اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حسین شجاعی» در این صفحه: 1
  1. -
    حسین شجاعی گفته:
    مدت عضویت: 2496 روز

    درود بر شما استاد عزیز و خانم شایسته گرانقدر و همه دوستان عزیزمون در سایت

    در ابتدا چیزی که خیلی من را خوشحال می‌کنه سکوت و آرامش پارادایس هست که چقدر زیباست

    به همراه این تصویر با کیفیت و فضایی رویایی در دل طبیعت

    بهمراه دریاچه شفاف و آرامش بخش پارادایس

    و تحسین میکنم ساختن اندامی زیبا را که شما از پسش بر اومدید استاد عزیز و بهتون تبریک میگم

    در مورد مطالب این سایت اول بگم که خیلی خیلی جالب بود دیدن استارت این راکت که برای اولین بار بود که من با این وضوح و شفافیت تو بطن این کار رفتم و مشاهده کردم

    قبلاً فقط در حد شنیدن در اخبار بوده و هیچ اطلاعی هم از کارکرد و فرم این نوع اختراعات نداشتم

    ولی الان با شنیدن شماره معکوس و دیدن جزییات کنار تصویر ائم از سرعت راکت و همچنین ارتفاعی که گرفته و با دیدن ایلان ماسک در اون فضا و هیجانی که وجود داشت و همچنین ماموریتی که این راکت بر دوش داشت

    واقعا دیدن این صحنه ها برام رویایی بود که میتونم در بطن یکی از رویدادهایی باشم و ازش اطلاع داشته باشم که یکی از مهمترین اختراعات و اتفاقات زندگی بشریست

    جالب بود و بسیار حس زیبایی را تجربه کردم با دیدن این اتفاقات و اینکه من هم به علم روز آگاه شدم که اصلا هدف ساختن این نمونه راکت ها چی هست و فرم کارکردشون چطوره

    سپاسگزارم استاد عزیزم بابت به اشتراک گذاشتن این اتفاق جذاب و آگاهی بخش

    در مورد اینکه فرمودید نگاه ما به اتفاقات مشابه می‌تونه متفاوت باشه و در نهایت نتیجه های متفاوتی را تجربه کنیم باید خدمتتون عرض کنم که من شب عید سال 83 تصادف کردم و به ظاهر اتفاق وحشتناکی برام افتاد

    من با موتور بودم و با یک ماشین تصادف کردم و ساق پای چپم کاملا شکست و یه جورایی در شرف قطع شدن بود که خداوند لطف داشتند و فقط در همون شکستگی باقی موند و به اعصاب پام آسیب جدی وارد نشد

    در مورد جزئیاتش صحبت نمیکنم

    فقط همینقدر که صبحش ساعت 10 صبح سال تحویل سال 83 بود

    با دوستم دوتایی با موتور تو مرکز شهر اصفهان با اون ترافیک و شلوغی تصادف کردیم

    البته اینم بگم که چراغ قرمز را با تک چرخ زدن یعنی روی یک چرخ رد کردیم و منجر شد به این اتفاق به ظاهر وحشتناک برای من

    اول اینکه سپاسگزار خداوندم که به طور معجزه آسایی به سرم ضربه ای وارد نشد و به اصطلاح خدا رحم کرد که به دوستم هم آسیبی نرسید

    خودم هم همه بدنم سالم بود فقط پای چپم از ساق کاملا شکست و جدا شد

    من به بیمارستان منتقل شدم و ما بقی قضایا که دیگه رفتیم برای اتاق عمل و طول درمان

    زمانیکه من بعد از اتاق عمل در حال نیمه بیهوش بودم در بخش ریکاوری و بعد هم به اتاقی در بخش منتقل شدم یه اتفاقی تو عالم بیهوشی برام افتاد که دوست دارم تعریفش کنم و بعد از سالها مرور کردنش برای خودم دوباره درس زیادی داره

    من دقیقا سه چهار سالی بود که با دوستانم تو اون سن که حدودا نوجوانی بود از 15 سالگی تا 19 سالگی که تصادف کردم میتونم بگم واقعا کار مفیدی انجام نمی‌دادم

    همش بلاتکلیفی و الافی و وقت تلف کردن و به قول معروف ولگردی بود

    با موتور یا با تاکسی یا پیاده همش از اینور به اونور و بی هدف و سردرگوم

    همیشه هم از این وضعیت ناراضی بودم چون میدونستم نتیجه جالبی برام نداره و همیشه احساسم این بود که من بر خلاف رسالت و آرزوهام دارم حرکت میکنم

    این بیوگرافی را از خودم قبل از تصادف گفتم که برسیم به حال و احوال من در زمانیکه تصادف کردم

    البته این هم بگم خداروشکر من همیشه از لحاظ مواد و الکل و خیلی موارد دیگه پاک بودم و یک جوون سر و سنگین بودم ولی متاسفانه در مسیر نادرست با آدمهای نادرست

    قبل از اینکه این اتفاق برام بیفته چند روزی بیقرار بودم و آشفته و خیلی شاکی از خودم که چرا اینقدر الاف و بلاتکلیف شدم و چرا یه مسیر درستی را طی نمیکنم در زندگیم تا اینکه من تصادف کردم

    استاد عزیز خدا می‌دونه که من از لحظه ای که به خودم اومدم و متوجه شدم چه اتفاقی افتاده حال آرام و زیبایی داشتم

    انگار که خداوند وسط اون همه شلوغی و هیاهو و رفت و آمدها و اتفاقات بیهوده ترمزم را کشیده و بهم اجازه داده تا بتونم آروم باشم

    در ذهنم همش آرامش بود و سکوت و اینکه یه مدت فقط میتونم تنها باشم و از همه مواردی که دوستشون نداشتم فاصله بگیرم و از آدمهای اطرافم هم فاصله بگیرم که همین فاصله گرفتنها همش برای من خیر بود و سکوت و آرامش

    زمانیکه در حال بهوش اومدن بودم صحنه ای را در اون عالم دیدم که دراز کشیده ام تو یک تونل نورانی

    یک تونل مثل پارک آبی یا پارک بادی که از بالا دراز کشیده آدم سر میخوره تا برسه پایین

    همین حس را داشتم و با سرعت بالایی حرکت میکردم و همه اتفاقاتی که واقعا بر خلاف میلم برام می‌افتاد تو اون دو سه سال آخر را یه جورایی دیدم با سرعت بالا و همش حس بدی داشتم که آره این مسیر خوبی نیست که من دارم و همینطور به شکل یک حاله ای نیمه واضح وقایع زندگیمو که نباید بسمتشون میرفتم را دیدم تا یک جایی یه لحظه یادم هست که گفتم خدایا غلط کردم و متوجه شدم چکار کنم که بهوش اومدم

    حالا من این واقعه را در عالم بیهوشی حس کردم

    و بعد از بهوش اومدنم واقعا آرامش داشتم و یه حس خوشحالی که خداروشکر که من از این اتفاق به ظاهر بد این نتیجه خوب را گرفتم و با این اتفاق هم مدتی از دوستانم و هم از اون فضا فاصله میگیرم و بعد هم میتونم به مسیر درستی که خودم را لایقش می‌دونم هدایت بشم و حرکت کنم

    استاد عزیز همه اطرافیانم بالا سر من بودند و همه گریه و ناله و حسرت که با خودت چکار کردی

    خودتو بدبخت کردی

    یکی می‌گفت عیدت خراب شد

    یکی می‌گفت پاتو پیچ و پلاک کردن ، این پا دیگه پا نمیشه برات

    یکی می‌گفت از زندگیت عقب افتادگی

    یکی می‌گفت حیف تو بود

    خلاصه که این اتفاق برای همه دردناک بود و برای من لذت بخش

    فقط می‌خندیدم و میگفتم من یه چیزایی دیدم و فهمیدم و درسی گرفتم که اگر اون یکی پامم می‌شکست باز هم خوشحال بودم

    و برای برادر بزرگترم تعریف کردم که من مسیرم جالب نبود با این اتفاق من دیگه می‌دونم باید در چه مسیری حرکت کنم و این اتفاق برام عزیز و جالبه و نگران من نباشید

    برادرم هم خیلی خوشحال شد و کلی در موردش با هم صحبت کردیم

    و این شد که خداوند ترمز من را کشید و مسیر زندگی من کاملا عوض شد با اتفاقی به ظاهر دردناک ولی با دیدگاه متفاوت من

    و با ایمانی که به خداوند داشتم و اینکه خوشحال بودم که اگر خودم توانش را نداشتم یکجا استپ کنم و تغییر مسیر بدم ولی خدا و راهنمایی هست که این کار را برام انجامش میده طبق قوانینی که وضع کرده بر این عالم هستی

    با اینکه حدودا دو سال درمان من طول کشید

    یعنی 6 ماه هم در بیمارستان و هم در خونه بستری بودم و یکسال و نیم هم با عصا راه میرفتم

    که واقعا زمان زیادی بود ولی حال من همیشه خوب بود و همیشه از اون اتفاق به خوبی یاد میکنم

    در حالیکه می‌تونستم غر بزنم و شاکی باشم از خودم و خدا و اطرافیانم و از روزگار

    ولی من حالم خوب بود با دیدگاه زیبایی که به این اتفاق داشتم و ازش درس بزرگی گرفتم

    و سپاسگزار خداوندی هستم که همیشه حواسش به من هست

    استاد عزیزم از شما متشکرم بابت این فایل فوق العاده

    امید وارم حال دل همه دوستان خوش باشد و شاداب و پر از آرامش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: