دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مرضیه عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:
خدای من عجب بوی عطری این سایت رو گرفته. الله اکبر،همه منتظر برای اومدن فایل جدید. همه منتظر جواب سوالشون هستن واقعا چی شد و چطور شد که استاد عباسمنش اینقدر راحت مهاجرت کرد به امریکا
استاد یادتونه اینجا وقتی ماه رمضان یا ماه محرم میشد،خیلی هامون بیشتر حواسمون بود کمتر غیبت کنیم،کمتر دروغ بگیم و…چون این ماه ها رو معنوی میدونستیم،اما استاد از وقتی که قدمی برداشتم برای بودن در این سایت،هر لحظه ی من داره اینجوری پیش میره،درستکار باشم،قضاوت نکنم،شکرگزار باشم،لذت ببرم،شاد باشم و…این سایت برای من هر لحظه ش ماه رمضان،ماه محرمه که دارم سعی میکنم حقیقت ذات درونم رو بیدار کنم تا ضمیرناخودآگاهم پر بشه از عطر خداوند،الله اکبر
الله اکبر استاد دیوانه شدم،من تووی این داستان فقط و فقط خدا رو دیدم،بعد شما میگی،اینارو میگی که ما ایمانمون بیشتر بشه،باورهامون تقویت بشه،بابا استاد تک تک کلماتمون تا مغز استخونم رفت،دیوانه شدم،قدم به قدم معجزه،معجزاتی که به قدر تبدیل شدن عصای حضرت موسی به اژدهها شگفت انگیزه،باور نکردنیه،اما من با سلول به سلول بدنم باورش دارم،خدایا شکرت
خدایا شکرت منو به جایی هدایت کردی،که ادمهاش بوی تورو میدن،صحبتهاشون،نگاهشون،ایمانشون فقط و فقط بوی تورو میدن،الله اکبر
خدای من بعضی از اطرافیانم نگرانن،من عارف بشم و از عشق خداوند دیوانه بشم،استاد بگو چجور این عشق به خداوند رو کنترل کردی که داری طبیعی زندگی میکنی،هر روز یه کشش عجیبی درونم اتفاق میوفته که بزنم به کوه و بیابون برم،برمو برم و با خدای خودم عاشقی کنم الله اکبر الله اکبر
ادامه ی داستان هدایت الهی به سمت مهاجرت به امریکا
خدای من تو چقدر عظیمی که اینقدر دقیق داری کارها رو انجام میدی،بدون ذره ایی خطا،آخه تو چقدر بزرگی،استاد میره ماشین بگیره کارتی که تا اون روز فعال بود،غیر فعال میشه،نه ماشینی هست،نه پولی،نه سایتی،نه خونه ایی،اما استاد میگه که لین موقع ست که باید ذهنمون رو کنترل کنیم،استاد این اگه ایمان حضرت ابراهیم نیست،واقعا پس چیه؟
بخدا دیوانه شدم،اون تصویری خانم مریم شایسته تووی ذهنش میبینه،همه ی پلهای پشت سر رو توو ایران خراب میکنی و با ایمان میوفتی توو جاده و سایت میره توو هوا،میفهمین که دیگه باید مهاجرت کنین،بعد اونهمه اتفاق تازه خانم شایسته میگه که خدا داره میگه دارید میرید،ماشین نمیخواید الله اکبر،مگه انسانی میتونه با ذهن منطقیش همچین داستانی رو که مثه افسانه هاست بنویسه،جز اینکه این داستان کارگردانش فقط میتونه خدا باشه.
استاد میدونی توو این سایت دنبال چی هستم،دنبال اینم که ببینم شما داری چجوری فکر خدا رو میخونی،من دنبال اون تفکر قانونمندتم،که جهان برات کن فیکون شده،استاد بخدا فهمیدم ماشین بنز و خیلی چیزهای دیگه برای من حاشیه ست،من بنز رو میخوام چون میخوام به خدا برسم،من آبشار نیاگارا رو میخوام،چون میخوام با نیاگارا آزادی و رها بودن ذاتمو درک کنم الله اکبر الله اکبر
خدایا چنان جنبشی درونم راه انداختی که احساس میکنم الان میتونم کوهی رو جابجا کنم،الله اکبر
استاد واقعا هنوز جایگاهمو پیدا نکردم،از بچگی همیشه توو ذهنم خودمو میدیدم که با کوله پشتی دارم شهر به شهر میرم،این مدت همش خودمو دارم بر فراز کوهی میبینم که دارم خدارو فریاد میزنم،شکرش میکنم،همین الان که دارم مینویسم این صحنه تووی ذهنم تداعی شده،من اینجوری حالم بی نهایت خوبه،خدایا شکرت
استاد یادتونه تووی لایو شماره سیزده قبل از این بیماری گفتی که حستون گفته برید واشنگتن سیتی پاسپورتها تمدید کنید،بعد این بیماری اومد و همه جا تعطیل شد،بی نهایت مشتاقم هدایت خداوند رو در این مورد هم بشنوم
خدایا دوست دارم هدایت هاتو تووی زندگی خودمم درک کنم،کلامتو بفهممم،نشونه هاتو پیگیری کنم،کمکم کن کمکم کن
دو روز مونده به وقت سفارت،اونهمه اتفاق به ظاهر بد،استاد تازه میگه بریم دیزنی دلند عشق و حال،الان موقعی که باید ذهنمون رو کنترل کنیم،بابا بخدا این خیلی حرفه،خدایا به منم اون ایمانی رو بده که استاد عباسمنش بهت داره،بیشتر از اونم میشه،بیشتر،میخوام با تموم وجودم میخوام
و جمله ایی طلایی از استاد عباسمنش: اونی که پاداش بزرگ میخواد باید بتونه این موقع ها ذهنشو کنترل کنه.
خدای من،این مرد چه کارهای بزرگی کرده،بچه ی دو سالش فوت میشه دو ساعت بعد میخنده میگه مال خوده خدا بوده،بردش،خونه زندگیش رو تووی بندرعباس میبخشه،دست خالی میره تهران،همه ی چیزاشو چه میبخشه،چه میفروشه میوفته توو جاده،پروژه های با درآمد ماهی سی،چهل میلیارد رو کنسل میکنه،سایتش میره توو هوا،اما این مرد با هر اتفاق ایمانش قوی تر و قوی تر میشه،واقعا صادقانه به خودم میگم،آیا من جسارت این کارها رو دارم؟؟واقعا نمیدونم،نمیدونم خدایا شکرت
و روز موعود رسید میرن سفارت،مریم جانم توو قسمت ۲۸ سفر به دور امریکا توو همین سفارت بود گفتی حست بهت گفت یه زمانی انتخاب کردی تووی ایران به دنیا بیای،حالا هم انتخاب میکنی بری امریکا زندگی کنی و شما حرف قلبتون رو پذیرفتی و پای کانتر رفتی،بخدا بخدا اینقدر توو عمق ماجراتون هستم،همش احساس میکنم اون لحظات منم پیشتون بودم،به نوعی تماشاگر بودم که شما میرفتید جلو و من پشت سرتون داشتم تماشا میکردم قدم به قدم ماجرای مهاجرتتون رو،الله اکبر
و اون روز شما با خانمی مصاحبه میکنید که با اینکه ایرانی نیست،اما فارسی حرف میزنه و به شما میگه دوست دارم شما برید امریکا،استاد بخدا این کلام خدا بودا از زبان اون خانم،گفت دوست دارم شما برید امریکا،الله اکبر
و یکی از کاربران سایت پیگیر میشه،برا شما خونه میگیره،و به شما میگه بیاید میامی فلوریدا،قدم به قدم دستان خدا،کارها رو دارند براحتترین شکل ممکن انجام میدن،و این چیزا برای کسی اتفاق میوفته که به خدا ایمان داره،این ایمان با سلول به سلول بدنش آمیخته شده،خدایا میشه منم به این ایمان برسم؟؟بخدا بخدا حس درونم گفت البته که میشه،الله اکبر،خدایا با تموم وجودم میخوام،میخوام هر آنچه که منو به تو نزدیکتر میکنه،هدایتم کن
و با پروازی با کیفیت،خالی مهاجرت کردید به امریکا
و دستی دیگر از دستان خداوند،آقای افسر که به صورت معجزه،خودش میره میگرده برگه ی انگلیسی پیدا میکنه،خودش پرش میکنه،مهره شیش ماهه میزنه،چمدونها رو نمیگرده،استاد بخدا دیوانه شدم،من میخوام از چشم شما به قوانین نگاه کنم،بهاش هر چی باشه،با تموم وجودم آماده ام که بپردازم،خدایا هدایتم کن
و بعد از یک ماه خیلی اتفاقی تووی پیتزایی متوجه میشید که جام جهانی کشتیه توو لس آنجلس،اونم با پنج هزار کیلومتر،الله اکبر،استاد با تموم وجودم کلمه به کلمه حرفاتون رو باور دارم،اما درکش اونقدر سخته که دلم میخواد تووی سکوتی عمیق فرو برم و ساعتها فکر کنم.الله اکبر
هماهنکی ساعت حرکت با ساعت شروع مسابقه،یکیه،هماهنگی باز کردن درب با سوت شروع مسابقه یکیه،و توو دل این همزمانی ها آرزوی خانم مریم شایسته مستجاب میشه دیدن معماری این ورزشگاه،الله اکبر
استاد واقعا فکر میکنم اگه بخوام توو عمقش برم که خدا برای شما چه کرده و داره میکنه،ممکنه به معنای واقعی دیوانه بشم،اونقدر درونم پر شده از عشق به خدا که واقعا کنترلش سخته،الله اکبر هدایتم کن
و استاد شماره ایی رو اسکرین کرده،که الان مصادف شده با بیلبوردی که دیده،و باز هم خداوند دستی از دستانش چون خانم وکیل رو میزاره سر راهه استاد که به راحتی کارها رو انجام بده و مدارک رو میفرسته درب خونه و استاد عزیزم،خانم مریم شایسته و مایک عزیز اقامت امریکا رو میگیرن.الله اکبر
خدای من این اتفاقات برای کسانی اتفاق میوفته که به غیب ایمان دارند و باور دارند هر مسیر سخت،مسیر اشتباهیه،خدایا شکرت
و خداوند میتونه به همین شکل هدایتمون کنه برای هر چیز دیگه ایی
خدایا شکرت بابت هدایت استاد عباسمنش به امریکا
خدایا شکرت بابت بهترین کشور دنیا چون امریکا
خدایا شکرت بابت بهترین ایالت کشور امریکا چون فلوریدا
خدایا شکرت بابت هوای معتدل و همیشه بارونیه ایالت فلوریدا
خدایا شکرت بابت طبیعت بینظیر امریکا
و خداوند هر لحظه پاسخ میدهد به خواسته های ما،خواسته هایی که ما روشون تمرکز میکنیم،ایمان داریم که خداوند پاسخ میده و پاسخ میدهد،خدایا شکرت
استاد وقتی خداوند بهتون گفت برید پیش آقای تات و شما رفتی و چه تجربه هایی به دست آوردی،الان یه لحظه فکر کردم گفتم خداوند استاد رو هدایت کرد تووی خود امریکا تا تجربه کنه،و اطلاعاتی رو بهش میده که خیلی از امریکایی ها نمیدونند اینم چون استاد اون کنجکاویی مقدسی که انیشتین گفته رو تووی زندگیش عملی کرده،اما ما نیومده به امریکا داریم اطلاعات بدست میاریم،واقعا این خودش حکمتی داره،درسته ما بعد از شما بیدار شدیم و داریم آگاه میشیم،اما قدم به قدم که شما دارید پیش میرید راه رو دارید برای ما هموارتر و هموارتر میکنید و به اندازه ایی که باور داشته باشیم،خداوند هدایتمون میکنه.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD637MB55 دقیقه
- فایل صوتی داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 222MB55 دقیقه
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلامی گرم به استادان عزیزم و دوستان محترم
این داستان هدایت شما رو بارها گوش کردم و هربار اشکم سرازیر شده از این همه نزدیکی شما به خدا و این گوش کردن شما به جریان هدایت ها واقعا تحسین برانگیز هست این ایمان و عملکرد شما نسبت به جریان هدایت
از خدا برای خودم و دوستان عزیز درک و عمل بیشتر به جریان هدایت ها رو آرزو میکنم
خیلی وقت ها شده برای من و برای همه شما که این جریان هدایت رو شنیدیم و عمل کردیم و نتیجه خوبی گرفتیم و خیلی وقت ها هم شده که شنیدیم و عمل نکردیم و نتیجه اش رو دیدیم
اما اینجا میخوام داستان هدایت خودم رو بگم از مهاجرتی که داشتم و خدا چگونه دستان مهربانش رو برای من فرستاد تا لحظه به لحظه هدایت و کمکم کنه
مینویسم تا یادم باشه که خدا همینطوری که کمکم کرد و دستم رو گرفت به همین شکل هم میتونه بقیه کارها رو برام انجام بده
داستان هدایت من
من جواد صنمی اهل مشهد ساکن اصفهان
خوب داستان از اینجا شروع شد که قبل از اینکه بخوام مهاجرت کنم خیلی ترس ها داشتم و خیلی نگرانی ها از اینکه برم یک شهر دیگه چیکار باید بکنم جای خوابم چی میشه خوراکم چی میشه کارم چی میشه مادرم و خواهرام تنها هستند کسی رو ندارم که مراقبشون باشه اگر پول نتونم در بیارم چی میشه اینقدر این ترس ها و نگرانی ها بود که هروقت بهش فکر میکردم تمام تن و بدنم میلرزید و دستام خیس عرق میشد و حتی فکر کردن بهش هم بسیار برام دردآور بود
اما با تمام وجودم میخواستم حرکت کنم میخواستم برم توی دل ترسهام میخواستم ایمانم رو نشون بدم میخواستم خدای خودم رو بیشتر بشناسم این که استاد میگه خداهمه جاهست و کمک میکنه رو میخواستم بیشتر درک کنم و بفهمم میخواستم خودم رو بفهمم که اصلا میتونم از پس چنین کاری بر بیام ؟؟؟؟!
اینقدر این فکرها بود که اصلا حال خوب برام نداشته بود و هر روز حالم بدتر میشد و روز میزدم که حالم رو خوب کنم و خیلی وقت ها توی تنهایی خودم گریه میکردم و از خدا راه نجاتی میخواستم
من هرهقته جمعه ها میرفتم کوه و توی تنهایی با خدا حرف میزدم و خیلی خوب بود و آرامش داشتم تا اینکه یک جمعه که حالمم خیلی نامیزون بود رفتم تو کوه و تا دلتون میخواد گریه کردم همون لحظه دیگه تصمیم گرفتم که به این دردودرنج خاتمه بدم داخل پرانتز بگم ( که من چون نجار بودم و کارم رو تجربی یاد گرفته بودم دوست داشتم کنارکارم بیشتر یاد بگیرم و کارهای بهتری انجام بدم و یک شخصی توی اینستاگرام دیده بودم که بسیار حرفه ای و خوب کار میکنه و همیشه آرزو داشتم که پیشش کار کنم و اینقدر کار خوب بود که پیج های خارجی هم عکس و فیلم های ایشون رو به اسم خودشون میداشتند ) خلاصه اون رو توی کوه خدای درونم بهم گفت که برو توی سایت و یک بلیط بگیر برای اصفهان اوایل بهار امسال بود و توی ماه رمضان بودیم رفتم توی سایت و یک بلیط قطار گرفتم برای اصفهان خیلی جالب بود برام که بلیط قطار درجه یک با تخفیف خیلی خوبی رو سایت بود که بعداً متوجه شدم که به ندرت پیش میاد که تخفیف بذارند و من اون روز بلیط رو خریدم و قرار شد دوسه روز بعدش برم اصفهان این در صورتی بود که هیچکس خبر نداشت حتی خانواده و مادرم و وقتی که بهشون گفتم خیلی ناراحت شدند اما من تصمیم خودم رو گرفته بودم و باید میرفتم
چه باورهای بهم کمک کرد تا بتونم این تصمیم رو بگیرم باور اینکه خدا محافظ خانواده ام هست خدا نگه دارمن هست تا الان خدا به من و خانواده ام روزی داده همینطور که استاد تونسته من هم میتونم وقتی خدا به استاد کم کرده پس به من هم کمک میکنه من ایمان و عزت نفسم رو باید زیاد کنم بالاتر از مرگ چیزی نیست و هرآنچه که من را نکشد قوی ترم میسازد و …..
خلاصه روز موعود فرارسید و بارم رو بستم و رفتم به جایی که نه دوستی داشتم نه جایی داشتم اما میدونستم که توی این مسیر حتما خدا کمکم میکنه خلاصه رسیدیم اصفهان و رفتم به آدرسی که از اون شخص پیداکرده بودم برای شاگردی پیشش
از اینجا به بعدش شنیدن داره
وقتی رسیدم دم در کارگاهش دیدم این اصلا اون نیست و من اشتباهی اومدم وقتی که با طرف صحبت کردم متوجه شدم این یک شخص دیگه هست با همون اسم با همون فامیل با همون شغل اما توی دو جای مختلف اون نجار حرفه ای در تهران بود و این بنده خدا در اصفهان
خدای من دنیا رو سرم داشت خراب میشد و انگار آب سردی روی سرم ریختند اما به فاصله چند دقیقه خودم رو جمع و جور کزدم و گفتم این حتما هدایت خداهست حتما خیریتی هست حتما نشونه ای هست چطور ممکنه دو تا شخص با یک اسم و فامیل و یک شغل توی دو جای مختلف باشند یکی تهران و یکی اصفهان
خلاصه تا اینکه یکم آرامتر شدم
نزدیک این کارگاه بنده خدا منارجنبان قرارداشت حسم بهم گفت که برو اینجا فعلاو وقتی که رفتم منارجنبان توی زمانی رسیدم که همون موقع منار شروع به تکوان خوردن میکرد و این آخرین زمانی بود که توی اون روز میتونستم ببینم (چون سه بار بیشتر و در ساعت های 10.30 11.30 و 12.30 فقط این اتفاق میافتد) این هدایت بعدی خدا
خلاصه کمی نشستم و شروع به گشتن آدرس استاد نجار تهرانی گشتم و خدا راهش رو باز کرد برام که با کسانی از جاهایی صحبت کردم که همیشه ارزوشو داشتم آدرس و شماره تلفن شخص مورد نظر رو پیدا کردم اما هرچی تماس میکرفتم اون تلفن بوق نمیخورد گفتم این هم نشانه دیگه ای هست که باید دقت کنی بهش جواد
اون روز رفتم کوه صفه در اصفهان و از نزدیک این کوه زیبا رو دیدم و همیشه آرزوم بود که توی شهر دیگه ای که میرم کوه داشته باشه که بتونم برم مثل مشهد روزم رو اونجا سپری کردم و کلی لذت بردم (اصل داستان این هست که من توی این شهر خیلی حالم خوب بود ) و اصفهان یک جورایی برای من بهشت هست چون پر از دار و درخت و سرسبزی و پارک و آب خونه های بزرگ و زیبا هست
ذهنم خیلی داشت بهانه میچید و اذیتم میکرد که برگرد مشهد تو اومدی اینجا و طرف رو پیدا نکردی حالا کارت رو انجام دادی دیگه برگرد (اینجا باید حواسم میبود که گول این شیطان رو نخورم) با خودم گفتم میرم تهران پیش این شخص اگر اوکی شد که میمونم و کار میکنم اما اگر نشد برمیگردم همین اصفهان همون شب دوباره بلیط قطار گرفتم برای تهران و جالبه که از زمانی که بلیط گرفتم تا حرکت قطار 2 ساعت زمان داشتم (این هم هدایت بعدی نشانه بعدی )
حرکت کردم اون شب به سمت تهران
صبح رسیدم و اسنپ گرفتم برای کجا؟
کارگاه شخص مورد نظر
کارگاهش کجاست ؟
جاجرود
بلاخره حرکت کردم و رفتم دم در کارگاهش و وقتی در کارگاهش رو دیدم قلبم بهم گفت که خودشه حالا برو در بزن و ازش درخواست کن
وقتی رفتم توی کارگاه دیدم بللله همونی هست که من دنبالش می گشتم کارگاهی بزرگ با دستگاه های پیشرفته اروپایی و کلی کارگر
اما خودش نبود چند دقیقه ایستادم گفتند که داره میاد رفتم باهاش صحبت کردم و داستان رو براش توضیح دادم من توی ذهنم فکر میکردم چون دارم قوانین رو کار میکنم پس همه اتفاق هایی که من توی ذهنم هست باید برام بیفته و همه باید هرکاری برام بکنند
خخخ
اما فهمیدم نه بابا اینطوری ها هم نیست تو باید خودت رو اصلاح کنی
خلاصه این بنده خدا قبول نکرد و یکم حالم گرفته شد اما گفتم باز هم این هدایت خدا هست من باید بهتر بشم و نشونه ها رو بهتر درک کنم
خلاصه مونده بودم که چیکار کنم توی تهران بمونم یا نه و این رو هم بگم که اصلا تهران رو دوست ندارم و ازش متنفرم و نمیدونم دقیقا چرا و مهمتر از همه حالمم اصلا مثل اصفهان خوب نبود همون روز دوباره بهم گفته شد برگرد اصفهان دوباره روز از نو بازی از نو رفتم ترمینال اما هیچ اتوبوسی برای اصفهان نداشت و چون ماه رمضان بود و به تعطیلات عید فطر نزدیک بود همه جا شلوغ بود و بلیط به سختی پیدا میشد اصلا نبود بگم بهتره
خیلی الاف شدم توی ترمینال تا اینکه یک اتوبوس بود برای مشهد که ساعت 8.45 حرکت میکرد و کلی اصرار میکردم به بنده خدا راننده که من رو هرجوری شده ببره چون اصلا جا نداشت و اتوبوس بعدی فردا بود که اون هم پر بود آخر با کلی التماس گفت ساعت 8.30 کنار اتوبوس باش شاید توی صندوق بشه جا داد منم خوشحال گفتم باشه
اومدم توی سالن انتظار نشستم تا ساعت بشه و برم با خودم خیلی صحبت میکردم که جواد تو نیومدی که به این راحتی جا بزنی و برگردی تو قول دادی به خودت و خدا که حرکت کنی و این برگشتن یعنی جا زدن ترسیدن شکست خوردن کم آوردن و همه این ها نشونه آدم های ضعیف و بدون اعتماد بنفس هست و دیگه حق نداری فایل های استاد رو گوش کنی چون عمل نمیکنی و فقط حرف مفت میزنی و هیچ انتظاری هم از خدا نداشته باش
توی همین خا و احوال خودم بودم که یک پسر اومد و کنارم نشست و شروع کردم با هم به صحبت کردن که تهرانی بود و گفتم کجا میری گفت میرم اصفهان میرم برای کار پیش دوستم
اصلا من جا خوردم گفتم بیا جواد این هم نشونه بعدی باید بری اصفهان هر جوری شده بعد این صحبت ها توی سایت ها میگشتم دنبال بلیط قطار یا اتوبوس برای اصفهان همه پر بودند و کم کم داشتم نا امید میشدم که یک سایتی باز شد و دو تا بلیط قطار برای اصفهان باز شد کمی دو دل بودم و ترس داشتم و نگرفتم بلیط رو حالم بدتر شد و از خودم بیشتر متنفر
گفتم بیا خدا هم داره برات کارها رو انجام میده اما تو حرکت نمیکنی بخاطر ترس هات و نگرانی هات
به خدا گفتم خدایا یک بار دیگه سایت رو برام باز کن قول میدم بگیرم
خدا شاهده به طرز عجیبی سایت باز شد و اینبار دیگ تعمل نکردم و سریع بلیط رو خریدم
حالا ساعت چند بود حرکت 10.30
ساعت چند بلیط خریدم 8.15
و قرار بود راس 8.30 پای اتوبوس مشهد باشم تا حا بده برم مشهد
فقط گفتم این هدایت خداست سریع ماشین گرفتم برای راه آهن
و به لطف خدا ساعت 10.15 رسیدم راه آهن
خیلی اتفاق ها افتاد این وسط اما کمی کوتاه کنم
وقتی صبح زود رسیدم اصفهان به خدا گفتم چیکار کنم حالا
گفت فعلا برو مسافرخانه و بمون و بعد برو خوش بگذرون تا بهت بگم
خیلی جالبه قشنگ توی ذهنمه الان
خدا برام یک مسافر خونه پیدا کرد توی چهارباغ پایین وسایل رو گذاشتم و رفتم به کشتن اصفهان و این رو هم بگم که زاینده رود هم باز بود چقدر. زیبا بود خدای من چقدر حالم عالی و خوب بود و هست از این تصمیم
خلاصه دو سه روزی گذشت و خوب گشتم این شهر رو 3 4 روز مسافرخانه بودم که یک شب بهم گفت دیگه امشب رو رزرو نکن گفتم خدایا اگر نگیرم شب کجا بخوابم با این همه وسیله سنگین
اما گفتم چشم و عمل کردم شب رفتم نقش جهان نشستم خیلی زیبا بود اما کم کم داشت سرد میشد و خوابم میگرفت توی همین منوال هم دنبال خونه بودم توی دیوار که بتونم خونه ای اجاره کنم حالا چقدر پول داشتم 12 تومن کلا خخخخ
حسم بهم گفت بگرد دنبال خوابگاه پسرانه چون قبلاً شنیده بودم که خوابگاه هست و میشه گرفت خلاصه یکی از بهترین خوابگاه های اصفهان رو خدا برام فراهم کرد
توی مرکز شهر جایی که همیشه دوست داشتم توی بهترین لوکیشن با بهترین شرایط
همون شب دوباره همون حس بهم گفت که برگرد مسافرخونه ساعت 12 شب
برگشتم و اون وقت فهمیدم که چرا باید تمدید نمیکردم چون اگر تمدید میکردم شاید فکر گشتن خوابگاه نمیبودم
شب خوابیدم و قرار شد صبح برم خوابگاه رو رزرو کنم برای یک ماه با قیمتی مناسب
خوب صبح که بیدار شدم دوباره یکم حالم تا میزون بود و میخواستم برگردم مشهد خیلی کالنجار رفتم اما نتونستم بر ذهنم غلبه کنم و تصمیم گرفتم برگردم مشهد
همون لحظه حسم بهم گفت که حالا برو دستشویی و صورتت رو بشور و این کار رو کردم و برگشتم توی اتاق تصمیم گرفتم بمونم و سریع رفتم خوابگاه و رزرو کردم چون میدونستم اگر دست دست کنم باز هم ذهنم بهانه میاره و ممکنه جا بزنم
و وقتی که که جای خواب مطمئن شدم دوباره حسم بهم گفت که حالا نوبت کار هست برو و بگرد دنبال کار
بعد از دو سه روز گشتن کار مورد نظر رو پیدا کردم که توی تولیدی مبلمانی بزرگ و خوب بود
و شروع کردم به کار کردن خیلی چیزها اونجا یاد گرفتم و خیلی قوی تر شدم برای ادامه دادن
همون جا بود که با یک شخص مهربانی آشنا شدم که بسیار محترم مهربان بود اون شخص خیلی بهم کمک کرد و خیلی دوست داشت و من رو به خونه خودش دعوت میکرد و غذاهای خوشمزه برام میآورد و خیلی خودم رو داشت
بعد از مدت ی ماه فهمیدم که این اون کار مورد علاقه ام نیست و دیگه حالم اینجا خوب نیست
کار مورد علاقه ام رنگکاری دکوراسیون داخلی منزل بود اما این فرق میکرد
بعد از مدتی این شخص از تولیدی رفت و بعد از چند روز بهم زنگ زد و گفت با کسی آشنا شده که نیرو میخواد و تو میای اینجا پیش این آقا و من هم گفتم بله میام و این دقیقاً همون کاری بود که دوسش داشتم
بعد رفتم پیش این آقای عزیز و محترم وشاد باهاش راجب کار صحبت کردم و شروع بکار کردم و تا الان که 8 ماه میگذره پیش ایشون هستم و خیلی رازی هستم و خیلی اتفاق های خوب دیگه افتاد برام توی این مدت و من بیشتر سپاسگزار خدا میشدم از حمایت ها و هدایتهاش
توی خوابگاه که بودم با یک پسری آشنا شدم که بسیار این پسر محترم مهربان دوست داشتنی عالی از همه نظر و خدا یک رفیق خیلی خیلی خوب هم بهم داد که هربار میگم خدایا شکرت برای این نعمت بزرگ و این رفیق خوبی که بهم دادی و کلا آدم های درستی که سر راهم قرار میدی
توی این مدتی که در خوابگاه بودم همیشه دوست داشتم از خودم خونه داشته باشم و خودم تنهایی زندگی جدیدی رو شروع کنم و از نو لوازم خونه بخرم و همیشه این چیزها رو تصور میکردم و لذت میبردم و گاهگاهی هم به املاکی ها میرفتم و خونه میدیدم اما چون پول کافی نداشتم خوب این خواسته بوجود نمیومد تا اینکه بعد از 8 ماه که توی خوابگاه بودم به لطف خدا شرایطی برام بوجود اومده که از هشتم دی ماه 1402 توی خونه ای که خدا برام فراهم کرده قرارع زندگی جدیدی رو شروع کنم این خونه اجاره هست و فعلا هیچ چی نداره اما یکبار توی زندگیم این اتفاق افتاده که با هیچی صاحب خونه و لوازم شدم پی وقتی یکبار این کار رو برام کرده باز هم توانایی داره که انجام بده. البته که بارها و بارها انجام داده اما این بیشتر توی ذهنم مونده
بخدا همه این اتفاق های خوب که برام افتاده همش بخاطر گوش دادن مدام به فایل ها کارکردن روی خودم و هدایت ها و لطف و کرم خودش بوده و هست و من به قول استاد فقط گفتم چشم و سعی کردم حالم رو خوب مگه دارم و عجله نکنم البته که شیطون هم بیمار نبوده این وسط اما کمک خدا بیشتر بوده
نمیدونم چقدر وقت گذاشتم برای این کامنت اما واقعا ارزشش رو داشت چون خیلی چیزها برام یادآوری شد و البته که خیلی چیزها رو ننوشتم و هزاران مورد دیگه ای که اتفاق افتاد
از درآمدی که خیلی کم کم بیشتر شد از حال خوبم که هر روز بهتر شده از کنترل ذهنی که خیلی قوی تر شدن از ترس هام که کمتر شده از ایمانم که بهتر شده از دوستان خوبی که پیدا کردم و چقدر از بودن کنار من لذت میبرند از جملات مثبت و خوبی که بخاطر اخلاق و رفتارم بهم گفته میشه چه غریبه ها چه آشناها و از قلب های بسیاری که خدای مهربان برام نرم کرده تا به این مرحله از زندگی برسم و همش اعتبارش به خود مهربانش بر میگرده
این جملات و ابن یادآوری ها هم همش کار خودش بوده و کم کم هی یادم میومد و هی به کامنتم اضافه میکردم
شاید نتایج بزرگ استاد رو نگرفته باشم اما نتایج خیلی بزرگترین رو برای خودم گرفتم نتایجی که قبل از خودم نبودند و خودم با کمک خدا ساختم و البته که مثل استاد هم خیلی متعهد نبودم اما به اندازه ظرفم بزرگتر شدم و چیزها یاد گرفتم
خدایا شکرت بابت این همه آگاهی
خدایا شکرت بابت این همه نتایج خوبم
خدایا شکرت بابت این همه هدایت ها
الله اکبر خیلی توی این مسیر ترس ها داشتم اما الان میخندم به این ترس ها
نمیدونی استاد چقدر شما رو برای خودم مثال زدم چقدر ایمان و توکلتون رو برای خودم مثال زدم چقدر شجاعتتون رو برای خودم مثال زدم
و الان اینجا هستم زنده و شاد و سلامت
و چه آینده ی خوبی رو برای خودم قرارع بسازم و چقدر اتفاق های خوب قراره خداجونم برام رقم بزنه
از هممتون ممنونم که کامنت هاتون مثل جواهر میمونه
از استاد عزیزم و مریم جان گرامی هم ممنونم بابت شخصیت و رفتار و منش و باور و توحیدی که دارند و چقدر یاد میگیرم ازتون
دم همتون گرم و خدا همیشه پشت و پناهتون باشه
به نام خدای خوبم
سلام آقا مجید عزیز برادر گرامی
ممنونم از شما بابت وقتی که گذاشتی و کامنتم رو خوندی و خدارو هزاران بار شکر میکنم که این نوشته که متعلق به خودش هست رو در شما باعث که یادآوری بوجود بیاره و تاثیر کوچک اما مثبتی داشته باشه
خداروشکر میکنم هزاران هزار بار از خدای خوبم که در چنین جایگاهی هستم و دوستان خوبی چون شما دارم و من دارم از تکتک شما عزیزان یاد میگیرم
تحسین میکنم شما رو هم بخاطر رفتن توی دل ترس هاتون و عمل به الهاماتتون
هرچی که داریم از خداست و همه تخت قدرت اونه
ممنونم دوست خوبم برادر عزیزم
امیدوارم که موفق و پایدار باشید در کل زندگی در بغل رب العالمین