اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سپاسگزار» در این صفحه: 1
  1. -
    سپاسگزار گفته:
    مدت عضویت: 1366 روز

    به نام خالق مهربانم

    سلام به مریم بانوی عزیز، استاد بزرگوار و تمام دوستان گلم

    آقا من بازم اول کامنت تاکید کنم که سپاسگزار، فامیلی من هستش نه اسم مستعارم ( کلی استیکر رقص و خوشحالی )

    بریم سراغ این فایل فوق العاده، استاد عزیزم سپاسگزارم که به این زیبایی و سادگی قوانین را بیان میکنید و چه مثالهای زیبا و کاربردی میزنید برای فهم بهتر ما.

    و خدا رو شکر به خاطر این استاد، به خاطر این حرفهای فوق العاده، به خاطر مریم عزیز و مهربووون، به خاطر این فضا و هوای عالی، به خاطر این فراوانی و وفور نعمت که دارم به چشم میبینم، خدا را صد هزاران بار شکررررر.

    و امااااا تجربه ای که میخوام براتون بگم، یه کم طولانیه و مجبورم یه کوچولو از قبلتر شروع کنم و شرایط را بگم؛

    آقا ما از اول زندگی مشترک مون خدارو شکر یه زندگی فوق العاده و زیبا داشتیم هرچی میخواستیم بود، از اول خونه مستقل، شغل و درآمد خوب، روابط عالی و عاشقانه و بعد هم فرزندان سالم و زیبا و یه جورایی تو فامیل زبانزد بودیم، وقتی کسی خونه مستقل نداشت ما داشتیم وقتی کسی ماشین نداشت ما داشتیم و…..

    تا اینکه به دلایلی یه ورشکستگی بزرگ رخ داد برامون، حدود 5 سال پیش، بزرگ برای این میگم که شما تصور کنید … ماشین رفت، دوتا خونه درجه یک از هر نظر داشتیم که اونم بالای طلب طلبکارها رفت، طلاها رفت …. آقا ما دیگه هییییچی نداشتیم ولی با وجود فروش خونه ها و ماشین و طلا و…. هنوز 40 ( چهل) تا طلبکار داشتیم که همشون از ما چک داشتن و همه شکایت کرده بودن و دنبال گرفتن جلب و انداختن زندان.

    همه میگفتن زندگی تون تموم شد با این همه طلبکار شوهرت میره زندان تا آخر عمر و هر وقت بهش مرخصی بدن میاد و شما را میبینه. خیلی از دور و بریام و حتی نزدیک ترین افراد خانواده ام از سر دلسوزی گفتن دختر بیا و طلاق بگیر این شوهر و زندگی برای تو تمام شدس و….‌‌

    ما رفتیم زیر زمین مادرم با یه حال و یه اتاق و آشپزخونه کوچیک و دوتا بچه…

    باهم فکر کردیم تصمیم گرفتیم حرف بقیه را نشنویم ، تصمیم گرفتیم قبول کنیم اگه این اتفاق افتاده خودمون مقصر بودیم، تصمیم گرفتیم پیش هیییچ کس دردو دل نکنیم حتی جلو بچه ها هیچ حرفی نزنیم حتی وقتی دوتایی تنها هستیم از نا خواسته ها حرف نزنیم، تصمیم گرفتیم تا میتونیم شاد باشیم هر چند خیییلی سخت بود، تصمیم گرفتیم فقط روی خدا حساب کنیم.

    ما به مرحله ای رسیده بودیم که هیییچ کس نه بابام نه داداشم نه پولدار فامیل و نه هیییچ کس دیگه ای نمی تونست مشکل ما را حل کنه

    یادمه به خدا می گفتم خدایا من مشکلی دارم که همه بنده هات از حل کردنش عاجزن خدایا فقططططط تو میتونی.

    آقا شروع کردن به نصیحت ما، همه شده بودن کارشناس، یکی میگفت برید توبه کنید، یکی میگفت حقتونه، یکی میگفت فقط باید متوسل بشید به ائمه تا نجاتتون بدن و… یادمه یه شب دایی ام میگفت دایی جان وا نده محکم باش و….

    و من از یه جایی اصلا حرف هاش را نمیشنیدم و فقط این شعر مدام تو ذهن و قلبم تکرار میشد:

    باید پارو نزد، وا داد

    باید دل را به دریا داد

    خودش میبردت هرررجا دلش خواست

    به هر جا برد بدون ساحل همون جاست.

    ( در واقع این شعر که من کامل ننوشتم یه جورایی شرح کامل زندگی مون بود).

    خیلی وقتها ناراحت میشدم ولی با خودم عهد بسته بودم که با احساس بد نمونم و همش این شعر تکرار میکردم:

    مرا عهدیست با شادی، که شادی آنِ من باشد

    مرا عهدیست با جانان، که جانان جااان من باشد

    به دست خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

    که تا تخت است و تا بخت است، او سلطان من باشد.

    همسرم هم در این مدت واقعااا عااالی عمل میکرد و از اتفاقات بد و حرف و حدیث ها که کم هم نبود هیچی نمیگفت، میرفت مغازه و سعی میکرد عالی عمل کنه در صورتی که روزی نبود که چهار پنج نفر از طلبکارها نیان در مغازه و ….

    خلاصه همه طلبکارها رفتن چک ها را گذاشتن اجرا و چون به دادگاه ثابت شد ما هیچ ملک و دارایی نداریم برامون قسط بندی کردن، یادتون هست گفتم چهل تا طلبکار داشتیم حالا همه قسطی شده بود و ما باید ماهانه به هر کدوم قسط می پرداختیم و هر بار می رفتیم دادگاه و رسید می گرفتیم وگرنه اونا میتونستن دوباره برن دادگاه و اعتراض کنن که قسطش را نداده و دادگاه همووون روز مامور می فرستاد برای جلب.

    اماااا نتایج کم کم شروع شد:

    9 ماه بعد از اون اتفاق من آزمون استخدامی آموزش وپرورش شرکت کردم، هیچ کس غیر از خودم و شوهرم نمی دونست. اون سال ظرفیت برای شهر ما خیلی کم بود و فقط یه خانم و سه آقا استخدام میشدن.

    با این اوضاع من خیلی امیدوار بودم، رفتم از منابع اعلام شده، کلللی کتاب دست دوم تهیه کردم و نشستم به امید خدا به خوندن و نکته برداری و… و فقط حدود چهل روز برای خوندن فرصت داشتم، و در صورتی که 7 سال از درس و دانشگاه و زمان لیسانس من گذشته بود و تو این مدت مطالعه هدفمند و خاصی نداشتم ولی به امید خدا شروع کردم.

    آقا من اون سال در آزمون کتبی قبول شدم،

    وقتی نتایج اولیه اومد سه خانم انتخاب شده بودیم که بالاترین نمره کتبی آزمون را داشتیم و  باید می رفتیم برای مصاحبه اصفهان و بعد از بین ما سه نفر هر کی جمعا از آزمون کتبی و مصاحبه ها نمره بیشتری کسب میکرد نهایتا قبول و استخدام میشد.

    یادمه شب قبل از مصاحبه، چون فرداش باید می رفتیم اصفهان و بدون اطلاع خانوادم نمیشد، رفتم طبقه بالا، برای اولین بار به خانوادم گفتم که من این آزمون شرکت کردم و فعلا در مرحله کتبی نمره آوردم و فردا میرم اصفهان برای مصاحبه.

    آقا حتی اون شب هم به ما رحم نکردن و گفتن حاااالا خیلی هم خوشحال نباش هنوز مشخص نیست، مصاحبه خیلی سخته و فقططط یه نفر میخوان و ..‌‌. ( حتما متوجه شدید که چرا من و همسرم اولش تصمیم گرفته بودیم درباره شرکت در آزمون با هیچ کس حرف نزنیم)

    نتایج بعد از یه مدت اومد و خدا رو شکر من قبول شدم. خانوادم و همسرم خیییلی خوشحال شدن . نمیدونستم چطور از خدا تشکر کنم. من که هیچ وقت حتی فکرش را نمی کردم بتونم معلم بشم، اما انگار اون شرایط به ظاهر بد ورشکستگی از من یه ورژن جدید ساخته بود خیلی قوی و با اعتماد به نفس اونم منی که تا قبل از این ماجرا یکی از مشکلات اساسی ام که منا به شدت رنج میداد کمبود اعتماد به نفس و عدم خود باوری و مشکل در ابراز وجود بود، ولی خدا برام شاهکار کرده بود.

    استخدام شدم و بعد از دوره یکساله در دانشگاه فرهنگیان رفتم سر کار و شدم معلم کلاس اول، تصمیم گرفتم با کمک خدا تمام تلاشم را برای انجام بهتر کارم بکنم، تا حدی که همون سال اول شدم معلم نمونه.

    سال دوم من تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم و کنکور ارشد دادم، دانشگاه تهران رشته روانشناسی تربیتی قبول شدم اما روزانه نبود و باید هزینه پرداخت میکردم برای هر ترم، اولش منصرف شدم چون اون همه قسط داشتیم و حالا شهریه دانشگاه هم اضافه میشد.

    همسرم که از شور و شوق من برای درس خوندن مطلع بود، باهام صحبت کرد و دلگرمم کرد و نهایتا آخرین شب ثبت نام تصمیمم را گرفتم، پیاده داشتم میرفتم کافی نت برای ثبت نام و با خودم تکرار میکردم: من دختر پادشاه هستم و خدای مهربانم تمام نیازهای مرا به سادگی و زیبایی برآورده میکند.

    آقا ما دانشگاه ثبت نام کردیم، مهر که شد به خاطر کرونا همه مدارس و دانشگاهها مجازی شدن و در واقع من در بهترین زمان در بهترین مکان قرار گرفته بودم چون میتونستم تو خونه باشم، برای دانش آموزان خودم تدریس میکردم و فیلم میگرفتم و کلاسم را مجازی برپا میکردم و از اون طرف خیلی راحت و بدون رفت و آمد به صورت مجازی داخل کلاسهای دانشگاه شرکت میکردم،

    در واقع کرونا برای من یه فرصت شد، و کل دوره ارشدم را مجازی خوندم و مجازی امتحان دادم و با معدل عالی 18/47 قبول شدم ( ناگفته نماند که معدل لیسانس من 17/67 بود و من از اول از خدا خواسته بودم معدل ارشدم بین 18 تا 19 باشه).

    و امااا با لطف و رحمت خاص خدای مهربانم سه روز پیش یعنی 29 فروردین 1402 آخرررررین پرونده طلبکارها بسته و تموم شد.

    این تموم شدن برای هیچ کس حتی خودمون باور کردنی نیست چون خیلی اتفاق بزرگی بود، حتی داداشم که دوست نداشت از وضعیت ما باخبر بشه وقتی فهمید همه تموم شدن باااور نمی کرد، حتی اون پولدار فامیل که همه فکر میکردن اون باید برای ما کاری کنه تا ما نجات پیدا کنیم ولی خودش میگفت این حجم از طلبکاری اصلا جمع کردنی نیس (ولی خدا نگذاشت حتی یه هزار تومنی برامون بده)، اونم با تعجب می پرسه تموووم شد؟؟؟!!!

    حتی بابام که کارمند شورای حل اختلاف هستن و تقریبا هر روز میرن دادگاه برای شغل شون و کاملا با این پرونده ها آشنا هستن براشون باور نکردنیه و از اول باورش این بود که شوهرت میره زندان و گاهی میاد مرخصی و تا آخر همین طوری خواهد بود چون شما که نمی تونید پول این همممه طلبکار را بدید و اون روز حساب کرده بودن که اگه خونه پدر و مادر هامون را هم بفروشیم بازم تموم نمیشن حالا بابام میگه اونایی که بعد از شما دچار این مشکل شدن میان پیش من و منو قسم میدن بگو شما چی کار کردید که مشکلتون حل شد، آخه چطوری؟؟!!

    خدا همه را پرداخت کرد و همه دارن با عقل سلیم خودشون هر جوری حساب میکنن که آخه چطوری؟ ولی نمیتونن یه جواب منطقی پیدا کنن براش.

    تو این 5 سال خدا رو شکر روز به روز زندگی مون بهتر شده، روابط مون عمیق تر و صمیمانه تر ، طلبکارها را دادیم حتی شهریه دانشگاه را پرداخت کردیم، من از نظر اجتماعی خیلی پیشرفت کردم، ارشد روانشناسی تربیتی گرفتم، درآمد دارم و در مورد کارم سال به سال مدارسی که رفتم بهتر از مدرسه قبلی ام بوده و با لذت و آرامش و راحتی بیشتر و بیشتر کار کردم، حتی مغازمون که دچار مشکل شده بود الان کلی جنس داخلش هست و به اصطلاح پا گرفته، خدا شاهده تو این مدت ما بهترین برنج و بهترین روغن و بهترین گوشت و مواد خوراکی را مصرف کردیم، مسافرت رفتیم، هرچی لازم داشتیم خریدیم و ظاهر و لباسمون خیلی خوب بوده، بهترین رستورانها رفتیم با سلامتی و شادی کنار هم بودیم و لذت بردیم و کللللی زیبایی دیدیم.

    تا الان ما فقط از فایل های هدیه و دانلودی استاد استفاده کردیم و هدف بعدی امسالمون ان شاءالله خرید دوره روانشناسی ثروت هست و میخواهیم با تمرکز روش کار کنیم و کسب نتایج عالی و عالی تر، به امید الله یکتا.

    در پناه خدای مهربانم سالم و پر روزی و شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: