می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
به نام الله مهربان
سلام بر استاد عزیزم و مریم جان نازنین
بسیار دلتنگتون شده بودم و خیلی خوشحالم که دوباره فایل دارید روی سایت می ذارید
ازتون ممنونم استاد که این آگاهیها رو اینطور ساده و آسون در اختیار ما قرار میدید و سپاسگزار خدا هستم که منو به این مسیر هدایت کرد.
اول از درسهایی بگم که از قضیه فضاپیما گرفتم: اینکه هدفهای بزرگ داشته باشیم ولی قدمهای کوچیک برداریم و تکاملی پیش بریم. من خیلی آدم کمالگرایی هستم که خوشبختانه به این عیبم پی بردم و دارم روش کار می کنم و الان که توضیحات شما رو گوش دادم بیشتر پی بردم که کمالگرایی یه مانع بزرگ برای موفقیته. شرکت بزرگی مثل اسپیس ایکس چقدر تکاملی داره پیش میره و نه کمالگرا هست و نه عجله داره. و من می تونم از همین الگو برای رسیدن به اهداف خیلی بزرگ خودم استفاده کنم.
در مورد مساله شیوه نگاه به قضیه یاد مساله ای افتادم که می خوام اینجا با دوستان عزیزم به اشتراک بذارم.
این اتفاق مال 4 سال پیشه من تازه با استاد آشنا شده بودم و درک درستی هم از قوانین نداشتم ولی همون آگاهی کم هم در اون برهه خیلی بهم کمک کرد.
پسر نازنینم اون زمون 4 ماهش بود. من تنهایی رفته بودم خونه مادرم که متاسفانه طی اتفاقی پسرم زمین خورد. اصلا فکر نمی کردم اتفاق بدی براش افتاده باشه ولی هیچ جوری آروم نمی گرفت. به همسرم زنگ زدیم و بردیمش اورژانس و اونجا بعد عکس برداری گفتن که استخوان رانش شکسته. انگار دنیا روی سرم خراب شد.
اما تونستم خودمو کنترل کنم و من و همسرم در بیمارستان فقط خدا رو شکر می کردیم. همش می گفتم خدا رو شکر که سرش ضربه ندیده یا یه جایی در صورتش. من شب تا صبح تنهایی توی بیمارستان پیشش بودم و 2 روز بعدش هم همینطور و با وجود شرایط سخت سعی می کردم حسمو خوب نگه دارم. همسرم هم همین طور. یکبار منو سرزنش نکرد و من هم کسیو سرزنش نکردم.
یکی از الطاف بزرگ خدا در اون چند روز بیمارستان، یه خانم مهربانی بود که پادار مادرش بود و او اینقدر در نگهداری فرزندم به من کمک کرد که هروقت بخاطر میارم به خودم می گم مثل یه خواهر، اون خانم بود. و همزمانی معجزه واری که رخ داد این بود که مادر اون خانم گفتن که من برای رفع ترس بچه ها دعا می خونم و به من آدرس دادن که اگه خواستید پیشم بیایید.
بعد از اینکه فرزندم رو آوردیم خونه نصف شبها شروع به جیغ زدن می کرد و آروم نمی گرفت و وقتی پیش اون خانم بردیمش مسالش حل شد و این اتفاق جز لطف خدا چی می تونست باشه. بارها با خودم فکر کردم به این همزمانی و شگفت زده شدم از لطف خدا.
بعد از 2 ماه هم پای پسرمو از گچ بیرون آوردیم و خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشت.
من قبلا هروقت به این قضیه فکر می کردم متوجه لطف خدا می شدم ولی هیچ وقت به این نکته توجه نکرده بودم که حس خوب من و همسرم و شکرگزاری مون در اون لحظات شاید باعث اتفاقات خوب بعد شد ولی الان با صحبتهای شما متوجه این مساله شدم و فهمیدم که با سپاسگزار بودنم خودمو در مدار لطف خدا و اون همزمانی قرار دادم.
خدا رو شاکرم که در این مسیر روزبروز دارم پخته تر می شم و بیشتر خدا، خودم و زندگی را درک می کنم.
خداوند به شما استاد عزیزم و مریم جان عمر باعزت و طولانی دهد.