ما هرگز گوشت فاسد را نمیخوریم. به غذایی بدبو و گندیده لب نمیزنیم.
حتی دیدن یک مو در غذایی لذیذ و سالم، حالمان را بد میکند یا اگر احساس کنیم آشپزی که این غذای خوشمزه را پخته اصولاً آدم بیسلیقهای است که اهمیتی به بهداشت خود نمیدهد، باز هم حاضر به خوردن آن غذا نیستیم.
ما به شدت مراقب هستیم تا غذایی سالم و مورد تإیید را وارد بدنمان نماییم. چون میخواهیم جسم سالمتری داشتهباشیم.
اما نوبت به تغذیه ذهن که میشود، هیچ اهمیتی نمیدهیم. در حالیکه تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه کانون توجه و ورودیهایی است که به ذهنمان راه دادهایم.
اما درباره ورودی های ذهنمان وسواس چندانی به خرج نمیدهیم. ساعتها پای اخبار مینشینیم تا از تک تک فجایعی آگاه شویم که ممکن است در گوشه و کنار جهان رخ داده باشد.
ساعت ها درباره ناخواستههای زندگیمان، درباره رابطهای که از آن رضایت نداریم و مسائل مالیای که درگیر آن شدهایم، لب به گله و شکایت مینشینیم. مرتباً با دوست و آشنایی که از اوضاع بد اقصادی مینالد، همراه و همداستان میشویم و گفتههایش را تأیید میکنیم.
ساعتها پای فیلمهایی مینشینیم که تمرکز آن بر کمبود است و غافلیم از اینکه تمام این گله و شکایتها، شنیدن این درد و دلها و تأیید کردن آنها، یک غذای مسموم و بدبو است که به ذهن خود میخورانیم.
چرا با اینکه تا این حد به تغذیه جسممان اهمیت میدهیم، از تغذیه ذهن غافلیم؟!
چرا نمیتوانیم درک کنیم که هر موضوعی که آرامش ما را مختل میکند، هر تصویری که احساسمان را بد میکند، هر اخباری که ما را نگرانتر میکند و هر توجهی که ترس، تردید و اضطراب را در وجودمان میکارد، همان غذای مسمومی است که ذهنمان را بیمارتر و باورهایمان را محدود کنندهتر میگرداند و سپس خودش را در قالب بدهی، نگرانیهای تمام نشدنی مالی، روابط پرتنش، جسم بیمار و… نشان میدهد.
توجه به هر ورودی مسموم، یعنی ارسال فرکانس یک ناخواستهی دیگر که نتیجهی آن ورود اتفاقات ناخواستهی بیشتری است که راه را برای گله و شکایت ها، ترسها و نگرانیهای بیشتر باز میکند.
اتفاقات ناخواستهی بیشتری را به زندگیات جذب میکند تا دوباره موضوعات بیشتری برای گله و شکایت و نگرانی داشته باشی.
تنها راه خروج از این حلقه معیوب، تغذیه ذهن با غذایی مناسب است.
به همین دلیل لازم است همانگونه که با وسواس، غذاهای سالم، خوشرنگ و بو و خوشمزه را وارد بدنت میکنی، درباره غذای ذهنت هم وسواس به خرج دهی و تنها ذهنت را در معرض ورودیهایی قرار دهی که احساس بهتری به تو میبخشد و تو را سپاسگزارتر مینماید.
یکی از بهترین راهها برای تغذیه ذهن، شروع کار با دوره کشف قوانین زندگی، است.
دوره کشف قوانین زندگی، یک راهنمای تمام عیار برای مسیر زندگی شما در تمام جنبههاست و با زبانی ساده و با فرمولی ۱۰۰٪ عملی، قوانین زندگی را به شما یاد میدهد. همان قوانینی که راه ورود نعمت و ثروتهایی بی انتها را به زندگیات باز میکند و به شما کمک میکند تا خالق شایستهای برای زندگیات باشی و فارغ از اینکه الان در چه شرایطی هستی، بتوانی با هماهنگ شدن با قوانین زندگی، همان شرایطی را خلق کنی که دوست داری داشته باشی.
متن بخشی از صحبت های استاد عباس منش در این قسمت:
باید همیشه این سوالو از خودم بپرسم که همیشه که اینقدر به غذای جسمم اهمیت میدم آیا به همون اندازه به غذای روحم هم اهمیت میدم⁉️
برای غذای جسمم خیلی وسواس بخرج میدم و حواسم هست که این غذا سالم باشه و خیلی مراقبم که چی میخورم آیا در مورد ورودی های ذهنم هم مراقبم که:
چه آهنگی گوش میکنم؛ چه صدایی میشنوم؛ چه کتابی میخونم؛ چه فیلمی نگاه میکنم؛ چه سریالی میبینم؛ با چه آدمایی صحبت میکنم؛
اصلاً دارم به چی توجه میکنم؟! به بیماری یا به سلامتی؛ به فقر یا ثروت️؛
اونایی که ورودی های ذهنم هستن، چرا اصلا بهشون توجه نمیکنم؟؟؟
چرا خیلی راحت حرف های چرت و پرت میشنوم؟؟
چرا اخباری که همش در مورد مشکلات و بدبختی و گرونی و جنگ و تروریسمه رو به راحتی گوش میکنم؟؟
چرا اجازه میدم که این ورودی ها رو دریافت کنم؟؟
چرا در مورد مهمترین موضوع زندگیم که داره زندگیمو رقم میزنه اهمیتی نمیدم؟؟
وقتی به چیزی توجه میکنم، فرکانسی رو در مورد همون موضوع به جهان ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط و موقعیت هایی رو برام به وجود میاره که بر اساس فرکانس های ارسالی خودمه
اگه غذای سالم و تمیز رو انتخاب کنم که به ذائقم خوش نمیاد و اون غذا رو بخورم، همون لحظه از اون غذا بدم میاد و برام خوشایند نیست و همون لحظه تاثیرشو میبینم
اگه یه غذای فاسد بخورم، زود دل پیچه میگیرم و تاثیرش خیلی سریعِ
اما وقتی به موضوع نامناسب توجه میکنم، یه غذای نامناسب به ذهنم میدم، همون موقع تاثیرشو نمیبینم، هفته های بعد، ماه های بعد تاثیرش رو میبینم
چون یه فاصله زمانیه، بین اون موقعی که دارم به موضوعات نامناسب توجه میکنم فیلم نامناسب میبینم
اخبار نامناسب گوش میکنم
“حرف های نامناسب، بحث های بیهوده با همدیگه
این کارها رو انجام میدم
همون موقع که بلا سرم نمیاد
یواش یواش کانون توجهم، اتفاق های مشابه با اونو برام میاره
اخبار بیشتر وارد زندگیم میکنه
بحث های بیهوده بیشتر
حرف های نامناسب بیشتر
وقتی به یه موضوع مناسب یا نامناسب توجه میکنم، خیلی زود توی مدارش قرار میگیرم، اونوقت از در و دیوار اساس اون موضوع بیشتر و بیشتر بهم نشون داده میشه
بعد از مدتی هم آثار عینی اونو تو زندگیم میبینم
این فاصله زمانی باعث میشه که نتونم ارتباط دقیقی بین ورودی های ذهنم و نتایج و اتفاقات و شرایط و بلاهایی که سرم میاد رو درک کنم
چون این فاصله زمانی زیاده
به خاطر این فاصله زمانی، میام تعبیرهای مختلفی میکنم
میگم بدشانسیه، خدا خواسته، شاید اینجوری بوده، دیگه سرنوشت منم همینه،و هزارتا دلیل دیگه
دلیل اصلی این اتفاقات اینه که خودم دارم غذای نامناسب به ذهنم میدم
خودم دارم به چیزهای نامناسب توجه میکنم
خودم دارم یه مشت آشغال و چرت و پرت وارد مغزم میکنم
خودم دارم به چیزهایی توجه میکنم که اصلا
نمیخوامشون
برام مناسب نیستن
احساسمو بد میکنن
گریه ام رو در میارن
اوقاتم رو تلخ میکنن
خودم این فرکانسا رو ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط، موقعیتها افرادی رو برام توی زندگی میاره که هم مدار با کانون توجه خودمه
پس همون طور که مواظب غذای جسمم هستم و غذای جاهای نامناسب رو نمیخورم به همون اندازه هم باید مواظب باشم که
دارم به ذهنم چی میدم؟
چه خوراکی رو دارم به خودم میدم؟
چه افکاری رو دارم توی ذهنم میسازم؟
چه باورهایی رو دارم ایجاد می کنم؟
“خدا هم توی قران میگه اونچه که بهش توجه میکنم و بهش فکر میکنم، همون چیزیه که توی زندگیم رخ میده
پس تموم اتفاقایی که توی زندگیم میفته به خاطر اونچه هست که خودم انجام دادم
خدا که به بنده هاش ظلم نمیکنه
اگه میخوام خوشبخت زندگی کنم، باید تموم تمرکزمو بزارم روی توجه به نکات مثبت توجه به اونچه که بهم قدرت میده
سعی کنم کانون توجهم رو به سمت خواسته هام ببرم
باورهای محرک و محدود کننده گذشته، میتونن با تغییر افکارم، با تغییر کانون توجهم، اونها هم تغییر کنن
اونوقت اتفاقات زندگیم تغییر میکنه
پس ارزشش رو داره که هر روز روی خودم و ذهنم کار کنم، چون هرچی که بخوام بهم داده میشه.
پس به دنبال افکار مناسبی باشم که احساس بهتری بهم میده و متعهد باشم که فقط اون افکارو به ذهنم بدم
اونوقت زندگیم به سمتی میره که از در و دیوار ثروت و سلامتی و خوشبختی و سعادت وارد زندگیم میشه
بدون اینکه بخوام کار خاصی انجام بدم چون ساز و کار جهان اینه
پس براش زمان و وقت بزارم، برام مهم باشه، چون تموم اتفاقات زندگیم رو داره کانون توجهم به وجود میاره
باید همون وسواسی که برای غذا خوردن دارم، در مورد کانون توجهم هم داشته باشم
پس حواسم باشه که ذهنمو دارم با چی تغذیه میکنم؟؟
چون در هر لحظه به وسیله اونچه که میگم،
میشنوم،میبینم،
به یاد میارم،یا بهش فکر میکنم،
دارم به ذهنم غذا میدم و اینا باورهای من هستن
پس یا در حال قدرتمند تر کردن یه باور قدرتمندم
یا درحال محدود کننده تر کردن یه باور محدود کننده
پس یه ایستگاه بازرسی قوی برای ورودی ذهنم درست کنم
ذهنمو شرطی کنم که:
هر ورودی که منو غمگین یا نگران میکنه
میترسونه
بهم احساس بدی میده
“مثل همون غذای گندیده و سمیِ که حاضر نیستم بهش نگاه کنم
چه برسه که بخوام اونو بخورم
هر وقت به غذای گندیده و سمی اجازه عبور از این ایستگاه رو دادم و خوردمش
اون وقت اجازه دارم تا ذهنمو با ورودی های نامناسب مثل
اخبار
نگرانی درباره مشکلات
موندن توی احساس بد، که هزاران دلیل هم براش دارم تغذیه کنم
تموم اتفاقات زندگیم بدون استثنا نتیجه کانون توجه و ورودی هایه که به ذهنم میدم پس
چرا در مورد ورودی های ذهنم اهمیت
نمیدم
چرا ساعت ها پای اخباری میشینم تا از مشکلاتی که اتفاق افتاده خبر دار بشم
چرا در مورد ناخواسته های زندگیم صحبت
میکنم؟
چرا درباره رابطه ای که از اون رضایت ندارم حرف میزنم
چرا در مورد مسائل مالی که درگیرش شدم گله و شکایت میکنم؟
چرا با دوست و آشنایی که مرتب از اوضاع بد اقتصادی ناله میکنه، همراه میشم و گفتههاشوتایید میکنم؟؟
چرا ساعت ها پای فیلم هایی میشینم
که تمرکزشون روی کمبوده؟؟
تموم این گله و شکایت ها
شنیدن این درد و دل ها و تایید کردن اونها یه غذای مسموم و بدبوییه که به ذهنم
میدم
چرا اینقدر که به غذای جسمم اهمیت میدم از غذای روحم غافلم؟؟
چرا نمیتونم درک کنم که هر موضوعی که آرامشمو بهم میریزه
هر تصویری که احساسمو بد میکنه
هر خبری که منو نگران تر میکنه
هر توجهی که ترس و تردید و اضطراب رو در وجودم بیشتر میکنه
همون غذای سمیِ که ذهنمو بیمارتر و باورهامو محدود کننده تر میکنه
بعد هم خودشو تو قالب بدهی، نگرانیهای مالی تموم نشدنی
رابطه های پر تنش و ناراحت کننده
و جسم بیمار نشون میده
وقتی به هر ورودی مسمومی توجه میکنم دارم یه فرکانس ناخواسته رو ارسال میکنم که نتیجش ورود اتفاق ناخواسته بیشتره
اونوقت با این کار راه گله و شکایت و ترس و نگرانی بیشتری به زندگیم باز میشه
اتفاقات ناخواسته بیشتری به زندگیم جذب میشه تا موضوعات بیشتری برای گله و شکایت و نگرانی داشته باشم
تنها راه خارج شدن از این گرفتاری ها
و مشکلات، تغذیه ذهنم با غذای مناسبه
پس همونطور که با وسواس غذا های سالم رو وارد بدنم میکنم
برای غذای ذهنم هم وسواس به خرج بدم و ورودی هایی رو وارد ذهنم کنم که احساسمو بهتر میکنه و منو سپاسگزار تر میکنه
با تشکر از ساحل عزیز برای نوشتن متن این فایل در قسمت نظرات.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD146MB12 دقیقه
- فایل صوتی غذای روح چگونه تأمین میشود؟11MB12 دقیقه
به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
داشتم توی یه فایل دیگه کامنت دوستان عزیزم رو میخوندم، که نوشته بود این کامنت بمونه اینجا به یادگار که یه روزی برگردم وببینم که تواین مسیر چه تغییراتی کردم در حالی که میخوام بهای رسیدن به اهدافم رو پرداخت کنم!!!!
یه دفعه پیش خودم گفتم مینا تواولین کامنتی که توی این سایت گذاشتی چه بود یادته؟
برو ببین چی نوشته بودی ودیدگاهت چی بود انموقعه….
رفتم دیدم 12 اسنفد 1400 ، بعداینکه ماهها توسایت بودم تازه اولین دیدگاهم رو در پاسخ به دیدگاه یکی از دوستانم نوشته بودم…
الله اکبر….انگار اون دیدگاهم چکاپ فرکانسی قدم اول بود، خیلی دقیقا و واضح شرایطم رو عنوان کرده بودم!!!!!!
برام خیلی جالب بود که اونجا دعایی داشتم ودرخواستی از خداوند که امروز وهر روز وهر لحظه ،هنوزم همین درخواست رو از خداوند دارم…
کپیش کردم اینجا بنویسمش
((من همش به خدای خودم میگم خداجون من فقط اومدم توصراط مستقیم تو منو جزء پاکان ونیکان وسپاسگزارانت قرار بده خودت روابط وشرایط مالی وزندگی منو سروسامان بده به روشی نیکو….))
الله اکبر وخدارو هزاران بارشکر که واقعا وبراستیکه، من از وقتی تمرکزم رو گذاشتم رو خودم وسعی کردم غذای پاکیزه به روح وروانم بدم، کل زندگیم به طرز قشنگی به سمت پاکی و درستی و سعادت رفته و من شکر الله دیگه هیچوقت اون شرایط بد عاطفی ومالی و کاری و اون موقعییت ها رو، واون دلنگرانی ها واسترس ها وترسها در کل اون شرک ورزیدنها و بی خدا بودن ها رو حتی 5 درصد هم تجربه نکردم تواین دوسال….
این نشونه ی خوبی هست برای من، که ثابت میکنه در مسیر صراط مستقیم هستم، در مسیری که خیر وخوشی و رضایت قلبی خودم ورضای خداوند رو برام در بر داره…
اوایل سعی میکردم که در معرض اخبار ، آدمهای منفی و شرایط بد خودم رو قرار ندم، ولی از یه جایی به بعد دیگه جهان کاری کرد تا من در شرایط وموقعییت هایی قرار بگیرم که 99 درصدش، بدون تلاش من خیر وخوشی و آرامش وشادی وزیبایی وسلامتی وبرکت هست….
خدارو هزاران بار شکر، که تونستم از ظلم کردن به خودم دست بردارم…
بزرگترین ظلمی که من به خودم میکردم دوست نداشتن خودم بود، چون از درون خالی بودم وبه خودم نمی تونستم عشق بدم، دنبال عشق وتوجه در بیرون خودم میگشتم واین دنبال عشق و تایید در بیرون از خود گشتن، آدمو آواره وبیچاره میکنه….
من اول سعی کردم خدا وقوانینش رو درک کنم وبشناسم وبا اون دیدی که شما استادعزیزم به خدا وقوانین جهان هستی نگاه میکنید به خدا وجهان وقوانینش نگاه کنم بعدش که به ثبات خوبی در این درک وشناخت رسیدم، وفهمیدم که خداوند چقدر دوستم داره وچقدر عاشق منه، هرطور که هستم منو بنده ی خودش میدونه وهیچوقت تنهام نمیذاره واز عشق ودوستداشتن من دست برنمیداره، منم کم کم عاشق خودم شدم…
واز وقتی دوستداشتن خودم رو شروع کردم وبه زیباکردن درونم پرداختم و مراقبت کردم از تغذیه روح وروانم، تونستم طعم شیرین آرامش وامنیت وشادی درونی رو به معنای واقعی تجربه کنم واین صلح وآرامش درونی باخودش برام بهترینهارو به همراه آورد تا از هر نظر الان زندگیم در هر جنبه ای خوب باشه ورضایت بخش….
استاد عزیزم بی نهایت ازتون ممنونم که همیشه در حال انتقال آگاهیهای زندگی سازتون در طول این سالها به ما بودید اونم رایگان وبه صورت هدیه در قالب هزاران فایل که ارزش میلیاردی دارن واقعا واصلا نمیشه روشون قیمت گذاشت…
انشالله همیشه وهر لحظه در پناه امن خداوند باشید در کنار مریم عزیزم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم ومریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
غذای روح چگونه تامین می شود؟!
روح خیلی خیلی راحت از افکار ما تغذیه میکنه،حالا دیگه به قول شما استاد عزیزم ما چه افکاری داریم وکانون توجه ماروی چه چیزهایی هست وتبدیل به چه نوع تغذیه خوب یا بد( منفی یا مثبت) میشه بستگی به خودمون داره…
واقعا خیلی جالبه تا همین صد سال پیش حالا شایدم کمتر، مردم اطلاعات زیادی در مورد روح نداشتن، یعنی کلا روح رو چیزی می دونستند که از دنیای مردگان میاد به این دنیا، اما کم کم افرادی علم این رو پیدا کردنداین روح که همون روان ما هست همون احساسات ماست به با جسم ما ارتباط مستقیم داره، واگر جسم ما مدام مریض میشه به خاطر اینه که روح ما مریض شده…
حداقل تو 20و30 سال گذشته که دیگه توکل جهان این موضوع افکار مثبت و بحث در مورد ارتعاشات، روح و ارتباطش با ذهن خیلی خیلی فراگیرشد…
منتهی با علم براین موضوع هنوز هم 98 درصد جامعه که یکیش هم خودم هستم نمی تونیم واقف به ورودیهای ذهنمون باشیم وقتی یه عمر هرچی دیدیم وشنیدیم رو کردیم توی ذهنمون وتازه بعضی افکار مرتب داره در طول شبانه روز توی ذهن ما میچرخه، چه بسا افکار منفی ما همیشه بیشتر وطولانی تر از افکار مثبت توی سر ما عمر داشته…
واقعا کاش میشد به این وضوح که بیماری جسم دیده میشه بیماری روح وروان هم دیده میشد..
چقدر پیش میومد که صدای درد ورنج روح وروانمون رو که توسط تغذیه ی نامناسب ذهنمون بیمارشده بود رو با مسکن و داروهای ارامبخش و خوشی های کاذب و خوابیدنهای طولانی و…..خاموش میکردیم، این روح بیمار هی فریاد میکشید من دارم اذییت میشم واز طریق جسممون به شکل بیماری، بهمون هشدار میداد ولی واقعا وقتی آدم تو مدار منفی ها باشه، فرکانسش ضعیف باشه، حتی به خود بیماری و وجود درد وناهماهنگی توی وجودش عادت میکنه، مثل سر دردهای مدام که میشه عادت، معده دردهای مدام میشه عادت، دردهای عصبی وروماتیسمی ومفصلی میشه عادت، تازه تو خانواده و اطراف همیشه یه سری ادم پیدا میشن که وقتی بهشون میگفتی فلان جام درد میکنه یا حالم خوش نیست طرف بیشتر می نالید واز دردهاش میگفت، بعد تو پیش خودت میگفتی خب پس چیز خاصی نیست همه همینطورن دیگه همه این دردها رو دارن….
ولی از وقتی کسی شروع میکنه به خودشناسی وخداشناسی وجهان شناسی تازه متوجه میشه روح ارتباط مستقیم وتنگاتنگی باجسم داره، متوجه میشه هر چقدر حال دلش خوبه، بیشتر سپاسگزاره، بیشتر قدر دانه، بیشتر به مثبت ها توجه میکنه، هم روح و روانش در ارامش هست وهم جسم وجانش…
اتفاقا یکی از نشونه هایی که من خودم به شخصه متوجه میشم دارم از مسیر دور میشم همین علامتهایی درد وناراحتی هست که جسمم به شکلهای مختلف بهم نشون میده، چون از وقتی تواین مسیر خوب وخوش قدم گذاشتم قشنگ متوجه ام که چقدر حس وحالم خوبه، هم حال روحیم وهم جسمیم، برای همین باکوچیکترین تغییر توی بدنم متوجه میشم دارم تغذیه نامناسب به روحم میدم…
واقعا چقدر جای سپاسگزاری داره این قوانین بدون تغییر خداوند در این جهان مادی، طوریکه وقتی از روی نا اگاهی با ورودیهای نامناسب هم اگر به خودت آسیب روحی وجسمی وارد کنی، به محض آگاه شدن و در فرکانس مثبت ها قرار گرفتن می تونی دوباره سلامتی وشادی رو به خودت برگردونی، وهمونطور که فرکانس ها و وروریهای منفی سریع خودشون رو نشون میدن، اثرات ورودیهای مثبت هم خودشون رو زود به شکل سلامتی وشادی وآرامش نشون میدن…
منتهی یه چیزی این وسط خیلی مهمه، اینکه تو بخوای خودت رو از افکار منفی نجات بدی، اینکه موندن توشرایط بد ومنفی برات عادت نشه، اینکه انقد تو حال بد نمونی که بعد برای برگشتت به سلامتی وحال خوب بخوای کلی زمان وهزینه صرف کنی..
استفاده از تمرین وراهکار اهرم رنج ولذت خیلی تواین مواقع بهم کمک میکنه، یه کم قدیمترها بدون اینکه این راهکارو بشناسم ازش استفاده میکردم ولی حالا از وقتی تمرینش رو بهتر یاد گرفتم شده عصای دستم، یعنی به محض اینکه می بینم توشرایطی قرار گرفتم که میدونم تهش بی حوصلگی و تنبلی و حرص وجوش و ناراحتی و مریضیه، سریع به خودم میگم حالا که تهشو میدونی پاشو برای اینکه حالت خوبشه یه کاری بکن، ببین که لذتش چقدر بهت حس خوب میده، پس چرا میخوای تواین حال بمونی و رنج بکشی توکه دیدی قبلا موندن توی حال بد ومنفی چه به روزت اورد، چقدر از خودت غافل شدی، چقدر به روح وروانت آسیب زدی، چقدر از اهدافت دور افتادی، وچقدر داشته هاتو از دست دادی…
جهان ما یه جهان هوشمنده وسیستمش داره در هر لحظه بی وقفه کار میکنه وتوقف براش معنی نداره، افکار منفی باورهای مخرب مثل یه سیاه چاله میمونه که روح آدمو میکشن توی خودش، یه وقت چشم باز میکنی می بینی ساعتها، روزها وهفته ها وسالها توش گیرافتاده بودی، بدون حرکت،ولی افکار مثبت همش در حال تکاپو هست، هرلحظه میبردت به یه سفر شگفت انگیز سفریکه توش حال دلت عالیه حال روح و روانت عالیه، مثل پرنده ای رها وآزادی هرجای این جهان دلت خواست میتونی بری حتی اگه توی خونت روی تختت دراز کشیده باشی، این ذهنته که اول با افکار مثبت باتجسم های عالی میبردت به سمت اهدافت بعد بهت انرژی میده که بلندبشی وذهن باز الهامات رو هدایتهارو دریافت میکنه، ومیره سراغشون تا به خواسته هاش جامعه عمل بپوشونه…
اینه فرق تغذیه بد ومنفی وتغذیه خوب ومثبت ذهن..آگاهانه تمرکز گذاشتن روی مثبت ها، کنترل ذهن حتی وقتی میدونی شرایط طبق خواسته ات پیش نمیره، توسعی میکنی ذهنتو سمت خواسته ات سوق وهول بدی…
هممون تجربشو داشتیم که به یه تضادی برخوردیم حالمون مثلا گرفته شده ، رفتیم دراز کشیدیم توی تخت طوری حس وحالمون بدشده که نخواستیم یا نتونستیم پاشیم بریم یه آبی به دست وصورتمون بزنیم وبعدش اون خستگی وبی حالی و درد وناراحتی هی بیشتر وبیشتر شده…
ولی کسیکه ابزار داره، راهکار داره، باخودش میگه من به روند بهبودی خودم متعهدم، میدونم اگه از رو تخت پانشم پیامد بدش وعواقبش رو باید تحمل کنم…
ولی پامیشم میرم دست وصورتمو میشورم، یا دوش میگیرم، دمنوشی برای خودم درست میکنم، میام فایلهای شمارو گوش میکنم، کامنت میخونم، کامنت میذارم قرآن میخونم ….واین روند رو ادامه میدم تا حالم عالی بشه…
واینها همه به لطف الله با راهکارها واموزه های شما استاد عزیزم برام امکان پذیر شده از وقتی که فهمیدم مسئولییت صد در صد زندگیم پای خودمه، وتنها خودم مسئول حال خوب خودم ومسئول خوشبخت کردن خودم هستم وچه کسی بهتر از خودم خودم رو میشناسه؟!
تابتونه حالمو خوب کنه؟
الهی هزاران بارشکر الله مهربان رو
انشالله هممون هر لحظه وهمیشه در پناه امن خداوند باشیم
سلام به آقا رضای شجاع…
واقعا شجاعت میخواد آدم بدونه وبگه واعتراف کنه چرا نمیخواد یانمی تونه از آدمهای منفی مضر نادان دردسر ساز بی ادب بی انگیزه …..دوری کنه…
دقیقا منم مثل شما همش این سوالهارو از خودم یکسال تمام که با استاد آشنا شدم می پرسیدم وخودمم جواب خودمو میدادم ترس از تنهایی وترد شدن…
بی پول موندن…
بی پناه شدن.. بی کس شدن…
اما یه جایی دیگه به خودم گفتم مینا دیگه بسه..یک عمر تو همین آدمها وول خوردی زندگی کردی مثل اونا بودی مثل اونا حرف زدی وفکر کردی چی شد؟!
سعی کردم تمرکزم رو بذارم رو سایت رو فایلهای رایگان وهدیه استاد ومریم بانوی عزیزم…
انقد تغییرات زود اتفاق افتاد که اولین شخص همسرم شاکی شد ازم …
هی میگفت چیه دیگه زیاد باهام حرف نمی زنی دیگه بحث نمی کنی چیه غدبازی در نمیاری واسه تصمیماتت پافشاری نمی کنی گله وناله نمی کنی چه نقشه ای توسرته؟!!!!! مثلا میخوای به من بفهمونی من مشکل اخلاقی دارم؟!!! در صورتیکه من در حد همون چیزهای کمی که از استاد ومریم جان یادگرفته گرفته بودم از کامنت های دوستان تجربه گرفته بودم فقط داشتم تمرکزم رو میذاشتم رو خودم…حتی کار به جایی رسید که شوهرم گله منو برد پیش خانوادم ..ومادرم وخواهرام هم تاییدش کردن که آره مینا یه مدته عوض شده کم میاد کم میره زنگ نمیزنه خلاصه صحبت میکنه همش داره مینویسه…
در صورتیکه من تمام وظایف همسری ومادریمو به درستی انجام میدادم اما دیگه واقعا خسته شده بودم از ناله گله شکایت فوش و….
روحم داشت فریاد می کشید نجاتم بده…
وهمونطور که استاد گفتن کم کم اون آدمها که یه روزی عزیزترین کسای زندگیم بودن یعنی خانوادم وحتی همسرم الان که من ماههاست دارم روخودم کار میکنم هرکدوم به نوعی ازم دور شدن یعنی فرکانسهامون دور شداز هم واز نظر دیداری وگفتاری هم رابطمون به زیر ده درصد رسیده…
منم کلی ترس داشتم اما الان دیگه ترسهام خیلی کمرنگ شده …خصوصا ترس از بی پولی وقطع ارتباط خانوادم وشوهرم…
ترس از قضاوت داشت منو عذاب میداد ولی ماههاست دارم به لطف الله مهربان رو خودم کار میکنم آرامشم وصبرم خیلی زیادشده ازنظر روحی ومعنوی شکرخدا خیلی خیلی بهتر شدم …
شرایط مالیم خوب نیست از همسرم دورم رابطه عاطفی من الان توبلاتکلیفی مونده..
اما من همش به خدای خودم میگم خداجون من فقط اومدم توصراط مستقیم تو منو جزء پاکان ونیکان وسپاسگزارانت قرار بده خودت روابط وشرایط مالی وزندگی منو سروسامان بده به روشی نیکو….
وامیدوارم بعداز38سال باری به هرجهت زندگی کردن حالا که ماههاست دارم مثل آدم زندگی میکنم وبندگی میکنم میدونم خداهم برام خداییی میکنه وانشالله برام اوضاع رد سروسامان میده…دارم کتاب می نویسم ..چندتا غصه برای کوکان نوشتم وهنوزم دارم می نویسم …کارهای دستی تزیینی درست میکنم ومیفروشم …باپسرم ودرسهاش سرگرم هستم مراقبه میکنم قرآن میخونم پیاده روی میکنم واکثر وقتمو به رسیدگی به امورات زندگی شخصیم میگذرونم حال دلم خوبه وهروقت حالم بدمیشه سریع میام سایت وکلی پیام میگیرم از استادم ومریم جان وهمه ی دوستان عزیزم..
تغییر شهامت میخواد…گاهی درد ورنج بسیاری رو باید تحمل کرد…روزهای تاریک وتلخ زیاد داره …اما در نهایت به روشنی ونور می رسی…واین منو سرپا زنده وشاد وشاکر وامیدوار نگهداشته…من هیچ خصومتی باهیچکس ندارم..من قدرت تغییر کسی رو ندارم…من رو کسی حسابی باز نمی کنم…من دارم یاد میگیرم مسول صد درصد رفتار وگفتار وافکار خودم باشم..خودم وخدام از من راضی باشه وآدم مفیدی باشم وفقط بندگیمو بکنم ….باقیشو خدا ردیف میکنه…
در پناه خداوند یکتاه باشید..