می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان حکیم
سلام و درود به یاران بهشتیم…
سلام و درود به بندگان صالح خداوند…
سلام و درود به استاد همیشه پایدارم..
سلام و سلامتی به همه…
استاد عزیزم..
میخام اعتراف کنم.به خوشبختیم…اعترافی که قلبم همیشه بسوی خداوند باز بود..
چه اگاهانه در طی اون34 سال زندگیم. و چه این سه سالی که در محضر شما هستم…
من همیشه نسبت به زندگیم و اتفاقات زندگیم..به رویکرد بالاتری نگاه میکردم..
همیشه سوالات مختلفی از خودم میپرسیدم..
اگه هم تضادی بوجود میومد..
همیشه سوالاتم راجع بخودم و شخصیتم راجع به اون مسایل….گسترش پیدا میکرد…
من دقیقا سال 97…. به یه مشکل روابطی خوردم..با یفردی خیلی جالب و واقعا خداوند برام مهیا کرده بود…
و جریان جوری پیش رفت بخاطر عزت نفس پایین من توانایی مقابله با همچنین فردی رو نداشتم.
دوستداشتم رابطه ایی خوب طبق اون چیزهایی که میخاستم برام انجام بشه..ولی وقتی توی موقعیتش قرار گرفتم پاهاییم سست شد و خودمو “ازش دور کردم..
و این باور به اینکه تو لیاقت همچنین فردی نیستی..جایگاه اون کجا..و تو کجا..بخاطر یسری وضعیت زندگیم.مم بود…
و خیلی باورها..
با وجود اینکه اون افراد مشتاق من بودن و خیلی منو دوستداشتن که این رابطه سر بگیره..ولی من از درون ..اماده همچنین رابطه ایی نبودم..ولی ظاهری دوستداشتم ..شکل بگیره..
واقعا تضاد بزرگی بود..
چقدر مورد هجوم افراد نزدیکم قرار گرفتم که تو مشکل داری چرا نمیتونی تصمیم بگیری.و ماه ها هنوزم یوقتایی بهم میگن..
و خیلی جالب…بدون اینکه اون شخص اون افراد ناراحت بشن.گفتن موقعیتش هنوز درست نبوده.ولی من مورد تایید اونفرد بودم..و این رابطه قلبی هنوزم ادامه داره…
و این موضوع یه تضاد بزرگی تو زندگیم بود.که چرا من خودمو محروم میکنم از بعضی شرایط..
با وجود اینکه من همجوره لایق این شخص بودم.
اینفرد همجوره کیس خیلی خوبی بودن..
و باعث شد بعداش رابطه هایی که برام پیش میاد منافات با وجود من داشته باشه..
حالا این وسط یچیزی منو هل میداد بسمت رابطه قبلی که تو باید با اینفرد داشته باشی
و از طرفی یسری موقعیتها که من نمیخاستم ناخاسته وارد زندگیم می شدند..
و این گذشت…دیدم هر روز جهان بیشتر روی سرم تضادها رو میباره..
خداوند از چند جهت..رابطه ایی که میخاستمو بهم الهام میکرد..و انگار قلبم نسبت به این خاسته روشن بود…
و از طرفی تضاد میومد که باعث شده بود که من ازش فراری باشم..
و چند ماه گذشت.بازم جهان میگفت تو باید با این شخص رابطتت شکل بگیره..
تا اینکه از لطف و کَرم و رحمتش من هدایت شدم به سایت شما…
و از همون روز فهمیدم و درک کردم دلیل تضادهای ویرانگری که از طرف اطرافیانم بر سرم میباره.و هر دفعه به یه شکل ناخاسته وحشتناک..
برای این بوده که من با همون شخصی که خداوند بهم الهام کرده بود..وارد زندگیم بشه…
و من تمام اون تضادها رو بخاطر شخصیت ویرانگرم میدیدم…
و بازم به لطف خداوند من شروع کردم کار کردن روی دوره های دانلودی و الان نزدیک به سه ساله در محضر شما هستم..
یادمه همون روز اولی که وارد سایت شما شدم.و اتفاقات خوب پشت سر هم برام میفتاد.و این خاسته و این رابطه رو داشت بیشتر برام.توی قلبم میخکوب میکرد..
یه شب بهم الهام رسید…
دو فرشته و شما استادم که اندازه یه بچه 5 سال تقریبا بودیید..
منو اون شخص توی یه مدار قرار گرفتیم..و باهام راجع به این مسیله صحبت کرد..و بهم تبریک گفت…
و خداوند بهم الهام کرد تو زمان درستش اون شخصی که اونروز برات فرستادم. با همدیگه وارد رابطه هم میشید..
و هنوزم خداوند مدام نشانهاشو واسم میاره…
و همون اتفاق به ظاهر ناجالب در اونروز و تحت تاثیر اون شخصی که این رابطه برقرار شد…
یسری اتفاقات افتاد..تا من بخودم بیام و شخصیتمو تعقییر بدم…تا ما دو نفر ببینم وعده خداوند چه روزی چه ماهی باشه.. این اتفاق بصورت فیزیکی وارد زندگی هم بشیم…
میخام پونت.صحبتم و این فایل رو بگم…
اون اتفاق..باعث شد..تا من هدایت بشم به بزرگترین سایت.تا روی شخصیتم و ایمانم و خداوند و حتی رشد بیزنسیم کار کنم
و از طرفی خداوند این شخص رو برام از طرف خودش ،” اماده کرده بود تا به ازدواج ختم بشه..
و ناگفته نمونه من از بچگی این شخص بهم الهام شده بود..و دقیقا همون اتفاق برام افتاد..
این بزرگترین ترنین پونت زندگی ام بود…
که از قبل خداوند این ازدواج رو برای من اماده کرده بود..
هنوزم هدایتهاش ادامه داره ولی هنوز بصورت فیزیکی وارد زندگیم نشده..
بهم گفته زمانی که امادگیشو داشته باشی وارد زندگیت میشه…
و همین تضاد در ابانماه 97…شد…بزرگترین نقطعه عطف من در تمامی جنبه ها…
درسته اون اتفاق تو اون زمان نیفتاد…ولی من به اولین خاسته ام که بزرگترین خوشبختی منه..
سعادتمتدی در دنیا و اخرت….
شاید اگه من اون موقع بصورت فیزیکی این شخص وارد زندگیم میشد خیلی میتونست توی زندگیم تاثیر بزاره…این شخص همجوره فردی عالی هست…
و بسیار فردی موفقه….ولی چون من از نظر شخصیتی کامل نبودم..خداوند زمانشو برام طولانی کرد تا من بجایگاه به مراتب عالی تری برسم..
که امروز جزو زندگیم هست.اونم این مکان بهشتیه!…..
و نکته بعد…از این درس….من حتی توی بیزنسمم موفق شدم..بازم بخاطر همون جریان رابطه های ناجور حتی با بیزنسمم هماهنگ شده بود..
همون تضاد..یعنی جوری بود.که هم مشکل روابط بود،”و هم مشکل بیزنس !…با همدیگه تداخل پیدا کرده بود…
بهمدیگه ربط داشت..و همین باعث شد من وارد کسبکاری بشم که بتونم به موفقعیت عالیتری برسم و روی خودم و مهارتم کار کنم..
استاد عزیزم .سپاسگزار این خداوندم که بزرگترین خدمت رو در حقم کرد.اون تضاد اون روز من گفتم..برای رشد من اومده من باید تعقییر کنم.
یبار دیگه انجامش میدم..
این رابطه موند…و منجر شد تا من در روزهای اینده با همدیگه هم فرکانس بشیم..
ولی این وسط همجوره من سود کردم..
همجوره در همه جوانب…
درسته هنوز فیزیکش مشخص نیست…ولی ایمان به غیب انجام شده و خداوند بهم بصورت واضح نشون داده..
ولی خیلی خوشحالم .اون شخص 97 کجا…و این شخص 403 کجا زمین تا اسمون متفاوت شده .
دیگه اون ضعف شخصیتی در تمام جنبه ها از بیین رفت..و من یه انسان قوی شدم و خدا رو در درونم گسترش دادم..
و حتی بیزنسم این مدت..تضاد براش بوجود میومد..ولی من همجوره رشد کردم..
اون تضاد…همجوره من قوی شدم..
چه چیزهایی یاد گرفتم.
چیزی که تولید کردم اصلا توی ایران به این صورت به این شکل نیست طبق تحقیق گسترده ایی که انجام دادم..
واقعا همجوره رشد بود..شاید یوقتایی ظاهرش ناجالب بود…
ولی جوری شد وقتی بصورت پروازی به روندم نگاه میکنم ..میبینم همه رشد بوده..
یوقتایی کارم به بن بست میخورد…فقط میخندم میگمم خدایا چی داری بهم نشون میدی..
و هدایت بعدی میومد…
همه رشد همه رشد…
من دقیقا سال گذشته با یه شخصی نزدیکم بدجور زدیم بهم..و این شخص بهم توهین کرد….
و من خیر دونستمش..باعث شد خداوند بهم نشون بده..روی این حساب باز نکن..
معامله ایی که طی 5 سال روش حساب باز میکردم رو با هدابت الله بخشوندمش…
و دقیقا به محض اینکه بخشیدمش…
هدایت الله اومد رفتم برای قدمهای بعدی برای بیزنسم و دروازه ایی از هدایتها رو پیش رفتم..
و یاد گرفتم که هیچ وقت روی سود و یا وام یا هر چیز دیگه ایی حساب باز نکنم..فقط روی خدای خودم حساب باز کنم…
میخام بگم…من همیشه نسبت به اتفاقات.ادمیه دیگه!….یوقتایی میریزم بهم…..ولی اینروزا چون در مدار درستیم..خیلی بهتر تونستم با دید الهی بهش نگاه کنم.و همین باعث شده….بهتر بتونم پیش برم.اینروزا فقط به اتفاقات خندم میگیره.
میگم خدا چی تو آستینت برام داری..که هر بار این اتفاق میفته…
و لطف خدا باعث شد تا نقطعه ضعف عجول بودنمو بیشتر شناسایی کنم و با ارامش این مسیر رو پیش ببررم..
این داستان زندگیم در این مدت چند ساله….
دارم بخودم یاداوری میکنم اگه اون تضادها نبودن.من الان توی این شرایطو توی این فاز بالای شخصیتی قرار نمیگرفتم…
و خیلی افراد رو دیدم خیلی شرایط ظاهری خوب و عالی دارند.ولی ناسپاسن…
چرا!؟چون معنای زندگی کردن خوب و عالی رو درک نکردن..
شاید اون اتفاق توی فیزیک زندگیم میتونست تاثیر گزار باشه..ولی خداوند لطفش نسبت به من خیلی زیاد بود..گذاشت این مدت بگذره تا من با ورژن بهتری این رابطه الهی رو درک کنم.
و یوقتایی خیلی دوستدارم زودتر انجام بشه..
ولی داره بهم میگه..باید بزاری زمانی که من میگم انجام بشه..
من فقط باید بهش ایمان داشته باشم.که با عملگرایی و با هدایتش پیش برم..که این ایمان منو نشون بده…
.
اینم داستان زندگیم…خیلی اتفاقات توی همین حین برام بوجود اومده ولی خلاصه وار گفتم..که تضاد ها بزرگترین رقم زندگی خوب برای یه انسانه..
خداوند رو سپاسگزارم که مرا هدایت کرد که من در مسیر خداوند باشم…
مهم رسیدن بخداوند بود بقیه خاسته های مادی هم خاسته خداونده و منو هدایت میکنه….
و من نباید نگرانش نباشم…چون هر نگرانی احساس بد میاره و میتونه موهبت الهی رو از دست بدم..
همون زمان و اون رابطه از نظر ظاهری از بیین رفته .میتونست به من خیلی ضربه ها بزنه…و میتونستم واارد رابطه های نامربوط بشم.
و الان اینجای کار نباشم…
ولی من به لطف خداوند و مرحمت خداوند …باعث شد بنفع من تموم بشه..چون ایمان بصورت نااگاهانه به قانون داشتم…
و ادامه دادم…انشالله به وقتش توی سایت مینویسم.و بقیه داستان این هدایت الهی رو بیان میکنم..
به امید روزهای اینده الهی دیگر…
خدایا چنانکن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
خدایا سپاسگزارم که تضادها باعث رشد شخصیتیم و رشد فردیم .و رشد در تمامی جنبه های زندگیم شدند…
خدایا سپاسگزارم بابت درکی که بهم دادی که من بنده تو باشم و از نعمتهایت به درستی و خوبی و پاکی یاد کنم!……
بنام تنها خالق تواناییم.
استاد عزیزم چقدر این فایل دقیقا با مدار هم هم جهت بود…دقیقا این فایل با نشانه هر روز من.در یک مدار هستن..و من این فایل رو در پیچ اینستا دیدم…
و خداوند بهم گفت برگرد به سایت اونجا نگاهش کن…
من با هدایت خداوند برای کوچکترین کارام.ازش میخام.به چند دقیقه هم نمیرسه هدایتم میکنه…اون لب حرفهاشو متوجه میشم..سپاسگزارشم هر لحظه…
این موضوع اسکارشیپ اشک چشمان مرا فرو ریخت…و واقعا بهمون صحبتهای خداوند در قرآن رسیدم..که ما انسانها را جانشین خودم روی زمبن قرار دادم…
چقدر انسان با هدایت الله..و خودشناسی به خداشناسی برسه..و خودشو بولد کنه…
جامعه ایی که اکثراشون روی ناخواستها زوم کردن…و شخص خودمم به خودم یادآور میکنم..دقیقا همون اهرم رنج و لذت…که بگم قبلت کجا بودی و الان کجا هستی…
همین باعث میشه با یادآوری تضادههای قبلم.و الانم بیشتر وقتا سپاسگزار خداوندم باشم…بجای روی اوردن به عوامل بیرون..با خودشناسیم خداشناسیم را بزرگ کنم…
استاد عزیزم.قبل از آشنایی من با شما…
توی روابط با اطرافیانم و خانواده ام.کلا توی زمینه روابط خیلی مشکل اسف باری داشتم..
واقعا داشتم زیر دنده های جهانم له میشدم..
میخام بنویسم.شاید یه چیز شخصی باشه..ولی ما یه خانواده هستیم…من بخاطر این موضوع روابط کتک های زیادی از طرف فرد نزدیک به خودم میخوردم..یه حس ترس و غمگین..و فرار ی داشتم.یه روزایی میشد اینقدر این احوالات بد زیاد بود…زمین و آسمان جام نبود هر روز شدیدتر میشد…
میدونی نقزعه عطفم چی بود..همین وسطای ناراحتیام.انگار از درون به فکر تعقییرات بودم..
از کارای سحری گرفته تا پیدا کردن روانشناسی که بتونم باهاش راحت باشم…کلی در و دیوار زدم…
استاد عزیزم.این رابطه من با فرد نزدیک خانواده ام با اجازتون.بخاطر پرخاشگری در بچگی برای من پیش اومد…و اون دقیقا از رفتارهای جو اون مذهب…و بی ارزش کردن افراد در مقابل همدیگه…این پاشنه خیلی شدید بود….اینقدر شدید بود…که نمیدونم چجور بیانش کنم.
بعضی موقع با خودم میگفتم اینکارت اشتباهه بیا رو خودت کار کن…ولی بازم نجواهای کثیف شیطان نمیزاشت…
تا اینکه همون فرد نزدیکم با ورشکستگی در یه شهر دیگه بازم همون دغدغدها شروع شد…
بازم همون فرد با من!میگن به هر چی بترسی سرت میادا…دقیقا همین شد…
و گذشت به لطف الله یه دوست وارد زندگیم شد..یجورایی حالم خیلی خوب شد..انگار خداوند بهم میگفت همینجا بمون.رابطه خوبی هست..ادامه بده..ادامه دادیم…
نییت این فرد خیر و خوبی بود… ولی همیشه این نقطعه ایی که سرآغاز زتدگبم بود..باعث شد رفته رفته یکم تو این زمینه روابط بهتر بشم..چون با هم تفریح میرفتیم.دیگه تو اون فضای افراد خانواده ام دور شده بودم…
مثل اینکه توی یه کویر باشی.یه فردی بیاد یه بستنی بهت بده…شاید اون بستنی یکم دلتو خنک کنه بهت انرژی بده…و بعد از مدتی بخاطر دلبستگی از اون فرد طرد بشی…ولی من دیگه بقیشو نمیدونیتم میخاد چی بشه…
گفتم ادامه میدم….
همین باعث شوق و ذوق من شد…
میگم خوب انگار یه اسباب بازی به کودکی بدن تا چند ماه باهاش بازی کنه. و خودشو سرگرم کنه…
و این جریان ادامه داشت…تا اینکه احساس کردم این دلبستگی به فرد هر دومون داریم زده میشیم.خودم رفتاراشو متوجه میشدم …
ولی خودمو بازم میخاستم با زور بطرف بچسبونم..بهش زنگ میزدم.ولی اون خیلی دلگرم نبود…
خودمم قبول کرده بودم.که وقتی به ادمها میچسبم بعد یه مدت جدا میشم..چون قبلشم خیلی این نقطعه برام بولد بود…
استاد بیین اینا خیلی اتفاقات برام پیش اومد.نمیشه بیانشون کرد…
و بازم این چک و لگد …باعث شد..که من باید تغییر کنم.با لطف خداوند…
وارد یه کلاس قانون حذب با استاد جدید شدم.بخاطر اون حس درونی نصف نیمه کاره دوره های ایشون رو با وجودی که هزینه کردم.(ناگفته نمونه همون تکامل من بود.تا خداوند بیشتر منو مورد آزمایش خودش قرار بده)تمام از گوشیم حذفشون کردم.تا اینکه
به بهشتم بازم با لطف پروردگارم هدایت شدم..
استاد چی بگم.دقیقا تا به امروز 510روزه عضو سایت شما هستم…
نتایج غیر قابل شمارشه…
جاهایی که کنارل ذهن کردم.قدم به قدم با فایل دانلودی و کتابا شروع کردم..
نقطعه عطفم..
با همون فرد نزدیکم رابطمون عالی شد.برام کلی هدیه خرید…الحمدلله
همون فرد دوستم.کاملا دوستی پایدار.و کلی اتفاقات خوب داره برام پیش میاد..منجر به کلی خواسته و اتفاقات عالی..ولی بدون وابستگی
زندگی شراکتی من با نزدیکم بهم خورد.وکلی آشغالهای زیر مبلیم همه بیرون ریخته شد..
توی روابط خانوادگی اطرافم.همگی همگی..عالی عالی شد..
عزت نفسم.اعتماد بنفسم.با لطف الله بیماری که از بچگی داشتم.کاملا از بیین رفت.
جو خونمون حتی وسایل زندگیمون کاملا زیرو رو شد..چیزایی جدید وارد شد.همین باعث شوق و ذوق شد.
خداوند یه شیرینی حسابی بهم داد…یه لونه زنبور عسل به وجه چند کیلو..گورای وجودمون و خانوادمون کرد…دقیقا این کندو عسل پشت پنجره اتاقم لونه کرد.چون پشت پنجره اتاقم پر از درختهای پیچک با آسمان ابی هست.
دکوراسیون اتاق خوابم.وسایلای اضافی..خیلی تعقیرات پیش اومد.هر کی میاد تو اتاقم میگه اینقدر آرامش داره دوستم دارم فقط بخوابم…با صدای پرنده صبح و عصرمو میگذرونم با عشق خداوند و نوستن این کامنت
روند کاریم تعققیر کرد.دستان خداوند تو زندگیم اومد.آنوزشا و کارکردهای زیادی تو رشته کاریم پیش اومو…
اعتمادایی که اطرافیانم برای کارکردن…بوجود اومد…
استاد عزیزم در روابط معنوی و خوندن قرآن که بسیار زیاده بخدا من هنوز دوره های دیگتونم خریداری نکردم. ولی هنوز ادامه داره…
من شاکر پروردگارم هستم …
هر روز که میگذره رو خودم کارم میکنم..اینقدر الهامات خداوند زیاده..که زبانم کم میاره…
ناگفته نمونه از ابتدای اون تضادها..اینقدر نشانه پروردگارم زیاد بود که فقط اشک میرختم..
میدونی مثل کسی که بازم تو کویره..هیچی نداره.هیچ دلخوشی در عوامل بیرون نمیبینه…
همین باعث میشه خودشو رها کنه سر سپرده پروردگارش بشه…یکم آروم بگیره..
مثل اینکه بچه که بودم وقتی که دعوامون میشد کتک میخوردم.اینقدر گریه میکردم.تا اینکه ..به حالت خلسه میرسیدم.
خودم خودمو آروم میکردم..
دقیقا همین تضادها باعث شد من به این نقطعه برسم …دستاورد من خیلی زیاد بود ولی نمیشه همشو بیان کرد..ولی برای خودم نقطعه عطف زندگیمه..
تا اینکه امروز با لطف پروردگار و مداری که توش قرار گرفتم…
من پاشنه شدیدی داشتم.مخصوصا تو خانم ها خیلی زیاده..مقایسه کردن و حس حسادت داستن از داشته های دیگران…
چند روز پیش فقط روی این نقطعه کار میکردم.
که خواب میدیدم دارم تایید تحسین میکنم افراد را…
و خیلی چیزا هست…
موفقعیت الانم خیلی خوشحالم..همه بر میگرده نتیجه تلاش….و موندن در قوانین الهی..و هر روز بهبود.و مستمر رسیدن کارات..و قدرت و جسارت داشتن..و قوی قوی…
مخصوصا ما خانم ها..باید خیلی قوی باشیم..چون خیلی پاشنه ها داریم…
و مقایسه ها داریم همه برمیگرده به نحو تفکر جامعه مون…الله اکبر…
خدا را بسیار سپاسگزارم…بزرگترین نقطعه عطف من..تضاد بود..اینقدر شدید بود که من بیشترشو نمیخام بنویسم..و بیشتر اون له شدن تو اون اتفاق ها بود همه دست به دست هم و فشار اوردن روی سر من بود…که الان بیام با عشق..و هدایت مروردگارم بنویسمش…
و به خودم یادآوری بشه..از چه سراشیبیهایی رد شدم..که من همه رو تو خواب خدادند بهم الهام میکرد…
استاد عزیزم من بازم سپاسگزار شما و خداوندم هستم..که من اون غذاهای کثیف..و اومدن شخصی بنام تضاد…باعث شد..الان در جو این مدار..و با صحبتهای شما قرار بگیرم…
و منم فردی مثل همون پروژه اسکارشیب باشم.و درس بگیرم از این تضادها برای رشد درونیم..
بقول دوست عزیزم.تمام اتفاقهای بیرونی ما درون ماها هست…
من خیلی خداوند رو شاکرم با الهامتش دارم خواستمو با عشق به خودش..و در زمان و مکان قرار گرفتن اتفاقات هستم…
انشالله به امید بهترینها برای مراحل بعدی زندگیم…
من عاشق تضادم..چون نقطعه عطف زندگیم بسمت خواستهام هست..
و در نهایت رسیدن به صلح بیشتر به خودم و اطرافیانم.نکته بسیار مهم برای خود شخص من..
در نهایت به امید کامنت جدیدم در این سرزمین بهشت خداوند…دوستتون دارم همینجا دستان استاد عزیزم.و مریم حان عزیز.و دوستان عزیزم در این سایت بهشتیم را با عشق میبوسم…
پرنده زیبای من با عشق داره این نوشته مرا تایید میکنه…
به امید نوشته دیگر..و بودم به ندار بالتر..الحمدالله.الهی هزاران بار شکرت