می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
سلام استاد بزرگوارم و مریم بانو مهربان.و سلام به دوستان عزیزم . استاد خیلی حرفهاتون منو تحت تاثیر قرار داد ، دقیقا همین اتفاقو تجربه کردم براتون به طور خلاصه تعریف میکنم مطمئنم که همتون تحت تاثیر قرار خواهید گرفت
من ریاضی درس میدم، تا سالی ک گذشت تو خونه شاگرد میگرفتم ، یک روز مدیر ساختمان ک یک خانم هستن منو صدا زد و گفت اجازه نداری شاگرد بیاری ، ازش خواهش کردم بهم مهلت بده تا جایی رو پیدا کنم ، چون ما تازه ب این ساختمون اومده بودیم و من نمیدونستم و از صبح فردا شروع کردم دنبال جایی چرخیدن برای کلاسهام،
اما همون شب اول با کمال تعجب و به طور خیلی غیرمنتظرانه ، دیدم اون خانم ک مدیر ساختمان بود ، یه برگه نوشته و از تمام همسایه ها امضا جمع کرده، با این موضوع ک همه شاکی هستن از اینکه من شاگرد میارم ، آخه قبول کرده بود که بهم مهلت بده ….و خلاصه اینکه از اون برگه عکس گرفته بود و به صابخونه ی ما که در محل دیگری زندگی میکردند ، فرستاده بود و صابخونه هم همونو به همسرم فرستاده بود ، همسرم بسیار ناراحت شده بود و گفت ک دیگه هیچ شاگردی خونه راه نده… ، خلاصه اینکه ،….
صبح روز بعد ، با اینکه بسیار نجوای ذهنی داشتم و از کار اون خانم هم بسیار دلگیر بودم و از طرفی برف هم به شدت می بارید ، رفتم که دنبال جا بگردم ،
البته ک قبل از حرکت یک جمله با خداوند گفتم : خدایا اگه اون خانم مدیر ساختمونه، تو مدیر کل جهانی ، خودت کمکم کن ، هدایتم کن
و رفتم به همه بنگاه های نزدیک سر زدم برف هر لحظه شدیدتر میشد و همه ناامیدم میکردند اما من امیدوار تا ته خیابون رفتم، دیگه تمام لباسهام خیس شده بود و از سرما می لرزیدم و ساعت حدود 2 بعداز ظهر شد، مغازه ها داشتن می بستن منم همون خیابونو برگشتم چشمم به یه بنگاه خورد که اونجا سوال نکرده بودم ، یک چیزی ک خیلی خوب یادمه ، با نام خداوند وارد هر بنگاهی ک میشدم با اعتماد ب نفس بالا و بسیار قدرتمند میگفتم یه جای کوچیک برای شاگردام میخوام اجاره کنم ، و البته اینجا هم همینو گفتم ، آقای بنگاه دار گفت نداریم
اما دوستان خیلی معجزه آسا ، آقای دیگری که اونجا نشسته بود گفت چرا نمیری از سرای محله کلاس بگیری ؟ من گفتم آخه … اون آقا گفت من شورای محلم دختر جون بیا این شماره ی مدیر اونجاست برو بگو آقای محمودی منو فرستاده ، خدایا چقدر خوبه وقتی به تو تکیه میکنیم و وقتی فقط از تو کمک میخواهیم
دوستان سرای محله بدون گرفتن پول پیش ، به من یک واحد 60 متری با دوتا کلاس و دفتر و صندلی و میز کار و همه چی کامل در اختیار من قرار داد و من حالا صاحب یک آموزشگاه ریاضی هستم با پرداخت اجاره ای ناچیز
اتفاقی که می تونست منو خونه نشین کنه و درآمدمو و پیشرفتمو ازم بگیره با اعتماد من به خداوند و عزم جزمم تبدیل شد به درآمد سه برابر برام و چی بگم براتون که الان عالیه همه چی عالیه
استاد عزیزم ، من با هدایت خداوند مهربان و کمک فایلهای رایگان شما تونستم تا به اینجا برسم و البته هدایت شدم ک به زودی دوره شیوه حل مسائل زندگی رو خریداری کنم و از شما استاد خوبم و مریم جانم که خیلی دوستشون دارم سپاسگزارم و آرزوی موفقیت برای تک تک دوستانم دارم .