اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 5
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خداوند هدایتگر و مهربانم که عاشقشم، هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل

    سلام با یه دنیا عشق و حسِ خوب به استاد عباس منشِ عزیزِ دلم.

    سلام به مریم جانِ قشنگم که استادِ عزیزِ منه و به شدت الگو میگیرم ازت، اینکه چقدر عالی روی خودت کار میکنی و روند تکاملی تون نشون دهنده ی تلاشِ زیادت برای بهبود و رشدته مریم جونم. شما هم اسمِ مامانمی، برای همین هر بار با لذت بیشتری اسم قشنگت رو مینویسم مریم جون.

    مستقیم میرم سرِ اصلِ مطلب:

    دقیقا با مثال و تجربه کردن تو زندگیِ خودم، متوجه این فایل و قانونش شدم.

    خیلی جذاب، روان، عالی، شیرین و دوست داشتنی.

    دیشب، آخر وقت، همسایه واحدِ بغلی مون، پیام داد که چاه آشپزخانه ی ما گرفته یا نه؟

    (واحد ما و بغلی، 2 بار گرفتنِ چاه آشپزخونه رو، تجربه کردیم همزمان)

    من گفتم نه، ذهنمو کنترل کردم و تا اون لحظه خدا رو شکر کردم که امن و امانه.

    برای ما پیش نیومده، شاید هم نیاد …

    و با خودم گفتم راحت بخواب شب، حتی اگه فردا بیدار شم ببینم کفِ اشپزخونه بالا اومده هم اشکالی نداره، خیره…

    مشغول نوشتن بودم اون موقع که پیام اومد، بعدش همچنان نوشتم و نوشتم و بعد هم خوابیدم.

    صبح ساعت 6 که بیدار شدم برم پیاده روی دیدم بله، برای ما هم پیش اومده…

    در کمالِ آرامش به همسرم گفتم به مدیر ساختمون اطلاع بده و پیگیری بشه و با آرامش رفتم پیاده روی…

    انگار نه انگار که آشپزخانه در اون وضعیته.

    یعنی دقیقا تمرکزمو فرستادم سمت قشنگی ها و نکات مثبت.

    حالا جالبه، تو پیاده روی خوردم به این فایلِ خفن و کاملا متناسب با شرایط خودمون.

    عاشقِ این همزمانی ها هستم، از بس که چیدمان خدا شگفت انگیزه.

    این اواخر و امروز دائم به خودم تکرار میکردم کنترل ذهن رو.

    چون که دفعه اول که شاهد این اتفاق بودم، خیلی غیر منتظره بود برام روبه رویی با اون صحنه کف آشپزخونه…

    و خیلی به هم ریختم.

    دفعه دوم کمی کمتر و این دفعه چون روی خودم بهتر کار کردم و تمرین روزانه دارم برای کنترل ذهن گفتم این آزمون هست سمانه، دقت کن…

    خلاصه اوایل پیاده روی یه کم یادش می‌افتادم اما بعدش کاملا جذبِ پیاده روی، دیدن و شنیدنِ زیبایی ها، حضور در پارکِ فوق العاده ی حافظ و دیدن ورزشکاران شدم و کنترلِ ذهن جواب داد، معجزه کرد …

    جمله ی خیره، الخیر فی ماوقع خیلی کمکم کرد…

    تازه یه جمله به شدت جذاب هم شنیدم از همین فایل امروز که مستقیم برای راهنمایی کردن من بود:

    استاد گفتن وقتی میگی خیره، الخیر فی ماوقع نتیجه اش میشه اینکه احساست بهتر میشه به اون مسئله.

    اگه نشه که درست نیست، واقعی نیست، ادا اطفاره، نمیتونیم که خودمون رو گول بزنیم الکی بگیم خیره بعد خون خونمون رو بخوره و هنوز مضطرب بمونیم و بترسیم.

    اینم شد مزید بر علت و تو همون حس آرامش و لذت از پیاده رویم، هوای عالی، دیدنِ زیبایی ها، حس خوب و … برگشتم خونه.

    تو راه گفتم سمانه تسلیمِ خدا باش، هم آهنگ باش با خدا، خدا حلش میکنه برات.

    مثلا اون دو بار قبلی که انقدر شتاب داشتی زودتر درست شه و … چه گُلی به سر خودت زدی؟ بیا و یه روش و رفتار جدید رو تجربه کن، اونم چی؟ تحتِ سرپرستی و نظارت و چیدمانِ خدا که بدون شک بهترینه.

    (شتاب، رفتارِ غالبِ من در گذشته بود که خیلی سریع میخواستم چالش ها حل شن.

    بیشتر انگار بخوام دور شن ازم نه اینکه حل بشن.

    چون با اولین راهکار و خیلی سریع میخواستم دُمِشون رو بذارن رو کولشون و از زندگیِ من خارج شن.

    اصلا چه معنی داره چالش ها میان تو زندگیم؟

    برای عبور از اون چالش و کنار رفتنش خیلی شتاب داشتم، استرس داشتم، ترس داشتم.

    وای خدای من، الان که مینویسم تازه متوجه شدم رفتارم نرم نرم چقدر داره عوض میشه به لطف خدا. استاد جانم تشکر تشکر تشکر)

    اینبار اما آگاهانه ذهن خودمو آف کردم گذاشتم جریانِ هم آهنگی با خدا و تسلیم، منو ببره جلو.

    اومدم خونه همسرم زنگ زد بهم که کسی اومد برای تخلیه چاه؟ خودش به مدیر ساختمون اطلاع داده بود و رفته بود سر کار.

    منم خیلی آروم گفتم هنوز کسی نیومده.

    انقدر آرامش داشتم که خودمم تعجب کردم از خودم.

    از لحنم.

    از مدل برخوردم با این مسئله.

    و مشغولِ نوشتن هام شدم، انگار نه انگار همین بغلِ دستم تو آشپزخونه چه خبره.

    تماس گرفته شد، آقای محترمی اومد، مدیر ساختمون هم اومد، و مسئله به زیباترین حالت ممکن برطرف شد.

    به همین سادگی

    به همین شیرینی

    به همین روونی که مینویسم…

    2 بار قبلی هم انجام می‌شد اما سخت، ناشیرین، کلی حرص میخوردم، اذیت میشدم از دیدن نازیبایی ها و آلودگی هاش …

    از خودم، از همسرم، از خونه مون، چاهِ آشپزخونه مون، ایرادِ خروجیِ چاه آشپزخونه، مُسِن بودن خونه مون و … ناراحت و شاکی بودم.

    که چرا خونه ای که تازه خریدیمش باید با این مسئله روبه رو شم؟؟؟

    برای همینه که الان که عاشقِ این خونه و مجتمع و منطقه ی زندگیم هستم، با صدای بلند این عشق رو ابراز میکنم، با قلبم میگم دارم تو بهشت زندگی میکنم، اوایل که اومدیم اینجا، (دقیقا اول تیر میشه سالگرد اولین سالی که خونه ی قشنگمون رو خریدیم و اصلا متوجه نشدم یکسال گذشته)صلحِ درونم میزون نبود و نکات منفی که کم بودن برام جلوه شون بیشتر شده بود و حالمو بد می‌کرد برای همین متوجه نبودم دارم تو بهشت زندگی میکنم، الان متوجه شدم و قدر دانِ تک تکِ ثانیه های زندگی در این بهشتِ پر از زیبایی هستم و شکرگزارِ خدا تا همیشه.

    اما حالا قضیه فرق کرده برام، اتفاقِ مشابهی به وجود اومده، اما چی شده که اینبار نتایج متفاوت داده برای من؟

    کنترل ذهن

    الخیر فی ماوقع این باور معجزه میکنه

    تغییر زاویه نگاه، به سمتی که حس خوب بده بهم

    تسلیمِ خدا بودن تو هر شرایطی

    توجه به نکات مثبت و زیبایی ها

    تحسین و سپاس گزاری

    این ترکیب از من، سمانه ی متفاوتی ساخته، حالا خودم خلق میکنم واکنش رو، تازه کارم، اما به اندازه تمرین و تلاشم دارم جواب های عالی دریافت میکنم.

    خدایا شکرت بی نهایت.

    حالا این مسیله چند تا درسِ بی نظیر داشت برای من امروز:

    1- کنترل ذهنم، رسیدن به احساس خوب، رها کردن این مسئله و سپردنش به خدا، مشغولِ انجام کارهای دیگه زندگی شدن با لذت، باعث شد خیلی نرم تر، آروم تر باکیفیت این مسئله حل شه.

    2- آقای محترمی که اومد برای تخلیه چاه آشپزخونه، خوش اخلاق بود و خودش مراقب بود کثیف کاری کمتر شه، برام جالب بود که چقدر زیبا خدا چیدمان کرده برام، هم خودم آرومم هم انسان خوبی فرستاده برای حلِ مسئله.

    آخرش هم معذرت خواست از کثیفی کف آشپزخونه. گفتم نه هیچ مسئله ای نیست من تمیزش میکنم. دست شما درد نکنه، کار اصلی رو شما کردین، خدا بهتون سلامتی و برکت فراوان بده…

    3- اون لحظه که فنر و دستگاه رو میدیدم یاد حرف استاد بودم که آدما با خدمت رسوندن به دیگران و جهان میتونن خلقِ پول کنن، ثروتمند شن و این آقا دقیقا تو مسیر کسب ثروت میتونه باشه با خدمتی که ارائه میده.

    کل پروسه شاید کمتر از 1 ساعت تموم شد.

    منم بلافاصله با عشق، حالِ خوش، آرامش شروع کردم به شستنِ کفِ آشپزخونه، که انصافاً عینِ گُل شد.

    4- فردا جلسه ساختمونمونه، مدیر ساختمون مون گفت که این مسئله و حلِ درست و اصولی اش حتما مطرح میشه.

    منم گفتم خیره ان شاالله…

    نه خیر از روی عادت بگما، نه، واقعا حس میکنم که خیر اتفاق میوفته برای حل این مسئله به صورت بنیادین برای ساختمون مخصوصا واحدِ ما و بغلی مون.

    5- یه خیر دیگه هم داشت، درسته که کف آشپزخونه نازیبا شد اولش، اما باعث شد با تاید و جارو خیلی تمیز کف رو بشورم و الان که میبینم کیف میکنم حسابی.

    6- امروز دقیقا با خودم صحبت های استاد رو مرور میکردم:

    سمانه واکنش گرا نباش، واکنش خلق کن.

    چطوری؟

    با کنترلِ ذهن

    با نگاه کردن به ماجرا از زاویه ای که بهم حس خوب بده.

    تو پیاده روی گفتم به خودم خیره، چون همین مسئله باعث میشه یه نفر روزیِ حلال کسب کنه و برای خودش پول خلق کنه.

    وقتی حتی یه دلیل خوب پیدا میشه برای یه چالش، ذهن آدم نرم میشه و از اون سختی و شلوغ بازیاش کمی کم میشه.

    یعنی هر چی بگم چقدر آروم و ریلکس بودم، کمه.

    خودم از دیدگاه سوم شخص وقتی خودمو میبینم با اون رفتار و صدای با آرامش، لحن آروم و با تأمل خیلی سورپرایز شدم و میشم.

    خدا جانم، استاد جانم، سمانه جانم ازتون ممنونم برای این رشد، این بهبود.

    میدونین چیه؟

    به حرف استاد هم رسیدم امروز:

    7- یه لحظه متوجه شدم خب کثیف شه کَفِ آشپزخونه.

    حتی بیرون هم بیاد تو پذیرایی…

    خب، چی میشه؟ هیچی…

    تمیزش میکنم.

    هیچی تو این دنیا ارزش ناراحتی و حرص خوردن نداره.

    من این آدم نبودم…

    خیلی اذیت میشدم از یه همچین چالش هایی…

    الان چی شدم، دارم میرم تو دلِ ماجرا و آرومم، استرس و اضطراب نگرفتم.

    خدایا شکرت بی نهایت.

    8- به این نتیجه رسیدم حتی مرگ هم ارزش ناراحتی و غصه نداره.

    اگه کلی در نظر بگیریم، خب وقتی انسان با مرگ میره پیشِ خدا، چی از این قشنگتر میتونه باشه؟

    خدا خودش یه پیمونه عمر میده به هرکسی.

    تا هستم لذت ببرم، هر وقت رفتم هم ادامه ی لذت بردن میشه اون دنیا، فارغ میشم از جسم و سبکبال میرم با روحم.

    9- تا آقای محترم (آقای سعیدی) بیاد برای تخلیه چاه، من شروع کرده بودم به نوشتن تو دفتر نکات مثبت و زیبایی هام…

    فارغ از کف آشپزخونه…

    باور ساختم واسه خودم که وقتی کاری ازت برنمیاد، بیا کنار، برو ادامه بده زندگیتو، لذت ببر، مشغول کارهای دیگه ات بشو و حل مسئله رو بسپر به خدا.

    و دیدم به چشم، که قانون چقدر قشنگ جواب میده.

    خیلی خوشحالم این فایل دقیقا امروز به گوشم خورد، کاملا متناسب با شرایط و نیاز من، منو راهنمایی کردین استاد جانم.

    آخر فایل که گفتین کامنت بذارین، مثال بزنین از خودتون، که درک قوانین این فایل برای همه ساده تر شه، منم ترغیب شدم بنویسم.

    هم برای تحلیل و هضم و درک بهتر برای خودم، هم دوستام. چون خودِ من با مثال خیلی بهتر درک میکنم مفاهیم رو.

    به قول شما استاد جان این تجربه به ظاهر ناخوشایند، کلی درس و نکته آموزشی داشت برام.

    10- تونستم فنر زدن تو چاه آشپزخونه رو برای اولین بار تو عمرم ببینم، خیلی جالب بود.

    استاد جانم، من این تغییر زاویه ی نگاه به پیرامونم رو از شما یاد گرفتم، بی نهایت خیر در این دنیا و اون دنیا نصیبتون بشه.

    خدایِ من، چه میکنه این جریانِ هم آهنگی و تسلیم خدا بودن و چشم گفتن به خدا.

    خدایا هر چقدر ازت تشکر کنم کمه.

    وقتی اومدم خونه و مشغولِ نوشتن شدم، یه جایزه ی دیگه هم دریافت کردم از خدا.

    در رابطه با یه مسئله که این روزها پیشِ رومه، آگاهی های نابی خدا فرستاد به قلبم…

    یه لحظه انگار برق وصل شده باشه بهم.

    یهو خشکم زد…

    گفتم چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟

    این راه حل و باور خفن از کجا اومد؟

    سریع نوشتمش و خیلی از خدا سپاس گزاری کردم.

    به عبارتی خدا گیرِ کارمو شفاف کرد گذاشت جلوی چشمم.

    سختی ها رو بر من آسان کرد.

    دیروز هم یه اتفاق شگفت انگیز دیگه افتاد که الان انگار هدایت شدم اونم همینجا بنویسم.

    از خدا تشکر وسیعی دارم برای تک تک تغییرات و اتفاق های کوچولو و بزرگی که در مسیر بهبودم داره برام رقم میخوره و خلقشون میکنم.

    چند وقت پیش، دقیقا بعد از تعویضِ ویندوزِ لب تاب، روبه رو شدم با یه مسئله:

    هاردم رو نمیشناخت و نمیخوند.

    (هاردی که همه ی فایلهای استاد داخلش بود)

    میخواستم فایلهای دانلودی جدید و محصولاتی که خریده بودم رو داخلش آرشیو کنم.

    سرچ کردم، دنبال راه حل بودم، درایور ریختم، ویندوز رو مجدد عوض کردم و …

    نشد که نشد…

    به عنوان خواسته تو دلم بود، اما رهاش کردم…

    موبایلم هم دیگه تقریبا پر شده بود این روزا…

    تا اینکه دیروز یه صدایی از داخلم گفت برو لب تابو بیار باز کن، موبایل رو خالی کن…

    گفتم نمیشه که، هارد رو نمیشناسه…

    گفت پاشو، تو انجام بده…

    شصتم خبردار شد که نکنه وصل کنم و میخواد هارد رو بشناسه؟

    تردید داشتم میشه یا نمیشه، اما گفتم خیره. چه هارد رو بشناسه چه نه، خیره، من شادم، خوشحالم، راضی هستم…

    دقیقا کلید راهگشا همینه، خواسته مو قدرتمند بخوام، اما بگم خیره، چه زود برسم چه دیر برسم، چه اصلا نرسم…

    که اکثر اوقات میرسم، اما در بازه ی زمانیِ درستِ خودش که آماده هستم.

    سفره ی نعمت خداوند همیشه بازه، من کِی آماده ام برم بشینم پای سفره؟

    در عین زیبایی، بعد از چند ماه…

    خیلی یهویی، هارد شناسایی و حافظه باز شد…

    من چه شکلی شده باشم خوبه؟

    من که اون لحظه درستش نکردم، یا هیچکس دیگه ای هم هارد رو درست نکرد، پس چی شد؟ چرا یهو درست شد؟؟؟

    چند ثانیه اول من فقط سکوت، نگاه، ذوقِ سرشار از معجزه ای که به چشم دیدم…

    نمیدونم میتونین حسم رو از لابه لای نوشته هام درک کنین یا نه …

    ته قلبم اما میگفت، سمانه جون این طبیعیه.

    این درسته.

    این روش زندگی کردن درسته.

    هر جور قبلا می‌دیدی و نتیجه میگرفتی اتفاقا اشتباه بوده.

    عینِ حرف های استاد، دائم تو گوشم هست صحبت های استاد و به چشم و در عمل و تو زندگیم دارم تجربه میکنم و حقانیت حرف های استاد بهم ثابت میشه.

    با مثال های زندگی، بهتر درک میکنم، بیشتر باور میکنم و اینه که نتایجم داره عوض میشه.

    من دارم تغییر میکنم، نتایجم تغییر میکنن، و بهترین حالِ جهان رو دارم…

    خدایا شکرت بی نهایت.

    مرسی استاد جانم.

    بلافاصله این جمله اومد به قلبم:

    شد، چون وقتش بود.

    اگه نمیشه، وقتش نشده هنوز.

    خلاصه بعد از تشکر از خدا و به خود اومدنم، شروع کردم به کار و دستی کشیدم به سر و گوش موبایل و ذخیره اطلاعات در هارد.

    فضای حافطه رو پاکسازی هم کردم. حذف کردم فیلمها و موسیقی هایی که نمیدیدم و نمیشنیدمشون و فقط آرشیو بودن.

    البته که لذت برده بودم ازشون، خداحافظی کردم و رفتن.

    چون الان تمرکزم فقط روی فایلهای استاده، سایر فایلهای آموزشیِ متفرقه مو پاک کردم…

    نزدیک 9 ماه هست دیگه که فقط و فقط، متمرکز، لیزری همه ی توجه و حواسم برای یادگیری روی سایت استاد و فایلهای شگفت انگیزشون هست.

    نتایجم گواه اینه که تمرکز جواب میده.

    قبلا چندین مرجع داشتم، کتاب بود، استادهای دیگه در این مسیر هم بودن، پادکست بود و …

    اما الان فقط استاد عباس منش ورودی اطلاعاتیِ منه و چقدر هم که سپاس گزارشم، هر چی بگم کمه.

    چرا وقتی که استاد انقدر مرجع کامل و جامع و درست و صادقی هست رو براش شریک پیدا کنم؟

    تو هر حیطه ای بخوام استاد در اون زمینه آگاهی میده.

    استاد شما پکیج موفقیت، ثروت، ارامش، حال خوب، روابط خوب، بدن سالم و … رو دارین پوشش میدین با فایلهاتون.

    کجا برم که بهتر از سایت شما باشه؟

    کاملتر از سایت شما باشه؟

    میدونین چیه؟ من استادها، کتاب ها و پادکست های متفاوت رو تست کردم، لذت هم بردم اتفاقا و سپاس گزارشون هم هستم تا همیشه، اما همیشه آخرش به یه دیدگاه و فکر می‌رسیدم که چقدر خوب میگن اما استاد عباس منش هم همین فحوای آگاهی رو مطرح کرده ها…

    این شد که از یه جایی به بعد مستقیم چسبیدم به شما و فایلهاتون و متمرکز گوش دادنِ روزانه به فایلهاتون…

    استمرار جواب میده همیشه.

    الان که نوشتم 9 ماه شده، خودم باورم نشد، انگار که همین اواخره. چیزی از گذر زمان متوجه نشدم، چون خوش گذشته، چون لذت بردم، چون بدون سختی دارم بهتر و بهتر میشم از همه لحاظ …

    مثل دوره قانون سلامتی که با راحت ترین روش تا حالا تو عمرم، وزنم کم شد، سلامتیِ داخلیِ بدنم عالی شده و شدم یه سمانه ی دیگه، رسیدم به وزنی که تو خواب هم نمیدیدم…

    اگه قبل این دوره بهم میگفتن سمانه تو وزنِ 56/400 کیلوگرم رو با چشم خودت خواهی دید روی ترازو عمراً باور میکردم.

    عمراً

    عمراً

    اما دیدم، معجزه ی خلق خواسته هارو دیدم و غرق لذت و حیرتم…

    استاد چه میکنین با این فایلها و محصولاتتون با من و سایر دوستانم در این سایت.

    چطوری تشکر کنم که عمقِ احساس قلبی مو بتونم بهتون منتقل کنم؟

    چطوری؟

    واقعا نمیدونم.

    دقیقا بعد از دوره سلامتی، ایمان و اعتقاد و باور من نسبت به شما و حقانیتتون چندین برابر افزایش پیدا کرد.

    ارادتم بهتون خیلی بالا رفت.

    شما لطفی در حق من و زندگی و بهبودم انجام دادین و میدین هر روز و هر ثانیه که تشکر کردن درباره اش، تو کلام جا نمیشه.

    من تمامِ احساسم رو میفرستم سمت تون پردایس، لطفا دریافتش کنین و تحویلِ قلبِ پاک، زیبا و مهربونتون بدین.

    خیلی دوستتون دارم و براتون بهترین هارو میخوام از خدا.

    شما زندگیِ خودتون رو خوب کردین، و جهان رو تبدیل کردین به جای بهتری برای زندگی کردن.

    با تک تک آموزش های نابی که به اشتراک میذارین.

    استاد جانم، یه دونه ای، واسه نمونه ای.

    خب حالا که تا اینجا اومدم اجازه بدین چند تا شکارِ زیبایی های امروز تا الان رو هم بگم. پیشاپیش ممنونم از دوستانی که وقت گذاشتن و پیام منو تا میخونن.

    (کامنت فایلِ شکارچیِ نکات مثبت باشیم اومده مهمونی تو قسمت کامنتِ فایل اتفاقاتِ مشابه، اما نتایجِ متفاوت ، به فالِ نیک میگیرم، با یه تیر به دوتا نشون میزنم.)

    *هوای به شدت عالی، مطبوع، خنک، همراه با نسیم دلنواز، صدای آواز پرندگان.

    *تو پارک، چند تا هاپو دیدم که گوشه ای در عینِ آرامش خوابیده بودن، یه طوری سرِ یکی شون روی زمین بود، انگار که زمینِ خدا، بالشِ نرم و گرمی هست براش و بهش آرامش میده و خوابه. یعنی عاشقِ این ریلکس خوابیدنشون روی زمینِ خدا هستم.

    *یه هاپو هم سحرخیز بود داشت تو مسیر دوچرخه/ پیاده روی، راه می‌رفت کنار ما آدم ها، تو دلم گفتم دمت گرم بقیه دوستات خوابن تو اومدی پیاده روی، دمت گرم ورزشکار :) خدا قوت پهلوان.

    چشمای قهوه ای خوشگلی هم داشت، با نگاهی دوستانه و مهربون.

    خدایا دمت گرم با این مخلوقاتت.

    *یه خانمِ جوانِ دوچرخه سوار دیدم، به هم لبخند زدیم، تحسینش کردم تو دلم.

    *یه گروه خانم دیدم، که وقتی داشتم از بغلشون رد میشدم یکیشون به دیگری گفت بیاد کنار که من رد شم، منم سلام و صبح به خیر گفتم بهشون، اونا هم آرزوی موفقیت کردن برام.

    دقت کردین ورزشکاران چقدر انرژی شون مثبته، خوش اخلاق هستن در حینِ ورزش؟

    من بارها تو پیاده روی روبه رو شدم با این ورزشکارانِ خوش اخلاق و خنده رو.

    *چقدر عالیه محدودیت نوشتن نداره قسمتِ کامنت در سایت عباس منش دات کام، مرسی مرسی مرسی.

    *تو مسیر برگشت، نزدیک خونه مون، یه خانمی با لبخند بهم گفت خسته نباشی، غریبه بود…

    منم لبخند زدم و تشکر کردم، بلافاصله گفتم تو دلم خدایا دمت گرم با ابراز محبت هات بهم از طریق دست هات، جایی که انتظاری نداشتم و سورپرایزم کردی.

    *برخوردِ خوشروی مدیر ساختمونمون و آقای محترم تخلیه ی چاه.

    *درخت های توت و انارِ فراوان، داخل و بیرون ِ مجتمع مون.

    *فضای سبز وسیع تو منطقه ی زندگیم.

    *تمیز شدن عینِ ماه، کفِ آشپزخونه مون.

    * حسِ خیلی خوبِ خودم امروز.

    *الهام هایی که امروز دریافت کردم.

    *یه کالایی که امروز استفاده اش کردیم با لذت تا آخر و تموم شد، به صورت سورپرایزی وارد شد به خونه مون. و پیامی برام آورد از جانبِ خدا:

    شما استفاده کن از داشته هات، از نعمت هات، حال و احساست خوب باشه، لذت ببر، من حواسم هست بهت، برات پُرِش میکنم میفرستم برات، هیچ نگران نباش، به هیچ چیز دیگه ای هم فکر نکن، خودم هستم، هواتو دارم، تو برو لذت ببر، من همیشه هستم و بیدارم و حواسم بهت هست.

    آخه میشه قربونِ این خدا نرفت؟

    که انقدر هوامو داره

    حمایتم میکنه تو همه ی امور همیشه

    هدایتم میکنه

    مهربونه و …

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خداوندِ مهربان و هدایتگرم.

    سلام استاد عزیزم و مریم جانم و همه ی عزیزانِ سایت.

    اولین روز اردیبهشت زیبا و پر از گل های رنگی رنگی و طبیعت سبزِ درخشان، نوشِ جانِ همه ی کسانی که با قلبشون زیبایی ها رو حس میکنن و لذت میبرن.

    خوشحال شدم صبح فایل جدید رو روی بَنِرِ سایت دیدم.

    دیدن پردایس زیبا، دیدن و شنیدنِ صحبت های شما هم انرژی امروز رو مضاعف کرد استاد جان.

    من هر بار شما و اندام خوش فرم تون رو تحسین میکنم و خواهم کرد، خودمم تو مسیر دوره قانون سلامتی هستم و لذت میبرم از نتایج خودم و سپاس گزار خدا هستم.

    وظیفه ی خودم میدونم هم تحسینتون کنم هم سپاس گزاری کم ازتون.

    خدایا شکرت برای جذابیت زیاد طبیعتِ پردایس که من عاشق سرسبزی و نشاط اش هستم.

    صبح رفتم سراغ فایل جذابِ فقط روی خدا حساب کن، الان هم اومدم سراغ دیدن این فایلِ جدید با تمرین جدید.

    برام خیلی جالب بود صحبت تون در مورد تغییر زاویه ی دید ما که خروجی رو برای ما تغییر میده.

    یعنی وقتی اتفاقاتی ناخوشایند میوفته سبکِ فکریِ من میتونه گوهرهای اون اتفاق رو برام بیرون بیاره به جای یاس و ناامیدی.

    دو مورد دارم که میخوام بنویسم در موردشون:

    زمانی که بیماری پندمیک اومد، دقیقا از 18 فروردین 99 زندگی من عوض شد و تبدیل شد به بهترین حالتی که میتونست بشه تا الان…

    چطور؟

    دقیقا از 18 فروردین تصمیم قاطع گرفتم فایلهای سایت شما رو گوش بدم در جهت رشدم و زندگی مون پر از ثروت و برکت شد دقیقا از همون موقع به بعد تا الان و مطمئنم که ادامه خواهد داشت.

    چون خدا رو پیدا کردم.

    با باورهای معیوب آشنا شدم.

    از اون موقع تا الان چندین دوره از سایت خریدیم و کار کردیم روشون.

    سیستم فکری و زندگیم به عبارتی شخم زده شد و من دیگه سمانه ی قبل از 18 فروردین نبودم و نیستم.

    فراز و نشیب داشتم ولی تو مسیر موندم و هستم.

    کلی نوشتم و نوشتم و نوشتم و نوشتم و هر بار عرق لذت میشم که مینویسم: از اهداف، هدایت ها و نشانه ها، از درخواست هام، نکات دوره ها و فایلها، نکات کتاب ها و …

    دقیقا هدف گزاری کرده بودم بهمن 98 که برم دوره حضوری آموزش اوریگامی و ثبت نام هم کردم، دقیقا خوردیم به پندمیک و من با خودم گفتم حضوری نمیشه اشکالی نداره غیر حضوری شرکت میکنم که خدا رو شکر موسسه مون از چند سال پیش تجربه آموزش غیر حضوری رو داشت و بسیار باکیفیت دوره ام شروع شد.

    دقیقا تا همین الان متمرکز روی هدف اوریگامی ام هستم و الان یازدهمین دوره مو شروع کردم و چقدر خوشحالم که خدا هدایتم کرد تو این مسیر در این مدت و اوریگامی شد هدف و لذت زندگیم.

    این 3 سال اخیر برای من، خیلی روند رشد و پیشرفت کاری و شخصیتی ام بالاتر رفت.

    یعنی شاید بشه گفت سمانه قبل فروردین 99، سمانه ی بعد فروردین 99

    تلاش کردم، حرکت کردم، خدا هدایت و حمایتم کرد و بسیار بسیار راضی هستم و سپاس گزار برای مسیری که طی کردم.

    سال 99 مخصوصا یکی از بهترین سال‌های منه با هر چی داخلش بود، همینطور ادامه پیدا کرد شیرینی های زندگیم در سال 1400 و 1401 و سال 1402 که آغازش کردم.

    به عبارتی شاید بتونم بگم سالگرد سه سالگی تغییر و تحولات عالی زندگیم رو دارم سپری میکنم.

    خلاصه اش میشه بعد پندمیک، من خیلی پویاتر شدم: دوره های آموزشی شرکت کردم، روی خودشناسی و خداشناسی جدی تر کار کردم، وارد محیط کاری با آدم های مورد علاقه ام شدم، عادت‌های خوب جدید ساختم واسه خودم مثل کتابخوانی روزانه و کارهای شخصی مورد نیازم، کلی اتفاقای ریز و درشت عالی افتاد این مدت.

    یادمه متمرکز ویدئوی آموزشی هم میدیدم و تو لایوهای اوریگامی شرکت میکردم، یعنی قشنگ افتادم تو مسیر یادگیری با حس عالی.

    خدا رو شکر میکنم من جزو آدمایی بودم و هستم که زمان پندمیک، از سال‌های خوب زندگیم به شمار میاد و کلی چیز یاد گرفتم و لذت بردم.

    تو خود زندگیم هم کلی چیز یاد گرفتم که باعث شد درکم بزرگتر شه.

    یادمه سخت مشغول اهدافم تو اوریگامی بودم و زمان و وقتی برای ناراحتی یا استرس اصلا برام به وجود نیومد، انقدر که مشغول مشق ها و پروژه های اوریگامی ام شدم. و چه برکات فراوانی داشت واسم، با کلی آدم های خوب آشنا شدم، دوست شدم، تو نمایشگاه و جشن اوریگامی شرکت کردم و فهمیدم چه موهبت بزرگی نصیبم شد این مدت با اون شرایط و کلاسهای غیر حضوری ام.

    مورد دوم فوت پدرم 10 فروردین 90:

    دقیقا یادمه خودمو جمع و جور کردم به سرعت و دقیقا یه تعهد و مسئولیت پذیری درونم شعله ور شد که حالا که بابا نیست واسه خانواده ی سه نفری با مامان و آبجیم باید بلند شم و تلاش کنم.

    گواهینامه داشتم، اما رفتم سراغ تمرین که بتونم بشینم پای ماشین پدر و مستقل شیم و خودمون کارهامونو انجام بدیم.

    کلی مهارت یاد گرفتم، مهم نبود میخوام یا نمیخوام، آماده هستم یا نیستم، خواستم که بلند شم و کمک کنم به خانواده و خدا خیلی حمایتم کرد.

    تمام کارهای مربوط به ماشین رو انجام دادم و واردش شدم با همراهی مادرم (بنزین، معاینه فنی، تعمیرگاه و …)

    رانندگیم بهتر و بهتر شد تا جایی که عاشق رانندگی شدم در صورتیکه قبلا از نشستن پشت فرمون خیلی میترسیدم و فرار میکردم ازش.

    تمام خریدها، رفت و آمدها، مسافرت ها رو من رانندگی میکردم و لذت می‌بردم از اینکه وارد این مهارت شدم.

    سال های بعدش وارد شغل معلمی شدم و اونجا هم کلی تجربه کسب کردم، اولش به شدت سخت بود برام و میخواستم خارج شم ازش، انقدر که فشار روانی داشتم و خودمم سختش میکردم.

    اما موندم و بعد 2 ماه با عوض کردن سبکِ آموزش و رفتارم با بچه ها، شغلم برام تبدیل شد به یکی از جذاب‌ترین تجربه های زندگیم.

    چقدر با بچه ها خودمم چیز یاد گرفتم، خلاقیتم بیشتر و بیشتر شد و خوشحالم که وارد این چالش و مهارت‌هایی که کسب کردم شدم.

    الان نگاه میکنم همش رشد بود و یادگیری که الان قدردانشون هستم و سپاس گزار خدا.

    همیشه تو زندگیم یادِ خدا و حضورش برام بمب انرژی بوده مخصوصا از سال 99 به بعد که جنسِ رفاقتم و عشقم با خدا به واسطه درس ها و آگاهی های شما استاد عزیزم، خیلی فرق کرد. هر لحظه نزدیکتر شدم به خدا و این رفاقت با خدا و حضورش در زندگیم رو بزرگترین نعمت زندگیم میدونم.

    بی نهایت سپاس گزار خدا هستم با قلبم.

    بی نهایت سپاس گزار شما و مریم جان هستم با قلبم.

    بی نهایت سپاس گزار تمام دست های خدا هستم که درس های خدا رو بهم منتقل کردن به بهترین شکل ممکن در بهترین زمان ممکن.

    یه نکته ای در مورد پروژه ی پرتاب موشک برام جالب بود، اینکه چقدر آدم ها با خودشون در صلح هستن.

    خوشحالی و تشویق هاشون.

    نام گذاری پروژه با عنوانی که میگه این یه تجربه است، ما داریم یاد میگیریم، هیچ دلیلی برای یاس وجود نداره و آدم ها امید دارن به تجربه های بعدی که بتونن به هدفشون برسن.

    که اصولا همین تجربه ها پل های رسیدن به اهدافشون هست.

    من از این ویدئو، حسِ شادی دریافت کردم، حسِ امید، حسِ اطمینان به خود و مسیر، حس آرامش

    همین حسِ امید هست که آدمو بلند میکنه واسه تلاش مضاعف.

    صبح تو پیاده روی ایده اومد این باور رو بنویسم و تکرار کنم:

    هر باوری که میشنوم و بهم حس خوب و امید میده، دقیقا باید زیاد تکرارش کنم

    اینو استاد بارها و بارها تو فایلهای متفاوت گفتن، اما من امروز صبح با عمقِ وجودم درکش کردم که چقدر موثر و کارساز هست تو بهبودم.

    استاد حقیقتا که پیاده روی های روزانه محشره و کلی ایده و هدایت میاد تو مسیر برام.

    خدا بی نهایت بار شادی، سلامتی، سعادت، ثروت، برکت، خوشبختی و هر اون چیزی که خواسته قلبی تون هست وارد زندگی تون کنه برای انتشارِ دوره ی شگفت انگیز و معجزه وارِ قانونِ سلامتی.

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خداوند مهربان و هدایتگرم.

    سلام به همه ی عزیزان.

    عیدتون مبارک.

    آقا مجید، کامنت تون به شدت عالی، خوندنی و پر محتوا بود. ممنونم که نوشتینش و ارسالش کردین.

    ممنونم از آگاهی هایی که منتقل کردین.

    آیه ای که نوشتین کاملا برای من فرستاده شده بود و خدا مستقیم باهام وارد گفتگو شده.

    چقدر لذت بردم از فراوانی مثال زدین. چون خیلی دوست دارم بیشتر بدونم و درک کنم در مورد باور فراوانی.

    توصیفتون از علی بابا و عملکردشون، بیمه، ایلان ماسک عالی بود، ممنون که نوشتین.

    برای شما و همه ی دوستان از خدا میخوام به سمت بهترین ها هدایتمون کنه، ما هم چشم بگیم و انجام بدیم و به بهترین ها و خواسته های قلبی مون برسیم.

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام آقای قربانی

    ممنونم از کامنتی که نوشتین و روند تکاملی تون رو گفتین.

    تحسینتون میکنم برای مهارت هایی که یاد گرفتین.

    براتون آرزو می کنم خدا در مسیر اهدافتون هدایتتون کنه و روز به روز موفق تر بشین و به خواسته های قلبی تون برسین.

    مرسی برای یادآوری این نکته ی مهم و تاثیرگذار:

    تو باید احساستو خوب کنی تا خدا باهات صحبت کنه و این قدمو باید تو برداری

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام سمیرا جان.

    به شدت تحسینت میکنم برای کنترل ذهنی که داشتی در شرایط سختِ پیش اومده و به خوبی از پَسِش براومدی به لطف خدا.

    خدا رو شکر برای سلامتیِ همسرت و کنار هم بودن و سلامتی تون.

    تحسینت میکنم برای شخصیت قوی و مستقلی که خودت برای خودت خلق کردی و به رشد خودت کمک کردی.

    بهترین ها رو برات آرزو میکنم عزیزم.

    خدا رو شکر برای همه

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: