ما هرگز گوشت فاسد را نمیخوریم. به غذایی بدبو و گندیده لب نمیزنیم.
حتی دیدن یک مو در غذایی لذیذ و سالم، حالمان را بد میکند یا اگر احساس کنیم آشپزی که این غذای خوشمزه را پخته اصولاً آدم بیسلیقهای است که اهمیتی به بهداشت خود نمیدهد، باز هم حاضر به خوردن آن غذا نیستیم.
ما به شدت مراقب هستیم تا غذایی سالم و مورد تإیید را وارد بدنمان نماییم. چون میخواهیم جسم سالمتری داشتهباشیم.
اما نوبت به تغذیه ذهن که میشود، هیچ اهمیتی نمیدهیم. در حالیکه تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه کانون توجه و ورودیهایی است که به ذهنمان راه دادهایم.
اما درباره ورودی های ذهنمان وسواس چندانی به خرج نمیدهیم. ساعتها پای اخبار مینشینیم تا از تک تک فجایعی آگاه شویم که ممکن است در گوشه و کنار جهان رخ داده باشد.
ساعت ها درباره ناخواستههای زندگیمان، درباره رابطهای که از آن رضایت نداریم و مسائل مالیای که درگیر آن شدهایم، لب به گله و شکایت مینشینیم. مرتباً با دوست و آشنایی که از اوضاع بد اقصادی مینالد، همراه و همداستان میشویم و گفتههایش را تأیید میکنیم.
ساعتها پای فیلمهایی مینشینیم که تمرکز آن بر کمبود است و غافلیم از اینکه تمام این گله و شکایتها، شنیدن این درد و دلها و تأیید کردن آنها، یک غذای مسموم و بدبو است که به ذهن خود میخورانیم.
چرا با اینکه تا این حد به تغذیه جسممان اهمیت میدهیم، از تغذیه ذهن غافلیم؟!
چرا نمیتوانیم درک کنیم که هر موضوعی که آرامش ما را مختل میکند، هر تصویری که احساسمان را بد میکند، هر اخباری که ما را نگرانتر میکند و هر توجهی که ترس، تردید و اضطراب را در وجودمان میکارد، همان غذای مسمومی است که ذهنمان را بیمارتر و باورهایمان را محدود کنندهتر میگرداند و سپس خودش را در قالب بدهی، نگرانیهای تمام نشدنی مالی، روابط پرتنش، جسم بیمار و… نشان میدهد.
توجه به هر ورودی مسموم، یعنی ارسال فرکانس یک ناخواستهی دیگر که نتیجهی آن ورود اتفاقات ناخواستهی بیشتری است که راه را برای گله و شکایت ها، ترسها و نگرانیهای بیشتر باز میکند.
اتفاقات ناخواستهی بیشتری را به زندگیات جذب میکند تا دوباره موضوعات بیشتری برای گله و شکایت و نگرانی داشته باشی.
تنها راه خروج از این حلقه معیوب، تغذیه ذهن با غذایی مناسب است.
به همین دلیل لازم است همانگونه که با وسواس، غذاهای سالم، خوشرنگ و بو و خوشمزه را وارد بدنت میکنی، درباره غذای ذهنت هم وسواس به خرج دهی و تنها ذهنت را در معرض ورودیهایی قرار دهی که احساس بهتری به تو میبخشد و تو را سپاسگزارتر مینماید.
یکی از بهترین راهها برای تغذیه ذهن، شروع کار با دوره کشف قوانین زندگی، است.
دوره کشف قوانین زندگی، یک راهنمای تمام عیار برای مسیر زندگی شما در تمام جنبههاست و با زبانی ساده و با فرمولی ۱۰۰٪ عملی، قوانین زندگی را به شما یاد میدهد. همان قوانینی که راه ورود نعمت و ثروتهایی بی انتها را به زندگیات باز میکند و به شما کمک میکند تا خالق شایستهای برای زندگیات باشی و فارغ از اینکه الان در چه شرایطی هستی، بتوانی با هماهنگ شدن با قوانین زندگی، همان شرایطی را خلق کنی که دوست داری داشته باشی.
متن بخشی از صحبت های استاد عباس منش در این قسمت:
باید همیشه این سوالو از خودم بپرسم که همیشه که اینقدر به غذای جسمم اهمیت میدم آیا به همون اندازه به غذای روحم هم اهمیت میدم⁉️
برای غذای جسمم خیلی وسواس بخرج میدم و حواسم هست که این غذا سالم باشه و خیلی مراقبم که چی میخورم آیا در مورد ورودی های ذهنم هم مراقبم که:
چه آهنگی گوش میکنم؛ چه صدایی میشنوم؛ چه کتابی میخونم؛ چه فیلمی نگاه میکنم؛ چه سریالی میبینم؛ با چه آدمایی صحبت میکنم؛
اصلاً دارم به چی توجه میکنم؟! به بیماری یا به سلامتی؛ به فقر یا ثروت️؛
اونایی که ورودی های ذهنم هستن، چرا اصلا بهشون توجه نمیکنم؟؟؟
چرا خیلی راحت حرف های چرت و پرت میشنوم؟؟
چرا اخباری که همش در مورد مشکلات و بدبختی و گرونی و جنگ و تروریسمه رو به راحتی گوش میکنم؟؟
چرا اجازه میدم که این ورودی ها رو دریافت کنم؟؟
چرا در مورد مهمترین موضوع زندگیم که داره زندگیمو رقم میزنه اهمیتی نمیدم؟؟
وقتی به چیزی توجه میکنم، فرکانسی رو در مورد همون موضوع به جهان ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط و موقعیت هایی رو برام به وجود میاره که بر اساس فرکانس های ارسالی خودمه
اگه غذای سالم و تمیز رو انتخاب کنم که به ذائقم خوش نمیاد و اون غذا رو بخورم، همون لحظه از اون غذا بدم میاد و برام خوشایند نیست و همون لحظه تاثیرشو میبینم
اگه یه غذای فاسد بخورم، زود دل پیچه میگیرم و تاثیرش خیلی سریعِ
اما وقتی به موضوع نامناسب توجه میکنم، یه غذای نامناسب به ذهنم میدم، همون موقع تاثیرشو نمیبینم، هفته های بعد، ماه های بعد تاثیرش رو میبینم
چون یه فاصله زمانیه، بین اون موقعی که دارم به موضوعات نامناسب توجه میکنم فیلم نامناسب میبینم
اخبار نامناسب گوش میکنم
“حرف های نامناسب، بحث های بیهوده با همدیگه
این کارها رو انجام میدم
همون موقع که بلا سرم نمیاد
یواش یواش کانون توجهم، اتفاق های مشابه با اونو برام میاره
اخبار بیشتر وارد زندگیم میکنه
بحث های بیهوده بیشتر
حرف های نامناسب بیشتر
وقتی به یه موضوع مناسب یا نامناسب توجه میکنم، خیلی زود توی مدارش قرار میگیرم، اونوقت از در و دیوار اساس اون موضوع بیشتر و بیشتر بهم نشون داده میشه
بعد از مدتی هم آثار عینی اونو تو زندگیم میبینم
این فاصله زمانی باعث میشه که نتونم ارتباط دقیقی بین ورودی های ذهنم و نتایج و اتفاقات و شرایط و بلاهایی که سرم میاد رو درک کنم
چون این فاصله زمانی زیاده
به خاطر این فاصله زمانی، میام تعبیرهای مختلفی میکنم
میگم بدشانسیه، خدا خواسته، شاید اینجوری بوده، دیگه سرنوشت منم همینه،و هزارتا دلیل دیگه
دلیل اصلی این اتفاقات اینه که خودم دارم غذای نامناسب به ذهنم میدم
خودم دارم به چیزهای نامناسب توجه میکنم
خودم دارم یه مشت آشغال و چرت و پرت وارد مغزم میکنم
خودم دارم به چیزهایی توجه میکنم که اصلا
نمیخوامشون
برام مناسب نیستن
احساسمو بد میکنن
گریه ام رو در میارن
اوقاتم رو تلخ میکنن
خودم این فرکانسا رو ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط، موقعیتها افرادی رو برام توی زندگی میاره که هم مدار با کانون توجه خودمه
پس همون طور که مواظب غذای جسمم هستم و غذای جاهای نامناسب رو نمیخورم به همون اندازه هم باید مواظب باشم که
دارم به ذهنم چی میدم؟
چه خوراکی رو دارم به خودم میدم؟
چه افکاری رو دارم توی ذهنم میسازم؟
چه باورهایی رو دارم ایجاد می کنم؟
“خدا هم توی قران میگه اونچه که بهش توجه میکنم و بهش فکر میکنم، همون چیزیه که توی زندگیم رخ میده
پس تموم اتفاقایی که توی زندگیم میفته به خاطر اونچه هست که خودم انجام دادم
خدا که به بنده هاش ظلم نمیکنه
اگه میخوام خوشبخت زندگی کنم، باید تموم تمرکزمو بزارم روی توجه به نکات مثبت توجه به اونچه که بهم قدرت میده
سعی کنم کانون توجهم رو به سمت خواسته هام ببرم
باورهای محرک و محدود کننده گذشته، میتونن با تغییر افکارم، با تغییر کانون توجهم، اونها هم تغییر کنن
اونوقت اتفاقات زندگیم تغییر میکنه
پس ارزشش رو داره که هر روز روی خودم و ذهنم کار کنم، چون هرچی که بخوام بهم داده میشه.
پس به دنبال افکار مناسبی باشم که احساس بهتری بهم میده و متعهد باشم که فقط اون افکارو به ذهنم بدم
اونوقت زندگیم به سمتی میره که از در و دیوار ثروت و سلامتی و خوشبختی و سعادت وارد زندگیم میشه
بدون اینکه بخوام کار خاصی انجام بدم چون ساز و کار جهان اینه
پس براش زمان و وقت بزارم، برام مهم باشه، چون تموم اتفاقات زندگیم رو داره کانون توجهم به وجود میاره
باید همون وسواسی که برای غذا خوردن دارم، در مورد کانون توجهم هم داشته باشم
پس حواسم باشه که ذهنمو دارم با چی تغذیه میکنم؟؟
چون در هر لحظه به وسیله اونچه که میگم،
میشنوم،میبینم،
به یاد میارم،یا بهش فکر میکنم،
دارم به ذهنم غذا میدم و اینا باورهای من هستن
پس یا در حال قدرتمند تر کردن یه باور قدرتمندم
یا درحال محدود کننده تر کردن یه باور محدود کننده
پس یه ایستگاه بازرسی قوی برای ورودی ذهنم درست کنم
ذهنمو شرطی کنم که:
هر ورودی که منو غمگین یا نگران میکنه
میترسونه
بهم احساس بدی میده
“مثل همون غذای گندیده و سمیِ که حاضر نیستم بهش نگاه کنم
چه برسه که بخوام اونو بخورم
هر وقت به غذای گندیده و سمی اجازه عبور از این ایستگاه رو دادم و خوردمش
اون وقت اجازه دارم تا ذهنمو با ورودی های نامناسب مثل
اخبار
نگرانی درباره مشکلات
موندن توی احساس بد، که هزاران دلیل هم براش دارم تغذیه کنم
تموم اتفاقات زندگیم بدون استثنا نتیجه کانون توجه و ورودی هایه که به ذهنم میدم پس
چرا در مورد ورودی های ذهنم اهمیت
نمیدم
چرا ساعت ها پای اخباری میشینم تا از مشکلاتی که اتفاق افتاده خبر دار بشم
چرا در مورد ناخواسته های زندگیم صحبت
میکنم؟
چرا درباره رابطه ای که از اون رضایت ندارم حرف میزنم
چرا در مورد مسائل مالی که درگیرش شدم گله و شکایت میکنم؟
چرا با دوست و آشنایی که مرتب از اوضاع بد اقتصادی ناله میکنه، همراه میشم و گفتههاشوتایید میکنم؟؟
چرا ساعت ها پای فیلم هایی میشینم
که تمرکزشون روی کمبوده؟؟
تموم این گله و شکایت ها
شنیدن این درد و دل ها و تایید کردن اونها یه غذای مسموم و بدبوییه که به ذهنم
میدم
چرا اینقدر که به غذای جسمم اهمیت میدم از غذای روحم غافلم؟؟
چرا نمیتونم درک کنم که هر موضوعی که آرامشمو بهم میریزه
هر تصویری که احساسمو بد میکنه
هر خبری که منو نگران تر میکنه
هر توجهی که ترس و تردید و اضطراب رو در وجودم بیشتر میکنه
همون غذای سمیِ که ذهنمو بیمارتر و باورهامو محدود کننده تر میکنه
بعد هم خودشو تو قالب بدهی، نگرانیهای مالی تموم نشدنی
رابطه های پر تنش و ناراحت کننده
و جسم بیمار نشون میده
وقتی به هر ورودی مسمومی توجه میکنم دارم یه فرکانس ناخواسته رو ارسال میکنم که نتیجش ورود اتفاق ناخواسته بیشتره
اونوقت با این کار راه گله و شکایت و ترس و نگرانی بیشتری به زندگیم باز میشه
اتفاقات ناخواسته بیشتری به زندگیم جذب میشه تا موضوعات بیشتری برای گله و شکایت و نگرانی داشته باشم
تنها راه خارج شدن از این گرفتاری ها
و مشکلات، تغذیه ذهنم با غذای مناسبه
پس همونطور که با وسواس غذا های سالم رو وارد بدنم میکنم
برای غذای ذهنم هم وسواس به خرج بدم و ورودی هایی رو وارد ذهنم کنم که احساسمو بهتر میکنه و منو سپاسگزار تر میکنه
با تشکر از ساحل عزیز برای نوشتن متن این فایل در قسمت نظرات.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD146MB12 دقیقه
- فایل صوتی غذای روح چگونه تأمین میشود؟11MB12 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام و احترام
روز هفتم/ غذای روح چگونه تأمین میشود؟
خدا رو شکر من مدت زیادیه اصلا تی وی نگاه نمیکنم و اینستام هم پاک کردم.. واقعا اینستاگرام دیوانه خونس و هرکی میزه توی این شبکه های مجازی بعد از یه مدت خل میشه …
غذای روح من ورودی های ذهنمن پس پا میتونم باید به چیزهای زیبا و خوب توجه کنم ..همونجوری که غذای الوده به سوسک و کرم و ات و اشغال رو کسی نمیخوره ،، به همون نسبت شبکه های مجازی مثل اینستاگرام ،، خصوصا قسمت سرچ اینستاگرام یک اشغال دونی هستش که فقط مغز ادم رو فاسد و مسموم میکنه..
از دیگاه های نامناسب به دور باشم
از فیلم های چرت و پرت و اخبار و شیکه های مجازی به دور باشم
از ادم خای منفی باف به دور باسم
من حتی باشگاه بدنسازی هم که میرم ،، وقتی میبینم اهنگ نامناسبی پخش میشه میرم درخواست میکنم لطفا اهنگ رو عوض کنید..
خب اینم از رد پای من از روز هفتم ،، خدایا کمکم کن گام ها رو تا انتها بردارم
خدایا شکرت
سلام
بارها و بارها شنیدم که تمام اتفاقات زندگیم واسطه ورودی های ذهنمه ..یا نشخوارهای ذهنی..
اغلب نشخوارهای ذهنیم پر از کثافت و اشغاله..
با یه سری ادم بیخود ارتباط دارم که اصلا انگار از لحاظ مغزی گیج و ورن و اصلا تو باغ نیستن.. مدام به مملکت فحش میدن..مدام مینالن… و بعد یه ذره عرضه و جسارت ندارم اشغالا رو بریزم دور … بعد با خودم میگم چرا زندیگ عوض نمیسه…چرا اینقدر تو خفت و خواری زندگی می کنم..
هر بحث چرتی رو میشنوم..
با هر ادم چرتی رابطه دارم.. ادمایی که سر و پای زندگیسون دردسر د بدبختی و مشکلاته …
از هر ادم ابلهی مشاوره میگیرم…
مادرم مثل موم کنترلم میکنه… چرا نمیای مهمونی؟؟ بیا بریم فلان مهمونی… بیا تو جمع باش چرت و پرت بشنو بخند…
از خودم اراده ندارم..
بچه ۶ ساله از صبح تا شب پای کارتون و فیلم و سریال و صفحات مجازیه…
گاهی هر جفنگیاتی رو میشنوم.. با هر ادم جفنگی ارتباط دارم…که الانم باز رفتن تو بحث اکراین و روسیه شدن تحلیل گر جنگ.. میشنن چرت میگن و فحش میدن..!!! بعد متعجبم چرا زندگیم عوض نمیشه..به خاطر اینکه جرائت ندارم با یه سریا کمپلت قطع رابطه کنم… به خاطر ترس از تنهایی ووووو
ولی حاضر نیستم روزی ۱ دونه … اصلا نمیگم ۲۴ ساعت.. روزی یک دونه از فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو ببینم !!!! که میتونه ذهن من رو در مورد مردم امریکا تغییر بده…
باادمایی رابطه دارم..نان استاپ پای فیلم و سریالن…
بعد متعجبم چرا همش در جا میزنم..
چون ترس دارم..
چون میترسم از تنهایییی.
چون بی ایمانم…
میترسم از بی پولی و تنهایی !!
نشخوارهای ذهنیم پر از بحث و جنگ و دعوا و فحش و ناله شده.. چون با یه مشت ادم چرت بازم رابطه دارم…
باید عرضه داشته باشم اشغالا رو بریزم دور وگرنه تا ۱۰۰ سال دگ هم هیچ غلطی تو زندگیم نمیکنم..
بازم وارد همون شغل مزخرف قبلی و همون ادمای مزخرف قبلی شدم به خاطر پول و بی ایمانی و ترس ….
ثروتمند شدن نیاز داره به جسارت..
جسارت اینکه اشغالا رو بریزم دور.. دوستای نامناسب..روابط نامناسب…ورودی های نامناسب…
کدوم ادم ثروتمندی وقتش رو به بطالت میگذرونه اخه !!!
همشون هدف دارن و انکیزه و اشتیاق !!!
ولی ادمای بیخود مدام در حال فحش دادن و ایراد گرفتن از مملکتن !!!
اینا رو باید سعی کنم اگاهانه بذارم کنار !!! و هدف ذاشته باشم..
وگرنه هیچ وقت زندگیم تغییر نمیکنه !!!
چون نمیخوام بها بدم…
چون فقط بلدم حرف قشنگ بزنم و کامنتای قشنگ بنویسم …
چون حرفایی که مینویسم و به زبون میارم با عملم یکی نیست…
چون مدام از کوره در میرم..
وقتی عصبانی میشم نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم !!! و نمیتونم کلامم رو کنترل کنم !!!
چون با خودم در صلح نیستم…
چون جرایت ندارم وقتی یکی داره با الفاظ نامناسب و چرت و زشت من رو صدا میزنه و اسم نامناسب روی من میذاره دهنش رو ببندم و اجازه ندم چرت بگه… و باهاش دوست نباشم… چون میترسم..
چون خدا رو باور ندارم… نه اصلا باورش ندارم..
چون هر اتفاق بدی برام میوفته فکر کنم خدا این بلا رو سرم اورده و خدا دشمن غضب کرده منه !!! چون هنوز نفهمیدم این اتفاقات بد به خاطر چرت و پرت شنیدنه !!!
چون مثل برگی در باد میدوئم… هیچ اراده ای از خودم ندارم
در واقع این سوال برام پیش اومده
چگونه در برابر افکار منفی و مخالفت های اطرافیان تغییر کنیم ؟؟
چرا نمیتونم با خودم در صلح باشم ؟؟
چگونه با خودم در صلح باشم ؟؟
چگونه به مسایل زندکی نگاه کنم ؟؟
چرا ادمای اطرافم عوض نمیشن ؟؟
چرا دوستای مناسب و پر انرژی ندارم ؟؟
چرا با ادمایی وارد رابطه نمیشم که حتی ۲۰ درصد با این قوانین اشناعن ؟
سلام
💥هفتیمن روز تحول من
خوراک روح:
خیلی مهمه که تو روزای سختی که فشار زیادی روت اومده بتونی کلامت رو کنترل کنی.. حتی اگرم نمیتونی ولی حداقل بتونی سریع خودت رو به ارامش برسونی..
خیلی مهمه تو روزای سختی که همه مسخرت میکنن بتونی ارامشت رو با دادن ورودی های مناسب به ذهنت حفظ کنی و در رنج نمونی.
چون یهو وقتی خشمگین میشی قلبت درد میگیره.. چون که انگاری قلبت پر تنش میشه میگه ارومم کن ارومم کن.. یه قلب تر وتازه رو اگه اذیتش کنی فوری واکنش میده.. یه ذهنی هر روز داره تمیز میشه رو اگه اذیتش کنی و خشمگین شی خیلللیییی سریع درد رو منتقل میکنه به قلبت..قشنگ و واضح حسش میکنی..
ولی اینجا دوباره وظیفه ی توئه که با تنقس عمیق و دوباره دادن ورودی قشنگ به ذهنت سریع درد رو از قلبت دور کنی.
چرا که خدای مهربون داره بهت آلارم میده.
خدای مهربونم راه گشایم باش..
❤❤
درود..
من میتونم هر لحظه توجهمو تغییر بدم..
افکار مثبت..خاطرات مثبت:
((کلی سفر رفتم،کنار دریا چه حالی میده وقتی میپری تو اب..عاشق اب بازیم..ارتفاعو دوس دارم..دوچرخه سواری..کوهنوردی..بچه ک بودم هر جایی ک اب میدیدم میپریدم توش..
اب یخ یخ ..
دیونه کوهنوردی بودم..))
تعریف از خود:
من لایق بهترین ها هستم..من فوق العادم..من بهترینم…من ثروتمندم..
دووووس دارم خودموووو…
دلم میخواد تمام جهانو بگردم و در بهترین هتل ها اقامت کنم ..
درود..
من که خیلی وقته ورودی هارو به شدت کنترل میکنم..از همون روز اولی که اومدم تو سایت تی ویو و رسانه ها و .. رو فراموش کردم..
راستش خوشبختانه هیچوقت در تلگرامم کانال های چرت نداشتم و فضای اینستامم هرکس میبینم حتی یه جمله بیخود میذاره فورا آنفالو میکنم.واسه همینم خیلی زود به مرحله ای رسیدم که اکثر اتفاقات رو درک میکنم.شکل جهان رو یجورایی درک میکنم..انگار این جهان منعطفه و شکل به خودش میگیره که اون شکل رو با فرکانس هامون به جهان میدیم.انگار تک تک ذراتش با توجه به فرکانس های ما به خودشون شکل میدن..
یه جورایی انگار جهان حالت هندسی داره نمیدونم چجوریه. گاهی که فکر میکنم انگار همه چی یه جور توهمه..یه مدتیه احساس میکنم مدارمو ازدست دادم نمیدونم شایدم برام بدیهی شده. اون زمان هایی که بیشتر به خودم ارزش میدم اون احساس خوبم خیلی خیلی بیشتره…
سلام
منم بعد از 34 سال زندگی از باری به هر جهت بودن خسته شدم.. اینقدر که هر کی اومد و رفت مسیر زندگی من رو عوض کرذ..
یه بار خونواذم..
یه بار فک و فامیل..
واقعا باید به خودم بسه دگ شورشو دراوردی تا کی میخوای به این زندگی مزخرف ادامه بدی ؟؟
چرا رویاهاتو داری فراموش میکنی؟؟
چزا هر کی هر چی میگه قبول میکنی؟؟
چرا از خودت هویت نداری؟؟؟
میدونی عوامل بیرونی کنترلم میکنه!!!
شخصیت بی اعتماد به نفس ترسویی دارم که مثل اب خوردن بقیه ازش سو استفاده میکنن !!!
داره یه خشمی تو وجودم بیدار میشه.. هر برگی که از سفر نامه مینویسم یه خشمی رو تو وجودم داره بیدار میکنه…همش دارم با خودم داد و بیداد میکنم و فریاد میزنم لعنتتتتی بسه دگگگگگ چراااا اجااازه میدی هر ابلهی برات تصمیم بگیره؟؟ چرا جریت نداری اشغالا رو بریزی دور ؟؟؟ به شدت خشمگینم… و ابن به نظرم خوبه !!
از اینکه اینقدر ادم ضعیف و ترسو و بی اعتماد به نفسیم خسته شدم…چرا اینقدر میترسم؟؟؟
همینایی که برای من تصمیم میگرفتن…کو کجان ؟؟؟ نبستن اصلا !!! تو اوضاع سخت زندگیم همچین گذاشتن رفتن ..همچین خوشونو زدن اون راه !!! رو کی حساب کردم اخه ؟؟؟ دارن عشق و حال خودشونو میکنن من به خاطر ترس و ضعف و احمق بودنم دارم سگ دو میزنم !!!
باید به خودم بگم بسه دگ اینقدر احمق و بی عرضه نباش … هر کی خواسا تو زندگیت دخالت کنه دهنشو ببند!!! از چی میترسی اخه !!! ۳۴ سالمه هنوز مادرم و خونوادم کنترلم میکنن !!! ترس اینکارو با ادم میکنه !! به خفت و خواری میندازت !!!
به جای کامنتای قشنگ نوشتن و حرف مفت زدن باید شخصیت ضعیفم رو تغییر بدم