غذای روح چگونه تأمین میشود؟ - صفحه 101
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-29.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-01-23 15:45:142024-06-08 22:33:03غذای روح چگونه تأمین میشود؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام وخدا قوت به شما استاد عزیزم و خانوم شایسته
سلام به دوستان سایت
روز شمار تحول زندگی من روز ششم و هفتم
خدا را شکر که تونستم این فایل وفایل قبلی که همین الان بهترین زمان برای شروع است وباهم گوش دادم و ممنون و سپاسگزارم از آگاهی های ناب که در اختیار ما میذارین و خداروشکر که از بچگی تا الان همیشه مخالف وام گرفتن بودم و تو فامیل هامون چند نفر هستند که اهل وام گرفتن هستند اوضاع مالی خوبی هم ندارند ومن به خودم میگم اگه وام خوب بود الان اوضاع مالی اونها خوب بود ولنگ پول نبودن ، در مورد این فایل که غذای روح ما از کجا تامین میشه تواین چند سال که با قوانین آشنا شدم خدا را شکر سعی کردم که چیزهای بیهوده ومغز پرکن کمتر به ذهنم ورود کنه
تا حالا نتونستم ذهنم وکامل کنترل کنم و همیشه ورودیهای خوب به ذهنم بدم ولی خدارو شکر نسبت به خیلیها که دائم پیگیر اخبار و مشکلات هستند من تونستم اخبار و تلویزیون وترک کنم و فقط وقتهایی که فوتبال هست تلویزیون ببینم وتو اینستاگرام هم پیج های خوب و دنبال میکنم تا ورودیهای خوب به ذهنم بدم امیدوارم که همیشه به لطف خدا بتونم ذهنم و کنترل کنم واز اهل تقوا باشم تا در دنیا و آخرت به سعادت و خوشبختی برسم
در پناه خدا خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند باشید
به نام الله
حمد و ستایش مخصوص الله است که فرمانروا و صاحب اختیار جهانیان است
سلامی به گرمی عشقی به استاد عباس منش عزیز و تیمشون علی الخصوص خانم شایسته عزیز
واقعا خدا رو هزاران بار سپاس گذارم که این بنده رو مورد رحمت بی کران خود قرار دادند و به استاد عزیز و سایت پر بارشون
هدایت شدم .
خیلی خیلی لذت می برم از گفته های استاد عباس منش مخصوصا بحث توحید عملی از وقتی که فایل های مختلف استاد رو
می بینم و میفهمم به این نتیجه رسیدم که از بچگی چه باور های مزخرفی به ذهن ما وارد کردند و اگر رحم خدا نبود چه
کسی میتونست ما رو از این منجلاب نجات بده .
از خدا میخوام که جرات ،توان و فرصت اعتماد هر چه بیشتر به خودش رو به من عطا کنه تا بتونم هر چه بیشتر ورودی های
ذهنم را کنترل کنم البته خدا رو شکر تا حدی تونستم این ورودی ها رو کنترل کنم و واقعا تاثیرش رو توی زندگی به طور کامل
حس کردم خدا خودش میدونه از چه جهنمی دارم وارد فضای آرامش و فروانی وارد میشم
هزار هزار بار خداوند رو بابت نعمت ها، هدایت ها ، یاری و هر آنچه که در حق من رحمت داشته سپاس گذارم و امید دارم
که توانی و جراتی به من عطا کنه که تسلیم محض خودش باشم و بس
سلام بر رب العالمین یگانه هستی عالم وجود و عالم غیب و عشق واقعی دوران زندگیم
سلام بر استاد عباسمنش دوست داشتنی این مرد بزرگ و خوش تیپ و بهترین فرد این دوران زندگی.
سلام بر استاد بانو شایسته یار همیشگی و دلبر شیرین استاد که با مقالات دلنشین مرا در مسیر درک بهتر یاری می دهند
سلام بر عزیزان گروه تحقیقاتی عباسمنش
سلام بر عزیزان هم فرکانسی ودوستان عزیز
و سلام بر خودم که هر روز در مدار و مسیر آگاهی ناب و مطالب بسیار ثقیل و زیبای این سایت قرار می گیرم
فایل بسیار زیبای و پر از آگاهی :
غذای روح چگونه تأمین می شود؟
خوش به سعادت افرادی که این آگاهی ها را دریافت می کنند .
ارزش و قدر بدانید. وبارها وبارها به صدای دلنشین استاد و مطالب گویای متن توجه کنیم تا ظرف وجودمان افزایش یابد وقدرتمند گردیم .
فرکانس ارسالی به جهان را درک کنیم و اتفاقات خودمان را آگاهانه بسازیم.
...…………
توجه به اخبار جنگ وتورم و گرانی ، مطالب پوچ و دخالت در مواردی که به ما مربوط نمی شود سبب می شود که مشکلات، بیماری گرانی و ناخواسته ها در ذهن وارد شود و وقتی بارها و بارها موارد ناخواسته شبیه موارد فوق را وارد ذهن کنیم . آنچه نصیبمون می شود افکار مشابه آن ناخواسته ها است که از طریق دوستان ، همسایگان ، همکاران ویا نزدیکان برایمان تکرار می شوند .
اگر مواظب ورودی های ذهنمان نباشیم مسلما افکار ناخواسته تقویت می شود و ذهن موضوعات شبیه به آن موارد را پیشگویی می کند در نتیجه اتفاقات و پیامدهایی از جنس همان ناخواسته وارد زندگی میشود که به خود می بالیم که دیدی من که قبلا پیش بینی این موضوع را کردم وبه خودمان حق میدهیم که بدشانسی.
عزیزم تو بدشانس نیستی تو ناخواسته را خلق کردی
چون فاصله درخواست تا دریافت زمان بر هست نمیتوانی مانند آن غذایی فاسد که مسموم کرد رابطه ای ایجاد کنی و تو با افکار منفی پیامد منفی ازجنس همان فرکانس منفی دریافت کردهای.
وجهان ناخواسته های بیشتری را به تو نشان میدهد. چون تو خالق زندگیت هستی .
خلق افکار نامناسب :
وقتی نا امید هستی وافکار نامناسب ومنفی در ذهن خود مرور میکنی و تصویر ذهنی درباره آن موضوع را ایجاد میکنی نگران می شوی و به خودت حق میدهی که نگران باشی تو این موضوع را درست کردی چون شاکی بودی آن را خلق کردی.
رسیدن به افکار درست :
1. کنترل کردن افکار : بر افکارمان سوار شویم وافکار آن را آگاهانه در دست بگیریم
2. با فکر کردن به راه حل موضوعات زندگی خودمان : به آنچه که فکر کنیم جهان افکار مشابه با آن فکر را بیشتر به ما نشان می دهد.
3. تجسم کردن اصل موضوع : از زاویه دیگر به راه حل موضوعات زندگی خودمان نگاه کنیم که به ما احساس خوشایندی بدهد.
قدرتمند نمودن افکار مثبت :
با مرور افکار مثبت که در ابتدا بصورت شعله کوچکی است و تکرار آن افکار قدرت میگیرد وبا افکار بیشتر احساس خوب می شود وبا اشتیاق انجام میدهی در نتیجه وقتی به یک آستانه ای رسید افکار منفی که نمی خواهیم از ما دور می شود.
عمل کردن :
با لذت کارهایت را انجام میدهی و شادی واحساس خوب در تو ایجاد می شود در نتیجه توسط جهان ایده هایی به تو گفته می شود در نتیجه هر خواسته ای داری حل می شود ونتایج فوق العاده میگیری و به موفقیت میرسی.
جهت دهی :
با برداشتن قدم در مسیر توجه به موضوعات وافکار خوشایند و درست ، مسلما از جنس همان افکار درست و کانون توجهت بیشتر و بیشتر وارد زندگیت می شود وغرق در شادی می شوی..
مثلا وقتی میخواهی یک ماشین شاسی بلند بخری
اگر در موردش تحقیق کنی و با دوستان وخانواده در موردش صحبت کنی ودر مورد آن بنویسید و هر لحظه تجسم کنی اتفاق که می افتد از فردا ماشین مشابه به آن ماشین شاسی بلند را بیشتر در دنیای واقعی می بینی در اخبار در موردش گفته میشه همسایه ات شبیه آن را می خرد و تو خیایان بیشتر از آن نوع ماشین را می بینی ودر جهان مادی آن را مشاهده می کنید.
احساس کردن :
جهان افکار مشابه آن فکر را برایتان نشان می دهد و سبب میشود بیشتر به آن فکرکنید و آن را در ذهن خود تجسم کنید.
وبیشتر در مورد آن صحبت کنید .
تصور کنید که موضوع حل شده است با خودتان حرف بزنید در مورد آن بنویسید با جزئیات حل شدن موضوع را بیان کنید احساس کنید که موضوع حل شده و باور کنید و به هیچ وجه نگویید چطوری .
وقتی در وجودتان حل موضوع را احساس کنید خدا خودش آن را درست می کند وجهان آن را بصورت واقعی در زندگی نشان میدهد خواسته ای که عاشقش هستید به صورت مادی واقعیت می یابد .
رسیدن به نقطه پایانی;
تفکرتان را رهبری کنید و با تجسم کردن و گوش دادن به آهنگ دلنشین رسیدن به هدف را احساس کنید. هر روز تصویر آخر کار را در ذهن بسازید .
با افکار خوب ، احساس خوب، ایده های خوب و لذت بردن اتفاقات خوشایندی می افتد و شاد باشید و لذت ببرید.
نتیجه پایانی را در خود بسازید وباور کنید که رخ می دهد بارها وبارها فکر کنید که میشود و برای رسیدن به خواسته خود ذهن را بمباران کنید.
آن وقت نتایج را در دنیای واقعی تجربه می کنید.
تمام اتفاقات زندگیمان در نتیجه فرکانس های ارسالی با توجه کردن به ورودی ها و احساس و افکارمان است .
وقتی احساستان خوب باشد اتفاقات خوب در زندگی تجربه می کنید
وقتی احساستان بد باشد اتفاقات ناخواسته در زندگی تجربه می کنید
نتیجه احساس خوب ، لذت ، شادی و نشاط و خواسته است
و نتیجه احساس بد ، نگرانی، غم ، ناراحتی، مصیبت و ناخواسته است
پس تو خالق زندگیت هستی پس مواظب غذای روح خودمان باشیم و آگاهانه آن را کنترل کنیم .
در پناه خداوند یگانه سلامتی، شادی،لذت و ثروت قرین لحظات زندگیتان باشد.
به نام خدای قشنگم
سلام پدر فافا
سلام خانواده ی عزیز و دوست داشتتی و بزرگ من
دوست دارم در این باره یه داستانی بگم
داستانی که از گذشته ی خودم میاد
من از بچگی نمیدونم چطور سا چجوری ولی همیشه این درونم جریان داشت که هر اتفاقی که بیوفته برای من عالیه و اون بهترین اتفاقه … توی چیزای حتی کوچیک .. توی مثلا 8یا7 سالگی وقتی که سر صف ها می ایستادیم تا مشخص بشه که چه افرادی در کلاس کدوم معلمی باید بروند …اون لحظه رو هیچ وقت یادم نمیره که حتی اسم اون خانم مهربونی که توی تابستون باهاش بودم 0ی بود سر صف همون لحظه توی دلم گفتم خدایا هرجا خوبه برم هرجا حس خوبی دارم ولی اگه خوبه با اون خانم مهربون تپله بیوفتم ولی اگر غیر از اونم بود اشکالی تداره حتما من اونجا شاد ترم …
اسم منو صدا زدن توی صف دوم ایستادم و یوهو گفتم این صف بره کلاس خانم گرجیان …رو به دیگران کردم گفتم منم هستم ؟میریم کلاس خانم گرجیان …
گفتن اره دیگه برو
هنوز نمیدونستم کجا باید برم ولی دعای قبلم انچنان حس خوبی بهم داده بود که انگار داره خدا بهم میگه یه جایی میری که خوشحال باشی نگران نباش با خوشحالی از پله ها اومدم پایین و رفنیم توی کلاس اولی سمت راست … دیگه مطمئن شدم که همون خانومیه که دوسش دارم ولی این وسط یاومه یوهو انگار شیطان گفت نه بابا کلاسش همونه شاید خانومش عوض شده باشه ولی بازم خندیمو گفتم این بهترین اتفاقه ….بعد ورود معلم دیدم خود خودشه …
بهترین و خوشحال ترین دوران من وقتی بود که هیچ چیز رو نمیدیدم غیر خودم …منظورم این نیست که مغرور بودم …نه …منظورم اینکه روی خودم تمرکز میکردم ..می خواستم ..لذت میبردم … و به لذت های بیشتر هدایت میشدم ..ولی از 10یا 11 سالگی به بعد اصلا اینطور نبود ….
که بعد ها مامانم میگفت چون هقلت میرسید ..تاره داشنی میفهمیدی …
راست میکفت مشکلات خانوادگی بود ولی من تا قبل 10سالگی جرعه ای توجه نمیکردم نمرات ناجالب بود وای اهمیت نداشت …
ولی از بعد اون انگار من خودمو یادم رفت درگیر مشکلات خانوادگی و افکار ثوچ و بیهوده و حرف های ناجالب والدین و مشکلات اقتصادی شدم … یعنی خودم رو درگیر کردم …فکر میکردم این کاریه که درسته …فکر میکردم دیگه به سن تکلیف رسیدم دیگه بزرگ شدم فارق از اینکه دارم چقدر جهانمو تغییر میدم ….
کلاس سوم بهترین شاگر شدم و حتی به یکی از بچه هایی درسش خیلی بد بود کمک کردم اونم اوردم توی رده ی خوبا …
روزی که بهم جایزه دادن رو هیچ وقت فرتموش نمیکنم …
اینقدر خوشحال بودم که نگو …
مدیر مدرسه اومد دم در کلاس و گفت ما دوست داریم از این ملیکا ها تو مدرسمون زیاد باشه ….
بی نظیر بود تشویق ها تحسین ها …
وقتی اومدم خونه همه چیز رو با خوشحالی تعریف کردمو جایزم رو نشون دادم …
و بعد مامانم بعد افرین ها و تحسین ها گفت خب تو هم این جایزه رو میدادی به اون که درسش خوب شده …
همون لحظه بهم برخورد به خودم گفتم چرا …من این کارو کردم …من باعث شدم درسش خوب بشه…من بهش کمک کردم …
(چیزی که کلاس چهارم د پنجم که درسم افت کرده بود بهش گفتم غرور ….)
ولی بعد از کلاس چهارم که درسم کمی افت داشت خودم نمیخوندم و خودمو درگیر عوامل و مشکلات بیرونی کرده بودم …
و من اون روز فهمیدم که غرور دقیقا چه حسی بود و اون موقع به خدا میگفتم من فقط 10 سالمه اشتباه کردم نباید اینقدر به خاطرش مثلا عذاب بدی که …میتونسنی چشم پوشی کنی مثلا یا به روم نیاری …فارق از اینکه الان متوجه شدم قوتنین سن نمیشناسه ….
در همون دوره که توجهم روی ناخواسته و چیز های ناجالب اطرافیانم مخصوصا روابطشون بود اتفاقات ناجالب می افتاد …با اینکه هر بار دعایم همون بود و سعی میکردم اعتمادم به خدا و اتفاقاتی که پیش میاد همون باشه ولی اون چیز ها اتفاق نمیوفتاد …مثلا با معلمی که می خواستم نمیوفتادم و ختی برعکس با معلمی میوفتادم که کلاس دوم از قیافش اصلا خوشم نمیومد …
بازم سعی میکردم که حس خوبی نشون بدم ولی باز تمرکزم میرفت روی چیز های منفی ….
سعی میکردم ارتباط خوبی برقرار کنم … و حتی یک همکلاسی خیلی خوبی هم دلشتم ولی اصلا به اون اتفاق خوب توجه نکردم …به اندازه که کلاس پنجم فهمیدم اون اولین هم نیمکتی و دوست من بود …
کلاس چهارم بد نبود تا یک روزی که همه از کلاس رفتن بیرون و معلم با من کار داشت …
بهم میگفت ملیکا چرا از من خوشت نمیاد …
من تعجب کردم
انکار میکردم و اون هی مثال میزد هی میگفت از روش تدریسم از چی …
من هی میخندیدم و مردد بودم که بگم یا نه …
ناراحت میشه نگو …بگو دیگه خیلی داره اصرار میکنه …
وای خدایا کمکم کن خلاص بشم …
بعد از کلی اصرار ملیکای ساده
بهش گفت که کلاس دوم وقتی حامله بوده از قیافش خوشش نمیومده …
اون جا خورد و لبنخدی زدو گفت اون سر پسرمه …)اسمشو گفت ( و گفت الان یکی دوسالشه …
گفتم اره میدونم اون مال اون روزا بود …
بعد با بغلو اینا تموم شد …
نمیدونم چی شد چی نشد ولی حس خوبی از اینکه اون حرفو بهش زدم نداشتم …
ولی دیگه دوست نداشتم کلاس پنجم هم با اون باشم …
ولی باز با اون بودم و با معلمی که دوست داشتم نبودم …
یکی دیگه از چیزایی که می خواستم این بود که در کنار همون دوست ضعیفی باشم کمکش کردم و به خاطرش جایزه گرفتم …ولی از اون سال به بعد کاملا کلاسامون جدا شد
حتی یه روز بچه های اون کلاس ازش شکایت داشتن پیش مدیر و من به مدیرمون گفتم چرا منو نزاشتین با اون باشم که این مشکلات پیش نیاد و اون گفت اون باید روی پای خودش وایسه نمیتونه که همش به تو تکیه کنه …
من بعد از اون متوجه شدم که در کنار اون بودن رو برای خودم می خواستم که خودم ازش بالاتر ببینم و خوشحال باشم که پایین تر نیستم …
با اینکه من باید یادمیگفتم بالا تر از حد انتظار دیگران از خودم انتظار داشته باشم نه کمتر …
خلاصه کلاس پنجم بدترین سال بود …
اونجا ترس و گریه و ناامیدی رو فهمیدم …تمرکزم کامل روی بقیه و اطرافیان و مشکلات بود …
ولی حتی اون موقع هم میگفتم اینا اتفاقی نیست …
شانسی نیست …
و به اون دوستم نگاه میمردم که همه چیز براش بی نظیر بود و برای من سخت بود با اینکه هر دو مون توی یک کلاس بودیم ….
اون معلم کلاس پنجم که معلم کلاس چهارمم هم بود معلم هردو ما بود ….
من یعی میگردم عوامل بیرونی رو به شاگرد اول کلاس بدم ولی هی با خودم میگفتم نه اتفاقی نیست …
اون سال درس نمیخوندم یادمه اولین روز مدرسه ی کلاس پنجمم ضرب کردن رو هم یادم رفته بود …پای تابلو وقتی بچه ها حل میکردن میگفتم وای خدای من سه تا چهار ماه گذشته و من الان اینا فقط برام اشناس …
اون موقع درس نمیخوندم و اینو تقصیر بقیه مینداختم ولی فقط تا چند روز حالت افسرده و اینا داشتم …
چون اعتقاد دلشتم این اتفاقات شانسی نیست میدیدم که با ناراحتی و اینا انگار دارم خودم رو توی باطلاق فرو میبرم و اوضاع داره بدترو بدتر میشه ..
از اونجا گفتم خب بزار تغییر بدم من این باطلاق رو نمیخوام …من شور و هیجان و شادی رو می خوام …
پس شروع به فعالیت کردم
همچنان از درس و معلم فرار میکردم
ولی توی کارای دیگه عالی بودم جوری که من اون سال بدون تبلیغ نفر اول شورا شدم …..
بدون حتی چسبوندن یک برگه …
خیلی خوشحالم که این پاداش رو گرفتم چون الان با ایمان بیشتری برای تبلیغ خرج نمیکنم …
اون سال ایده میدادم حتی یادم مامانم برام میکروسکوپ خریدع بود برای تولدم که اونم خودم جذب کرده بودم …
اونو میبردم مدرسه و زنگای 15 دقیقه ای تفریح با یک میز میبردم توی حیات و راهش مینداختم و همه باید میومدن توی صف می ایستادن تا بتونن مصلا بال پروانه رو میدیدند ….اینقدر صف طولانی بود که همیشه وقتی زنگ میخورد به تعداد زیادی نمیرسید و همیشه از دم کلاسم تا دم حیات پشت من و دور من شلوغ بود تا زود تر نوبتشون بشه
توی سرود توی نقاشی توی نهج البلاغه همه جا شرکت میکردم …
بعد از اون روز هم در سال های بعد حتی همین الان هم زیاد درس نمیخونم …ولی توی فعالیت های عملی عالیم…
اهان فهمیدم …چون درس خوندن برام ناخشاینده …اهرم رنج و لذت …وای خدایا شکرت …
برای این اگاهی …
توی دوره ی کلاس پنجم یکی از اتفاقاتی که خیلی جالب بود برام این بود که من توی ذهنم خودم رو لایق این مدرسه نمیدونستم …مدرسه ی غیر دولتی …و میگفتم من اگه مدرسه دولتی بودم شاگرد اولشون بودم …
و دقیقا اون معلم هم همینو به من بازتاب میداد …و من هر لحظه در حال تایید این نالایقی بودم …
کلاس ششم دوباره با همون بچه ها توی یک کلاس بودم با این تفاوت که معلم هامون یکی بودن و برای تقریبا هر دو درس یک معلم داشتیم …
وقتی دیدم همونجام به خودم گفتم من باید تغییر کنم …با اینکه شاید اگر در همون کلاس میموندم درس بهتر بود ولی نمیخواستم دوباره با همون افرادی باشم که این مالایقی و سطح پایین توی اون کلاس بودن رو تایید میکنه …
با یکی از دوستام
به یه بهونه ی کوچیک به یکی از معاون هامون گفتم نمشدر امسال ما دو تا رو پیش هم بزارین …؟
فکر نمیکردم جواب بده …
اون دوستم زیاد درس خون نبود ولی بچه ی معلم کلاس سومم بود و معلممون خیلی ازش میگفت …
بعد یوهو سر یک کلاسا گفتن که برم توی کلاس دیگه …
خیلی خوشحال بودم …
من با اغوش باز برای خودم تغییر ایجاد کردم …
خیلی سال خوبی بود …
بهتر از پارسال بود خوشحال تر بودم …
با افراد جدیدی بودم …دوستای جدید …
ولی همچنان درسم زیاد خوب نبود با اینکه نسبت به همکلاسی ها بد تبود و حتی یک بار شاگرد اول بودم ولی کلا سطح کلاس سطح بالایی نبود …
همچمان در امور دیگر فعالیت کردن و ایناااا
بعد از اونم کلی چیز دیگه داره …که یه روز که باید حتما میگم …
با مرپر بدون قضاوت اینقدر چیز یادگرفتم که نگو …
ولی در کل من اون روز و و در واقع اون سال فهیدم که چقدر کانون توجهم مهمه …
تون موقع که به این صورت نمیدونستم که ….
یا کسی بهم نگفته بود که تو به هرچیزی توحه کنی همون رو به زندگیت دعوت میکنی
من تجربی یاد گرفته بودم …
اگه شاد باشم فکر مثبت بکنم خوش بین باشم اتفاقات اینطوری بازم میوفته و اگه برعکس باشم هم اتفاقات همونطوری بازم میوفته …
من اینو یاد گرفتم و از همون سال به بعد سعی میکردم اجرا کنم جوری که به وضوح هر کس منو میدید بهم میگفت که چقدر تو خوش شانسی یا چقدر خوش بینی …
من از بعدش تبدیل شدم به شاگرد مثبت کلاس …
و با اینکه خیلی ها بدشون میومد از این اسم ولی من خوشم میومد و میگفتم چون همین مثبت بودن من داره اتفاقات باحال تر رو رقم میزنه …
اهان
یه چیز دیگه …
یه اتفاق دیگه هم که باعث شد من کمتر روی ناخواسته هام توجه کنم یک فیلم انگیزشی بود
توی اون فیلم( که بعد ها انگار به صورت صوت شنیدم به نحوی دیگه) میپرسید خب شما چه مثلا خونه ای می خوای ؟ شاید بگی خونه ای که کثیف نباشه کوچیک نباشه دور نباشه و…. ولی من ازت پرسیدم تو چی می خوای
….ولی تو داری چیزایی که نمیخوای رو میگی …..
این بازیه همیشه ی ماست …
ممنون که تا اخرش خوندین
یکی از جملات فوق العاده پدر فافا رو هم از نظرات خانواده ی دوست دلشتنیم کپی کردم که خیلی به نظرم مهمه
اونم اینه
وقتی به چیزی توجه میکنم، فرکانسی رو در مورد همون موضوع به جهان ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط و موقعیت هایی رو برام به وجود میاره که بر اساس فرکانس های ارسالی خودمه
عاشقوتنم مرسی از همتون ….
کلی عشق و سلامتی و خوشبختی رو برای تک تکتون می خوام …
فعلا خدانگهدار ….
به نام خدای عزیز و مهربان
سلام به همگی
ردپای من در هفتمین روز سفرنامه
از استاد عزیز ممنونم به خاطر این فایل عالی
برای ساختن باور های جدید و پاک کردن باور های محدود کننده ، کنترل ورودی های ذهن بسیار مهمه و باید مراقب باشیم که چه ورودی به ذهنمون میدیم .
_باید توجهمون رو بزاریم روی زیبایی ها و چیز هایی که بهمون احساس خوبی میده .
و به موارد نامناسب و نازیبایی ها، و رفتار هاو کارهایی که بهمون احساس خوبی نمیده توجهی نکنیم و انجامشون ندیم . مثل رفتار های نامناسب زیر
_ غیبت کردن
_ گوش دادن به آهنگ های نامناسب
_ گوش دادن به درد دل دیگران
_ سرزنش کردن خودمون و دیگران
_ انتقاد کردن
_گلایه کردن
_ عصبانیت و زود از کوره در رفتن
_ انتقام جویی و تلافی کردن
_ زود رنجیدن و دل نازک بودن
_ برداشت بد کردن از حرف های دیگران
_ لج کردن
_ تلاش برای اثبات حرف خود به دیگران و حرف خود را به کرسی نشاندن
_ زود قضاوت کردن
_ تهمت زدن
_ نگاه کردن به تصاویر و فیلم های نامناسب
_ مقاومت کردن
_ زخم زبان زدن
_ گفتار بد و نامناسب و استفاده از الفاظ بی ادبانه
_ مسخره کردن دیگران و حتی خودمون
_ حرف کسی رو پیش کس دیگه ای گفتن
_ قصد بد کردن کسی پیش دیگران رو داشتن
_دیگران رو بر علیه کسی تحریک کردن
_ دو رو بودن
_ دروغ گفتن
_گزارش دادن و گفتن خبر های بد و ناراحت کننده به دیگران
_ گول زدن دیگران و احساس زرنگی کردن
_ توقع و انتظار بی جا داشتن از دیگران
_ شایعه پراکنی کردن
_ ناشکری کردن
_ کینه ای بودن و زود نبخشیدن و قهر های طولانی
_ حسادت کردن به دیگران
_ منت گذاشتن سر دیگران
_ رقابت کردن با دیگران
_ تلاش برای تغییر دیگران
_ آنچه رابرای خود میپسندی برای دیگران نپسندیدن
اینا همه ورودی های نامناسبی اند که برای خودم یاداشت کرده بودم تا بتونم ورودی های نامناسب رو زودتر تشخیص بدم و نقطه مقابلشون که ورودی های مناسب میشه رو جایگزین کنم
خدایا شکرت که منو به این مسیر زیبا هدایت کردی تا خودم رو بیشتر بشناسم و از این آگاهی ها بهرهمند بشم
به امید گرفتن بهترین نتایج
به نام خداوند بخشنده مهربان
بابت این فایل آگاهی بخش سپاس گزارم
آگاهی های این مرحله :
1. به هرچی توجه کنم از جنس همان وارد زندگیم میشود پس به منفی ها توجه نکنم وفقط به مثبت ها تو جه کنم
2 بایدفقط به خواسته هام توجه کنم نه ناخواسته ها
3.به تغزیه روحم توجه کنم ، پس نه فقط جسم مهمه بلکه روح مهمترهم هست
خداروشکر تا الان آدمی بودم که همیشه به دنبال قشنگیهاست ولی به فیلم ها یی که میدیدم و همنشینی با افراد نامناسب و حرف های نامناسب توجه میکردم واینونمیدونستم
پس چه کارهایی میتونم انجام بدم که ورودی هام سمی نباشه ؟
1.بجای این که با خوانوادم با بحث کردن وقت بگزرونم باهم بازی کنیم وهروز بغلشون کنم
2.هروز صبح و ظهرو شب ذهنم از افکار خالی کنم ومراقبه کنم
3.فایل ها وآهنگ هایی گوش بدم وببینم که بهم حس خوب میده من خودم عاشق اهنگ بیکلامم وخیلی حس آرامش میده
4.هروز سه تا چیز قشنگی که دیدم یادداشت کنم وخدارو شکر کنم
5. ازدیدن تصاویر نا دلخواه پرهیز کنم واتاقمو پر کنم از تصاویر قشنگ و تصاویری از خواسته هام جلوی دیدم بگزارم وهر روز نگاهشون کنم تو بک گراند(پس زمینه ) گوشیم جملاتی که باور های درست تو ذهنم میکاره بزارم
6.نه باخودم بد حرف بزنم نه با دیگران
7. سعی کنم در روز برقصم یا ورزش کنم
8.تو آینه که خودم رو میبینم به زیبایی های بدنم توجه کنم و به خودم لبخند بزنم
9. کارهای مثبت ومفیدی که باید انجام بدم در روز لیست میکنم و هرکدوم که انجام دادم جلوشون تیک میزنم
دوستان اگه شماهم پیشنهادی دارید برای توجه به مثبت ها خوشحال میشم باما درمیون بزارید
یه سوال مهم برام به وجود اومده
با گروهی که از من بالاتر هستن وقتی در رفت اومد هستم اصلا حس خوبی نمیگرم
حس کافی نبودن
حس متفاوت بودن سبک و سیاقم با اونها
حس تمایز منفی
حس دست انداخته شدن
و مورد مسخره واقع شدن میگیرم
و با افرادی که در سطح فرهنگی خودم هستن که معاشرت میکنم
با اینکه تغذیه نامناسب هستن
افکار شون ، وضعیت مالی و سلامتی شون
ولی چون شباهت زیادی از نظر وضعیت های مختلف دارم احساس بهتری دارم
باید چیکار کنم
واضح تر بگم
با خونواده و اقوام که هستم
حس مثبتی و خوبی رو تجربه میکنم
با اینکه نه از نظر ذهینت نه مالی نه سلامتی در وضعیت مناسبی نیستن و همگی قانع و شرایط مالی کمی دارن
ولی در مواجهه با دوستان دانشگاه و کسب و کاری
حس منفی تمایز دارم و سنگینی رو تجربه میکنم
باید چیکار کنم؟
سلام فاطمه
خواهر عزیزم
راسشو بگم منم در موقیتی همینجور بودم …
به نظرم این به خاطر این چند چیز …اول اینکه خیلی خودمون رو قضاوت میکنیم …قضاوت از نوع مقایسه …
و دوم که خیلی به قبلی ربط داره حس لیاقته …
من خودم (قبلا بیشتر )وقتی در کنار کسی بالاتر از خودم هستم خودم رو باهاش مقایسه میکنم ..اون اینو داره اونو داره ولی من نه و اینطوری حس حسودی رو تقویت میکنم …
خودم رو سرزنش میکنم …
و همه اینا یک حس بدی در من ایجاد میکنه وه خس لیاقتم رو تخریب میکنه و منو رو درونم نالایق میکنه و این مورد حس بد رو تشدید میکنه ….
خب حالا همون من …
در کنار افرادی که در سطح من هستن و یا حتی پایین تر هم همینکارو میکنه …
خودم رو باهاش مقایسه میکنم ..اون اینو داره منم دارم حتی بهتر …اونو نداره ولی من دارم و اینطوری حس دارا بودن رو تقویت میکنم …
خودم رو سرزنش نمیکنم … چون بهتر از اونا یا حداقل از اونا کم ندارم
و همه اینا یک حس خوبی در من ایجاد میکنه و حس لیاقتم رو در همون جایی که هستم نگه میداره جوری که انگار بهم میگه تو همینجا باشی خوشحال تری و منو رو درونم نالایق میکنه برای سطح های بالاتر و این مورد حس بد رو درباره ی افراد بهتر هم باز تشدید میکنه …
.
نمیدونم دقیقا متوجه منظورم میشی یا نه ولی بازی همینه …
.
من خودم هنوز خیلی نمیدونم ولی فکر میکنم یکی از عواملش میتونه اعتماد به نفس و عزت نفس باشه …
و درباره ی راه کار ها هم
باید بگم باید سعی کنیم اعتماد به نفسمون رو تقویت کنیم …
یه راه عالی تحسین کردنه …
به جای مقایسه و حسودی کردن
بهتره تحسین کنییم .
.
میدونی مثلا بزار یه مثال بگم تا بهتر بفهمیم این موضوع رو …
اگر من در کنار یک فردی هم سن خودم باشم ولی با این تفاوت که اون یک فردی با روابط بهتر از من با ازادی مالی و مستقله …
به جای حسودی و حس بد باید
باهاش اشنا بشم …
با صدا یا بی صدا تحسین کنم و بهش بگم چقدر خوب درک میکنی چقدر خوب تلاش میکنی چقدر خوب ارتباط میگری ….
اینجوری انچنان حسم خوب میشه که اصلا دیگه به کمبود های خودم فکر نمیکنم چه برسه بخوام مقایسه کنم …
در مرحله ی دوم سعی میکنم تا جای ممکن باور بساز و تایید کنم
مثلا با دیدنش بگم چقدر خوب پول در میاره چقدر خوبه که ازادی مالی داره این یعنی میشود با این سن با این اندام با این جنسیت ازادی مالی داشت ….می شود می شود و حتی بهتر و باشکوه تر هم میشود …
.
در مرحله ی بعد این تایید ها رو به سپاسگذاری تبدیل میکنم .
.
وای خدایاشکرت پس میشه منم داشته باشم …میشه و منم میتونم خدایاشکرت که این توانایی رو دارم و خدایاشکرت که این فرد فوق العاده رو امروز دیدم تا متوحه بشم چه قدرت هایی درونم نهفته است که میتونم زندگیم رو اونجوری می خوام و میتونم ازش لذت ببرم تغییر بدم …
خدایاشکرت برای این توانایی
خدایاشکرت …که لایق همچین چیزی میتونم باشم و لایقش هستم …
.
در این مرحله سعی میکنم حس لیاقت رو همراه با لذت و شکر گذاری در خودم ایجاد کنم …
.
حس لیاقت حس ارزشمندی اعتماد به نفسم خیلی بهتر میشه …
و سعی میکنم تا وقتی در کنارشم لذت ببرم …
.
باورت میشه خودم چقدر چیز یادگرفتم …
ممنون از سوال خوبت دختر …امیدوارم جوابم برات مفید باشه …
دوستت دارم …
به نام خدای مهربان و یکتا
سلامی گرم و پراز عشق به استاد عزیزم و مریم جان و همه ی دوستان گرامی
بازهم یک فایل فوقالعاده برای مونیتور کردن خودمون و زندگیمون و فرکانسهای ارسالیمون به جهان و کانون توجهمون
اما به نظر من و طبق آگاهیهایی که از آموزشهای استاد جان آموختم و تجربه زندگیم که با آشنایی با قانون میتونم ربطش رو به فرکانسهای ارسالیم بفهمم
، واقعا کل زندگی همین فرمول ساده هست
احساس خوب = اتفاق خوب
حالا این احساس خوب از کجا میاد ؟
از توجه من
هر لحظه از خودم میپرسم دارم چی در آینه ی جهان نشون میدم؟ و چه غذایی به خورد روحم میدم؟
پس حالا چه کار کنم که بهترین غذا رو بدم به مغزم ؟
چه کارکنم که زیباترین زیباییها را در آینه ی جهان نمایش بدم؟
خب معلومه باید به بهترین جاهایی که بهترین غذاها رو برای روحم داره سر بزنم مثل همین سایت بینظیر، قرآن ، جمع آدمهای خوب و مثبت و موفق ، فیلمهای انگیزشی و زندگی آدمهای موفق و شکر گزاری و حرف زدن و دیدن زیباییها و خوبیها و کنترل گفتگوهای ذهنم با گفتگوهای مثبت … و استفاده از تواناییهای متافیزیکیم مثل تجسم ، مراقبه و…
و با همین روشها هم میتوانم زیباترین تصاویر را به آینه ی جهان نشون بدم و به این ترتیب بهترینها را به همین راحتی که البته با تمرین و ممارست و مراقبت وسواس گونه مثل مراقبت از یک نوزاد و کودک نوپا به دست میاد ، به همه ی خواسته هام برسم و زندگی سراسر زیبایی و لذت داشته باشم و هم خودم خوب زندگی کنم ، هم جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن کنم.
در پناه خدا پاینده باشید
سلام استاد جان. مریم جان و دوستانِ جان
کنترل ورودی ها بی اندازه کیفیت زندگی منو تغییر داده
به وضوح دارم میبینم که آرومترم و همیشه شرایط ایده آل رو تجربه میکنم
چون فرکانس ارسالیم مثبته دریافتی هام هم فوق العاده اس
علاوه بر اون کنترل ورودی ها تو لحظه بودن رو میطلبه
هر لحظه حواسم جمع باشه به خودم به افکارم به اینکه چشام کجا رو میبینه گوشام چی رو میشنوه
این آگاه بودن تو لحظه رو دوست دارم باعث میشه از دیدن و قضاوت دیگران جا بمونم و این عالیه
خدا جونم شکرت…
به نام الله مهربان.
سلام به استاد عزیزم و همه دانشجویان اهل
رشد و پیشرفت.
استاد جمله قشنگی و طلائی گفتند:
ما در مورد غذای جسممون خیلی حواسمون هست
دقت میکنیم، بو میکنیم، از دوستمون در مورد
دستپخت آشپز سؤال میکنیم و……….
اما در مورد غذای روح و ذهنمون اصلا حواسمون
نیست.
من موقعی که برا اولین بار سال ها قبل
این فایل را از شما دیدم و این جمله طلایی را از شما شنیدم دیگه به تلویزیون و اخبار نگاه نکردم
و این خودش قابل تحسین هستش.
خدایا شکرت حداقل دارم در مورد هدف هام با خودم و دوستام حرف میزنم من بیشتر اوقات میرم
تو طبیعت آهنگ های شاد و انگیزشی و فایل های
محصولات را گوش میدم در مورد قوانین با خودم
صحبت میکنم و به همین اندازه هم نتیجه
گرفتم و راضی هستم اما هر موقع نتونستم ذهنم را کنترلش بکنم شرایط نادلخواهی را تجربه کردم اما
بعد از یک یا دو ساعت وقتی قوانین را به یاد اوردم و به نکات مثبتم توجه کردم و سپاسگذاری کردم جهان روی خوشش را بهم نشون داد.
استاد جان ممنونتم.