اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام جانِ جانان
سلام به نازنین استادم و به نازنین مریم و به دوستان جانم که عشقشون عمیقا در قلب من نفوذ کرده
استاد اول میخوام از آخر شروع کنم
و عاشقانه سپاسگزاری کنم از خانم شایسته بابت فیلمبرداری این فایل ،اصلا راحت نیست هم راه بری هم فیلم بگیری هم تمرکز کنی روی کادرت هم حواستو جمع صحبت های استاد باشه
خانم شایسته عزیزم،نازنین مریم ،بدون حواسمون به زحمت هایی که بی چشم داشت و عاشقانه میکشی و مارو در نگاهت سهیم میکنی هست و قلبا ازت سپاسگزاریم بی نهایت
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ﴿155﴾
و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و کسان و محصولات [نباتی یا ثمرات باغ زندگی از زن و فرزند] آزمایش می کنیم. و صبرکنندگان را بشارت ده.
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿156﴾
همان کسانی که چون بلا و آسیبی به آنان رسد گویند: ما از خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم.
استاد عزیزم ،قبل از آشنایی با شما ،کل درک و آشنایی من از آیه ١56 بقره وقتی بود که کسی فوت میشد و من این جمله رو میشنیدم إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون همین و دیگر هیچ !
که زبانا بلد باشم و بگم که حالا ماهم میمیریم و میریم پیش خدا و …
بعد از دورهی دوازده قدم و جلسات قرآنی که شروع آشنایی من با شهد شیرین قرآن بود تازه فهمیدم چیزایی که تا الان از دین و مذهب شنیدم هیچ رررربطی به این کتاب آسمونی نداره و این شروع رابطه ی عاشقانه ی من با رب بود …
چقدر قشنگ آیه ١55و١56 مفهوم تضاد رو و واکنش آدم های بعدش روی نشون میده و چقدر درس داره برامون
که همه ی ما که ادعای ایمان میکنیم با تضادهایی امتحان میشیم
تضادها چی هستند ؟ برای دوره حضرت محمد چیزایی مثل گرسنگی و محصولات باغ و… اینا بوده ،برای ما توی این دوره زمونه هرچیزی که ناخواسته ست میتونه باشه
بعد خداوند میفرمایند که بشارت بده به کسانی که صبر میکنند ،بهم نمیریزند،به همه چیز کافر نمیشند،زمین و زمون رو بهم نمیدوزند که چرا من ،چرا چرا چرا
بلکه بعدش میگن ،بابا ما که از خدائیم،اخرش هم برمیگردیم پیش خودش ،دوروز دنیا چرا به غم و غصه بگذرونیم ؟
بگردیم ببینیم چرا این اتفاق افتاد درسش رو بگیریم و تلاش کنیم دیگه پیش نیاد
و بعد نتیجه چی میشه ؟؟؟؟؟
أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ157
این آدم هایی اینجوری واکنش نشون میدن ، از خود رب !!! از خود فرمانروا!! از جانِ جانان ،از انرژی کل،از پروردگار
از سمت خودِ خودِ خدا
درود و رحمت براشون فرستاده میشه،اونا همون هدایت شده ها هستند ….
مقایسه کنید این آگاهی رو با چیزی که قبلا ازین یک جمله میدونستیم !
آدم چطور میتونه عاشق خدا نشه ؟؟؟
عاشق این رب نشه ؟؟
چطور بگه رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا و این ربنا تنش رو نلرزووونه ؟؟؟
استاد عزیزم این درک ،این آگاهی ها،این شناخت از قرآن و این آشنایی با کتاب شیرین قرآن از برکت حضور شما توی زندگیم بوده و هزاران بار ازتون سپاسگزارم
من توی زندگیم تضاد زیاد داشتم ،قبل از آشنایی با شما که درکی از مفهوم الخیر فی ما وقع رو نداشتم و اوضاع بعد تضاد همیشه رو به بدتر شدن بود
اما بعد درک این مفهوم که هرچه آن خسرو کُنَدشیرین بُوَد
واقعا تموم تلاشم رو کردم این رو اصل و اساس زندگیم قراربدم و هرچقدر میتونم عملی اجراش کنم
از خودم اگر مثال بزنم و بزرگترین تضادی که اتفاق افتاد برام توی مسیر
بعد از مدت ها که روابط من و همسرم از مرز طلاق به گل وبلبل و عشق و آرامش رسیده بود ،سر نگهداری بچه ها وقتی من میخواستم برم شیفت، یک جروبحث وحشتناکی بی دلیل پیش اومد ،انقدر که من وقتی داشتم میرفتم بیمارستان چند دقیقه توی خیابون وایسادم اشکام بیاد ،یکم فشار روم کم بشه بعد برم
بعد که یکم فشار ذهنم کمتر شد و سعی کردم بگردم ببینم خیر این اتفاق چیه
بعد با هدایت خدا فهمیدم که من که سال هاست میخوام انتقالی بگیرم برای گرگان و هیچ جوره نمیتونستم ،الان وقتش هست که بچه هام رو بفرستم پیش پدر و مادرم گرگان ، بدون اینکه اثری از انتقال من باشه …
باید تیکه ی آخر این پازل تکمیل میشد
این تضاد و امتحان الله بود و من لبییک گفتم
خیلی خیلی خیلی سخت بود ،در حالیکه نمیتونستم به اتاق خالی بچه ها نگاه کنم ،خودم پرونده ی مدرسه شون رو وسط سال گرفتم و بردم گرگان و تحویل پدرو مادرم دادم
درحالیکه هیچی از مابقی جاده ی هدایت نمیدونستم
و استاد فکر میکنید بعدش چه اتفاقی افتاد …؟
سعیده ای که سال ها کاغذ چاپ میکرد میبرد بیمارستان های گرگان میچسبوند که کسی نمیخواد با من جا به جا بشه ؟
یا سر جلوی کس و بی کس خم میکرد بلکه پارتیش بشن
یکروز سرخوش و خوشحال میرفت شیفت که دید یکی دم در بیمارستان بنر زده از گرگان ،کسی نمیخواد بره گرگان من باهاش جابه جا شم ؟؟؟؟
:)))))))))
اگر بخوام کل این ماجرا رو براتون تعریف کنم ،قدم به قدمش معجزه ست،و هرکسی میشنوه و میبینه باور نمیکنه و میگه اصلا منطقی نیست
ولی این اتفاق افتاده و داره کارهای اداریش انجام میشه
واین همون رحمت پروردگار در برابر صبر من بود
حالا من چقدر میتونم تو هر مسئله ای جزو صابران باشم و منتظر رحمت و سلام و هدایت خدا باشم بستگی به من و ایمانم داره ،وگرنه خدا همیشه هست و قوانین هرگز تغییر نمیکنند
یک تضاد کوچیک دیگه همین هفته ی پیش برام پیش اومد که اونم تعریفش خالی از لطفت نیست
توی کامنت قبلیم گفتم ما رفتیم هتل 4ستاره توی مشهد که بجای 4٠میلیون هزینه ،ما فقط 4و پونصد دادیم!!!
و واقعا یکی از بهترین و راحت ترین سفرهامون بود از فضل خدا ،حتی همسرم قبل از شروع سفر بهم گفت سعیده من میخوام اینبار خیلی صبر و تحملم رو ببرم بالا و توی کارهای بچه ها کمک کنم تا به هردومون خوش بگذره
خلاصه یک شب همسرم میخواست با دوستش تنهایی بره بیرون و من ازش درخواست کردم نرو لطفا،ایشون قبول نکردند از من اصرار از ایشون انکار
خلاااصه ایشون رفتند و من موندم و نجواهای شیطان
حالا تو این سفر کلی معجزه دیده بودم ،کلللی خدا خودش رو نشون داده بود و کلی اتفاقات عالی افتاده بود ،ولی شیطان انقدر این اتفاق رو بزرگ کرد برای من که من نمیتووونستم ذهنم رو کنترل کنم
وایسادم لب پنجره ی اتاق و به جاده و ماشین ها و هتل های رنگارنگ نگاه می کردم ،طبق معمول اشکای دم مشکم :))) سرازیر شد
شیطانم دم گوشم هی میگفت دیدی؟دیدی برات ارزش قائل نشد ،دیدی گذاشتت رفت ،دیدی براش مهم نبود ،دیدی دیدی
منم تموم تلاشم رو میکردم ذهنم کنترل کنم.
تو همین گیر و دار بود که یهو شیطان گفت دیدی اندازه ی دوکیلو خیار فروختت :))))))))))))
بعد چی شد ؟
من قشنگ صدای خدارو شنیدم که گفت عزیزدلم ،این همسرت نبود که تورو اندازه ی دوکیلو خیار فروختت ،این تویی که اندازه ی دوکیلو خیار روی عزت نفست کار کردی
آقا اصلا باورتون نمیشه من یهوووو به خودم اومدم
شبیه ماهی که افتاده بیرون تنگ آب،و یکی برش میداره میزاره سرجاش
شبیه آدمی که داره توی دریا غرق میشه و یکی دستشو میگیره میاره بیرون
شبیه زمانی که ی چیزی میپره تو گلوت و نفست بالا نمیاد و یهو یکی محکم میکوبه پشتت و نفست جا میاد
دقیقا به همون شکل من دوباره زنده شدم،نفس کشیدم و سرم رو بالا آوردم و با یک اردنگی شیطان رو از مغزم انداختم بیرون
و مثل همیشه راه حل مسئله ،توی خود مسئله بود!
اتفاقات پیرامون من حول و هوش فرکانس های من میچرخه و اگر تضادی هست برای اینکه من رو هول بده به سمت جلو
و الله اکبر به این سایت و فرکانسی بودنش که دقیقا فردا وقتی من دیگه سوار ذهنم شده بودم و حالم خوب بود رفتم روی نشانه ی روزانه م که یک مصاحبه از استاد بود که تاکیید کرده بود مسیر موفقیت رو از ساختن عزت نفس و از دوره ی عزت نفس شروع کنید !!!!
و به این راحتی یک تضاد کوچیک ،یک انرژی فوق العاده در من ایجاد کرد که از سر بگیرم آموزش های عزت نفس رو ،و قسم میخورم اگر این اتفاق نمیافتاد من مثل قبل رفتار میکردم و تمرکز نمیزاشتم روی آگاهی های دوره ی عزت نفس
استاد عزیزم بازم ازتون ممنونم و سپاسگزارم و باید بدونید زندگی توی این بهشت دقیقا شایسته ی شماست و این خونه ی روی آب ،این دریاچه آب شیرین ،این برونی هستند که سپاسگزار خداوندن که با شما زندگی میکنند.
پ.ن: تموم این کامنت توی ماشین و توی جاده در حالیکه دوتا بچه روی پام هستند نوشته شد،این عملگرا شدن توی نوشتن مدیون بهبود بیماری کمالگرایی توسط استادم خانم شایسته هست :)
خداروشکررررر…. هزاران هزارررررر باررر شکر
عاشقتونم بی نهایت
شاگرد کوچیک شما :سعیده
برادر عزیزم ،برادر هم فرکانسم،برادر توحیدیم،برادر باهوش و ذکاوتم سلام ،سلام بروی ماهت
خواهرت بازم لذت برد از خوندن نوشته هات ،از علم و آگاهیت
کامنتت روی از روی ایمیل خوندم و فایو استار بهش دادم و اومدم بقیه ی کامنت دوستان رو بخونم و سرفرصت جواب بدم
اما خدا گفت برگرد دوباره ،کامنت حمید رو پیدا کن و براش بنویس:
حمید عزیزم،جای حقیقی تو ،صندلی کنار ایلان ماسک هست برای اینکه در آینده پروژه ها بهتر و بهتر انجام بشه !
من سمت خودم رو برات عالی انجام دادم ،فقط مونده تو سمتت رو عالی انجام بدی
صندلی تو خالی میمونه تا تو برسی
جهان منتظر میمونه تا از هوش فوق العاده برای گسترشش استفاده کنه
من برات جارو نگه میدارم،تو بیا
دوستت دارم
خدا :)
محمدحسین عزیزم،برادرم سلام
سپاسگزارتم که بهم لطف کردی و برام نوشتی
من هم از شما واز همه بچه های دیگه کلی درس یاد میگیرم که هربار بزرگتر از سعیده ی قبل میشم و اینا همش از برکات این سایت هست
محمدحسین جان اینکه
تموم اتفاقات پیرامون ما،حاصل فرکانس های ماست
یک جمله ی ساده ست،اما اعتقاد و عمل کردن بهش یک ایمانی پولادین میخواد …
راحت نیست قبول کنی این رفتار همسرت،از مشکلاتیه که خودت به وجود اوردی!
یا قبول کنی مسئولیت وجود آدم های احساسی دورواطرافت با توعه نه اونا ! و تو باید مدارت رو عوض کنی …
اصلا و اصلا راحت نیست عملی اجراش کنی ،من اعتقادم اینه اگر استاد انقدر نتایجش زیاده و قابل مقایسه نیست بخاطر این ایمان پولادین و عمل کردنشه …
ما چقدر نتیجه میگیریم؟ به میزانی که ایمان بیاریم و عمل کنیم
اینِکِه استاد میگه کنترل ذهن اصلا کار راحتی نیست ،و اگر اینکارو دارید انجام میدید به خودتون افتخار کنید
به خودم ،به شما و به همه ی بچه ها ی سایت افتخار میکنم که داریم تلاش میکنیم توی اینمسیر ثابت قدم باشیم ،و به همون میزان پاداش ها از راه میرسه …
درپناه الله یکتا باشی محمدحسین جان
سلام به برادر عزیزم،برادر فوق العاده م،برادر توحیدیم
میشه ازت تقلب کنم و برات بنویسم؟
«خبرت هست که از خوبی خود بی خبری ؟ بخدا خوبتر از خوبتر از خوبتری»
ممنونم ازت،مرسی که هستی و مرسی که وقت ارزشمندت رو میزاری و برام مینویسی،هروقت نقطه ی آبی روی پروفایلم میبینم خیییلی ذووق میکنم وقتی اسم چندتا از دوستامو میبینم که دیگه روحم پرواز میکنه از خوشحالی …
هم صحبتی با شما حتی با روش تلگراف زدن بسیار بسیار لذت بخشه و من رو به فرکانس خدا نزدیکتر میکنه ….
حمید عزیزم درحالیکه دارم برات مینویسم …صدای استاد داره از توی اتاق خونه میاد …ولی اینبار من نیستم که بهش گوش میدم …
باورت میشه …؟
فکر نمیکردم ی روز توی خونه مون صدای استاد بیاد ولی از گوشی یا لپ تاپ من نباشه….!!!
میتونی حدس بزنی خداوند چه کسی رو بعد تضاد به سمت استاد هدایت کرده؟
بله …بله …
این داداش عزیزمه که دوروز از تهران اومده پیشم ….
همونی که سعی کردم طبق قانون بهش کمک کنم و بزارم خدا هدایتش کنه …
بعد یک شام فوق العاده ی دوتایی تو یک فضای بینظیر ….یک ساعت ونیم باهم پیاده روی کردیم و درمورد قوانین باهم حرف زدیم …شوخی کردیم …خندیدیم ….
حالا اومدیم خونه …و داداشم از پروفایل من جلسه 1 عزت نفس رو دانلود کرده و داره گوش میده ….
بدون اینکه من ازش بخوام یا اصراری بهش کنم یا حتی توصیه کنم بهش از کدوم دوره شروع کنه ….
این همون قدرت هدایت خداونده…این همون انرژی که همه چیز و همه کس رو در زمان و مکان مناسب هدایت میکنه ….
یک سال پیش …وقتی بلد نبودم درست به قانون عمل کنم ،خیلی به داداشم اصرار کردم بیاد توی مسیر…حتی براش جلسه 1 قدم 1 رو دانلود کردم و خودمم نشستم کنارش تا اخر باهم نگاه کردیم …اتفاقا خوشش هم اومده بود و گفت برگردم تهران حتما ادامه میدم ….
و حتما میدونی چه اتفاقی افتاد؟هنوز تو مدار نبود و وقت هدایتش نبود …
حالا خودش میگه آبجی من زمستون سختی رو گذروندم…کاش اون موقع به این فایل ها گوش میکردم…بهش گفتم امیر…. باید این تضاد رو پشت سر میگذروندی تا هدایت بشی…باید خیر این ماجرا رو ببینی …
همین مسیرو من یک سال پیش بهت نشون دادم اما تو هنوز آماده نبودی ،حالا چقدر تشنه ی گوش کردن به استادی …؟
لازم بود همینقدر تشنه بشی تا خدا رو پیدا کنی ….
میدونم دارم پرحرفی میکنم ولی دلم میخواد برات تعریف کنم ….
قرار بود داداشم امروز بره …کنسل شد افتاد برای فردا صبح
میخوام برات از همزمانی خداوند بگم ….
امروز زدم روی نشونه ی روزانه م رفت روی داستان هدایت قسمت 2!!!
abasmanesh.com
گوشیمم وصل بود به اسپیکر و صدای استاد پخش میشد و من بکارام میرسیدم …به خودم اومدم دیدم داداشم کاراشو ول کرده تمرکز کرده روی حرفای استاد!!!!
تازه فهمیدم باز خدا چه کولاکی کرده ….کل این فایل درمورد چگونگی رفتن استاد به آمریکا ست و همزمانی حضور داداشم توی خونه …
داداشی که داره ارشد برق میخونه …داره مقاله هاشو چاپ میکنه تو مجلات خارجی …و بزرگترین هدفش رفتن به آمریکا و مهاجرته ….
میبینی هدایت خدارو؟میبینی همزمانی رو؟میبینی زمانبندی خداوند رو ؟
اتفاقی که امروز افتاد …صدایی که من دارم الان میشنوم …داداشی رو میبینم که میخکوب لپ تاپ شده و داره جمله به جمله ی استاد رو قورت میده …
یکبار دیگه به من یاد داد که مسیر درسته …قانون همیشه جوابه …که کاری به کسی نداشته باشم و فقط تمرکز کنم روی خودم …و اجازه بدم جهان کارهارو انجام بده …یا آدم های دوروبرم تغییر میکنند یا ازم دور میشند ….
داداش عزیزم ببخشید سرت رو درد اوردم …
الهی که همین الان غرق احساس عمیق خوشبختی باشی
بازم ازت بینهایت ممنونم
قلب فراوان
سلام به برادر عزیزم آقا اسدالله … بی نهایت ازتون ممنونم برای لطفتون …حضورتون توی این سایت به خودی خود بسیار ارزشمنده و من خیلی از علمتون استفاده میکنم …حالا اینکه وقت بزارید و برای من بنویسید یک پاداش اکسترا هست برای من …ممنونم بی نهایت …با عشق کامنت های فوق العاده تون رو میخونم …لطفا همیشه بنویسید :)
الهی که همیشه در پناه خداوند غرق احساس عمیق خوشبختی باشید
عاطفه ی عزیزم…سلام به روی ماهت …
بی نهایت از کامنت های فوق العاده ای که برام گذاشتی ازت سپاسگزارم …
کلی ازت یاد گرفتم ..چقدر تو نکته بین و دقیقی دختر…دمت گرم …عالی داری کار میکنی …
امیدوارم من هم بتونم مثل تو انقدر خوب تمرکز کنم روی آگاهی ها …
بازم ازت ممنونم …بی نهایت …
قلب فراوان
به نام خداااوند یکتااااااااا
سلاااام به برادر جااانم ….سلاااامی به دلچسبی خنکای هوای اردیبهشتی
ببیییین ….باورت میشه صبح چشم هام رو با کامنتت باز کردم و همونطوری تو خواب و بیداری رفتم کامنتت رو پیدا کررردم و پاسخ استاد رو دییدم و کلیی ذوق کردم ….
چند وقت پیش یک کامنت گذاشتم،برای اولین بار هم از استاد فایو استار گرفتم هم از خانم شایسته …انقدر ذووق کردم نبودی ببینی :)))))))
حمید جان داشتم به این فکر میکردم ما چه اتفاقاتی رو توی مدارمون تجربه میکنیم که اگر کسی توی مدار نباشه بهش بگی حتما میخنده و مسخره میکنه !!!!
میگه الان چه ذوقی داشت براتووون؟
اونا نمیدونند …نمیدونند من شب چشامو وقتی میبیندم اخرین چیزی که میبینم ازین دنیا ،استاده و صبح با باز کردن سایت چشم هامو باز میکنم …
و کل ررروز تموم ورررودی چشم ها و گوش هام صدا و تصویر استاد و خانم شایسته ست
حتی خیلی وقت ها نصف شب از خواب میپرم میام سایت رو چک میکنم :)
اونا نمیدونن بهترین رفیق زندگی یعنی چی…نمیدونن یکی استادِ تموم زندگیت باشه یعنی چی…
فکر کن داری با رفقایی زندگی میکنی که هیچ وقت ندیدیشون تو دنیای مادی و تنها راه ارتباطیت کامنت و امتیاز دادن هاشونه :))
ذووق داره حمیید ذوق داااره …
الهی که اون روز رو ببینم که نشستیم کنار استاد و خانم شایسته و از لذت هم صحبتی باهاشون سرمستییم …
اگر عرشیا تونسته …ماهم میتونیم …مگه نه ؟ :)
دوستت دارم داداش … تو برای من تیکه از روح خدایی که در دورترین فاصله بسیار نزدیکی به قلبم …
الهی که تموم ایده هات …با بهترین نتیجه عملی بشه …
زود بیا و برامون بنویس …
قلب فراوان
سلام نازنینم …سلام رضوان بهشتی …
خنکای هوای اردیبهشتی ساحلِ دریا رو با پاکت قلبی تو این کامنت برات پست میکنم الهی که بزودی باهم روی شن های دریا پا برهنه بدوووییم و برقصصیم و حااال کنیییم :)
رضوان جان …قانون همیشه جوابه …مهم نیست چقدر ما دوست داریم بقیه با ما هم مسیر باشند …فقط باید زمانش برسه …بعدِ داستان داداشم یکبار دیگه قانون خودش رو بهم ثابت کرد …
ما باید روی خودمون کار کنیم و بزاریم جهان کار خودشو بکنه و افراد ،موقعیت ها ،شرایط و ایده های مناسب رو جلوی پامون بزاره ….
بزار برم دفترمو بیارم از روش ی جمله از استاد بنویسم هردومون استفاده کنیم
هیچ جا نرو،الان میام :)
———-
اوومدددم :)
معرفی دوره قانون آفرینش،جلسه 6
وقتی داریم درمورد ذهن صحبت میکنیم؛به این معناست که ما با ایجاد باورهای مناسب،با ایجاد افکار مناسب،با ایجاد افکار مناسب،با تغییر کانون توجهمون به مسائل دلخواه،ما در مداری قرار میگیریم که چیز های دلخواه و خواسته هامون در اون مدار هست و ما باهاشون برخورد میکنیم مثل منظومه ی شمسی!سیاره منظومه شمسی!
بعد استاد در ادامه میگه : این چیزی بود که درکش به من کمک کرد تا جدی بگیرم کار کردن روی خودم رو
برای اینکه بگم،آقا من نمیدونم خواسته هام چه جوری وارد زندگیم میشه!
من فقط میدونم چه جوری وارد مدار درست بشم!
با کنترل ذهن میتونم وارد مدار درست بشم،اینکه چطور خواسته هام به من میرسه،اینو بلد نیستم!ولی اینو میدونم اگر درمدار درست قرار بگیرم،تو مدار خواسته هام قرار میگیرم و به بی نهایت طریق خواسته های من توسط خداوند به من داده میشه!من اینو میدونم فقط!
رضوان عزیزم،ممنونم ازت برای فرصتی که برام فراهم کردی تا یکبار دیگه آموزش های استاد رو مرور کنم
دوستت دارم رفیق
وااای حمیییددددد،حمیییییییید
از دست تو :))))))))
اومدم فقط بگم من ترکیییدم از خنده :)))))))))
عالی بود عالی …. :)))))))))))
هروقت رضوان بهت تک زنگ زد بیرون باش سر راه بگیرتت :))))))))))))
منتظرتوووووووووننننننممممممممممممممممم شددددددییییییییییییییدددااااااااا
زوووود بیییاین فقط ….من نوشدارو قبل مرگ سهراب میخوام :))))
هوا عاالیه عااالی ..مرده واسه ساعت هاااا پیاده روی و صحبت های لذت بخش
نزدیک شدین زنگ بزنید تا من آماده شم :)
سلام به برادر عزیزم،علی آقا
امروز صبح چشم هام رو با کامنت شما باز کردم و این رو یک هدایت دیدم و قبل از هرکاری میخوام برای شما بنویسم
از کامنتتون دوروز گذشته و نمیدونم الان عرفان نازنین تو چه شرایطی هست اما به امید الله میخوام که بهترینا براش اتفاق بیفته
علی اقای عزیز ،هم به عنوان یک پرستار هم به عنوان یک مادر که دوقولوی نارس داشته و هم به عنوان خواهر کوچیکترتون که همیشه ازتون یاد گرفته براتون مینویسم …
خدا میتونه شیشه رو در بغل سنگ نگه داره بدون یک خش
وقتی دخترای من به دنیا اومدند،دقیقا کنار تخت من،cpr شدند و من داشتم میدیدم …انقدر ضعیف و نحیف بودند…بعدشم زیر دستگاه …بعدشم تا ده روز بیمارستان …
ولی الان …از فضل خدا … از باهوشترین …با ادب ترین ،مهربونترین …منطقی ترین …مستقل ترین بچه ها توی هم سن و سالشون هستند …
به حرف دیگران اصلا گوش ندین …عرفان یک فرشته ست که خدا فرستاده وخودش بهترین رو براش رقم میزنه …
اگر اینستا دارید پیشنهاد میدم پیج Nikdad رو ببینید حتما …که این بچه تو چه وضعیتی به دنیا اومد،چطور معجزه وار زنده موند و حالا چقدر زیبا و باهوشه
علی آقا …شما خودت استادی برای یاداوری میگم
همه ی ما انسان ها روح های مجردی بودیم که قبل از تولد انتخاب کردیم کجا و چطور و تو چه وضعیتی میخوایم به دنیا بیایم
این روز ها وقتی دخترام زنگ میزنند گریه میکنند که مامان پس کی میای دلمون برات تنگ شده،منطقی ترین حالت ممکن که منم ناراحت باشم و غصه بخورم
ولی تموم تلاشمو میکنم ذهنم رو کنترل کنم و به خودم بگم …این شرایط رو خود نیلا ونیکا قبل تولدشون انتخاب کردند و حتما به رشد شخصیتشون و موفقیتشون کمک میکنه
یادتون نره …عرفان کوچولو موچولو …قبل اینکه از دل مادرش …بیاد بیرون و الان یک تیکه از قلب شما بشه …تو آغوش خدا نشسته بوده و خودش این شرایط رو انتخاب کرده …این پدر و مادر فوق العاده رو …و این نوع به دنیا اومدن رو …
بقیه ش رو بسپارید به خدای بزرگ
و یکبار دیگه اگر تونستید جلسه4قدم 5 رو گوش بدید تا قلبتون آروم بگیره
براتون بهترینا رو آرزو میکنم و به امید الله با خبرهای خوب مارو خوشحال کنید
سلام من رو به همسر عزیزتون برسونید و بهش بگید که تنها نیست …ما مادر هایی که بچه ی نارس داشتیم کاملا درکش میکنیم …
نگرانی هاتون رو به قادرمتعال بسپارید،اون کارش رو خوب بلده