دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مرضیه عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:
خدای من عجب بوی عطری این سایت رو گرفته. الله اکبر،همه منتظر برای اومدن فایل جدید. همه منتظر جواب سوالشون هستن واقعا چی شد و چطور شد که استاد عباسمنش اینقدر راحت مهاجرت کرد به امریکا
استاد یادتونه اینجا وقتی ماه رمضان یا ماه محرم میشد،خیلی هامون بیشتر حواسمون بود کمتر غیبت کنیم،کمتر دروغ بگیم و…چون این ماه ها رو معنوی میدونستیم،اما استاد از وقتی که قدمی برداشتم برای بودن در این سایت،هر لحظه ی من داره اینجوری پیش میره،درستکار باشم،قضاوت نکنم،شکرگزار باشم،لذت ببرم،شاد باشم و…این سایت برای من هر لحظه ش ماه رمضان،ماه محرمه که دارم سعی میکنم حقیقت ذات درونم رو بیدار کنم تا ضمیرناخودآگاهم پر بشه از عطر خداوند،الله اکبر
الله اکبر استاد دیوانه شدم،من تووی این داستان فقط و فقط خدا رو دیدم،بعد شما میگی،اینارو میگی که ما ایمانمون بیشتر بشه،باورهامون تقویت بشه،بابا استاد تک تک کلماتمون تا مغز استخونم رفت،دیوانه شدم،قدم به قدم معجزه،معجزاتی که به قدر تبدیل شدن عصای حضرت موسی به اژدهها شگفت انگیزه،باور نکردنیه،اما من با سلول به سلول بدنم باورش دارم،خدایا شکرت
خدایا شکرت منو به جایی هدایت کردی،که ادمهاش بوی تورو میدن،صحبتهاشون،نگاهشون،ایمانشون فقط و فقط بوی تورو میدن،الله اکبر
خدای من بعضی از اطرافیانم نگرانن،من عارف بشم و از عشق خداوند دیوانه بشم،استاد بگو چجور این عشق به خداوند رو کنترل کردی که داری طبیعی زندگی میکنی،هر روز یه کشش عجیبی درونم اتفاق میوفته که بزنم به کوه و بیابون برم،برمو برم و با خدای خودم عاشقی کنم الله اکبر الله اکبر
ادامه ی داستان هدایت الهی به سمت مهاجرت به امریکا
خدای من تو چقدر عظیمی که اینقدر دقیق داری کارها رو انجام میدی،بدون ذره ایی خطا،آخه تو چقدر بزرگی،استاد میره ماشین بگیره کارتی که تا اون روز فعال بود،غیر فعال میشه،نه ماشینی هست،نه پولی،نه سایتی،نه خونه ایی،اما استاد میگه که لین موقع ست که باید ذهنمون رو کنترل کنیم،استاد این اگه ایمان حضرت ابراهیم نیست،واقعا پس چیه؟
بخدا دیوانه شدم،اون تصویری خانم مریم شایسته تووی ذهنش میبینه،همه ی پلهای پشت سر رو توو ایران خراب میکنی و با ایمان میوفتی توو جاده و سایت میره توو هوا،میفهمین که دیگه باید مهاجرت کنین،بعد اونهمه اتفاق تازه خانم شایسته میگه که خدا داره میگه دارید میرید،ماشین نمیخواید الله اکبر،مگه انسانی میتونه با ذهن منطقیش همچین داستانی رو که مثه افسانه هاست بنویسه،جز اینکه این داستان کارگردانش فقط میتونه خدا باشه.
استاد میدونی توو این سایت دنبال چی هستم،دنبال اینم که ببینم شما داری چجوری فکر خدا رو میخونی،من دنبال اون تفکر قانونمندتم،که جهان برات کن فیکون شده،استاد بخدا فهمیدم ماشین بنز و خیلی چیزهای دیگه برای من حاشیه ست،من بنز رو میخوام چون میخوام به خدا برسم،من آبشار نیاگارا رو میخوام،چون میخوام با نیاگارا آزادی و رها بودن ذاتمو درک کنم الله اکبر الله اکبر
خدایا چنان جنبشی درونم راه انداختی که احساس میکنم الان میتونم کوهی رو جابجا کنم،الله اکبر
استاد واقعا هنوز جایگاهمو پیدا نکردم،از بچگی همیشه توو ذهنم خودمو میدیدم که با کوله پشتی دارم شهر به شهر میرم،این مدت همش خودمو دارم بر فراز کوهی میبینم که دارم خدارو فریاد میزنم،شکرش میکنم،همین الان که دارم مینویسم این صحنه تووی ذهنم تداعی شده،من اینجوری حالم بی نهایت خوبه،خدایا شکرت
استاد یادتونه تووی لایو شماره سیزده قبل از این بیماری گفتی که حستون گفته برید واشنگتن سیتی پاسپورتها تمدید کنید،بعد این بیماری اومد و همه جا تعطیل شد،بی نهایت مشتاقم هدایت خداوند رو در این مورد هم بشنوم
خدایا دوست دارم هدایت هاتو تووی زندگی خودمم درک کنم،کلامتو بفهممم،نشونه هاتو پیگیری کنم،کمکم کن کمکم کن
دو روز مونده به وقت سفارت،اونهمه اتفاق به ظاهر بد،استاد تازه میگه بریم دیزنی دلند عشق و حال،الان موقعی که باید ذهنمون رو کنترل کنیم،بابا بخدا این خیلی حرفه،خدایا به منم اون ایمانی رو بده که استاد عباسمنش بهت داره،بیشتر از اونم میشه،بیشتر،میخوام با تموم وجودم میخوام
و جمله ایی طلایی از استاد عباسمنش: اونی که پاداش بزرگ میخواد باید بتونه این موقع ها ذهنشو کنترل کنه.
خدای من،این مرد چه کارهای بزرگی کرده،بچه ی دو سالش فوت میشه دو ساعت بعد میخنده میگه مال خوده خدا بوده،بردش،خونه زندگیش رو تووی بندرعباس میبخشه،دست خالی میره تهران،همه ی چیزاشو چه میبخشه،چه میفروشه میوفته توو جاده،پروژه های با درآمد ماهی سی،چهل میلیارد رو کنسل میکنه،سایتش میره توو هوا،اما این مرد با هر اتفاق ایمانش قوی تر و قوی تر میشه،واقعا صادقانه به خودم میگم،آیا من جسارت این کارها رو دارم؟؟واقعا نمیدونم،نمیدونم خدایا شکرت
و روز موعود رسید میرن سفارت،مریم جانم توو قسمت ۲۸ سفر به دور امریکا توو همین سفارت بود گفتی حست بهت گفت یه زمانی انتخاب کردی تووی ایران به دنیا بیای،حالا هم انتخاب میکنی بری امریکا زندگی کنی و شما حرف قلبتون رو پذیرفتی و پای کانتر رفتی،بخدا بخدا اینقدر توو عمق ماجراتون هستم،همش احساس میکنم اون لحظات منم پیشتون بودم،به نوعی تماشاگر بودم که شما میرفتید جلو و من پشت سرتون داشتم تماشا میکردم قدم به قدم ماجرای مهاجرتتون رو،الله اکبر
و اون روز شما با خانمی مصاحبه میکنید که با اینکه ایرانی نیست،اما فارسی حرف میزنه و به شما میگه دوست دارم شما برید امریکا،استاد بخدا این کلام خدا بودا از زبان اون خانم،گفت دوست دارم شما برید امریکا،الله اکبر
و یکی از کاربران سایت پیگیر میشه،برا شما خونه میگیره،و به شما میگه بیاید میامی فلوریدا،قدم به قدم دستان خدا،کارها رو دارند براحتترین شکل ممکن انجام میدن،و این چیزا برای کسی اتفاق میوفته که به خدا ایمان داره،این ایمان با سلول به سلول بدنش آمیخته شده،خدایا میشه منم به این ایمان برسم؟؟بخدا بخدا حس درونم گفت البته که میشه،الله اکبر،خدایا با تموم وجودم میخوام،میخوام هر آنچه که منو به تو نزدیکتر میکنه،هدایتم کن
و با پروازی با کیفیت،خالی مهاجرت کردید به امریکا
و دستی دیگر از دستان خداوند،آقای افسر که به صورت معجزه،خودش میره میگرده برگه ی انگلیسی پیدا میکنه،خودش پرش میکنه،مهره شیش ماهه میزنه،چمدونها رو نمیگرده،استاد بخدا دیوانه شدم،من میخوام از چشم شما به قوانین نگاه کنم،بهاش هر چی باشه،با تموم وجودم آماده ام که بپردازم،خدایا هدایتم کن
و بعد از یک ماه خیلی اتفاقی تووی پیتزایی متوجه میشید که جام جهانی کشتیه توو لس آنجلس،اونم با پنج هزار کیلومتر،الله اکبر،استاد با تموم وجودم کلمه به کلمه حرفاتون رو باور دارم،اما درکش اونقدر سخته که دلم میخواد تووی سکوتی عمیق فرو برم و ساعتها فکر کنم.الله اکبر
هماهنکی ساعت حرکت با ساعت شروع مسابقه،یکیه،هماهنگی باز کردن درب با سوت شروع مسابقه یکیه،و توو دل این همزمانی ها آرزوی خانم مریم شایسته مستجاب میشه دیدن معماری این ورزشگاه،الله اکبر
استاد واقعا فکر میکنم اگه بخوام توو عمقش برم که خدا برای شما چه کرده و داره میکنه،ممکنه به معنای واقعی دیوانه بشم،اونقدر درونم پر شده از عشق به خدا که واقعا کنترلش سخته،الله اکبر هدایتم کن
و استاد شماره ایی رو اسکرین کرده،که الان مصادف شده با بیلبوردی که دیده،و باز هم خداوند دستی از دستانش چون خانم وکیل رو میزاره سر راهه استاد که به راحتی کارها رو انجام بده و مدارک رو میفرسته درب خونه و استاد عزیزم،خانم مریم شایسته و مایک عزیز اقامت امریکا رو میگیرن.الله اکبر
خدای من این اتفاقات برای کسانی اتفاق میوفته که به غیب ایمان دارند و باور دارند هر مسیر سخت،مسیر اشتباهیه،خدایا شکرت
و خداوند میتونه به همین شکل هدایتمون کنه برای هر چیز دیگه ایی
خدایا شکرت بابت هدایت استاد عباسمنش به امریکا
خدایا شکرت بابت بهترین کشور دنیا چون امریکا
خدایا شکرت بابت بهترین ایالت کشور امریکا چون فلوریدا
خدایا شکرت بابت هوای معتدل و همیشه بارونیه ایالت فلوریدا
خدایا شکرت بابت طبیعت بینظیر امریکا
و خداوند هر لحظه پاسخ میدهد به خواسته های ما،خواسته هایی که ما روشون تمرکز میکنیم،ایمان داریم که خداوند پاسخ میده و پاسخ میدهد،خدایا شکرت
استاد وقتی خداوند بهتون گفت برید پیش آقای تات و شما رفتی و چه تجربه هایی به دست آوردی،الان یه لحظه فکر کردم گفتم خداوند استاد رو هدایت کرد تووی خود امریکا تا تجربه کنه،و اطلاعاتی رو بهش میده که خیلی از امریکایی ها نمیدونند اینم چون استاد اون کنجکاویی مقدسی که انیشتین گفته رو تووی زندگیش عملی کرده،اما ما نیومده به امریکا داریم اطلاعات بدست میاریم،واقعا این خودش حکمتی داره،درسته ما بعد از شما بیدار شدیم و داریم آگاه میشیم،اما قدم به قدم که شما دارید پیش میرید راه رو دارید برای ما هموارتر و هموارتر میکنید و به اندازه ایی که باور داشته باشیم،خداوند هدایتمون میکنه.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD637MB55 دقیقه
- فایل صوتی داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 222MB55 دقیقه
به نام رب یگانه فرمانروای کیهان کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست.
دروود و سلام بر مرد خدا بر استاد نازنینم بر کسی که شنیدن صداتون دیدن صورتتون و دیدن نامتون یاد خدا رو تو دلم زنده میکنه.
دروود خدا بر شما مرد خدا.الحق که رسالتتون رو انجام دادید.
استااد عشقم اصلا نمیدونم چی بگم چه طور بگم از کجا بگم و چطور قدردانیمو از شما بیان کنم.فقط از پروردگارم بابت داشتنتون توی زندگیم با تمام وجودم سپااااسگزارم و از خود پروردگارم میخوام که این حس زیبای قدردانیم از شما رو به قلب پاکتون برسونه.
یعنی استاد جان نمیدوونم از کجا بگم از رد پاهای خدا توی زندگیم و هدایت های لحظه به لحظش از مراقبت دایمیش از من . معجزات و شگفتی های هر روزه ی زندگیم …..
از ایمانی که ساختم از مسیری که رفتم از توکلی که بهش کردم از معجزات و نعمت های لحظه به لحظش از سریع الاجابه بودنش از رفاقتش دوستیش همراهیش عشقش زیباییش شوخ طبعیش انرژیش از کجااااش بگم نمیدووونم.
اگه بخوام بیام از خدامو زندگیمو مسیرمو و رابطم با رب العالمین بگم به خودش قسم باید روزی 100 تا کامنت بگذارم.همش به خودم میگم برم اینو برای استادم تعریف کنم بعد معجزه بعدی میاد میگم اینمم پس اضافه کنم بعدی میاااد و انقدر حجم زیبایی ها نعمت ها و هدایت های پروردگارم زیاده که میبینم نمیتووونم استاد جانم.
الهی که به حد کرم خودش به زندگیتون نور و لذت و شادی و سلامتی و ثروت بباره که خدای من رو بهم شناسوندین.فقط خودشه که میتونه از جانب من حس قدردانیم از شما رو بهتون برسونه و هدیه بهتون بده.خدای من استادم رو به یمن کلام پاکش که از قلبش میاد و بر زبانش جاری میشه به لطف تو مورد لطف و رحمت و نعمت بیشترت قرار بده.
نمیدونم از کجا بگم واقعا.از خدا میخوام بهم بگه چیا رو بیشتر زوم کنم چون واقعا از حد توانم خارجه گفتن خیلی چیزا.
خووب بریم به حدودا سال 96 97 که تازه با شما آشنا شدم.
از یک رابطه ای که مناسب مسیر من نبود به لطف خدا به هر ضرب و زوری بود اومده بودم بیرون.
یه رابطه ی عاشقانه ی درجه یک رو تجربه کردم بعدش اما به علت شرک به علت وابستگی خیلیی شیک و فانتزی براحتی تموم شده بود.
سعی میکردم خودمو سر پا نگه دارم.به خیالم هم رابطم با خدارو داشتم هم اینکه ازش شاکیم بودم و باهاشم قهر میکردم و گاها به صورت شگفت انگیزی تو صحبتام حتی به خدا احساس گناه میدادم یعنی در واقع احساس قربانی بودن خودم رو فریاد میزدم.
یه انسان بی نظیر اما مغرور بودم که فک میکردم اعتماد به نفس و عزت نفسه منه.
با لیسانس حسابداری و فوق لیسانس روانشناسی و دیپلم زبان انگلیسی و آرزوهای بزرگم در عین اینکه قابلیت پول ساختن حتی به اندازه یک ریال رو نداشتم روزگار به سر میبردم.
خیلی خوش بیان و خوش سخن بودم خوش قد و بالا پر انرژی شوخ طبع خانواده ی عاالی پدر و مادر عزیز و بزرگوار برادرانی بی نظیر که بابتشون از پروردگارم سپاسگزارم همیشه اما در مسیر رشد و بالندگی و خداشناسیم همین افراد شدن دست های خدا که منو به من بشناسونن منو با ترس هام مواجه کنن منو با شرک های درونیم آشنا کنن و هولم بدن که بت های درونمو بشکونم با تعارضاتی که برام میساختن.
استاد جان شاید بخاطر همین ترس های درونیمه که گاها از نوشتن خودداری کردم چون از بچگی بخاطر شرایط خانوادگیم تو چشم بودم و دیگه ازینکه تو چشم باشم شناخته بشم میترسیدم و فراری بودم.ازینکه قضاوت بشم ازینکه بخاطر خانوادم من جوری باشم که نماینده ی اونها باشم و نتونم خوب پرزنتشون کنم و در یک کلام خودم نباشم فراری بودم.
دوس داشتم برای خودم زندگی کنم و شما باعث اون جسارت و قدرت در من شدید و من یاااد گرفتم که برای خودم زندگی کنم با خودم با خود واقعیم با خدای درونم آشتی کنم و قدرت رو از هر چیزیییی به غیر از اون بگیرم و برای خودم زندگی کنم و با هشیاری و هوشمندی و زیرکی و ذکاوتم حدودمو خط قرمزامو مشخص کنم و اجازه ورود و حتی دونستن هر کسی از میزان و حس و حال زندگیمو خودم مشخص کنم.
وقتی اینجور شد دیدم براحتی میتونم مدیریت کنم کی دورم باشه کی نباشه کیو ببینم کیو نبینم یاد گرفتم نترسم نظر بقیه برام مهم نباشه زشت و زیبایی رو خودم تعیین کنم از کنترل های والدینم و دادن احساس گناهاشون نترسم و برای خودم زندگی کنم.
این هاااا همه تو یه بستری داشتن پایه ریزی میشدن که استااد جان شما در زمانی که من دیگه تو در و دیوار بودم و دیگه بریده بودم و با تمام وجووودم برای سوالام جواب میخواستم خدا شما رو از طریق دستان الهیش تو راه من گذاشت.
استاد جان نمیدووونید که چه انقلابی تو زندگیه من به راه افتاد.قبلا هم بهتون گفته بودم من در عین لاهیک شدنمو بی خدایی خدارو فریاد میزدم و عصبانی از اتفاقات زندگیم شااکی میگفتم خوب من اینجوری فک میکنم منطقش اینه پس چرا به من اینجوری گفتی خدااا.چرا باید من اینجا باشم تو این زمان باشم تو این کشور باشم با این آدما باشم؟
شاکی که چرا گفتی تو نمیفهمی قرآن چی میگه باید متخصصش بیاد تفسیرش کنه بهت بگه اصل چیه؟برا چی میگی که امامان حتی اگه میخواستنم نمیتونستن گناه کنن و پاکن و واسطه ان بین و من و شما و اونارو واسطه قرار بدین تا با من حرف بزنین.استاد میدونی اینو به جز رفیق نااابم (همسرم) که هدیه ی خداست به من الان به دومین نفری که دارم میگم شمایین و من درونا از حضرت علی و حضرت فاطمه و امامان بدم میومد.میگفتم مثلا هنر کردن که میخواستن خطا هم کنن نمیتونستن خیلیییی مرد میدون بودن تو شرایط منه انسان معمولی با باز بودن دستشون پاک میموندن.(اما اینا سخنان خداوند عالم نبود این ها باورهای شرک آلود مذهبیون بود که به خورد روح و روان پاکم داده بودن)
استاد این در حالی بود زمان مدرسه چون صدایه خوبی داشتم توی تمااام مراسم های مهم مدرسه هر روز سر صف قرآن میخوندم و گاها با اون شرایط خانوادگی سوالای ذهنیمو که بلند به کسی میگفتم با چشمای گرد شده مواجه میشدم که یعنی چطور از عقوبت خدا نمیترسه و چطور جرات میکنه به زبون بیاره.هزاران سوال تو ذهنم بود هزاران پاسخ تو ذهنم بود و این ها ندای خدای درونم بود و من نمیدونستم وسط این گیج و منگی چیکار کنم.
با شما آشنا شدم و من مثل کودکیییییی سر خوووش غرق لذت از آگاهی های نااااب خدا از طریق شماااا که بر قلبم مینشست شده بودم.
استااادم شب و روووزم به شما گره خورده بود.استاد هنوز سایتتون این شکلیم نبووود که.من تو گوشیم که پر از موزیکای خفن خاصه سلیقه ی متفاوت و بی نظیر من بود که هر جا پلی میکردم همه میگفتن وای اینو برام بفرست و من هنری در رقص و هماهنگی بی نظیر بدنی برای رقصیدن داشتم که با اون موزیکا میرقصیدم و جالبه خیلی جاها مراسما ازم میخواستن برقصم و دیگه دستم نمیزدن چون مبهوت هماهنگی و زیبایی حرکات موزون بدن من میشدن و آخرش مییییزدن اون دست قشنگه رووو :)))))) همه رو پاااک کردم و گوشیه من فقط فایلای شما بود.
اینجوری فایل های دانلودی تقسیم بندی نبودن و من اسمشون رو روی کاغذ همشونو مینوشتم که چیزی از قلم نیفته و با فایلای گوشیم چک میکردم.هنوز کامنت ها قابلیت ریپلای زدن هم نداشتن :)))))))))
خووب یادمه اون روزا که سایت معلق شده بود.استاد شما حالتون بهم ریخته بود اما با کنترل ذهن مدیریتش کردید اماااا نمیدونم میدونییید که به ماها چی گذشششت؟؟؟؟؟؟ من کلا در حال چک کردن سایت بودم اون چند روز :))))))))))) و وقتی سایت اومد بالا انگاری دنیا رو به من دادن.
استاااااد من که خودمم توان پولسازی نداشتم مغرورم که بودم به راحتیم که پول بیشتر درخواست نمیکردم از والدینم که حالا بگم من گوشیه بهتر میخوام یا پول بیشتر میخوام که حتی بخوام حجم اینترنت بیشتر بگیرم فایلاتونو صوتی دانلود میکردم.البته که به لطف خدای عشقم خودمو بهتر شناختم که من باااید در عین گوش کردن فایل یه کار دیگه بکنم اصن نشستن برای من سخته و این فایلای صوتی مثل گنجی بودن برای من.
وااای خداای من.
استااد جان به لطف هدایت های خدا از طریق مامانم که میخواستم بشینم فقط خودمو برای کنکور دکتری روانشناسی آماده کنم اول رفتم تو یه مدرسه که مثلا معلم حق التدریسی بشم که دو هفته بیشتر نرفتم بعد رفتم تو یک شرکت حسابداری کارآموز شدم و داستان های اونجا رو براتون گفتم و اونجا دیگه حضور شما و آگاهی های ناب خدا که از طریق شما بر قلب من جاری میشد تو اوج خودش بود.من تازه با عزت نفس واقعی آشنا شده بودم.کارمو انجام میدادم و هنسفری به گوووش فایل های شما رو گوش میکردم.خوب میفهمیدم که چه گنجی دارم.
همون اوایل بود یعنی حتی فکر کنم قبل از رفتنم به بزرگترین شرکت حسابداری برای کارآموزی بودش که فایل چگونه درآمد خود را سه برابر کنیم رو گوش کردم.با خودم گفتم آخه خدا جون قربونت برم صفر در هر چیزی ضرب شه میشه صفر من چیو ازت بخوام که برام سه برابر کنی؟ :)))))))))
ولی گفتم ایرادی نداره هزینه هامو مینویسم ببینم چی میشه یه نوشتنه دیگه.تمام هزینه هامو نوشتم از هزینه کلاس ورزشم کلاس گیتارم هفته ای یه بار رستوران رفتن کافه رفتنم و ماهی یبار محصولات مراقبتی پوستی خریدنمو لباس خریدنم.گفتم خووب من اینا که دارن الان برآورده میشن من میخوام که خودم این نیازهامو رفع کنم و همینطور این پوله این درآمده سه برابر بشه.به عدده نگاه میکردم ذووق میکردم.
اما به اینکه من بسازمش فکر میکردم دلم میلرزید که نمیشه.تازه فهمیدم انقد ادعای هنر و قابلیتم میشه اما نتونستم ازش پول بسازم.
خیلییی باورهای ثروت سازم مشکل داشتن.هیچ زمان پدرم نذاشته بود احساس کمبودی کنم و بابتش از خداوند سپاسگزارم و همیشه در رفاه بودم و بیشتر از نیازم داشتم.اما اون لذت ساختنش رو هیچ وقت درک نکرده بودم.به همین خاطر این فاز قناعت و درخواست نکردنه زیاد خیلی در من شدید بود البته به زعم خودم.ترکیب با باورهای اشتباه مذهبی دیگه کلا بلاک شده بودم.
بعد ازون فایل اگه اشتباه نکنم فردا شبش دوستم بهم زنگ زد که برای تدریس زبان برم در یک خانه بازی به بچه ها آموزش بدم.این برام خیلی نشونه قوی بود.اقدام کردم و جالبه که با حقوق اولم یکمم گذاشتم روش برا مامانم تلفن بیسیمی خریدم چون تلفن بی سیممون خراب شده بود که مامانم هم کاراشو کنه و راحت با تلفن حرف بزنه و راه بره :))))))
جالبه که حقوق اولمو انقدر باورهای لیاقتم مشکل داشتن و با پول آشتی نبودم که برای خودم چیزی نخریدم برای مامانم خریدم و این ها رو کم کم فهمیدم.ماه دومشم یه پول گذاشتم روش خانواده رو بردم رستوران :)))))))))))
روز اولی که وارد شرکت حسابداری شدم دیدم دیواراش پر از عکسای دیدنی جاهای خاص ایران و دنیاست و متوجه شدم رییس شرکتمون علاوه بر کار حسابداری سعی داره به عشقش که سفر کردن هست و داشتن آژانس مسافرتیه هم بپردازه.همونجا گفتم این یه حکمتی داره.راحتتر با کار کارآموزیه حسابداری درون مکان کنار اومدم.
در مورد شگفتی ها و تجربه های کارم تو اون موسسه بارها گفتم براتون و به طور خلاصه بخوام بگم اینه که به سرعت به خاطر اینکه از شما یاد گرفته بودم که صدم رو بذارم در عین گوش کردن به کلام خدا که از زبان شما جاری میشد با سرعت نور تو حرفه ای شدن در زمینه حسابداری هم با اینکه علاقم نبود اما با استعداد ریاضیاتم همخوانی داشت رشد میکردم به طرزی که بعد از 3 ماه در مقایسه با سایر کارآموزایی که بیش از دو سال درونجا بودن با مهارتی که کسب کرده بودم با عزت نفس به رییس شرکت پشنهاد دادم که من رو به جایی برای کار معرفی کنن و ایشون در کمال نابوری از من خواستن که پیش خودشون بمونم.اون روز که طبق هم زمانی های پروردگار عالم یکی از نیروهای ثابت شرکت میخواست بره و من قرار شد اونجا و جای اون بمونم و این پیشنهاد کاری به هیچ کس از دیگر کاراموزان که بیشتر از منم اونجا بودن داده نشد و من خوب فهمیدم که این لطف خداست به من از طریق اون بندش و لاغیر.جالبه که تو اون شرکت فقط 6 نفر نیروی ثابت بودن و افرادی بودن که منتظر بودن عضو ثابت شن اما اونی که به سرعت بعد از سه ماه کارآموزی نیروی ثابت شد من بودم.
البته به حدی سرعت رشد و یادگیریم به لطف خدا بالا بود و در همه ی زمینه ها اینطوریم که با توجه به فقط یه جمله ی شما که من در هر کاری وارد شم صدمو میذارم تونسته بودم از تمام پتانسیلم استفاده کنم و بهم ثابت شد که وقتی بهم میگفتن تو خیلی با استعدادی و با این درخواست رییس شرکت برام ثابت شد و بیشتر خودمو باور کردم.
استاد میدونید چی به رییس شرکت گفتم؟ بهشون گفتم به نظرم حوزه ی وظیفه و کار ایشون سخت باشه ولی با شناختی که از خودم دارم تمام تلاشمو میکنم که به بهترین وجه این کارو انجام بدم و ایشون هم گفتن با شناختی که از شما بدست آوردم مطمینم که از پسش بر میایین.
جالبه که بعدها بخاطر کیفیت کارم به راحتی به ساز تایم های کاریه نامنظم من میرقصیدن چون نتیجه عالی بود و من داشتم آزادی زمانی رو هم تجربه میکردم.
دیگه از رفتارهای عالی دیگران با من از عزت نفس بوست شدم از عزت و اعتباری که خدا بهم بخشیده بود و برکتی که به حقوق اندکم داده بود نگم براتون.بله من به درآمد رسیدم کمتر از زمان یک سال که شما گفتید بنویسم و بهش متعهد بشم به اندازه ی هزینه هام. :))))))))
استاد با حقوق کارآموزیه حسابداریم قبل از ثابت شدنم تو شرکت که نمیدونستم برای کارآموزیم حقوق میدن :) ازونجایی که گفتم منم مثل استاد بهای هر چیزیو میپردازم چند کتاب از شما رو تهییه کردم که مخم از حجم اگاهی هاشون سوت کشید.جالبه زمانی که توی اینستا شمارو فالو کردم بلافاصله پیج هایی درخواست فالو کردن من رو داشتن که محصولات شمارو حتی رایگان در اختیارم قرار میدادن اما من کانفرمشون نکردم و اونجا به خودم بالیدم.
من شب و روزم فایلای شما بود.خاطرم هس که برای عید و خونه تکونی هنسفری به گوش فقط فایلاتونو گوش میکردم و به همراه نیروی کمکی مامانم تو حیاط یخچال میشستم :))))))))
این دیگه شد روتین من.فایلای شما به همراه کار به همراه صبحونه به همراه ورزش به همراه جارو کردن ظرف شستن تو مسیر کار روی ضبط ماشین و اینا چیزی بود که من نمیتونستم جلوش رو بگیرم.فاندامنتال افکارم و باورهام درست میشد و براحتی با توجه به قوانین میتونستم خودمو مادیفای کنم و انگار به صلاحی مصلح بودم که همه چیز رو برای من آسون میکرد به آگاهی هایی رسیده بودم که جواب هر چیز رو داشتم.
بعد محصول عزت نفس رو خریدم که اونم هدایتی بود.همون لحظه که اطرافیانم دایم دغدغشون خرید لباس و همراه با مد بودن بود من دغدغم اصلاح باورام بود.اتفاقا از همه هم خوشتیپ تر بودم.چون من مدل لباسامو خودم انتخاب میکردم و به یک خیاط ماهر هدایت شده بودم که در کمترین زمان پارچه لباسای مد نظرمو انتخاب میکردم یعنی میگم کم شاید نهایتا 15 مین و میرفتم مدلمو میدادم و برام میدوخت.خاطرمه اکثر اوقات میگفت نهههه این قشنگ نیست و اگر منه سابق بود میگفتم ااااا خووب نییییست؟چه مدلی الان مده یا بورسه؟اما میگفتم نه همینو برام بدوز و بعدش وقتی برای تحویل میرفتم حیرت زده از نتیجه میشد و میگفت خیلیا لباستونو دیدن و خواستن مثلش براشون بدوزم.تو هر چیزی این سرمایه گذاری رو خودم رو و نتیجش رو میدیدم.
در حین کار حسابداری آموزش زبانم میدادم باشگاهم میرفتم کلاس گیتارمم میرفتم برای کنکور دکتری هم میخوندم.
بعضی وقتا فکر میکردم کارام زیادن اما کیفیت ندارن یعنی کیمیت و تایمم همیشه پر بود اما کیفیته نبود.بعد تو یکی از فایلاتون شنیدم تمرکز روی هدف مهمه و پراکندگی و وقت گذاشتن روی چندتا کار نتیجه هر کار رو تقسیم به تعداد کارهاتون نمیکنه چه بسا که نه به کار اصلیتون میرسین و بازدهیش کم میشه و همینطور همه فقط شاید 5 درصد رشد کنن.
اونجا بود که تدریس زبان رو با اینکه کلی اصرار داشتن که من بمونم و منو از دست ندن کنار گذاشتم.اییینم بگم که روزای اول جلوی بچه های 6 7 ساله به خودم میومدم میدیدم از ترس اینکه نکنه اشتباه تدریس کنم بدنم یخ میکرد صدام میلرزید و حتی از قضاوت اون فسقلیا میترسیدم.اما انقدر رشد کردم که بعدها فهمیدم اینا همه هدایت های خداوند بود برای رشدم تکاملم باور کردن خودم و نتیجه قدم گذاشتنم بود و نه هیییچ چیز دیگه ای.
خوووب میفهمم وقتی میگین قدم بردارین عمل کنین یعنی چی.آره وجه هایی از خودمو میدیدم تو قدم برداشتن هام که اگر اون قدم هارو برنمیداشتم اون وجه های ضعیفم رو نمیشناختم که بخوام درمانشون کنم و اصلاحشون کنم و قویشون کنم که بشن ابزار قویه شخصیت من که در مسیر زندگیم هر زمان بهشون نیاز داشتم بتونم ازشون استفاده کنم.
استاد جانم گفتنی ها زیاده و نشستن یک جا برای من سخت :)))))) فکر کنم باید براتون ویدیو بگیرم و بفرستم.
بقیشو بعدا به تفصیل میگم براتون که از خوندنشون لذت ببرید و میدونم که حسابی کیف میکنید.
تیتر وار بگم که کارم زمانش کم شد در یک اتفاق معجزه وار که من با کنترل ذهنم و توکلم و اتکا به خدا همون حقوق رو دریافت میکردم اما از لحاظ تایمی یک دهم زمان قبل رو کار میکردم.
بعد فهمیدم که دوس ندارم روانشناسی رو ادامه بدم و میخوام بخاطر عشقم به سفر تورلیدر بشم و اونجا بود که حکمت بودنم تو اون شرکت حسابداری رو فهمیدم.
میخواستم به کیش مهاجرت کنم و با همکاری با رییس شرکتم 6 ماه کیش و 6 ماه شیراز باشم و مسافرای آژانس ایشون رو به سفر ببرم و درصدی باهاشون کار کنم.فکر کردن به این شغل حتی الان هم منو به وجد میاره.
همین باعث شد دیگه از کار حسابداری بیام بیرون به طور کلی و تمرکزی تر روی خودم کار کنم و بفهمم من عااشقه سفرم و یادم بیاد که من آرزوم بوده که مهاجرت کنم و حالا وقته عمله وقته قدم گذاشتن تو ترسامه و وقته طی کردنه مسیر تکاملیمه از مهاجرت از شهر خودم به شهرای دیگه تو کشور خودم.
این کار به صورت معلق دراومد چون که کرونا شد.
اما همون شخصی که گفتم بخاطر شرکم رابطمون تموم شده بود به صورت معجزه وار از طریق خدا به سمت من هدایت شد و انگار قلبم گواه اومدنش رو میداد البته کهههه یاد گرفته بودم الویت من رابطم با خدایه منه.انگار به یک جراحی روانی نیاز داشتم و خدا چه عاشقانه مارو از هم دور کرده بود تا آماده شیم برای یک رابطه ی الهی.
ازون سال ها بیایم در زمان اکنون یعنی در اوایل دی ماه و اواخر سال 2023.
من الان با همون شخصی که به علت شرکم و وابستگیم رابطم باهاش تموم شد به طرز معجزه آسایی و با عزت ازدواج کردم در بهترین حالتش که دیگه یاد گرفته بودم الویتم رابطم با خدای منه و چقدر جالبه که این جنس عشقی که الان تجربش میکنم کجا و اون عشقی که اون زمان به زعم خودم عاشق بودمو تجربه کردم کجا.
بلههههه ما این عشق رو با ازدواجمون به سبک و سیاق خودمون رقم زدیم که قبلا در مورد جزیاتش براتون گفتم.
از نحوه ی مهاجرتتون به آمریکا گفتین و جالبه که این فایل رو من سال های پیش هم گوش کرده بودم ولی الان چون خودمم مهاجرت کردم و همینجور هدایت ها رو دریافت کردم و عمل کردم یه درک دیگه ازین آگاهی ها بهم داد.(جالبه یکی از دلایل مهاجرتم این بود که میتونم شغلی که عاشقشم رو یعنی تور لیدری رو اینجا بهش برسم.میدونید شغلم که الان این نیست امااا این موتور محرکه ی من بود و خوب الان درک میکنم نشونه های خدارو و علت رخ دادنشون رو)
( استاد جان اینم لینک نحوه رسیدنمون به استانبول و گرفتن خونمون به شکل معجزه آسا با توکل به رب العالمینه.دوس داشتید مجددا بخونیدش abasmanesh.com )
آره استاد درست میگید هر چی بیشتر باور کنیم حرفاتونو بیشتر متوجه الهامات و هدایت های خدا میشیم.
استاد چقدرررررررر شما بی نظیرید که انقدر حضور دارید هر لحظه در پیشگاه رب العالمین.من ازتون هر لحظه حضور رو یاد گرفتم.هر لحظه آماده بودن برای دریافت الهامات پروردگار از دیدن تمیز کننده و استنباط صحیح که این اومده که چیزی به من بگه تا هدایت های شگف انگیز پروردگار برای مهاجرتتون.
واااقعا به خدای احد و واحد انگار هر روز بیشتر میفهمم وقتی میگین قدرت رو به خودش بدین یعنی چی.وقتی میگین خدای درست رو برای خودتون بسازین یعنی چی.من خیلی از حرفاتونو تازه میفهمم.یعنی میدونید انگاری آگاهیه به یه پختگی میرسه اینجوریه.آره به قول شما درک قوانین هم تکامل میخواد.به قول شما پیامبرم تو مسیر دریافت الهامات تکاملش رو طی کرد.از مقایسه ی آیه های قران در جز سی و سوره های بزرگ بقره و آل عمران در سال های آخر بعثت میشه اینو فهمید.
من خیلی به داشتنتون میبالم.
وااای استاد انقدر حرف دارم براتون از نتایجم که نمیدونم از کجاش بگم.
زمانی که هنوز مجرد بودم و کرمان بودم و مهاجرت نکرده بودم یکی از شغل های لاکچری رو صرافی میدیدم.خصوصا چون همیشه دوس داشتم مسافرت کنم مهاجرت کنم و بماند صحبت های شما در مورد مهاجرت که چقدر من رو تحت تاثیر قرار داد که نهایتا درخواستم مورد اجابت قرار گرفت براااحتییییییییی.داشتم میگفتم فکر میکردم آره چقدر صرافا شغلشون خفنه.من مغزم عاشق ریاضیات و ازون طرف عاشق هنر و نویسندگی و کشف ماهیت روابط انسانی و مسایل روانشناسیه.به همین خاطر تو هر زمینه ای دستی بر اثر دارم :)))))))))))))))) به لطف خدا استاد جانم با هدایت هاش الان صرافی رو یاد گرفتم و براحتی خوردن آب به صورت کره گونههههه با نرخی فوق العاده ارزها رو بهم تبدیل میکنم انتقال میدم که اصن باید ببینید.
برنامشو نوشتم فرمولارو وارد کردم قیمتارو در صدم ثانیه در میارم میذارم تو فرمولم سیستم نرخ نهایی با احتساب سودمون رو براحت ترین حالت ممکن برام حساب میکنه.
میدونییید یبار برای اسکوتر سواری به خانم شایسته گفته بودید با اینکه میترسید اما خودتون برین تو دلش و گفتید بچه ها تکامل رو اشتباه برداشت نکنید که باید حتما طول بکشه خودتون اقدام کنید و با انتخاب های درست به تکاملتون سرعت ببخشید.
وااای استاد جان این حرفتون منو عمقی تحت تاثیر قرار داد.من عامدانه تو دل مسااایلم اما از روی اصول بدون عجله با درک قانون تکامل اما با سرعت و با کیفیت.خلااااصه اینجور بگم براتون صرافی الان یک کاار آسونه برامون.استاد جان پولاتونو خواستین انتقال بدین من در خدمتم.به هرکجااای دنیا با نرخی فوق العاده در کمترین زمان ممکن :)))))))))))))))))))))
(جالبه که الان حکمت ورودم به کار حسابداری رو میفهمم.الان اون حرفه شده ابزار من درین مسیر)
برای کار دیگه ای هم که بعدا براتون میگم الان حدود 2 ساله دارم روش کار میکنم و خبرای خوبشو به زودی بهتون میدم.
استاد جانم دوووستون دارم.مریم جانه شایسته دوستون دارم.شما از مسیر لذت بردن رو به من آموختید.
در پناه رب فرمانروای کیهان کسی که قدرت آسمانها و زمین در دستان اوست باشید.
درود و سلام بر شما عزیزان دل.
درود و سلام بر شما دوستان الهی ارزشمندم.چقدر عکس پروفایلتون زیبا و دلنشینه.
سپااسگزار خداوندم که اینچنین دوستان ارزشمندی رو برای من قرار داده که انقدر زیبا برام کامنت میگذارند و منو به ادامه مسیر مشتاق تر میکنند.
چقدر پیام شما برای من زیبااااست.سپاسگزارتونم که با نگاه زیباتون داستان من رو خوندید و عاشقانه پیغام خداوند رو برای من آوردید.
خدااای من چقدر جالبه برام که گفتید اگر با قوانین آشنا نبودید فکر میکردید داستان زندگیم غیر واقعیه.میدونید خیلیییی برام ارزشمندهههه.آخه ورود نعمت ها انقدر براحتی و عادی شدن توی زندگیم برای من که فکر میکردم خوب همینه دیگه و روال همینه غافل ازینکه مگه قبلا اینطوری بود؟
البته که الان هم جاهایی یه وقتایی رسیدن به خواسته هام طول میکشه اما دیگه دلیلش رو میدونم که گیر از طرف خودمه و دنبال حلش بیرون از خودم نمیگردم.
انگار خداوند خواست از طریق شما بهم باز یادآور شه که نعمت های زیااادی رو دارم و تجربه کردم و قدرشونو بدووونم و عجله نکنمممم و بیشتر سپاسگزارش باشم البته که برای حال خوب خوودم.
سپاااسگزارتونم برای این جمله ی پر از نور و آگاهیتون برای من.
خدااای من دیدن استااااد.خیلییی ازتون سپاسگزارم واقعا با این سخن زیباتون که انقدر سرعت پیشرفتم زیاد بوده که به زودی استاد و خانم شایسته رو خواهم دید دیگه منو غرق شادی کردید.
خیلیی دوست دارم استاد جان و بانو شایسته رو ببینم اما همیشه پیش خودم میگفتم نه هنوووز درخواستش رو ندارم.دوس دارم دسته پر تر باشم.آخه مگه چی بدست آوردم که بخوام وقتی استاد رو دیدم بهشون بگم.
با تمام وجودم ازتون سپاااسگزارم.شما براستی نکات ارزشمندی رو با کامنت سراسر الهیتون برام به ارمغان آوردید.
من خیلییی ثروتمندم که دوستانی دارم پیغام رسانانی دارم از سمت خدا که انقدر زیبا تحسینم میکنن و انقدر زیبا برام یادآور میشن که نه خووب بندگی کردی و همینطور داشتن خواسته های جدید رو برام رقم میزنن.
خیلییییی ازتون سپاسگزام.
من هم براتون از رب العالمین کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست سلامتی شادی لب خندون تن سالم و جیب پر پول میخوام.