می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
سلام خدمت استاد عزیز️
ومریم عزیز که اینقدر با عشق فیلم میگیرن وما رو از زیبایی های پرادایس بهره مند میکنن.
امروز با گوش کردن به این فایل دوباره یادم اومد
که چقدر کلام درست و جملات به جا میتونه باعث انگیزه یا حتی بی انگیزگی در خودت یا اطرافیانت بشه.
از کلام تو بر تو حکم میشود
واین که اتفاقات زندگی
در زندگی چند جا هست که خیلی این اصل رو به کار بردم با اون که با قوانین هیچ آشنایی نداشتم .
دبیرستان سال آخر بودم که بر اساس عزت نفس پایینم 3تا تجدید آوردم برام خیلی سخت بود که این اتفاق افتاده بعد از گذراندن امتحانات شهریور
مقبول شدن توی 2تا درس درس سوم رو قبول نشدم .
اون موقع بهم گفتن باید بری مدرسه بزرگسالان
چون بچه ی آخر بودم جو مدرسه ودوستان رو خیلی دوست داشتم وبرام سنگین بود که با بزرگسالان درس بخونم .
خیلی سختم بود اما مدرسه گفت قبل از تجدید نظر
فعلا نمیتونی بیای مدرسه من هم توی خونه بودم هفته ی سوم گفتن که میتونی بیای که از تدریس عقب نمونی وآخر آذر نتاج اومد مشخص میشه .
اون روز خیلی خوشحال بودم .
چون انسانی بودنم که خیلی برای هر موضوعی خودخوری میکردم گفتم دیگه تمومه الان فقط باید درس بخونم واز همون روز اول با تمام وجود درس خوندم ودیگه کار نداشتم که نتایج 2ماه دیگه چی میشه
اونقدر خودم رو توی حال خوب و توجه به درس قرار دادم که معلمان میگفتن چی شده اینقدر درس خوان شدی .وبالاخره با اومدن نتایج توی آذر
توی همون مدرسه موندم .
یه جای دیگه هم توی زندگی برام خیلی سخت گذشت که همسرم کرونای سختی گرفت طوری که
برادرم که پزشک بود با ناامیدی چیزی نمیگفت .
تصمیم گرفتم که توی خونه ازش پرستاری کنم
ولحظه هوایی بود که خیلی برام سخت بود که
میمونه یا نه .
وبعد تصمیم گرفتم که با خدا مناجات کنم
وبهش بگم که خدایا من همسرم دوست دارم واین که رمان رفتنش هست یا نه مربوط به من نیست
اگر خودت میتونی که بمونه بهتره دعا میکنم بمونه اگر بهتر هست هم برای من وهم برای اون بره ،این قدر این جمله رو تکرار کردم که نگرانی ها وتلفن های دیگران من رو نگران که نمیکرد تازه من به اون ها دلداری میدادم.
خدا رو شکر که الان همسرم هست وسالمه.
حالا که حدود دوسال هست که با این قوانین آشنا شدم
کنترلم واکنش نسبت به وقایع خیلی بهتر شده
وسعی میکنم اگر اتفاقاتی میافته که حال بدی در من ایجاد میکنه دیدم رو به موضوع عوض کنم .
ویا گاهی ترس ها میان که خیلی استرس برام ایجاد میکنه که با توکل به خداوند و گفتگو با خودش آروم تر میشم و خدا رو شکر همیشه به بهترین شکل جلو میره ومن سعی میکنم درس بگیرم.
از همه ی دوستان که تجربه هاشون رو مینویسند
سپاس گزارم .
سلام خدمت استاد عزیز️
ومریم عزیز که اینقدر با عشق فیلم میگیرن وما رو از زیبایی های پرادایس بهره مند میکنن.
امروز با گوش کردن به این فایل دوباره یادم اومد
که چقدر کلام درست و جملات به جا میتونه باعث انگیزه یا حتی بی انگیزگی در خودت یا اطرافیانت بشه.
از کلام تو بر تو حکم میشود
واین که اتفاقات زندگی
در زندگی چند جا هست که خیلی این اصل رو به کار بردم با اون که با قوانین هیچ آشنایی نداشتم .
دبیرستان سال آخر بودم که بر اساس عزت نفس پایینم 3تا تجدید آوردم برام خیلی سخت بود که این اتفاق افتاده بعد از گذراندن امتحانات شهریور
مقبول شدن توی 2تا درس درس سوم رو قبول نشدم .
اون موقع بهم گفتن باید بری مدرسه بزرگسالان
چون بچه ی آخر بودم جو مدرسه ودوستان رو خیلی دوست داشتم وبرام سنگین بود که با بزرگسالان درس بخونم .
خیلی سختم بود اما مدرسه گفت قبل از تجدید نظر
فعلا نمیتونی بیای مدرسه من هم توی خونه بودم هفته ی سوم گفتن که میتونی بیای که از تدریس عقب نمونی وآخر آذر نتاج اومد مشخص میشه .
اون روز خیلی خوشحال بودم .
چون انسانی بودنم که خیلی برای هر موضوعی خودخوری میکردم گفتم دیگه تمومه الان فقط باید درس بخونم واز همون روز اول با تمام وجود درس خوندم ودیگه کار نداشتم که نتایج 2ماه دیگه چی میشه
اونقدر خودم رو توی حال خوب و توجه به درس قرار دادم که معلمان میگفتن چی شده اینقدر درس خوان شدی .وبالاخره با اومدن نتایج توی آذر
توی همون مدرسه موندم .
یه جای دیگه هم توی زندگی برام خیلی سخت گذشت که همسرم کرونای سختی گرفت طوری که
برادرم که پزشک بود با ناامیدی چیزی نمیگفت .
تصمیم گرفتم که توی خونه ازش پرستاری کنم
ولحظه هوایی بود که خیلی برام سخت بود که
میمونه یا نه .
وبعد تصمیم گرفتم که با خدا مناجات کنم
وبهش بگم که خدایا من همسرم دوست دارم واین که رمان رفتنش هست یا نه مربوط به من نیست
اگر خودت میتونی که بمونه بهتره دعا میکنم بمونه اگر بهتر هست هم برای من وهم برای اون بره ،این قدر این جمله رو تکرار کردم که نگرانی ها وتلفن های دیگران من رو نگران که نمیکرد تازه من به اون ها دلداری میدادم.
خدا رو شکر که الان همسرم هست وسالمه.
حالا که حدود دوسال هست که با این قوانین آشنا شدم
کنترلم واکنش نسبت به وقایع خیلی بهتر شده
وسعی میکنم اگر اتفاقاتی میافته که حال بدی در من ایجاد میکنه دیدم رو به موضوع عوض کنم .
ویا گاهی ترس ها میان که خیلی استرس برام ایجاد میکنه که با توکل به خداوند و گفتگو با خودش آروم تر میشم و خدا رو شکر همیشه به بهترین شکل جلو میره ومن سعی میکنم درس بگیرم.
از همه ی دوستان که تجربه هاشون رو مینویسند
سپاس گزارم .