داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 2 - صفحه 26

702 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    never give up گفته:
    مدت عضویت: 2570 روز

    سلام استاد عزیزم، لطفا در دوره روانشناسی ثروت 1 در مورد کاهش هزینه ها، حذف نیروی انسانی و استفاده از علم و تکنولوژی و دانش و اینترنت و هوش مصنوعی و ربات ها و دم و دستگاه و تجهیزات و اهرم ها و ابزارآلات و ماشین آلات، خلاقیت و نوآوری، متقاعدکردن و منطقی کردن نشانه ها و الهامات الهی برای ذهنمون، ریسک پذیری، افزایش مشتری خوب، استفاده هوشمندانه از امکانات، نحوه کار و کاسبی و زندگی در زمان تحریم ها و نوسان شدید قیمت همه چیز و تبدیل کردن این اتفاقات و چیزها به نفع خودمون و مثال ها و تجربیاتی از این دست مسائل خیلی صحبت کنید، واقعا الآن کلافه شده ام و نمی دونم با نوسان قیمت ها و…. چیکار کنم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    معبود من معبود من گفته:
    مدت عضویت: 2607 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم ان شاء الله هر جا هستین سلامت و شاد باشین واقعا نمی دونم چرا اینقدر حرفاتون به دل میشینه واقعا عالییییییییی هر چند مدت دور بشم دوباره مثل آهن ربا جذبتون میشم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مهسا گفته:
    مدت عضویت: 1813 روز

    به نام خداوند هدایتگر مهربان

    سلام به همه دوستان و استاد عزیز و خانم شایسته

    این دو فایل واقعا بی نظیر و فوق العاده بود طوری که اشک منو دراورد که چطور خدا بندش رو هدایت میکنه وقتی که اون راه رو باز بزاره و ایمان داشته باشه…

    خیلی خیلی لذت بردم از گوش دادن این دوفایل و واقعا کلی درس گرفتم.من هم از خدا همیشه همچین ایمانی رو میخوام که لحظه به لحظه زندگیمو خداوند هدایت کنه و منو به سرمنزل مقصود برسونه

    ممنونم استاد که اینقدر عاشقانه اگاهیهاتون رو دراختیار ما میزارید.خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سید یوسف موسوی گفته:
    مدت عضویت: 2061 روز

    سلام خدمت استاد عزیز الان دقیق من یک سال و نیم من با شما هستم و خیلی از فایلاتون دیدم مثل زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا و تقریبا خیلی از فایلهای دانلودی یعنی اینجوری بگم که شب و روز و روز شب تو ماشین با گوشی و تلویزیون خونه که کلا وقتی روشن میشه استاد عباس منش داره نشون میده غیر اون چند ساعتی که دخترم داره کارتن میبینه خلاصه از همه لحاظ ۳۶۰ درجه من تغییر کردم.

    تقریبا ۹۰درصد دوستا و آشناهای قدیم رفتن و جاشون دوستانی گرفتن که هم فرکانس من هستن.

    همیشه و همه جا فقط از خدا میخوام که هدایتم کنه هر تضادی پیش میاد نمیزارم خیلی طول بکشه خیلی زود خودم جم و جور میکنم خلاصه همه چی همه چی عالی شده.

    تو کسب و کارم منی که همیشه بدهکار بودم و چک میدادم و کلی استرس و نارحتی و فشار و یا فروشم حساب دفتری بود و کلی مشتری بدحساب و مریض و اینا کل اینا رفتن چون باورهام عوض شدن چون فهمیدم خداس که رزق منه رزاق اونه رحمان اونه رحیم اونه وهاب اونه منی که ۵ فرض نماز مسجد و با جماعت میخوندم و فکر میکردم مومنم ولی خیلی شرک داشتم الان فهمیدم توحید چیه و اصول چیه خدایا شکرت هزار تلیارد بار شکرت و من این رویه و این زندگی دوسدارم این آموزشها با فطرت من هماهنگ خدایا شکرت.

    خلاصه واقعا از خداوند و رب العالمین ممنونم که با شما آشنا شدم و اینجوری دارم هر روز هدایت میشم.آمین

    این دو قسمت عالین به نظرم هرچی تا حالا شنیدم تو یه کف ترازو بزارم این دوتا فایل هدایت تو کف بعدی این دوتا فایل قویترن دیگه حساب کنید یک سال و نیم شب و روز فایل گوش بدی چیه و چه مقدار.

    درود خداوند بر شما و خانم شایسته عزیز.

    در پناه ربالعالمین بدرخشین.آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    علی پیشداد گفته:
    مدت عضویت: 3091 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته گل

    .خیلی منتظر بودم فایل رو کامل ببینم و ببینم چطوری شما رفتید امریکا .

    واقعا شگفت انگیزه این همه مشکلات رو نادیده گرفت و فقط رو به جلو درفت این فایل که تموم شد خیلی به فکر فرو رفتم و تنها چیزی که تونستم به زبان بیارم این بود که (ایمان و توکل) فقط این اومد توی ذهنم و خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود واقعا پاداش کسی که این دوتا رو داشته باشه همینه و شما واقعا لیاقات بهترین ها رو دارید من این همه که دارم کار میکنم یه کم با ایمان و توکل واقعی فاصله دارم و نمیدونم چطوری پیداش کنم امیدوارم شما یه کم دیگه در مورد این دوتا بیشتر توضیح بدید حداقل توی روانشناسی 1 که گرفتم ممنون میشم استاد گلم از همین جا شما رو میبوسم که زندگی منو عوض کردید متشکر از شما و خانم شایسته گل گلاب..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    ئاوات مصطفی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2777 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    استاد ،خانم شایسته و دوستان گرامی سلام و درود

    برای منی که حس گناه داشتم و همین جوریشم همیشه خودم رو گناهکار و مقصر بابت خیلی از مشکلات می دونستم، اتفاق جالبی دو شب پیش افتاد. همین جور که سرگرم نوشتن بودم به این مسئله مهم رسیدم که باید حقیقتاً خودم رو ببخشم بعد به این فکر کردم گفتن صرف اینکه من خودم رو می بخشم دردی دوا نم یکنه و من چندان باهاش ارتباط برقرار نمی کنم. بعد شروع کردم به نوشتن از کودک درون و احترام و توجهی که باید با اون برقرار کرد. نوشتم که دردرون همه ما یک کودک 3 ساله وجود داره که خیلی وقته باهاش خوب برخورد نمیکینم و ازون دلگیره. جرقه ای در ذهنم زده شد. کودک درونم!!

    من دارم ازش می نویسم و توصیه می کنم باهاش خوب برخورد کنید.چشمام پر از اشک شد. دیدم حقیقتا اینقده خودم رو بابت کارهاو افکارم سرزنش و تحقیر کردم و اینقده حس گناه به خودم دادم که عملاً هیچ رابطه ای با کودک درونم نمیتونم برقرار کنم.

    به فکرم رسید که اون رو همینجوری با زبان مورد خطاب قراربدهم. و گفتم و گفتم و گفتم….

    اولین حرفم این بود :به خاطر مشکلاتی که برات پیش اومده ببخشید!! تو مقصر نبودی! تو بیگناهی! آگاهی نابی رو کشف کرده بودم! هدایت عظیمی بود. نزدیک به نیم ساعت باهاش حرف زدم و دلداریش دادم که به خاطر فلان مشکل فلان کار فلان مسئله تو بی گناه بودی تو معصوم بودی ببخشید و من میدونستم تموم این افکار و اعمال گناه آلود و اشتباه ناشی از باورهایی بوده که اطرافیان داشتند و من نیز باور کرده و در عمل انجام داده بودم. اینکه می گم گناه منظور اعمال پلید نیست! همین که شما بابت یک مسئله خودت رو نمی بخشی (یا همون به خودت گرفتن) باعث میشه کودک درون افسرده بشه! دعوا های پدر و مادرم حس می کردم به خاطره منه! بی پولی هایی که داشتم و بابت آن خودم رو گناهکار می دونستم و هزاران فحش به خودم میدادم! بابت همین خونه اجاره ای در سن 36 سالگی بارها خودم رو گناهکار دونستم! بابت ضرر مالی که 3 سال قبل کردم بارها حتی در خواب خودم رو گناهکار می دونستم و با الفاظی ناراحت کننده خودم رو خطاب قرار میدادم!و این رشته سر دراز دارد. دیدم در تمام طول عمرم من مدام خودم رو سرزنش کرده ام و خودم رو مقصر و گناهکار دونستم!اینقده این حس گناه و باور بی لیاقتی در درونم ریشه دوونده بود که با گفته های استاد حتی ارتباط هم برقرار نمی کردم. ولی اون روز که داشتم می نوشتم به این شهود عالی رسیدم! تموم آنچه به یادم می اومد از افکار و اعمال و احساس گناه هایی که کرده بودم رو از زیر خروارها خاطرات بیرون کشیدم و بابت همه اونا به کودک درونم که کم کم داشت بغضش می ترکید،ببخشید گفتم و خطاب بهش گفتم تو مقصر نبودی! توی بیگناه بودی!

    خدای من خدای بزرگوارم چقدر بابت این کارم شکرگزار هستم! یعنی این پاکسازی واقعیه! این خانه تکانیه این احساس باعث شدبه شدت سبک شوم! باعث شد شجاعت انجام یه سری کارهای عقب افتاده و اساسی رو پیدا کنم!حس گناه بدترین حسیه که به خودم داده بودم و ازش بی خبر بودم. غافل بودم که چقدر این حس من رو از نعمات بی پایان خداوند دور می کند.خلاصه اون روز کلا با کودک درونم حرف زدم و ازش دلجویی کردم. دیدم داره از خشم نهفته ای که دارم کم میشه! دوستان تمام آنچه هست در درون خود ما پیدا میشود. اگر خشمگینید اگر افسرده اید اگر از وضعیت پیش آمده رضایت ندارید! خودتون رو با ذکر کلمه ببخشید معاف کنید. خلاصه اون روز و شبش خیلی خوش خوش گذشت بهم. شبش کلا! با یادآوری اینکه فلان جا هم فلان وقت قلان حس هم باعث شده تو (کودک درونم) ناراحت بشه ازش دلجویی کردم و خطاب بهش گفتم ببخشید! من گذشته رو نمی تونم تغییر بدهم ولی اکنون باید خودم را ببخشم و حس گناه رو از خودم دور کنم. همینکه حس گناه دور شود حس زیبای داشتن لیاقت جایگزینش میشود.من با حس گناه جلوی خیلی از اتفاقات خوب رو برای خودم گرفته بودم و بعد فکر میکردم چرا قانون جواب نمی دهد! جواب دادن قوانین الهی بستر میخواد و اون بستر خلوص درونه!

    خلاصه من دو روز داشتم با کودک درون زیبا حرف می زدم! الفاظ ناراحت کننده به کار نمی بردم! حقیقتا دوستش داشتم و اون موجود نازنین و مقدس درونم داشت کم کم بیدار میشد. من اکنون او را به شدت دوست دارم و این عشق تازه داره جریان پیدا می کنه!

    شب که شد شروعکردم به پیاده روی ارام و مدام خداوند مهربان ر بابت آنچه هست شکر گزاری می کردم! در یکی از کتابهای تاثیر گذار که خونده بودم میگفت باید به همه چیز از دیدگاه عشق و دوستداشتن نگاه کنی و خطاب به انها ذکر ((متاسفم ببخشید دوستت دارم و متشکرم)) را بگویی اینگوه پاک میشوی! ولی از آنجایی “”””که بیرون ز تو نیست انچه در عالم هست “”””” من این اذکار را به خودم می گفتم البته با حذف کلمه متاسفم چون قرار نیست دیگه متاسف باشم و خودم را مقصر نشان دهم. و مدام این حرفها تکرار میشد. و صد البته خدایا شکرت رو هم قاطیش می گفتم بعد یه شهود دیگه اومد. همینجوری که داشتم با خودم عشق و حال می کردم و قدم می زدم (جالبه حتی خیابونها به شدت خلوت شده بودند) یه حسی گفت با خدا حرف بزن!

    گفتم سلام خدایا!

    درونم بهم گفت: علیک السلام!

    گفتم خدایا من می خوام پیشرفت کنم! می خوام به سمت کاری که براش ساخته شدم هدایتم کنی! می خوام به خود حقیقیم برسم! اون حس درونم

    گفت:وارد ترسهایت بشو!! گفتم چه ترسی! گفت همین که می ترسی نشود! می ترسی کارهایت راه نیفتد! برو واردشون شو!

    گفتم یه کم واضحتر بگو!

    گفت عزیز دلم وقتی مدت درگیر سیگار و … بودی مدام بهت می گفتم این تو نیستی و این کارها اصلا بهت نمیاد! و خودت بعدها فهمیدی آره درسته اینکاره نیستم!من اونوقتها بهت می گفتم اینکاره نیستی و تو نباید خودت رو اذیت کنی و بعد تو عمل کردی و دیدی واقعا تو آدم بیماری بودی که خودش رو فریبداده بود!اون موقع بهت می گفتم تو اینکاره نیستی و مدت 15 سال این حرف و گوش نکردی! بعد به حقیقت شیرین رسیدی و فهمیدی من درست میگم!

    گفتم اره واقعا این حرفت رو قبول دارم عینه حقیقته!

    ادامه داد حالا از وقتی تونستی از اون حالات بیرون بیای مدام دارم بهت می گم تو می تونی یک الگو از خودت به دیگران نشان دهی! تو یک رسالت داری! تو باید به دیگران این آگاهی های ناب و که باعث نجاتت شد برسونی! و این بار هم تو مقاومت کردی! در ظاهر می گویی آره اینکار رو می کنم ولی در باطن می ترسی! تو شجاعی ولی نمی خواهی وارد ترسهایت شوی! ترس از روبرو شدن با مردم! آره گفتم درسته من از این می ترسم که نشود از این راه پول در آورد! می ترسم حرفهام خریدار نداشته باشه! می ترسم بهم گیر بدهند! میترسم افرادی مسخره ام کنند! می ترسم امکانات فراهم نشود! میترسم!

    اون حس زیبا گفت: پس نترس چون من همیشه اینجام! خودت رو دوست داشته باش و همانطوری که خودت را بخشیدی و پاکسازی کردی، اینبار شجاع باش و وارد کارزار شو.

    گفت یادته وقتی میخواستی از دام سیگار رها بشی چیکار کردی؟

    گفتم اره یک کتاب بود گفتم می خونمش فوقش سیگار رو ترک می کنم و اگر هم نشد یک کتاب خوندم ضرر که نکردم!!

    گفت خوب این هم مثه همونه تو فردا برو با این چند نفر حرف بزن! با فلانی جلسه بزار! کتابت رو بنویس! گزارشاتت رو تهیه کن! مصاحبه کن! سمینار حضوری برگزار کن! اگه شد که چه بهتر و اگرم نشد تو تلاشت رو کردی!

    گفتم احسنت!! افرین واقعاً همینه! من میرم دنبال کارهام! فلان دفتر خوبه برم اونجا آخه فلانی اونجا کار می کنه!!

    گفت: صبر کن قرار نیست قضاوت کنی! کارهات رو بسپار به من ! از تو حرکت از من برکت!

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    و هر گاه [ای پیامبر!] بندگانم از تو درباره ی من پرسش کنند، از جانب من [به آنها] بگو: «من [خداوند متعال] نزدیک [آنها] هستم، دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا می خواند، پاسخ می گویم، پس آنها باید دعوت مرا گردن نهند و به من ایمان بیاورند تا ارشاد و هدایت شوند.»سوره بقره آیه 186

    گفتم راستی اگه من شجاع باشم و وارد ترسهایم شوم و تو کارهایم را به عهده بگیری و من فقط عمل کنم و تو هدایتم کنی، وضعیت موجود رو میبینی که ! خونه اجاره ای! بی پولی! کمبود! و….

    گفت: تو شروع کن و به من اعتماد کن! ثروت بخش کوچکی از نعمتهایی است که قراره نصیبت شود! سلامتی،رابطه خوب،عزت نفس و اعتماد به نفس،فراوانی نعمات، آدمهای خوب، و ایمان بخشی از نعمتهایی است که نصیبت خواهند شد. تو شجاع باش!

    بعد به یه شیر آب رسیدم و کمی اب خوردم! ساعت1:30 نصفه شب بود! گفتم خدایا شکرت عجب آبی بود! همون صدای درونی بهم گفت نوش جانت!

    واقعا خدا داشت باهام حرف میزد! و از اون شب مدام دارم به این فکر می کنم که خداوند چقدر به من نزدیک بوده ولی من مدام داشتم نادیده اش می گرفتم.

    دوستان رابطه ی مستقیمی با کودک درون با خداوند وجود داره! یعنی هر چقدر ما خود را بیشتر ببخشیم و دوست داشته باشیم، بیشتر با خدا در ارتباط خواهیم بود. ما همه مثال شیشه ای پاک هستیم که مقداری گردو خاک (باورهای غلط) روی آن را پوشانده اند و تا با خود مهربانانه تر و عاشقانه تر زندگی کنیم و خود را بیشتر و بهتر ببخشیم این شیشه خالصتر خواهد شد!

    ونتیجه تمام این احساسات و افکار و اعمال به توحید میرسد . به این فکر خواهم رسید که هیچکسی بزرگتر از خداوند درونم نیست. همان خدایی که بهترین ها را برای من م یخواهد . همان خدایی کهه میشه با من بوده و خواهد بود. همان بودن زیبا که به من می گوید :

    هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فی‏ مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُور ملک، ۱۵٫

    او کسى است که زمین را براى شما رام کرد، بر شانه‌‏هاى آن راه بروید و از روزی‌هاى خداوند بخورید و بازگشت و اجتماع همه به سوى او است

    فردای اون شب به چندین جا مراجعه کردم برای انجام یک سری کارها و شجاعتی که شب قبلش بهم الهام شده بود و اینکه وارد ترسهایم شوم و حقیقتاً دیدم که از دور ترسناک هستند وقتی واردشان میشوی جز خوبی ضفافیت صداقت زیبایی چیزی وجود ندارد! همه باهام خوب بودند. همه ازم استقابل کردند و گفتند کار خوبی رو شروع کردم و صعی می کنند با تمام توان بهم کمک کنند و من خداوند را شکر م یگفتم برای خاطر اینکه اینقد رارحت کارهایم را درست می کند. شکرگزار وجودی بودم که بهم گفته بود چی کار کنم. و این شهود ادامه خواهد داشت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    زلیخا جهانگیری⁦ گفته:
    مدت عضویت: 2276 روز

    سلام استاد بزرگمرد

    نمیدونم واقعا چطور بزرگی و عظمتی که در وجود شما میبینم رو بیان کنم…

    چقدر بی نظیر بود این داستان…چه اشک هایی که سرازیر نکرد، چه خدایی که نشان نداد، چه آگاهیی هایی که پشتش نبود، اگه یه نفر از بیرون به اسم این فایل نگاه کنه یا کسی که در این مدار نیست، اصلا درک نکنه و متوجه نشه چه اقیانوسی از آیات خداوند درونش نهفته… آیا نمی اندیشیم؟ قران هزار بار از آیات اسم برده، خب آیات میشه نشانه دیگه، و بعدش میگه اینهمه نشانه میبینید باز هم نمی اندیشید؟ واقعا با خودم فکر می کنم، اگر من مثل 90 درصد مردم این نشانه ها رو میدیدم و نمی اندیشیدم، سرای آخرت اگه ازم می پرسید چرا؟؟؟ چه جوابی داشتم بدم؟ پس این سیستم مغزی و عقل در درون سر من برای چی در اختیارم قرار داده شده؟ این چشم ها که نشانه هارو ببینم، این گوش ها که نشانه هارو بشنوم، سواد خواندن و نوشتن که نشانه هارو بخونم… این حس تشخیص خوب از بد. و از همه مهمتر این هدایت که مدام داره انجام میشه..خداوند این همه ابزار به ما داده. اینهمه مجهز هستم من. اگر نیاندیشم قطعا به خودم ظلم کردم و جایگاهم جهنم است…

    استاد علاوه بر آگاهی های بزرگ دیگه، نکته ی مهمی که برام واضح و روشن شد، روش های هدایت خداونده، حدود 7 ماه پیش به مدت 10 روز، در بیمارستان بودم و با اینکه روی تخت بیمارستان داشتم فایلهای شمارو نگاه می کردم(مخصوصا فایهای مربوط به تضاد) و حرفای خوب و فکرهای خوب و توجه به نکات مثبت اطرافم، اما جواب آزمایشم بدتر و بدتر میشد، و در روز چندین بار ازم خون می گرفتن اینقدر که دیگه رگ پیدا نمیشد و من از درد بلند بلند گریه می کردم، ده روز طول کشید. و هر روز از خداوند می پرسم، مدام می پرسیدم چرا من اینجام؟ چه فرکانسی فرستادم که الان اینجام؟ چه ترمزی دارم چه باور اشتباهی دارم؟ چه درسی باید از این تضاد بگیرم؟ چی قراره یاد بگیرم؟ و مدام جواب میدادم و تصمیم می گرفتم برای آینده و … اما نتیجه آزمایش بدتر میشد بهتر نمیشد، طوری که اگر بدتر میشد مجبور بودن عملم کنن و اونوقت من برای همیشه از نعمت مادر بودن بی نصیب می شدم…مدام منتظر جواب خدا بودم، اما چیزی نمیشنیدم، قطعا من کر و کور بودم وگرنه خداوند زود جواب میده. تااینکه در شب دهم در حین خواب و بیداری یه جمله ای بهم گفت استاد. جمله ای واضح و روشن….. وقتی این جمله رو گفت هشیار شدم و از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس بهداشتی بیمارستان توی آینه نگاه کردم و اشک ریختم و قول دادم حرف گفته شده رو عمل کنم. حرفی که باور قوی نسبت به خدا و توکل می خواست. به خدا گفتم: نمی گم همین الان اون ایمان رو توی وجودم دارم ولی قول میدم بسازمش. قول میدم دیگه خواسته هامو از خودت بخوام…فقط بهم فرصت بده، نعمتی که بهم دادی(نعمت مادر شدن) همون طور که دادی حفظش کن برام، سلامتیم رو بهم برگردون…. باورتون میشه اولین آزمایش بعدش نتیجه خوب شد؟ این داستان رو فقط برای خواهرام و برادرم که توی این مسیرن تعریف کردم ولی مطمئنم هیچ کس نمیتونه عمق وجود ماجرایی که برام اتفاق افتاد رو درک کنه…چی بود…حتی لحن صحبت خدارو خوب بیاد دارم. انگار متاسف بود از وضعیتم و شونشو انداخت بالا و گفت خودت اینطور خواستی…حالتش مثل جلاد و خشن نبود وقتی گفت خودت خواستی، مهربون و متاسف بود برام. انگار ناراحتم بود ولی چاره ای جز اجابت نداشت…

    این ماجرا به خوبی تموم شد…

    بعد از اون من فکر می کردم فقط خدا اونطوری باهام ارتباط بر قرار می کنه. و یکی از خواسته هام که شدیدا در پی اش بودم این بود که بیشتر با خدا ارتباط برقرار کنم، و همش میپرسیدم و بی قرار بودم که چرا ارتباط برقرار نمیشه… تا اینکه این فایل و کامنت بی نظیر آقای رضاعطار روشن، آگاه ترم کرد، اون روشی که تجربه کردم، قطعا تکامل می خواد و بازهم بهش خواهم رسید، اما همین قل خوردن و بیرون اومدن بطری هم هدایت خداست، غیرفعال شدن کارت ها هدایت خداست…اینکه اینهمه توانایی دارم، این هم هدایت خداست، وقتی مشغول کار هستم و به موقع به ذهنم میاره که به غذای روی گاز سر بزنم، اینکه این همه با اراده هستم و هزاران هزار نمونه که مدام درحال دریافتش هستم. با دیدن و شنیدن این داستان متوجه شدم که من مدام با خدا در ارتباطم و خیلی حالت دوستانه تری و معنوی تری پیدا کردم…بی نهایت متشکرم برای انتشار این آگاهی های بی نظیر…

    در بخشی گفتید یک روز داستان آشناییتون با عزیزدلتون یا بقیه همکاران و دوستانتون رو می گید برامون. فقط می خواستم بگم بی صبرانه منتظر اون فایل ها هم هستم.

    استاد شاید ندونید هر کدوم از ما چه آگاهیی هایی از گفته هاتون کسب می کنیم. هر کدوممون بر اساس تجربیاتمون و مدارمون مشمول این الطاف خداوند هستیم.

    وقتی شروع کردم به کامنت نوشتن اصلا قصد نداشتم قضیه بیمارستان رو بنویسم بخاطر توجه نکردن به نکات منفی. ولی نمیدونم چی شد..(البته نمی دونم که می دونم، هدایت خداوند بود…)

    یه نمونه دیگه هدایت خداوند همین امروز برام پیش اومد که اونم ثبت می کنم. خیلی عالی بود برام.

    در حال کار روی سایتم هستم که تازه راه اندازی کردم، نیاز به میکروفن دارم، چون میکروفن کامپیوتر ضعیفه و کلی نویز داره، با گوشی ضبط می کردم صدامو و انتقال میدادم به کامپیوتر و اینطوری کارمو راه می انداختم ولی خیلی خسته کننده و وقت گیر بود…زلیخای قبلی به خودش می گفت: عیب نداره خسته کنندست، ادامه بده، آفرین تو می تونی، ادامه بده یه روزی یه سیستم خوب بدست میاری… ولی زلیخای عباس منشی امروز به خدا گفت: یه راه حلی جلوی پام بزار، اینقدر سخت و خسته کننده میشه حوصلم نمیاد بشینم پای سیستم.

    چی شد ؟؟؟

    شاید برای برخی دوستان عادی باشه ولی برای من که اصلا نمیدونستم همچین چیزی امکان داره خیلی هیجان انگیز بود و بازم هدایت خداوند رو احساس کردم. گفت برو سرچ کن تبدیل گوشی به میکروفن کامپیوتر و من اینو سرچ کردم و دیدم بله، همچین امکانی هست، یه شرکتی اومده یه نرم افزاری نوشته که چنین چیزی ممکنه…. خیلی عالی بود… کلی در وقتم صرفه جویی شد، از طرف دیگه لذت بخش و راحت…

    هدایت خداوند مثل فرستنده ای هستش که مدام در حال ارساله، فقط ما باید باهاش تنظیم بشیم، گیرنده هامونو تنظیم کنیم تا دریافت کنیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    کاظم گفته:
    مدت عضویت: 2779 روز

    سلام بر استاد عزیز و دوستان خوب و صمیمی. الان که دارم این پیام رو می فرستم در حال مسافرت با قطار از شهر کلن به مونیخ هستم برای یک مصاحبه کاری و امروز تجربه جالبی شاید شبیه استاد رو تجربه کردم و دوست داشتم با دوستان عزیزی که به الهاماتشون گوش می دن به اشتراک بگذارم.

    دیشب تمامی وسایل سفر چند روزم رو آماده کردم و عادت دارم که بیش از ۱۰ بار چک کنم که چیزی رو فراموش نکردم. امروز صبح وقتی از خونه اومدم بیرون و وقتی توی آسانسور بودم یه الهامی دائم به من می گفت برگرد اتاقت و بسته آدامست رو هم بیار و من هی مقاومت می کردم که چه کاریه دوباره برگردم طبقه بالا و یه آدامسی که می تونم توی ترمینال هم بخرم رو بردارم. بیش از ۴ یا ۵ بار این مکالمه بین ذهن مقاومت دار من و این الهام رد و بدل شد و من یباره یاد این فایل استاد افتادم که به الهاماتتون گوش بدید. در نهایت من تسلیم شدم و دوباره برگشتم با آسانسور بالا تا چیز غیر مهمی مثل آدامسم رو بردارم. باورتون نمی شه که وقتی برگشتم توی خونه، کنار بسته آدامسم یکی از مهمترین مدارکم رو که توی این سفر لازم داشتم رو دیدم که یادم رفته بود توی کیفم بگذارم! خشکم زد که چطور این چیز به این مهمی رو یادم رفته و بیش از اون شکه شدم که چطور خداوند با من صحبت کرد و از من خواست برگردم اتاقم به شکلی که اگه عقلت رو بخوای ملاک بذاری قبولش نمی کنه. باور بفرمایید دهها بار قبل هم از این اتفاقات برا من افتاده بود ولی من با ذهن به شدت منطقیم به اونها گوش نمی کردم. من به خاطر رشته ای که درس خوندم و کار مهندسیم معتقد بودم که همه چیز رو باید با ذهن منطقیت تحلیل کرد و نتیجه گرفت، ولی از وقتی که با برنامه های استاد عباسمنش آشنا شدم متوجه شدم که بعضی موقعها این ذهن رو بذار کنار و اینقدر نگو خودم می دونم، ساکت باش و فقط به ندای قلبت گوش کن.

    واقعا خوشحالم که بر خلاف گذشتم که زندگی به دور از معنویات بود و همه چیز رو در همین دنیای مادی می دیدم، با استاد عباسمنش آشنا شدم و کم کم هدایت پروردگار رو دارم در قلبم پیدا می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2220 روز

      آقای کاظم

      دوست و هم خانواده ی عباسمنشی

      از اینکه در حال مسافرت از کلن به مونیخ در قطار بودید و داستان خودتون نوشتید خیلی جالب و قابل توجه بود

      چه جالب بخاطر یک آدامس به الهام و شهود درونی و الهامتون توجه کردید و مدارک به اون مهمی رو در کنار آدامس دیدید .. واقعا برای منم جای تعجب بود !!!!!!! ولی واقعا خداوند چقدر با حال و چه ساده با قلبمون صحبت میکنه

      و این همون هدایت الهی است که اگر در مسیرش باشیم و به حرفاش گوش کنیم معجزه ها رخ میده ..

      بقول آقای ابراهیم مدیر فنی عزیزمون میگفت… خدایا من به معجزه های تو عادت دارم….

      خدارو شکر که شما با معنوییات و حس درونی خوتون به خیلی مسایل پی بردید

      امیدوارم این حس و حال درونی و شهود و الهامات در وجود همه ماها پایدارتر و بهتر از همیشه با ما صحبت کنه

      نور و عشق و مهر و مهربانی و صلح و دوستی و سلامتی و موفقیت و شادمانی و پول و ثروت پایدارو از هدایت الهی برای همه مون آرزومندم

      🙏🙏🙏🙏🥀🥀🥀🍀🍀🍀🌷🌷🥀🤗🤗🌺🌺🙏🙏🙏🙏🙏

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      زینب سلمان زاده گفته:
      مدت عضویت: 2460 روز

      بنام خدایی که بشدت کافیست

      کاظم عزیز سلااااام

      خدای من شکرت که در هر لحظه ما رو هدایت میکنی فقط کافیه ساکت باشیم تا بشنویم، ما فقط سمت خودمون رو انجام بدیم و روی خودمون کار کنیم و باورهامون رو رشد بدیم با ورودی های مناسبی که نوش جان میکنیم

      میدونی کاظم عزیز منم الان که به کامنتت که درمورد آنچه در «دوره عزت نفس» می‌آموزی‌، در یک نگاه رو نوش جون کردم و کلی تحسین ات کردم، میخواستم خارج بشم ولی یه حسی بهم گفت برگرد و یکی دیگه از کامنت های کاظم رو بخون، چند ثانیه اول مقاومت کردم و گفتم نمیخواد حالا قبلش کلی کامنت های دیگه خوندم و از کاظم عزیز هم اون کامنتش رو خوندم ولی تسلیم اون حس شدم و اومدم این کامنتت رو هم خوندم و چقدر خوب شد که گوش دادم بهش 😍

      مخصوصا اون جمله آخری که گفتی:

      ساکت باش و فقط به ندای قلبت گوش کن

      یاد این شعر زیبا افتادم

      گفتم:

      ای عشق من از چیزِ دگر می‌ترسم

      گفت:

      آن چیز دگر نیست

      دگر هیچ مگو

      من به گوش تو

      سخن‌هایِ نهان خواهم گفت

      سَر بجنبان که بلی

      جُز که به سَر، هیچ مگو

      کاظم عزیز هر لحظه ات توحییدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    جاويد نيازي گفته:
    مدت عضویت: 3389 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته و دوستان صمیمی عباسمنشی.

    استاد خیلی این دو تا فایل عالی بود. واقعاً وقتی فکر میکنم همه ی اتفاقات زندگیم که به موفقیت رسیده همین شکلی بود و من هدایت شدم. الان داشتم یه بار دیگه این فایل رو میدیدم که رسید به اونجا که استاد میگه که وقتی رفت سفارت ، اون خانمه که پاسپورتش رو نگاه کرد بهش میگه که شما کجا خدمت کردین و بعد استاد میگه که من خرید خدمتی هستم و باز کار ساده تر و راحت میشه برای استاد. میخوام بگم استاد تو یکی از دوره ها میگه که زمانی که میخواست خدمتش رو بخره آخر سال بوده و اداره ها میخواستن ببندند ولی استاد میره که خدمتش رو بخره چون یه حسی بش میگفته که همین الان این کار رو انجام بده ولی آخرین روز بوده یه سری کارهای اداری داشته مثلا باید استلام میگرفته، که برای این کار هم باید میرفته از تهران تا قم و استاد میگه من همون لحظه یه ماشین دربست گرفتم و رفتم قم و استلام گرفتم و برگشتم ، ماموره باورش نمیشده که این رفته باشه تا قم و برگشته باشه به این زودی، ولی استاد این کار رو انجام داده بود. و خدمتش رو هم خرید. تازه اون روز هم آخرین روز کاری بوده و بعدش تعطیلات عید بوده و حتی اون ماموره هم به استاد میگه امروز نمیرسی و بزارش برای بعد از عید حالا نهایتاً یه چند درصدی میکشن روش و تو برو و بعد از عید بیا و کاراهات رو انجام بده ولی استاد میگه نه و میره و اون کار رو همون روز تموم میکنه، و بعد از عید اتفاقی که میوفته بحث خرید خدمت کلاً کنسل میشه و استاد خودش میگه یبار من با تعهد رفتم و این کار رو انجام دادم و همون کار چقدر ایشون رو تو زندگیش جلو انداخت که حتی بعد از سالها هم بحث خرید خدمتش بنفعش میشه. کارهای که به ما الحام میشن تا ما انجام شون بدیم یه همچین حالتی دارن که میتونن تا سالها بعد هم بنفعمون باشند. داشتم فایل رو نگاه میکردم که یه لحظه این اومد به ذهنم و گفتم بیام بنویسمش.

    تازه ترین الهامی که بهم شده همین دیشب بود که پسر عموم بهم زنگ زد و گفت پاسپورتش رو لازم داره و خودش دبی بود ولی پاسپورتش ابوظبی. و به من گفت که سریع لازمش دارم و امشب باید دستم برسه. دیر وقت بود و کسی هم نبود که بره دبی. و بخاطر شرایط کرونا هم راه ها بسته و رفت و آمد به دبی خیلی راحت نیست از ابوظبی. بعد پاسپورت دستم بود و تو ماشین بودم و شروع کردم زنگ زدن به دوستان که کسی دبی نمیره و هیچ کس هم نبود. یه بیست دقیقه ای تو ماشین بودم که یادم اومد یکی از بچه ها امروز اومده ابوظبی و کارش هم خرید و فروش موبایله و توی منطقه موبایلی هاست. شمارش رو هم نداشتم گفتم چیکار کنم بعد یه حسی بهم گفت برو سمت بازار موبایلی ها و منم حرکت کردم وقتی رسیدم اونجا یادم اومد که یه دوستی تو دبی هست که ممکنه شمارش رو داشته باشه و بعد زنگ زدم به اون دوستم و اتفاقاً شمارش رو داشت و شماره رو ازش گرفتم و بهش زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم، و گفتم تو کجایی، گفت من تو فلان مغازه وایستادم، من دقیقاً پشت همون مغازه بودم و رفتم و پاسپورت رو بهش دادم و کارم انجام شد ولی تو این وسطا ذهنم همش میگفت نه کجا میخوای بری،به کی میخوای زنگ بزنی، الان ساعت نه و نیم شبه کسی اینجا نیست اونایی که از دبی اومدن همه برگشتن رفتن دبی ولی من وقتی این کار رو انجام دادم یه احساس قدرت و خوشحالی بهم دست داد با اینکه خیلی خیلی کار کوچیکی بود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2220 روز

      آقای جاوید نیازی

      دورود به شما دوست و هم فرکانسی عباسمنشی

      چقدر داستان تحویل پاسپورت شما برای رسوندن به دوستتون دقیقا در زمان درست و مناسب و مکان درست و مناسب اتفاق افتاد

      خیلی خیلی تشکر قدر دانی میکنم که دوستانی چون شما با نوشتن چننین هدایت هایی در درک و آگاهی بیشتر و باور سازی کمک میکنه و می توان گفت که برای من هم میشود .. یعنی واقعا از طریق شهود و الهام خداوند با ما صحبت میکنه و باید خدارو در همه ی زمینه های زندگیمون باور کنیم و ایمان داشته باشیم

      بازم آقای نیازی ازتون تشکر و قدرانی میکنم برای این کامنت جذاب و زیبای هدایتی شما

      نور و عشق و مهر و محبت و صلح و دوستی و سلامتی و موفقیت و پول و ثروت پایدارو از هدایت الهی با آرامش و آسایش بیشتر و بهتر رو برای همه مون آرزومندم

      ممنون و سپاس

      🌷🌷🌷🍀🍀🥀🥀🥀🌺🌺🙏🙏🙏🙏🙏

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محسن بابایی گفته:
    مدت عضویت: 2268 روز

    سلام

    خدایا سپاسگزارم بخاطر نعمت های بی انتهایی که در اختیار من قرار دادی

    یه درخواست دارم

    قبل از درخواستم میخوام از استاد و خانم شایسته تشکر کنم بخاطر زحماتی که کشیدن و درخواستم اینه اگه امکانش هست لینکی رو در سایت قرار بدین که بتونیم تمام فایلهای دانلودی رو یکجا دانلود کنیم.

    میدونم شدنیه خخخخ به قول مادر استاد تنبل نرو به سایه سایه خودش میایه

    اینجوری میتونیم با همین نظم و ترتیبی که به فایلها دادین یه آرشیو خوشکل از فایلها داشته باشیم.

    این نوع باور رو هم از استاد یاد گرفتم که خیلی باحاله یعنی هر کاریو به راحتترین شکلش انجام بدیم.

    اینجوری به جای دونه دونه دانلود کردن همشو یکجا داریم تو آرشیو و عالیه

    بازم از شما کمال تشکر رو دارم.

    آرزوی بهترینها رو برای شما و استاد و همه ی دوستان دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: