اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناعمه احمدی» در این صفحه: 1
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    سلام

    یکی از تضادهایی ک من بهش برخوردم حدود دو ماه پیش بود ک باعث شد علاقه ام رو پیدا کنم

    قبلش من بگم یکی از ویژگی ها و سرمایه های درونی ای ک خدا بهم بخشیده مسئولیت پذیر بودن و درستکار بودنم هست و من چون خیلی روی این قضیه حساسم و میدونم ک این ویژگی رو دارم پس از رئیسم هیچ وقت توقع نداشتم ک قدرم رو ندونه بعد از حدود 3.5 سال کردن براشون

    خلاصه اتفاقی ک افتاد این بود یک روز ایشون زنگ زدن و با من دعوا و مشاجره و همزمان بین مکالمات ما یک تلفن ایشون دریافت کردن ک یک همکاری پشت سرمن بد گفت و از من گله کرد و این هم اضافه شد و بحث بین ما بالا گرفت، و من تنها ب ایشون گفتم میشه تلفن رو قطع کنید دیگه نمیخوام چیزی بشنوم

    استاد خیلی بهم برخورده بود، ینی چکی قشنگ خوردم ک لذت بخش بود برام، منی ک اشکم ب ندرت درمیاد و خانواده ب من میگن بی احساس و سنگدل(چون من غصه هیچ کس رو نمیخورم)،وقتی پدرم اشک منو دید گفت خیلی ناراحتم کردی ولش کن دیگه گریه رو بس کن

    اون روز بعد از قطع تلفن من گریه ای کردم هق هق

    فقط ب خاطر اینکه من چقدر از جون و دل مایه گذاشتم برای شرکت مون و همزمان ک می دیدم همکارانی ک از کار میدزدین و خودم رو با اونا مقایسه می کردم ک قدرم رو نمیدونه رئیسم و بهم بی احترامی کرده، همون روز دقیقا بعد از 1 ساعت من آنچنان خوشحال شدم خدا آنچنان قشششنگ ب من فهموند ک دیگه جای تو توی این شرکت نیست،ارزش تو بالاتر از اینجاست

    قبلش هم خودم حس میکردم برام روتین شده، دیگه اون احساس خوب از خودم رو ندارم،دیگه با ذوق و شوق از خواب پا نمیشم برای زندگی، در کل از خودم راضی نبودم بلکه ب اجبار داشتم تحمل میکردم شرایط رو

    و وقتی یادمه شما میگفتین تحمل کردن واژه خط قرمز منه، فهمیدم ک نع من نیومدم ب این دنیا ک جایی رو تحمل کنم، من باید هر روزم خوشحال تر و با انگیزه تر بشه

    خلاصه من اول برج 12 تماس گرفتم و استعفا دادم و چقدر مدیرمون از من عذرخواهی کرد و گفت بمون و قول و عده حقوق و شرایط بهترو داد،ولی من قطعی تصمیم گرفته بودم،چقدر اطرافیان گفتن حالا اسفندم بمون عیدی تو بگیری ولی من گفتم نه من تصمیم و گرفتم و گفتم حالا وقت شجاعت بخرج دادن منه من حتی یه روزم بیشتر نمیتونم اونجا بمونم و کلی نشانه برای تایید تصمیم ام خدا بهم نشون داد، و اصلا نگران عیدی ایم نشدم و خدا رو روزی رسان دونستم و ب راحتی برام عیدی ام واریز شد بدون اینکه من به شرکت مون زنگ بزنم، اتفاقا از همکارانم شنیدم چقدر اسفند اذیت شدن سرکار بخاطر گیرهایی ک مدیرمون بهشون میداد و من فهمیدم اگر می موندم چقدر احساس بدی می گرفتم و طبق قانون احساس بدم برام اتفاقات بدتری رو بوجود میاورد

    جالبه من بعد از 2 روز یک جای جدید استخدام شدم و از اونجا هم برای 3 هفته کار کردن حقوق و عیدی گرفتم  ینی من از 2 تا شرکت حقوق و عیدی دریافت کردم و اولین بار بود مبلغ زیادی رو توی کارتم داشتم و خدا میدونست اگر من نمیزدم بیرون نمیتونستم خیلی کارها کنم چون پولش رو نداشتم ولی خدا خوب جایزه ای برای شجاعتم بهم داد، برای اینکه طبق قانون سلامتی غذا میخورم همه چی بهترین اش جور شد برام و بهترین و لذیذ ترین وعده های غذایی رو تهیه کردم با اون پولها برای خودم و چقدر سپاسگزار خداوند رزاقم هستم

    و بعدم مجدد فهمیدم ک روحیه و طبع من از کار اداری متنفر شده و دیگه حاضر ب انجامش نیستم حتی در بهترین کمپانی ها

    و الان حدود یک هفته است ک دارم توی شغلی کار میکنم ‌ک عاشقش هستم(الان اداره یک کافه دستمه،تنها هستم یک کافه دنج خلوت پر ازگل و گیاه) و فکر کنم فهمیدم ک علاقه ام چیه و خیلی خوشحالم ک با طی کردن این قدم ها متوجه علاقه قلبی ام شدم، نمیدونم میشه اسمش رو علاقه قلبی دونست ولی حداقل میدونم حالم خوبه احساسم خوبه از انجامش از خودم راضی ام خودم رو ب چالش کشیدم کلی تجربه کسب کردم فهمیدم من عاشق قهوه زدن هستم عاشق ارتباط با مردم و تحسین کردن شون هستم عاشق دیدن حال خوب و احساس خوب و عشقی ک باهم میکنن و منی ک شاهد دیدن این حال خوب شون هستم و منی ک با نهایت احترام و صورتی بشاش بهشون خدمت رسانی میکنم و میبینم ک اونها هم بهترین وجه شون رو میارن کافه،من کاری ک دارم رو شغل نمیدونم خودم رو هر روز تصور میکنم ک دارم کافه خودم رو مدیریت میکنم برای مشتری های خودم قهوه میبرم،wowww مطمئنم میرسم بهش و یک روز میام بهتون میگم مغازه take away خودمو زدم  ؛))))

    تازه مکان اش روهم انتخاب کردم ؛) و هر روز تصور میکنم براش

    درکل تضادها میان ک مارو هل بدن ب سمت جلو، واقعا من از این اتفاق چنان اعتمادی ب خدا پیدا کردم، چنان باور الخیر فی ماوقعی در من ساخته شد، چنان در کنترل ذهن قوی و قوی تر شدم و خیلی ب خودم افتخار میکنم ک از پسش براومدم

    احساس میکنم ما موقعی ک ب تضاد میخوریم و اون لحظاتی ک میدونیم به غیر از خدا کسی نیست ک دستمون رو بگیره تو اون روزا ما خیلی توحیدی می شیم کنترل کردن سخته آره ولی ته قلبت انقدر ایمان عه سوسو میزنه انقدر دلت رو گرم نگه میداره ک باعث میشه باوجود نگرانی و نجوا عه ادامه بدی و هر روز بیشتر خدا رو صدا بزنی، خدا یه نشانه هایی برات میفرسته ک قشششنگ دلت رو روشن میکنه ولت نمیکنه ب امان خدا بهت نشونه میده ک یه وقت کم نیاری و این خیلی دلچسبه خیلی قشنگه اصن اون لحظات ک داری تقوا میکنی و خدا همزمان برات نشانه میفرسته ک ادامه بده بنده عزیزم نزار شیطان بهت غلبه کنه بزار باشه اشکالی نداره ولی صدای خودش رو بالا میبره،آخ چقدر حس خوبی میده

    بنظرم تضادها میان ک مارو ب خدا نزدیک تر کنن، ک از ما انسان های موحدتری بسازن

    ک یادمون بیارن ما فقط باید تسلیم خودش باشیم و شرک هایی برامون پیدا میشه ک بعدا شرمنده خدا میشیم.

    یادمون میاره ما تو این جهان تو کل کیهان تنها و تنها یک رب داریم یک ارباب داریم، ما بندگی کنیم و بزاریم ارباب اربابی کنه برامون

    تنها خدا برایم کافیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: