اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اکبرحسین زاده» در این صفحه: 1
  1. -
    اکبرحسین زاده گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    به نام تنها فرمانروای هستی

    سلام برهمه ،

    می خواستم درمورد تجربیاتم در مورد پندمیک بگم ، من از بچگی نمی دانم چرا,اصلااز قرص ودارو خوشم نمی آمد و خیلی خیلی کم پیش می آمد به پزشک مراجعه کنم اصلا در این 50سال عمرم سرما

    خوردگی آنچنانی نگرفتم شاید مثلا چندسال یکبار اگر هوا خیلی سرد می شد ومن هم به واسطه کارم همیشه کت وشلوار می پوشیدم

    ونه کابشن می پوشیدم ونه لباس گرم ، بایک پیراهن وکت وشلوار زمستان سر کار می رفتم گاهی اوقات سینه ام می گرفت وآن هم با آب جوش

    عسل و لیمو خوب می شد ،

    اوایل فکر می کردم من حتما شانس مئ آورم و اصلا فکر می کردم چون باور دارم هیچ وقت مریض نمی شوم حتما مغرور شده ام

    و اگر این طور فکر کنم حتما خدا قهرش می گیره و من بیماری بدی می گیرم ،

    ولی بعد ها با آشنا شدن باقوانین دریافتم که اصلا شانسی در جهان وجود ندارد

    وبه قول رالف والدو امرسون:

    “من در تعجبم در جهانی که برای هر چیزی قوانین ثابت وجود دارد و همه چیز طبق قوانین پیش می رود چگونه انسانها واژه ای به نام شانس

    را آفریده اند ”

    واینکه باورهایی در ناخودآگاهم بوجود آمده و خیلی هم قوی است که من تا پایان عمر اصلا بیمار نخواهم شد

    و این باورها کار خودشان را در ست انجام می دهند، بریم سر اصل مطلب

    ،من چند ماه قبل از پند میک تازه با استاد آَشنا شده بودمو داشتم روی محصول کشف قوانین کار می کردم

    و نتایج عالی داشت خودش را نشان می داد ، اول به من الهام شد که بروم و سه شهرک صنعتی

    ، نزدیک شهری که من رئیس شعبه بودم بروم دفاتر آنها و شماره تلفن تمام کارخانجات را بگیرم ،

    البته قبل از آن از اینترنت جستجو کردم و بعد الهام شد که بروم و از دفاتر شهرک های صنعتی شماره ها و آدرس آنها را بگیرم

    ،آن روز ها حالا که فکر می کنم اصلا درکی از صحبت های استاد نداشتم فقط حسی به من می گفت گوش بده و تمرینات را

    انجام بده و من هم انجام می دادم ، در آن زمان شماره تلفن ها و آدرس ها را گرفتم و فایل اکسل درست کردم

    و هرروز به شهرک ها می رفتم و دسته گل می گرفتم و به صورت اتفاقی به کارخانجات سر می زدم و با مدیران آنها صحبت می کردم

    ،یکی از تمرینات این بود که در دفترم نوشتم ما سه تا شعبه از یک بانک نزدیک هم هستیم وشاید 200متر از هم دیگر دور هستیم

    ولی دو شعبه دیگر منابع بیشتری دارند همکاران می گفتند آن دو شعبه قبلا مشتری های خوب را جذب کرده اند و بعضی از آنها

    نیز مشتریان مارا پیش خوشان می برند و مشتری خوب دیگر نیست (باور کمبود )،من آن زمان فایل های روانشناسی 1 را هم

    گوش می دادم خلاصه دردفترم نوشتم آیا این دو شعبه جاپارک دارندگفتم نه ندارند آیا کارمندان آنها بهترند گفتم نه کارمندان ما یک سرو گردن

    بهترند نوشتم آیا روسای آنها بهتر از من هستند گفتم نه من خیلی بیشتر از آنها مشتری یابی می کنم و آنها از جای خود تکان نمی خورند

    ،خلاصه این ها را می نوشتم بدون اینکه بدانم دارم تمرین الگو پذیری انجام می دهم ، نوشتم اگر قرار است منابع ما بیشتر شود

    بهتر است بروم سراغ مشتری های جدید آن زمان یادم هست داشتم روی باور فراوانی کار می کردم و آمار ها را می دیدم و می گفتم

    ببین این چند شعبه نزدیک هم هستند در یک منطقه ،ولی همه آنها رشد دارند،ومی نوشتم پس این درست نیست که اگر یک شعبه

    در یک منطقه اوضاعش خوب است شعب دیگر آن باید رشدشان کمتر باشد ،واین باورهایی که استاد در روانشناسی ثروت یک آموزش

    می داد ،که چین ثروت مند شده ،بدون اینکه کشورهای نزدیک آن فقیر شده باشند ، هرروز باخودم تکرار می کردم حتی ویتنام که تا

    چند سال پیش درحال جنگ بود ویک کشور جنگ زده ،حالا چه اوضاع خوبی دارد یا سنگا.پور یا ژاپن یا کره ،پس این باور اشتباه است

    که ثروتمندان حق فقرا را خورده اند ،خلاصه در همین روز،ها یکی از مشتری های قدیمی آمدودرخواست مبلغ ضمانت نامه ای را کرد

    که حتی از حد استان ما که از نظر مالی در کشور بعداز تهران دوم استاز حد استان هم خارج بودوباید به تهران می رفت

    و در حد مدیریت ارشد بانک بود ،من همان موقع قبول کردم و به انها قول همکاری دادم و گفتم خبرش را به زودی به شما میدهم ،

    با مدیریت استان صحبت کردم آنها سر از پا نمی شناختند چون این مبلغ اوضاع استان را خیلی خوب می کرد و موافقت کردند

    ،بعد از دو ماه مقدمات ضمانت نامه انجام شد و قرار شد روز شنبه این کار راانجام دهیم ،این زمان مصادف شد با بیماری پندمیک

    ، من هم باوجود قدرت زیاد باورهای قبلیم در مورد سلامتی و همچنین مطلع بودن از چگونگی کارکرد قوانین با آموزش های عالی استاد

    ،اصلا ماسک نمی زدم ،ماسک که نمی زدم هیچ ،اصلا اسپری ضد عفونی کننده هم نمی زدم ،بااینکه هرروز کارمندان اداره بهداشت می آمدند

    وگیر می دادند وتهدید می کردند اگر رعایت نکنید شعبه را می بندیم ،روز چهارشنبه بود ساعت 14،کارمند اداره بهداشت و یک سرباز از دادسرا

    با حکم آمدند و شعبه را پلمب کردند ویک بنر زدند که تا اطلاع ثانوی نمی توانید در این شعبه کار کنید من خیلی بهم ریختم تا نیم ساعت

    ،وهرچه باآنها صحبت کردیم نشد و شعبه پلمپ شد و باید فردا پنج شنبه مقدمات کارضمانت نامه را انجام می دادیم تا برای شنبه انجام شود ،

    شعبه دو درب داشت یکی به طرف خیابان اصلی ودیگری به طرف بازار ،آنها فقط درب طرف خیابان را پلمپ کردند

    وقتی کارمند بهداشت و سرباز دادسرا رفتند با بچه ها صحبت کردم ،بعضی از آنها گفتند پس بااین اوصاف ما فردا نمی آییم ،گفتم همه شما فردا بیایید واز درب بازار وارد شوید وکارهای عقب افتاده که می گفتید نمی رسیم انجام دهیم را انجام دهید

    وما هم مقدمات ضمانت نامه را انجام می دهیم ،روز پنج شنبه به اتفاق رئیس حوزه به

    دادسرا رفتیم و حکم آزادی شعبه را از قاضی گرفتیم و قرار شد من بروم وآنرا به رئیس بهداشت بدهم تا درب شعبه را باز کنند ، پیش خودم فکر کردم کارهای ضمانت نامه خیلی سخت است و چون چنین مبلغی قبلا نداشتیم

    و باید باتهران و اداره استان همزمان باهم در ارتباط می بودیم کار خیلی حساس بود و باید تمرکز روی کار می داشتیم ،

    چه بهتر که شنبه هم درب شعبه بسته باشد تا ما کارمان را در سکوت و با تمرکز کامل انجام دهیم ،رفتم پیش رئیس اداره بهداشت

    ،ایشان با من خیلی صحبت کرد و گفت تعدادخیلی زیادی این چند روزه فوت کرده اند و بانک شما اصلا به فکر نیست و به نظر من شعبه

    شما باید یک هفته بسته باشد تا درس عبرتی برای دیگران باشد ،همکاران شما دارند به جامعه و کشور خیانت می کنند ،من هم از خداخواسته

    گفتم آقای دکتر شما واقعا راست می گویید ونظر من این است شما یک روز دیگر یعنی شنبه راهم بگذارید بانک بسته باشد تا درس عبرتی

    برای ایشان باشد و این طور شد که شنبه هم شعبه بسته بود وما بافراغ بال و باتمرکز صددرصدی،ضمانت نامه را صادر کردیم و یک روزه ،

    هم اوضاع شعبه ،هم اوضاع استان از این رو به آن رو شد و واقعا همه با اینکه شعبه تعطیل بود دور هم جمع شدیم

    و یک ناهار دلچسب و لذیذ بچه ها را مهمان کردیم و خلاصه عشق،کردیم و این چنین بود که یک تضاد به ظاهر ناخواسته سکوی پرتاب ما

    واستان شد ومن از این بابت از خدای بزرگ ووهاب سپاسگذارم …

    هروقت یاد آن دوران می افتم به خودم هزاران بار می گویم ببین این ذهن است که همه کارها را انجام می دهد ،پس روی،خودت کار کن

    ،باورهای مخرب ذهن را پیدا کن وجهادی اکبر برای رفع آنها راه بینداز …راستی یادم رفت بگم به قول استاد وقتی روی خودت کار می کنی نه از طریق معجزه ،بلکه از همان راههای قبلی خداوند از فرش به عرشت می بره مثل ما که بایک مشتری قدیمی از شعبه خودمان

    این اتقاق برایمان توسط خداوند رخ داد

    واین تذکر راهم به خودم می دهم که زمانی که دفتری داشتم وتمام تمرینات را می نوشتم اوضاع خیلی خوب بود البته حالا بیشتر روی خودم کار می کنم ولی نوشتن کمتر شده ،از چند روز پیش به خودم قول دادم تا دوباره نوشتن را شروع کنم که خیلی خیلی تاثیر گذارتره چون خود خدا به قلم قسم خورده …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: