می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم جان عزیز و همه دوستان خوبم
بارها با همسرم دعوام شده و وقتی فکر کردم دیدم به خاطر فرکانس های قبلی خودم بوده… مثلاً یه بار رفته بودم خونه ی بابام اینا و مادرم خیلی از همسرم گلایه کرد، البته قبلش خودم از داداشم و خانمش گلایه کرده بودم و به نظرم خیلی هم حق داشتم، بعد مادرم مثلاً اومد منو آروم کنه شروع کرد از همسرم گلایه کردن طبیعیه که حالم خیلی بد شد و اومدم خونه، همسرم خونه بود هیچی بهش نگفتم اما با بچهها دعوا میکردم همسرم چند بار ازم پرسید چی شده؟ من گفتم هیچی، اما دست بردار نشد شروع کرد به دعوا و سر و صدا و ظرف و ظروفا رو شکستن، دستش پاره شد و کل کف دستش خونی شد بعد با دعوا ساعت 12شب منو فرستاد داروخانه که چسب بخرم خلاصه دستش چسب زدم. فردا از سر کار سعی میکردم با گوش دادن به فایلهای استاد فرکانس خودم رو خوب کنم خوشبختانه توی بخشی کار میکردم که تنها بودم و میتونستم با هدفون هم فایل گوش بدم هم کارهام رو انجام بدم چندین ساعت به صحبتهای استاد گوش دادم و حالم خیلی بهتر شد ظهر که از سر کار برگشتم همسرم آروم تر شده بود و چون من آروم بودم و با بچهها داشتیم نهار میخوردیم و تلویزیون نگاه میکردیم.
چند دقیقه بعد صدام زد و به قول خودش کلی منو نصیحت کرد منم فقط گوش میدادم و میگفتم باشه درست میگی و حرفهاشو تأیید میکردم، این باعث شد آروم تر بشه.
من خیلی با خودم فکر کردم و گفتم به قول حضرت موسی به هر خیری از طرف تو به من برسه فقیرم و به خدا توکل کردم. شرایط من یک روزه عوض نشد اما هر بار که روی خودم کار میکردم نتایج مثبت هم توی زندگی و روابطم میدیدم و هر موقع از گوش دادن به فایل ها فاصله میگرفتم دوباره سر و کله ی روابط نامناسب و اتفاقات بد پیدا میشد اما من شاخک هام دیگه تیز شده بود و نمیذاشتم شرایطم خیلی بد بشه و زودتر از قوانین بدون تغییر خداوند برای بهبود وضعیت زندگیم کمک میگرفتم.
دیشب بعد از گذشت حدود یک سال همسرم بهم گفت تو باعث شدی من آروم تر بشم و شخصیتم تغییر کنه، من بهش گفتم حتماً این خواسته ی خودت بوده. اما اون میگفت نه تو دلیل اصلیش بودی.
خلاصه اینکه ما با افکارمون میتونیم باعث بروز وجه خوب افراد بشیم یا برعکس.
توی محل کارم هم چندین تجربه ی به ظاهر بد داشتم که با کنترل افکارم نقطه شروع موفقیت در کارم بود.
همه چیز باوره. وقتی باور میکنی که خودت خالق زندگی خودت هستی دیگه نه به شانس اعتقاد داری نه به چشم زخم نه به هیچ خرافات دیگه ای.
امیدوارم گفتن تجربه زندگیم به دوستانم کمک کنه که بیشتر قوانین کیهانی رو باور کنن.
خدایا بابت قوانین بدون تغییرات شکرت.
در پناه الله یکتا شاد، سالم ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان مهربان و همه دوستانم
به قول استاد از لحظهای که به آموزه های استاد گوش میدی و سعی میکنی افکارت رو تغییر بدی نشانه ها میاد و به همون اندازه که افکار ما تغییر میکنه فرکانس ما هم عوض میشه و دید ما نسبت به اتفاقات زندگی تغییر میکنه که باعث میشه عملکرد متفاوتی داشته باشیم و عملکرد متفاوت نتایج متفاوتی هم به دنبال داره هر چند اتفاقات و شرایط به ظاهر مشابهی با قبل رخ داده باشه.
من وقتی ازدواج کردم از قبل میدونستم که روابط خانوادگی من و همسرم خوب نیست اما به اصرار خانواده که داره سنت بالا میره قبول کردم اون زمان 25 سالم بود. من جزیره ی خارک کار میکردم و همسرم عسلویه مشغول به کار بود من 14 روز کار میکردم و 14 روز به آف داشتم و به خونه برمیگشتم و همسرم هم 21 روز کار و 7 روز آف بود ما فقط 7 روز در ماه کنار هم بودیم بعد از 3 سال بچه دار شدیم و به مدت 9 ماه به مرخصی زایمان رفتم این رو هم بگم خونه ی ما دیوار به دیوار خونه خانواده همسرم بود و در آشپزخونه ی ما توی حیاط خلوت اونها باز میشد( باخونه پدر خودم هم دیوار به دیوار بودیم در واقع خونه ما وسط قرار گرفته بود) تصور کنید که دخالت ها توی زندگی ما چقدر زیاد بود و من خیلی مسائل رو تحمل میکردم. خونواده همسرم دوست داشتن که من انتقالی بگیرم و بیام شهر خودمون کار کنم اینطوری به نظر خودشون حواسشون بیشتر به زندگی ما بودم ما رو ساپرت میکردن و از اونجایی که من خیلی کمرو و خجالتی بودم حرفی نمیزدم و پدر شوهرم پیگیر انتقالی من از خارک به خورموج شد اما محل کارم به 45 کیلومتری خورموج انتقال پیدا کرد. اوایل نمیتونستم پشت فرمون بشینم و میترسیدم رفت و آمد خیلی برام سخت بود. چون اداره ی ما (بهداشت و درمان) 6 ماه اول به صورت موقت انتقالی میدن به فکر افتادم برگردم به محل کار قبلیم، اما شوهرم بسیار مخالف بود و همین موضوع شروع جر و بحثهای جدی ما شد چندین ماه بحث داشتیم و به نتیجه ی مشترک نمیرسیدیم. هر وقت با جاریم صحبت میکردم آتش این اختلافات رو بیشتر میکرد. با هم درد دل میکردیم و هر دومون ابراز نارضایتی از شوهر و خونواده شوهرمون داشتیم و خلاصه زندگی رو برای خودمون جهنم کرده بودیم. اون زمان من تازه شروع کرده بودم با اساتید دیگه داشتم کار میکردم و شروع کرده بودم به فکر کردن به اینکه ما باید سرنوشت خودمون در دست بگیریم و باید مثبت فکر کنیم و… از خدا میخواستم هدایتم کنه… بعد از کلنجارهایی که با همسرم داشتیم گفتم نه حرف من نه حرف تو، میریم پیش بی بی فاطمه.
( کسی بود که هر دومون قبولش داشتیم.)
مسئله مون رو با ایشون درمیون گزاشتیم و ایشون به من گفتن همین جا بمون برات بهتره. من سر قولم موندم.
تصمیم گرفتم با ماشین خودمون رفت و آمد کنم و کمی اوضاع بهتر شد، اما گاهی ظهر موقع برگشتن خوابم میگرفت تصمیم گرفتم فایل های صوتی خوب گوش بدم.
خیلی از لحاظ روحی توی فشار بودم کارم دوست نداشتم از ساعتی که میرفتم توی آزمایشگاه کار کنم تا ساعتی که کارم تموم میشد فرصت آب خوردن هم نداشتم همیشه کمر درد داشتم از برخورد بیمارا شکایت داشتم، از برخورد مسئولمون گله میکردم، از درآمدم ناراضی بودم….
با گوش دادن به فایل های استاد آزمندیان و جول اوستین کمی گله و شکایت هام کم شده بود و سعی میکردم تجسم کنم شرایط کاریم بهتر میشه روزی میرسه که از کارم راضی خواهم بود…
بیماری پندمیک شروع شد و سیل زیادی از مردم به مراکز درمانی هجوم آوردن چند ماه اول فشار کاری بیشتر شد و من سعی میکردم به نکات منفی توجه نکنم. بعد توی رسانه ها اعلام کردن کمتر به مراکز درمانی مراجعه کنید و در خانه بمانید. این شد که سرمون خیلی خلوت شد و من وقتم رو با گوش دادن به فایلهای مثبت اندیشی پر میکردم که یه روز اتفاقی لایو استاد عباسمنش عزیزم و استاد عرشیان فر رو از اینستاگرام دیدم و موقع رانندگی بارها و بارها اون رو گوش دادم. خیلی بهم احساس خوبی میداد. تصمیم گرفتم عضو سایت بشم….
این حرف استاد همیشه توی ذهنم هست که قدم اول برای تغییر اینه که آدم های منفی رو از زندگیتون حذف کنید، اخبار و تلویزیون رو حذف کنید، آگاهانه به نکات مثبت توجه کنید، من این کار رو کردم، از جاریم فاصله گرفتم چون میدیدم اون نمیخواد تغییر کنه، تلویزیون رو کنار گذاشتم هر چند قبل از اون هم خیلی کم تلویزیون میدیدم، خونه ی پدر شوهرم خیلی کم میرفتم که کمتر با موارد منفی برخورد کنم و بر نکات مثبت خانواده همسرم آگاهانه تمرکز میکردم، سعی کردم خودم رو بهتر بشناسیم و دوره ی عزت نفس استاد خیلی به من کمک کردخلاصه شرایط من ظاهراً همون بود اما دیگه از کارم راضی بودم، روابطم با همسرم و خانواده همسرم خیلی خوب شد، این در حالی بود که جاری من چون نتونست کنترل ذهن داشته باشه از همسرش جدا شد و بعد ما شنیدیم که از جداییش پشیمون شده.
به کمک آموزههای استاد عزیزم تونستم زندگیم رو نجات بدم. با کنترل ذهن و توجه آگاهانه به نکات مثبت حتی در شرایط به ظاهر بد میتونیم همه چیز رو به نفع خودمون تغییر بدیم.
امیدوارم با نوشتن این کامنت هم بتونم ذهن نجواگرم که همیشه میخواد نتایج رو کوچک و ناچیز جلوه بده رو خاموش کنم و هم دوستان از تجربه من استفاده کنن.