نوشته زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان به عنوان متن انتخابی این فایل:
استاد جان، خداروشکر که سرکلاس درس شما نشستم تا تئوری و عملی برنامه زندگیمو از نو بنویسم، که پاک بشم و از نو شکل بگیرم..
حرفاتون پر از آگاهی ناب و درجه یکه که انقدر خالصه که میشینه کنج قلبت میشه نور ،میشه روشنی، میشه ایمان ،میشه باور ،میشه که میشود که ببین به چه زیبایی برای استاد شده برای تو هم میشه به شرط گوش جان سپردن به هدایت و فرمان الهیی ،به شرط باور به قلب و ندای قلبت، ندایی که از طرف خداست.اعتماد کن عمل کن و بعد بشین بهشتتو نظاره کن ….
قصه هدایت…
و عجب قصه ای عجب فایلی و عجب آگاهیهای نابی…
استاااد مرسی واقعا از این قصه های شیرین هدایتتون که این همه به باور و ایمانم عمق میده و قدمهام محکمتر،استوارتر میکنه برای ادامه دادن برای عمل کردن برای باور داشتنه رویاهایی که واقعیت میشن به شرط شجاعت، عمل و توکل به هدایتگر مطلق…
استاااد جان این طرز نگاه شما به همه مسائل کوچک و بزرگ باعث نتایج متفاوت و درخشان شماست ،اینکه شما همیشه و درهرچیزی ردپای هدایتو دنبال میکنید اینکه قصه هدایت در تمام زندگی شما جاریه
میخواد این هدایت در یک بطری شوینده باشه یا هدایت داستان مهاجرت هیچ فرقی نداره کوچیک و بزرگیه مساله مهم نیست توجه به اصل قصه مهمه یعنی اصل هدایت که هرلحظه و درهر چیز ببینی، گوش جان بسپاری و عمل کنی … تفاوت شما تفاوت نگاهتون به همه چیزه تفاوت اعتماد کردن و عمل کردن به هدایت قلب،به هدایت رب…
مررسی از بطری شوینده که قل خورد و اومد پیش شما تا بشه کلید ضبط شدن این فایل …مرسی از مریم جانم که با یک خواسته ساده باعث قل خوردن اون بطری شد و مررسی از دوست عزیزمون که با طرح سوالش این زنجیره رو تکمیل کرد تا این فایل ارزشمند، این آموزه های ناب ضبط بشه و بشه چراغ راه ما،بشه پاسخ خیلی از سوالام و بشه یک باور محکم و قوی برای دل و گوش سپردن به کلام حق هدایت حق و باور و عمل به قلبت به احساست…
مرسی استاد جان مرررسی که اینقدر زیبا با زندگی خودت با خوشبختی خودت داری به ما درس میدی
این نگاه متفاوت شما به همه مسائله که شما و نتایجتون رو انقدر متفاوت کرده
باز هم میگم استاد تو همونی که باید باشی شما همونی که خدا به من هدیه داد تا تئوری و عملی ازتون یاد بگیرم تا باور کنم که میشه اینطور هم زندگی کرد…سبک زندگی شما همونه که من میخوام و چه ایمان و باوری در من جون میگیره وقتی میبینم برای شما شده…بارها این حرفها رو شنیدم ولی ولی حرفای شما به باور و ایمان من جوون داد امید تازه ای در قلبم روشن کرده منو دوباره بلند کرده که ادامه بده که بخدا میشه …ببین منو ببین زندگی منو شده ،برای تو هم میشه نه به سختی، به راحتی فقط شجاعت و هدایتو بکن چاشنی راهت، عمل کن و کیفشو ببر …
مرسی استاد جان برای تمام امید و باوری که در وجودم روشن کردی به لطف و هدایت خدای مهربووونم
دوست دارم آموزه های ارزشمند این فایلتون دسته بندی کنم تا کلیدوار در ذهنم دسته بندی بشه
۱-چجوری مورد رحمت قرار گرقتی؟
این سوال دوستمون اشک منو در آورد
واقعا چطور مورد رحمت قرار گرفتید؟ چه خواسته ای در وجود شما شکل گرفت تا اینطور متعهدانه زندگیتونو باشکوه در همه ابعاد ساختید و با خوشبختی خودتون دارید خدارو فریاد میزنید توحید فریاد میزنید، و با خوشبختی خودتون شدید الگو، الگویی متفاوت چی میشه که اینجوری میشه؟
و جمله ناب و طلایی این فایل
من کار خاصی نکردم جز اینکه گذاشتم خدامنو ببره خدامنو هدایت کنه …چقدر ساده ولییی چقدر پربار. کل داستان همین جملست اجازه بدیم خدا ماروببره. چطور اجازه بدیم؟اجازه ما ایمان ماست اجازه ما با توکله ماست و باور اینکه خدا داره کارهارو انجام میده…
۲-تمرکزت از روی چیزی که هستی بردار و بزار روی چیزی که میخوای باشی
استاد واقعا این حد از شجاعت و جسارت شما قابل تحسینه و شما نون شجاعت و جسارتتون میخورید نوووش جونتون بارها گفتید که خداوند به شجاعان پاداش میدهد و خوشحالم که دارم میبینم با چشمانم شکوه زندگی شما در تمام جوانبو و اینه پاداش خدا به شجاعتتون …
خیلی جسارت میخواد دل بزرگی میخواد این کاری که شما کردید
چه کاری ؟؟
اینکه جرات کنی و ایده های عالی و پولساز فوق العاده ای که به نتیجش ایمان داری ،براش وقت گذاشتی هزینه کردی انرژی گذاشتی بزاری کنار و بگی تمام…
جرات میخواد کارمندایی که زحمت کشیدی تربیت کردی رو بگی استپ و تمام
جرات میخواد شرکتایی که با کلی امید و برنامه راه انداختی و کلی روش سرمایه گذاری کردی بگی تمام
جرات میخواد که همه برنامه و فکر و ایده هات رو ببوسی بزاری کنار وقتی همه میگن دیوانه ای معلوم هست چیکار میکنی و هیچکس حتی نتونه باور کنه که تو این کارو میکنی
این یعنی نهایت ایمان این یعنی نهایت توکل و دل سپردن به ندای قلبتون این یعنی شناخت کامل خودتون و خواستتون از زندگی. این یعنی یک درس خیلیییی بزرگ و آموزنده برای من
وقتی میدونی چیزی برای تو نیست احساست اینو بت میگه جرات کن و بزارش کنار حتی اگر کلی برات پول داشته باشه حتی اگر کلی براش زمان و انرژی گذاشتی جرات کن و به احساست به قلبت اعتماد کن بقول آقا ابراهیم دری از آگاهی به روم باز شد مرررسی استاد
چقدر عالی میشنوید صدای هدایتو
چقدر عالی عمل میکنید و چقدر با جسارت پا به دنیای ناشناخته ها میزارید
چون خواستتون از زندگی درک کردید و میدونید
گفتید این ایده ها عاالیه کلی هم پولسازه ولی خواسته من از زندگی فقط پول نیست …من نمیخدام تک بعدی زندگی کنم من نمیخوام فقط پول بسازم من از خدا زیاااد میخوام.. میخوام تمام ابعاد زندگیم زندگی کنم… چه احساس لیاقتی …من لایق دریافت نعمتهای خدا درهمه ابعاد زندگیم هستم من فقط هدفم این نیست پول روی پول بیاد من میخوام ظرفم بزرگ بشه. شخصیتم بزرگ بشه. میخوام دنیارو تجربه کنم. میخوام همه ابعاد وجودم کشف کنم
پول فقط یک بعد از نعمتهاست و این ایده ها منو فقط به بعد پول میرسونه پس این راه من نیست تمام…دمتون گرم واقعا استاد چه قشنگ تکلیف خودتون بدون هیچ شک و تردیدی روشن میکنید با اینکه هیچی نمیدونید که قرار چی بشه و چه کنید اعتماد میکنید و قدم اول برمیدارید میگه تمرکزتو از روی این موضوع بردار میگید چشم ،شرکت و همه چی میبندید و تعطیل، نمیدونم قدم بعدی چیه ولی فقط میدونم که الان باید شاخ و برگ اضافی قطع کنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه و میرید تو دنیای نا شناحته ها…
و تاکیدی که به تمرکز داشتید اگر اینو میخوای پس دیگه پرونده اونیکی ببند اینجا تفاوت مهمیه که خیلیامون میگیم حالا جفتش باشه بزار ببینم اصن قرار چیکار کنم ولی شما میگید نه تعلل نمیکنید اینکه میدونم نیست پس دیگه تمام. بزار تمرکزمو کامل بزارم رو خواسته ای که از زندگی دارم خواسته من آزادی رهایی زندگی کردن تمام ابعاد زندگیمه و ..
قدم بعدی هدایت، بزن به جاده و سفرها شروع میشه، میگه بزن به جاده تا ببینی که زندگیت میخوای چه مدلی باشه و شما میگی چشم و شروع تجربه های جدید، کشورهای متفاوت…
میدونی شما خواستتونو با احساس لیاقت کامل خواستی خدای من من میخوام آزادی مالی،مکانی و زمانی داشته باشم خدا هم گفت چشم پس اجازه بده که هدایتت کنم و حالا ماداریم نتیجه این درخواست و هدایتو در زندگی شما به وضوح میبینیم بخواه تا ببینی که میشود…
الهام به مریم جانم و توجه به همین موضوع ساده،چقدر جالب و آموزنده
از هیچ چیز به سادگی عبور نمیکنید میگید حتما نداییه..دلیلیه و میرید و با ایمان چمدونارو میبندید چقدررر جالب…
فقط ی تصویر میتونه اینجوری به شما باور بده چقدر خوووبید شما
۳-عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد
خدا برایم کافیست
هرکس هرکاری کنه در نهایت به نفع منه
باور به این جملات که میشه محرک شما میشه ایمان شما
اتفاق به ظاهر ناخوشایند ولی باورتون به جملات بالا
پس من نباید تو اون حال بمونم باید ذهنمو کنترل کنم پس بریم لذت ببریم و توجهمون برداریم و توکل کنیم به خدا که خودش درست میکنه با چه منطقی با این منطق که
همون خدایی که منو تا اینجا هدایت کرده و به اینجا رسونده همون خدا همه چی خودش درست میکنه پس ما بریم لذت ببریم و فقط توکل کنیم به خودش
واقعا استاد حرف و عملتون یکیه، و چقدر از تمام این حرفها و تجربیاک شما میشه درس گرفت میشه ساعتها نوشت و تفکر کرد
۴-و در آخرچقدر عالیه که با گوش دادن فایلهای شما اطلاعات درباره کشورهای دیگه و…هم کسب میکنم چون همیشه یکی از آرزوهام جهانگردی بوده و چقدر برای من شنیدن این تجربه های شما در این خصوص هم لذت بخش و آموزنده و عالی بود استاد جان توضیح بیشتر بدید که داریم لذت میبریم باشما ممنونممم ازتون. من خیلی مشتاق شنیدن داستان هدایت عشق شما هم هستم ایشالله که این داستان هدایت هم برامون میگید و ما لذت میبریم و درس میگیریم
اینهارو نوشتم تا بیشتر یادم بمونه تا یادم باشه قصه هدایتو… تا یادم باشه زندگی آسونه فقط باور کن که خداهست…فقط قلبتو،ربتو باور کن…باقیش ردیفه ….
یک یادآوری مهم:
از میان دوستانی که نظر آنها به عنوان متن انتخابی یک جلسه یا فایل انتخاب می شود، «اسم زیبای افراد» تنها در صورتی در بالای نوشته شان قید می شود که اسم حقیقی باشد، نه یک عبارت یا عنوان مستعار.
و موضوع مهم تر اینکه نام حقیقی خودتان، به نوشته های شما هویت میبخشد.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD655MB57 دقیقه
- فایل صوتی داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 126MB57 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿١٣٣ آل عمران﴾
و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿١٣4 آل عمران﴾
آنان که در گشایش و تنگ دستی انفاق می کنند، و خشم خود را فرو می برند، و از [خطاهایِ] مردم در می گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
=====================================
استاد عزیزتر از جانم سلام
این فایل امروز جزو فایل های پیشنهادی سایت بود و از همون لحظه ای که اومد روی صفحه ی سایت بهم چشمک زد که امروز منو بزار توی برنامه ت!منم گفتم چششششم!با اینکه قبلا بهت گوش دادم ولی مطمئنم توی این مدار جدید ،باز هم برام آگاهی داری !
استاد طعم الله اکبر های وسط صحبت هات آنچنان به جانم نشست که قلبم رو باز کرد تا بیام چندتا از ردپاهای هدایت های الله رو اینجا بنویسم تا قلب خودم روشن و روشن تر و ایمانم بیشتر و بیشتر بشه …
بریم به امید الله مهربان
=====================================
سال اول دانشجویی من توی سایت ،خیلی خوب داشتم روی خودم کار میکردم و زندگی روی یک روال آروم در حرکت بود همه چیز توی زندگی من تغییر کرده بود و جنس آرامش به خودش گرفته بود،یک روزی من نشستم با دقت ١٠ تا از آرزوهام رو طبق تمرین کتاب رویاها نوشتم از کسب و کار و وضعیت مالی و روابط و ….
دقیقا فردای همون روز سر یک دلیل مسخره یک دعوای وحشتناکی بین من و همسرم رخ داد!
من ذهنم رو کنترل کردم و گفتم خدایا خیر این ماجرا رو بهم بگو !
گفت تو مگه از من این چیزها رو درخواست نکردی ؟!
گفتم چرا ! گفت بسم الله !
بچه ها رو بفرست گرگان پیش پدر و مادرت!
گفتم خدایا چی میگی ؟! من انتقالی ندارم !!!!
مگه یادت رفته سال های قبل چقدر تلاش کردم و نشد ؟!
کجا بفرستم بچه هامو ؟
اون میگفت اگر ایمان داری باید بفرستی !
و من پرونده ی پیش دبستانی بچه هارو از مدرسه گرفتم و بردمشون یک مدرسه نزدیک خونه ی مامان اینا ثبت نام کردم که اونم طبق هدایت خداوند سر راهمون قرار گرفت !
=====================================
فقط چند وقت بعد من با اولین هدایت شگفت انگیز الله مواجه شدم!!!!
یکی اومده بود دم در نگهبانی بیمارستان فریدونکنار !!! بنر زده بود !کسی نمیخواد بره گرگان من باهاش جابه جا بشم ؟!؟!؟
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
پروسه ی انتقالی افتاد روی دور…
تموم همکار های بیمارستان میگفتن امکان نداره با این انتقالی موافقت کنند،تو پرستاری اون کمک بهیار …
یا هی تایم کمیته رهبری بیمارستان بی دلیل میفتاد ماه بعد
من ذهنم رو کنترل میکردم،تمرکزم روی بهبود شخصیت توحیدی خودم ،روی آموزش ها و سایت بود …
در کمال تعجب همگی،رئیسی که نودونه درصد بیمارستان ازش شاکی بودن ،یک تنه به حمایت من وایساد و موافقت کمیته ی رهبری بیمارستان برای این انتقالی به کمیته ی دانشگاه ارسال شد …
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
من تازه فهمیده بودم که اون بنده ی خدا که اومده جایگزین من بشه حتی مدرک اصلی کمک بهیاری نداره،بلکه خدمات بیمارستان که دوره ی کمک بهیاری دیده،همین شد دستاویز مسئولین نقل و انتقالات دانشگاه که کمیته قبول نمیکنه،ضمن اینکه دوره ی شیوه ی حل مسئله هم لانچ شده بود و واضح و روشن بهم میگفت که ترمز اصلی ذهنی تو چیه ولی من نمیتونستم قبول کنم !
بهار ١4٠٢
کمیته ی نقل و انتقالات به علت هم تراز نبودن جایگزین،کلا پروسه ی انتقالی رو استپ زدو باهاش مخالفت کرد !!!
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
با اینکه گیج و منگ بودم و نمیفهمیدم دقیقا چی شده اما میدونستم باز هم باید ذهنم رو کنترل کنم و اجازه بدم هدایت بشم …
بچه هارو برگردوندم فریدونکنار،برای کلاس اول ثبت نامشون کردم و بازهم همچنان روی آموزش ها کار میکردم.
دقیقا اخر اردیبهشت ماه به یک تضاد سنگین دیگه توی روابط خوردم که باز هم با اینکه احساس میکردم واقعا خورد شدم نشستم با خدا صحبت کردم ،دقیقا یادمه حتی کجای خونه نشسته بودم،ازش طلب هدایت کردم و دکمه ی نشانه ی روزانه م رو زدم و دوره ی ارزش تضاد رو بهم معرفی کرد و همونجا خریدمش.
مسیر داشت برای روشن و روشن تر میشد،باز هم ذهنم رو کنترل کردم و درخواست هام رو از روابطم نوشتم و باز هم تمرکزم رو گذاشتم روی آموزش ها …
دقیقا یکی دو هفته ی بعد من توی خواب الهاماتی رو دریافت کردم ودرهایی رو خدا برام باز کرد و بهم نشون داد که فهمیدم من باید از نظر ذهنی کویر رو رها کنم و این ترمز ذهنی باعث استپ خوردن انتقالی شده….
هدایت بعدی اومد دوباره بچه هات رو بفرست گرگان!
بهش گفتم من انتقالیم استپ خورده ،همینجا ثبت نامشون کردم !!!! ولی اون میگفت بفرست برن… بفرست برن …
بازم پرونده شون رو گرفتم و بردم یک مدرسه نزدیک مامان این ها ثبت نام کردم …درحالیکه هیچ اطلاعی از معلم هاش نداشتم …
همون روز ها یکی از دوستان مادرم بهش زنگ میزنه و ازش میپرسه چه خبر و میفهمه نیلا نیکا دوباره برگشتن گرگان و فلان مدرسه ثبت نام شدن…ایشون میگه معاون اون مدرسه فامیل منه و بهش میگم نیلانیکا رو توی کلاس بهترین معلم بزاره…
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
یک ماه بعد !!! فقط یک ماه بعد !!!!
یعنی تیر ماه …
من شب داشتم میخوابیدم یک الهام واضحی اومد برو تو سایت دانشگاه علوم پزشکی مازندران درخواست ملاقات حضوری با رییس دانشگاه بده که بری شرایطت رو براش توضیح بدی …صدا انقدر واضح بود که جای هیچ شکی و تردیدی نداشت …من ساعت ١١و نیم شب درخواست ملاقات حضوری با رئیس رو توی سایت ثبت کردم و بیخیال خوابیدم …
فردای همون روز!!!فردای همون روز !!!
هنوز ساعت ٨ صبح نشده بود !!!
از دفتر ریاست دانشگاه مستقیم زنگ زدن و گفتن خانوم انتقالی شما بدون جایگزینه!!! خود رئیس موافقت کرده …اصلا نمیخوای بیای …فقط از نقل و انتقالات پیگیر کارهای اداری شو …
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
تابستان ١4٠٢ و شروع یک سفر به دور آمریکا دیگه …
من ازاد و رها ،روی خودم کار میکردم ،مشغول دیدن سریال سفر به دور آمریکا بودم و هرکسی بهم میگفت پیگیر انتقالیت باش و برو دانشگاه و هی فشار بیار بهشون و فلان من میگفتم نه …هدایت میشم …خدا بهم میگه کی ،کجا برم و چی کار کنم …
و هربار خود خدا ،یک کاری میکرد چند قدم پروسه ی انتقالی بدون هیچ دخالت و فرسی از طرف من پیش میرفت…
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
پائیز ١4٠٢ دوره ی احساس لیاقت لانچ شد و با شروع اون دوره من تازه فهمیدم بزرگترین پاشنه ی آشیل من کجاست …دقیقا آبان ماه رسیدیم به جلسه 5 و تکمیلی جلسه 5 که من به یک سد محکم خوردم و دیگه همونجا گیر کردم …زخم عمییقی در شخصیتم پیدا کردم به اسم حمایتگری که به خودم قول دادم تا درمانش نکنم سمت هیچ زخم دیگه ای نرم …
تموم تمرکزم روی همین ٢ جلسه بود که از گرگان خبر رسید شما نمیتونی بری icu!!! باید بری اورژانس کودکان !!!
گفتم چرا ؟! دلیل ؟!
گفتن چون یکی از گرگان به جای شما داره میره مازندران و ایشون تو بیمارستان کودکان بوده و شما باید جایگزین ایشون بشی!!!
گفتم ولی انتقالی من توی مازندران بدون جایگزین بوده،چرا شما الکی نیروتون رو جای من فرستادید ؟!
گفتن همینکه که هست نمیخوای برو پیش رئیس اعتراض کن!!!!
از اتاق اومدم بیرون …یک نفس عمیق کشیدم …از خدا طلب هدایت کردم و گفتم هرچی تو گفتی همون !
قرآن رو باز کردم و با آیه ی ١٢ حدید جوابم رو داد :
یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
آن روز که مردان و زنان مؤمن را مىبینى که نورشان پیشاپیششان و به جانب راستشان دوان است. [به آنان گویند:] «امروز شما را مژده باد به باغهایى که از زیر [درختان] آن نهرها روان است، در آنها جاودانید. این است همان کامیابى بزرگ.
حجت بر من تمام شد،من فقط باید ایمان نشون میدادم به پلن خداوند و تسلیم هدایت میشدم و درنهایت اول آذر ١4٠٢ شروع کار من در اورژانس کودکان گرگان رقم خورد …
الله اکبر … الله اکبر …الله اکبر …
====================================
به الله ای که میپرستم قسم میخورم اگر روند انتقالی من تغییر نمیکرد و من طبق روال تو بخش icu بزرگسالان کار میکردم،الان…همین الان من یا شیفت بودم …یا بعد شیفت …یا منتظر بودم که شب بشه برم شبکاری …
من هیچ وقت به این راحتی از کارم انصراف نمیدادم …
من فقط ٣ ماه تو شرایط سخت اورژانس کودکان کار کردم …شک نداشتم این پلن خداونده و امکان نداره اون شیفت های استیبلی که من توی icu فریدونکنار داشتم به این میدون جنگ ختم بشه … همه ش میگفتم ،بی سروصاحاب نیست …دری به تخته نخورده …این جهان قانون داره !!!!من باید ایمان نشون بدم فقط …
دقیقا وقتی من کار اورژانس کودکان رو یاد گرفتم وقتی عزت نفسم صد ها پله رشد کرد …وقتی همونایی که روز های اول بهم دفتر میدادن برم صندلی آبی و اوکسی هود و مانیتور های بخش رو بشمرم …همونا التماس میکردن تو فقط بیا شیفت ،ما به این نیروی قوی احتیاج داریم …تو بیا هر شیفتی که تو بگی …هر بخشی که تو بخوای میفرستیمت!!!!!
من به ندای الهام بخش الله گوش کردم و گفتم تمااااام ….اینجا دیگه تمام …انصراف ….
من دیگه نمیام و میرم پیِ آرزوهای خودم ….
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر ….
====================================
استاد عزیزتر از جانم…
این هایی که نوشتم فقط یک چشمه از هدایت های الله توی زندگی من بود …به قول شما زندگی من که اصلا روعه ماشاالله :)))) من انقدر رد پا توی این سایت الهی دارم که همه ش از هدایتالله ست … که حتی خودم از خوندنشون لذت میبرم و روحم به پرواز درمیاد …دقیقا مثل همین یک ساعتی که باز هم دستام به یک نوری وصل شد و نوشتم و نوشتم و نوشتم و قلبم روشن و روشن تر شد ….
ازت ممنونم استاد ابراهیم نشانم …
از دیشب دارم این جمله رو با خودم تکرار میکنم …
چه خوش است صوت قرآن …ز تو دلربا شنیدن…
به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن …
دوستون دارم …دوستون دارم از روشنی قلبم
خداروشکر میکنم برای فرصت یک روز زندگی دیگه …یک روز بندگی و خلق یک صلات پر نور …
در پناه نور میسپارمتون…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ