داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 2

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مرضیه عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:

خدای من عجب بوی عطری این سایت رو گرفته. الله اکبر،همه منتظر برای اومدن فایل جدید‌. همه منتظر جواب سوالشون هستن واقعا چی شد و چطور شد که استاد عباسمنش اینقدر راحت مهاجرت کرد به امریکا

استاد یادتونه اینجا وقتی ماه رمضان یا ماه محرم میشد،خیلی هامون بیشتر حواسمون بود کمتر غیبت کنیم،کمتر دروغ بگیم و…چون این ماه ها رو معنوی میدونستیم،اما استاد از وقتی که قدمی برداشتم برای بودن در این سایت،هر لحظه ی من داره اینجوری پیش میره،درستکار باشم،قضاوت نکنم،شکرگزار باشم،لذت ببرم،شاد باشم و…این سایت برای من هر لحظه ش ماه رمضان،ماه محرمه که دارم سعی میکنم حقیقت ذات درونم رو بیدار کنم تا ضمیرناخودآگاهم پر بشه از عطر خداوند،الله اکبر

الله اکبر استاد دیوانه شدم،من تووی این داستان فقط و فقط خدا رو دیدم،بعد شما میگی،اینارو میگی که ما ایمانمون بیشتر بشه،باورهامون تقویت بشه،بابا استاد تک تک کلماتمون تا مغز استخونم رفت،دیوانه شدم،قدم به قدم معجزه‌،معجزاتی که به قدر تبدیل شدن عصای حضرت موسی به اژدهها شگفت انگیزه،باور نکردنیه،اما من با سلول به سلول بدنم باورش دارم،خدایا شکرت

خدایا شکرت منو به جایی هدایت کردی،که ادمهاش بوی تورو میدن،صحبتهاشون،نگاهشون،ایمانشون فقط و فقط بوی تورو میدن‌،الله اکبر

خدای من بعضی از اطرافیانم نگرانن،من عارف بشم و از عشق خداوند دیوانه بشم،استاد بگو چجور این عشق به خداوند رو کنترل کردی که داری طبیعی زندگی میکنی،هر روز یه کشش عجیبی درونم اتفاق میوفته که بزنم به کوه و بیابون برم،برمو برم و با خدای خودم عاشقی کنم الله اکبر الله اکبر

ادامه ی داستان هدایت الهی به سمت مهاجرت به امریکا

خدای من تو چقدر عظیمی که اینقدر دقیق داری کارها رو انجام میدی،بدون ذره ایی خطا،آخه تو چقدر بزرگی،استاد میره ماشین بگیره کارتی که تا اون روز فعال بود،غیر فعال میشه،نه ماشینی هست،نه پولی،نه سایتی،نه خونه ایی،اما استاد میگه که لین موقع ست که باید ذهنمون رو کنترل کنیم،استاد این اگه ایمان حضرت ابراهیم نیست‌،واقعا پس چیه؟

بخدا دیوانه شدم،اون تصویری خانم مریم شایسته تووی ذهنش میبینه،همه ی پلهای پشت سر رو توو ایران خراب میکنی و با ایمان میوفتی توو جاده و سایت میره توو هوا،میفهمین که دیگه باید مهاجرت کنین‌،بعد اونهمه اتفاق تازه خانم شایسته میگه که خدا داره میگه دارید میرید،ماشین نمیخواید الله اکبر،مگه انسانی میتونه با ذهن منطقیش همچین داستانی رو که مثه افسانه هاست بنویسه،جز اینکه این داستان کارگردانش فقط میتونه خدا باشه.

استاد میدونی توو این سایت دنبال چی هستم،دنبال اینم که ببینم شما داری چجوری فکر خدا رو میخونی،من دنبال اون تفکر قانونمندتم‌،که جهان برات کن فیکون شده،استاد بخدا فهمیدم ماشین بنز و خیلی چیزهای دیگه برای من حاشیه ست،من بنز رو میخوام چون میخوام به خدا برسم،من آبشار نیاگارا رو میخوام،چون میخوام با نیاگارا آزادی و رها بودن ذاتمو درک کنم الله اکبر الله اکبر

خدایا چنان جنبشی درونم راه انداختی که احساس میکنم الان میتونم کوهی رو جابجا کنم،الله اکبر

استاد واقعا هنوز جایگاهمو پیدا نکردم،از بچگی همیشه توو ذهنم خودمو میدیدم که با کوله پشتی دارم شهر به شهر میرم،این مدت همش خودمو دارم بر فراز کوهی میبینم که دارم خدارو فریاد میزنم،شکرش میکنم،همین الان که دارم مینویسم این صحنه تووی ذهنم تداعی شده،من اینجوری حالم بی نهایت خوبه،خدایا شکرت

استاد یادتونه تووی لایو شماره سیزده قبل از این بیماری گفتی که حستون گفته برید واشنگتن سیتی پاسپورتها تمدید کنید‌،بعد این بیماری اومد و همه جا تعطیل شد،بی نهایت مشتاقم هدایت خداوند رو در این مورد هم بشنوم

خدایا دوست دارم هدایت هاتو تووی زندگی خودمم درک کنم،کلامتو بفهممم،نشونه هاتو پیگیری کنم،کمکم کن کمکم کن

دو روز مونده به وقت سفارت،اونهمه اتفاق به ظاهر بد،استاد تازه میگه بریم دیزنی دلند عشق و حال،الان موقعی که باید ذهنمون رو کنترل کنیم،بابا بخدا این خیلی حرفه،خدایا به منم اون ایمانی رو بده که استاد عباسمنش بهت داره،بیشتر از اونم میشه،بیشتر،میخوام با تموم وجودم میخوام

و جمله ایی طلایی از استاد عباسمنش: اونی که پاداش بزرگ میخواد باید بتونه این موقع ها ذهنشو کنترل کنه.

خدای من،این مرد چه کارهای بزرگی کرده،بچه ی دو سالش فوت میشه دو ساعت بعد میخنده میگه مال خوده خدا بوده،بردش،خونه زندگیش رو تووی بندرعباس میبخشه،دست خالی میره تهران،همه ی چیزاشو چه میبخشه،چه میفروشه میوفته توو جاده،پروژه های با درآمد ماهی سی،چهل میلیارد رو کنسل میکنه،سایتش میره توو هوا،اما این مرد با هر اتفاق ایمانش قوی تر و قوی تر میشه،واقعا صادقانه به خودم میگم،آیا من جسارت این کارها رو دارم؟؟واقعا نمیدونم،نمیدونم خدایا شکرت

و روز موعود رسید میرن سفارت،مریم جانم توو قسمت ۲۸ سفر به دور امریکا توو همین سفارت بود گفتی حست بهت گفت یه زمانی انتخاب کردی تووی ایران به دنیا بیای،حالا هم انتخاب میکنی بری امریکا زندگی کنی و شما حرف قلبتون رو پذیرفتی و پای کانتر رفتی،بخدا بخدا اینقدر توو عمق ماجراتون هستم،همش احساس میکنم اون لحظات منم پیشتون بودم،به نوعی تماشاگر بودم که شما میرفتید جلو و من پشت سرتون داشتم تماشا میکردم قدم به قدم ماجرای مهاجرتتون رو،الله اکبر

و اون روز شما با خانمی مصاحبه میکنید که با اینکه ایرانی نیست‌،اما فارسی حرف میزنه و به شما میگه دوست دارم شما برید امریکا‌،استاد بخدا این کلام خدا بودا از زبان اون خانم،گفت دوست دارم شما برید امریکا،الله اکبر

و یکی از کاربران سایت پیگیر میشه،برا شما خونه میگیره،و به شما میگه بیاید میامی فلوریدا،قدم به قدم دستان خدا،کارها رو دارند براحتترین شکل ممکن انجام میدن،و این چیزا برای کسی اتفاق میوفته که به خدا ایمان داره،این ایمان با سلول به سلول بدنش آمیخته شده،خدایا میشه منم به این ایمان برسم؟؟بخدا بخدا حس درونم گفت البته که میشه،الله اکبر،خدایا با تموم وجودم میخوام،میخوام هر آنچه که منو به تو نزدیکتر میکنه،هدایتم کن

و با پروازی با کیفیت،خالی مهاجرت کردید به امریکا

و دستی دیگر از دستان خداوند،آقای افسر که به صورت معجزه،خودش میره میگرده برگه ی انگلیسی پیدا میکنه،خودش پرش میکنه‌،مهره شیش ماهه میزنه،چمدونها رو نمیگرده،استاد بخدا دیوانه شدم،من میخوام از چشم شما به قوانین نگاه کنم،بهاش هر چی باشه،با تموم وجودم آماده ام که بپردازم،خدایا هدایتم کن

و بعد از یک ماه خیلی اتفاقی تووی پیتزایی متوجه میشید که جام جهانی کشتیه توو لس آنجلس،اونم با پنج هزار کیلومتر،الله اکبر،استاد با تموم وجودم کلمه به کلمه حرفاتون رو باور دارم،اما درکش اونقدر سخته که دلم میخواد تووی سکوتی عمیق فرو برم و ساعتها فکر کنم.الله اکبر

هماهنکی ساعت حرکت با ساعت شروع مسابقه،یکیه،هماهنگی باز کردن درب با سوت شروع مسابقه یکیه،و توو دل این همزمانی ها آرزوی خانم مریم شایسته مستجاب میشه دیدن معماری این ورزشگاه،الله اکبر

استاد واقعا فکر میکنم اگه بخوام توو عمقش برم که خدا برای شما چه کرده و داره میکنه،ممکنه به معنای واقعی دیوانه بشم،اونقدر درونم پر شده از عشق به خدا که واقعا کنترلش سخته،الله اکبر هدایتم کن

و استاد شماره ایی رو اسکرین کرده،که الان مصادف شده با بیلبوردی که دیده،و باز هم خداوند دستی از دستانش چون خانم وکیل رو میزاره سر راهه استاد که به راحتی کارها رو انجام بده و مدارک رو میفرسته درب خونه و استاد عزیزم،خانم مریم شایسته و مایک عزیز اقامت امریکا رو میگیرن.الله اکبر

خدای من این اتفاقات برای کسانی اتفاق میوفته که به غیب ایمان دارند و باور دارند هر مسیر سخت،مسیر اشتباهیه،خدایا شکرت

و خداوند میتونه به همین شکل هدایتمون کنه برای هر چیز دیگه ایی

خدایا شکرت بابت هدایت استاد عباسمنش به امریکا

خدایا شکرت بابت بهترین کشور دنیا چون امریکا

خدایا شکرت بابت بهترین ایالت کشور امریکا چون فلوریدا

خدایا شکرت بابت هوای معتدل و همیشه بارونیه ایالت فلوریدا

خدایا شکرت بابت طبیعت بینظیر امریکا

و خداوند هر لحظه پاسخ میدهد به خواسته های ما،خواسته هایی که ما روشون تمرکز میکنیم،ایمان داریم که خداوند پاسخ میده و پاسخ میدهد،خدایا شکرت

استاد وقتی خداوند بهتون گفت برید پیش آقای تات و شما رفتی و چه تجربه هایی به دست آوردی،الان یه لحظه فکر کردم گفتم خداوند استاد رو هدایت کرد تووی خود امریکا تا تجربه کنه،و اطلاعاتی رو بهش میده که خیلی از امریکایی ها نمیدونند اینم چون استاد اون کنجکاویی مقدسی که انیشتین گفته رو تووی زندگیش عملی کرده،اما ما نیومده به امریکا داریم اطلاعات بدست میاریم،واقعا این خودش حکمتی داره،درسته ما بعد از شما بیدار شدیم و داریم آگاه میشیم،اما قدم به قدم که شما دارید پیش میرید راه رو دارید برای ما هموارتر و هموارتر میکنید و به اندازه ایی که باور داشته باشیم،خداوند هدایتمون میکنه.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    637MB
    55 دقیقه
  • فایل صوتی داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 2
    22MB
    55 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

702 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فهیمه پژوهنده» در این صفحه: 2
  1. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2179 روز

    به نام خدای هدایتگر. به نام او که در همه جا و در همه لحظات حضور داره و نظاره گر و هدایتگر است.

    واقعا خداروشکر بخاطر این فایل فوق العاده و بینظیر…

    استاد جونم واقعا در سکوتی عمیقی و بغضی از حجوم آگاهی دیدم و شنیدم و قطعا بارها و بارها خواهم دید و تکرار خواهم کرد.

    اینقدر در حجم عظیمی از آگاهی و سکوت غرق هستم که فقط این داستان فوق بینظیر مثل یک فیلم عالی در ذهنم داره هی مرور میشه.

    ذهنم رو در گوشی از خلوتش میبینم که داره فقط این چیزها که واردش شد رو مرور میکنه و هنگه هنگه….

    در همین مرورها و عمیق شدن ها خاطرات عجیبی در ذهن من بالا اومد. که میگه ببین فهیمه چشمات نمیدید سال ها پیش توام نشونه داشتی مثل الان که که هرروز معجزه میبینی و چشم هام به معجزه دیدن عادت داره میکنه و درکشون میکنه چون یک عینک آنالیزگر قوانین داره و مجهز به بالاترین ابزار قدرتمند و فول هست که فقط بیشتر باید کار کردن باهاش رو یاد بگیرم تا نتایج بیشتر و بیشتر بشه تا آسان بشم برای آسانی ها…

    استاد جونم جناب آقای سید حسین عباسمنش یعنی تمام ذهن منو شخم زدی با همین فایل دوساعتی.

    بنظرم کل فایل های سایت یکطرف همین دوتا فایل “هدایت الهی” یک طرف.

    اینقدر توش درس و آگاهی و شور و آموزش و نگاه متفاوت و حضور خدا و قانونمندی و عمل کردن به قوانین و توکل و تسلیم و ….یعنی هزاران کلمه عالی که در فایل ها شنیدم در این فایل خلاصه شد. خلاصه ایی پربار که فقط با نکته برداری ماهرانه و تمرکز صددرصدی میشه درس هاش رو دید. تمام نکات آموزشی که گفتین رو دید، حس کرد.

    واقعا نمیدونم این احساسم رو از دیدن این دوتا فایل که پشت سرهم (بالاخره) موفق شدم ببینم بگم.

    واقعا احساس عجیبی دارم گیجم و هوشیارم. در سکوتم ولی پر از غوغا و شورم. اصلا یک پارادوکس عجیب شدم مثل نور ( پارادوکس و معمای نور که هم مثل موج عمل میکنه هم مثل ذره) میگم ذهنم شخم خورده الان چرا رفتم تو فیزیک. فقط دارم تند تند مینویسم. یک بخش ذهنم رفته تو اتفاقات خوش زندگیم، زمانی که غرق کنجکاوی بودم کنجکاوی های مقدسم که منو با خدا آشنا کرد، دچارش کرد، درکش کرد، بیدارم کرد و دیدمش بین لحظه ی اکنون مرگ و زندگی. من تپش قلب میگیرم که بگم عشق رو با خدا پیدا کردم و عاشقش شدم و عشق برام مقدسه و فقط برای خدا گفتم و بس(جالبه چند وقته بهدا میگفتم منو دوباره مثل قدیم عاشق کن و به خود نزدیک تر و نزدیکتر، به عرش برسون اما روی زمین…) من دوست دارم دوباره جوری عاشق خدا بشم که فقط خدا ببینم و قلبم به تپش بیفته برای بردن اسمش و دیدن نظم و هماهنگی های جهانش اما در درون نگران بودم که دچار فرار از این دنیا نشم. حالتی که به من دست داده بود میخواستم ترک تحصیل کنم. میخواستم برم یکجای دور سر به کوه و بیابون بذارم. برم در خلوت شب در یک جایی. اصلا میخواستم عارف و زاهد و … نمیدونم یک چیزی از دنیا گریزان و مست خدا باشم. الان قلبم میگه فهیمه این مرد رو دیدی اینم عاشقه نزدیکه بخدا اما از مردم گریزان نیست در جمع هست( مثل حضرت علی عارف عاشقی که خلوت گزینی رو انتخاب نکرد بلکه در میان مردم بود اینجوری درسته وگرنه در این هیاهو نباشی کار شاقی نمیکنی که… در این بهبوهه ها بودی بارم خودت رو کنترل کردی نفس و نجواها رو کنترل کردی مردی…)

    میگم ذهنم شخم خورده اصلا اینا چی بود که دارم مینویسم. نمیدونم… ولی مینویسم بدون هیچ ادیتی…

    واقعا استاد قلب منو دوباره و دوباره فراخ تر کردی و آماده و آماده تر و امیدوار تر و امیدوار تر که می شود که میشود که میشود…

    من میگم شما دیگه روی زمین و زیبایی زمین کمت هست استادجون. باید تفریح فضایی و گردشگری فضایی بکنی.

    . باور دارم که به زودی از این دست خبرها میدی. باور دارم که اسطوره خواهی شد و من به خود میبالم که در عصر شما زندگی میکنم و جز افتخارهای زندگی خودم خواهم شد( من از بچگی دوست داشتم فضانورد بشم برم خارج از جو زمین… دیگه الان ذهنم نمیگه سن ات گذشته، دندونات خرابه، پول نداری، زبان بلد نیستی، دیگه اینا نمیگه یک گوشه نشسته میگه: میشود که میشود که میشود…. خدایی که اینقدر زیبا باران و باد و پرنده و چرنده و انسان و … هدایت میکنه منو هم هدایت میکنه. به طرز شگفت لنگیزی هدایت خواهم شد. هدایتی که الان براش ایده ایی ندارم ولی اجازه میدم جریان هدایت الهی راه رو هموار کنه….

    بیشتر ازاینکه از این فایل های زیبا بگم دوست دارم از خودم بگم. از جریان فکری که در من زنده شده و میدونم که بیشتر ازاین ها لایقم هست…

    راستی بگم که دیدن این فایل هم که خیلی خیلی مشتاق دیدنش بودم و همون روز که فایل 1 روی سایت اومدم دانلود کردم واتفاقا در دفتر کار بودم و بی صبرانه گفتم یکمش رو ببینم یا شاید همش رو… زدم تا جای مایع سفید کننده دیدم و گوشی زنگ خورد، کار پیش اومد نشد. خونه اومدم ببینم یادم نیست چه اتفاقی افتاد نشد.

    این چند روز تعطیلی عاشورا تاسوعا گفتم ببینم که یا کسی اومد خونمون یا رفتیم جایی یا چسبیدم به نظافت خونه نشد… خلاصه تا اومدم هی بذارم ببینم نشد. و دیدم که قسمت دوم هم اومده و همش تو فکرم بود ببینم ولی بازم نشد. چندبار هم زدم تا ببینم اما تا مایع سفیدکننده بیشتر نمیشد ببینم و هی یم اتفاقی می افتاد که توقف میزدم و بعد نمیشد ببینم.

    امروز کاملا مصمم نشستم ببینم که شوهرم کارم داشت که هی وسطش هی بلند شدم و اومدم ولی کاملا حواسم اینجا بود. انگار در درون داستان بودم. خلاصه که آقای همسر رفت و منم سریع و زودتر از همیشه شام رو گذاشتم و فقط اومدم نشستم نگاه کنم. بدون توقف… اما توقف های کوچکی بینش ایجاد شد ولی موفق شدم تا انتها ببینم.(طوری که برای دستشویی رفتن هم بلند نشدم برم و میدونم که به شدت نیاز دارم برم)

    راستی جالبه که چند وقته برای خودم کتاب کیمیاگر پائولوکوئیلو رو هدیه خریدم و امشب میخوام اونم تموم کنم….

    راستی من به خریدن یک پکیج کوچیک زبان انگلیسی هدایت شدم و خریدم اما نتونستم درست برنامه ریزی کنم و میخوام زبانم رو تقویت کنم(چون به فکر مهاجرت و سفر کردن هستیم) اما چند روز پیش به خودم داشتم میگفتم شاید زبان قوی کردن من باید در سفر و در خارج اتفاق بیفته حالا کی گفته حتما باید زبانم فول باشه. به خودم دلگرمی میدادم قانونی وجود نداره که حتما باید انگلیسی بلد باشم بعد اتفاق بیفته هر چیزی در زمان درست خودش اتفاق میفته.

    راستی چند وقت پیش به یک سایت مهاجرت هدایت شدم و کمی اطلاعات در این زمینه خوندم.

    راستی چند روز پیش یک شخص هندی منو از پیج ناسا که کامنت گذاشتم پیدا کرده بود و بین این همه به من سلام کرده و باعث شد کمی به من بربخوره که زبان انگلیسی بلد نیستم.

    راستی دیشب دقیقا دیشب همسرم قبل خواب یهو قیمت ملک رو در چند بخش مختلف آمریکا داشت سرچ میکرد….

    اینا یعنی چی… یعنی نشانه. یعنی یک جریان راه افتاده و داره منو هدایت میکنه و من باید اجازه بدم این جریان راه خودش رو بره و فقط خودم رو آسان کنم….

    استاد واقعا هدایت های جالبی بود که از یک مایع سفید کننده به داستان زیبا و بینظیر هدایت شما رسیدیم. واین بنظرم یک درس بزرگ داره که آهای بچه های سایت،آهای عباسمنشی ها بشوئید قلب هایتان را … سفید کنید دل هایتان را از هر آنچه غیر خدا و غیر الهی هست و وصل بشید به این جریان هدایتگر بی نقص… الگو هم که داریم که البته الگوها داشته ایم اما یک الگوی حی و حاضر استاد عباسمنش عزیز و گرانقدر با این همه درس و نکته داریم.

    تو ذهنم این جمله میاد آسان شوئید برای آسانی ها….

    خدا رو جور دگری درک کنیم نه جوری که تو کتاب های دینی به ما گفته شده…

    گندمم را ریختی تا گوهر دهی….

    احساس خوب اتفاقات خوب

    کنترل ذهن

    الهامات

    .

    .

    .

    یعنی الان کولاک آگاهی و مرور همه این حرف های شما و خاطرات خوب من و درک من از اگاهی ها و یادآوری در ذهنم داره اتفاق می افته.

    چقدر زیبا هدایت میشین به افسری که فارسی بلده.

    استاد گفته بودین که پروسه پاسپورت گرفتن تون فقط دو دقیقه طول کشیده الان قشنگ حسش کردم و باور دارم که این وسط ها اتفاقاتی افتاد که ختی شما هم خبر نداری چون این جریان در کل این مسیر تحول و جابجایی و هجرت برای شما بوده.

    از عدو هایی که در یک زمان خاص سبب خیری شوند…

    از حرکت جهادی که به فرانسه و پاریس و لس آنجلس و میامی و …………..

    یعنی زندگی در بهشت که برازنده تون بود اما پشت صحنه این پارادایش فوق فوق زیبا بود.

    راستی بماند که چند وقت پیش یکی اومد در یکی از پست های من نظری نوشت با این موضوع که حقیت یابی زندگی شما و البته تخریب شما میکردن. در پی وی هم مزاحم شدن اما من تنها دو جمله نوشتم و دیگر محل ندادم چون قلبم شما رو باور داردو حالا بقیه چی میگن مهم نیست اما ذهن کنجاوم گفت حالا برو پیج طرف رو ببین. رفتم دیدم و در یکی از پست ها عکس میکائیل رو دیدم چون دلم براش تنگ شده بود اون پست رو دیدن و بعد پیج میکائیل رو پیدا کردم. چقدر بزرگ شده. چقدر خوبه که اونم داره در مدار باورها و علایق خودش گام برمیداره. اینکه ایران هست اینکه لایو میذاره اینکه چی گفته چی نگفته با کی هست با کی نیست مهم نیست. مهم اینه که یاد گرفتم هر کسی هماهنگ با هر چی باشه در همون مدار قرار میگیره. جالب بود که من قسمت زبان یاد دادنش رو دیدم و سعی کردم ذهنم روکنترل کنم و بقیه چیزها برام مهم نباشه. الانم خوشحالم که این همه گفتم و این همه دیگه دارم که از خوبی بگم.

    به هر حال این پاداش کنترل ذهن و تمرکز بر هدف هست. من باید بچسبم به هدفم….

    با توکل و باورم به جریان هدایت الهی اجازه میدم تا منو به بهترین و راحت ترین راه ها هدایت کنه.

    واقعا ممنون بخاطر همه چیز………..

    ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2179 روز

    سلام رها جان دوست قشنگ و ارزشمندم

    نمیدونم قبلا باهات حرف زدم یا نه، نمیدونم شما کی هستی کجا هستی چطور خدا هدایتت کرد اصلا یک چیزایی رو نمیشه فهمید مثل اینکه خدا چطور داره همه چی رو هدایت میکنه؟چطور جریان هدایت بی وقفه در جریانه؟ چطور شما با کامنت 11 شهریور1399 من مواجه میشی؟اصلا نمیشه گاهی بعضی از سوال ها رو فهمید ولی میدونم خیلی مشتاقم از گنگ نویسی دست برداری و راحت باشی. اینکه نه عکس داری نه داستان هدایت و آشنایی ات رو نوشتی یعنی برای من گنگی و با اینکه امکانش هست که در این موضوع گنگ نباشی و رها باشی مثل اسم زیبات. اینکه با خودت صادق باشی و خودتو قضاوت نکنی و بزار جریان عشق و هدایت تو رو سرشار کنه.نمیدونم چرا این حرف ها رو نوشتم. اومدم فقط تشکر کنم. من چند روز پیش پیام شما رو دریافت کردم اونم واقعا سورپرایز شدم رفتم کامنت خودمو خوندن چون از نوشته های شما کنجکاو شدم و باز از نوشته های خودم که اصلاا یادم نبود بیشتر سورپرایز شدم.. الانم قبل نوشتن و پاسخ به کامنت شما رفتم هم کامنت شما هم کامنت خودم رو خوندم و بازهم سورپرایز شدم. واقعا عجیبه خیلی عجیبه.

    فقط میخوام چندتا چیز که تو ذهنم رد شد و برام درس داره رو با عشق بنویسم…

    اینکه 11 شهریور 99 من شاغل در یک شرکتی بودم که شرایطم از هر نظر عالی بود پیاده تا خونمون کمتر از 10دقیقه فاصله داشت. به حدی رسیده بودم که بصورت شریکی با اون کارفرما کار میکردم و نیرو استخدام کردم و مصاحبه ها هم با من بود.

    اینکه اون زمان من لپ تاپ نداشتم.

    اینکه خونمون نزدیک خونه پدرو مادرم بود اونم کمتر از ده دقیقه پیاده فاصله بود.

    اینکه خونمون طبقه همکف یک ساختمان سه طبقه بود که دو تا در داشت و حیاط هم از خونه ما درش باز میشد و ما یعنی یک خونه با دوتا ویو و دوتا درخروجی داشتیم یک ویو مثل برج تمپا یعنی شهری یک ویو زمین خالی یعنی حالت روستایی با کلی درخت و سرسبزی مثل پرادایس.

    اینکه ما از خونه دیماه به تهران مهاجرت کردیم

    اینکه من تازه هدایت رو داشتم درک میکردم

    اینکه الان دارم متوجه میشم هنوز هیچی نمیدونم از داستان هدایت و عظمت این قوانین و نظمی که خداوند در جهانش حاکم کرده.

    اینکه من یک زمان میخواستم ترک تحصی کنم در دوران دبیرستان و امروز که دارم مینویسم آزمون کنکور ثبت نام کردم تا بعد 11 سال فارغ التحصیلی ادامه بدم.

    اینکه الان یک لپ تاپ دارم و کلی از خانواده ام دور هستم اما احساسم هر روز زیباتره و رهاتر و آزادترم.

    اینکه فکر میکنم به هر آنچه که بخواهم میتونم برسم فقط باید با خدا و قوانینش هماهنگ بشم اینکه خواسته ها اجابت میشن من باید ایمان و توکلم رو ببرم بالاتر. اینکه من باید ادامه بدم اینکه تو مسیر توحیدی عمل کردن بمونم.خدایا چقدر سپاسگزارم برای این سایت وشما عزیزانم

    سپاسگزرام که از خودت برام ردپا گذاشتی و کلی اتفاقات زیبا برام مرور شد.

    سپاسگزار وجودت هستم رها جان. که خودتم برای من دستی از دستان خدا شدی چون لازم داشتم که مرور کنم تا بر ترس هام غلبه کنم و با شجاعت ادامه بدم و به خودم بگم ببین شده پس باز هم میشود…خدا اینگونه با ما حرف میزنه به زبانی که خودمون بفهمیم.

    پیش بسوی رهایی از سخت گرفتن های الکی،پیش بسوی آسان شدن برای آسانی ها

    این وعده خداوند است و به قول قرآن:

    «چه کسی وفادارتر از خداوند به وعده‌ ی خویش است؟!»

    خدایا از تو میخواهم ما رو آسان کن برای آسانی ها

    ارادتمندت فهیمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: