خلاصه کوتاهی از دیدگاه زیبا و تاثیرگذار محمد عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
تا زمانی که ذهن ما درگیر مسائل گذشته است، نمیتوانیم به موفقیتهای بزرگتر دست یابیم و در یک چرخه ناکارآمد گیر افتادهایم. الهامات و ایدههای جدید زمانی به ما داده میشوند که ذهن آماده باشد. پیشرفت را میتوانیم تنها زمانی بدست آوریم که به طور مداوم و بدون وقفه روی خود کار کنیم. استاد تأکید کرد که برای حل مسائل بنیادین باید تغییراتی در خود، عادتها و باورها ایجاد کنیم. هر چه عزت نفس بیشتری داشته باشیم، نظر دیگران کمتر برای ما اهمیت دارد و در نتیجه بهتر میتوانیم بر اساس باورهای خود عمل کنیم. عزت نفس بالا نشانهای است از ارامش درونی و دوست داشتن خود. مسائل مشابه میتوانند نتایج متفاوتی برای افراد داشته باشند، زیرا افراد میتوانند در برابر این مسائل کوچکتر یا بزرگتر باشند.
منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره شیوه حل مسائل زندگی
مطالعه نتایج دانشجویان دوره شیوه حل مسائل زندگی
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD179MB12 دقیقه
- فایل صوتی نتایج دانشجویان دوره شیوه حل مسائل زندگی | قسمت 212MB12 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عزیز
استاد من از بچگی ترس از تاریکی داشتم
و هنوزم یکم دارم
البته ناگفته نمونه که به من یه الهامی شد که بهم گف یکماه تمرکزی دوره های استادو ببین ،حتی دوره های رایگانی که تو سایت هستش همه رو ببین
و من حدود 20 روزه که تمرکزی دارم رو سایت شما و دوره هایی که خردیده ام کار می کنم .
قبلا هم کار می کردم ولی مثلا چن روز یبار یه فایلی می دیدم و رد می شدم
استاد باور کنید این 20 روز همچین تاثیری رو من گذاشته که الان احساس می کنم که اون ترس از تارکی رو دیگه ندارم و بیشترش بخاطر ورودی های نامناسبم بوده دیگه از بچگی می گفتن جن هست ،جنا این کارو می کنن و…. .
و تصمیم گرفتم بر این ترسم غلبه کنم
ما یه خونه تو روستامون داریم که تقریبا مترکه هست و در واقع این روستا زادگاه منه و بعدا به شهر مهاجرت کرده ایم،
من تصمیم گرفته ام فردا به امید خدا برم و تو این خونه خودمون و روستای متروکه بخوابم و روستا رو تو تاریکی بگردم و بر این ترسم غلبه کنم
و مطمنم اگه این رو برطرف کنم از جنبه های مختلف رو زندگی من تاثیر خواهد گذاشت .
سلام دوست عزیز
اره من به اون ترسم غلبه کردم
حتی صبح اون روزی که دو دل بودم که برم یا نرم و بیشتر می خواستم نرم تو رختخوابم بودم خوابم برد
و تو خواب همون ایه قران رو دیدم که می گف ما به شما از رگ گردن نزدیک تریم
از خواب پریدم
دیگه مصمم شدم که برم
اگه نمی رفتم یه جورایی حس می کردم که دارم به خدا بی احترامی می کنم
رفتم
و همون طور که حدس می زنید هیچ اتفاقی نیافتاد و همش توهمات ذهنی بود
و من به امید خدا سربلند بیرون اومد و صبحش سجده شکرگذاری بخدا کردم و برگشتم خونه و کلی اعتماد به نفسم بالاتر رفت