یک پاسخ ساده اما بسیار کارا

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

یکی از ویژگی‌هایی که سهم عمده‌‌ای در موفقیت من داشته، این است که من هرگز وارد حاشیه نمی‌شوم. منظورم از حاشیه، هر موضوعی است که بخواهد حواس من را از اهدافم منحرف کند. هر موضوعی که بحث کردن درباره آن، تمرکز من را از آنچه می خواهم، بردارد …

 

وقتی تلاش می‌کنید تا دیگران را قانع کنید که حق با شماست…

وقتی بخاطر قضاوت اشتباهِ دیگران ناراحت شده یا احساسِ مظلوم واقع شدن می‌کنید..

وقتی برای اثبات خودتان بحث می‌کنید..

وقتی تلاش می کنید تا ثابت کنید که کارِ شما یا دیدگاهِ شما صحیح است، یعنی کانون توجه‌تان را روی چیزی گذاشته‌اید که نمی‌خواهید، و طبق قانون، ناخواسته‌های بیشتری را در تجربه‌تان فعال می‌کنید…

قضاوت‌های بیشتر… بحث های بیشتر و دور شدن بیشتر از آنچه که واقعا می‌خواهید

این بسیار فریبنده است که بخواهیم همواره از خودمان دفاع کنیم، بسیار فریبنده است که بخواهیم در مقابل قضاوت نادرستِ دیگران بایستیم و ثابت کنیم که حق با ماست اما این کاری است که هیچ نتیجه‌ای در بر ندارد

برنده فردی است که تصمیم می گیرد با بی‌توجهی به این مسائل که من آنها را “مسائل حاشیه‌ای” می‌نامم ، و معطوف نمودن کانون توجه‌اش به اهداف و خواسته‌هایش، فقط ارتعاش آنچه را که می‌خواهد، در تجربه‌ی زندگی‌اش فعال کند.

به این دلیل است که من در هیچ موردی هیچ علاقه‌ای به اثبات چیزی به دیگران ندارم… زیرا قانونی که برای آموختنش یک دهه از تجربه‌ی زندگی‌ام را صرف کردم و سعی کردم با مطالعه قرآن و کتب مختلف، تحقیق و تجربه پیرامون آن به دیدگاهی بسیار عمیق و خالص از موفقیت دست یابم، به من یاد داده است فقط و تنها فقط تمرکزم را بر چیزهایی بگذارم که دوست شان دارم و به من احساس خوبی می‌دهند…

به شما قول می دهم اگر بتوانید همین یک مهارت را در خودتان ایجاد نمایید، آنگاه اتفاقات و شرایط به نحوی رقم می‌خورد که همواره همه چیز به نفع شما پیش برود…حتی اگر افرادی برای ضربه زدن به شما برنامه‌ریزی کنند، آنگاه تنها چیزی که برای شما رخ می‌دهد، به قولِ شاعر این است:

عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد…

منظور از “اگر خدا خواهد”  همان “مشیت الهی” یا قوانینِ کیهانی است…


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری یک پاسخ ساده اما بسیار کارا
    375MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی یک پاسخ ساده اما بسیار کارا
    29MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

263 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «امیر خان» در این صفحه: 1
  1. -
    امیر خان گفته:
    مدت عضویت: 3688 روز

    این مطلب کپی هست ولی جالبه گفتم بچه ها بخونند.

    آورده اند که :

    مردی پارسا به بازار شهر رفت و گاوی خرید و به سوی خانه اش بازگشت . گاو ، درشت و چالاک بود . برای همین در میان راه ، دزدی هوس کرد که آن را تصاحب کند . لذا سایه به سایه مرد پارسا به راه افتاد . هنوز مدتی نگذشته بود که دزد یک نفر را دید که شانه به شانه او می آید . از این که ناگهان او را دید ، تعجب کرد و پرسید : ” تو کی هستی ؟ کنار من چه می کنی ؟ ” آن فرد گفت : « من دیو هستم ، خودم را به صورت آدم درآورده ام تا هرجا که شد این مرد پارسا را بکشم . تو برای چه به دنبال این مرد می روی ؟ ” دزد گفت : ” کار من دزدی و راهزنی است . گاو این مرد ، چشم مرا گرفته ، و تا صاحب آن گاو نشوم ، آرام نمی گیرم ! ”

    دیو گفت : ” پس هر دو با این مرد پارسا کار داریم ؛ ولی یکی برای کشتن او و یکی برای بردن گاو او ! ” دزد گفت : ” پس هر دو تا رسیدن به آنچه که می خواهیم ، دوست و همراهیم ! ”

    مرد خدا از پیش و دزد و دیو به دنبال او رفتند تا به خانه اش رسیدند . وقتی به آن جا رسیدند ، شب شده بود . مرد پارسا ، گاو را به طویله برد . آب و علفی برایش گذاشت و جای او را تمیز کرد و به اتاق رفت تا بخوابد . در این وقت ، دیو و دزد داخل خانه شدند ؛ ولی پیش از آن که کارشان را شروع کنند ؛ دزد با خود گفت : ” اگر زودتر از آن که من گاو را ببرم ، مرد زاهد بیدار شود چه ؟ از کجا معلوم که دیو بتواند او را بکشد ؟ ” دیو هم با خود گفت : ” اگر پیش از آن که من مرد پارسا را بکشم ، با سر و صدای دزد که می خواهد گاو را از خانه بیرون ببرد ، مرد از خواب بیدار شود چه ؟ از کجا معلوم که دزد بتواند بی سر و صدا گاو را ببرد ؟ ”

    دیو و دزد این فکرها را با خود می کردند که دزد گفت : ” گوش کن رفیق ! بهتر است من اول گاو را ببرم ، بعد تو مرد پارسا را بکشی ، این کار به عقل نزدیکتر است . می ترسم که تو موفق نشوی و کار مرا خراب کنی .

    دیو گفت : ” اشتباه نکن . کار من به عقل نزدیک تر است . اگر من اول مرد پارسا را بکشم ، تو راحت تر می توانی گاو او را بدزدی . ” دزد گفت : ” ولی من اول این مرد و گاوش را دیدم .”

    دیو گفت : ” تو به دنبال گاو او روان شدی ، ولی من خودش را می خواستم ، پس بهتر است من اول کارم را شروع کنم .” دزد گفت : ” تو دیوی و نمی فهمی ! می خواهی کاری کنم تا از آدم کشی پشیمان شوی ؟ ” دیو گفت : ” تو دزدی و نمی دانی ! می خواهی کاری بکنم که آن گاو را در خواب هم نبینی ؟ ”

    در این هنگام ، دزد رو به اتاق مرد زاهد فریاد کشید : ” بلند شو ای مرد ، چه نشسته ای که دیوی قصد جان تو را کرده ! ”

    دیو هم بلندتر از دزد فریاد کشید : ” بلند شو ای مرد ، چه خوابیده ای که دزدی برای بردن گاو تو آمده !”

    با این سر و صداها ، مرد زاهد از خواب بیدار شد . فریاد زد و از همسایگان کمک خواست . همسایه ها با چوب و سنگ و هرچه در دست داشتند ، به دیو و دزد حمله کردند . دیو و دزد از ترس پا به فرار گذاشتند .

    یکی از همسایه ها پرسید : ” ای مرد خدا چه شد که از آمدن دیو و دزد به خانه ات خبردار شدی ؟ ”

    مرد پارسا گفت : ” من بی خبر بودم . خودشان به جان هم افتادند و جان و دارایی من در امان ماند . دعوای آنها برای من خیر و خوبی به همراه داشت . به هر حال ” عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ! ”

    از آن پس ، اگر کسی بر اثر درگیری یا دعوای دشمنانش ، از رنج و گرفتاری نجات یابد ، این ضرب المثل حکایت حال او می شود .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: