می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
بنام الله فراوانیها
وسلام به استاد نازنینم
قبل از هرچیز تحسن میکنم این قاب بهشتی و رویایی که شما در اون ایستادید عکس گرفتین،و برای ما در و گوهر وار صحبت کردین…الهی شکر که زیباییهاش بینهایته و پایان ناپذیر.
من دیشب داشتم فایل جلسه اول قدم دوم رو می دیدم که دقیقا شما داشتین از داستان آقای عشقیار و برخورد متفاوت ایشون و همسرشون رو با یک مساله کاملا یکسان می گفتین. ووقتی امروز صبح بیدارشدم و عنوان فایل جدیدتون رو دیدم برق از سرم پرید ازاین هم زمانی!!! مگه میشه دراین حد؟!!! واین رو بی شک یک نشونه عالی از پروردگارم میدونم و یک هدایت الهی برای خودم .
من هم بعد آشنایی با شما و بعد از استفاده از آموزشهای شما به لطف الله در خیلی از جاهای زندگیم تونستم با تفاوت نگاه نتایج متفاوتی رو رقم بزنم.و دروغ چرا که درخیلی از جاها هم نتونستم و باز نتیجم رو گرفتم.
-اولین نمونه ای که میتونم بگم مربوط به سال 1400 هست که ما تصمیم گرفتیم به کشور ترکیه مهاجرت کنیم.و البته رفتیم.اما بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم این اون چیزی نیست که من میخواستم.یعنی علایق و خواسته هام با آنچه که دراین کشور بود مغایرت داشت.(مثل زبان،یا موضوع حجاب که من دلم میخواست که در کشوری زندگی کنم که تقریبا 99درصدش حداقل حجاب نداشته باشن و ..) همچنین دراین مهاجرت کوتاه ویژگیهایی از همسرم دیدم که باز متوجهم کرد که این اون چیزی نیست که بخوام در یک کشور دیگه تجربش کنم.و من نیاز به حل یکسری از مسایل تو زندگیم دارم تا بعدش بخوام برای مهاجرت اقدام کنم ..و ما به اصرار من برگشتیم ایران.همسرم انقدر ناراحت و عصبانی بود که مبلغی که برامون باقی مونده بود رو بمن سپرد وگفت بمن هیچ ربطی نداره!!خودت خونه و وسایل بگیر.وداستان از همینجا شروع شد.
ما بودیم و چهارتا چمدون و تمام.و من بودم و اعتماد بخودم و خدای خودم و کاری که قبلا دقیقا تجربش رو نداشتم.اما انجامش دادم.بطور معجزه وار یک خونه خالی با وسایل یک هفته در اختیارمون قرار گرفت بطور رایگان.تا ما دنبال خونه بگردیم.بطور معجزه وار یک خونه سه خوابه با یک قیمت عجیب پیدا کردیم.ومن شروع کردم به خریدن لوازم.البته ناگفته نمونه که نمیشد که ما همه اونچه که ازدست داده بودیم رو بتونیم یکجا دوباره بخریم.اما برای شروع کافی بود…همونقدر که تمام اطرافیان و همسرم اصرار داشتن که من بپذیرم که اشتباه کردم و شکست خوردم…من در دلم داشتم به دستاوردهایی فکرمیکردم که بعد این اتفاق بدست اورده بودم.و اصلا از تصمیمم حتی ذره ای ناراحت نبودم.حتی خانواده همسرم بخاطر اینکه من اصلا خودم رو سرزنش نمیکردم و شکست رو نمی پذیرفتم و بهش به چشم یک تجربه نگاه میکردم.با ما قطع رابطه کردن کلا..و این اتفاق هم برای من خیلی خیر بود.از جهت حذف آدمهای سمی تو زندگیم و باید اتفاق می افتاد.
-من دراین پروسه خیلی از خواسته هام رو شناخته بودم که اگر این مهاجرته صورت نمیگرفت هرگز اونها رو نمی فهمیدم.خواسته هایی در باب اینکه دلم میخواد در چه نوع کشوری زندگی کنم وباچه فرهنگ و آب و هوایی.و با چه نوع زبانی.
-من متوجه شده بودم که چه رابطه ای رو میخوام و اینکه دریک کشور دیگه خواسته هایی که از یک رابطه میخوام چیه.
-من قبل داستان مهاجرت قراربود کل لوازم خونمو عوض کنم و الان همون لوازم رو براحتی بدست اورده بودم .و دقیقا عین همون خواسته هام رو داشتم تجربه میکردم.
-یکی دیگه از دستاوردهام تغییر در مسایل مالی و سطح درامدم بود که بعد این ماجرا من تصمیم گرفتم مسیرم رو تغییر بدم و باتغیییر یکسری باورها واقعا درامدم چندین برابر شد.
و خدا میدونه که دیگه چه اتفاقات مثبتی منتظرمه بعد از ثبت این خواسته ها.
و اینکه همسرم هرگز نتونست بااون مساله کناربیاد و همیشه غصشو میخوره .و چون احساس کمبود و ازدست دادن داره واقعا نتونست دیگه هرگز روی پای خودش واسته و رشد کنه.
اینهارو ننوشتم که فقط گفته باشم بلکه در تمام اون لحظات که تمام زندگیم در چهارتا چمدون خلاصه شده بود تمام اینها در ذهنم مثل زیر نویس رد میشد.
والان بعد دوسال زندگی من حتی قابل مقایسه با قبل مهاجرتم نیست.نه از نظر مالی ،نه عزت نفس،نه جایگاه اجتماعی ونه هیچ چیز دیگه.ومن کلی رشد کردم.وهرروز دارم آماده تر میشم برای مهاجرتی که با ویژگیهای دلخواهم کاملا مطابقت داره.
-دومین نمونه زمانی بود که من چندسال پیش از کارم به دلیل تعدیل نیرو اخراج شدم خیلی یهویی..و دروغ چرا که فقط چندساعت گریه کردم و ناراحت بودم..وبعد بخودم گفتم تو یک هدف داری که الان بهترین موقعه که دنبالش بری.بعد رییسمو بخشیدم و فقط خاطرات خوبی که داشتم و یادم میومد از اونجاو رفتم دنبال هدفم و خدا میدونه بعدش من چقدر تجربه کسب کردم،چقدر بزرگتر شدم.چه چیزهایی یاد گرفتم و چه جایگاه اجتماعی پیداکردم..و دریک کلام ظرفم کلی بزرگتر شده.
-مورد سوم رو در دوره راهنمای عملی فکرمیکنم بطور کامل شرح دادم..سال 99بود که قرار بود خونمونو تو کرج جابجا کنیم ،خونه جدید اماده لوازما بسته.اما چهارروز مونده به تخلیه خبرمیرسه که قرارداد جدید کنسله ..و باز من شاید نهایتا یک ربع ناراحت بودم چون خونه جدیدم واقعا همون چیزی بود که من درخواست داده بودم به خدا…وکلیم بابتش شکرگزاری کرده بودم(وشاید هرکسی باشه دیگه اینجا بخواد به همه چی شک کنه،که لحظه آخری که داری میرسی به خواسته قلبیت چرا باید همچی از هم بپاشه) ولی خدارو شاهد میگیرم که ذهنم رو کنترل کردم.وسعی کردم همسرمم اروم کنم…و گفتم باز میگردم..و نتیجه نه تنها هزار بار عالی تر شد..بلکه خدا بجای خونه دوخواب سه خوابشو بمن داد،بجای شهر کرج منو فرستاد به شهری که عاشقش بودم.بجای زندگی دریک ساختمون قدیمی ،رفتم و دریک برج با ویوی کوهستان زندگی کردم و طوری بود که هرروز صبح وقتی از خواب بیدارمیشدم نمیتونستم نگم “خدایا هزاران بار شکرت”
مثال زیاد دارم که دیگه واقعا کامنت رو طولانی میکنه..اما الان وقتی همه اینهارو نوشتم خودم به این نتیجه رسیدم که چقدر کنترل ذهن و تغییر نگاه به اتفاقات میتونه ،خیرو منفعتهایی به ما برسونه که قبل اون اتفاق اصلا فکرشم نمیکردیم.چقدر خواسته هامون برامون واضح تر میشه.چقدر باورهامونو برامون روشن تر میکنه.چقدر ادمهای اطرافمونو بهتر میشناسیم و برامون غربال میکنه.و به چه خواسته هایی براحتی میرسیم که قبل اون اتفاق فکرشم برامون سخت بود و چقدر دست نیافتنی از نظر ما ،و چقدر ایمانمون به خدا بیشتر میشه (البته برای آنانکه تفکرمیکنن و سپاسگزارند) …
“آیا بار سنگین را ازدوش تو برنداشتیم؟!
همان باری که سخت بر پشت تو سنگینی میکرد؟”
ان مع العسر یسرا
فان مع العسر یسرا
یاحق