داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 1 - صفحه 35
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-74.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-26 12:00:062023-12-21 07:12:52داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
من در تجربه داشتن درآمدو ساختن پول تو زندگیم.
از روزی که یادم میاد کار کردم دنبال انجام کار به بهترین شکل بودم و یادم میاد اون اوایل میگفتم تحسین میکنم آدمهایی رو که پول زیاد درمیارن.مادرم میگفت: فلانی رو که داری تحسین میکنی با کلاهبرداری داره پول درمیاره اینکار درسته به نظرت؟
میگفتم کلاهبردار شدن هم جرات میخواد که اون داره.من جراتش رو تحسین میکنم.
ولی هچوقت نتونستم کار خلاف بکنم تو کارهایی که از شروع درآمد داشتم انجام دادم.
وقتی وارد شغل مغازه داری شدم با وام و نزول آشنا شدم.
و هر دو رو هم تجربه کردم.
الان وام تسویه نشده هنوز دارم تو کارم.
ولی هیچوقت تو کارم نتونستم و نخواستم کم فروشی یا به زور فروختن یا با کلک فروختن بکنم شکرخدا.
همیشه از خدا تو دلم میپرسیدم که: خدایا یعنی با کار درست نمیشه پولدار شد؟
اگه نمیشه پول کثیفه و نمیخوامش.
تو این فایل که استاد گفتن من میتونستم 40-30 میلیارد بسازم اون سالها ولی من خواستم رشد ظرف وجودم بود منو یاد این داستانهام انداخت.
اولیل هم گفتن دونگاه میشه داشت به قرآن
یک نگاه اینکه قران کتابیه که خداوند بر محمد نازل کرد.
یک نگاه اینکه قران شنیده های محمد از خداست.
الان شنیده من از این حرفهای استاد جواب خداوند به سوال اون سالهام بود.
خداوند جواب رو داده بود همیشه ولی من نمیفهمیدم.
الان گرفتم جوابم رو که پول تمیز و شیرین و عزیزه و بهترین مسیر خلقش از مسیر رشد ظرف وجود آدمه.
تصمیم استاد در مورد تعطیل کردن دفترشون و توقف پروژه هایی که قصد انجامشون رو داشتن منو یاد صحبتهای استاد در جلسه دوم حل مسائل انداخت.
اینکه نمیشه کویر رو حفظ کرد و منتظر راه حلها بود.
اصلاح و کار کردن روی اهرم رنج و لذت ثروت در درون و توجهه به خواسته ها در دنیای بیرون گوشه منو شنواتر و دقت منو بیشتر میکنه در زمینه واضح تر شنیدن هدایتهای خداوند که هر روز همراه منه.
اگه من الان خیلی از هدایتها رو نمیتونم به درستی متوجه شم بخاطر اون دوتا مورده
کم کاری روی اهرم رنج و لذت ثروت درونم و کنترل ضعیف توجهات روزانه ام.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سپاس گزار خداوندی هستم که منو هدایت کرد به کامنت شما و بهم گفت تا با بیان نتایج مالی و باور هایی که توی زندگیم ساختم الگو و باوری برای خلق نتایج مالی توی زندگیتون باشم که البته توسط خداوند داره براتون رقم میخوره
دوست عزیز پول نه تنها شیرین و معنوی هست بلکه به قول استاد تنها راه نزدیک شدن به خداوند و تبدیل به انسانی پاک تر ، درست تر و عالی تر ثروتمند شدنه همین الآن که دارم این حرفا رو به شما میزنم مغزم پس میزنه ولی این باور بسیار خالص رو به نسبتی که بتونیم بیشتر بپذیریم نتایجشو میبینیم به شرطی که پایه های منطقی براش پیدا کنیم ما میتونیم الگوهایی رو پیدا کنیم که با ثروتمند شدن ؛ انسان های درست تری شدن ، دستشون به خیر بیشتر میره و باعث خوشبختی حتی اطرافیانشون شدن.
من زمانی که دوره ی 12قدم رو شروع کردم تقریبا توی بهمن 1401بود و با کوهی از مسائل مالی این دور رو شروع کردم ولی به قول استاد ساختن و کار کردن روی باورها داشت نتایجشو نشون میداد یک روز که حسم بد بود میدیدم سخت پیش رفتن کارها رو ، اتفاقات و مسائلی که زندگی رو سخت تر میکرد و این ها به من این درک رو داده بود که همه چیز فرکانسه من تازه دوره ی عشق و مودت رو تموم کرده بودم و به لطف خدا از یک کش مکش رابطه عاطفی آزاد شده بودم که توسط خود اون فرد اتفاق افتاده بود و پا توی یک رابطه ی خارق العاه گذاشته بودم که توی رویاهام فقط جسارت دیدنشو داشتم و توی دنیای فیزیکی اثری ازش نبود.
دیگه توی محل کارم زندگی نمیکردم و شرایط روتین زندگیم خیلی بهبود پیدا کرده بود این نتایج خیلی خیلی برام بلد بود که میشود خواسته های مالیم رو هم تیک بزنم اما موضوع تکامله حتی من توی این مسیر به این درک رسیدم که تکامل فقط پله پله رشد کردن نیست بلکه توی کار کردن روی خودت هم هرچی بیشتر پیش میری تکاملی تر روی خودت کار میکنی و بیشتر و تاثیر گذارتر باورهاتو تغیر میدی اگر بخوام از شرایط و بهبودی های زندگیم رو تعریف کنم که توی این دو سال چه اتفاقاتی افتاده خیلی میشه ولی فقط یک مقایسه با اون زمان میخوام براتون بکنم.
من اون موقع توی یک شهر بازی کار میکردم عالی بود اما مسائل مالی داشتم و به شدت وابسته به ساعت زدن و وقت گذاشتن برای کارم؛
ورزش رزمیم یکم توی چلنج بود و خواسته های شغلیم هم دقیقا اون چیزی نبود که میخواستم.
اما الان توی یک مجموعه ی ورزشی به شدت لوکس کار میکنم (درواقع لوکس ترین مجموعه ورزشی استان یزد)که درواقعا فضای شغلی خودمو دارم و کسی خیلی توی کارم دخالت نمیکنه اما ایده های عالی بهم میدن یک همکاری شیرین و صلح طلبانه بین من و همکاران و دوستانم برقراره و…
بعضی از شبا من نهایتا به اندازه ی یک شب اون شهر بازی وقتی میزارم ولی درامدم به اندازه ی تقریبا 80درصد درآمد کل ماه کاریم توی اون سالها هست.
کارم داره تخصصی تر میشه در حدی که مثلا یک برنامه ی بازی و ورزش برگزار میکنم بدون نیاز به وسیله و مکان گرفتن یعنی همه چیز رو طرف محیا میکنه و من ساعتی 750 تومن میگیرم با عزت و احترام دعوت میشم کل جمع رو با عزت نفس بالا میچرخونم لذت میبرم و این لذت رو منتقل میکنم و حدودا به اندازه ی دو روز کاری من توی اون شهر بازی ورودی دارم.
ورزشم توی یک شرایط بسیار ایده آل هست زمانی که برای استراحت تغزیه و ریکاوری بعد و قبل تمرین دارم به شکل ماورایی قابل قیاس با گذشته نیست.
نوع تغزیم وهزینه ای که برای لباس باشگاه خورد و خوراک و کلا لهبودی بدنم و مهارت های ورزشی و رزمیم میکنم همه تصپیر سازی هایی بود که یه زمانی میکردم
وابستگیم به زندگی کنار خانواده تموم شده و الان حدود یک هفته هست که زندگی مستقلم رو توی یک خونه ی حیاط دار قدیمی خفن(خونه های حیاط مرکزی سبک قاجاری) همون طور که دوست داشتم شروع کردم
فیریزرم جا نداره از مرغ و گوشت حتی خونه رو مبله اجارهکردم و تقریبا 70درصد از دغدغه های هزینه هام برداشته شده و دارم چیزایی رو تهیه میکنم و برای خدماتی هزینه میکنم که رویاشو داشتم.
بله زندگیم به لطف خدای مهربان به شکل بی نظیری رشد کرده و همه ی اینا رو مدیون اون خداوندی هستم که به هدایت هاش لبیک گفتم و بعد از کار کردن روی خودم الهاماتی که بهم میشد رو انجام میدادم و قائده ی ایمان و عمل در کنار هم رو تونستم به نسبتی که نتایجم خلق شده انجام بدم
خداروهزاران بار شکر
درود داداش مصطفی
دمت گرم که اومدی نوشتی اینهمه تغییر رو گرفتن نتایج مالی و روابط
نوش جونت باشه
امیدوارم روز به روز نتایجت بیشتر و بیشتر و هزاران برابر پله ی قبلت باشه
و همیشه و هرلحظه وجودت پر از نور و قدرت خدا باشه
چقدر به من و خیلی از دوستان کمک کردی با نوشتن این کامنت
امیدوار هرروز زندگیت پر از معجزه بشه و بنویسی منم ببینم و انرژی بگیرم
اخه نمیدونی چقدر نتیجه های دوستان کمک میکنه به باورسازی و خاموش کردن نجواهای ذهن که همش دم از ناامیدی و نشدن ها میزنه
در اغوش امن خدا باشی داشی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
هدایت امروزم بود و در ادامه این فایل شماره 2 رو هم گوش کردم.
چقدر لذت بخش بود و لحظه سفارت پاریس و گفتن اینکه من دوست دارم وارد آمریکا بشوید که دیگه اشکم رو درآورد.
استاد عزیزم در تمام مدت ایمان شما و هشیاری تون رو در کنترل ذهن و دیدن نشانه ها دیدم.
چقدر خوبه من هم ایمان شما رو داشته باشم و بسپرم به خدا و تسلیم باشم.
ترسها بر من حکومت میکنن و چه میشودها هم همینطور.هنوز نتونستم تمرکزم رو بر چیزی که باید بشود کنم.
استاد باید در این مسیر یاد بگیریم خدا کیست،همو که ایجاد کننده و بوجود آورنده همه چیزه.ما هم یک موجود هستیم که خدا خلق کرده و فقط با دیدن و فکر کردن به خودمون کلی از قدرت خدا دستگیرمان میشه.
متاسفانه اینقدر به اصل فکر نکردیم و فرعها رو دیدیم که یادمون رفته ربی هست که همه چیز از او نشات گرفته.نمیتونیم ببینیم خدا رو و نقش اون رو.
استاد چقدر خوب به یاد میارید و چقدر خوب تعریف میکنید،واقعا همینطوره ،همه ما تحت هدایت هستیم و باورهامون رو زندگی میکنیم.
چقدر خوبه ظرفیتم رو ببرم بالا تا آزادی با خدا بودن رو تجربه کنم و نه ترسی داشته باشم و نه غمی.
استاد انگار فرسنگها فاصله هست بین افکار منو شما
چنان احاطه شدم با سدهای ذهنی که حتی از فکر کردن به بعصی چیزهایی که شما تجربه کردید میترسم چه برسه به حرکت کردن.
پس هنوز جایی نرسیدم ،هنوز خیلی باید روی خودم کار کنم،هنوز روی ایمانم باید کار کنم،هنوز کنترل ذهنم کامل نشده.
تحسین میکنم شما رو،مایک رو،استاد شایسته رو
تحسین میکنم اون ایمانی که ساختید،اون توکلی که خللی توش نداره رو دارید،اون جنس تقوا تون رو دوست دارم.
استاد عزیزم سپاسگزارم از تهیه این فایل و فایل شماره 2
کلی به ایمانم اضافه کرد و کلی خواسته برام ایجاد کرد
فایلی که با قِل خوردن یه بطری شکل گرفت و
هدایت و نشانه ها رو بهمون آموخت .
سپاسگزارم
بنام خداوند مهربان
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش
همین الان که اومدم کامنت بنویسم، آیه مبارک 186 بقره از گوشیم رسید، خدایا شکرت بخاطر این همزمانیهاااااا
آیهای که میگه بخونید من رو تا اجابت کنم شما رو….. و میگه باشه تا رشد کنید.
ساعاتی پیش که از یه خواب رویایی بلند شدم، نشستم پای داستان هدایت الهی قسمت 1…
خیلی جادویی و البته طبیعی خداوند کارها رو انجام میده که چطور با یه مایع ظرفشویی ما رو هدایت میکنه…
امیدوارم از کافرین نباشیم که میگن منظور خدا از اینها چیه؟
سپاسگذارم استاد که اون روز این فایل ارزشمند رو ضبط کردین تا یادآور و متذکر بشم که چطور خداوند کارها رو به سادگی انجام میده.
بعد از نشستن پای صحبتها و نکته برداری، گفتم برم یه سری پرینت داشتم بگیرم و بعد یه سری کارهای دیگه انجام بدم، پرینت رو گرفتم و بعدش گفتم بشینم کامنت بنویسم، چون خیلی اتفاقات جالبی تو همون مسیر افتاد که میگم.
تو مسیر از خدا خواستم هدایتم کنه تا پرینت رو جای مناسبی بگیرم. تو راه که همینطور تو افکار خودم بودم، دیدم یکی از بچههای همسایه که خیلی باهاش رفیقم و اتفاقا چند ماه بود ندیده بودمش و خیلی دلم میخواست ببینمش، بدو بدو اومد سمتم، یعنی اون منو شناخت و اصلا شبم رو ساخت…
چند روز پیش سوره بقره رو دانلود کردم تا بزارم گوش بدم، تو کافینت یهو دلم خواست گوشش بدم ولی حوصله نداشتم پیداش کنم، یهو یه ندایی گفت تو پلیر گوشیت هست فقط play کن! بخدااا نمیدونم اصلا کی رفته بود رو این فایل، بین اینهمه فایل… من گوشیم پر فایل و موزیک و …. هم زبان، هم استاد، هم سفر نامه و فقط یدونه قرآن هست که چند روز پیش دانلودش کردم، ولی خدا اینطور قدرتش رو نشون میده! الانم داره پخش میشه و من با چشمانی خیس دارم کامنت مینویسم.
خب امیدوارم همیشه بتونم و تلاش میکنم تا هدایتهای خداوند رو ببینم، چون همین دیدنها و اهمیتدادن هاست که ما رو رشد میده.
من موضوعات هدایتی که استاد گفت رو مینویسم تا باورهام بیشتر رشد کنه.
دوست دارم که بگم هدایتهایی که میشیم درجه داره، داستان مایع شستشو برای هر کس دیگهای رخ بده، خیلی ساده از کنارش رد میشه، چی میشه که بگیم این هدایته؟
بنظرم زمانی شما متوجهش میشی که به درجه بالاتری از هدایت رسیده باشی و رسیدن به این درجه، از همین هدایتهایی میاد که برای همه ماها بلا استثنا رخ میده، و ما متذکر میشویم.
این خدای رحمن رحیم…. لطفش به همه میرسه ولی رحیم بودنش مختص افرادی هست که او را اجابت میکنند.
* هدایت به جاده I 10
زمانی که شما هدایت رو قبول داری، میدونی که بهت میگه، حتی اگر حواست نباشه! اون بهت میگه حواست باشه، چون وظیفش اینه که تو رو ساده کنه، مسیر رو راحت کنه، مسیر رو بهتر و زیباتر و قشنگتر کنه.
* معرفی سفارت فرانسه از طریق یه دوست
هدایت زمانی که به ظاهر راهی نیست هم، میتونه دستت رو بگیره، چون کارش اینه، وظیفهش اینه که هدایت کنه.
* فروش و تحویل ماشین تو فرودگاه ایران
هدایت بهترین و راحتترین راه رو میزاره جلو شما، چون این خصوصیت هدایته!
* دیدن رویایی از مسافرتی طولانی
هدایت از طریق هر کسی و به راحتی به شما گفته میشه، بشرطی که بپذیریش و اما و اگر نیاری! هدایت برای همه هست و ما تسلیم هستیم.
* صحبت با ابراهیم و ضبط برنامه
خداوند همواره در حال هدایت گیتی است، این کار رو برای همه انجام میدهد.
* در دسترس نبودن وبسایت
حتی اگر ظاهر اتفاقاتی هم جالب نیست، اگر شما ایمان و توکلات رو حفظ کنی، درها باز میشود.
بریم سراغ یه سری نکاتی که آموختیم:
خداوند همواره در حال هدایت کل هستی هست.
هدایت همیشه در حال رخ دادنه، فقط مسئله اینه که آدمها بای دیفالت، خیلی زود فراموش میکنن و ازش میگذرند. میگم، این مایع شوینده برای هر کسی ممکنه رخ بده ولی اینکه ازش نگذری، اینه که باعث میشه بازم هدایت بشی.
اگر کسی باشه که از کوچکترینها هم نگذره و عنوانش کنه، بگه، در موردش بنویسه، صحبت کنه… اونوقت اون هم میشه کسی که همیشه در بهترین زمان و مکان حضور داره.
اینکه اتفاقات برای استاد بشکل جادویی پیش میره، بخاطر اینه که به کوچکترینها هم اهمیت میده و باور داره که هدایت هست.
قلب ما همواره درمورد کارهایی که باید انجام بشن، با ما صحبت میکنه، ولی ممکنه ما با منطق و استدلال نزاریم هدایت کارش رو انجام بده.
استاد میگه من کار خاصی نکردم و فقط اجازه دادم هدایت کارش رو انجام بده.
هدایت همینجوری نمیاد، بلکه شما باید بهش اجازه بدی، یعنی تا به خدا اجازه ندی، خدا کاری برات نمیکنه.
اجازه شما، ایمان شماست، توکل شماست، باورهای شماست.
باور اینکه خداوند همه ماها رو در هر لحظه داره هدایت میکنه.
ما هیچ علمی به آینده نداریم که، ذهن ما با چهارتا ورودی که بهش دادیم، میگه ممکنه فلان اتفاق بیافته، و با همون منطق خیلی از خواستههامون رو هم غیرممکن میدونه.
کاری که شما باید انجام بدی اینه که به خودت بگی خداوند عالممطلقه. اون راهها رو بهم میگه، پس من امیدم رو حفظ میکنم و به مسیرم ادامه میدم.
البته ما همیشه بر طبق مداری که هستیم از هدایت برخوردار میشیم.
مثلا راحتی درجه 1 داریم و راحتی درجه 5.
کسی که اول کاره، هدایت میشه به درجه 1 و بعد هی میره بالاتر.
یه نکته خیلی اساسی و مهم تو زندگی استاد هست که خیلی نگرشم رو تغییر میده و اونم بحث جمع کردن کار و زندگی قبل از مهاجرت هست. کاری که بقول خود استاد کمتر کسی جرأت پیدا میکنه که انجامش بده.
منطق این حرکت هم اینه که شما وقتی میخوای طلوع خورشید رو ببینی، باید به سمت شرق حرکت کنی دیگه، نمیشه که بری به غرب و بگی من میخوام طلوع رو ببینم.
اگر کارهایی که داری انجام میدی، همجهت با اولویتهات نیست، باید رهاشدن کنی…
بشین اولویتهات رو مشخص کن و براشون حرکت کن.
ولی خیلی از ماها گول میخوریم که بابا من کلی زحمت کشیدم و رسیدم به اینجا. الان واقعا همه رو جمع کنم؟
جواب آره هست.
مسیر جدید به مراتب پر برکتتر هست ولی ممکنه ما قبولش نکنیم. اونم بخاطر دودوتا چهار تای ذهن
* خیلی مهمه شما باور کنی که خداوند هدایتت میکنه یا نه!
چون هدایت سراغ همه ماها میاد، ولی ما خیلی سریع ردش میکنیم که نه…
اونم بخاطر باور گناه و تردید و شکی هست که از بچگی بما داده شده.
* وقتی یه اتفاق به ظاهر ناجالب براتون رخ داد، ذهنتون رو کنترل کنید و باز برگردین به مسیر درست، چون اگر موفق بشید ذهنتون رو کنترل کنید و ادامه بدین، همون اتفاق به ظاهر ناجالب، براتون میشه خیر! میشه برکت.
الخیر فی ما وقع! نتیجه به نفع شما میشه!
و در آخر بیاید برای کنترل ذهن یه باور قوی رو باهم مرور کنیم:
همین خدایی که تا به اینجا من رو رسونده، همین خدایی که اینقدر زندگی من رو متحول کرده، همین خدا بازم میتواند هدایتکنه و من وظیفهام اینه حواسم رو از ناخواسته پرت کنم و برسم به آرامش.
در پناه الله ثروتمند، در تمام ابعاد زندگیتون ثروتمند باشید.
سلام بر همه عزیزان
بهترین و کیوت ترین و قانونی ترین فایل سایت و البته اصل موضوع هدایت شما که هربار میشنوم دیوانه میشم اصلا
وقتی داشتم برای بار چندم داستان شیرین و اللهی شما رو گوش میدادم چنتا تجربه های مختلف یادم اومد
اولیش با همون داستان شوینده معروف شما اومد تو ذهنم
نمیدونم قبلا تو کامنتهای دیگم گفتمش یا نه اما بیربط به موضوع این فایل نیست بازم میگم
حدود 1ماه و نیم نزدیک دو ماه پیش من مریض شدم و وقتی رفتم دکتر بهم گفت چیزهای شور بیشتر بخور مثل ترد دقیقا ترد و به زبون اورد و چنتا ماده غذایی دیگه
خواهرم سرکار بود و تلفنی جویای احوالم از مادرم شد و مادرم بهش گفته بود سرم وصل کرده خوابیده بعد همزمان با بیدار شدن من و یکم سرحال تر شدنم خواهرمم اومد خونه و دیدم چنتا ماده غذایی برام خریده و تو اونا ترد هم بود بیسکوییت ترد منظورمه
چشمای من از حدقه زد بیرون و براش تعریف کردم دیدم چشمای اونم داشت از حدقه میزد بیرون :)))
تعریف کرد گفت داشتم از سوپر مارکت از بخش های مختلفش رد میشدم و همینجوری این ترد و برداشتم بعد که تو سبد خریدم نگاه کردم با خودم گفتم من کی اینو برداشتم؟ اصلا چرا برداشتم بعد با خودش گفت حالا عیبی نداره دیگه خوشمزست بعد که م اینو براش تعریف کردم باهم داشتیم تایید نشانه ها میکردیم حتی اونجا هم یاد این فایل شما افتادیم و مثال زدیم
در ادامه شما راجع به اون آقایی که اومده بودن خونه رو رنگ بزنن گفتین و از قانون باهم صحبت کردین من یاد مثال خودتون افتادیم تو فایل جدید که برامون گفتین از اون اقایی که اومدن پرادایس برای کارهای خونه کمک کنن و این و برای خودم تکرار کردم ببین خدا چیجوری افراد و هدایت میکنه به سمت سوال هاشون و باورپذیری براشون حتی کسانی که بعنوان خدماتی میان براش کار میکنن با هر زبونی و هر نژادی اونا هم دنبال اصل هستن و خیلی قشنگ هدایت شدن سمت اصل جنس :)))
خیلی اینروزها نشانه های زیادی میبینم و نتایج خیلی عالی و گاهی باور نکردنی و برای خودم گاهی با خواهرم راجع بهش حرف میزنیم تکرار میکنیم و تاییدشون میکنیم و خدا رو ازین بابت شاکرم که دارم تغییرات بیشتری از خودم میبینم مثلا
نمونش همین چند ساعت پیش از سوپر مارکت وسیله ای سفارش دادم برام بیارن از یه اپ معروف یه مارکتی بود که فاصله ای زیادتری نسبت به سوپری های اطرافمون داشت ولی اومده بود رو و هزینه ارسالشم یه کوچولو از بقیه کمتر بود منم چون عجله ای نداشتم از همونجا سفارش دادم و وقتی اومد هم برخورد پیک عالی بود و لبخند و انرژی مثبتش ازش میبارید اصلا هم اینکه تو بسته بندی ش دیدم یه عالمه اقلام دیگه هست اول فکر کردم اشتباه فرستادن ولی دیدم اسم و ادرس منه و حتی وسایلمم همونه مابقی رو برای تبلیغات یا حالا اشانتیون یا هرچیزی که خیلی من و ذوق زده کرد فرستاده بودن در کل اولین باری بود همچین اتفاقی میفتاد اونم این چند سال اخیر حدود 4تا وسیله مثل شامپوی کوچولو، قرص ماشین لباس شویی، یدونه هات چاکلت و مایع لباسشویی تو بسته بندی های بانمک و کوچولو فرستاده بودن که یکی دوتاش حتی معروف هم بود و نیازی به تبلیغ نداشت بنظرم ولی خیلی ذوق زده شدم و همش و نشانه ای دیدم از طرف کار کردن اینروزها از سمت خدای مهربونم و انرژی مثبت و حال خوبی که اینروزها دارم
ادامه فایل :
وقتی راجع به جمع کردن شرکتتون گفتین و اون پروژه هایی که نزدیک 30/40 میلیارد اون زمان ایران براتون سود داشت با خودم گفتم ببین دختر اینم یه مورد دیگه ازینکه تو با خدا باش ثروت هم خودش میاد استاد اینقدر توحیدی عمل کرده اونقدر تکاملش و طی کرده و مطمئن بوده ثروت چیزی دور از خودش نیست و اگه میتونسته اون مبلغ ها رو بسازه بازم میتونه بیشترش و بسازه و ازش گذشته همه و همه درس بزرگی رو دوباره بهم یادآوری کردن درس بزرگ توحید و سپردن کارها به خودش فقط و فقط
و در ادامه از سفارت اول که جواب نگرفتن
من امیید دیدم شاید اگه من بودم با همون اولین جواب نه شنیدن با خودم میگفتم لابد نباید مهاجرت کنم و الان وقتش نیست اما استاد جنس هدایت و جنس صحبت های درونش و شناخته بود و فهمیده بود قدم ها رو باید برداره و به عقب برنگرده و هدایت شدن به سفارت فرانسه و باز هم تکامل و تکامل که ما راهی که استاد رفتن و میتونم برای خودمون ساده ترش کنیم و تجربه هاشون و چراغ مسیر های کوتاه تر و ساده تر برای خودمون انجام بدیم به شرط ایمان به شرط توکل و عمل و عمل و قدم برداشتن و ناامید نشدن
خدایا شکرت شکرت ممنونم استاد ازتون که برامون میگین از زندگی تون از روزمرگی هاتون از قانون از داستان اللهی هدایتتون دوستتون دارم مرسی از شما و مریم دوست داشتنی
خدایا بار دیگر شکر
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿١٣٣ آل عمران﴾
و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿١٣4 آل عمران﴾
آنان که در گشایش و تنگ دستی انفاق می کنند، و خشم خود را فرو می برند، و از [خطاهایِ] مردم در می گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
=====================================
استاد عزیزتر از جانم سلام
این فایل امروز جزو فایل های پیشنهادی سایت بود و از همون لحظه ای که اومد روی صفحه ی سایت بهم چشمک زد که امروز منو بزار توی برنامه ت!منم گفتم چششششم!با اینکه قبلا بهت گوش دادم ولی مطمئنم توی این مدار جدید ،باز هم برام آگاهی داری !
استاد طعم الله اکبر های وسط صحبت هات آنچنان به جانم نشست که قلبم رو باز کرد تا بیام چندتا از ردپاهای هدایت های الله رو اینجا بنویسم تا قلب خودم روشن و روشن تر و ایمانم بیشتر و بیشتر بشه …
بریم به امید الله مهربان
=====================================
سال اول دانشجویی من توی سایت ،خیلی خوب داشتم روی خودم کار میکردم و زندگی روی یک روال آروم در حرکت بود همه چیز توی زندگی من تغییر کرده بود و جنس آرامش به خودش گرفته بود،یک روزی من نشستم با دقت ١٠ تا از آرزوهام رو طبق تمرین کتاب رویاها نوشتم از کسب و کار و وضعیت مالی و روابط و ….
دقیقا فردای همون روز سر یک دلیل مسخره یک دعوای وحشتناکی بین من و همسرم رخ داد!
من ذهنم رو کنترل کردم و گفتم خدایا خیر این ماجرا رو بهم بگو !
گفت تو مگه از من این چیزها رو درخواست نکردی ؟!
گفتم چرا ! گفت بسم الله !
بچه ها رو بفرست گرگان پیش پدر و مادرت!
گفتم خدایا چی میگی ؟! من انتقالی ندارم !!!!
مگه یادت رفته سال های قبل چقدر تلاش کردم و نشد ؟!
کجا بفرستم بچه هامو ؟
اون میگفت اگر ایمان داری باید بفرستی !
و من پرونده ی پیش دبستانی بچه هارو از مدرسه گرفتم و بردمشون یک مدرسه نزدیک خونه ی مامان اینا ثبت نام کردم که اونم طبق هدایت خداوند سر راهمون قرار گرفت !
=====================================
فقط چند وقت بعد من با اولین هدایت شگفت انگیز الله مواجه شدم!!!!
یکی اومده بود دم در نگهبانی بیمارستان فریدونکنار !!! بنر زده بود !کسی نمیخواد بره گرگان من باهاش جابه جا بشم ؟!؟!؟
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
پروسه ی انتقالی افتاد روی دور…
تموم همکار های بیمارستان میگفتن امکان نداره با این انتقالی موافقت کنند،تو پرستاری اون کمک بهیار …
یا هی تایم کمیته رهبری بیمارستان بی دلیل میفتاد ماه بعد
من ذهنم رو کنترل میکردم،تمرکزم روی بهبود شخصیت توحیدی خودم ،روی آموزش ها و سایت بود …
در کمال تعجب همگی،رئیسی که نودونه درصد بیمارستان ازش شاکی بودن ،یک تنه به حمایت من وایساد و موافقت کمیته ی رهبری بیمارستان برای این انتقالی به کمیته ی دانشگاه ارسال شد …
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
من تازه فهمیده بودم که اون بنده ی خدا که اومده جایگزین من بشه حتی مدرک اصلی کمک بهیاری نداره،بلکه خدمات بیمارستان که دوره ی کمک بهیاری دیده،همین شد دستاویز مسئولین نقل و انتقالات دانشگاه که کمیته قبول نمیکنه،ضمن اینکه دوره ی شیوه ی حل مسئله هم لانچ شده بود و واضح و روشن بهم میگفت که ترمز اصلی ذهنی تو چیه ولی من نمیتونستم قبول کنم !
بهار ١4٠٢
کمیته ی نقل و انتقالات به علت هم تراز نبودن جایگزین،کلا پروسه ی انتقالی رو استپ زدو باهاش مخالفت کرد !!!
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
با اینکه گیج و منگ بودم و نمیفهمیدم دقیقا چی شده اما میدونستم باز هم باید ذهنم رو کنترل کنم و اجازه بدم هدایت بشم …
بچه هارو برگردوندم فریدونکنار،برای کلاس اول ثبت نامشون کردم و بازهم همچنان روی آموزش ها کار میکردم.
دقیقا اخر اردیبهشت ماه به یک تضاد سنگین دیگه توی روابط خوردم که باز هم با اینکه احساس میکردم واقعا خورد شدم نشستم با خدا صحبت کردم ،دقیقا یادمه حتی کجای خونه نشسته بودم،ازش طلب هدایت کردم و دکمه ی نشانه ی روزانه م رو زدم و دوره ی ارزش تضاد رو بهم معرفی کرد و همونجا خریدمش.
مسیر داشت برای روشن و روشن تر میشد،باز هم ذهنم رو کنترل کردم و درخواست هام رو از روابطم نوشتم و باز هم تمرکزم رو گذاشتم روی آموزش ها …
دقیقا یکی دو هفته ی بعد من توی خواب الهاماتی رو دریافت کردم ودرهایی رو خدا برام باز کرد و بهم نشون داد که فهمیدم من باید از نظر ذهنی کویر رو رها کنم و این ترمز ذهنی باعث استپ خوردن انتقالی شده….
هدایت بعدی اومد دوباره بچه هات رو بفرست گرگان!
بهش گفتم من انتقالیم استپ خورده ،همینجا ثبت نامشون کردم !!!! ولی اون میگفت بفرست برن… بفرست برن …
بازم پرونده شون رو گرفتم و بردم یک مدرسه نزدیک مامان این ها ثبت نام کردم …درحالیکه هیچ اطلاعی از معلم هاش نداشتم …
همون روز ها یکی از دوستان مادرم بهش زنگ میزنه و ازش میپرسه چه خبر و میفهمه نیلا نیکا دوباره برگشتن گرگان و فلان مدرسه ثبت نام شدن…ایشون میگه معاون اون مدرسه فامیل منه و بهش میگم نیلانیکا رو توی کلاس بهترین معلم بزاره…
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
یک ماه بعد !!! فقط یک ماه بعد !!!!
یعنی تیر ماه …
من شب داشتم میخوابیدم یک الهام واضحی اومد برو تو سایت دانشگاه علوم پزشکی مازندران درخواست ملاقات حضوری با رییس دانشگاه بده که بری شرایطت رو براش توضیح بدی …صدا انقدر واضح بود که جای هیچ شکی و تردیدی نداشت …من ساعت ١١و نیم شب درخواست ملاقات حضوری با رئیس رو توی سایت ثبت کردم و بیخیال خوابیدم …
فردای همون روز!!!فردای همون روز !!!
هنوز ساعت ٨ صبح نشده بود !!!
از دفتر ریاست دانشگاه مستقیم زنگ زدن و گفتن خانوم انتقالی شما بدون جایگزینه!!! خود رئیس موافقت کرده …اصلا نمیخوای بیای …فقط از نقل و انتقالات پیگیر کارهای اداری شو …
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
تابستان ١4٠٢ و شروع یک سفر به دور آمریکا دیگه …
من ازاد و رها ،روی خودم کار میکردم ،مشغول دیدن سریال سفر به دور آمریکا بودم و هرکسی بهم میگفت پیگیر انتقالیت باش و برو دانشگاه و هی فشار بیار بهشون و فلان من میگفتم نه …هدایت میشم …خدا بهم میگه کی ،کجا برم و چی کار کنم …
و هربار خود خدا ،یک کاری میکرد چند قدم پروسه ی انتقالی بدون هیچ دخالت و فرسی از طرف من پیش میرفت…
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر …
=====================================
پائیز ١4٠٢ دوره ی احساس لیاقت لانچ شد و با شروع اون دوره من تازه فهمیدم بزرگترین پاشنه ی آشیل من کجاست …دقیقا آبان ماه رسیدیم به جلسه 5 و تکمیلی جلسه 5 که من به یک سد محکم خوردم و دیگه همونجا گیر کردم …زخم عمییقی در شخصیتم پیدا کردم به اسم حمایتگری که به خودم قول دادم تا درمانش نکنم سمت هیچ زخم دیگه ای نرم …
تموم تمرکزم روی همین ٢ جلسه بود که از گرگان خبر رسید شما نمیتونی بری icu!!! باید بری اورژانس کودکان !!!
گفتم چرا ؟! دلیل ؟!
گفتن چون یکی از گرگان به جای شما داره میره مازندران و ایشون تو بیمارستان کودکان بوده و شما باید جایگزین ایشون بشی!!!
گفتم ولی انتقالی من توی مازندران بدون جایگزین بوده،چرا شما الکی نیروتون رو جای من فرستادید ؟!
گفتن همینکه که هست نمیخوای برو پیش رئیس اعتراض کن!!!!
از اتاق اومدم بیرون …یک نفس عمیق کشیدم …از خدا طلب هدایت کردم و گفتم هرچی تو گفتی همون !
قرآن رو باز کردم و با آیه ی ١٢ حدید جوابم رو داد :
یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
آن روز که مردان و زنان مؤمن را مىبینى که نورشان پیشاپیششان و به جانب راستشان دوان است. [به آنان گویند:] «امروز شما را مژده باد به باغهایى که از زیر [درختان] آن نهرها روان است، در آنها جاودانید. این است همان کامیابى بزرگ.
حجت بر من تمام شد،من فقط باید ایمان نشون میدادم به پلن خداوند و تسلیم هدایت میشدم و درنهایت اول آذر ١4٠٢ شروع کار من در اورژانس کودکان گرگان رقم خورد …
الله اکبر … الله اکبر …الله اکبر …
====================================
به الله ای که میپرستم قسم میخورم اگر روند انتقالی من تغییر نمیکرد و من طبق روال تو بخش icu بزرگسالان کار میکردم،الان…همین الان من یا شیفت بودم …یا بعد شیفت …یا منتظر بودم که شب بشه برم شبکاری …
من هیچ وقت به این راحتی از کارم انصراف نمیدادم …
من فقط ٣ ماه تو شرایط سخت اورژانس کودکان کار کردم …شک نداشتم این پلن خداونده و امکان نداره اون شیفت های استیبلی که من توی icu فریدونکنار داشتم به این میدون جنگ ختم بشه … همه ش میگفتم ،بی سروصاحاب نیست …دری به تخته نخورده …این جهان قانون داره !!!!من باید ایمان نشون بدم فقط …
دقیقا وقتی من کار اورژانس کودکان رو یاد گرفتم وقتی عزت نفسم صد ها پله رشد کرد …وقتی همونایی که روز های اول بهم دفتر میدادن برم صندلی آبی و اوکسی هود و مانیتور های بخش رو بشمرم …همونا التماس میکردن تو فقط بیا شیفت ،ما به این نیروی قوی احتیاج داریم …تو بیا هر شیفتی که تو بگی …هر بخشی که تو بخوای میفرستیمت!!!!!
من به ندای الهام بخش الله گوش کردم و گفتم تمااااام ….اینجا دیگه تمام …انصراف ….
من دیگه نمیام و میرم پیِ آرزوهای خودم ….
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر ….
====================================
استاد عزیزتر از جانم…
این هایی که نوشتم فقط یک چشمه از هدایت های الله توی زندگی من بود …به قول شما زندگی من که اصلا روعه ماشاالله :)))) من انقدر رد پا توی این سایت الهی دارم که همه ش از هدایتالله ست … که حتی خودم از خوندنشون لذت میبرم و روحم به پرواز درمیاد …دقیقا مثل همین یک ساعتی که باز هم دستام به یک نوری وصل شد و نوشتم و نوشتم و نوشتم و قلبم روشن و روشن تر شد ….
ازت ممنونم استاد ابراهیم نشانم …
از دیشب دارم این جمله رو با خودم تکرار میکنم …
چه خوش است صوت قرآن …ز تو دلربا شنیدن…
به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن …
دوستون دارم …دوستون دارم از روشنی قلبم
خداروشکر میکنم برای فرصت یک روز زندگی دیگه …یک روز بندگی و خلق یک صلات پر نور …
در پناه نور میسپارمتون…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
الله اکبر … الله اکبر … الله اکبر
و چشمانی ک از حس خوب میبارد
سلام و درود خدمت خواهر گلم سعیده خانوم شهریاری ک حدودا یک ماهی میشه تیک پیام دادنش توی سایت رو زدم تا هروقت پاسخی میده ، بیام بخونمش
هرچقدر تحسینت کنم کمه
هرچقدر به ایمان و شجاعتت ماشاالله بگم کمه
نمیدونی چقدر توی این چند وقت ، ازت یادگرفتم
نمیدونی چقدر حس و حالم با خواندن کامنتات ، عالی شد
و نمیدونی چقدهای دیگه …
امیدوارم ک روز به روز درخشان تر ، پربارتر ، جسورتر بشی و بیای برامون بنویسی و ما لذت ببریم 🫠
در پناه خودش .
سلام و درود به شاگرد زرنگ استاد خانم شهریاری عزیز
داستانتون در مورد انتقالتون به اورژانس کودکان و تجربه شرایط سختش رو که خوندم یاد یه تجربه ای از خودم تو همین مایه ها افتادم
من بعد از اینکه مدرک حسابداریم رو از فنی و حرفه ای گرفتم توی سایت های کاریابی شروع به ارسال رزومه کردم و خیلی زود یک شرکت معتبر تو زمینه ترانزیت کالا که با شرکت های خارجی هم کار میکردن و یجورایی خفن و سطح بالا محسوب میشدن از من دعوت کردن برای مصاحبه برم و وقتی رفتم شرکتشون رو از نزدیک دیدم واقعا خوشم اومد چون هم فضای خیلی خوبی داشت هم لوکیشنش تو مناطق بالای شهر بود و به هر حال کلی آدم های درست و حسابی اونجا رفت و آمد داشتن
خلاصه رفت تو مخم که من حتما باید اینجا استخدام بشم و هر روز توی دفترم مینوشتم که خدایا یه کاری کن منو انتخاب کنن و همش خودم رو توی اون فضا تجسم میکردم تا اینکه بعد از یک ماه پیگیری و سر دوندن ما جناب رئیس فرمودن ما یک نفر دیگه رو استخدام کردیم (زرشک:)))
شروع کردم به گله و شکایت که خدایا ما این همه درخواست دادیم و تجسم کردیم خیر سرمون تهش این بود جوابش؟دمت گرم دیگه من غلط بکنم به شما درخواست بدم
ولی یه مدت بعدش تونستم ذهنم رو کنترل کنم و گفتم اشکالی نداره حتما اون شرکت یه شرایطی داشته که با روحیات من سازگار نبوده و بدرد من نمیخورده
(البته از اون نحوه گزینششون مشخص بود که مدیر عاملشون آدم وسواسی و سختگیری هست و بسیار رو عملکرد کارکنانش حساسه و دلش نمیخواد یه ثانیه بیکار باشن و پوستشون رو میکنه خلاصه:)))
دیگه بعدش به همون روند ارسال رزومه و امیدواری برای استخدام در یک جای مناسب ادامه دادم تا یک شرکت دیگه تو همون منطقه بالا شهر بهم درخواست مصاحبه دادن و وقتی رفتم دیدم مدیر عامل این یکی شرکت برعکس اون یکی خیلی آدم آرام و مهربون و آسان گیری هست
(این ها رو زمانی متوجه شدم که دو روز بعد مصاحبه تماس گرفتن گفتن شما از فردا بیا سر کار در حالی که توی مصاحبه از دین و مذهب پرسیدن و من بهشون گفتم خدا رو شکر آدم مذهبی ای نیستم:))) ولی مشخص بود که خودشون خیلی مذهبی ان)
یادمه بعد از مصاحبه ام که اومدم خونه به پدر و مادرم گفتم من همچین حرفی به طرف زدم اون ها هم کلی شاکی شدن گفتن خب دیوانه استخدامت نمیکنه دیگه ولی من گفتم کسی که بخاطر افکار و عقایدم بخواد منو استخدام کنه همون بهتر که نکنه (به هر حال ایمان قوی لات بازی ام داره دیگه:)))
خلاصه که الان حدود 4 ماهی هست دارم تو همون شرکت دومیه کار میکنم واقعا از اوضاع کاریم راضی ام
هم کارفرمای آرام و صبور و خوش برخوردی دارم هم همکاران شوخ و باحال و مثبتی دارم هم فضای کاری مناسبی در اختیارم هست هم لوکیشن محل کارم جوری هست که با یک خط اتوبوس ظرف مدت نیم ساعت رفت و آمد میکنم بهش هم ساعت کاری مفیدم در طول روز یکی دو ساعت هست که باعث میشه بتونم مابقی زمانم رو تمرکز کنم روی آموزش های استاد بدون اینکه کسی چیزی بهم بگه و اعتراضی کنه(خدایا خیلی شکرت)
حالا منظورم از گفتن این داستان این بود که وقتی یکم سعی میکنیم تو زندگیمون به خدا اعتماد کنیم و کمتر ترمز رو فشار بدیم خودش ما رو هدایت میکنه به شرایطی که با گروه خونی ما سازگار تره و واسمون بهتره
(حالا واسه شما سختی کار در اورژانس کودکان و برای من راحتی کار در شرکت دومی)
خدایا مرسی برای این هدایت دقیق و شخصی سازی شده بندگانت به سمت اهداف و آرزو هاشون بصورت خیلی ویژه و اسپشیال
(خداوکیلی حلال اولسون:)))
فتبارک الله احسن الخالقین
در پناه حق باشید
به نام خدای جانم کع هرچه دارم از اوست
سلام به سعیده جان و عزیزم
به یکی دیگر از خواهر های فوق العاده ی این خانواده ی بی نظیر …
…………..
نمیدونم به خاطر کامنتت چطور تشکر کنم …
…..
بزار ا، اینجا بگم ….
من توی سایت انگار به دنبالت بودم …
برای تمیز کردم اتاقم تصمیم گرفتم صوت استاد رو بزار توی گ شم و کار کنم …
صوت اول …
بعد دومی
بعد هدایت شدم به سومی …
و الان اتاقم بی نظیر شده …
یه انرژی توش جریان داره که باورتون نمیشه
..
وقتی داشتم آخرین فایل رو گوش میدادم انکار سیر نشده بودم از این آگاهی ها …
انگار به دنبال شنیدن چیزی بودم که هنوز نشنیده بودم …
مثل وقتی که تشنه هستی و جلوت کلی آب میوه و چای و میوه و شکلات هست و تو میگی آقا من آب می خوام …درسته اینا عالیه …خیلی خوشمزس ولی من الان آب می خوام …
….
چشمم به اسم این فایل خورد …
داستانی دربارهی هدایت الهی قسمت 1
راسش دیگه خیلی خسته شده بودم
از اینکه انگار. یکی یکی غذا های مختلف رو تا آخر میخوردم ولی به آب نمیرسیدم
به خودم گفتم …ولش کن دیگه …
این فایل رو قبلا گوش دادم …
و بستمش …
بعد همون موقع یه ایمیل برام اومد که یکی از افراد سایت کامنت گذاشته دوباره بی توجهی کردم و گفتم حالا بعد میبینم …
بعد ادامه ی فایل گوش دادم که یوهو دوباره برام نوتیفیکیشن ایمیل اومد که سیده ملیکا مرتضوی عزیز فعالیت سعیده شهریاری در سایت …
وقتی صفحه ی بالای موبایلم رو کشیدم پایین و دیدم این دومین نوتیفیشن از ایمیله …
گفتم ملیکا برای چی مقاومت میکنی خدا داره هدایت میکنه …صداشو نمیشنوی …
(برای همین وقتی قسمت اول کامنت رو خوندم که گفتی؛
چششششم!با اینکه قبلا بهت گوش دادم ولی مطمئنم توی این مدار جدید ،باز هم برام آگاهی داری !
چقدر تحسین کردم …چقدر این تسلیم بودنت رو تشویق کردم …
و گفتم ببین ملیکا …
ببین….و قربون خدای عزیزم بشم که با وجود بی توجهی من نسبت هدایت باز هم من رو رها نکرد …
عاشقتم من خدا ….
خب بریم بقیه ی داستان …)
کجا بودم …
آهان…نوتیفیکشن ایمیل شما اومد …
زدم روش و ایمیل رو باز کردم …و دیدم دقیقا همون فایل هست …
دیگه مطمئن شدم …
کلیک کردم روش…
صفحه باز شد و انگار یه حسی بهم گفت الان کامنت رو نخون اول فایل رو گوش کن
دیگه اونجا با تمام اتفاقات و اینکه دقیقا برای همون فایل هدایتی که بی توجهی کردم یه دونه ایمیل اومده بود
دیگه تسلیم بودم…
اول با همون ایمیل وارد وب شدم ولی فایل بالا نمیومد و اول یه لحظه گفتم حالا کامنتو بخونم و دوباره گفت نه …گفتم چشم …لینکو کپی کردم و اومدم توی کروم و بازش کردم …صوت رو پلی کردم …
و همزمان کارام رو کردم که برم جایی..
همینطور که صوت رو گوش میدادم و انگار فیلم زندگی استاد توی ذهنم پخش میشد و من با تمام جزئیات میدیدم …
یکی یکی اتفاقات و هدایت های کوچیک ولی سرنوشت ساز و زیبا برام تداعی میشد…یکی از اونا که خیلی برام واضح بود قضیه ی اتوبوس دانشگاه بود که مال یه دانشگاه دیگه بود و هدایت و همزمانی های باور نکردنی …که یادمه همون روز فایلش با تمام جزئیات با کلی ذوق و شوق ضبط کردم و آی کاش اینجا یه قابلیت صوتی داشت که اون رو اینجا آپلود میکردم …
(استاد عزیزم ازتون واقعا ممنونم به خاطر بهبود های فوق العاده ی سایت مخصوصا چند هفته ی اخیر که به وضوح دسته بندی کامنت ها و افراد دنبال کننده و کلی اتفاق دیگه و بهبود های فوق العاده رو انجام دادید …و می خواستم ازتون درخواست کنم که یه بخش آپلود هم باشه که تجربه هامون رو به صورت صوت بزاریم )
ولی حالا اگه نشد اشکال نداره حتما یه روز میام و تایپش میکنم ….
خلاصه …
من همینجوری گوش میکردمو گوش میکردم …
تقریبا 10 دقیقه تا اتمام بود که ما رفتیم به دیدن یکی از اقوام خوبمون و باید قط میکردم
..یکی از باتجربه ترین افراد خانوادمون خاله ی مامانم …که بسیار زن خوب و شایسته بود که البته که مرگ دست خداست ولی در بستره و یه جورایی تا مرگ پیش رفته بوده و برگشته …
ولی خداروشکر حالش الان خوب بود و به دستگاه وصل بود ولی کاملا هوشیار بود …
چقدر خوشحال شدم و چقدر خداروشکر کردم هم از بودنش هم اینکه چقدر سلامتی ارزشمنده …
خلاصه بعدش نشستم توی ماشین و گفتم حالا چی ادامه ی فایل گوش کنم گفت نه حالا برو کامنت رو بخون …
پس
شروع کردم به خواندن …
و اولش هم آیات خداوند …
و چه ارامش بخش بود
..
همینطور که کامنت رو میخوندم …هدایت های بی نظیر خداوند باز به ذهنم میومد …
عجب مسیری …چه هدایت هایی…
و چقدر این جریان خداوند در ذهن و قلبمان زیباست …و حتی ادن آر تعریف کردنش هم لذت میبره چه برسه تجربه کردنش
..
در جریان خدا باش …خدا در زندگی ات جریان دارد …
همینطور که درباره ی انتقالی میگفتید …یادم افتاد به انتقالی دانشگاه خودم که چقدر به راحتی اتفاق افتاد …اصلا با چند تا تماس
جوری که من وقتی رفته بودم دانشگاه مبدا تا یکسری امضا بگیرم و البته که تقصیر خودم بود که به هدایت گوش ندادمو کارم به تاخیر افتاد …ولی یکی از مسوولین دانشگاه گفت خانم شما هنوز مدارکتون توی دانشگاه ما ثبت نشده …و هنوز اسمتون جزو دانشجو های ما وارد نشده من نمیدونم این مجوز و برگه ی انتقالی رو چطوری بهتون دادن …بماند که بعد ها متوجه شدم بابا انتقالی گرفتن خیلی هم به راحتی آب خوردنی که من با دو تا تماس و امضا حل کردم نبوده …
خداروشکر واقعا …به خاطر اینقدر راحتی کار …
بعد ها وقتی فهمیدم که انتقالی گرفتن چقدر برای بعضی ها سخته یادم به همین داستان هدایتی آمریکا رفتن استاد افتاد …
و این آیه ی بی ظیر که میگه
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا یعنی پس (بدان که) با هر سختى آسانى است. آرى، با هر دشوارى آسانى است
ای جان دلم که اینقدر زیبا سخن میگویی …
و ممنونم که اینقدر پشتمی….
خلاصه که
نه تنها این خاطرات زیبا انرژی ام را بلا برد بلکه روس تصمیمم استوار تر شدم و بیشتر متوجه شدم که آره این هدایتهای و حتی یک لحظه ام دیگه به کارم شک ندارم…
یک درصد هم به راهی که می خوام ب م و کار به ظن بقیه غیر منطقی که می خوام انجام بدم ندارم …
عاشقتم خدای بی نظیرم که اینقدر فوق اعاده ای …
و ممنونم آجی سعیده با اون چهره ی زیبایت که روی پروفایلتان گذاشتی …
و واقعا ممنونم از این همه ایمانی که نشون دادی …
واقعا هر بار سعی میکردم خودمو جای تو بزارم و از خودم میپرسیدم که ملیکا آیا تو در این موقعیت میتونستی ذهنتو کنترول کنم
آیا ایمانت را حفظ میکردی …؟آیا به این الهام عمل میکرد…یا ایمانی که داری به قول استا. حرف مفت است ….
خدایاشکرت
واقعا شکر
واقعا ممنونم
عاشقتونم
ممنونم که هستید
وجود تک تکتون برام خیلی ارزشمنده…
در پناه لله یکتا باشید
منتظر نتایج بی نظرتون هستم
سلام
به شما دوست عزیزم سعیده جان وقتی قسمت ایمل شما رو فعال کردم ومیبینم که شما کامنت گداشتی با ذوق میام می خونم چون خیلی واضح ودلی می نویسی وبر دل هم عالی میشینه وهمش چیزهایی خدا توسط شما برام می نویسه که باید گوش کنم وانجام بدم خیلی واصح برای بودنتان در این سایت الهی شاکر خدا هستم براتون ارامش وعزت وثروت وسلامتی وعشق بی حساب ارزو دارم
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
سلام به سعیده نورانی و بزرگ قلب…
چقدر قشنگ این هدایت الله چقدر قشنگ و واضع به گوش میرسه چقدر زیباست این رب نازنین…
اجی سعیده وقتی کامنتات رو میخونم یه دریچه ای از عشق و امید و ارامش به روم باز میشه و شدی الگویی برای من الگویی برای من که هر روز به خدا بگم باهام حرف بزن همنجور که با اجی سعیده حرف میزنی و تمام بچه های سایت….
خدارو صد هزار بار شکر برای این همه قشنگی و زیبایی که رب به ما هدیه داده…
یادم پارسال بود که توی اعتصابابت بودیم و واست کامنت گذاشتم از دل اعتصابت …
چند باری ارسال کردم کامنت رو اونموقع ها تو در دیوار بودم و اگاهیم به قدر الان نبود مدارم در این حد نبود …
حرفارو میشنیدم لذت میبردم اما عمل نمیکردم فقد میشنیدم…
تا یه روز با یه عکسی که بچه از تویه اعتصاب ازم گرفتن و خودم رو دیدم به خودم گفتم تو بنده خدا نیستی بنده شیطانی
بلند شوووووووووووووو ایمانت کجا رفت توکلت کجا رفت لعنتی….
اون عکس باعث دگرگونی من شد که اون عکس هم یه نشونه از طرف خدا بود برای من که حسین اگر این مسیر روبری همینجور مثل این عکس خواهی شد…
و منم به ندای قلب و نشونه الله اعتماد کردم و رهااا شدم از اون جمع..
که گفتن حسین عبادی که جنجالی ترین ادم اعتصابات بود چرا نیستش دیگه گفتم من دیگه تویه این مسیر قرار نمیگیرم…
بعد از اون درهای خدا یکی یکی برام باز شد خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتت بینهایت شکرت رب من سپاس گزارم ازت رب نازنینم دوستت دارم…
همیشه هوامو داشت باش خدا جون من بنده خوب تو هستم…
الله اکبر الله اکبر الله اکبرررررر………….
اقا رضا احمدی میگفت
عبد خدا بودن یعنی جاده قلبت رو اسفالت کن که هواپیمای حامل الله بروی ان بشینه…
الله اکبر الله اکبر الله اکبرررررررررررررررررررررررررررررررر
در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند و پر از نور رب باشی
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
سلام به سعیده عزیز
روز اولی که وارد مدارت شدم و کامنتهات رو خوندم که از داستان قبرستان رفتنت میگفتی به خودم گفتم ای بابا این آدم (با عرض معذرت) تو حاشیه هست و…
ولی حرفات به دل میشینه و آدم رو از این فضایی که هست جدا میکنه
امیدوارم یه روزی یه جایی بتونیم همدیگر رو ببینیم و در مورد قوانین بیشتر صحبت کنیم
درکت رو از قوانین تحسین میکنم سعیده عزیزم
امیدوار در پناه الله شاد و ثروتمند باشید
با سلام
روز 123
استاد هدایت قشنگتر ازین؟
من همش با ذوق منتظرم
نشونه ها رو ببینم،هدایتارو بفهمم
اونایی که سخته اونایی ک پیچیدگی داررو میذارم کنار
هر فایلی کگوش میدم،هر محصولی،هر دانلودی،کلمه ی مهاجرت هست!
حرف از مهاجرته
چی بهتر ازین که شما بگین چجوری پیش رفته برای شما
قلبم با جونو دل،انگار داشت پاره پاره میشد وقتی میگفتین من هیچی نمیدونستم،فقط میدونستم که باید همه چیو جمع کنم
گفتم خب ندا،امسال ک قرارداد تموم شد،تمدیدی در کار نیست ،غلو زنجیرتو باز کن
اونجا ک فرمودین توجهتونو بردین به جایی ک میخواین،گفتم خب ندا،الان تنها کاری ک میتونی با شرایطت که فعلا راحته انجامش ،زبانه،متمرکزتر باش
هرچند که شما زبانم نخونده بودین
ولی خب من به اندازه ی باورام،این قدمو حس میکنم باید بردارم
یه حاهایی ذهنم میگفت،ندا استاد ازادی مالی داشته،با اون همه پول رفته برای مسافرت
تو نداری که
تو نهایت بتونی بری همین نزدیکو برگردی اونم شاید!
ولی قلبم گفت،استاد به امیدو توکل به اون پولا نرفت،به امید خدا و هدایتش رفت
حتی اگه اون پولا هم نبود،میرفت
قدمشو برمیداشت،به قول استاد،همون خدایی ک تا اینجا حمایت کرده،بازم حواسش هست
یکم ذهنم اروم شد ولی بازم ذهنه دیگه،کارشه این حساب کتابا
ذهنم حرفو بهونه زیاد میزدو میزنه
هی میگفت،استاد خونه گرفته،ماشین داشته،ویزا کارت،هزینه ی سفارتو….
ولی میدونم که نه ! قلبم میدونه که اینارو یکی دیگ انجام میده
میگم خب اک تکامل!از ی جای نزدیک شروع کن!
قلبم میگه،ندا دورو نزدیک ینی چی؟اینا کار ذهنته،تکامل و اولین قدمو بمن بسپار،بهت میگم
نزار ذهن،اولین قدمو بگه،چون از سر ترسه،از سر حساب کتاباو باور کمبودته!بسپار بمن…
امروز توی جمعی بودیم
بهم گفتن چرا لاتاری ثبت نام نکردی،چند نفر باهم!
گفتم اعتقادی به شانس ندارم.
حرفا زیاد شد،یه لحظه ذهن گفت خب لاتاری هم ممکنه راهش باشه،چرا ثبت نام نکردی؟؟؟
بعد بیاد اوردم ک من ثبت نام نکردم چون ریشه اینکاره به ظاهر هدایت،از باور محدودیتو کمبوده،اینک ممکنه هیچ راهه راحتو اسونی برات نباشه ندا،شانس بهت روکنه با لاتاری بری،ولی منه ندا یاد گرفتم که باورامه که زندگیمو مسیرمو میچینه
من دارم باورمو اینجور میسازم که مسیره من چیده میشه،راحت اسون سریع کم هزینه
توی همون جمع،توی دلم گفتم اگه استاد عباسمنش بود،لاتاری ثبت نام میکرد که بره؟؟ توی جوابه این ادمها،خودشو سرزنش میکرد؟یا با قدرتو ایمان ،حتی یه ثانیه هم به اون خدای درونش شک نمیکرد
خلاصه که استاد ازتون ممنونم
و از خدا هم ممنونم که هدایته منو از طریق زیونه شما انتقال داد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد جانم عزیزمممم
چقد فایلهای توحیدی و هدایت الهی رو دوست دارم
چرا که تجربه های زیادی ازین اتفاقات با فایلهای شما وتوکل ب خدا دارم
این فایل واین جمله ک وقتی مااز مسیر خارج میشیم قلب ما هشدار میده که بیامن بهت میگم چیکار کن
ومن واقعا این رو تجربه کردم
من دوست داشتم بچه دار بشم وداستان پسردارشدنم رو توی کامنتی خیلی توضیح دادم ک خیلیا خوندن وچندنفر پاسخ دادن ب دیدگاه من
من رفتم دنبال دکتر
یعنی از مسیر خارج شدم
بهترین دکتر مشهد رو گرفتم
وقتی رفتم صد نفر جلوی من نوبت داشت
کلی پیچیدگی داشت تا من بادکتر فقط ملاقات کنم چندنفر منشی وکلی توضیحات باید مینوشتن
همونجا حس من وشوهرم بدشد
کلی آزمایشات ژنتیکی نوشت
کلی باید هزینه میکردیم که اونم گف با انجام تمامی این آزمایشات بازهم صددرصد نیست تعیین جنسیت
یک رژیم غذایی داد ک اصلا خودمون هم بلد بودیم وخیلی گرون بود اون برگه ای ک چاپ کرده بود واسه رژیم غذایی برای تعیین جنسیت
آخرش من سردرگم شدم راهو گم کردم
هرچی اصرار ب شوهرم بریم آزمایش بدیم قبول نمیکرد
چندروز گذشت شوهرم آب پاکی ریخت روی دستم ولی عجب حرفی بهم زد از سمت خدا نشانه بود
بهم گف من اگر میخام بچه ام پسر بشه باید خدا بدون هیچ دارو و درمانی این اتفاق رو راحت رقم بزنه اگر این همه سختی بخات هرچی جنسیت بشه من راضیم
اینجا خدا گف کو ایمانت فاطمه ؟؟؟
من بیخیال دکتر شدم
خودم رفتم داروخانه ویک قرص گرفتم خوردم
وگفتم این برج بچه دار میشم
بچه دار نشدم هیچ بدلیل شرک ام مریض شدم
یکروز تو رختخواب خابیدم وشوهرم باعشق ومحبت ازم مراقبت و منو برد دکتر
ک سونو دادم گفتن همه چیز سالمه وشما اقدام برای بارداری انجام بده
اینجا من تسلیم شدم
گفتم نه دارو
نه دکتر
خدایا فقط تو
واقعا دیگه توکل کردیم با حال خوب
همون برج من باردار شدم وجنسیت فرزندم پسر وکاملا سالم وخوشکل وتپلی شد
چقد من این لحظات رو تجسم کرده بودم وگریه میکردم از سر ذوق وتجسمم
خدایا شکرت
الانم ب این فایل هدایت شدم
باز موضوع کسب وکارم هس
کار خیلی برام زیاد شده اما من میخام خودم تولید کننده وهم فروشنده لباس باشم
تا اینکه فقط بدوزم واسه خیلیا ک ازم خاستن
وبازهم خداوند گف بیا تا بهت بگم تو دوباره از مسیر خارج شدی
وباز کسالت از استرس هام داشتم
خدا گف اول آرام باش
الان شکرخدا سه روزه درمورد کارم آرام شدم
وباز نشانه از سمت شوهرم گفت که بیخیال دوختن واسه تولیدی ها بشو از ذهنت بریز دور
و هدایت شدم ب این فایل خیلی خوشحالم
خدا داره با من دوباره صحبت میکنه
مطمئنم مثل موضوع پسرم هدایت میشم وراحت بهش میرسم
کافیه الهامات رو دریافت کنم وعمل کنم
سپاسگذارم استاد
و خداروشکر میکنم
به نام خدای هدایتگر
سلام به شما استاد عزیز و همه دوستان
اول از همه خداروشکر کنم بابت این جاده های زیبا این درختا و این فرهنگ بی نظیر رانندگی که توی فایل دیدم و چقدر لذاتبخش هست رانندکی تو این شرایط
هر بار که از هدایت و داستان های خودتون میگین لذت میبرم استاد
وقتی هدایت خدا رو میگین و مثال میزنین ازش مو به تنم سیخ میشه که چقدر قشنگ داره راه رو باز میکنه براتون و اون دلیل و نتیجه اتفاقات تو قدمای بعدی معلوم میشه که چقدر به نفع شما بوده
چقدر زیبا هل داده شما رو به سمت خواسته هاتون اونم به دلیل ایمانی که داشتین و تسلیم بودنتون
دقت به نشونه حتی در مورد یه بطری
و گوش دادن به قلبی که هر لحظه داره حرف میزنه با همه ماا
ما اجازه بدیم خدا ما رو هدایت کنه
اجازه ما ایمانمون توکل و باور به هدایت هست
ولی گاهی اوقات منظق ما مانع دریافت هدایت میشه
ما باید برای هدایت اماده باشیم
تمرکز کنیم روی چیزی که میخوایم نه شرایط و جیزی که الان داریم
با توجه به مداری که هستیم ما هدایت میشیم چقدر خوب و سنگین گفتین که زندگی تک بعدی رو انتخاب نکنیم دنبال رشد در همه جنبه ها باشبم بزرگ کردن ظرف وجودیمون فقط روی یه بعد مثل پولسازی تمرکط نکنیم
تجربه کنیم خودمون و زندگیمون رو
یه جمله ای که بایدد نوشت و زد جلو چشم تا هر بار دید
تو به نقطه تمرکز هدایت میشی الله اکبر که چه شخمیزد این حرف
یه وقتایی ما از مسیر خارج میسیم ولی قلبمون میگه بیا تا خودم بگم چه کار کن و با توجه به ایمان ما در این شرایط ما گوش میدیم یا ندیده میگیریم
کافیه نا هدایت رو قبول کنیم تا به جایی که میخوایم هدایت بشیم
باور کنیم خداییی که مارو تا اینجا رسونده از این به بعدم هست خدا که عوض نمیشه
چقدر این فایل مناسب حال امروز من بود این حرفا و این مثالای شما
چقدر کیف کردم وقتی دیدین سایت بسته شده با ایمان بیشتر انگیزه گرفتین برای حرکت بهتر و جا به جایی سایت
چقدر خوب میتونین تو هر لحظه کنترل ذهن کنین و به حالت خوب برگردین سریع
چه ایمانی ساختین که به نططرم به تنهایی میتونه متوتور محرک باشه برای هر حرکتی
خدایا شکرت بابت این حرفای قشنگ و پر محتوی و سنیگن که جایی زده نشده و نمیشه
خداروشکر که اینجام .ممنون استاد که هر بار با زندگی خودتون به ما اگاهی جدید میدین🫡️
1403/8/13روز 120
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد ومریم عزیز و دوستان گل
خدایا شکرت بخاطر یک روز فوق العاده خدایا شکرت بخاطر یک فایل زیبا و تاثیرگذار دیگه
با دیدن این فایل یاد یکی از هدایت های که چندروز پیش برام اتفاق افتاد ،افتادم
همینطور یهو بهم الهام شد پاشو برو نمایشگاه و درعرض یک ساعت تصمیم گرفتم و رفتم به هدایت گوش کردم وقتی رسیدم اون جا دوتا آدم که قبلا توی زندگی شغلی من بودن و بینمون کدورت پیش اومده بود دیدم خداروشکر اون کدورت قدیمی با این دیدار تموم شد و اتفاقا راهی باز شد برای همکاری دراینده
وچقدر احساس من عالی شد ویه نکته بگم خود نمایشگاه اصلا برای من مفید نبود اما همین دیدارها خیلی مفید بود و گفتم ببین وقت به الهام قلبی گوش کردی ودیدی که چه خیری توش بود.
این روزا سعی میکنم بیشتر به صدای هدایت گوش بدم
سعی میکنم خودمو باهاش همراه کنم
میگم خدایا من نمیدونم تو میدونی تو بهم بگو
خودش کمکم میکنه خودش یه آرامشی بهم میده
خدایا شکرت
بنام خداوند هدایت گر
سلام استاد عزیزم و دوستان گلم
امروز هدایت شدم سمت این فایل که بی ربط نیست به امروزم که منتظر پیام هدایت بودم نیست
این روزها نوسانات خلقی زیادی رو به خاطر ماهانه پشت سرمیزارم
کنترل ذهن وتمرکز برام سخت شده واسه همین فقط بادیدن این فایلها میتونم ذهنمو آروم کنم یه روند تکاملی برای تغییر عادتهام
یکی از رفتارهای تغییر یافته من توی تضاد این نیست برم راجبش باکسی حرف بزنم تااروم شم
این هدایتی که استاد داره میگه برای منم اینجوریه که وقتی یه موضوع ذهنمو درگیر میکنه میام میبینم استاد داره راجب همین موضوع صحبت میکنه
اینجا خدا بهم میگه براستی که ما تورا تنها رها نکردیم ومن دلم پرازایمان میشه ذوق میکنم
داستان هدایت همیشه عجیبه وبامنطق جور درنمیاد استاد شما توی یه فایل گفتید باید برای ذهن منطق بیاری ولی وقتی ازذهن بیای بیرون رهابشی خدا راه هایی روبهت نشون میده که توعقل نمیگنجه
وقتی شروع میکنم به نوشتن همه چی خودش میاد ومن فقط مینویسم هیچ چیزی توذهنم نبود
من قدم نهم خیلی دوست دارم چون حس میکنم عبارات تاکیدی واقعاً روزمو میسازه
صبح به خدا گفتم خدایا به من بگو چیکارکنم تومنو ببر من به تواجازه میدم که منو هدایت کنی حتی اگه من تضاد داشته باشم ولی ایمان دارم باز هر اتفاقی بیفته به نفع منه شاید اون لحظه نتونم درکش کنم
هله نومید مباش که تورا یار براند
که اگر امروز براند نه که فردا بخواند
دراگر برتوببنددنرو وصبرکن انجا
که زسرصبر تورا به سرصدر رساند
این شعرو خیلی دوست دارم وحس میکنم الان بااین شعر بامن داره صحبت میکنه
این تضاد که الان باهاش درگیر بودم بهم گفت صبرداشته باش ،قوی باش،نترس،بروجلو
چون من بارها ازش خواستم کمک کنه این مساله حل بشه ولی شاید هنوز من درساشو نگرفتم
این تضاد منو کشوند بیام بنویسم شاید کسی بتونه ازش استفاده کنه من به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشه
خدایا شکرت استاد عاشقتم وبرای همه دوستان بهترینها رو ارزو میکنم