اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اعظم برزگری» در این صفحه: 1
  1. -
    اعظم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 1410 روز

    سلام و درود بی نهایت به استاد و مریم جان و همه ی هم فرکانسی های این سایت الهی…

    یاد آوری زیبای بود این فایل بسیار آگاهی دهنده که به یاد بیاریم و در شرایط به ظاهر سخت ازش عبور کنیم با توکل و احساس خوب

    یادمه اوایل آشناییم باسایت و از اینکه میخواستم پله ها رو با هم طی کنم بدون درک قانون تکامل از همسرم خواستم که هزینه ی یکی از محصولات رو فکر کنم دوازده قدم بود رو بپردازن و ایشون هم چون در این مدار نبودن و هیچ تجربه ای از خرید اینترنتی نداشتن بشدت مخالفت کردند و خط و نشون کامل کشیدن که من هیچ بهایی برای کتابی که در دست ندارم نمی پردازم و به معنی اینکه این اولین و آخرین باری باشه که این درخواست رو کردی و منم چون اوایل کارم بود بشدت ناراحت شدم و گفتم که اگه خدا منو تو این مسیر قرار داده پی چرا مخالفت کردن ایشون فکر میکردم با روی باز استقبال میکنن چند روزی به خاطر اینکه هنوز تازه وارد سایت شده بودم فکرم درگیر شد و گفتم خدا خودش به دلش میندازه (شرک)که بیاد خودش بگه که این پول اون محصول و برو بخرش و چند روزی گذشت و قهرهای منم هیچ کاری نکرد و هر روزی که به این موضوع فکر میکردم و ته دلم هم فقط همسرم رو بعنوان خریدار میدیم که توی گوشی اینیستا گردی میکردم که چند نمونه کیک خونگی دیدم که استقبال شده بود ازش و در نظر من خیلی هم خوب نبودند و من چون از اول به کار کیک و شیرینی علاقه داشتم و تقریبا همه ی کیک شیرینی های تمام مراسمات خودمون رو انجام میدادم یه لحظه خدا جرقه ای به ذهنم زد که تو هم میتونی و باشوق فراوان شب به همسرم گفتم و ایشون هم (به خاطر افسردگی و مصرف داروهای آرام بخش)خیلی راحت قبول کردن تا سرگرم بشم و یکم از اون فضا خارج بشم ومنم به کمک خدا شروع کردم از پخت کیک و شیرینی خانگی و تو تلگرام کانال زدم و چون همه ی آشنایان و دوستان تقریبا از دست پختم خورده بودن و منم گالری گوشیم همه ی عکس هایی که برای خودمون و تولدها کار کرده بودم رو داشتم خیلی خیلی زود با استقبال زیاد مواجه شد طوری که در سه روز اول شروع کار کانالم سفارش گرفتم و از شوق پرواز کردم و چون شهر ما شهر کوچیکی هست اکثرا همه همدیگر رو می شناسند و از قبل از سلیقه و تمیزی کارم باخبر بودن به لطف خدا توی ده روز پنج تا سفارش کیک گرفتم و طوری شد که منی که اصلا کلاس و دوره ای شرکت نکرده بودم همین طوری بدون کلاس و تجربه و با خامه کشی کج وکوله سفارش گرفتم و وقتی اولین ورودی به حسابم واریز شد عهد کردم که هروقت پول اولین قدم از دوازده قدم آماده شد اونو میخرم و باهمین شوق ادامه دادم و کار رو بزرگتر کردم(شیرینی،دسر،خاگینه،نون مغزدار،کیک عصرانه،کیک کافی شاپی و…)و بعده یه ماه تقریبا پول اولین قدم آماده شد به خداسرازپا نمی شناختم منی که تمام عمر 37ساله ام رو فقط مصرف کننده بودم و هیچ درآمدی نداشتم الان با کمترین امکانات و در خونه ی خودم در کنار همسر وفرزندانم با راحت ترین روش ممکن پول دربیارم و الان در این تاریخ 1402/2/2به لطف خدا ی مهربانم و استاد عزیزم که دستی مهربان از دستان قدرتمند خدای عزیزم هست و تقریبا یک و نیم سال از شروع کارم میگذره بعنوان یکی از بهترین کیک کارهای شهرم هستم و به خودم افتخار میکنم که یه مشکل(پول ندادن همسرم برای خرید محصول)من رو بزرگ وبزرگ تر کرد تا از توانایی های خودم کسب درآمد کنم و مستقل باشم.

    دومین تضادی که باعث رشدم در این یک و نیم سال شد اینه که بعده اینکه مشتری هام اضافه شدن و درخواست ها بیشتر شد تصمیم گرفتم تو کلاس های (خامه ی مدرن و کلاس فوندانت)شرکت کنم و مهارتم روبالا ببرم و کیفیت کارم بهتربشه و مشتری های زیادی داشته باشم رفتم و کلاس های مربوط به کارم رو ثبت نام کردم فردای اون روزی که میخواستم برم کلاس و صبح زود بود وتوی شهر خودمون نبود وبرای اینکه یک کلاس هشت ساعته بود تصمیم گرفتم ناهار فردا رو آماده کنم و برگشتنی دیگه بی ناهار نباشیم و شب زودپز رو تو خونه ی جدیدمون بار گذاشتم و تمام کارها رو کردم تا برای فردا آماده باشم و چون کلاس خصوصی شرکت کرده بودم به خاطر سفارشاتی که داشتم باید در اون تایم حاضر میشدم و در حال اتو کردن لباسام بودم و توی ذهنم به فردا فکر میکردم که صدای انفجاری رشته ی افکارم رو بهم ریخت و رفتم دیدم واویلا زود پز با تمام قورمه سبزی پخش آشپزخونه شده به خدا خیلی سخته تو این مواقع کنترل ذهن خیلی سخته!زانو زدم و به ترکیب رنگی که روی دیوار آشپزخونه زده بود فقط یه ربع نگاه کردم ولی مثل انیشتین نتونستم لذت ببرمهمسرمم خونه نبودن با دوتا بچه هام شروع کردیم به شستن و پاک کردن و هر چی بیشتر پاک کردیم بیشتر خراب کردیم و دیگه دست از کار کشیدم و کلا برنامه ی فردا از ذهنم پاک شد و گفتم هر چی خدا بخواد و همسرم اومدن وقتی خونه رو دیدن گفتن که اتفاقیه که افتاده و ببینیم چی میشه کرد من اون شب تا صبح نتونستم بخوابم و چون اوایل ورودم به سایت بود خیلی فکرم درگیر بود و فکر میکردم که این خواست خداست که من نرم نگو که همین شرایط رو هم خودم خلق کرده بودم و کلا از رفتن به کلاس منصرف شده بودم و چون خوابیدم خیلی آروم شدم و صبح با اینکه آشپزخونه کلا به هم ریخته بود و منم شب به همسرم گفته بودم که دیگه نمیخوام برم کلاس!صبح زود بلند شدم و گفتم یا از این مشکل به ظاهر عبور میکنم و باعث رشد خودم میشم و یا تا پایان عمرم قید این کار رو میزنم و وقتی به یاد آوردم که با پول کاری که انجام دادم تونستم قدم اول از دوازده قدم رو تهیه کنم و منم میخواستم بیشتره قدم ها و محصولات رو داشته باشم عزمم رو جزم کردم و بدون اینکه خونواده رو بیدار کنم رفتم سر کلاس و فکرمو جمع کردم واصلا به خونه ی بهم ریخته فکر نکردم و کل کلاس سراپا شوق یادگیری بودم و برگشتم و دیدم همسرم رنگ‌کار پیدا کردند و گفتن بعداز ظهر میان برای تعمیر و به خدا به قدری تمیز و زیبا تعمیر کردن که اصلا جای کوچکترین لکه ای نموند و منم با خیال راحت اون دو روزه بقیه رو هم رفتم و مهارت هام رو بالا بردم و اگه من اون روز نمی رفتم و اون اتفاق به ظاهر بد من رو مایوس میکرد الان به لطف خدا در چنین جایی نبودم که جز بهترین های شهرم باشم..‌

    خدا رو شکر هزاران هزار بار شکرش که هدایت میکنه ما رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: