می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
من سه تا گربه داشتم و زمانی رسید که احساس کردم سه تا گربه برای من زیاد هست و من توانایی رسیدگی به هر سه اونها رو ندارم و دوتا کافی هست تا اینکه تصمیم قطعی گرفتم که پوپو گربه بزرگم رو واگذار کنم و بابتش هزینه هزینه بگیرم. پس قیمتی که مد نظرم بود رو همراه با عکس و توضیحات آگهی کردم فردی پیدا شد دختر کم سن و سالی که عاشق حیوانات بود و از پوپو خوشش آمده بود ما با هم توافق کردیم که چند روزی اول عکس و فیلم بفرستم کمی از اخلاقهای پوپو براش بگم و بعد که کمی خاطر جمع شد گربه من رو خریداری بکنه.
بعد از چند روز بخشی از پول مورد نظر رو ریخت و از من درخواست کرد که کمی بهش مهلت بدم تا مابقی پول رو جور کنه و از طرفی هم مامانش که سختگیر بود و با گربه داشتن مخالفت میکرد آمادگی لازم رو پیدا بکنه حدود سه هفته با هم در ارتباط بودیم چون میگفت مامانم سختگیر هست و با گربه داشتن مخالف هست.
از طرفی من هم به علت باور کمبودی که داشتم و فکر میکردم این تنها کسی هست که اخلاقهای خیلی خوبی داره و میتونه گربه مرا دوست داشته باشه و بهش اعتماد پیدا کردم باهاش راه آمدم( اینها همه رو دلیلش رو به علت باور خودم میدونم که فکر میکردم شاید کسی پیدا نشه که گربه من رو از من بخره پوپو قبلاً مریض شده بود و من بابتش هزینه کرده بودم و دکتر گفته بود باید تغذیش رو رعایت کنه و گربه ی من انگار عیبی داشت که خودم از بابتش خاطر جمع نبودم و نمیتونستم روی فروشش مانور بدم و فکر میکردم ارزشش پایین هست ).
تا حدود سه هفته با هم در ارتباط بودیم تا هم نگرانیهاش بابت اخلاقهای گربه برطرف بشه و هم مادرش آمادگی پذیرش گربه رو پیدا بکنه.
پس از حدود بعد از سه هفته که پول رو برای من ریخت من پوپو رو پیشش بردم و قرار بود چند روزی و حتی دو هفته پیشش بمونه تا باز هم اگر احساس کرد شرایط لازم رو نداره و دید مامانش مخالفت میکنه من پوپو رو پیش خودم برگردونم و معامله به هم بخوره. ازطرفی میخواستم بهش خاطر جمعی بدم که از بابت اخلاقهای پوپو خیالش راحت باشه.
این رو هم بگم که ظرف همین دو سه هفتهای که پوپو پیش این دختر خانم بود میگفت اقواممون اومدن خونمون و از پوپو خیلی خوششون اومده و گفتن اگر این رو به ما بفروشی بابتش پول خوبی بهت میدیم و چنین صحبتهایی رو شنیدم که میگفت مثلاً قیمت پوپو از این حرفها بیشتره و اخلاقهای خیلی خوبی داره.
با این صحبتها من هم باورم بهتر شد چون دیدم مشکلی که قبلاً داشته دیگه برطرف شده و چیزی نیست که باعث نگرانی باشه فقط اگر تغذیهاش مراعات بشه هیچ مشکلی نخواهد داشت و این شد که کم کم خودم رو توجیه کردم که نباید به مفت گربهام را بفروشم.
تا این شد که قرار شد به مسافرت برن و جایی نبود گربه من رو بذاره و اینطوری تصمیم گرفتم پوپو رو پیش خودم برگردونم و ایشون میگفت مامان مامانم خیلی اذیت میکنه و یکسره گیر میده که گربه رو از خونه ببر. من هم طبق توافقی که کرده بودیم بهش گفتم مشکلی نداره و گربه رو پس بفرست.
چون این دختر در شهر دیگهای بود کمی کار برای من دشوار شده بود من دچار استرس خیلی بدی شدم، شبی که بهم یهویی خبر داد اعصابم کمی به هم ریخت و خلاصه کلام اینکه گربه هم دوباره پیش ما بازگردانده شد.
بلافاصله روز بعد دوباره فروش پوپو رو آگاهی کردم و با خودم گفتم حتماً خیریتی هست و قراره یک صاحب بهتری براش پیدا بشه و این رو از اعماق وجودم قبول کردم چون مطمئن بودم که اتفاق بهتری در راه است و این حس برام خیلی آشنا بود، حس موفقیت حس خیر بودن اتفاقات…
تا اینکه ظرف مدت سه روز فردی پیدا شد که با جدیت گربه رو میخواست و ما فقط با چت صحبت کرده بودیم قرار گذاشتیم و دوباره گربهام را بردیم و در محل کلینیک مورد نظر همدیگر را ملاقات کردیم اونجا فهمیدم که صاحب جدیدش یه خانم هست که دوست اون آقا بود و این آقا فقط یک واسطه بود که برای دوستش میخواست. ایشون محض اینکه گربه من رو دید بسیار احساساتی شد و اشک از چشماش ریخت و فکر میکردی که سالهاست پوپو رو میشناسه و من هم خیالم خیلی راحت شد که فردی پیدا شده که از همه نظر مناسب هست. هم از بابت سن و سالش که فردبالغی بود، هم از لحاظ اینکه از پس هزینههای مالی بر میآمد و اونجا بود که خدا را هزاران بار شکر کردم و به همسرم گفتم من مطمئن بودم یک صاحب عالی برای گربهام پیدا میشه.و این یک معجزه ی فوق العاده برام بودکه به خدا توکل کرده بودم و نتیجه اش رو دیدم، چون میگفتم الخیر فی ماوقع. هرچی پیش بیاد خیره.