ما هرگز گوشت فاسد را نمیخوریم. به غذایی بدبو و گندیده لب نمیزنیم.
حتی دیدن یک مو در غذایی لذیذ و سالم، حالمان را بد میکند یا اگر احساس کنیم آشپزی که این غذای خوشمزه را پخته اصولاً آدم بیسلیقهای است که اهمیتی به بهداشت خود نمیدهد، باز هم حاضر به خوردن آن غذا نیستیم.
ما به شدت مراقب هستیم تا غذایی سالم و مورد تإیید را وارد بدنمان نماییم. چون میخواهیم جسم سالمتری داشتهباشیم.
اما نوبت به تغذیه ذهن که میشود، هیچ اهمیتی نمیدهیم. در حالیکه تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه کانون توجه و ورودیهایی است که به ذهنمان راه دادهایم.
اما درباره ورودی های ذهنمان وسواس چندانی به خرج نمیدهیم. ساعتها پای اخبار مینشینیم تا از تک تک فجایعی آگاه شویم که ممکن است در گوشه و کنار جهان رخ داده باشد.
ساعت ها درباره ناخواستههای زندگیمان، درباره رابطهای که از آن رضایت نداریم و مسائل مالیای که درگیر آن شدهایم، لب به گله و شکایت مینشینیم. مرتباً با دوست و آشنایی که از اوضاع بد اقصادی مینالد، همراه و همداستان میشویم و گفتههایش را تأیید میکنیم.
ساعتها پای فیلمهایی مینشینیم که تمرکز آن بر کمبود است و غافلیم از اینکه تمام این گله و شکایتها، شنیدن این درد و دلها و تأیید کردن آنها، یک غذای مسموم و بدبو است که به ذهن خود میخورانیم.
چرا با اینکه تا این حد به تغذیه جسممان اهمیت میدهیم، از تغذیه ذهن غافلیم؟!
چرا نمیتوانیم درک کنیم که هر موضوعی که آرامش ما را مختل میکند، هر تصویری که احساسمان را بد میکند، هر اخباری که ما را نگرانتر میکند و هر توجهی که ترس، تردید و اضطراب را در وجودمان میکارد، همان غذای مسمومی است که ذهنمان را بیمارتر و باورهایمان را محدود کنندهتر میگرداند و سپس خودش را در قالب بدهی، نگرانیهای تمام نشدنی مالی، روابط پرتنش، جسم بیمار و… نشان میدهد.
توجه به هر ورودی مسموم، یعنی ارسال فرکانس یک ناخواستهی دیگر که نتیجهی آن ورود اتفاقات ناخواستهی بیشتری است که راه را برای گله و شکایت ها، ترسها و نگرانیهای بیشتر باز میکند.
اتفاقات ناخواستهی بیشتری را به زندگیات جذب میکند تا دوباره موضوعات بیشتری برای گله و شکایت و نگرانی داشته باشی.
تنها راه خروج از این حلقه معیوب، تغذیه ذهن با غذایی مناسب است.
به همین دلیل لازم است همانگونه که با وسواس، غذاهای سالم، خوشرنگ و بو و خوشمزه را وارد بدنت میکنی، درباره غذای ذهنت هم وسواس به خرج دهی و تنها ذهنت را در معرض ورودیهایی قرار دهی که احساس بهتری به تو میبخشد و تو را سپاسگزارتر مینماید.
یکی از بهترین راهها برای تغذیه ذهن، شروع کار با دوره کشف قوانین زندگی، است.
دوره کشف قوانین زندگی، یک راهنمای تمام عیار برای مسیر زندگی شما در تمام جنبههاست و با زبانی ساده و با فرمولی ۱۰۰٪ عملی، قوانین زندگی را به شما یاد میدهد. همان قوانینی که راه ورود نعمت و ثروتهایی بی انتها را به زندگیات باز میکند و به شما کمک میکند تا خالق شایستهای برای زندگیات باشی و فارغ از اینکه الان در چه شرایطی هستی، بتوانی با هماهنگ شدن با قوانین زندگی، همان شرایطی را خلق کنی که دوست داری داشته باشی.
متن بخشی از صحبت های استاد عباس منش در این قسمت:
باید همیشه این سوالو از خودم بپرسم که همیشه که اینقدر به غذای جسمم اهمیت میدم آیا به همون اندازه به غذای روحم هم اهمیت میدم⁉️
برای غذای جسمم خیلی وسواس بخرج میدم و حواسم هست که این غذا سالم باشه و خیلی مراقبم که چی میخورم آیا در مورد ورودی های ذهنم هم مراقبم که:
چه آهنگی گوش میکنم؛ چه صدایی میشنوم؛ چه کتابی میخونم؛ چه فیلمی نگاه میکنم؛ چه سریالی میبینم؛ با چه آدمایی صحبت میکنم؛
اصلاً دارم به چی توجه میکنم؟! به بیماری یا به سلامتی؛ به فقر یا ثروت️؛
اونایی که ورودی های ذهنم هستن، چرا اصلا بهشون توجه نمیکنم؟؟؟
چرا خیلی راحت حرف های چرت و پرت میشنوم؟؟
چرا اخباری که همش در مورد مشکلات و بدبختی و گرونی و جنگ و تروریسمه رو به راحتی گوش میکنم؟؟
چرا اجازه میدم که این ورودی ها رو دریافت کنم؟؟
چرا در مورد مهمترین موضوع زندگیم که داره زندگیمو رقم میزنه اهمیتی نمیدم؟؟
وقتی به چیزی توجه میکنم، فرکانسی رو در مورد همون موضوع به جهان ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط و موقعیت هایی رو برام به وجود میاره که بر اساس فرکانس های ارسالی خودمه
اگه غذای سالم و تمیز رو انتخاب کنم که به ذائقم خوش نمیاد و اون غذا رو بخورم، همون لحظه از اون غذا بدم میاد و برام خوشایند نیست و همون لحظه تاثیرشو میبینم
اگه یه غذای فاسد بخورم، زود دل پیچه میگیرم و تاثیرش خیلی سریعِ
اما وقتی به موضوع نامناسب توجه میکنم، یه غذای نامناسب به ذهنم میدم، همون موقع تاثیرشو نمیبینم، هفته های بعد، ماه های بعد تاثیرش رو میبینم
چون یه فاصله زمانیه، بین اون موقعی که دارم به موضوعات نامناسب توجه میکنم فیلم نامناسب میبینم
اخبار نامناسب گوش میکنم
“حرف های نامناسب، بحث های بیهوده با همدیگه
این کارها رو انجام میدم
همون موقع که بلا سرم نمیاد
یواش یواش کانون توجهم، اتفاق های مشابه با اونو برام میاره
اخبار بیشتر وارد زندگیم میکنه
بحث های بیهوده بیشتر
حرف های نامناسب بیشتر
وقتی به یه موضوع مناسب یا نامناسب توجه میکنم، خیلی زود توی مدارش قرار میگیرم، اونوقت از در و دیوار اساس اون موضوع بیشتر و بیشتر بهم نشون داده میشه
بعد از مدتی هم آثار عینی اونو تو زندگیم میبینم
این فاصله زمانی باعث میشه که نتونم ارتباط دقیقی بین ورودی های ذهنم و نتایج و اتفاقات و شرایط و بلاهایی که سرم میاد رو درک کنم
چون این فاصله زمانی زیاده
به خاطر این فاصله زمانی، میام تعبیرهای مختلفی میکنم
میگم بدشانسیه، خدا خواسته، شاید اینجوری بوده، دیگه سرنوشت منم همینه،و هزارتا دلیل دیگه
دلیل اصلی این اتفاقات اینه که خودم دارم غذای نامناسب به ذهنم میدم
خودم دارم به چیزهای نامناسب توجه میکنم
خودم دارم یه مشت آشغال و چرت و پرت وارد مغزم میکنم
خودم دارم به چیزهایی توجه میکنم که اصلا
نمیخوامشون
برام مناسب نیستن
احساسمو بد میکنن
گریه ام رو در میارن
اوقاتم رو تلخ میکنن
خودم این فرکانسا رو ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط، موقعیتها افرادی رو برام توی زندگی میاره که هم مدار با کانون توجه خودمه
پس همون طور که مواظب غذای جسمم هستم و غذای جاهای نامناسب رو نمیخورم به همون اندازه هم باید مواظب باشم که
دارم به ذهنم چی میدم؟
چه خوراکی رو دارم به خودم میدم؟
چه افکاری رو دارم توی ذهنم میسازم؟
چه باورهایی رو دارم ایجاد می کنم؟
“خدا هم توی قران میگه اونچه که بهش توجه میکنم و بهش فکر میکنم، همون چیزیه که توی زندگیم رخ میده
پس تموم اتفاقایی که توی زندگیم میفته به خاطر اونچه هست که خودم انجام دادم
خدا که به بنده هاش ظلم نمیکنه
اگه میخوام خوشبخت زندگی کنم، باید تموم تمرکزمو بزارم روی توجه به نکات مثبت توجه به اونچه که بهم قدرت میده
سعی کنم کانون توجهم رو به سمت خواسته هام ببرم
باورهای محرک و محدود کننده گذشته، میتونن با تغییر افکارم، با تغییر کانون توجهم، اونها هم تغییر کنن
اونوقت اتفاقات زندگیم تغییر میکنه
پس ارزشش رو داره که هر روز روی خودم و ذهنم کار کنم، چون هرچی که بخوام بهم داده میشه.
پس به دنبال افکار مناسبی باشم که احساس بهتری بهم میده و متعهد باشم که فقط اون افکارو به ذهنم بدم
اونوقت زندگیم به سمتی میره که از در و دیوار ثروت و سلامتی و خوشبختی و سعادت وارد زندگیم میشه
بدون اینکه بخوام کار خاصی انجام بدم چون ساز و کار جهان اینه
پس براش زمان و وقت بزارم، برام مهم باشه، چون تموم اتفاقات زندگیم رو داره کانون توجهم به وجود میاره
باید همون وسواسی که برای غذا خوردن دارم، در مورد کانون توجهم هم داشته باشم
پس حواسم باشه که ذهنمو دارم با چی تغذیه میکنم؟؟
چون در هر لحظه به وسیله اونچه که میگم،
میشنوم،میبینم،
به یاد میارم،یا بهش فکر میکنم،
دارم به ذهنم غذا میدم و اینا باورهای من هستن
پس یا در حال قدرتمند تر کردن یه باور قدرتمندم
یا درحال محدود کننده تر کردن یه باور محدود کننده
پس یه ایستگاه بازرسی قوی برای ورودی ذهنم درست کنم
ذهنمو شرطی کنم که:
هر ورودی که منو غمگین یا نگران میکنه
میترسونه
بهم احساس بدی میده
“مثل همون غذای گندیده و سمیِ که حاضر نیستم بهش نگاه کنم
چه برسه که بخوام اونو بخورم
هر وقت به غذای گندیده و سمی اجازه عبور از این ایستگاه رو دادم و خوردمش
اون وقت اجازه دارم تا ذهنمو با ورودی های نامناسب مثل
اخبار
نگرانی درباره مشکلات
موندن توی احساس بد، که هزاران دلیل هم براش دارم تغذیه کنم
تموم اتفاقات زندگیم بدون استثنا نتیجه کانون توجه و ورودی هایه که به ذهنم میدم پس
چرا در مورد ورودی های ذهنم اهمیت
نمیدم
چرا ساعت ها پای اخباری میشینم تا از مشکلاتی که اتفاق افتاده خبر دار بشم
چرا در مورد ناخواسته های زندگیم صحبت
میکنم؟
چرا درباره رابطه ای که از اون رضایت ندارم حرف میزنم
چرا در مورد مسائل مالی که درگیرش شدم گله و شکایت میکنم؟
چرا با دوست و آشنایی که مرتب از اوضاع بد اقتصادی ناله میکنه، همراه میشم و گفتههاشوتایید میکنم؟؟
چرا ساعت ها پای فیلم هایی میشینم
که تمرکزشون روی کمبوده؟؟
تموم این گله و شکایت ها
شنیدن این درد و دل ها و تایید کردن اونها یه غذای مسموم و بدبوییه که به ذهنم
میدم
چرا اینقدر که به غذای جسمم اهمیت میدم از غذای روحم غافلم؟؟
چرا نمیتونم درک کنم که هر موضوعی که آرامشمو بهم میریزه
هر تصویری که احساسمو بد میکنه
هر خبری که منو نگران تر میکنه
هر توجهی که ترس و تردید و اضطراب رو در وجودم بیشتر میکنه
همون غذای سمیِ که ذهنمو بیمارتر و باورهامو محدود کننده تر میکنه
بعد هم خودشو تو قالب بدهی، نگرانیهای مالی تموم نشدنی
رابطه های پر تنش و ناراحت کننده
و جسم بیمار نشون میده
وقتی به هر ورودی مسمومی توجه میکنم دارم یه فرکانس ناخواسته رو ارسال میکنم که نتیجش ورود اتفاق ناخواسته بیشتره
اونوقت با این کار راه گله و شکایت و ترس و نگرانی بیشتری به زندگیم باز میشه
اتفاقات ناخواسته بیشتری به زندگیم جذب میشه تا موضوعات بیشتری برای گله و شکایت و نگرانی داشته باشم
تنها راه خارج شدن از این گرفتاری ها
و مشکلات، تغذیه ذهنم با غذای مناسبه
پس همونطور که با وسواس غذا های سالم رو وارد بدنم میکنم
برای غذای ذهنم هم وسواس به خرج بدم و ورودی هایی رو وارد ذهنم کنم که احساسمو بهتر میکنه و منو سپاسگزار تر میکنه
با تشکر از ساحل عزیز برای نوشتن متن این فایل در قسمت نظرات.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD146MB12 دقیقه
- فایل صوتی غذای روح چگونه تأمین میشود؟11MB12 دقیقه
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در مسیر درست و صراط مستقیم که نشانه اش احساس خوب من است و اتفاقات مثبت زندگیم
غذای روح چگونه تامین میشود ؟؟؟
من یک موجود فرکانسی در یک جهان فرکانسی هستم
من یک موجودی هستم که در جهانی پا گذاشتم که کارش ثابت کردن افکار و باورهای من به خودمه
من قبل از پا گذاشتن در این دنیای مادی فاقد ذهن بودم وهمان اگاهی بودم (خوده خداوند)
اما با ورود به دنیای فیزیکی من دارای ذهن شدم .
ذهنی که به عنوان یک وسیله در اختیار من قرار گرفته تا به وسیلهی اون بتونم خلق کنم هر آن چیزی که میخواهم
و از طرفی خاصیت این جهان دو قطبی بودن اونه و من با برخورد با تضادها خواسته هامو میشناسم و به سمتش حرکت میکنم و این خیلی فوق العادس که خداوند به شیطان اجازه وسوسه کردن و گمراه کردن داده
این خیلی فوقالعادس که خداوند به انسان قدرت اختیار داده
این خیلی فوق العادس که خداوند نعمت احساسات داده که بزرگترین نعمت ما احساسات و عواطف وجودی ماست
و ما میتونیم به وسیله ی احساسات تشخیص بدیم که در مسیر روح هستیم و آیا ذهنمون رو داریم طوری پرورش میدیم که مثل روح فکر کنه که همه چیز رو ممکن میدونه یا نه ؟؟؟
وقتی که این آگاهی هارو مرور میکنیم ،میبنیم که در نظام آفرینش خداوند همه چیز روی حساب و کتاب و برنامس و همه چیز دقیقه و هیچ نقصی توش نیست
فک کن که ما چیزی به نام احساس بد نداشتیم و از این جی پی اس محروم بودیم
چی میشد ؟؟؟
مثل این میمونه که ما حس لامسه نداشته باشیم و دستمونو بکنیم تو آتیش ، خب میسوزه و از بین میره و اصلا هم ما حسی نداریم که دستمون رو بکشیم بیرون ،
خب پس ما دارای دو وجه هستیم
روح ما که همان خداونده و از هیچ عامل بیرونی تاثیر نمیگیره
و ذهن ما که همواره در معرض ورودی های مختلفه و حاصل ورودی های هر لحظهی ماست و خیلی راحت تحت تأثیر ورودی قرار میگیره که بهش میدیم
اما داستان اینه که ما صاحب این ذهن هستیم
ما آگاهی برتریم
ما ذهن نیستیم بلکه ناظر بر ذهن هستیم
و این ذهن فقط یک وسیله در اختیار ماست
که میتونیم هر شکلی که میخوایم ازش استفاده کنیم
احساسی که در هر لحظه داریم نشون میده که چقدر ذهن ما با روح ما هماهنگ یا ناهماهنگه
یعنی اگر در هر لحظه احساس خوبی داریم (عشق ،شادی ،شوروشوق ،امید ،ایمان ،توکل ،)یعنی ما همون نگاهی رو به اتفاقات اون لحظه داریم یا به زندگی داریم که روح ما همون خداوند و منبع جهان هستی داره و ما دقیقا داریم از زاویه خداوند به موضوعات نگاه میکنیم
،
اما اگر احساس بدی داریم (ترس ،غم ،نامیدی و…)به این معناست که بین ذهن ما روح ما یک شکاف رخ داده و ما فاصله گرفتیم از نگاهی که خداوند به اتفاقات داره و ما باید داشته باشیم ،واصلا هم مهم نیست که چقدر دلایل منطقی داریم برای اینکه حالمون بد باشه یا بترسیم یا در کل احساس بد داشته باشیم ،چون جهان فقط بازتاب میده به ما بدون قضاوت ،
چه اتفاقی رخ میده که ما فاصله میگیریم از فرکانس منبع ؟؟؟
شاید به این دلیل باشه که ما فراموش کاریم
و یادمون میره که جهان هستی داره با کانون توجه ما کار میکنه ،با کانون توجه هر لحظه ی ما و این ماییم که هر لحظه تصمیم میگیریم که چه خوراکی به ذهن بدیم
برمیگردم به قبل آشنایی با قانون که ذهن من و تمام وقت من پر شده بود از آهنگای نامناسب و مزخرف وفضای مجازی و روابط ناسالم و الان که فکرش رو میکنم میتونم دقیقا ارتباط بین اون افکار و باورها و آدمهایی که باهاشون برخورد میکردم و آدمهایی که با اونها وارد رابطه میشدم رو ببینم ،چون جهان داشت دقیق به اون فرکانس ها پاسخ میداد
یعنی من یک آهنگی رو گوش میدادم که راجب خیانت میخوند و میرفتم تو مدارش و دقیقا مثل آب خوردن بهم خیانت میشد و من باورم میشد که بله درست فک کردم و فلانی مثلا داره به من خیانت میکنه ،در صورتی که من پیشگویی نکردم بلکه با کانون توجهم اون آدم و اون اتفاق رو رقم زدن برای خودم ،با تجسم واحساس بد فراوان اون اتفاق رو رقم زدم ،
ارتباط بین اون آهنگا و دنیای سیاهی که داشتم رو میتونم الان درک کنم ،
ارتباط بین حمایت گر بودن و جذب آدمایی که به حمایت و محبت محتاج بودن رو درک میکنم و اینها هیچ کدوم در زندگی من نمی اومد اگر که من وارد مدارشون نمیشدم با کانون توجه خودم ،
دیدید میگن که نیمه ی گمشده و فلان ؟؟؟
یا اصن این دوتا ساخته شدن برا هم یا راجب نمیدونم روحهای آشنا و فلان و فلان و فلان
هزارتا بحث فلسفی حرف میرنن؟؟؟؟
اصن کسی که درک کنه که جهان داره با افکارش رقم میخوره و زندگی همینجوری شانسی رقم نمیخوره ،اصن دنبال این چیزا نیست ،
کدوم نیمه گمشده ؟؟؟ وقتی که من در فرکانس مناسب قرار داشته باشم ،همه ی اون افرادی که در اون فرکانس قرار دارن ،همشون نیمه ی گمشده برا من حساب میشن برای مثلا رابطه عاطفی و بستگی داره که من با توجه به سلیقم و انتخاب ویژگی های طرف مقابل و تجسماتم به سمت کدوم هدایت بشم و اون شخص هم با توجه به خواسته هایی که از یک رابطه داره یا از شخصی که میخواد باهاش وارد رابطه بشه
به سمت من هدایت بشه و این رابطه شکل بگیره ،
یعنی میخوام اینو بگم که تمام اون گذشته میتونست متفاوت باشه اگر که من متفاوت فکر میکردم و متفاوت عمل میکردم
تمام اون آدمهای سمی میتونستن بخشی از زندگی من نباشن ،اگر که من با باورهای سمی و دادن ورودی نامناسب توی مدارشون نمیرفتم ،
پس کانون توجه من واقعا قدرت داره ،خیلیم قدرت داره ،چه مثبت چه منفی خلق میکنه و خداوند هم اصن احساساتی نمیشه که اگر هزار بار به من خیانت بشه و من تا مرز نابودی پیش برم ،چون خداوند کاری نداره به زندگی که خودم دارم خلق میکنم و اصن دخالت نمیکنه تو خلق هایی که دارم و اصن قضاوت نمیکنه منو
وقتی که من روی خودم کار کردم و فهمیدم که من دارم خلق میکنم با کانون توجهم
وقتی که با برخورد با اون تضادها من فهمیدم که چی میخوام
از یک رابطه آرامش و لذت بیشتر کنارهم و هم فرکانس بودن و بودن با یک فرد یکتا پرست
از زندگی بودن در کنار عزیزانی که هم فرکانس منن و لذت بردن از کنار همدیگه بودن
آزادی مالی و مکانی و زمانی
و بعد همونطور که در جهت منفی ماشالله اون همه افتخارات داشتم
حالا بیام و در جهت مثبتش به کار بگیرم و به اندازه ای که میتونم الگوهای مناسب برای این خواسته هام پیدا کنم و تایید و تحسین کنم و به الهامات و هدایت هام عمل کنم و کانون توجهم رو از روی هر آن چیزی که مغایرت داره با این خوسته هام بردارم و در کل به خواسته هام توجه کنم نه ناخواسته هام ،من به این خواسته ها میرسم
پس بزرگترین چیزی که میتونه از من گرفته بشه به عنوان یک چیز ارزشمند ،اون کانون توجه منه و کانون تمرکز منه ،ودقیقا با گشتن توی فضای مجازی و اکسپلور من این اجازه رو میدم که روزانه هزاران فایل مختلف و پرونده مختلف توی ذهنم باز بشه ،یعنی از بین رفتن تمرکز ،
یعنی چنان قدرت تمرکز انسان در این مدتی که
این فضاهای مجازی باب شده اومده پایین که طرف نهایتش میتونه یک فیلم یک دیقه ای ببینه و بیشتر بشه ،بشه دو دیقه رد میکنه ، یعنی طرف اصن نمیتونه یه اندازه یه دقیقه تمرکز کنه ، خب این شخص همه چیزش رو از دست داده و دقیقا داره غذایی رو به روحش میده که پر از کرم و سوسک و ات واشغاله برای ذهن ،
خیلی هام میان میگن که شمارو میخوام تو ماتریکس نگه دارن و حکومت میکنن و فلان و فلان ،
در صورتی که همش مزخرفه
آقا اگه من تلویزیون روشن نکنم ،کی چاقو زیره گلوی من میزاره که نه باید نگاه کنی ؟؟؟
من اخبار نگاه نکنم ،کی چاقو میزاره رو گردنم که اخبار ببین؟؟؟
خیلی ها میگن که این فیلمها برنامه ریزیت میکنه برای فقر و این اخبار داره توجه تو رو میزاره روی جنگ و فلان و اینطوری داره نابودن میکنه !!!!!
آقا درست قبول همه اینا
ولی کی تصمیم میگیره که تلویزیون روشن کنه ؟؟؟
اصن قبول میخوام با تلویزیون و برنامه هاش حکومت کنن به ما و مارو فقیر نگه دارن
خب به قول قرآن چرا من بجنگم با این موضوع ؟؟؟وقتی میتونم اعراض کنم و توجهم رو بزارم روی چیزی که به من احساس بهتری میده و از اون جنس بیشتر و بیشتر وارد زندگیم بشه ؟؟؟
اتفاقا همین یه ساعت پیش رفتم برا خودم چایی بریزم که رو شبکه اخبار بود و تو همین فاصله کوتاه شنیدم که اخبار میگف تو مقدماتی المپیک به برنامهای به پیامبر خدا مسیح اهانت کردن تو برنامه زنده و بوکسور آمریکایی اندرو تیت خواستار تحریم این مسابقات شد و اومده بودن تو خیابون و داشتن اعتراض میکردن ،
درصورتی که بابا اصن لزومی نداره به چیزی که ناجالبه توجه کنی ،چونبا توجه داریم به یک موضوع جالب یا ناجالب قدرت میدیم ،
اعتراض ،اعتراض بیشتر میاره و این یک قانونه
که به هر چی توجه کنی از اساس اون وارد زندگیت میشه .
درکل پس هر آن چیزی که در گذشته وارد زندگیم شده ،
تمام آدم های خوب و بدی که باهاشون برخورد داشتم ،تمام بدهی ها و قضاوت ها و همه و همه به خاطر کانون توجه من رقم خورده و طبق قانون رخ داده
اتفاقا یه کامنتی از یه دوستی زیر همین فایل خوندم که نوشته بود من چندین سال چندتا اخبار رو دنبال میکردم که زندگی تو ایران ید نشون میدادن و سخت و من تمام اون سالها با هر کسی برخورد میکردم یا پولمو میخورد یا کارو تحوسل میدادم و نصفه نیمه پولم به دستم میرسید با کلی خواهش و تازه بدو بیراه شنیدن به خاطر پول خودم ،
خب بعد تغییر و آشنایی با قانون و برداشتن توجه از روی اون ناخواسته ها تجربه زندگی این شخص عوض شده و تجربه زندگی همهی ما
آیا خداوند عوض شد ؟؟؟
آیا قوانین عوض شد ؟؟؟
نه فقط و فقط نگاه ما تغییر کرد
باور ما تغییر کرد
قانون توجه رو جدی گرفتیم و سعی کردیم اعراض کنیم از ناخواسته و جهان هزاران قدم برا ما برداشت
آیا این شرایطی که توش هستیم ،حالا هر شرایطی ،ایا خداوند میخواد برامون ؟؟؟
خیر ما میخوایم که شرایط این باشه !!! چطوری با کانون توجه خودمون
.
خدایا به ما کمک کن تا با تعهد بیشتر هرروز روی این قانون کار کنیم و توجه خودمون رو بزاریم روی خواسته هامون
خدایا کمک کن تا از هر آن چیزی که حاشیس و مارو دور میکنه وحواس مارو پرت میکنه از خواسته هامون دوری کنیم
خدایا کمک کن تا بهای خواسته هامونو بتونیم با جون و دل پرداخت کنیم وهمواره در جهت دادن ورودی مناسب به ذهن باشیم و همواره درجهت هماهنگ کردن ذهن و روح بکوشیم
و فاصله فرکانسی بین ما و خواسته هامونو یا احساس خوب پر کنیم
خدایا اسانمان کن برای اسانی ها
خدایا بهترین ها را در دنیا و آخرت به ما بده
خدایا سپاس گزاریم بابت اجابت دعاهای هر لحظهی ما
سپاس گزاریم بابت اجابت این دعاها
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
در پناه الله یکتا .
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در مسیر هدایت و این آگاهی ها
این روزها مدام دارم این قانون رو به خودم یادآوری میکنم و بیشتر میفهمم که آگاهی هایی که استاد ازشون حرف میزنه رو هر چقدر بیشتر روش کار کنی میتونی درک کنی ،هر چقدر بیشتر تکرار کنی میتونی درک کنی ،مخصوصا اگه از یک مسیری بری و نتیجه بگیری و بعد رها کنی و نتایج هم آرام آرام از بین برن و اونوخ این آگاهی که استاد داره قسم خدا میخوره و فریادش میزنه که آقا جان تا زمانی که روی باورها کار میکنی نتایج هست و بزرگتر میشه ،ووقتی که رها کنی نتایج هم میرن .
من توهم دانایی دارم اگه که ادعا کنم که قانون رو درک کردم ،نه به اندازه ای که دارم با جون و دل و متعهدانه به قانون عمل میکنم ،قانون رو درک کردم ،وگرنه که دروغه اگه به شکل روزنامه به سایت نگاه میکنم و هرروز بهش سر میزنم و کامنت میزارم و تو خیال خودم دارم کار میکنم رو قانون ، غافل از اینکه خورده خدا در قرآن بارها میگه ،لعلکم تتقون ،لعلکم تعقلون
من چقدر راجب قانون دارم تفکر میکنم و تعقل میکنم و دنبال الگوها و ردپای قانون در زندگیم و اطرافم هستم؟؟؟
چطور باوری تغییر میکنه در من ؟؟؟غیر از اینه که من میشینم و خودمو کنکاش میکنم و ریشه یابی میکنم دلیل رفتار هامو و بعد میفهمم که کجای کار ایراد داره و بعد میام و از ریشه حل میکنم اونو .
به اندازه ای که من اولویتم احساس خوب داشتنه در هر لحظه به همون اندازه باور کردم این قانون رو که احساس خوب =اتفاقات خوب نه بیشتر ،به اندازه ای که که ورودی های ذهنمو کنترل میکنم به همون اندازه من قانون رو باور کردم نه بیشتر ،
به اندازه ای که دارم عمل میکنم در تمام ابعاد به همون اندازه قانون و باور کردم نه به اندازه ای که اطلاعات دارم و فک میکنم که قانون و بلدم و آگاهم در حالی که از نتایج پیداست که خبری نیست ،و یک اشتباه بزرگ دیگه اینه که فک میکنم که دارم درست رو خودم کار میکنم و بعد اینکه باورهام ساخته شد نتایج یهو رقم میخورن و من به خواسته هام میرسم ،در حالی که این کاملا اشتباهه ،چون طبق قانون بدون تغییر خداوند اگر باورهای من حتی به اندازه ی سره سوزنی رو به بهبود تغییر کنن به همون اندازه هم نتایج رقم میخوره و من میفهمم از نشانه ها که بله درست دارم مسیر رو میرم و درست انتخاب کردم ،پس به خودم میگم که توهم دانایی و درک قانون نزنم ،بلکه ببینم به چه اندازه دارم عمل میکنم طبق قانون اونوخ حساب کار دستم میاد و به خودمم نمیتونم دروغ بگم ،
به قول استاد ملت روزی هف 8ساعت زمان میزارن برای زنده بودن فقط ،ولی چی میشه اگه انسان این زمان و بزاره برای کار کردن روی ذهنش ؟؟؟
قانون اینه که جهان مثل اینه عمل میکنه و طبق کانون توجه من برام اتفاقات رو میچینه ،یعنی من هدایت میشم همواره به سمت کانون توجهم
قانون اینه که من یک موجود فرکانسی در یک دنیایی هستم که خلق شده تا به فرکانس های من پاسخ بده و مسخر باورهای منه ،
حالا این ذهنی که مثل چاقوی تیز در اختیار منه ،من چطور دارم ازش استفاده میکنم؟؟؟به نفع خودم یا به ضرر خودم ؟؟؟شخص عزیزی مثال قشنگی زد
چون اگر من نتونم ورودی مناسبی به ذهنم بدم و نتونم این اسب چموش رو کنترل کنم مثل این میمونه که چاقوی تیز رو دادی دست بچه 2ساله و امکان داره هر ضربه ای به خودش بزنه
اما اگر من مهارت کسب کنم و بتونم که با این چاقو کار کنم ،این برام میشه یک امتیاز و فرصت بزرگی که همواره طبق اون دستورالعمل میتونم استفاده کنم ازش
پس بسیار مهمه در جهانی که به فرکانس های من پاسخ میده من هوشیار باشم و آگاهانه غذای خوبی به ذهن و روحم بدم و مثل هر کاره دیگه ای مستمر انجام بدم تا زندگیمو به تبع اون رقم بزنم ، مثل غذایی که هرروز باید بخورم تا جسمم تغذیه کنه و انرژی داشته باشم و بتونم به حیات خودم ادامه بدم ،مثل حمومی که حداقل هر روز یک بار یا هر دوسه روز یکبار باید برم تا تمیز بمونم ، مثل باغی که همواره باید رسیدگی کنم و حرص کنم و کود بدم تا محصول خوب برداشت کنم ، مثل اکسیژن که نمیتونم ذخیرره کنم و باید هر لحظه نفس بکشم .
من باید به این نتیجه برسم که ذهن من هر چقدر هم چموش باشه ،افسارش دست منه و من انتخاب کننده ی افکارم و ناظر بر افکارم ،من ناظرم بر افکارم و افکارم نیستم و قانونذهن اینه که اگر من یک عادت بد رو انجام دادم ،ذهن مدام منو هل میده تا یه بار دیگه اونو انجام بدم ، خاصیت ذهن اینه که دنبال راحتی و تنبلیه و همش بهت میگه بچسب به چیزی که داری و تو همین منطقه امن بمون ، و کلا ابزاریه که باید از استفاده بشه و اگر که با تمرین و تکرار و مداومت روش کار بشه ورودی های ذهن کنترل بشه ،چیزی در این دنیا نیست که ذهن ما (شاهکار خداوند )بخواد و نشه ،
و باز هم یادم باشه که به اندازه ای که روی قانون کار میکنم و اهمیت میدم به کنترل ورودی هام به همون اندازه باور کردم قانون رو نه بیشتر .
خدایا شکرت بابت قوانین ساده و ثابت و بدون تغییرت .
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
در پناه الله یکتا .