در این فایل استاد عباس منش درباره اصلی صحبت می کند که درک و اجرای آن، کلید خوشبختی در دنیا و آخرت است و استفاده از آن آنقدر چرخ زندگی شما را روان می کند که احساس می کنی روی دوش خداوند نشسته ای.
به اندازه ای که بتوانی آگاهی های این فایل را درک و اجرا کنی،
- به همان اندازه آسان می شوی برای آسانی ها (فسنیسره للیسری)
- به همان اندازه، نگرانی از آینده از زندگی شما حذف می شود. خواه یک ساعت آینده، یک روز آینده یا سالهای آینده؛
- به همان اندازه، خداوند مدیر و مدبر زندگی شما می شود و به نیازهای شما پاسخ می دهد
- به همان اندازه، خداوند برای شما همه چیز می شود و شما را در بهترین زمان، در بهترین مکان قرار می دهد و با بهترین رخ دادها، هم مدار می کند.
آگاهی های این فایل را با جان دل بشنوید، کلیدهای این فایل را یادداشت برداری کنید و برای اجرای آنها در زندگی متعهد شوید اگر می خواهید خدوند برنامه ریز زندگی شما باشد. خداوند به عنوان نیرویی که صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است؛ از رگ گردن به شما نزدیک تر است؛ دید وسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد؛ همه چیز را می داند؛ برای هر چیز راهکار دارد و هدایت شما را به عهده گرفته است اما به شرط…
سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود را در موارد زیر بنویسید:
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری تسلیم بودن در برابر خداوند382MB59 دقیقه
- فایل صوتی تسلیم بودن در برابر خداوند57MB59 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
فصلت:34
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و نه نیکی یک شیوه است و نه بدی؛ تو به بهترین شیوه [بدی را از خود] دفع کن، در این صورت [خواهی دید] آن کس که میان تو و او دشمنی است، همچون دوستی گرم [و صمیمی] گردد.
سلام سلام سلاااام به خواهر عزیزم فاطمه جانم…. امیدوارم حال دلت عالی باشه و زندگیت منور بشه به نور الله
عزیزم مررررسی که به صدای قلبت گوش کردی و این دو مورد رو نوشتی… چقدر لذت بردم… چقدر تحسینت کردم … نوش جونت این همه آسانی… چقدر ایمانم افزونتر شد…
منم دارم این روزها بیشتر این جنس هدایت ها رو میچشم…
اوایل اردیبهشت بود که داشتم برای تولد دخترم که دوم تیر بود، تو ذهنم برنامه ریزی می کردم… به همسرم هم گفتم.. گفت خودت می دونی… هماهنگی هاش رو انجام بده … قلبم گفت: صبر کن … فعلا اقدامی نکن… منم تسلیم جریان هدایت شدم و هیچ اقدامی نکردم… اواخر خرداد اون اتفاق و تضاد برای همسرم پیش اومد… همون روز متوجه شدم که چقدر هدایت درست عمل کرده بود … اگر اقدامی برای تولد می کردم کلی حالم بد میشد و کلی هم باید خسارت میدادم… الهی شکر
اواخر اردیبهشت وقتی مدارس داشت تموم میشد… روز آخر قلبم بهم گفت: همه ی وسایل هات رو جمع کن و با خودت ببر خونه… منم بدون مقاومت تسلیم شدم و همش رو جمع کردم و آوردم خونه… البته قبلش به خدا درخواست یه محیط بهتر داده بودم… یک هفته بعد یکی از مدیران موحد مدارس منطقمون، بهم زنگ زد و ازم درخواست کرد که امسال باهاشون همکاری کنم… و منم که متوجه شدم حریان هدایت… پذیرفتم … و به مدیر قبلی اطلاع دادم که امسال دیگه اون مدرسه نیستم… ازم پرسید: دخترت رو هم با خودت میبری… یه لحظه صبر کردم و بر زبانم جاری شد که نه… بعد نجواها شروع شد… چرا نمی خوای ببری با خودت… قران رو باز کردم… آیه ای که خدا به نوح می گفت: ای نوح جاهل نباش او از اهل تو نیست… متوجه شدم کارم درست بوده
حدود یک هفته ای هست که به خدا درخواست دادم تکلیفم رو با زندگی عاطفیم مشخص کنه… کلی نشونه یرام اومد و تقریباً هم فهمیدم تکلیفم چیه… ولی بازم نشونه ها گفتن که باید صبر کنم… شانزدهم مرداد فیلم آقای رضا عطار روشن رو دیدم که تو خواب بهش الهام شده بود که بدهی هاش رو تیکه تیکه کنه… منم به خدا گفتم : خدایا به منم تو خواب بگو … همون شب همسرم تو خواب دیده بود که من سوار ماشین تویوتا شدم و با پسرم ازش جدا شدم و رفتم و کلی تخم مرغ که محصول خانم مرغ بودن، اونحا ریخته بود…
امروز ظهر هم که خیلی خوابم می اومد… تسلیم شدم و خوابیدم… تو خواب دیدم… من و همسرم رفتیم یه هتل لاکچری… ولی بچه هام یادم نمیاد … انگار دو نفری بودیم… بعد یه شخصی اومده بود تو هتل و مهمان ما بود که تو ذهنم بود استاد عباسمنش و من بهش میگفتم استاد عباسمنش ولی چهره اش یکی دیگه بود… بهم گفت: چرا اینقدر داری تلاش می کنی همسرت رو نگه داری… جمله هاش زیاد بود … ولی فقط همینش یادم مونده
آیا این اتفاقیه که من فیلم آقای عطار روشن رو ببینم و بعد درخواست بدم به خدا که تو خواب بهم بگه… هم همسرم تو خواب ببینه و هم من؟؟
نه هیچ تصادفی در کار نیست
پلن خدا بی نظیر… فقط باید تسلیمش شد
خدایا شکرت برای هدایت هات
چند روز پیش هم با نشونه ها متوجه شدم که تا قبل از 15 شهریور تکلیفم مشخص میشه…
الهی شکر برای هدایت هاش
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ… خدایا بر ما صبر ببار و ما را در حال تسلیم بمیران
بسم الله الرحمن الرحیم
فرقان:58
وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَکَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا
و [در برابر توطئههای مخالفان] بر آن [خدای] زنده جاویدی که هرگز نمیمیرد توکل کن و به ستایش او [با ایفای نقش مثبت و اصلاحی] بکوش و [حسابرسی] خدا نسبت به [آثار و عوارض] گناهان بندگانش کافی است [=نیازی نیست کسی دخالت کند].
ای مولای من که زنده جاویدی و هرگز نمی میری… تو رو چطوری ستایشت کنم که شایسته ات باشه؟؟… آخه این همه همزمانی … مغز من که هنگه از این حجم از هدایت ها و همزمانی ها… خدایا منو ببخش که این همه مدت ازت دور بودم… تو از رگ گردن بهم نزدیکتر بودی ولی من فکر می کردم رها شدم و باید روی عقل خودم حساب کنم و خودم برنامه ریز زندگیم باشم… نتایج زندگیم گویای اینه که چقدر مسیر رو اشتباه رفتم… خدایا پاکم کن و منو مورد رحمت خودت قرار بده که اگه تو منو نبخشی، مسلما زیانکار میشم… از همینجا از سارای عزیزم هم عذر می خوام که این همه مدت بهش ظلم کردم و روی عقل خودم حساب کردم و کلی سختی کشیدم و گاری زواردررفته به خودم بستم…
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ
آیا سینهات را برایت نگشودیم
بله… بله … مولای من به راستی که گشودی… به راستی که گشودی … به راستی که دارم یاد می گیرم تسلیم جریان هدایت بشم و باورش کنم … به راستی که با این گشودن دارم طعم شیرین هدایت رو می چشم… به راستی که قدم به قدم داری هدایتم می کنی تا ناخالصی هام رو خالص کنم…
========================
سلام سلام سلام … سلامی به گرمی و شیرینی آیات قرآن به اساتید عزیزم و دوستان ارزشمندم
چند روز قبل از اینکه این فایل ارزشمند روی سایت قرار بگیره، یکی از دوستان بهم خبر داد که استاد تو اینستا لایو داشت… بهش گفتم که من اینستا ندارم و اگه رزقم باشه در زمان مناسبش این آگاهی ها رو دریافت می کنم… و الان هم که چند روز هست روی سایت بارگزاری شده ولی جریان هدایت تا به امروز اجازه نداد من ببینمش… چرا؟؟… چون امروز باید می دیدمش تا به عمق جانم بشینه … چون امروز اتفاق هایی افتاد که مخاطب این فایل من بودم… بریم با توکل بر الله مهربان یه صلاه طولانی ولی مفید داشته باشیم… خدایا کلی مطلب تو سرم هست … من عاجزم از مدیریت این همه جمله و کلمه … پس اجازه میدم که تو خودت بگی و من بنویسم تا حق مطلب ادا بشه
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا
و بگو: پروردگارا، مرا [در هر کاری] با صداقت وارد و با صداقت خارج کن و از نزد خود تسلطی یاری شده قرارم ده.
========================
حالا این جریان از کجا شروع شد … از اونجایی که من تصمیم گرفتم اینستا رو حذف کنم… واتساپ رو حذف کنم و تمرکز کنم روی قرآن … روزی دو سه ساعت قرآن می خوندم و تفکر می کردم و تو سایت فعال بودم و کامنت های بچه ها مخصوصا سعیده جان رو می خوندم(سعیده جانم ممنونم ازت دختر که اینقدر الگوی بینظیری هستی)… تا اینکه 25 خرداد صبح که بیدار شدم داشتم قران می خوندم و بعدش داشتم تو سایت کامنت میزاشتم که دقیقاً جمله ای که محتواش این بود که من باید برای همسرم مادری می کردم… دقیقا تو کلمه همسرم، گوشیم زنگ خورد و بهم خبر دادن برای همسرم چه اتفاقی افتاده … خداروشکر این تایم هایی که تو سایت بودم و قران می خواندم اون روز خیلی کمکم کرد که از زاویه ای بهتر به قضیه نگاه کنم… و چون صبح پیام قرانی من این بود که امروز قرار خدا بهم یه فضلی از جانب خودش بده… تونستم حالم رو خوب نگه دارم و منتظر فضل خدا در این اتفاق به ظاهر وحشتناک باشم… خدا کمکم کرد و با روحیه ای خوب بدون اینکه احساس قربانی شدن داشته باشم 19 روزی که همسرم تو بیمارستان بود رو پشت سر گذاشتم… گاهی نجوا میومد که زهی خیال باطل… تو که تمرکزت رو قران و سایت بود … پس چی شد؟؟… این اتفاق پس چی میگه؟؟… من هر بار با این جمله که خدا وعده فضل بهم داده و با یادآوری وعده ای که به مادر موسی داده بود، خاموشش می کردم…
بعد از این 19 روز، وقتی وقایعی که تو اون مدت افتاده بود با خودم مرور می کردم، دیدم چقدر شخصیتم بزرگ تر شده و چقدر با جریان هدایت داشتم زندگی می کردم و چقدر کارها برام آسان پیش رفته بود… و ازمون هایی که اون روزها دادم تا درس های تئوری قران رو در عمل انجام بدم… که در کامنت های اون روزهام رد پا گذاشتم… و بعد دوران پانسمان ها در خونه شروع شد که وضعیت خیلی بدتر از بیمارستان شد برام… چون اینجا دیگه من بودم و من و کنترل ذهن هایی که هر بار باید انجام میدادم… گاهی خسته میشدم و به خدا گلایه می کردم و بازم خدا دستمو می گرفت و می اورد تو مسیر… الهی شکر… الان که هنوز هم درگیر هستم ولی اوضاع داره تحت کنترل درمیاد… وقتی این روزها رو مرور می کنم می بینم چقدر عالی با تمرکز روی قرآن و سایت تونستم راحت تر این دوره رو پشت سر بزارم…
========================
بریم سراغ مطالب نورانی و ارزشمند این فایل که با جریان هدایت من از خودم هم مثال بزنم
کِی من می تونم تسلیم رب بشم؟؟
وقتی که بهش اعتماد کنم
کی می تونم بهش اعتماد کنم؟؟
وقتیکه با منطق به ذهنم بفهمونم که اون رب العالمینِ و داره بی عیب و نقص کیهان و کهکشان ها رو اداره می کنه… و علم مطلقِ و به همه چی محیطه… وقتی بفهمم جایگاه من کجاست و جایگاه خدا کجاست… وقتی بفهمم توانایی های من چقدر و توانایی های خدا چقدر…
خدایا من تسلیمم… من اعتماد می کنم… من توکل می کنم به تو… و اگر با یقین قلبی اینجوری تسلیم جریان هدایت بشم⬅️ درها باز میشه و خدا کارها رو انجام میده
یادت باشه که باید خاشع باشی در مورد خداوند… و اعتبار همه چیزت رو بدی به خدا…
مولای من منم اعتبار اینکه این روزها رو با حال خوب پشت سر گذاشتم میدم به تو و جریان هدایت… تو بودی که این همه همزمانی رو برام اوکی کردی… تو بودی که دل ها رو برام نرم کردی… تو بودی که فرشته های مهربونت رو فرستادی تا راننده شخصی من بشن برای رفت و برگشت به بیمارستان… تو بودی که وکیل رو تا دم در خونه اوردی تا مدارک رو ازم تحویل بگیره… تو بودی که شجاعت و جسارت به من دادی تا به اقوام بگم لطفا به ملاقات همسرم نیاید چون اینجوری راحت تر می تونستم کنترل ذهن کنم… تو بودی که بهم گفتی صبر کن… و اگه بخوام بنویسم تا صبح طول میکشه… خدایا شکرت .. شکرت
========================
خدایا چی میشه که زندگی روانتر میشه ؟؟
به اندازه ای که در برابر خداوند تسلیمی و متواضعی، به همون اندازه زندگی روان میشه… به همون اندازه هدایت ها رو دریافت می کنی… به همون اندازه کارها پیش میره … و به همون اندازه جایگاهت در مقابل غیر خداوند میره بالاتر
نکته : تسلیم شدن در برابر خداوند یعنی خواسته ات رو مشخص کنی و به وضوح برسی … و منیت و تعصب ها رو بزاری کنار… پلن خودت رو بزاری کنار… دست خدا رو باز بزاری تا خودش از کوتاه ترین مسیر و قشنگ ترین مسیر و ساده ترین مسیر هدایتت کنه
نحوه درست خواستن: به جای اینکه من بگم
من می خوام برم ایالت کلرادو (پلن خودم)… قصد پشت اون خواسته رو بگم… اینطوری⬅️ خدایا من می خوام برم یه حایی که طبیعت رو تجربه کنم… که لذت بخش باشه… که تو رو تجربه کنم… که تصاویر زیبایی ببینیم… که همه چی خیلی راحت و عالی پیش بره… حالا من تو مسیر حرکت می کنم و منتظر نشانه هات هستم که به اون خواسته برسم… من اجازه میدم و اماده ام که تو منو هدایت کنی… چون من باید اجازه بدم که خدا هدایتم کنه و اماده باشم تا نشونه ها رو دریافت کنم…
هدایت قدم به قدم بهت میگه تا به مقصد برسی… وقتی قدم اول رو برداشتی… وقتی قدم اول رو برداشتی، حالا قدم دوم رو میگه… بعدش چی میشه؟؟… وقتی این قدم رو برداشتی بهت گفته میشه…
گاهی ما مطمئن هستیم این مسیر درسته ولی از کیفیت مسیر خبر نداریم که… ولی خدا که به همه چی احاطه داره میگه اونحا تصادف شده… یا پل شکسته… یا خطری هست… یا ترافیک… پس اگه بدون تعصب و منیت به پلن خودمون، تسلیم جریان هدایت بشیم، خدا از مسیرهای بهتر ما رو هدایت می کنه
من بپذیرم که من حالیم نیست و خدا حالیشه… و اجازه بدم که اون هدایتم کنه… اون وقت باید یه اتفاقی بیفته… باید هدایت ها رو و نشانه ها رو پیگیر باشم … و اعتبارش رو بدم به خداوند… نیام بگم من چه ادم باهوش و توانمندی بودم … بیام بگم همه کارها رو خدا برام انجام داد… تو تمام جنبه ها… تو تیر ننداختی که خدا تیر انداخت… الان چه غذایی بخورم؟؟ بدنم به چه ماده غذایی احتیاج داره؟؟… الان از کدوم مسیر برم؟؟…
و زندگی به این شیوه و ادامه اش … استمرار… نتایج بزرگتر میشه… زندگی ساده تر و راحت تر… زندگی به طرز جادویی راحت پیش میره… و بعد اعتماد آدم به جریان هدایت بیشتر میشه و فکت میشه برای ذهن منطقی
من هم وقتی با مسایل کوچک هدایت میشدم و تسلیم میشدم و بعد نتیجه رو می دیدم، ایمانم قویتر میشد… که تو ردپاهای کامنت هام هست
========================
تفاوت مادر موسی با یعقوب:
وقتی مادر موسی تسلیم میشه … چند ساعت بعد بچه اش رو می بینه و اولین شیری که موسی می خوره از مادر خودشه… خیلی خیلی زود خدا به وعده اش عمل می کنه، وقتی تو تسلیمی
ولی یعقوب چقدر خودشو اذیت کرد… اینقدر گریه کرد که کور شد… خیلی سال طول کشید که پسرش رو ببینه…
========================
نشانه تسلیم بودن اینکه من آرامش دارم… حالت رهایی… احساس امنیت(مومن)…
باید بپذیریم که ما نمی تونیم شرایط رو کنترل کنیم… عوامل بیرون از ما تحت کنترل ما نیستن که… حتی نتایج … اگه ادمی هستی که می خوای همه چی رو کنترل کنی، خیلی زندگی سختی داری، خیلی زندگی سختی داری
اره استاد من اعتراف می کنم که ادمی بودم که می خواستم همه چی رو کنترل کنم… و با عقل محدود خودم پلن می چیدم و کلی سختی می کشیدم ولی وقتی تو این روزها به پلن خدا اجازه دادم جاری بشه… روغنکاری شدن چرخ های زندگیم رو دیدم و لمس کردم
========================
خودت ببین قصد پشت خواسته هات چیه؟؟
چرا این خواسته رو می خوام؟؟
چرا دوست داری مشهور بشی؟؟… هیچ اشکالی نداره که می خوای مشهور بشی… خیلی هم عالیه… احساس مهم بودن به ادم میده… این نیاز درونی آدمه… اعتماد به نفس ادمو زیاد می کنه… فقط بیا بنویس چرا؟؟… هر جوابی که اومد بگو چرا…. چرا… چرا… اینقدر این چراها رو تکرار کن در برابر هر جوابت تا به ته خواسته برسی که همون میشه قصد پشت خواسته
مثلاً ⬅️ فکر می کنم اول باید مشهور بشم بعد ثروتمند بشم…
اگه مشهور بشم، ادمه ارزشمندتری میشم… چون من ارزشمند نیستم اگر بقیه بهم توجه کنن، احساس ارزشمندی می کنم
در نهایت بیا اون خواسته نهایی رو از خدا بخواه… لعلک ترضی… غنی بودن… آرامش…
برای پول⬅️در واقع تو ازادی رو می خوای…. ارامش رو می خوای… راحتی رو می خوای…
پس به جای مشخص کردن خواسته بیایم قصد پشتش رو بگیم که لازمه اش خودشناسی… و خدا از راه بهتری اون رو میده
قبل از انجام هر کاری بیا خودت رو با خدا هماهمگ کن و قصد پشت اون کار رو بگو :
قبل مسافرت: خدایا قصدم تحربه خودمه… تحربه نعمت های توعه… خنکی هوا… طبیعتی که دوست دارم اینه… بعد یه فکری می کنیم که فلان جا بریم، و می افتیم تو جاده و منتظر نشونه ها می مونیم و اگر نشونه اومد تسلیمش میشیم…
بحث قشنگ این قسمت که پلن خداست، من بشنوم:
من از ازدواج چی می خوام؟؟
ارامش می خوام… احساس یکی بودن… لذت می خوام… و…
خدایا من تسلیمم تو منو هدایت کن به اون فردی که این شرایط رو داشته باشه…و کمک هاتو بفرست… و اگه قرار من این وسط کاری رو خودم انجام بدم، که من اماده بشم برای اون شرایط بهم بگو… بگو سهم من چیه؟؟… اگه می خوای با ادم خوبی ازدواج کنی، تو باید خودتم آدم خوبه باشی…
نکته: وقتی تسلیم جریان هدایت میشیم هم خدا میگه چه مسیری رو بریم و هم میگه که چه تغییری رو باید در خودمون ایجاد کنیم… چه باورهایی رو باید تغییر بدیم… چه ویژگی هایی رو باید در خودمون ایجاد کنیم…
تو یکی از کامنت های روزهای قبل من اومدم ویژگی های شریک عاطفیم رو نوشتم… قلبم گفت یکبار دیگه اینجا بنویسمش:
من یه شریک عاطفی می خوام که موحد و ثروتمند باشه… حنیف باشه… جهان بینی و عقاید و اصولمون با هم بخونه و احساس یکی بودن بکنم… احساس آرامشم چندین برابر بشه… عاشق من باشه و عشق بی قید و شرطش رو بهم بروز بده… تحت هر شرایطی بهم احترام بزاره و با احترام باهام صحبت کنه… رابطه بدون وابستگی باشه… شخصیت من براش مهم باشه و تمایلات جنسی براش اولویت نباشه… از نظر سطح تحصیلات بالاتر از من باشه… اعتماد کامل به هم داشته باشیم… صداقت و درستکاری جزو شخصیتش باشه… متعهد باشه… توقع تو رابطه نباشه…
زندگیش هدایتی باشه… صدق بالحسنی جزو شخصیتش باشه… منطق پشت رفتارهاش باشه… احساس لیاقت بالایی داشته باشه… آزادی زمانی، مالی و مکانی داشته باشه… صورت زیبایی داشته باشه… اندام متناسبی داشته باشه… ساعت ها با هم حرف بزنیم… از کنار هم بودن بی نهایت لذت ببریم… عااااشق آشپزی باشه… شاد و شوخ طبع مثبت باشه… کاملاً سالم باشه از لحاظ جسمی و روحی و احکامات قرآنی… گاهی تنهایی بریم سفر… حوزه کاریمون مرتبط باشه مثل استاد عباسمنش و مریم جان… مهربان باشه… شکور باشه… با عشق برام کادوبخره و سوپرایزم کنه… با هم زیبایی های جهان رو تجربه کنیم… و هر چی که باعث میشه من لعلک ترضی بشم… من لایقشم و انک انت الوهاب
بعد از نوشتن این موارد در رابطه، بلافاصله کمتر از یک دقیقه این ایه اومد:
بقره:186
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
خدایا شکرت… شکرت
من تسلیم جریان هدایتم و بدون هیچ پش فرض ذهنی اجازه میدم فرمون زندگیم دست تو باشه
و قسمتی از هدایت هام رو هم در کامنت بالا نوشتم
خدا قدم به قدم داره بهم میگه که سهم من چیه
روز اول با این آیه بهم گفت تمرکز کن روی خوبی های همسرت
فصلت:34
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و نه نیکی یک شیوه است و نه بدی؛ تو به بهترین شیوه [بدی را از خود] دفع کن، در این صورت [خواهی دید] آن کس که میان تو و او دشمنی است، همچون دوستی گرم [و صمیمی] گردد.
مؤمنون:96
ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَصِفُونَ
ـ [با این حال] تو بدی را با شیوهای که نیکوترین باشد دفع کن،ما به آنچه [در باورهای شرک آمیزشان] وصف میکنند داناتریم
و بعد با هدایت به جلسه 5 قدم دوم تاییدی شد بر این امر…. استاد نو این جلسه می گفت: باید اینقدر تمرین کنیم که تو جهنم هم بتونیم خوبی پیدا کنیم مثلا رنگ قرمز آتش چقدر خوبه… دیگه حجت بر من تمام شد … همسرم کلی خوبی داره
من قدم اول رو برداشتم و سعی کردم خوبی هاش رو ببینم:
مهربون…. شوخ طبع… در کارهای فنی بی نهایت حرفه ای… پدر مهربون… چهره جذاب… روابط اجتماعی بالا… دست و دلباز… تمیز… آشپزی عالی… کمک تو کارهای خونه… اهل سفر… اهل مواد مخدر و سبگار نیست… بی نهایت دوسم داره(وابستگی)… خیلی برام گل و کادو می خره… و کلی چیزای دیگه
امان از دست این ذهن نجواگر که برای هر ویژگی که می نوشتم می گفت آره اینو داره ولی…
دارم تمرین می کنم که بهش بگم که: ولیش دیگه به من ربطی نداره… خدا اعلم … و من فقط باید تمرکزم کنم روی خوبی هاش… و طبق این آیه
اعراف:33
قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِکُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُـنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُـولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
توجه به ناخواسته های چه آشکار و چه باطنی حرااااامه…
قدم دوم این بود که باید رفتارهام رو تحلیل کنم و ببینم پشتشون چه منطقی هست؟؟ منطق علم و قران و هدایته یا تقلید کورکورانه است که حرااااامه
و قدم برداشتم و کلی رفتارهام رو تحلیل کردم و خداروشکر اقدام عملی هم برداشتم که یک موردش رو میگم:
چند روز پیش مهمون اومد خونمون و وقتی داشت میرفت، من زودتر از اونا رفتم تا کفش هاشون رو جفت کنم… بعد از اینکه مهمونا رفتن اومدم دیدم منطق پشت این رفتارم چیه؟؟… هیچی؛ سنتی که از مادرم بهم رسیده و من برخلاف میلم همیشه انجامش میدم و به دخترم هم یاد داده بودم… یعنی تقلید کورکورانه… تصمیم گرفتم دیگه این کار رو نکنم و احساس خودم رو به رسمیت بشناسم و بهش احترام بزارم
امروز قدم بعدی رو بهم گفت:
گفت و گوی مباااارک من و خدا به تاریخ امروز بیستم مرداد:
ضحی:5
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى
و بیتردید خداوندگارت به زودی [چندان] عطایت کند که خشنود شوی.
خدایا شکرت که مافوق تصورم قرار به زودی بهم بدی… تا راضی ترین بشم
لقمان:19
وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ
و در رفتار خویش میانه رو باش و صدای خویش پایین بیار که ناخوشایندترین صداها، مسلماً بانگ خَران است.
اسراء:23
وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَـوْلًا کَرِیمًا
پروردگارت [در به رشد و کمال رساندن شما، در مسیر گرایش به خُلقیات خدائی] لازم شمرده است که جز او تسلیم چیزی نشید و به پدر و مادر خویش نیکی کنید [تا رحمت و نیکوئی را فرا گیرید]؛ هر گاه یکی از آنها، یا هر دو، نزد تو به پیری رسیدند، پس مبادا به آنان [حتی] اُف بگویی [که نشانی از ناپسندی است] و بر آنان بانگ مزن [=صدایت را نزد آنها بلند مکن؛ بلکه] با گفتاری کریمانه [با نهایت عزّت و احترام] با آنان سخن بگو.
نقطه مشترک این دو ایه مربوط میشه به نحوه صحبت کردن… که میگه قول کریم داشته باش
خدایی که ناخالصی هام رو می دونه، هدایتم کرده تا این ناخالصی رو هم برطرف کنم تا هدایت بشم به شریک عاطفی که مد نظرم هست و جالیه هم اولین ایه وعده داد اونقدر بهت میدم تا راضی بشی و هم اخرین آیه 186 بقره اومد که مربوط به اجابت خواسته است.
خب برای این قدم هم تحقیقاتم رو شروع کردم که منظور از قول کریم چیه؟ با توجه به ایه قبلش که مربوط بود به تن صدا … اول باید تمرین کنم تا در شرایط بحرانی از کوره در نرم و مراقب لحن صدام باشم…. و بعد چون من انسانم و خداوند به انسان به طور پیش فرض، کرامت داده و موجودی ارزشمند پس باید به کرامت خودم و دیگر انسان ها احترام بزارم و ملا غلط گیر خودم و بقیه نباشم … در ذهن که قدم اول داره حل می کنه و در کلام هم نباید سرزنش کنم… نصبحت کنم… قضاوت کنم…. برچسب بزنم… و کلا نباید کلامم طوری باشه که شخصیت خودم و طرف مقابل تحقیر بشه… قول کریم یعنی با عزت و احترام صحبت کردن
حالا تایید این قدم چی بود… داشتم همین فایل رو میدیم که صداهایی اومد … قلبم گفت برو کنار پنجره… رفتم و صحنه تضاد دختر همسایه و مادرش رو تو حیاطشون دیدم… قلبم گفت: اگر مراقب کلامت باشی این تضادها رو نخواهی دید
دوستان عزیزم یه چیزی بگم… واقعاً حالت بازی شده برام… مثل سریال های تلویزیون… هر روز با کلی ذوق بلند میشم ببینم امروز قرار چه اتفاق هایی بیفته… مثل اینکه بعد از تموم شدن سریال، منتظر بودیم ببینیم در قسمت بعد چی میشه(استیکر خنده فراواااان)
منم هر روز منتظرم ببینم تا 15 شهریور قرار چه اتفاقی بیفته و هر روز قرار چه قدم هایی بردارم
========================
جنس هدایت طوریکه یه نوع تایید در وجودت هست و قلبت تاییدش می کنه… مقاومت نمی کنه… اطمینان باهاش میاد… این یه روند تکاملی برای پذیرفتن اعتماد به خداوند…
مثال استاد از رفتن تو دل تاریکی به اون کوچه باغ و اون خونه که یک ساعت ونیم پیاده و قدم به قدم با جریان هدایت رفته بود… و ترس هاش… پس ایمان نداری؟؟… ایمان دارم ولی عقل هم دارم… پس ایمان نداری، عقل مال خودت… مقاومتش بیشتر برای این بود که نمی دونست بعدش چی میشه… این مقاومت طبیعیه، طبیعیه… اگه اعتماد کنیم، بعداً می فهمیم دلیلش چیه… در همین حین مقاومت برای ادامه دادن، یکی میرنه پشت کمرش که گنج قایم کردی؟؟… گفتم نه شاید باورتون نشه ولی یه حسی بهم گفت بیام اینجا… ترس نداره که بیا باهم بریم خونه… مواد میزنیم تو هم میزنی؟؟… گریه و فضای روحانی و احساس عجز… کی می تونست پلن رو اینجوری بچینه؟؟…
استاد شمارشو نداده بود…. تحسینت می کنم استاد رو … چقدر شما فوق العاده ای… منطق پشت این رفتار چیه؟؟ خدایی که منو تا اینجا آورده اگه لازم باشه کمک هاش رو براتون می فرسته… واااای که چقدر امروز به این جمله نیاز داشتم… این منطق و این اعتماد جلوی عذاب وجدان رو می گیره… استاد شما بی نظیری… من کاری ندارم نتیجه چی میشه، فارغ از اینکه بعدش برای اونا چی میشه، من تسلیم جریان هدایت میشم… و اعتمادی که استاد کسب کرد از تسلیم شدن برای جریان هدایت حتی اگه هدف رو ندونه… مقصد رو ندونه…
مثال خودم: امروز قرار بود من برای پیگیری کار همسرم برم جایی… منم اصلا دوست ندارم درگیر حواشی بشم … از خدا هدایت خواستم با این آیه بهم گفت:
اسراء:29
وَلَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلَى عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا
نه دستان خویش را به گردنت ببند [که خیرت به کسی نرسد] و نه به تمامه آن را بگشای که [با بذل و بخششِ تمام آنچه داری] ملامت شده و دست خالی گردی.
گفت: احازه بده خودش پیگر کارهاش باشه… بزار خودش پارو بزنه… نخواه به تنهایی پارو بزنی که خسته بشی… و بعد بهم گفت یه مطلبی رو بهش بگو … برای گفتنش مقاومت داشتم… کلی آیه اورد که دچار عذاب وجدان نشم … بعد ذهن منطقی من گفت: حالا بعداً میگم… حالا بعد از ظهر میگم… خدا گفت: همین الان بگو… با اینکه مقاومت داشتم، تسلیم جریان هدایت شدم و رفتم و بهش گفتم … اینکه بخواد انجام بده یا نه … دیگه به من ربطی نداره… به قول قران من فقط باید بهش تذکر میدادم
و بعد بهش گفتم که خودت پیگیر اون کار باش … من نمی تونم برم… اولش کمی ناراحت شد … منم عذاب وجدان گرفتم… و تا ظهر فرکانسم پایین بود…
من با این منطق ساکتش کردم:
نساء:32
وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا
و مبادا آرزومند آنچه که خدا به وسیله آن شما را بر یکدیگر [در دنیا] برتری داده باشید، برای مردان بهرهای است از آنچه [با تلاش خود] به دست آورند و زنان را [نیز] بهرهای است از آنچه [با تلاش خود] به دست آورند. پس از فضل خدا درخواست کنید که خدا به همه چیز آگاه است.
هرکس، هرجایی که هست، جای درسته خودشه… نقش خدا رو برای کسی بازی نکن… برای کسی خدایی نکن… برای کسی خدایی نکن… خدا بهتر می دونه…
اره خدا ناخالصی من می دونه… می دونه که سارا داره ارزشمندیش رو گره میزنه به کمک کردن به بقیه… به اینکه چقدر برای دیگران مفید… و ریشه خیلی از تضادهای زندگیم همینه… بابد دیگه حلش کنم… اصلاً یه چیز جالب بگم… واقعاً مو لا درز قانون نمیره… سارایی که اینجوری احساس ارزشمندی می کنه، هدایت میشه به شغل معلمی… ببین چقدر قانون دقیق داره کار می کنه…
و اینم قدم امروزم… تا فردا ببینیم خدا قراره چه پلنی برام رو کنه
========================
خدا شرایط تو رو می دونه… نا خالصی هات رومی دونه… نقاط قوت تو رو می دونه… نقاط ضعفت رو می دونه… خواسته هات رو می دونه…
انفجار در بندر عباس و تسلیم جریان هدایت و فضل و کرمی که همون قضیه براش داشت…تو یک شب کلی خیر و برکت جاری میشه تو زندگیش… اول باید این شرط های استاد اجرا بشه تا موافقت کنه… افرین به این احساس ارزشمندی… اگه تسلیم ترس هاش میشد: احتمالاً یا زنده نمی موند یا مقصر قضیه بود…
ارتباط بین هدایت و نتیجه ممکنه مثل این قضیه سریع معلوم بشه یا ممکنه طول بکشه یا ممکنه اصلا درک نکنه
خرید هدایتی زمین در بندر عباس که در کمتر از 6 ماه، قیمتش15 برابر شد… فروش اون زمین و هزینه سمینار ها در تهران و بدهکاری…
نکته ی طلایی : موقعی که تو خواسته ای داری و قدم های گفته شده رو برمیداری ولی جواب نمیده، برای اینکه باید یه عالمه درس یاد بگیری و خالص بشی…
استاد باید یاد می گرفت: نباید شریک میشد… نباید هرینه تبلیغات بده… مشرف باشه به اتفاقات بیزنس… و …. اون شرایط به ظاهر بد این همه درس داشت و باید حک می کرد که دیگه نباید این اشتباهات رو انجام بده…( و این تضادی که من الان درگیرش هستم هم همینه… به خدا کلی خیر و برکت برام داشت… واقعاً فضلی بود از جانب ربم که قطعاً نتیجه اصلی تا 15 شهریور معلوم میشه)… بعد الهام دوره تند خوانی… منطق میگه این چه ربطی داره به حوزه استاد؟؟… و اقدام عملی بلافاصله فرداش… و چند میلیارد فروش این دوره در مدت کوتاه … چیزی که اصلاً فکرش رو نمی کردم پولساز باشه هاااا… اون موقع خواسته استاد این بود که بدهیش رو بده و خدای وهاب که مافوق تصوراتش اجابت می کنه…
هر روز صبح درخواست کنیم… اولین چیزی که باید بگیم ⬅️ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم
آقا من امروز کارهام رو سپردم به خداوند و آرومم… و اجازه میدم و اماده ام که هدایتم کنه و قدم به قدم بگه چیکار کنم… سهم من چیه ؟؟…
ما اصلاً دین اسلام نداریم منظورش همین سبک تسلیم بودنه… و به پیمابر میگه پیرو دین ابراهیم باش که مسلمان بود… موحد بود و مشرک نبود
تو گفتن اینا راحته… ولی هر چقدر بتونیم عمل کنیم.. هر چقدر نتایج تسلیم بودن و نبودنمون رو بیاد بیاریم و بشینیم بنویسیمشون که چطور در تسلیم شدن، همه چی عالی پیش رفت و چطور در پلن خودمون زجر کشیدیم و در مرداب بیشتر دست و پا زدیم؟؟… آرامشی که در تسلیم بودن هست…
انا علینا للهدی… ما بر خودمان وظیفه قرار دادیم که هدایت کنیم…. همواره این جریان هدایت هست… هست… هست… سارا جانم چرا وقتی زیاد می پرسی از خدا تا شفاف بشه برات، حالت بد میشه؟ ایا جز اینکه به چشم انسانی به خدا نگاه می کنی؟؟ خدا خسته نمیشه که.. حوصله اش سر نمیره که… چیزی ازش کم نمیشه که… خداوند بر زمان و مکان چیره است.. فکر نکن داری وقت خدا رو می گیری… خداوند عاشق هم صحبتی با منه… ببین برای درخواست غیر معقول موسی که می خواست خدا رو ببینه احابتش می کنه… ناراحت نمیشه که… یا برای اصحاب عیسی وقتی درخواست مائده ای داشتن… یا برای ابراهیم برای دوباره زنده شدن… با خیال راحت ازش بپرس… نوش جونت این گفت و گو…
سوال این نیست که آیا خدا هدایت می کنه یا خیر؟؟… بحث اینکه ایا ما در مدار دریافت هدایت هستیم یا نه
====================================
خدایا من نمی دونم… بلد نیستم… من عاجزم از تغییر این عادتی که سالها بهش عادت کردم…چطوری باید شخصیتی بسازم که قول کریم داشته باشم؟؟… چطور می تونم قدم هایی که بهم میگی رو تمرین کنم؟؟… خدایا من نمی دونم… من نمی دونم.. تو می دونی و بهم میگی… من آزادی می خوام… می خوام لذت ببرم … می خوام استعدادهام شکوفا بشه و به فلاح برسم… می خوام لعلک ترضی بشم… خودت منو ببر تو این مسیر… خودت اون فردی که پوش می کنه این خواسته های منو، به زندگیم هدایت کن… آمین یا رب العالمین
ای خالق مهربان
در این لحظه از تو می خوام که:
وجودم رو پر از انرژی مثبت و عشق کنی
منو تو آغوشت بگیر و اجازه بده که در نور وجودت غرق بشم
بگذار تا احساس کنم که هر ذره از وجودم، با عشق تو پیوند خورده است.
آمین
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا
و بگو: پروردگارا، مرا [در هر کاری] با صداقت وارد و با صداقت خارج کن و از نزد خود تسلطی یاری شده قرارم ده.
سلام سلااام سلااام به برادر ایمانی و دوست داشتنی… علی جان
پسرررر مرسی که برام نوشتی
الهی که بر فراز مرکبی از نور الهی قرار بگیری و در مسیر حق، بشکن زنان خواسته هات رو تیک بزنی
چقدر انتهای پیامت برام نشونه داشت… خدا تو قرآن میگه اگه صبر کنی و جا نزنی برات نشونه ها و بشارت هایی می فرستم تا آرامشت بیشتر بشه… وعده خدا حق… خدا خلف وعده نمی کنه…
این قسمت پیام پر از نورت:
«تحسینت می کنم در این لحظات پر برکت صبح که دل به چنین اتصالی بستی و خودت رو در آغوشش انداختی»
دوستت دارم دوست دوست داشتنی حضرت دوست ؛) :)
این نشونه ای بود برای این درخواست من از خدا در پاسخ به زهره جان:
من دوستی از خدا می خوام که وقتی کنارش قرار می گیرم بوی خدا رو بده و منو یاد مناجات های سحر بندازه
اینم نشونه که اجابت خواسته ام نزدیکه
مرررررسی ازت
برات بهترین ها رو آرزو می کنم