علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 2 - صفحه 1

364 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رهاخانم» در این صفحه: 15
  1. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    ساعت تقریبا ده دقیقه به دو بامداد است

    من با خوندن کامنت ها با خداوند صحبت کردم

    و چقدر هم دوست داشتم

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    روی تختم دراز کشیده بودم و شکرکزاری می کردم

    و تمرینات دوره ها را مرور می کردم

    و به خود خدا گفتم : خدایا من تا می تونستم تمرینات را انجام داده ام

    ولی نتایجم بزرگ نبوده ؟؟!!!!

    به خدا گفتم : من ماشین مدل بالا می خواهم …

    عین کلام خدا : برای چی می خواهی

    . آیا برای پز دادن و قیافه گرفتن برای دیگران و برای خانواده ات و«« جاری هایت »»»می خواهی ؟؟؟

    یه کم تامل کردم و فکر کردم

    و گفت جواب بده …

    گفتم اول نه … گفت نه … گفتم نه .. گفت اون روز توی خانه ی مادرت برای فلانی که بچه مریض دارد چرا این همه قیافه گرفتی ؟؟؟

    به وحدانیتش به وهاب بودنش عین کلامش به من گفت

    یه کم فکر کردم و

    گفتم آره .‌‌ ببخشید خدا جونم معذرت می خواهم و گفتم ««« من غلط کردم »»»

    بعد مثل اینکه بخشیده شده باشم و

    گفتم آره

    گفت خب پس داده نمیشه

    تا موقعی که برای نظر دیگران باشه داده نمیشه

    گفتم خب من نظر دیگران را حذف می کنم

    گفت امتحانت می کنم

    گفتم باشه

    و گفت برو همین الان مودم اینترنت را روشن کن و همه را در سایت برای همه بنویس

    و آنچه که یادم اومد را نوشتم

    .

    بزودی از نتایجم در این سایت می نویسم

    .

    این قانون مثل عقربه های ساعت داره کار می کنه الهی شکر

    باید بیشتر باورش کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    من خودم را لایق آدم های خوب و عالی نمی دیدم و همیشه هم می خواستم آدمهای خوب با من برخورد داشته باشند

    حالا منظورم از آدمهای خوب چه کسانی هست؟؟؟

    آدمهایی که همدار باشند با من

    آدمهایی که صداقت داشته باشند

    آدمهایی که از بنیاد خوب باشند

    و همیشه می گفتم وقتی خودم خوب شدم با آدمهای خوب هم خواهم بود

    من با آدمهای قبلی کمی سردتر از قبل شدم و برخورد کردم و کم کم از همدیگر دور و دورتر شدیم

    به نظر خودم من نمی تونم بغیر از همنشینی با استاد و بچه های سایت با آدم و آدمهای دیگه باشم

    قبلا همیشه گریه می کردم . افسوس می خوردم

    و از وقتی با دوره عزت نفس آشنا شدم خیلی تغییر کردم

    در دوره دوازده قدم هم استاد گفتند آدمهایی که بی خیال هستند دنیا بر وفق مرادشون هست و من خودمو زدم به بی خیالی خدا را شکر.

    خدایا ازت می خواهم آدمهای عالی را به من نشان بدهی و همیشه با اونها باشم

    الهی بامید تو

    باید تصمیم گرفت وگرنه همون آدمها را باهاشون هستی و حتی تعجبی هم ندارد .

    چقدر من خودمو لایق افزایش مشتری نمی دونم . هر موقع خیلی نیازی داریم دیگه تمامه

    دیگه خودمو نمی‌شناسم . دیگه خدا را هم منکر میشم

    در صورتیکه خداوند بوده که منو لایق این همه مشتری دونسته و به من عطا کرده و بعد تعجب می کنم که چرا تموم شد و مشتری نیست ….

    تعجبی ندارد چون خودم به خودم کردم ….

    .

    موقع خرید کردن ارزان ترین میوه ها . ارزان ترین جنس ها را میبینم در صورتیکه تا وقتی دنبال تخفیف گرفتن و جنسی که چه زمانی تخفیف می خورد باشم به همون میزان لیاقت دریافت بهترین و بالاترین جنسها از هر نوعی را ندارم تا کی و تا چه زمانی ؟؟؟ تا موقعی که این باور خود ارزشی و لایق بودن را در خودم درستش کنم و نهادینه کنم و برای همیشه روش کار کنم.

    من داشتم روی تمرین ستاره قطبی خیلی خوب پیش می رفتم و روی خودم و شخصیتم هم کار می کردم ولی همین عدم احساس لیاقت در وجودم چون نبود نتونستم ادامه بدهم و میزان دریافتی هام کم و کمتر شد

    ولی الان باز هم از خداوند هدایت خواستم و به این فایل خدایان کرد و گفت تو لایق دریافت نعمت های بی نهایت من هستی بنده ی پاک من

    الهی شکر

    الهی شکر

    الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    من خودمو لایق احترام باید بدانم

    این باور خیلی برای من کارساز هست و باید درستش کنم

    من لایق احترام هستم

    تا کی وقتی وارد جمعی میشم هیچ کسی متوجه نشود ؟؟؟!!!!

    پس من لایق احترام هستم

    دیدم بعضی افراد تا وارد مجلس و مهمونی می‌شوند همه بلند می‌شوند مثل اینکه از قبل هماهنگ شده است !!!؟؟؟؟

    همیشه برام سوال بود

    ولی من که وارد میشدم هیچ کسی نمی فهمید !!!!!

    همه مشغول گفتگوهای خودشون بودند

    خدایا شکرت

    باید باز هم روی احترام به خودم کار کنم و تا خودم به خودم احترام نکذارم از احترام دیگران به من هم خبری نیست

    این برای من خیلی نکته حیاتی و بزرگیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    به نام خدا

    من با تجسم کردن خیلی نتیجه گرفتم خدا را بی نهایت سپاسگزارم

    ولی از یه جایی به بعد هر چی که تجسم کردم نتیجه ی اوایلی که تجسم می کردم را نمی داد

    الان که کامنت ها را خوندم خدا بهم گفت . چون من می گفتم این که کاری ندارد . این کار را همه بلدند. من که کاری نکردم .‌

    و این روند را ادامه می دادم

    همین که فهمیدم خدا را بی نهایت سپاسگزارم چون واقعا برام سوال بود

    یعنی من با تجسم ماشین عوض کردیم . چه پول هایی که از کسی می خواستیم و دو دستی آوردند و دادند خدا را بی نهایت سپاسگزارم

    ولی حدود تقریبا یک سالی است که تجسم می کنم ولی نتیجه خوبه در حد عالی نشده و این سوال بود برام که .. ««« خدایا من که دارم روی خودم کار می کنم این درست . تجسم های زیادی را هم انجام دادم و نتیجه داده ولی حدود یک سالی می‌شود که نتیجه مثل سال قبل نیست . نتایج بزرگ به من نمی دهد

    خیلی برام سوال بود

    و الان جواب این هست که من این «««« تجسم کردن »»» را عادی کرده بودم برای خودم و در ذهنم می گفتم این کار را که همه بلدش هستند . تو که کاری نکردی .

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    امشب رفتم پیاده روی خدا را صد هزار مرتبه شکر

    خونه ها را می دیدم و تحسین می کردم بعد نجوا اومد

    که تو نمی تونی؟؟!!!

    برای تو نیست… برای همه هست

    اتفاقا دیشب هم با یه گروه سمی بودم که بهم می گفتن شما نمی تونی خدا برای شماها منظورشون من و شوهرم بود نمی خواهد

    بعد کلام خداوند بالا اومد که کفش های که پایت هست شد کفش های چند میلیونی الان پات هست داری باهاش راه میری

    از اون زیر زمین اومدی بیرون این هم شد

    مانتو چند میلیونی شد الان داری

    همسر مهربانت را الان داری که خیلی ها حسرت این همسر را با این رفتار و کردار می خورند

    پس بدون که این خواسته هم میشه و برای خدا کاری ندارد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    به نام خدا

    سلام نجمه جون

    در مورد زانو وو فرمودید

    برای من و خانواده من دندان بود که خدا را شکر رفعش را کردم و همیشه خدا ما همه دندان درد و پیش دندانپزشک بودیم

    البته برای باورهای ثروت هم هست ولی کانون توجه و تمرکز روی هر چیزی باشه از اصل و اساس اون موضوع را در زندگیت و در تجربیات زندگیت قشنگ واضح میفهمی

    جای شکر داره این همه تغییر

    واقعا خدایا صد هزار مرتبه شکر برای رو به رشد بودن

    برای ادامه دادن

    از شما هم ممنونم دست خداوند

    باز هم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    ما سالها از بچگی تا سن بیست سالگی در خونه ی مادربزرگم زندگی می کردیم و اونقدر دعا و نذر و نیاز و نماز غفیله خوندیم تا از اون خونه در اومدیم و رفتیم در خونه ی دیگه با خانواده ام

    و وقتی رفتیم دیگه نه از خونه خبری بود و نه از زمین و ملک ….

    چون ما ارزشمندی خودمون را گره زدیم به اون خونه ی مادریم

    هر موقع هم حرف نیست قیافه ی خونه مون را می گرفتیم

    یعنی خپدترزشی خودمون را با داشتن و زندگی کردن در اون خونه تطابق کرده بودیم

    البته که علت های دیگه هم داشت که ما دریافتی هامون تموم شد ولی این یکی از اون ترمزها و علت ها بود .

    چرا تمرکز باید روی نداشتن یک دریافتی و یک چیزی باشد که ما نداریم ؟؟؟

    و کم کم باعث شود که ما کم ارزش شویم پیش هم خودمون و هم بقیه و میزان دریافتی هامون کم و کم تر شوند

    ما باور کردیم ارزشمندیمون به زندگی کردن در خونه است و از اپن موقع عدم لیاقت موج زد در درون مون

    و همیشه خواستیم دریافت کنیم تا ارزشمند باشیم . در خونه مجلل باشیم تا همه دوست مون داشته باشند . ماشین لاکچری داشته باشیم تا مورد تایید و تحسین دیگران قرار بگیریم .

    در خونه ی خودمون زندگی کنیم تا ارزشمند جلوه بدهیم خودمون را .

    بهترینها را داشته باشیم و اگر بهترینها نباید دیگه هیچی زندگی زهر آلود را به خودمون حمل می کنیم

    نحوه جون من چند بار کامنت شما را خوندم خیلی نکته درش هست نمی تونم ازش زود بگذرم

    ممنون دوست عزیزم

    ممنون دست خداوند

    .

    .

    .

    ««««من باور کردم ارزشمندی ام به نمرات خوبم ربط داره! من کمالگرا شدم و همیشه خواستم بهترین باشم ! من به خودم سخت گرفتم و از اونموقع همیشه تمرکزم روی درسهایی بود که نمره خوبی ازش نمیگرفتم!»»»»

    این جملات شما خیلی نکته دارد

    من چند بار مثال های زن کی خودمو می آورم و دوباره یادم میاد

    خدایا شکرت

    نمره خوبی نگرفتم از وقتی تمرکزم روی درس‌هایی بود که بلد نبودم

    روی چیزهایی که نداشتم

    روی کمبود پول هام

    روی کمبود آدمها

    روی برخورد آدمها.

    روی نقص هام

    روی اشتباهاتم

    روی جهیزیه ام

    …..

    اگر ادامه بدهم تا روزها باید بنویسم چون واقعا خیلی عمیقه

    باید ریشه مسایل را درست کنیم چون به مدار بالاتر نمی رویم

    و فکر می کنیم داریم روی خودمون کار می کنیم

    خدایا شکرت

    مثال هاتون خیلی عینی واضح و شفاف بود

    خدایا شکرت همکلاسی عزیزم

    خدایا شکرت برای وجودت

    .

    .

    در دوران مدرسه من حفظیات خوبی داشتم از فارسی و ادبیات ووو

    ولی از ریاضی همیشه گلایه و شکست داشتم و همیشه نمره ی ریاضی را تک می گرفتم و همیشه برادرم که درسهایش خیلی خوب بود با من کار می کرد تا اون سال را قبول سوم و تجدید نشوم

    همین کانون توجه روی ریاضی و بلد نبودم و سخت بودن ریاضی همینها باعث شده بود روی نکات منفی دیگه و حتی زندگی زناشویی هم اثر گذار و تاثیر گذار شوند .

    من همیشه از درس ریاضی متنفر بودم چون اپن درس را سخت می دیدم و همیشه توجه و تمرکزم روی نکات منفی درس ریاضی بود

    و همین باعث شده در زندگیم هم از هر سختی فرار کنم و اون راهی که آسان تر هست را انتخاب کنم این خوبه که راه آسان را انتخاب کنم

    ولی فرار کردن از یه موضوع و به سختی اپن موضوع و مورد نگاه کردن و تمام هم و. غم و توجه و تمرکز روی اون موضوعی باشه که خودم بری خودم سختش کردم بده و بر میاره برام.

    من از درس ریاضی فرار می کردم نمی خواستم یادش بگیرم نمی خواستم بگم خب یه بار بیام خودم مسئله ها را حلشون کنم

    و همین باعث شده بود از مسایل زندگیم هم فرار کنم تا به تضاد بر می خوردم گریه و زاری و نذر و نیاز .

    در صورتیکه باید ریشه یابی کرد و تضاد را حلش کرد

    خدا را صد هزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    به نام خدا

    سلام مهدیه جون

    والا کامنت های شما کتاب ارزشمندی بود که خداوند من را هدایت کرد تا بخونمش خدا را بی نهایت سپاسگزارم

    حتی کامنت های شما چند بار در سایت در این صفحه چند بار سیو شده بود و این خودش برای من نکته ها داشت که از این مطلب ها زود نگذرم و بمونم و باد بگیرم

    پس یه بار که کامنت را خوندم و تموم شد و دوباره سیو شده بود از اول تا آخرش با عشق خوندم

    واقعا ممنونم

    چقدر آگاهی داشت کامنت شما

    ممنونم دست خدا

    خدایا بی بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    به نام خدا

    سلام دوست عزیزم

    من هم از اون افرادی بودم و الان هم هستم که در مهمونی تقریبا همه من را تحویل می گرفتند . باهام خوب صحبت می کردند ولی همیشه و همیشه یه نفر می‌رسید که شیطان وجدان من میشه و همین طور روی مخ من بود و هست یعنی الان هم هستش و تا آخر مهمونی من را عذاب می داد و می دهد

    البته که صد در صد از احساس عدم لیاقت هست و توجه و تمرکز روی اون یه نفر و حرف هایش و صحبت هایش ولی چرا باید این یه نفر باشه؟؟؟

    علتش چیه؟؟؟؟

    من خودم را این طور آرام می کنم که اون نفر باعث رشد من هست چون وقتی همه چیز گل و بلبل است من مغرور نشوم

    یا اینکه اون فرد داره به من می فهمونه که این ایراد ها را داری و باید اینها را هم درستش کنی و حلش کنی

    اگر این تضادها نبود که من اینجا نبودم . برای وجود تضادهای پی درپی اینجا هستم

    از بس تکرار شدند و تمومی نداشتند من اینجا هستم

    ممنون دست عزیز

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    در حین خواندن کامنت شما داشتم فکر می کردم و دیدم چند دقیقه پیش رفتم خرید و شیر نی دار می خواستم . مغازه شلوغ بود و پرسیدم چند بار که شیر نی دار هم دارید در صورتیکه یخچال و شیرها همه جلو چشمم بود ولی من نمی دیدم

    بعد مغازه دار گفت خانم جلوتون هست … یکی را برداشتم و خریدهامو را انجام دادم و اومدم .

    از اون موقع تا الان همین طور رگباری ذهنم دارد میگه : دیدی ندیدی ؟؟؟ دیدی حواست نبود ؟؟؟ دیدی خود مغازه دار بهت داد ؟؟؟

    و رها کردنی هم در کار نیست…

    و الان متوجه می شوم چرا نکات مثبت را من نمی بینم و همین یه نکته را می بینم

    نکته مثبت اینکه با اینکه مغازه شلوغ بود ولی من رسیدم و همه خریدم را انجام دادم و حساب کردم و بیرون اومدم

    مغازه دار باهام خوب برخورد کرد

    سریع تا پرسیدم جوابم را داد

    زود راهنماییم کرد

    همه چیزهایی که می خواستم را داشت

    مغازه اش نزدیک بود

    براحتی همه خریدهامو آوردم

    مغازه سوپر مارکتی نزدیک خونه مون هست

    وووو

    این همه نکات مثبت چرا باید همین یه نکته را تکرار کنه ؟؟؟

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: