تسلیم بودن در برابر خداوند

در این فایل استاد عباس منش درباره اصلی صحبت می کند که درک و اجرای آن، کلید خوشبختی در دنیا و آخرت است و استفاده از آن آنقدر چرخ زندگی شما را روان می کند که احساس می کنی روی دوش خداوند نشسته ای. 

به اندازه ای که بتوانی آگاهی های این فایل را درک و اجرا کنی، 

  • به همان اندازه آسان می شوی برای آسانی ها (فسنیسره للیسری)
  • به همان اندازه، نگرانی از آینده از زندگی شما حذف می شود. خواه یک ساعت آینده، یک روز آینده یا سالهای آینده؛
  • به همان اندازه، خداوند مدیر و مدبر زندگی شما می شود و به نیازهای شما پاسخ می دهد
  • به همان اندازه، خداوند برای شما همه چیز می شود و شما را در بهترین زمان، در بهترین مکان قرار می دهد و با بهترین رخ دادها، هم مدار می کند.

آگاهی های این فایل را با جان دل بشنوید، کلیدهای این فایل را یادداشت برداری کنید و برای اجرای آنها در زندگی متعهد شوید اگر می خواهید خدوند برنامه ریز زندگی شما باشد. خداوند به عنوان نیرویی که صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است؛ از رگ گردن به شما نزدیک تر است؛ دید وسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد؛ همه چیز را می داند؛ برای هر چیز راهکار دارد و هدایت شما را به عهده گرفته است اما به شرط…

سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود را در موارد زیر بنویسید:

تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.

تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.

مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری تسلیم بودن در برابر خداوند
    382MB
    59 دقیقه
  • فایل صوتی تسلیم بودن در برابر خداوند
    57MB
    59 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «علی قادری چاشمی» در این صفحه: 5
  1. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2048 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    سلامی از یگانه وجود یکتای عالم به تمامی بهترین مخلوقات

    خدایا ممنونم که مرا در زمان مناسب و در مکان مناسب به شنیدن و دیدن چنین آگاهی های نابی رساندی

    خدایا ممنونم که نیروی دستانم شدی تا بنویسم و از الطاف و نعماتت که برایم سخاوتمندانه فراهم نمودی بگویم

    هر چه بیشتر می گذرد عمق درکم از تسلیم این فراتر از واژه و مفهوم بیشتر می شود و بیشتر می فهمم که آنرا را نفهمیدم

    سید حسین عباسمنش چه خوب از مثال هایش گفت که توانست تسلیم ندای امیدبخش تو بشود در زمانی که به حکم عقل هیچ نشانه ای دیده نمی شد. تو در هر لحظه می گویی ولی این من موهوم، این ذهنیت مشوش سرشار از منیت ها و ترس ها و تردیدهاست که حجاب شنیدن ندای رهایی بخش تو می شود.

    یادم هست که سال گذشته بعد از ماهها ممارست در کنترل ورودی ها، میلی درونی مرا به خلوت در دل طبیعت می کشید. یادم هست که این میل بعد از دیدن نشانه ای در من بیشتر شعله کشید. چیزی درونم می گفت به سوی آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی بروم.

    یادم هست که این ایده را با دوست همفرکانسی و یار غارم در میان گذاشتم و او پیشنهاد رفتن به جنگل لفور را به من داد. من قبول کردم و آخر هفته را با هم به آنجا رفتیم و خیلی هم خوب و خوش بودیم و تجربیات روحانی خوبی داشتیم.

    وقتی برگشتم باز میل و ندای درونی شعله اش فرو ننشست و احساس غریبی داشتم که هنوز آنچه که می بایست را انجام ندادم.

    دوباره با دیدن نشانه در کمتر از نیم ساعت تصمیم سفر به خرقان رقم خورد و هماهنگی های لازم برای کارم انجام گرفت و وسایل کمپ چند روزه در جایی بیرون از خانه و دور از شهرم آماده شد.

    واقعا نمی دانستم که کجا می خواهم بروم، فقط می دانستم که باید بروم به خلوت، جایی در دل طبیعت، باید لبیک را جاری شوم

    صبح زود حرکت کردم، اولین مقصدی که مشخص تر می دانستم قلعه نو خرقان بود.

    در مسیر سلامی به محضر حضرت بایزید عرض کردم ولی نتوانستم آنجا زیاد توقف کنم، بعد به سمت قلعه نو خرقان حرکت کردم. وقتی به آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی رسیدم برای استراحت و خوردن غذا وارد محوطه شدم. همینطور که مشغول گشت و گذار در محیط اطراف آرامگاه بودم جمعی توجه ام را به خود جلب کرد، جلوتر رفتم درویشی را دیدم که توجه افراد متوجه او شده بود. ذهن شروع به قضاوت کرد اما دل می گفت برو و بشنو.

    وقتی که نزدیک رفتم و سخنانش را شنیدم تازه فهمیدم که که راه کاملا درست و دقیق و بر اساس هدایت است و اینجا همانجایی است که دو هفته است که این میل درونی ندایم می دهد.

    کار به جایی رسید که درویش عارف میهمان سفره من شد و من نیز بعد از آن میهمان خانه اش

    بعد از همصحبتی جانانه با او، مسیرم به سمت جنگل ابر کشیده شد و جریان هدایت مرا در پوشش ابری جنگل در انتهای روز به یک موقعیت دنج رساند.

    حقیقت اینست که ذهن و حواس محیطی فقط در سطح دریای ادراک بازی می کنند و یارای درک عمق نیستند ولی این روح و قلب است که از درون قلابی بر جسم می اندازد و او را به عمق ادراک می کشاند.

    بعد از اینکه مستقر شدم و چای آتشی و غذایی خوردم، ندای درونم می گفت که در این تاریکی جلوتر برو و کمی در این خلوت بالای درختی مراقبه کن، من هم سراپا تسلیم شدم و عمل کردم.

    در آن ساعات پر درک و درس گویی زمان معنای خودش را از دست داده بود و من قرار بود که در آنجا باشم و با صحنه هایی روبرو شوم.

    صحنه های از جنس سکوت آرامش و بعد؛ ترس و وحشت و تردید. چون وقتی که می خواستم از درخت پایین بیایم و به چادرم برگردم متوجه صدایی در زیر درخت شدم.

    خداااااای من

    خرس

    آری اشتباه نمی دیدم خرس آنجا بود.

    ترس زبانه کشید و وحشت در درون ذهنم منفجر شد، اما هیچ حرکت و صدایی به بیرون نشت نکرد. آه از این درون ذهن!!!!! که همه چیز در درونش اتفاق می افتد و توهم و قیل و قال اوست.

    فضای آکنده از ابر و بارش شدید شبنم و مواجهه ای با یک خرس در شب تاریک، ترسی را بر ذهن وارد کرده بود که احساس سیخ شدن موهای سر را برای اولین بار در عمرم در آنجا تجربه کردم.

    اما ندایی هم محکم می گفت: که من هستم و برگی بی اذن من از درخت نخواهد افتاد و اگر تو الآن اینجایی با هدایت من است و تو تحت حمایت من هستی.

    ماندن در آن موقعیت و خوابیدن در چادری که آنجای بر پاکرده بودم برای ذهنم غیر منطقی و ناامن می نمود ولی از نظر دل کاملا لازم بود. چون من رفته بودم که چیزی را یاد بگیرم و بشنوم و قرار نبود که با اولین چراغ قرمز مسیرم را تغییر دهم.

    شب را با همه سر و صدا ها و ترسهای توهمی ذهن در چادر ماندم و از خدا خواستم که که خوابی خوب و صبحی با طراوت داشته باشم و همین هم شد. آری اجابت شد.

    صبح که بیدار شدم و آرامش و انرژی طبیعت را تجربه می کردم سرشار از رضایت و امید بودم و مراقبه و تفکراتی خوبی داشتم اما هوا همچنان پر از ابر و مه و شبنم بود. آنقدر این فضا برایم لذت بخش بود که هیچ گلایه ای در کار نبود. در طول روز که مشغول مطالعه در خلوتم بودم، درخواستهایی در ذهنم به وجود می آمدند که من خیلی درگیرشان نشده بودم.

    شب دوم فرا رسید و شدت شبنم به حدی بود که از درز دوخت های چادرم قطرات آب به داخل آمده بودند و زیر پایم خیس و سرد شده بود و من برای چنین شرایطی آمادگی نداشتم. هوا هم سردتر و شبنم آن شدید تر شده بود و ذهن فریاد بلند تر را همراه با ترس کرده بود که برگرد. اما جایی برای برگشت وجود نداشت و فاصله من تا خانه بیش از پنج ساعت بود. آنجا معنی خراب کردن پل های پشت سر را خوب فهمیدم. راه برگشتی وجود نداشت و به خودم گفتم که این یک فرصت برای رشد است، این چالش برای تو طراحی شده تا قویتر شوی، این سردی و خیسی و سختی هم برای جسم و ذهن و هم برای روحت نیاز است. دوباره نداهای امید بخش الله بود که مرا با آرامش و استقامت و اطمینان رساند و شب به ظاهر سخت را به ملاقات صبح بردم.

    صبح بعد از برخاستن احساس اعتماد به نفس و آرامش خاصی داشتم. دیگر ندای درونم را بهتر می شناختم چون ذهنی دیگر وجود نداشت. در دل طبیعت وقتی با نسیم باطراوت صبح برمی خیزی و اولین ورودی ها از انرژی پاک طبیعت به جسم و جانت وارد می شود دیگر خروجی جز آرامش نمی تواند باشد. آنجا بود که معجزه صبح طبیعت را درک می کردم.

    شروع به پیاده روی کردم و با گله داران آن اطراف سلام و خوش و بشی داشتم و مشغول گشت و گذار و عشق بازی با خویش خویشم شدم.

    اینجا بود که ابر و مه بالا رفت و من فضای سر سبز و مملو از درختان زیبا و بینظیر اطرافم را با وضوح و شفافیتی به نظیر می دیدم و اولین درخواست دیروز که در ذهنم داشتم را ملموس تجربه کردم. در مسیر برگشت به مکان کمپ از هر راهی که دلم می خواست و مطلوب بود گذر می کردم تا اینکه دومین درخواستم را هم اجابت شده دیدم. یک ظرف پر از مایع آتشزنه!!!! آری آتشزنه. رطوبت هوای جنگل ابر چوبها را خیس کرده بود و من هم تنها وسیله ام برای ایجاد آتش کبریت بود، چون یادم رفته بود که نفت یا بنزینی با خود بگیرم. و اینجا بود که شکر و سپاس گزاری ام از این خدای نزدیک و سریع الاجاب فوران کرد.

    هنوز که هنوزه به اتفاقات هدایتی جنگل ابر فکر می کنم و از اینهمه اجابت و قدرت و دقت و هدایت متحیر می شوم.

    شروعی هدایتی و ملاقات با یک عارف و مواجهه با یک خرس و اجابت درخواستها آنهم یک به یک، نهال ایمانی تازه را در درونم غرس می کرد تا بخواهم تصمیمات جسورانه ای بگیرم و وارد ناشناخته های جدیدی در زندگی بشوم

    همه اینها نتیجه یک تسلیم شدن بود و چه برکتی و نعمتی با خود به همرا دارد این تسلیم

    خدای خوبم تو بودی که مرا به این قله بردی و شیرینی فتح را به من چشاندی

    خدای خوبم تو هستی که این سطور را می گویی و می نویسی

    خدای خوبم تو خوب بر این روزها و این شرایط و خواسته هایم آگاهی

    خدای خوبم گشایش رزق و رحمت و برکتت را به زندگی ام بیش از پیش کن چراکه تویی رحمان و رحیم، تویی وهاب و عظیم، تویی غفور و حلیم

    الحمد لله رب العالمین

    الرحمن الرحیم

    مالک یوم الدین

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    اهدانا الصراط المستقیم

    صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 71 رای:
  2. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2048 روز

    شیدای خوبم سلامت می رسانم که وجودت وجود من هست و روحت روح من

    این تجربه، مثل قله ای در زندگیم سر برافراشته و من هربار از زاویه ی درک جدیدتر به آن فکر می کنم و با این نتیجه ملموس ایمانم را تقویت می کنم.

    چقدر خوشحال هستم که ذوق جاری هستی در آن روز به من توفیق نگارشی را داد تا هم دوباره خودم را به آن ایام ببرم و حالی عالی به من بدهد و هم ذوق و نوری را در دل آنهایی که به مدار خواندن این نوشته رسیدند ایجاد کند.

    امیدوارم که همیشه دلت منوربه نور هدایت الهی باشد.

    دوستت دارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2048 روز

    سلااااااااااااام ناعمه خانم دوست داشتنی

    چطوری عزیز

    خیلی خوشحالم که دوباره می تونم با تو صحبت کنم

    یکی از بهترین و لذت بخش ترین کارها برای من نوشتن در این سایت از درک ها و تجربیاتی که دارم هست. وقتی که در یک فضای احساسی خوب قرار می گیرم. کلمات و جملات با تنظیم و ترتیب دلپذیر جاری می شوند و بر صفحه های این سایت تزیین می شوند.

    مرا به یاد مکاتباتمان از تجربیاتی که داشتیم انداختی، مخصوصا تجربه زیبایت از فیلبند :))

    وقتی که من هم به این تجربه هدایتی ام در ماندن در جنگل ابر فکر می کنم برای خودم هم اینهمه جسارت و کنترل ذهن جالب است. یاد حرف استاد در مورد کنترل ذهن خوبی که در موقع دزدیده شدن تاکسی داشت می افتم که می گفت: وقتی به اینکه چطور خیلی خوب ذهنم را کنترل کردم و رفتم خوابیدم فکر می کنم و این که چطور هدایتی توانستم اینگونه رفتار کنم حیرت می کنم.

    حالا این داستان برای من هم به نوعی رخ داده و برای خودم حیرت آوره که با چه هدایت و جسارتی در آن مکان بودم و ماندم.

    ولی یکی از بزرگترین درسهایی که از آن تجربه داشتم خراب کردن پل های پشت سر بود که به لطف قرار گرفتن در آن لوکیشن خداوند به من آموخت. این ماه ها در پروسه تغییر و تحولاتی جدید با تجربیاتی جدید قرار گرفتم و ترسی که از وارد شدن به موقعیت های شغلی جدید بدون هیچ تضمینی را در درون داشتم را تا حدودی پشت سر گذاشتم.

    در این روند روزهایی بود که در احساس استیصال و درماندگی خاصی گیر می افتادم چون درسهایی را که از حرف های استاد یاد نگرفته بودم را در این پروسه جهان با بهایی اضافه به من می آموخت و البته که هنوز هم ادامه دار است.

    موضوعی که در این پروسه اهمیت و تاثیرش را بیشتر فهمیدم بمباران ذهن با ورودی های صحیح و سالم بود، چونکه ذهن در هر لحظه نیازمند خوراکی برای نشخوار هست و این انتخاب با ماست که به چه چیز توجه می کنیم. دوباره این روند را با جدیتی بیشتر از سر گرفته ام و آرام آرام نشانه ها را هدایتی دریافت می کنم.

    یکی از نکات قابل توجه در این مسیر استفاده از تمرین ستاره قطبی برای کد نویسی خواسته هایم بود که به طرز فوق العاده خوبی جواب می داد. یعنی زمانی که خواسته منطقی و متناسب با نیاز و فرکانسهایم را می نوشتم هر کدام با فاصله های زمانی خاص خودشان اتفاق می افتادند و هر بار با رسیدن به آنها تصمیم می گرفتم که آیا دقیقا این خواسته را می خواهم و این خواسته به صلاحم هست یا چیز بهتری می خواهم.

    ناعمه جان شاید یادت هست که در کامنت های قبلی ام نوشته بودم که به سمت علاقه ام که آموزش هست حرکت کردم و به آن رسیدم، وقتی که آنرا تجربه کردم به این نتیجه رسیدم که این خواسته دقیقا آنچیزی که می خواستم نیست، یعنی آنچه که فکر می کردم به نوعی از خلاء ها و کمبود های کودکی ام سرچشمه می گرفت و بیشتر هوس بود تا هدف.

    بعد از یک روند نه چندان صعودی دوباره به این موضوع رسیدم که باید افکارم از جنس مسیر باشد و نه مقصد.

    حالا بعد از چند ماه فراز و نشیب فرکانسی که از بریدن قسمتی از بندهای وابستگی و خراب کردن کمی از پل های پشت سر تجربه کردم بیشتر به این حقیقت که همه چیز در وجود خود من دارد اتفاق می افتد پی بردم و اینکه من با همان تجربه گر واحد هستی یکی هستم و قرار بر این بود که از مسیر بودن به شدن نهایت لذت را ببرم.

    خدارا شاکرم که همیشه هدایتم می کند و با من است

    خدا را شاکرم که محبتی را در تک تک صفحات این سایت جاری کرد و همچنین در دل تک تک افراد این سایت تا برای هم از عشق شان بنویسند و با هم از تجربیات متفاوت اما یکتایشان صحبت کنند.

    ناعمه جان از اینکه دوست خوبی مثل تو دارم خدارا شکر می گویم.

    دوستت دارم

    در پناه خدای مهربانی ها باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2048 روز

    سلام ناعمه

    از حالت می پرسم که نزدیک تحولی زیبا هستی

    من هم نمی دانم که چه اتفاقاتی قراره که بیفته ولی هرچیزی که هست خیره و خیره و خیره

    واقعا وقتی که فایلی از استاد هدایتی ضبط بشه و اینچنین بر روی سایت قرار بگیره مگه می تونه غیر از خیر و رشد چیز دیگه ای باشه

    چه کلمات و سطر هایی که در لباس کامنت، به پای این فایل خودشان را قربانی نکردند، چه اسراری که از اعماق وجود به سطح جمله فوران نکردند و گدازه های آن در پاسخ ها و امتیازات این فایل نمایان نشدند.

    عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

    خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

    هر کسی اندر جهان مجنون لیلیی شدند

    عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

    ناعمه خوبم دوستت دارم که گوش و چشم عزیزم هستی، نه، تو خود اویی و من در اینجا برای او می نویسم.

    همان عزیزی که در هر لحظه از تمام چشمهای هستی مرا می نگرد و از درون تک تک ذرات هستی مرا می شنود و از ظاهر و باطن مرا می خواند.

    ناعمه عزیزم دوستت دارم که واله و شیدای او هستی

    ناعمه خوبم این نوشتن را دوست دارم چون فرصتی است برای گفتگویی با خودم، همان خود حقیقی، همان عزیزم جانم که در قامت تو تجلی کرده و در کلماتت جاری می شود، همان وجودی که من و تو را به هم می رساند و می گوید تا بنویسیم.

    همانی که وقتی به احساس حضورش در نحن اقرب الیه من حبل الورید دست بر روی رگ گردن گذاشتم، سلامم داد با تپش و گویی که به یادم آورد که او هست و من نیستم.

    ن والقلم و مایسطرون یعنی همین سطور یعنی همین کلمات

    یعنی اینکه بنویسی از اینکه عبد تو هستم و محتاج و نیازمند به نگاه و نظر و توجه تو

    یعنی در سمت و سوی تو ام و در مسیر تو

    یعنی دست از دست و پا زدن بردارم و دستها را به نشانه تسلیم رها کنم تا خودشان به اراده تو به حرکت در بیایند و نه من

    من من من وای بر من

    ای مالک و صاحب این انگشتان و سر انگشتان چه دور می افتم وقتی که می گویم من

    حقا که کلامت عین حقیقت و درستی است که گفتی: عند الدین عند الله الاسلام

    یعنی دست از دوئیت بردارم و فقط بگویم تو

    آن یکی آمد در یاری بزد

    گفت یارش کیستی ای معتمد

    گفت من، گفتش برو هنگام نیست

    بر چنین خوانی مقام خام نیست

    خام را جز آتش هجر و فراق

    کی پزد کی وا رهاند از نفاق

    رفت آن مسکین و سالی در سفر

    در فراق دوست سوزید از شرر

    پخته گشت آن سوخته پس باز گشت

    باز گرد خانهٔ همباز گشت

    حلقه زد بر در به صد ترس و ادب

    تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب

    بانگ زد یارش که بر در کیست آن

    گفت بر در هم توی ای دلستان

    گفت اکنون چون منی ای من در آ

    نیست گنجایی دو من را در سرا …

    ناعمه خوبم این احوالات و شیدایی های ما از دور افتادگی از اوست، همانی که در تک تک سلول هایمان جریان دارد فکر می کنیم که از او دور افتادیم

    تو مردمک چشم من مهجوری

    زان با همه نزدیکیت از من دوری

    نی نی غلطم تو جان شیرین منی

    زان با منی و ز چشم من مستوری

    در این ساعتی که می گذرد من از بند زمان و مکانش رها شده ام چون در بند خودش هستم

    من از آن روز که در بند توام آزادم

    پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

    همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

    در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

    ناعمه خوبم که فرصتی برای صحبت می دهی دوست دارم که دوست منی، دوست دوست منی، خود دوست منی

    یا هو ممنونم که اینگونه مرا از خود بی خود می کنی و در رقص کلمات مدهوش

    یا هو تو را سپاس می گویم که لذت وصل را در این عشق بازی با خودت به من می چشانی

    یا هو حقا که مقامت بس بلند و والاست و آنچنان که شایسته توست تو را نشناختم

    یا هو از اینکه در این لحظات پرده های منیت و غرور را که حجابی برای لمس و تجربه حضور زیبای تو بودند از وجودم برداشتی

    یا هو تو خود مرا به تسلیم فرمان دادی و به این لحظه کشاندی، از تو می خواهم نور هدایتت را به سوی ناعمه ی جانم نازل کنی و دل و جانش را از یقینت منور کنی و شهامت و شجاعت و سکینه ای را بر قلبش استوار کنی که ندای رحمت گستر تو را بشنود و هدایت پر خیر برکتت را ببیند تا برایم با قلمی آتشین که از عشق تو فروزان گشته بنویسد. بنویسد که چطور از عظمتت و ربوبیتت سرشار گشته

    یا هو عشقی که در این لحظه از قلبم می طراود را بر رخساره های امیدوار به رحمت تو برسان

    یا هو

    یا هو

    یا هو

    دوستت دارم

    دوستت دارم

    دوستت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2048 روز

    به به

    سلام به سارا خانم محمدی مومنه و مسلمه

    درود فراوان به تو به خاطر این ایمان و اتصالت

    میدونم که باورت میشه که 4.5 صبح باید از خواب بیدار میشدم که هدایت بشم به این کامنت پر دُر و گوهر

    آفرین به تو دختر

    خیلی لذت بردم از این کامنت و آیاتت و درکهای خوبی که ازشون داری

    همه ما وقتی که از وجودش اجازه گرفتیم تا این زندگی زمینی رو تجربه کنیم از ربوبیتش آگاه و خیال جمع بودیم، اما وقتی از وحدتش به این عالم کثرتها رسیدیم و حد و حدود رو لمس کردیم، ذهن رو و فراموشی رو هم لمس کردیم و در کل این اتصال بی واسطه به رب از یادمون رفت، ولی او که ما جزئی از وجودش هستیم، یا بهتر بگم مرتبه ظهوری خود او هستیم، هر بار ندای قل تعالوا به ما میده تا برگردیم به خودش و به اتصالی که داشتیم بنازیم و ببالیم.

    جز وصل تو دل به هرچه بستم توبه

    بی یاد تو هرجا که نشستم توبه

    در حضرت تو توبه شکستم صد بار

    زین توبه که صد بار شکستم توبه

    سارا جان هیچ چیز ، هیچ چیز در عالم ارزش بالیدن و نازیدن و فخر فروختن نداره، جز این اتصال

    این اتصال هم که از جنس عشق و فروتنی هست.

    تحسینت می کنم در این لحظات پر برکت صبح که دل به چنین اتصالی بستی و خودت رو در آغوشش انداختی

    تحسینت می کنم که تسلیم جریان میشی و مینویسی تا او را بیشتر بشناسیم و ایمان و توکل و تسلیممان افزایش یابد.

    دوستت دارم دوست دوست داشتنی حضرت دوست ؛) :)

    ممنونم

    ممنونم

    ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: