در این فایل استاد عباس منش درباره اصلی صحبت می کند که درک و اجرای آن، کلید خوشبختی در دنیا و آخرت است و استفاده از آن آنقدر چرخ زندگی شما را روان می کند که احساس می کنی روی دوش خداوند نشسته ای.
به اندازه ای که بتوانی آگاهی های این فایل را درک و اجرا کنی،
- به همان اندازه آسان می شوی برای آسانی ها (فسنیسره للیسری)
- به همان اندازه، نگرانی از آینده از زندگی شما حذف می شود. خواه یک ساعت آینده، یک روز آینده یا سالهای آینده؛
- به همان اندازه، خداوند مدیر و مدبر زندگی شما می شود و به نیازهای شما پاسخ می دهد
- به همان اندازه، خداوند برای شما همه چیز می شود و شما را در بهترین زمان، در بهترین مکان قرار می دهد و با بهترین رخ دادها، هم مدار می کند.
آگاهی های این فایل را با جان دل بشنوید، کلیدهای این فایل را یادداشت برداری کنید و برای اجرای آنها در زندگی متعهد شوید اگر می خواهید خدوند برنامه ریز زندگی شما باشد. خداوند به عنوان نیرویی که صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است؛ از رگ گردن به شما نزدیک تر است؛ دید وسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد؛ همه چیز را می داند؛ برای هر چیز راهکار دارد و هدایت شما را به عهده گرفته است اما به شرط…
سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود را در موارد زیر بنویسید:
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری تسلیم بودن در برابر خداوند382MB59 دقیقه
- فایل صوتی تسلیم بودن در برابر خداوند57MB59 دقیقه
به نام رب العالمین
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
از وقتی که خودم رو شناختم همواره یه شمعی در تاریکی دلم روشن بود که که در طوفانهای زندگیم سویش کم میشد؛ ضعیف میشد اما خاموش نمیشد.
ازین احساسم نمی توانستم با کسی حرف بزنم. چون هیچکسی از چنین احساسی تا بحال حرفی به میان نیاورده بود. تو هیچ کتاب و فیلم و مکتبی هم از آن سخنی بمیان نیامده بود! برای همین احساس میکردم که آدم غیر طبیعی ای هستم و باید این حس رو در درونم افشاء نکنم.
استاد اولین کسی که من ازش این احساس رو شنیدم شما بودید. دلیل اصلی گرایش من به سمت آموزش های شما هم فقط همین بود. یکی تو دنیا پیدا شده بود که اونم این احساس رو تجربه کرده! جالبه نه! دیگه آدم غیر طبیعی و غیر نرمالی نبودم! میتونستم راجع به این احساس بیشتر باهاش گفتگو کنم. و وقتی پای کلامش نشستم فهمیدم گه گوهر گرانبهایی در وجودم دارم! بی دلیل نبود سالها ازش مراقبت کرده بودم. بی جهت نبود با کسی راجع بهش حرف نزده بودم! بارها اشکهامو دزدیده بودم و یا انکار کرده بودم تا نخواهم توضیح بدم یا ازین حس حرف بزنم. چون می دونستم همانقدر که برای من این احساسات ارزشمندن؛ برای دیگران عجیب و غیر قابل درک است.
یادم میاد یروز که از باغمون بر گشته بودم سری به اینستا زدم و از اکسپلورر یه پستی رو داشتم رد میکردم که چند تا خانم دور هم نشسته بودن. همشون باکلاس و زیبا بودن و در یک فضای شیک دور هم نشسته بودن. برام جلب توجه کردن و برای اینکه بدونم چه خبره برگشتم و روی آن پست کلیک کردم. دیدم در عین تعجب داشتن حرف میزدن و گریه میکردن! بیشتر که دقت کردم متوجه شدم اینها کسایی اند که نتایجی بدست آوردن و توسط استادشون که اونم یه خانم بود به این دورهمی دعوت شدن تا از نتایجشون بگن. بعد یکی دو دقیقه که میخواستم پُستُ رد کنم استادشون گفت شما ؟! آره شمایی که دارید این پستو می بینید!!! بدونید شما اتفاقی به اینجا هدایت نشدید و این خواست خداوند است که شما را هدایت کرده به اینجا!!! آقا این کلام انگار از زبان خداوند بر من نازل شد و احساسی رو داشتم که انگار جبرئیل بر پیامبر؛ کلامش رو نازل کرده بود و حال ِ منو زیرو رو و دگرگون کرد . با تمام وجودم کلامش رو پذیرفتم و اونو هدایت خداوند دونستم. و از همان لحظه با دنیای قبلی ام خداحافظی کردم. و اینقدر تشنه تغییر بودم که فردا برای اولین بار من 5 صبح از خواب بیدار شدم و این شروع آشنایی من و کار کردن روی خودم بود و بعد مدتی که فرکانسم رفت بالاتر هدایت شدم به چند استاد دیگه و در نهایت به استاد عزیز.
گاهی وقتها که مرور میکنم چند سال گذشتمو میبینم که اصلا من هیچ شباهتی با اون آدم سابق ندارم. نه اینکه اونوقت ها بد بودم. نه. خیلیم از دید دیگران موفق و موجه و حتی محبوبتر بودم. اما حال دلم خوب نبود. با خودم و جهان در صلح نبودم. خلاء های درونی زیادی داشتم که نمی دونستم چجور باید پر بشن. با اینکه دائمآ در گشت و گذار و تفریح بودم ولی اولویت برایم دیگران بودن و رضایت آنها نه خودم. دائمآ دوست داشتم اطرافم شلوغ باشه تا احساس تنهایی نکنم. در حالی که الان عاشق تنهائیم. گاهی اوقات آدمها کارهایی می کنند که دلیلش رو نمی دونن. در واقع دلیلش همان خلاء های درونی است که نمی دونند چجور پُرش کنند. شایع ترینشون سیگار کشیدنه. من از چهار پنج سالگی با سیگار آشنا شدم. آنوقت ها حتی کوپن سیگار می دادن و در مراسمات ختم هم با سیگار پذیرایی میکردن. شب دهم محرم یه رسمی داشتیم که همه با هم شروع میکردن به حلیم درست کردن. امشبم مادرم حلیم داره و هنوز این رسمو ادامه میده با اینکه روزش رو دیگه اصرار نداره حتما شب دهم باشه. شب دهم برای همسن و سالهای ما انگار که پارتی بود. هر کدوممون یه بسته سیگار میگرفتیم و شب تا صبح بازی میکردیم و به خونه های همدیگه سر میزدیم و پای حلیم بودیم و سیگار میکشیدیم ( میگفتند ثواب داره!!) تا خود صبح بیدار بودیم و صبحش میرفتیم مراسم عاشورا. تو خانواده ما هیچ کسی سیگاری نبود و کوپن سیگارو همیشه میفروختیم. واسه همین هیچ کدوممون سیگاری نشدیم. این خلاء ها سبب شده بود برای اینکه حالم رو خوب کنم یا تفریح بیشتر بهم بچسبه؛ در مسافرت ها یا تعطیلات آخر هفته تفننی سیگار بکشم. و همسرمم خیلی ازین موضوع ناراحت میشد و همیشه نگران بود که نکنه خانواده خودش منو جایی با سیگار ببینن و اون وجه من نزدشون خراب بشه. برای همین همیشه بمن تذکر میداد و نگران بود نکنه من سیگاری بشم. ولی خودم ازین موضوع مطمئن بودم. چون روح و درون من با اینچیزا سازگاری نداشت و عجین نبود ولی جایگزینی هم برایش نداشتم. از همان روزی که من با اون کلام هدایت شدم اصلا در مداری قرار گرفتم که حتی شنیدن اسمش یا بوش هم حال منو خراب میکرد. اصلا تلاشی نکردم که دیگه تفننی هم سیگار نکشم. خودبخود دسترسی فرکانسی من به اون قطع شد. اون خلاء ها کم کم جاش و داد به حضور خدا؛ به عشق بازی با خدا؛ جهانبینی ام؛ نگاهم به خدا؛ به جهان ؛ به خودم؛ به همسر و فرزند و پدر و مادر نسبت به گذشته زیر رو شد. با خودم رفیق شدم؛ با خدایم رفیق شدم؛ قاب زندگی برایم رنگی شد؛ از شبکه های اجتماعی فاصله گرفتم؛ دنبال تائید دیگران نیستم؛ از تنهائی ام لذت میبرم؛ با خیلی از ترسهام روبرو شدم؛ هر روز در حال تلاش برای شناخت خودمم و نعمت پشت نعمت و عشق بازیم با خداوند بیشتر و بیشتر و زندگیم بهتر و بهتر و شادتر و شادتر و صمیمی تر و صمیمی تر و واقعآ احساس خوشبختی میکنم و قدر نعمت هامو بیشتر میدونم و این مسیریست که تا آخر عمرم به ادامه دادنش متعهد هستم.
………………………………………………………………………………………………………
چی میشه که ما هدایت میشیم و میتونیم نشانه ها رو ببینیم
همونطور که استاد در این فایل گفتن خداوند هدایت کردن ما را وظیفه خودش دانسته (إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى 12/ اللیل﴾. پس هدایت همیشه هست. مهم مائیم که آیا میتونیم دریافتش کنیم یا نه؟
گاهی اوقات این مطالب اینقدر برای ما بدیهی هستند که فکر میکنیم دیگران هم اینو می پذیرند و وقتی گاهی جایی بحث میشه و مقاومت های دیگران و میبینیم؛ آنوقت متوجه میشیم که چقدر تفاوت فکر و فرکانس داریم (تفکری که الهام و هدایت رو فقط مخصوص پیامبران و امامان می دانند) و بهمین دلیله که استاد همیشه تاکید می کنند که انرژی مان را برای دیگران هدر ندیم و تا کسی در فرکانسش نباشه پذیرش برایش مقدور نیست.
تجربه ای که خودم در این زمینه دارم اینست که هر زمانی که روزم رو آگاهانه شروع کردم. و شاخک هامو بقول استاد برای دریافت و دیدن نشانه ها تیز کردم. مقاومت نکردم. و تسلیم و رها بودم؛ حال خوبی داشتم، آنوقت جنس هدایت و قدرت آنرا با وضوح و بصورت ملموس تری دریافت کرده ام. تا وقتی که مثل عامه مردم یروز عادی رو شروع کرده ام. در واقع اگه هر لحظه منتظر دریافت الهام باشیم؛ هر لحظه هدایت دریافت میکنیم و هدایت میشیم. برای همینه که استاد میگه من حتی برای عبور از خیابان هم از خداوند هدایت می خوام چون این یک جریان و اتصال دائمیه.
یکی دو هفته پیش یه ناخواسته ای برام اتفاق افتاد. که همون لحظه الهامی رو دریافت کردم و بهش عمل کردم که هر کسی میفهمید میگفت از تو بعیده چرا اینکارو کردی؟ چون الهام همواره با منطق منطبق و هماهنگ نیست. و شرح کامل اون رو وقتی میخوام بگم که این موضوع خاتمه یافته باشه و خیریت اصلی آن برایم واضح شده باشه هر چند به خیریت چیزایی از آن پی بردم. ولی اینو بهم الهام شد اینجا بگم که چند روز پیش که ماشینم و روبروی دادگاه پارک کرده بودم و رفته بودم داخل دادگاه؛ هنگام برگشتن میخواستم گوشیمو روشن کنم و به سمت کوچه پشتی داشتم میرفتم ( چون نیم ساعت پیش اونجا پارک کرده بودم و فکر میکردم ماشینم اونجاست!) یه خانمی چند بار از پشت منو صدا زد و داشت بهم نزدیک میشد و یکمم می دوید پشت سرم. رومو برگردوندم گفتند آقا شما از ماشینتون که پیاده شدید من پشت سر شما بودم و دیدم شیشه ماشینتون رو بالا نکشیدید و هر چی صداتون زدم متوجه نشدید و رفتین داخل دادگاه. من منتظر موندم و پیش ماشینتون بودم تا از دادگاه برگردید! کلی ازش تشکر کردم و تازه متوجه شدم که ماشینم اونور خیابونه و بعدش شوهرش با یه ماشین باکلاس اومد و سوار شد و رفت. اگه خدا هواتو نداشته باشه کی میتونه این جور برات فرشته بفرسته تا کمکت کنه. اصلا همینکه حرکت من همزمان شد با رسیدن شوهر این خانم با یه ماشین خفن باز کلی پیام داشت برام که یوقت ذهنم نخواد بگه حالا آدم بیکاری بوده کاری نداشته اونجا وایستاده یا دوست داشته من ازش تشکر کنم؛ یا ماشین براش جلب توجه کرده یا هزار دلیل دیگه ای که ذهن می خواد سناریو بچینه تا دستهای خداوند رو برایمان کمرنگ کنه؛ تا باورمان به اینکه خداوند هر لحظه حافظ و محافظ ماست رو تضعیف کنه. یعنی خداوند حتی اجازه اومدن چنین نجواهایی رو با این همزمانی به ظاهر اتفاقی و بی اهمیت ازم گرفت. دیشب یکم از کامنتم رو نوشتم در لابه لای دیدن بازی های المپیک و صبح که میخواستم کامنتم رو تکمیل کنم، در حال نوشتن برق رفت و نوشته هام چون سیو نکرده بودم حذف شد.اینو نشونه ای دیدم که ادامه ندم کامنتمو و قصد نداشتم کامنت بنویسم. وقتی که یکی دو ساعت پیش اومدم لپ تابمو روشن کردم دیدم نوشته ها م در صفحه این فایل هنوز هست و اینو نشونه ای دیدم که کامنتم رو ادامه بدم و ردپایی از خودم بجا بگذارم.
………………………………………………………………………………………
استاد جان ِ گرانقدر؛ یکی دو روز پیش یکی از دوستانم تو کتمنتشون گفتند شما لایو داشتید و خیلی ازین خبر خوشحال شدم چون هر فایلی که شما رو سایت میذارین مایه خیر و برکت است برای ما. همانوقت به همسرم گفتم از اینستا پیج آقای عرشیانفر رو چک کنن ببینند تو پیجشون گذاشتن یا نه؟ و چون چیزی پیدا نکرده بود رفته بود سایت ایشونم نگاه کرده بود و میگفت الان تفاوت استاد و با بقیه درک میکنم. چون حتی یه فایل رایگان هم پیدا نکردم ولی فایل های رایگان استاد (که واقعا حیفه اسمش رو رایگان بذاریم) رو بخواهیم گوش کنیم دو سه سال فقط طول میکشه! خواستم بازم تشکری کرده باشم برای اینکه دستی از جانب خداوند شدی برای تغییر دین و دنیا و آخرت ما. یا حق
سلام و درود خداوند بر فهیمه عزیز
ممنونم از لطف و محبتتون دوست عزیز. خداوند رو شاکرم که بعد مدتها نقطه آبی رو از شما هدیه گرفتم.
امیدوارم شما هم حال دلتون عالی باشه و روند بهبودی تان روز بروز بیشتر و بیشتر بشه و همیشه سلامت و شاداب باشید.
در پس تمام رفتارها و افکار ما دلیل و علتی وجود داره که اگه ما به آن آگاه بشیم، بدون مقاومت و به راحتی میتونیم رفتار و عمل درست رو انجام بدیم. به همین دلیل این سخن گزافی نیست که اگه خودمان را بشناسیم در حقیقت انگار خدایمان را شناخته ایم. و این نیاز داره به آگاهی و آموزش درست. که خدا رو شکر این موهبت و نعمت برای ما فراهم است تا از این آموزش ها برای رشد خودمان؛ برای تجربه شادی و لذت و خوشبختی بیشتر بهره بگیریم. تحسینتون میکنم بابت مداومتتون در این مسیر زیبا و با آرزوی بهترینها برای شما دوست عزیزم. یا حق
سلام و درود خداوند بر بانو شیمای عزیز
ممنونم بابت کامنت بسیار خوبی که برام نوشتی. تحسین میکنم پروفایل زیبایی که گذاشتین که به بیننده احساس خوبی رو منتقل میکنه.
حرفهای زیادی برای گفتن دارم با این کامنتتون. و وقت و زمان هم بمن این فرصت رو میده که ریشه ای تر به این موضوع نگاه کنم. میدونم کامنتم طولانی میشه ولی بیشتر از همه این جواب برای خودمه و به خودم کمک میکنه. پس سعی میکنم ذهنم رو آزاد بگذارم و از هر دری سخن بگم!
تا حالا این جمله رو بارها شنیدی یا به خودت گفتی که خودتو جای دیگران بگذار! چرا این جمله کلیدیه؟ چون مانع قضاوت میشه. مانع بررسی موضوع با دید خودمان میشه. مانع این میشه که انتظار داشته باشیم بقیه هم مثل ما به موضوع نگاه کنن و تصمیم بگیرن و واکنش نشون بدن. چون ذات جهان بر همین تفاوت هاست. اگه قرار بود که همه یجور ببینن؛ یجور تصمیم بگیرن؛ یجور فکر کنن؛ یجور واکنش نشون بدن که همه یکنفر میشدیم با ظاهر متفاوت! اما خدا اینو نخواست؛ جهان اینو نمی خواهد. پس باید بپذیریم و مقاومت نداشته باشیم و همراه بشیم با این جریان تا به صلح برسیم با خودمان و با جهان.
دیدن زندگی از دریچه نگاه یک بانو به زندگی، خیلی کمک میکنه به یک آقا برای درک درست رفتار بانوان. و برعکس، دیدن زندگی از دریچه نگاه یک آقا به زندگی؛ کمک میکنه برای درک درست رفتار آقایان. از همین پاراگراف میشه پی برد که خیلی از مسائل و مشکلات زندگی متاهلی بر میگرده به وجود موانعی که تحت عنوان محرم و نامحرم؛ دختر و پسر و … در مسیر زندگی ما ایجاد کردن. اسمش دین باشه ؛ مذهب باشه؛ حرام و حلال باشه؛ بهشت و جهنم باشه مهم نیست! مهم اینه که اینها خلاف مسیر جهانه؛ اینها خلاف مسیر خداونده و هر چیزی خلاف مسیر جهان و خداوند باشه؛ محکومه به شکست، محکومه به زوال. همونگونه که ممنوعیت ویدئو و ماهواره و کشف حجاب رضاشاه و حجاب جمهوری اسلامی محکوم است به شکست.دنیا بر پایه تنوع بنیان گذاشته شده و هیچ نیروی بیرونی ای قادر نیست که این تنوع رو از بین ببره.
سالها زمان برد تا منو همسرم بعضی انتظارات اولیه از همدیگه رو متوجه بشیم و درک کنیم. اونهم پس دعواهای بیشمارو روزهای تلخی که برای هم ساختیم. چرا؟ چون نه ایشون رابطه ای با جنس مخالف داشت و نه من تا زمان ازدواج چنین رابطه ای رو تجربه کرده بودم. منظورم از رابطه؛ رابطه اجتماعی و دوستی است. معاشرت اسمشو بذاریم یا آداب رفتار با جنس مخالف شاید بهتر باشه. حالا ما دوتا آدم سوپر مذهبی با دیگاه مذهبی متفاوت رسیدیم به اینجا که همسرم میگفت کاش دوست دختر داشتی که حداقل یاد میگرفتی احساسات یه خانم چجوریه!
هدف از اومدن ما به این جهان مگه چیزی جز تجربه کردن و رشد کردن است؟ شما تا ترشی و شیرینی رو تجربه نکنی نمیدونی کدوم و دوست داری و کدومو دوست نداری. تا صد بار زمین نخوری نمیتونی راه رفتن و یاد بگیری. نوزاد قبل از اینکهزبان باز کنه هی داره با تجربه کردن خودش رو رشد میده. اینها رو گفتم که به اینجا برسم که نگاه یک مرد به خیلی از مسائل بسیار متفاوت از نگاه یک زن به همان مسائل است.برای همین اگه از دریچه نگاه او به مسئله بتونیم نگاه کنیم کمتر دچار تضاد و تعارض میشیم و بیشتر به صلح میرسیم.
آقایان بواسطه آزادی های اجتماعی که در مملکت ما دارند؛ قطعآ مسائل و موضوعات بیشتری رو تجربه می کنند در مقایسه با خانم ها. و خانمها چون آن مسائل رو تجربه نکردن معمولا با آموزش ها و گفته ها و چیزهایی که از دیگران شنیدن نسبت به آن مسائل موضع می گیرن و برخورد می کنند. به همین دلیل خیلی اوقان نگاه شون به این مسائل و ناخواسته ها نگاه صفر ویکی است.در حالی که آقایون کمتر این جور نگاه و دارند. و طبق قانون جهان باز اینم مطلق نیست و در هر دو طیف هستند کسانی که عکسش رو عمل می کنند.
تو این مثالی که در مورد سیگار زدم. تصور یه خانم یا واکنشش به کشیدن سیگار ممکنه این باشه که اینی که الان داره جلوی من سیگار میکشه خدا میدونه در خلوت خودش چی میکشه! و این احتمالا معتاده و معتاد هم خلافکاره و همینطور تا تهش میره. اینها همه ناشی از آموزه های غلطی است که تو ذهن ما کردن و ما رو از همه چی ترسوندن. آیا شما اگه یه خانم تو کافه یا پارک یا طبیعت ببینید تصور می کنید که معتاده؛ خرابکاره؛ دزده… قطعآ اینطور نیست. چرا؟ چون جامعه چنین دیدی رو به شما نداده! خیلی از این مسائلی که ما در برابرش واکنش بد و تند نشون میدیم بر میگرده به همین باورهایی که از محیط و جامعه و اطرافیان به خوردمون دادن. من به خانمم هم گفتم من و برادرم تجربه سیگار کشیدن رو از 5 ساگی داشتیم! اینو برای این میگم که گفتی من از اینکه همسرم از 15 سالگی تفننی سیگار کشیده شوکه شدم. پس همسر من باید شاخ در میاورد با این مقیاس! نباید نگاهمون به مسائل نگاه صفر و یکی باشه. حالا هر کسی یه بچه 5 ساله رو ببینه سیگاری دستشه چی میاد تو ذهنش؟ آیا آینده ای برای این بچه میتونه متصور بشه؟ آیا نمیگه این دو سال دیگه معتاده صفره و از تو جوب باید درش بیاری؟ نمیخوام تائید کنم این کار رو بلکه میخوام بگم بابا اینجور نیست که اگه کسی یه چیزی رو تجربه کرد؛ یه خطایی انجام داد دیگه تا تهش میره.اینو درک کنیم واکنش نامناسب نشون نمیدیم. من و برادرم هر دو تحصیلات عالیه داریم؛ هیچکدوممان سیگاری نیستیم؛ موقعیت اجتماعی بالایی داریم؛ هر دو نسبت به همسالانمون تو فامیل موفق تریم و زندگی های عالی داریم. پس اینها در هر مقطعی از زندگی هر شخصی ممکنه اتفاق بیفته و دلیل نمیشه بخواهیم اینو تعمیمیم بدیم به همه چی. اگه باهاش برخورد درست بشه قطعآ به بیراهه نمیره. من تو اواخر نوجوانی و اوایل جوانی همسن و سال ها و فامیل من رفتند سمت سیگاار و مواد. تو این سن برای آقایان داشتن دوست و رفیق و اینکه دورت شلوغ باشه و همه تحویلت بگیرن خیلی اهمیت داره و خیلی تاثیر میگیرن از همسن و سالها. ولی من در اون سن اصلا خط قرمزم بود و به هیچ وجه سمتش نرفتم و تنهایی و انزوای شدید رو تجربه کردم ولی این برایم با ارزشتر بود تا بخواهم قاطی این مسائل بشم.حالا همین فرد که ازدواج میکنه و دچار یه خلاء هایی میشه تو وجودش و ممکنه برای پر کردن اون خلاء ها چند نخم سیگار بکشهتا ببینه حالش بهتر میشه؟ خلاء هاش پر میشن؟ حالا اگه ما داد و بیداد کنیم و انگ بزنیم و مقاومت کنیم فکر میکنید اوضاع درست میشه؟ قطعآ خیر. اگه تا حالا جلوی شما اینکارو میکرد به مسیری کشیده میشه که دور از چشم شما اینکار و بکنه و چون داره تو ذهنش یه کار خلاف رو میکنه به بدتر از این کار کشیده میشه و بقول معروف میگه ما که هیچ کاری نکردیم این انگو بهمون چسبوندن پس بذار حداقل تجربه اش کنیم که الکی قربانی نشده باشیم! برخورد یه همسر؛ یه مادر در اینگونه مواقع خیلی تاثیر گذاره.هر چقدر به اون فرد نزدیکتر بشید و اونو بپذیرید؛ سریعتر و بهتر در مسیر درستش قرار میگیره تا بخوای واکنش نشون بدی و توجه کنی. دقیقآ قانون هم همینو میگه. شما در مواجه شدن با هر ناخواسته ای که در همسرتون میبینید، اگه اعراض کنید و به خصوصیت های خوب اون توجه کنید؛ جهان به این فرکانس شما پاسخ میده و شرایط رو بگونه ای براتون تغییر میده که شما به خواسته تون به راحتی میرسید. به جرات میگم بالای 70 درصد طلاق هایی که اتفاق میفته اگه این موضوع رعایت بشه خودبخود رابطه درست میشه و اون مرحله و تضاد رو رد میکنن و به صلح با همدیگه میرسن.ولی ما با ذهنمون سناریو میسازیم و میگیم تموم شد. ما به آخر خط رسیدیم. چرا؟ چون انتظار داریم دیگری تغییر کنه نه خودمون! چون تمرکزمان روی نقاط منفی طرف مقابلمان است. چون میخواهیم همه تغییر کنن تا دنیا بکام ما بشه. چون بقول استاد میخواهیم در کویر برنج بکاریم! و وقتی ناامید میشیم از اینکار، آنوقت میگیم تمومش کنیم این آخره خطه. و باز تکرار و تکرار . و به این نتیجه میرسیم که خدا برای ما نخواسته یا ما شانس نداریم یا پیشونیمون بلند نیست و …
جهان و خداوند هر لحظه در حال هدایت بشرن. إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ 12/ اللیل و بشر هم دائمآ در تمنای هدایت. اما نه از راهی که ما میخواهیم الزاما و نه زمانی که ما تعیین میکنیم.بلکه زمانی که ما آماده دریافت هدایت میشیم.
راز خوشبختی در اینست که بدونیم ما فقط مسئول خودمانیم! نه هیچکس دیگه ای. نه همسر؛ نه فرزند… وظیفه من اینه که روی خودم تمرکز کنم؛ روی خودم کار کنم؛ ناخواسته ها رو pauss و خواسته ها رو play کنم. بقول استاد تموم شد و رفت. آنوقت میبینیم که چقدر خوشبخت خواهیم بود. آگاهی های دوره 12 قدم بی نظیره. خوشحالم که در این دوره هستید و دارید قدم بر میدارید. قطعآ شیمای قدم 12 قابل مقایسه با شیمای قدم اول نخواهد بود. اسم دختر منم شیناست و هموزن اسم شما. موفق باشید. یا حق