می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
به نام خدا.
*خدایا من توانی برای تغییر زندگیم ندارم من راهی برای بهترشدن زندگیم نمیدونم هرچی میدونمم تو بهم یاد دادی خدایا خودت قدمارو بهم بگو من احساس ناتوانی میکنم ازینکه خودم کارارو بکنم تو برام انجام بده، تو برام پلن بچین تو بُر بزن خودت بچین خودت پیش ببر…
سلام استاد جان ممنونم برای این فایل زیبا و سپاسگزارم از خانوم شایسته عزیز بخاطر این سفرنامه زیبا.من سال 96 بود با شما آشنا شده بودم چندین و چند ماه که گذشت یروز ی روز زمستونی عادی از خواب بیدار شدم گوشی بدست رفتم خیابون پشتی تو دوستم که از بچگی باهم بزرگ شدیم با ماشین بیاد دنبالم بریم دانشگاه امتحان بدیم یادمه اون درسو باهم برداشته بودیم.استاد اون درس دقیقا یادمه خانوم شیرزاد یکی دو صفحه خودش داده بود گفت همینا میاد همینارو بخونید منم طبق معمول با تنبلی هرچه تمام تر(تنبلی در مسائل درسی)از رو همون یکی دو صفحه عکس گرفته بودم و همونارو از گوشی میخوندم و تو راه تا خیابان پشتی که دوستم قرار بود بیاد دستم بود گوشیم و داشتم میخوندم که سر خیابون به ناگاه یک پسر که از موتور پیاده بود و دوستش چند متر دیگه اونور موتور بود یکهو گوشی رو از تو دستم زد و بدو بدو رفت سوار موتور شد که منم به سرعت هرررررچه تمام تر خب چون همیشه ورزشکار بودم و تمرینات قدرتی سرعتی سختی داشتم سریع خودمو رسوندم به موتور و با دو دسسست از قسمت صندلی و چراغ عقب موتور رو نگه داشته بودم و در یو اتفاق باور نکردنی اونا با وجود گاز دادن شدید و اینکه دونفر بودن نمیتونستن موتورو حرکت بدنواااااااای استاد نمیدووووونی چه فیلم هندی ای بود خودمم تعجب کرده بودم از این حجم از قدرت فیزیکی هرچند بخاطر همون یک ذره باورهای توحیدی من هرگز ترسی از اون دوتا نداشتم خلاصه چند ضربه به صورت من وارد کردن با دست اما من نمیتونستم به خودم بقبولونم که بیان به همین راحتی گوشیمو بزنن اما از ترس اینکه سلاح سرد داشته باشن و ی آسیبی ببینن ولشون کردم.خلاصه دوستم بعدش رسید و پرس و جو کرد چیشد و اینا جالبه یکی دیگه از دوستامم دقیقا بعدش اومد از اونجا رد شد که اصلا دانشجو نبود اصلا اتفاقات عجیبی. و این اتفاقات تو روزهایی رخ داده بود که بقول شما تو فایل (راهکار هایی برای کنترل ورودی های ذهن) که میگفتید من لطیف شده بودم منم واقعا لطیف شده بودم من چند ماه بود هرروز تو دفترم سپاسگزاری هامو مینوشتم از رو همون کتاب معجزه سپاسگزاری در28 روز و دفترها پر کردم تو اون چندماه شاید سه تا دفتر و همچنین فایل های شما از طرفی فردی وارد زندگی من شد کلااااااااا برای یکساعت!!!! که تا حالا من ندیده بودمش بعد از اونم هرگز ندیدمش حتی اسمشم یادم نیست که اومد گفت علیرضا فلانی رو میشناسی؟! بیا این فایل هاش و بیا گوش بده فایل از کسی بود که رفیقم هم قبلا گقته بود اما من تو مدارش نبودم. البته در مورد مباحث موفقیت نبود و من غیر شما استاد از مرجع دیگه ای این مسائل رو دنبال نمیکنم فایل ها درمورد بخشش و کینه نداشتن و نفرت نداشتن و درون پاک و زلال داشتن بود سخنران اون فایل ها روحانی ای در شهر خودتون در قم بود که کلا دیدگاه های دیگه ای داشت و بعدا کلا سر اون دیدگاه ها خلع لباس شد و من با اینکه مذهبی نبودم اما حرفاشو دوس داشتم و خیلللللی خداوند به لطف اون فایل ها که خودش از طریق یک فردی ناشناس به مت رسوند که ماموریتش درواقع همین بود درون منو زلال تر کرده بود.خلاصه وقتی گوشی مو زدن. اولا بگم من خیلی عالی تو خیلی از مسائل ذهنمو کنترل میکردم اما از یکی دو هفته قبل این ترس اینکه نکنه گوشیمو بزنن افتاده بود به جونم و تو این تک مورد خاص نتونسته بودم کنترل کنم هنوزم نمیدونم چرا از این قضیه میترسیدم اما خلاصه طبببق قانون این مورد واقعا رخ داد. اما من با سپاسگزاری کردن و اون سخنرانی ها و فایل های سایت درونم خیلی زلال بود بااااور کنید همون لحظه دستامو گرفتم رو به آسمون و گفتم خدایا انقددددددددددددد بهشون ثروت بده که دیگه نیان دزدی کنن من بخشیدم!!!! خدا من بخشیدم و این سر ترس خودم بود(من خودم به خودم ظلم کردم با این فرکانس وگرنه که خدا به بندگان خودش ظلم نمیکنه!!!) و تو ذهن من نبود که اونا یچیزی از من کم کردن بلکه تو ذهنم این بود که اونا نه تنها زرنگ نبودن بلکه بسیار فقیر و بدبخت و بیچاره و گداصفت بودن که اینکار رو کردن نه که خیلی زرنگ بودن. آره خلاصه بخشیدم و ذرررره ای احساس بد نموند بعد رفتم با تمرکز امتحان مو دادم تازه شدم 19. حالا درسته که سوال هارو استاد داده بود اما اگر من ناراحت و شوکه میشدم و همه جوابا یادم میرفت و میفتادم.آره گذشت اومدم خونه به خانواده گفتم سر امتحان ها سرکار هم نمیرفتم یکی دو هفته و بعد اون داستان ارتباطم با اوستا کارمم قطع شده بود اونم چندبار زنگ زده بود فکر کرده بود کلا نمیام اما بعد امتحان ها سرکارمم رفتم. و احساسم خوب بود و مادرم موقتا گوشی مدل پایین تر خودشو به من داد. و چنتا عامل اینجا رقم خورد:
1.نگاه من به اون اتفاق نگاه من به اون داستان تعبیر و تعریف من از اون داستان بهترین تعبیری بود که تو عمرم از یک اتفاق به ظاهر بد داشتم!!!
2.با همون گوشی جدیدی که درواقع گوشی مادرم بود خیلی خیلی خوش بودم دوباره تلگرام ریختم توش همه چی ریختم توش و ازش لذت میبردم.
3.کلا هم دیگه این داستان رو رها کردم…..
و این اتفاقات مصادف شد با دومین سفر خالم و شوهرخالم به ایران بعد از مهاجرت شون این بار با دوتا بچه گوگولللللی!!!خلاصه اون اوستا کار منم رفت یکجا با اختلاف مکانی زیاد با من و من دیگه اون مدت یادمه کار نمیکردم همش هم پیش بچه های گوگولی خالم بودیم و باهم انگلیسی حرف میزدیم. و من از درون کینه ای نداشتم به اون افراد کاملا بخشیده بودم که هیچ کلللی دعا هم کردم براشون بجای اینکه بگم این چه مملکتیه این چه حکومتیه که آی همه مردم رو دزد کردن بخاطر فقری که اینا ایجاد کردن تو مملکت ملت دزدی میکنن و ازین حرفا که خیلی ها تقریبا اکثریت میزنن اومدم بخشیدم دیدمو مثبت کردم ، و فهمیدم این قضیه از فرکانس خودم آب میخورد و نه اون افراد و مقصر خودمم من دعوت کردم اینارو به زندگیم و خلاصه گذر کردم از اون موقعیت و قضیه و لذت میبردم از زندگیم روز یکی مونده به آخر حضور خالم اینا تو ایران به ناگاه طی یک اتفاق باورنکررررررررررررررررررردنی دیدم خالم با یک جعبه آبی رنگ اومد سمتم و بعلللله:
یک گوشی هانر هواوی مدل بالابه مت هدیه دادن
که اون گوشی اگه الان بود حداقل ارزش مالیش 15 تومن میشد و اینو هدیه دادن به من که بعدش گفتن چون واقعا پسر خوبی هستی من (شوهرخاله)، خاله و داییت تو اینکار مشارکت گردیم و این گوشی رو برات هدیه گرفتیم!!! بعدها فهمیدم چرا اینا زیر زبون منو میکشیدن که گوشی مورد علاقت چیه؟؟و حتی میخواستن بروز ترین مدل آیفون رو بگیرن برام که چون گفته بودم علاقه ای ندارم اونو از اولویت هاشون حذف کردن!!! چون من گفته بودم ینی میخواستن بهترین گوشی جهان رو بخرن !!!!!!
ینی اون اتفاق (ربودن گوشی من) نه تنها برام بد نششششششششششد بلکه خیر هم شد که اونا زحمت خروج اون گوشی بی کیفیت ترِ قبلیم رو از زندگیم گرفتن تا یکی بهتر وارد بشه دستشون هم درد نکنه ما راضی به زحمت نبودیم دیدید که چون حس بدی بهشون نداشتم برام کار هم کردن دمشون گرم و اون گوشی بزرگی بود اونا فکر میکردند مدل بالاست اما اینطور نبود و پول زیادی دست اونارو نمیگرفت اما برای من عالی شد.
عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد(البته خدا با قوانینش)………
این اتفاق برای 99 درصد انسان های روی کره خاکی اتفاقی ناگوار و شوک آور و بسیار بد هستش اما برای من خیر مطلق بود و تمام معجزات زمانی رخ میدهد که ما راهی برای بهتر کردن احساسمان در شرایط بظاهر بد پیدا میکنیم و خودمان را از غالب مردم جهان جدا میکنیم!!!و فرکانسی متفاوت به جهان ارائه میدهیم
اینا بخشی از جملات خودتونم بود در کتاب رویاها!!!
ما با نگاه مون با اتفاقات شرایط رو بوجود میاریم عامِل ما هستیم نه شرایط و اتفاقات.
همین اتفاق باعث شد من بعد چندسال الان با هزاران بار بیاد آوردن اون اتفاق در خاطرم به ذهن خودم دیکته کنم و تربیتش کنم که آقا قانون فقط همین دو کلمس!!!!!!!!!!!!!!احساس خوب و اینجوری ایمان مو به این قانون افزایش میدم!!!!!!! الخیر فی ما وقع!!!!!!!
سپاسگزارم از استاد و خانوم شایسته بابت این فایل ارزشمند.
تا فرصتی دیگر فعلا خدانگهدار…..️