می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
سلام به بهترین استاد دنیای من و مریم جانم و همه دوستان در مسیر هدایت…
میخوام یه مثال از خودم بزنم که همین دوروز پیش اون اتفاق به ظاهر بد چند سال پیش واسم به قشنگترین شکل تعبیر شد
من دوران کرونا کنکور داشتم و رشتم تجربی بود سال اخر که کنکور دادم سال سومی بود که به اصطلاح پشت کنکور مونده بودم و میخواستم پزشکی بخونم و خیلی ام مصمم بود تو اون سه سال که من فقط و فقط پزشکی و رشته های مربوط به پزشکی میخوام شده 5 سالم بمونم ولی فقط پزشکی
این در حالی بود که پدر مادرم واقعا مخالف بودن و بهم میگفتن ما که ازت پزشکی نمیخوایم برو این همه رشته هست ولی من میگفتم اصلا
چون واقعا اون موقع فکر میکردم من عاشق پزشکی ام و …
وقتی کرونا اومد من بعد 7 سال تازه فهمیدم نه این اونجایی نیست که من باید باشم بیمارستان محل پیشرفت روح من نیست حال من اونجا خوب نیست
با احترام به همه پزشکان عزیز که عالی عمل میکنن
جالبه که خونه ما بغل یه درمانگاهه و تو اون مدتی که این فکرا تو سرم بود و گیج و ویج بودم تقریبا چند بار اتفاق افتاد که نصف شب افرادی رو میاوردن درمانگاه و فوت شده بودن و خانوادشون جیغ و داد میکردن و من واقعا از اون صداها داشتم دیوونه میشدم طوری که تا صبح نمیخوابیدم و یه مدت تمام سیستم زندگیم بهم ریخته بود به چند دلیل
اینکه بعد 7 سال عشق به چیزی که بهش مصم بودم الا و بلا این طی چند ماه که کرونا اومد تمام معادله های مغزم بهم ریخت
حالا موضوع دیگه چی بود ؟
اکی نسترن فهمیدی که پزشکی نمیخوای
حالا چیو میخوای چون تو یه ماه دیگه باید انتخاب رشته کنیا
جواب پدر مادرتو چی میخوای بدی فامیلا اگه مسخرت کردن چی این همه سال موندی واسه چی ؟
نمیتونید تصور کنید چقدر فکر تو ذهن یه دختر 20 ساله بود که حس میکردم واقعا هیچکسی نمیتونه کمکم کنه و کاملا تنهام
جای قشنگ ماجرا از اینجا شروع میشه که من اون موقع حدود یک سال بود که کم وبیش فایلای استادو گوش میدادم
و فقط گفتم خدایا من نمیدونم چیو میخوام فقط دیگه رشته های پزشکی و مربوط به پزشکی رو نمیخوام با خودم گفتم اشکال نداره حتی اگه راهو اشتباه اومدم تا الان اما واسه دل خودم اومدم و با اجبار کسی نبود اتفاقا گفتم افرین نسترن تو واسه خودت کم نذاشتی یه تجربه خوب بود حتما خیری توشه
جلو رفتم با توکل و چیزی که تو راه واسم روشن شد بین دوتا رشته که هیچ ایده و علاقه ای از قبل بهشون نداشتم یکی رو انتخاب کردم و اونم معماری بود
این در حالی بود که من بارها و سال ها گفته بودم اصلا از رشته های مهندسی خوشم نمیاد و هیچ مهارتی توش ندارم و من واسه پزشکی ساخته شدم
خب من وارد رشته معماری شدم و هیچی نمیدونستم چون از تجربی اومده بودم و خیلیا تو هنرستان معماری خونده بودن
دقیقا شب قبل اینکه برم دانشگاه واسه انتخاب رشته یکی از دوستام که قبلا خیلی صمیمی بودیم ولی به دلایلی 5 سال بود از هم بیخبر بودیم بهم پیام داد و فکر میکنید رشتش چی بود ؟ معماری
دقیقا شب قبل ثبت نام
خدا این فردو سر راه من قرار داد و هنوزم باهم دوستیم فقط خود خدا میدونه چقدر این رفیق من بی انتظار و با عشق تو کارا بهم کمک کرد کسی که شاگرد زرنگ دانشگاه بود و یه دانشگاه خوب معماری میخوند و اتفاقا هنرستانم معماری میخوند خلاصه تا ترم 3 خیلی بهم کمک کرد و من کم کم راه افتادم
و دونه دونه نشونه ها میومد که راهم درسته اولیش وارد شدن این دوستم بود
نشونه های بعدی زمانی بود که میدیدم از همون ترم اول ذوق و اشتیاق من از کساییم به قولی بلد این رشته بودن بیشتره و حتی کار من از اونا بهتره
ترم 2 که سر پروژه داشتم با استاد مجازی حرف میزدم استادمون گفت افرین نسترن هر کسی پشتکار شمارو نداره
اون موقع کلاسا هنوز مجازی بود
فهمیدم واقعا علاقه ای که من دارم به طراحی و معماری واقعا 99 درصد مثل من نیستن
انگار من تک بودم
بین اون همه ذوق من به یادگیری تک بود
از ترم 4 که کلاسا حضوری شد من پررنگ ترین فرد بودم تو کلاس طرح اولین نفر کارمو نشون میدادم با اینکه کارم خیلی قوی ام نبودا ولی با اعتماد به نفس میرفتم جلو
خلاصه روند همینطوری طی شد تا دو روز پیش که یکی از قشنگترین و لذت بخش ترین لحظه های زندگیمو تجربه کردم و الان واقعا چشمام پر اشکه دارم مینویسم
من ترم 6 ام الان
طبق روند همیشه سر کلاس طرح رفتم اولین نفر تو کلاس 30 نفره کانسپتمو با ذوق به استاد نشون دادم
چون ایده طرح یه ایده فوق العادست که یه دفعه به ذهنم اومد و مطمئنم خیلی خفن میشه
کانسپتمو نشون دادم و استاد جلو همه گفت نسترن تو خیلی دختر خوش فکری هستی ایدتم خیلی خوبه همینو ادامه بده … این گذشت
یک ساعت بعد که بچه هارو داشتم تو ایده پردازی کمک میکردم و بچه ها سوال میپرسیدن استاد اومد گفت نسترن دایرت المعارف کلاسه …
پایان کلاسم استاد کلا به سه نفر از 30 نفر نمره a داد و فکر میکنم به تنها کسی که a+ داد من بودم
وقتی استاد داشت واسم نمره میذاشت قشنگ حس کردم به نمره ای که داره میذاره کاملا مطمئنه من یعنی نسترن لایق اونم
نمیتونید تصور کنید چقدر به خودم افتخار کردم بابت راهی که نترسیدمو اومدم تا اینجا همون راهی که نمیدونستم چی در انتظارمه اما خدا نشونم داد تا جایی که شدم بهترین دانشجوی کلاس استاد با من یه طور دیگه رفتار میکنه چون میدونه میخوام پیشرفت کنم الکی نیومدم دانشگاه
استاد طرح منو پریروز به عنوان نمونه به 30 نفر دیگه معرفی کرد که از کار من ایده بگیرن
کانسپت من رقص سماع مولاناست که عاشقشم
و یه دفعه به ذهنم اومد وقتی به ذهنم اومد گفتم همینه این همونیه که دل من باهاشه عالی میشه وقتی به ذهنم اومد از ذوق فقط میخواستم بدوام تو خونه
این بود داستان کنکوری که از یه اتفاق ترسناک و مبهم تبدیل شده به لحظات شیرین زندگی من
الان بعد اتفاقی که پریروز تو کلاس افتاد و سوالایی که بچه ها ازم میپرسن احساس میکنم مسئولیتم بیشتر شده خیلی بیشتر باید مطالعه کنم
و ایشالا به زودی وارد یه کاراموزی جدید میشم و باید خودمو رشد بدم
خیلی به خودم افتخار میکنم من تازه فهمیدم مهم نیست گذشته من چی بوده معماری خوندم یا نه به قول ارشیا شما از وقتی تصمیم میگیری سریع تر بدویی میتونی سریع تر بدویی
این یه اتفاقی بود که نتیجش به تازگی خیلی واسم واضح شد و تونستم با اطمینان درمورد راهی که اومدم حرف بزنم
رشته ای که الان عاشقشم و هر خطی که میزنم با وجود خستگیایی که هست اما شیرینه واسم و میدونم خیلی راه دارم هنوز و اولشم
امیدوارم از خوندن کامنتم لذت برده باشید
عاشقتم استاد خوبم
خدانگهدار