اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شمیم کردستانی» در این صفحه: 3
  1. -
    شمیم کردستانی گفته:
    مدت عضویت: 1518 روز

    وااااای واااای

    هر چقدر ازتون تشکر کنم بابت کامنتی که گذاشتین بازم کمه

    من وقتی که میفهمم مریض شدن و نشدن ما دست خودمونه احساس امنیت بیشتری میکنم

    وفتی میفهمم خدا انقدددر بهمون قدرت داده که میتونیم با ذهنمونحتی اگرم بیمارشدبم درمانش کنیم ،عدالتش رو بیشتر احساس میکنم.

    ازش ممنونم که انقدر بهمون قدرت و اختیار داده.

    خدایا شکرت

    وقتی انسان میتونه بیماریش رو درمان کنه دیگه پولدار شدن و رابطه ی عاطفی عالی که چیزی نیست.

    من قبلا هم فایلای دکتر جو دیسپنزا رو دیده بودم که ستون فقراتش رو با قدرت ذهنش سالم کرده بود و دلم میخواست نمونه های واضح تر و بیشتر ببینم.

    خدارو شکر

    مرسی بابت کامنتتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    شمیم کردستانی گفته:
    مدت عضویت: 1518 روز

    سلام

    مرسی که نتایجتون رو به اشتراک گذاشتین

    منو یاد خودم انداختین ولی با کمی تفاوت

    من ی دختر شیطون بودم که موهاش بیرون میرخت و کلی دوست پسر داشت.

    ولی من عوضی نبودم همش از روی شیطنتای بچگی بود من خودمو شناختم مثلا فهمیدم که من خیلی ادم خوش گذرونی هستم و اهل تفریحم

    کم کم به من این باور داده شد که تو دختر بدی هستی و خرابی و ی جورایی شاید منم باورش کرده بودم و انعکاس این باور رو روز به روز بیشتر بیرون خودم میدیم

    تا اینکه کم کم با این مباحث اشنا شدم و متوجه شدم دنیا مثل آینه ست و انعکاس درونم رو در بیرون بهم نشون میده

    و من با ی دختری اشنا شدم که همون کارایی که من کرده بودم رو کرده بود ولی هیچ حس بدی به خودش نداشت و جالب بود که از نظر بقیه هم دختر خوبی بود

    کم کم من فهمیدم که من دختر بدی نیستم ،من فهمیدم که هر کی موهاش میریزه بیرون و دوست پسر داره خراب نیست.

    من فهمیدم و خودم رو شناختم متوجه شدم که چه کمبودهایی دارم من احساس تنهایی میکردم و یکی از دلایل شیطونیام این بود

    من فهمیدم که من عوضی نیستم همش از روی شیطنتای بچگی بوده و من خودمو شناختم مثلا فهمیدم که من خیلی ادم خوش گذرونی هستم و اهل تفریحم و باید این شرایط رو برای خودم محیا کنم

    من فهمیدم که خودم باید کاری کنم و خودمو جایی ببرم که بهم خوش بگذره

    من خیلی چیزها راجب درونیات کمبودها ،کاستی ها ،باورام‌ و… فهمیدم و خودمو درک کردم و شناختم

    من نشستم فکر کردم و دیدم که با اینکه من دوست پسر داشتم اما من کار بدی نکردم و همیشه مراقب خودم بودم و حتی اون نوع از دوستیای من الان بهش میگن دوست اجتماعی چون فقط ما بیرون میرفتیم ،حرف میزدیم و کار خلافی نمیکردیم

    و وقتی من صادقانه به خودم نگاه کردم متوجه شدم دختر بدی نیستم

    فهمیدم خونوادم منو نمیفهمیدن به جای اینکه بفهمن مشکل من چیه و حلش کنن چون خودشناسی ندارن حتی نسبت به خودشون چه برسه به من،منو کتک میزدن و میخواستن ادمم کنن

    من خودمو فهمیدم و شناختم و درک کردم واون موقع بود که دیگه باورهایی که به من القا میکردن رو نپذیرفتم در درونم،

    و به خودم گفتم اینا نمیفهمن اینا هیچی راجب تو نمیدونن

    و من کم کم خونوادم رو بخشیدم

    و کم کم بیرون من تغییر کرد و دیگه کسی منو دختر بدی نمیدید.

    چون یادمه حتی زمانی ام که شیطنت نمیکردم چندین سال بود که من دیگه شیطنتی نمیکردم ،امابازم من انعکاس دختر بد بودن رو از بیرونم میگرفتم حتی از ادمایی که منو نمیشناختن

    فقط وقتی همه چی تغییر کرد که من این مسئله رو درونی حل کردم و نگاهم رو به خودم تغییر دادم.

    همه دخترا میدونن که این حس چقدر احساس بدیِ.

    وقتی که دیدگاه من ،نظر من نسبت به خودم تغییر کرد من با پسرایی آشنا شدم که همشون حتی اگه پسرایی بدی بودن ولی قصدشون با من ازدواج بود ،(اینم بگم که من اتفاقا به شدت ازدواجی بودم و یکی دیگه از دلایل دوست پسر داشتنم به خاطر باورام بود ،به خودم میگفتم ما که فامیل نداریم کسی ام که مارو نمیشناسه خب از کجا باید خواستگار بیاد،و ی باور دیگم این بود که پسرا عوضین و احساس ندارن و هر چی ادم عوضی بود سمتم میومد و وقتی باورم تغییر کرد اون ادما رو ندیدم و برعکس کلی پسر عاشق و احساساتی میدیدم )

    من خودم خودمو درمان کردم ، میدونید من زخمی بودم ،زخم حتما نباید رو‌جسم باشه،خیلی وقتا روحمونه که زخمیه

    من فهمیدم دوست دارم انسان ازادی باشم از لحاظ پوشش و برای خودم هم حد و حدود دارم ( من فهمیدم با خونوادم فرق دارم)،من به شدت ادم متعهدی بودم و هستم حتی زمانی که شیطون بودم متعهد بودم

    من فهمیدم نیاز نیست دنبال ادمی که میخوام بگردم جهان ( خدا) خودش برام میاره

    و من از خدا خواستم و دیگه دنبالش نگشتم و خدا همونی که میخواستم با همون ویژگی ها رو بهم داد و الان تو زندگیمه و عاشق همیم.

    اینو به دخترا میگم چیزایی که بهتون میگن رو باور نکنین ،حتی اگه خونوادتون میگه، حتی اگه دارین کار بدی انجام میدین

    بهتون قول میدم اگه دیدگاهتون رو نسبت به خودتون تغییر بدین حتی اگه رفتاراو عملکرداتونم بد باشه شما تغییر میکنید

    دخترا اگه کاری کردین که به اصلاح بدِ،حتما خودتون رو ببخشین چون وگرنه اتفاقات خیلی بدتری میفته

    با اینکه طولانی شد براتون تعریف میکنم چون خیلی مهمه

    من به شدت احساس گناه میکردم و با فردی ازدواج کردم که منو کتک میزد وفتی که اون منو میزد من فک میکردم اینا جواب خداست ،جواب کارای بد و شیطونیام و چقددددر من با اون ادم هم فرکانس بودم ،من به شدت عزت نفسم پایین بود و احساس گناه داشتم برای همینم جهان همون کسی که هم فرکانسم بود رو تو زندگیم قرار داده بود.

    برای همین استاد همیشه میگه احساس گناه بدترین نوع فرکانسِ و خیلی درست میگه

    یادمه ی نفر بهم چن تا کتاب معرفی کرد و من کم کم شروع کردم و تمریناتش رو با اینکه نمیفهمیدم و درکی نداشتم ازشون انجام میدادم وجمله مینوشتم رو کاغذ که من خودم رودوست دارم

    هر اتفاقی میفته به نفع منه و…

    با اینکه من هنوز خیلی درکی نداشتم و نمیهمیدم اون کارا برای چیه

    من اون موقع نمیدونستم اما فرکانس من داشت کم کم تغییر میکرد و جهان منو از اون ادم جدا کرد

    تو کتابا خونده بودم که حتی به خاطر اتفاقات بد زندگیتون از خدا تشکر کنید

    و من از خدا تشکر میکردم و به خدا میگفتم خدایا من نمیدونم اخه چرا من؟ چرا من باید جدا بشم و طلاق بگیرم؟از خدا سپاسگزاری میکردم و میگفتم خدایا من نمیدونم چرا باید به خاطر این اتفاق بد از تو سپاس گزاری کنم

    تو کتابی که خونده بودم نوشته بود اینکارو انجام بدید و من انجام میدادم

    اما من الان میدونم ،خیلی ساله که از اون قضیه میگذره و من الان میفهمم که خدا به من رحم کرد و منو نجات داد و اگه من الان با اون ادم بودم همچنان بدبخت بودم

    اینو مطمئنم و حالا که میفهمم خدارو از ته قلبم با درک عمیقی سپاسگزاری میکنم و ازش تشکر میکنم.

    خدایا شکرت که بیشتر از من مواظبمی چون بیشتر از من میفهمی و اگاهی

    من وقتی جدا شدم بیشتر با این مباحث اشنا شدم و ملاسای حضوری اساتید مختلف رو رفتمو شروع کردم به تغییر خودم و خیلی تغییر کردم و اون اتفاق باعث رشد من شد.

    من به تصاد برخوردم و فهمیدم چی میخوام

    و همینطور که گفتم ادمی که میخوام خوشبختانه تو زندگیمه.

    و اون اتفاق باعث ایجاد تغییراتی تو من شد

    و باعث تغییر کردم ورشدکردم

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    و حالا دارم رو بخش مالی زندگیم کار میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    شمیم کردستانی گفته:
    مدت عضویت: 1518 روز

    سلام

    خوشحالم که کامنتم تونست کمکی باشه.

    راستش خیلی زورم میومد بنویسم چون طولانی بود و اولش فقط میخواستم ی توضیح کوتاه بدم ولی نمیدونم چیشد که یهو اینهمه تایپ کردم مشخصه که من نبودم و اون بوده(خدا)

    من نحوه اشناییتون با استاد رو خوندم.

    ممنون میشم که راجب روند پیشرفت مالیتون برام بگین.

    چون الان روی این بخش زندگیم زوم کردم.

    و وقتایی نمیتونم هدایت. و کار درست رو تشخیص بدم‌و گاهی سر در گم میشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: