آگاهیهای دوره همجهت با جریان خداوند حاصل تحقیقات یک سال و نیم اخیر من درباره اصلی به نام “مومنتوم” و نقش کلیدی آن در تبدیل خواستهها و آرزوهای قلبی به واقعیت زندگیمان است. در طی این روند تحقیقاتی، بارها نتایج زندگیام را با “کلید مومنتوم” بازبینی کردهام که:
✅ اولا: چگونه از شکلگیری مومنتوم منفی جلوگیری کردهام، خصوصاً در اوایل مسیر که شرایط نادلخوه، پتانسیل زیادی برای کشیدن شما به سمت مومنتوم منفی دارد.
✅ ثانیا: چگونه، خصوصاً در شروع مسیر که ظاهراً هیچ تضمینی به نتیجه نبود، توانستم مومنتوم مثبت را شکل دهم و این روند را به صورت ادامه دار تقویت کنم تا جاییکه شرایط زندگی ام تغییر کند.
قرار بود این دوره با نام “پروژه سپاسگزاری” منتشر شود، اما در روند تحقیق درباره «نحوهی شکل دادن به فرکانس خواستهها و تبدیل این جنس از فرکانس به واقعیت زندگی» متوجه شدم برای ایجاد شخصیت سپاسگزار، ابتدا باید عمیقاً درک کنیم که چرا سپاسگزاری در روند خلق خواستهها، بیشترین تأثیر سازنده را دارد!.
برای دستیابی به این درک عمیق، باید قوانین را از ابتدا مرور کنیم. به همین دلیل، جلسات اولیه دوره با کلید اصلی، یعنی “مومنتوم” آغاز شده و در ادامه، به مبحث سپاسگزاری میپردازد. به همین دلیل این دوره احتمالا جلسات متعددی دارد و به صورت جامع این مفاهیم را آموزش می دهد.
شاید کلمه “مومنتوم” را کما بیش شنیده باشید، اما دوره همجهت با جریان خداوند، مفهومی عملی و کاربردی از مومنتوم را به شما آموزش میدهد که هیچ منبعی تاکنون، این مفهوم را تا این حد کاربردی در زندگی، ساده در اجرا و نتیجه بخش، ارائه نداده است. این مفهوم نیز دقیقاً مثل سایر مفاهیمی است که برای اولین بار آموزش دادهام، خواه در حوزه قانون سلامتی، خواه توحید عملی و اجرای آن در زندگی، کسبوکار، روابط و مسائل مالی و … تحولی عظیم در زندگی دانشجویان ایجاد می کند.
همچنین در این دوره، مفهوم مومنتوم از دیدگاه خداوند در قرآن در قالب مفاهیم زیر بررسی میشود:
✅ توضیح مومنتوم با استفاده از آیاتی از قرآن که دارای افعال مضارع هستند.
✅ نحوهی ایجاد مومنتوم مثبت که فرد را بر “شانههای خداوند” مینشاند و با جریان خداوند همجهت میکند.
✅ شناسایی باورهای شرکآمیز مرجع: افکار منفی که مومنتوم منفی را تقویت میکنند، از یک باور یا عادت مخرب سرچشمه میگیرند. با شناخت این سرمنشأ، میتوان بهسرعت مومنتوم منفی را تضعیف کرد.
✅ شناسایی باورهای توحیدی مرجع: در شکلگیری مومنتوم مثبت، افکار مثبت از یک باور سازنده و توحیدی سرچشمه میگیرند که به خلق خواستهها سرعت و قدرت میبخشند. ما بر این افکار متمرکز میشویم.
✅ بررسی آیاتی از قرآن که دقیقاً نشان میدهند چگونه وارد مومنتوم مثبت شویم و در جریان خداوند باقی بمانیم.
✅ سمت خداوند در همجهت ماندن با جریان او چیست؟ چگونه این اعتماد را بسازیم که خداوند همیشه سمت خود را انجام میدهد؟
✅ سمت ما در همجهت شدن با جریان خداوند چیست و چگونه آن را اجرا کنیم؟
✅ تمرینات عملی برای ایجاد مومنتوم مثبت از طریق توکل به خداوند در عمل.
✅ تکنیک “Time Out” برای توقف هر نوع مومنتوم منفی.
و…
چرا من بهترین فرد برای آموزش این مفاهیم هستم
عمل به قوانینی که به شما آموزش می دهم، مرا از یک رانندهی تاکسی در بندرعباس که در یک اتاق سیمانی در محلهی اسلامآباد زندگی میکرد، به فردی تبدیل کرده که اکنون در یکی از زیباترین ایالتهای آمریکا، با آرامش، آسایش، برکت و فراوانی زندگی میکند. ضمن اینکه میلیونها نفر با عمل به آموزه های من، تحولی اساسی در تمام جنبه های زندگی خود ایجاد کرده اند. از زمانی که تنها یک راننده تاکسی بودم، تا اکنون که در آزادی مالی، زمانی و مکانی زندگی میکنم، همچنان اولین و متعهدترین دانشجوی خودم در این مسیر هستم. روند پیشرفت زندگی من، درستی این قوانین را بیش از حد نیاز ثابت کرده است.
در تمام این سالها، بهشدت متمرکز بودهام که چگونه یک اصل اساسی در تحقق خواستهها را سادهسازی کنم و به کاربردیترین و قابلاجراترین شکل ممکن به دانشجویانم منتقل کنم. اگر تاکنون از آموزههای من استفاده کرده باشید، بهخوبی با توانایی من در آموزش قوانین زندگی آشنا هستید و میدانید که:
✅ توانایی فوقالعادهای در شناخت و درک قوانین دارم.
✅ خلاقیت بالایی در سادهسازی و کاربردی کردن این قوانین دارم.
✅ مهارت بینظیری در آموزش و انتقال این آگاهیها دارم، بهگونهای که هر فردی بتواند آنها را درک و اجرا کند و زندگی اش را متحول کند.
کلام آخر اینکه:
دوره هم جهت با جریان خداوند اکنون در سایت منتشر شده است. آگاهی های این دوره مسیر تجربهی خوشبختی را برای شما هموار کرده است.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که تنها یک جریان، و آنهم جریان خیر—جریان خداوند—در آن جاری است. دوره «هم جهت با جریان خداوند»، چگونگی هم جهت شدن با این جریان را آموزش می دهد. اگر با این جریان هماهنگ شوی و این هماهنگی ادامهدار باشد، مثل این است که بر دوش خداوند نشستهای و او کارها را برایت انجام میدهد. نتایج دانشجویان این دوره در کمتر از یک ماه، شدت تأثیرگذاری آموزه های این دوره را به خوبی نشان داده است.
🔹 توضیحات دوره و سرفصل جلسات منتشر شده تا الان را مطالعه کن.
🔹 تجربیات و نتایج دانشجویان تا این جای مسیر را ببین.
🔹 و با آغاز سال جدید، همراه با انرژی بهار، فرکانس درونیات را روی جریان خداوند تنظیم کن.
اگر با جریان خداوند هماهنگ شوی، همه آنچه را که سالها با تقلا به دنبالش بودی، بهآرامی و با کمترین تقلا، از یک مسیر هموار وارد زندگی ات می شود. این تجربهای است که دانشجویان زیادی، تنها در چهار جلسهی اول، آن را لمس کردهاند.
من به شما قول میدهم، اگر به آموزههای این دوره عمل کنی و تمرینات را دقیقاً مطابق جزئیات توضیح داده شده انجام دهی، در یک سال، نتایجی خواهی گرفت که از مجموع تمام نتایج زندگیات تاکنون بیشتر خواهد بود.
سید حسین عباس منش
مطالعه اطلاعات کامل درباره دوره «هم جهت با جریان خداوند» و نحوه خرید این دوره
بخش اول | متن تجربیات دانشجویان دوره «هم جهت با جریان خداوند» به محض ورود به دوره
بخش دوم |متن نتایج دانشجویان از 3 جلسه اول دوره «هم جهت با جریان خداوند»
بخش سوم | متن نتایج دانشجویان دوره «هم جهت با جریان خداوند» تا کنون
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری نتایج دوستان از دوره «هم جهت با جریان خداوند»80MB18 دقیقه
- فایل صوتی نتایج دوستان از دوره «هم جهت با جریان خداوند»17MB18 دقیقه
به نام خداوند یکتا
سلام و تشکر فراوان خدمت اساتید بی نظیرم
و تمام دوستان ارزشمندم
زمانی که قدم یک رو تهیه کردم یه نکته ای خیلی فکرم رو مشغول کرده بود که برای اهدافمون ایده هایی رو انجام بدیم که با شرایط الانمون امکان پذیر باشه و قابل اجرا باشه.اون موقه من میشه گفت صفر بودم از نظر مالی و کم کم هدایت شدم به تولید یک کتاب تصویری.اون زمان من به شکل مداوم میرفتم تو روستا و طراحی تمرین میکردم.الهامات رو دریافت میکردم و روی کاغذ به تصویر میکشیدم کم کم اون ایده ها تبدیل شد به یک داستان زیبا .تو یکی از فریم ها یه عروسک اومد تو داستانم.عروسک چوبی ساده ای که من و دوستم در کودکی میساختیم و باهاش بازی میکردیم.حضور عروسک تو داستانم خیلی ذهنم رو مشغول خودش کرده بود انگار به همونجا ختم نمیشد .خب ما ارزوی یک عروسک پرنسس داشتیم و اون رو خودمون ساختیم دوستم عاشق خیاطی بود و یه تیکه پارچه و کاموا اورد خودش لباسش رو که شبیه دامن بود دوخت و منم با کاموا موهاش رو درست کردم و احتمالا با زغال براش چشم و صورت کشیدم.دوست داشتم عروسک رو بسازم تا بیشتر باهاش ارتباط برقرار کنم.وقتی ساختمش خییلی با مزه شده بود خواهرم گفت بیشتر ازش بساز و منم که سراپا شوق و ذوق بودم شروع کردم به ساختنشون به تعداد بیشتر.از پدرم اجازه گرفتم و رفتم تو باغ اولش تکه چوبهای روی زمین رو جمع میکردم که شاخه درختا رو قطع نکنم و چوبها خشک بودن و تمیز کردن و کندن پوستشون چالش بود ولی خدا خودش همه چیز رو برام فراهم میکرد پدرم که میدونست چوب لازم دارم یه روز که از سر زمینهاش میومد برام کلی شاخه سپیدار اورد و گفت اینهارو فلانی داشته درختای اطراف باغش رو هرص میکروه لازم نداشته گفته بردارم و برات اوردم که کارت راحت تر باشه.چند ماه قبل این هدایت دوستان خواهرم مهمانمون بودن وقتی میخواستن برن یکیشون از صندوق ماشینش کلی نخ قالی تو رنگهای مختلف اورد و گفت اینها رو زمانی کارای هنری درست میکردم الان اتفاقی پشت ماشین دیدم برای تو باشه احتمالا به دردت بخوره و باهاشون موی عروسکهام رو درست کردم.اولش تکه پارچه های اضافه خیاط های روستا و شهرمون رو میگرفتم و براشون لباس میدوختم اما یه روز مادرم و خواهرم پارچه های نو خودشون رو به من هدیه دادن برای لباسشون و این رو نشانه ای دیدم که براشون هزینه کنم پارچه های متفاوت و نو بخرم چون هدایت ها میگفتن اینها نباید فرکانس دور ریز داشته باشن براشون با هر پولی دستم میومد با ذوق میرفتم پارچه های بهتر تهیه میکردم .و هی این تکامل طی شد و طی شد و هر بار بهتر و بهتر شد.دست براش ساختم.وای داستان دستش خیلی جالبه که من چوب میخواستم ورفتم از درختای بید وحشی خودرو کنار رودخونه نزدیک خونمون چند تا شاخه قطع کردم اوردم به تکه های کوچیک برش زدم و تو یه پلاستیک گذاشتم و یکی دو هفته سرم شلوغ بود و مشغول کاری بودم بعدش که اومدم شروع کنم دستشون رو بسازم تمام شاخه ها جوونه زده بودن و حتی ریشه زده بودن همه رو بردم و به همون کنار رودخونه و طبیعت برگردوندم و صبر کردم خدا فراهم کنه چوبهاییی که میخواستم رو و چند وقت بعدش تو مسیر شهر به روستا کنار جاده یک عالمه شاخه سپیدار که منطقه ما خیلی زیاده ریخته بود از حرص باغبونهای اونجا همونجا از اقای راننده درخواست کردم نگه دارن و رفتم جمشون کردم جالبه که جایی بود که اقای راننده داشتن با سرعت میرفتن و کار خطرناکی بود نگه داشتن اما هم خودشون و هم بقیه مسافرا اومدن کمکم و کلی چوب تازه جمع کردم و دستشون رو ساختم.برای لباسشون پیش هر خیاطی میرفتم قیمت های خیلی بالا میگفتن چون ریزه کاری داره و مدتی صبر کردم پدرم برای کاری تهران رفته بود بدون اینکه ما در جریان باشیم برامون یه چرخ خیاطی نو خریدن و اوردن و من که اصلا خیاطی بلد نبودم خداوند کمک کرد و لباسهاشون رو خودم دوختم. گذشت گذشت تا اون عروسک تبدیل شد به پرنسسی که در کودکی ارزوی داشتنش رو داشتیم.اسمشون رو گذاشتم فرشته های داربی(همون باربی.اینجا درخت رو میگن دار واسه همین داربی گذاشتم.)چند ماه بعد از ساختنشون 2 تاش رو به دوستی هدیه دادم و شخصی مهمان ایشون بود که باغ کتاب کار میکرد و گفته بودن عروسکهام رو میخوان برای باغ کتاب تهران اما دیگه خبری نشد(همون مومنتوم منفی )و دیگه عروسکها موندن یه تعدادشون هم لباس نداشتن.اما انگار دلسرد شده بودم و کمالگرا هم بودم که اینها چون قبلا باغ کتاب مشتری داشتن و عروسک ابداعی خودم هستن پس باید جای خیلی بزرگ و فروش خاص داشته باشن.استاد این مدتی که دوره جدید روی سایت قرار گرفته توضیحات ارزشمند شما و خوندن کامنت های دوستانی که دوره رو خریدن باعث شده این دوره رو خیلی ضروری و حیاتی ببینم برای من که خیلی ازش ضربه خوردم و پاشنه اشیلم همین بحث مومنتوم هست.هفته پیش که نتایج بچه ها روی سایت قرار گرفت صبح خیلی زود بود که داشتم کامنت ها رو میخوندم یه لحظه به خودم گفتم من نمیتونم نداشتن این دوره رو که چاره تمام تلاش های به ثمر نرسیده این سالهام هست رو تحمل کنم گفتم چرا انقدر این عروسکها رو کمال گرایی راجبشون ؟ پا شدم شال و کلاه کردم و گفتم خدایا من این دوره رو میخوام و این محصول رو هم دارم میبرم شهر تو بگو کجا ببرم و به فروش برسن و دوره رو تهیه کنم.تو مسیر نگاه میکردم یکی میوه میفروخت یکی لباس یکی فلان و میگفتم اینا همه محصولاتشون رو دادن میفروشن خب محصول من هم هنرمه صد درثد فروش و مشتری داره.نشانه ها میگفتن برو اداره ارشاد و نمایشگاه بزار دم عیده فروش میرن.خلاصه که رفتم اونجا یه اقایی مسئول نگارخونه بودن گفتن اینجا نمایشگاه نزاری بهتره چون بازدید کننده نداره چون یه جایی از شهر هست که زیاد کسی نمیاد.گفت شما چرا فلان جا که تازه افتتاحیش بوده یه سازه تو شهرمون شبیه سازی کشتی نوح که افتتاحیش همین نمایشگاه صنایع دستی واثار هنرمندتی شهرمون هست .من که اطلاع نداشتم و شماره دوستم رو که خبرنگار هستن و خیلی هم موفقن بهم دادن گفتم ایشون از دوستان قدیمیم هستن اتفاقا که سالها پیش که کلاس نقاشی میرفتم تو شهر زمان نوجوانیم ایشون هم کلاسهای خبرنگاری میومدن تو همون اداره ارشاد.اما چون روابطم رو سالهاست محدود کردم مقاومت میکروم که بهشون زنگ بزنم .اما خدا گفت که زنگ بزن.گفتم خدایا همه کاره تویی من روم سمت تو هست تو هدایت کن.وقتی زنگ زدم ایشون تو مسیر همونجا بودن گفتم اونجا باش بیام.و وقتی اومدن با ذوق و محبت و کلی احترام و عزت استقبال کردن ولطف کردن و هماهنگ کردن داخل کشتی تو نمایشگاه به من هم میز بدن و کارتم رو بچینم.فردای اون روز رفتم کارام رو چیدم و اتفاقا خییلی هم شلوغ بود خیلی جالبه که انگار هیچکس عروسکهای من رو نمیدید حتی اونهایی هم که میدیدن بچه هاشون رو میاوردن که براشون بخرن بچه ها در میرفتن در صورتی که من با باورهای خوب رفتم و حالم خیلی خوب بود یعنی خندم گرفته بود و میگفتم تا خدا نخواد برگی از درختی نمیافته و روزی واقعا دست خودشه.شبش که اومدم خونه همون دوست خبرنگارم پیام دادم که 4 تا هز عروسکها رو میخواد .من اون روز خیلی خسته شدم و فرصت نشد یه فایل گوش بدم و نت برداریهام از فایلها رو بخونم و ذهنم پر بود از حرفهای ناجالب وچرندیاتی که عموم معنقدن.چون اون روز مسئولین استان با کلی دوربین و دفتر دستک اومده بودن بازدید از نمایشگاه بچه های اونجا همگی اتفاقا کلی گل و ارزشمندن همشون کارافرینهایی بودن که کلی ادم تو کارگاهشون کار میکنه و درخواست وام های سنگین داشتن از اون مسئولین و سر وام کلی بحث میکردن.وقتی اون گروه بازدید کننده به میز من رسیدن قبلش نجواها میگفت برو یه جا قایم شو اینا برن ابروت میره تو تلویزیون و رسانه ها میگن فلانیو نگا عروسک میفروشه و فلان اما به خودم گفتم اتفاقا میمونم که برم تو دل ترسم از قضاوت بقیه .وقتی به میز من رسیدن گفتن شما کارگاه دارین گفتم نه من تصویرگر کتاب کودک هستم و این عروسک از دل داستانم شکل گرفت .گفتن وام و تسهیلات میخواین گفتم نه سپاسگزارم خیلی جالبه که غرفه های دیگه اسرار داشتن برای توجیه کردن اون افراد که بهشون وام بدن اما به من که رسیدن اونها اسرار میکردن که اسمتون رو بنویسیم برای وام اما خدا بهم ایمان و ارامشی داد که گفتم نه و باز وقتی داشتن میرفتن میز بعد یکیشون برگشت گفت اگر وام خواستین اطلاع بدین بهمون.وقتی برگشتم خونه فهمیدم من اصلا ادم جاهای شلوغ نیستم و روزی من هم قرار نیست سخت باشه که صبح تا شب برم اونجا و انقدر خسته بشم که زندگی و مسیرم از دستم بره چون من سالهاست فریلنسری کار میکنم. و تازه فهمیدم چقدر این نقطه کوچیکی که تو خونمون دارم و همه بیرون خونمون فکر میکنند نقطه داغ جهنم هست گلستان و بهشت خدا هست برای من و کلی اشک ریختم و خدا رو شکر کردم به خاطر داشته هام.اون دوستم اصلا عروسکا رو ندیده بود شب گفت عکسشون رو بفرست و 4 تاش رو که قیمت هام هم کم نیست خرید پس قراره اسون باشه فروششون.به یکی از بچه های اونجا پیام دادم گفتم هر کدوم از بچه ها کارام رو قبول کنن کنار میزشون ممنون میشم درصد خودشون رو هم بردارن و خود اون خانم بسیار ارزشمند قبول کردن گفتن تو مسیرت دوره و کنار کارام میزارم و هیچ درصدی هم نمیخوام.استاد سپردم یه خدا و خیلی احساسم بهتره و دوره رو اسون از خدا میخوام.انقدر برام مهمه که حاضرم دارو ندارم رو بدم حتی یک جلسش رو بخرم امامیسپرم به خدا و ازش میخوام به زودی گشایش برام حاصل کنه.سپاسگزارم از شما و حضورتون و این دوره بسیار ارزشمند و زمانی که گذاشتین .خداوند رو بسبار شکر میکنم