اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد کرمی» در این صفحه: 3
  1. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    بنام الله مهربان که هر آنچه دارم از اوست

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو که نمونه قابل تحسین کنترل ذهن و توحید عملی در کنار شما استاد عزیز هستش

    امروز شاهد این اتقاق زیبا با کلی درسها در کنار ایلان ماسک مرد توحیدی که مثل استاد مرد عمل هستن و با کمی تحقیق و ریز شدن در زندگی ایلان ماسک میشه روند تکاملی ایشون دید و درسها ازش گرفت ..

    هر چند که استاد عباس منش نمونه همه چی تمام توحید در عمله مخصوصا وقتی که موشکافانه از باورهای صحبت میکنه که دلیل اتفاقات زندگیشو نشون میده و الگو همه ما شاگردانش هست برای اینطور عمل کردن به قوانین

    امروز خدا رو شکر میکنم به عنوان شاگرد شما که میتونه از توحید در عمل و تغییر زاویه دیدش نسبت به قضایا مثال داشته باشه و باعث خوشحالی که اینجا بیان کنم که هم رد پای برای خودم بشه و تقویت باورهام و هم برای کسانی که این کامنت میخونن

    من از سال گذشته که تصمیم جدی شد برای تغییر زندگیم و آشنای با استاد عزیزم از طروقی که بفکرمم نمیرسید متعهد شدم که با جون دل آموزهای استاد باور کنم و مثل ایشون عمل کنم

    به همین خاطر بعد از چندین ماه گوش دادن به فایلهای استاد شجاعت اینو پیدا کردم که حرکت کنم و دنبال رویاهام برم ..مهاجرت کردم از شهر خودم به شهر دیگه که میشه گفت اولین مهاجرت زندگی من از خانه و کاشانه پدریم بود برای کار جدید..

    هجرت به دل ناشناخته ولی با همه ترساش میدونستم که خداوند همیشه یارو یاور منه و ترسی وجود نداره و توهم ..

    بعد چند وقت از مهاجرتم و استارت کار جدید به دلیل باورهام که افتضاح بودن با ورشکستگی مواجه شدم و بقول استاد توی بدهکاری زیادی که به بار آوردم تازه فهمیدم چقدر باورهای مالیم افتضاح و باید روشون کار کنم ..شرایط خیلی سخت بود برای منی که هیچ وقت اینطور بدهکار کسی نبودم ،ولی ایمان داشتم و دلم قرص بود که این روزا دلیلی برای پیشرفت منه وفقط باید توکل کنم حرکت کنم

    اما ماجرا از این قرار بود که بعد از ورشکستگی تازه فهمیدم که شغل قبلیم که من عاشقش بودم و فک میکردم که نمیتونه منو به ثروتی که میخوام برسونه ،فقط باید باورهامو توش درست کنم از همون جا استارت کارمو بزنم ولی هیچ سرمایه ای نداشتم به علت ورشکستگی و وقتی که باور کردم که میشه کارو شروع کرد بدون هیچ سرمایه اولیه ای ایدهای بهم داده شد که کار قبلیمو استارت بزنم بدون یک ریال سرمایه ،که باعث انقلابی درون من شد و حتی کارهای بسیار بزرگتری هم استارت زدم که هیج سرمایه ای لازم نداشت و یک باور بزرگ برای خودم نهادینه کردم …

    من مستاجر بودم توی شهر جدید و وقتی کارخونه رو تحویل دادم با بدهی های زیاد تصمیم داشتم که استارت کار قبلیمو توی شهر جدید بزنم ولی پولی نداشتم و ایمان داشتم که خدا منو هدایت میکنه

    ازش درخواست کردم که خدایا تو باید برام یه محیط کار فراهم کنی ،البته اینم بگم که وقتی که ناچار شدم و از لحاظ مای بسیار توی فشار بودم رفتم و پیش یکی از مغازه دار شاگری کردم و کم پول میساختم ولی بیکار ننشستم چون این جمله استاد تو گوشم بود که خودمونو بیکار نزاریم هیچ وقت

    توی اون مغازه بدلیل تضادی که با یه مشتری داشتم همش ذهنم درگیر این موضوع بود که من باید چطور به اسن تضاد نگاه کنم که کمکم کنه و این نگاه باعث شد که به جای اینکه بهم بریزم درخواست کنم که بجای شاگردی خودم صاحب کسب کار بشم

    اونجا بود که درخواستمو مکتوب کردم از خدا طلب کردم با وجود اینکه هیچ پولی نداشتن جز پول پیش خونه که مستاجر بودم توش ،و اصلا ذهنم به اون حتی فک هم نمیکرد ..

    یه روز که من رفته بود شهر قبلیم که پسر خودمه ببینم تصمیم گرفتم که پسرمو بیارم شب پیشم بمونه و البته صب توی ستاره قطبی درخواستشو به خداوند داده بود که امشب پسرم که از لحاظ عاطفی بسیار وابسته مادرش هست راضی کنه که شب پیش من بمونه ،

    خلاصه شب شد و پسرم بهونهاش شروع شد ،اولش مقاومت کردم و نمیخواستم بزارم بره ولی ناچار شدم که بپذیرم چون خیلی گریه میکرد و من خیلی ناراحت شدم و همش به خودم میگفتم چرا درخواست من توی ستاره قطبی اینجوری شد..

    خلاصع من راه افتادم که ببرمش پیش مادرش و چون باید یکساعت رارندگی میکردم و اخر شد بود یکم اذییت شدم ،شب خونه مادرم موندم و صب حرکت کردم به سمت خونه خودم ،

    رسیدم خونه دیدم کل خونه به هم ریختس و دزد خونه رو زده …

    خیلی تعجب کردم و کلی بهم ریختم و نجواها شروع شد ،همش میگقتم خدایا پسرم که پیشم نموند ،خونه هم که دزد زد ،اخه مگه من درخواست نداده بودم چرا اینطوری شد

    توی همین نجواها بود که نفس عمیق کشیدم و گقتم که باسد این موضوع رو از زاویه دیگه بهش نگا کنم و موهبتشو بفهمم …الخیر فی ما الوقع

    اینو داشتم با خودم تکرار میکردم و یکم آرومتر که شدم

    متوجه موضوعی شدم ..فهمیدم که این جواب همون درخواست قبلیمه که از خدا خواستم منو صاحب کسب کار کنه ولی چون تنها پول من پول پیش خونه بود و این موضوع میخواد به من بگه که متونی خونه رو پس بدی و بری یه جای بهتر هم خونه و هم محیط کارو با هم یکی کنی و خودت صاحب کسب کار بشی ..

    وقتی این نگاه پیدا کردم آروم شدم و اولین قدم برداشتم و به بنگاهای که میشناختم سپردم که با این مبلغ پول برام خونه تهیه کنن که هم مناسب کارم باشه و هم بتونم به عنوان خونه ازش استفاده کنم ..

    جالب تر این بود که من ختی به صاحب خونه هم نگقتم جریان از چه قرار بود و یه جواری مطمئن بودم که دزدی کار خود صاحب خونه بود ،بجای اینکه بخوام بحث جدل راه بندازم گفتم خدایا هدایت تو رو دریافت کردم و میگم چشم هر چی تو بگی ..

    اونجا بود که کمار از ده روز من نقل مکان کردم به محل جدید با تقریبا همون جزئیاتی که توی دفترم نوشته بودم و کار خودمو به صورت مستقل شروع کردم ..

    از اون روز به بعد هر وقت یه اتفاقی میافته برام اسنو به خودم یادآور میشم که ببین محمد زبان خدا اینجوری …و تو اگه اینطور به قضایا فک کنی و نگاه کنی همه چی به نفع تو تمام میشه ..

    سپاسگذارم از شما استاد عزیز که عاشقانه کلام شما رو پذیرفتم و وحی منزل میدونم و سعی میکنم با تمام وجودم به اندازه درکم بهش عمل کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    سلام به خانوم مرادی عزیز

    خوندن کامنتتون چقدر لذت بخش بود برام و چقدر ایمان توی وجودم زنده کرد

    داشتم خودمو جای شما تجسم میکردم چقدر تحسینتون کردم

    چقدر شما منو یاد مادر حضرت موسی انداختین هنگام به آب انداختن فرزندش

    اون موقع که به تضد خوردین و پلیس شما رو به اجبار از آلمان به هلند فرستاد با وجود اینکه قانون نمیدونستید و ظاهر قضیه بد بود ولی اخرش خیر شد براتون و خط هدایت خداوند به وضوح الان مشهود شد براتون

    خوندن این کامنت شما و مسیر هدایتی شما قوت قلب بهم داد که مسیر خودمو با قدرت بیشتری ادامه بدم و بیشتر تسلیم رب باشم و دستشو باز بزارم برای هدایتم

    استاد از شما بی نهایت سپاسگذارم برای ایجاد همچین فضای رویای که سراسر عشق و توحید توش موج میزنه..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    سلام به زهرا خانوم عزیز

    چقدر تحسنتون میکنم بابت کنترل ذهنتون توی اون شرایط

    و چقدر برای من درس داشت که میشه توی یه همچین شرایطی به این حد از قدرت رسید و اینطور نتیجه گرفت

    از خدا براتون ارزوی بهترینها رو دارم و عاشقانه پیگیر نتایجتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: