در این فایل استاد عباس منش درباره اصلی صحبت می کند که درک و اجرای آن، کلید خوشبختی در دنیا و آخرت است و استفاده از آن آنقدر چرخ زندگی شما را روان می کند که احساس می کنی روی دوش خداوند نشسته ای.
به اندازه ای که بتوانی آگاهی های این فایل را درک و اجرا کنی،
- به همان اندازه آسان می شوی برای آسانی ها (فسنیسره للیسری)
- به همان اندازه، نگرانی از آینده از زندگی شما حذف می شود. خواه یک ساعت آینده، یک روز آینده یا سالهای آینده؛
- به همان اندازه، خداوند مدیر و مدبر زندگی شما می شود و به نیازهای شما پاسخ می دهد
- به همان اندازه، خداوند برای شما همه چیز می شود و شما را در بهترین زمان، در بهترین مکان قرار می دهد و با بهترین رخ دادها، هم مدار می کند.
آگاهی های این فایل را با جان دل بشنوید، کلیدهای این فایل را یادداشت برداری کنید و برای اجرای آنها در زندگی متعهد شوید اگر می خواهید خدوند برنامه ریز زندگی شما باشد. خداوند به عنوان نیرویی که صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است؛ از رگ گردن به شما نزدیک تر است؛ دید وسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد؛ همه چیز را می داند؛ برای هر چیز راهکار دارد و هدایت شما را به عهده گرفته است اما به شرط…
سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود را در موارد زیر بنویسید:
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری تسلیم بودن در برابر خداوند382MB59 دقیقه
- فایل صوتی تسلیم بودن در برابر خداوند57MB59 دقیقه
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
تسلیم بودن در برابر خداوند
بهترین باوردراین مورد رو تو دوره مقدس 12قدم بدست اوردم جلسه اول از قدم ششم و توضیحات اون جلسه چقدر به من حال خوبی میده که خداوند رو آگاه تر از هرکسی بدونم و بهش ایمان بیارم .
امسال عیدنوروز درحالی که ما برنامه داشتیم حرکت کنیم به سمت جنوب کشور ، به ناگهان محمدحسن وهلیسا گیر دادن که ما فقط شمال میاییم و جنگل و حلزون بازی …
همونجا مقاومت کنارگذاشتیم و تغییر دادیم برنامه سفر رو و حرکت کردیم به سمت شمال کشور و سال تحویل وارد ساری شدیم ودوم فروردین رفتیم جنگل مهربان در شهر نکا
جنگلی بی نهایت زیبا و وسیع
درمسیر برگشت از جنگل ، تابلویی رو خوندم که گرگان 110 کیلومتر ..
یه لحظه گفتم رسول گرگان تا اینجا هم فاصله ای نداره ..
رسول نگاه کرد به من و گفت بریم گرگان
دوربرگردون رسید و رفت به سمت گرگان
گفتم من نگفتم بریم گرگان
گفتم فاصله ی زیادی نداره
گفت من که میدونم تو دوست داری بری مسیر ناهارخوران ببینی و منم وقت دارم ،بزن بریم
همون لحظه نقطه ابی از سعیده شهریاری عزیزم دریافت کردم و در جوابش نوشتم که
تو جاده گرگان هستم و داریم میریم ناهارخوران پیش دوست مون …
عملا ما هیچ دوستی اونجا نداشتیم ومنظورم خدا بود فقط و سعیده فهمید .
رسیدیم نزدیک جاده ناهارخوران که رسول متوجه شد کارت بانکیش گم شده
و جاده اصلی رو در پیش گرفت که پول از کارت دیگه ای برداشت کنه و جابجا کنه از حسابش ..
دنبال خودپرداز که رفت
دیدم ما دقیقا جلوی بیمارستان کودکان گرگان هستیم و یه نیرویی چندین بار بهم گفت برو داخل اتاق نگهبانی
سعیده همین جاست !!
مقاومت من ادامه داشت
مرتب تو ذهنم میگفتم
بی خیال بابا نجواست …
توهم زدم
تو این شهر و اینهمه بیمارستان
دقیقا سعیده اینجاست
خب برم چی بگم ؟چیکار کنم ؟
خدا حفظش کنه که اینجاست
رسول اومد حرکت کنیم که گفتم یه همچین حسی دارم ..
رسول مقاومت نداشت و گفت بیا باهم بریم داخل بپرسیم چیزی نیست که ..
خلاصه من با مقاومت زیاد همراه رسول جانم رفتیم و دوتا نگهبان اونجا بودن
گفتم ببخشید پرستاری به این نام دارید ؟
من از دوستاشون هستم و از کرج اومدم
نگهبان زنگ زد وگفت بله
منتها اسفند ماه استعفا دادن و رفتن .!!
اومدیم از اتاق نگهبانی بیرون بیاییم که
همون آقای نگهبان گفت کجا میرین ؟
گفتم خب استعفا دادن دیگه
گفت صبر کن من شماره ش براتون پیدا میکنم
گفتم شماره منو به ایشون تونستید برسونید
نگهبان قبول نکرد وگفت بیایید داخل لطفا و
ما برگشتیم داخل و همون نگهبان مستقیم زنگ زد به سعیده جان و گوشی تلفن داد به دست من !!
من اول فکر کردم به قسمت پرستاری زنگ زده که توضیح بدم اما دیدم پشت خط خود سعیده جان هست ..
با شنیدن صدای سعیده جان ، اشکام میریخت و من عملا حرفی نداشتم بزنم ، خدایا چی بگم من !
گفتم نمیدونم چی شد ما اومدیم گرگان
به سمت ناهارخوران و خبر نداشتیم قراره این اتفاقات بیفته
خبرنداشتم قراره من بیام بیمارستانی رو ببینم که بارها قرآن گوش کردی و کنترل ذهن کردی و از اینجا کلی کامنت نوشتی برامون …
سعیده در شرایط استیبلی نبود که ببینیمش و
تماس ما قطع شد و برگشتیم به ادامه ی سفرمون
تا نشستیم تو ماشین دیدیم کارت بانکی که فکرکردیم گم شده و کلی دنبالش گشتیم دقیقا روی صندلی گذاشته شده
مگه میشه ما کل ماشین زیرورو کردیم کارت نبود حالا
کارت دقیقا رو صندلی باشه …
خلاصه بعداز سفر و اومدن به خونه ذهن منطقی من ول نمیکرد که مدام تو ذهنم بود که چقدر شرک داشتی
بلندشدی رفتی دنبال آدمها
مثلا رفتی اونجا چی شد ؟
اصلا چه فایده ای داشت !!
باز هم کمک های دوره لیاقت به دادم رسید و آگاهانه نجواهام کنترل میکردم
بارها میگفتم که من نبودم که رفتم
اون نیرو هدایت بود چون جنسش آرامش بود …
اوایل اردیبهشت ماه ، مامانم زنگ زد و گفت مادربزرگم کارم داره و میخواد منو ببینه واین درصورتی بود که چون حالش ناخوب بود من خیلی عیادتش نمیرفتم و تلفنی حالش می پرسیدم
خلاصه رفتم دیدن مادربزرگم که تو شرایط احتضار بود و گفت تو خواب دیدم که پدربزرگت اومد دستم گرفت و بهم یه باغ نشون داد که خیلی بزرگ بود و گفت این مال دوست فاطمه است که خونه اش کنار آبه و یه قران سبز رنگ هم همراهشه و بچه هاش هم با توپ زرد رنگ بازی میکردن ..
پرونده ش هم دست محمود نامی بود که داشت کارش درست میکرد ..
من متعجب مونده بودم
اولا که من دوستی نداشتم خونه اش کنار اب باشه یا دوتا بچه داشته باشه یا انقدر وصل به قرآن باشه که همراهش باشه
مشخص بود که خود سعیده است
اما من چه جوری بهش میگفتم
مادربزرگم ساعت 5 بعدظهر خوابش به من تعریف کرد و من اومدم خونه خودمون
دیگه اشکام تموم نمیشد
دیگه قران کنار دستم که خدایا این خودت بودی که گفتی بریم گرگان و از روی شرک نرفتم دنبال کسی..
این خودت بودی که گفتی برم داخل اون اتاق نگهبانی ..
خدایا شکرت برای این پلن هات
حالا اومدم رسیدم خونه
از یه طرف خوشحالم برای دریافت هدایت خدا و از یه طرف مقاومت دارم که چه جوری من
به سعیده بگم ..
چه جوری باور کنه آخه ؟؟
مامان بزرگ من به خواب دیده !
من آخه اسم آقا محمود چه جوری بگم !
ماجرا ادامه داشت تا ساعت یک شب که خوابم برد وهنوز نتونسته بودم به سعیده بگم ..
ساعت دو و نیم انگار یکی بهم گفت
تو فقط خواب مادربزرگت براش sms کن
و من اهمیت ندادم و گفتم من تلفنی مقاومت دارم وای به اینکه پیام بدم
و گرفتم دوباره خوابیدم و
ساعت سه و ربع نیمه شب درحالی که تنها خوابیده بودم و رسول شیفت بود وبچه هاهم اتاق خودشون اما من با ضربه محکم به دستم از خواب بیدارشدم و دیگه ترسیدم و پریدم سمت گوشی
با دستای لرزان وبرای سعیده جان sms نوشتم …
این درحالی بود که من نمیدونستم سعیده کیش رفته دنبال کار و بلیط برگشتش گرفته و ادامه ماجرا که هدایت شد و کارش
توسط آقای محمودیان انجام بشه ..
اینکه هدایت های خدا از راه میرسه
حتی از تو خواب یه نفر دیگه …
کافیه ما
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ را باور کنیم و
کافیه در مدار دریافت هدایتهای خدا باشیم
واجازه هدایت به خدا بدیم ..
با عقل ومنطق خودمون دودوتا چهارتا نکنیم و به ندای قلب مون گوش کنیم .
و ایمان بیاریم که خداوند در هرلحظه بنابه میزان خشوع وخضوع ما هدایتهاش از راه میرسه
یه مورد دیگه هم اینکه :
یک ماه پیش برا ثبت نام محمدحسن تو مدرسه جدید ، وقتی رفتیم مدیر گفت
ظرفیت کلاس ما پرشده و نمیتونم ثبت نام کنم و من بدون واکنش نشون دادن اومدم بیرون از مدرسه و یه نیرویی بهم گفت برو پرونده ش ازمدرسه قبلی بگیر،
همونجا مقاومت نشون دادم گفتم
هنوز مدیر اینجا میگه جا ندارم ،پرونده بگیرم که چی بشه !!
اما ده دقیقه گذشت و گفتم این نیرو هدایته و باید پرونده ش بگیرم و کار انصرافی از مدرسه قبل کامل انجام بدم و رفتم و پرونده رو گرفتم و
دوباره همون جا حسی درونم گفت حالا الان
برو آموزش و پرورش منطقه
گفتم استاد میگه کارها باید اسون حل بشه
نیاز نیست برم اموزش وپروش ناحیه ومنطقه
همون لحظه جالب بود درحال برگشت به خونه وپرونده به دست ، سعیده جان برام یه آیه
فرستاد که درباره تسلیم شدن بود درست تو اون لحظه و همون جا هدایت خدا به دادم رسید
إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ
(بخاطر بیاورید) هنگامى را که پروردگار ابراهیم به او گفت: تسلیم شو.
گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.
گفتم رسول من هنوز با منطق ذهنم دودوتا چهارتا میکنم و باید تسلیم بشم و به این احساس توجه کنم همین لحظه بریم اموزش وپروش ناحیه
گفت میری چی بگی گفتم نمیدونم !!
اما باید تسلیم جریان هدایت باشم
تو مسیر گفتم حالا اونجا برم چی بگم من ,؟!
دقیقا این جمله اومد که بگو من ساکن این منطقه ام و اینم پرونده پسرم باید برا ثبت نام چه کاری انجام بشه !
انقدر واضح و روشن گفته شد که درونم آروم شد
ما اصلا منطقه آموزش و پرورش نرفته بودیم حتی تو زمان تحصیل خودمون
تا رسیدیم اونجا و همین سوال رسول از مسئول پرسید ؟ مسئول انتقالی ها بدون اینکه مارو بشناسه بین اونهمه مراجعهکننده اومد سمت ما و پرونده گرفت و خودش نامه نوشت وامضاکرد
داد به رسول و جالبه گفت بذار به مدیر
مدرسه هم زنگ بزنم و بگم که ثبت نام کنه
پرونده شما موردی نداره که همه چیزش کامل واوکی هست و ساکن منطقه اید همین کافیه
من اونجا با دیدن اونهمه مراجعهکننده و انجام شدن سریع کارمون ،
تازه متوجه شدم که تو مسیر هدایت که تسلیم میشی تازه آسون میشی برای آسونی ها
قرارنیست بشینم تو خونه و کارها خودبه خود انجام بشه وباید قدم عملی بردارم و توکل کنم به خدا .
ما برگشتیم مدرسه و پرونده مدیر گرفت و ثبت نام کرد و بالبخند گفت چرا از اول نگفتین که آشنای آقای مرادی هستی !!
درصورتی که اصلا ما آقای مرادی نمیشناختیم و
تا حالا اصلا اونجا نرفته بودیم
فقط حالمون خوب بود همین و
کارهارو خدا انجام داد برامون
به میزانی که ما تغییر داریم میکنیم
دستهای خدا هم از راه میرسن
واقعا وقتی تسلیم میشیم
خدا هم هدایت میکنه و هم قدمی که باید برداریم میگه و چه قدر خوبه که آدم خودش متوجه میشه داره تکاملی هدایتهارو دریافت میکنه و از مقاومتهاش کم میشه به میزانی که هدایتهای قبلی رو مرورمیکنیم و به ذهن مون منطق میدیم
با تسلیم شدن ما ،
خدا وعده اش رو محقق میکنه و
آرامش و رهایی ها از راه میرسن.
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و
خانم شایسته مهربونم
خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سلام به رضا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
قدردان محبت شما هستیم
خیلی برامون عزیزهستی و من ورسول جانم قلبا دوستت داریم
نیمه های شب و در حال مرور
دوره مقدس 12قدم
قدم هشتم جلسه اول بودم که ،
کامنت شما رو دریافت کردم
چه پاسخی بهم نوشتین
عاشق جملاتش شدم
با تموم احساسم خوندمش
بیاید یکباردیگه باهم بخونیمش
الهی صدهزار مرتبه شکرت
که مارو هدایت کردی و مادیدیمت
ما حست کردیم ،حضورت رو وجودت رو با چشممون نه با قلبمون با روحمون و بی اختیار بارها و بارها از حس وجودت و حضورت و هدایت هات نتونستیم جلوی اشک هامونو بگیریم و حتی هق هق کنان گریه کردیم و غرق تو شدیم ،
خوشا به سعادت بنده ی صالح و تسلیمت ،استاد عزیزم که توی واقعی رو به ما شناسوند و ما خدامون خیلی قشنگه ،خیلی با عظمت تر و باقدرت تر و باعشق تر و بخشنده تر روزی دهنده تر از خدای خیلی هاست
الهی صدهزار مرتبه شکرت
از کجا میدونستین اصلا این شعر تیکه کلام منه و همش میخونمش
دم شما گرم و زندگی تون درخشان
خداروشکر هزاران بار شکر برای
بودن مون در این سایت بهشتی
درکنار استادی که الگوی بی نظیریه
دراین مسیر توحیدی ..
نکته ای که اشاره کردین هم درست وبه جا بود و باید مقاومت هام کمترکنم که این هم تکامل میخواد
و آگاهانه با کمک آگاهی های دوره ها دارم میپذیرم که خودمو لایق دریافت هدایت خدا بدونم و
دنبال منطق وحساب کتاب نباشم
جالبه که یکی از مقاومتهام ،نسبت به جنوب رفتن هست و ربطش میدم به گرما ، مثلا امسال عید میخواستیم برا اولین بار بریم جنوب
که از مقاومت مون کم کنیم اما
خیلی شیک ومجلسی
هدایت شدیم به شمال و
خدا گفت فعلا وقتش نیست و
همون تشریف ببر شمال و
پلن های منو دنبال کن تا وقتش برسه به جنوب رفتن ..
به نظرم بودن دراین مسیر یه نوع رزق هست و چقدر ما بچه ها تو اینجا خوش روزی هستیم که کلی از قانون و توحید و خدا توسط استاد عزیزمون میشنویم و مینویسیم و به جهان فرکانسش میفرستیم
که خیلی باید بابت این رزق ونعمت الهی
شکرگزار خداوند باشیم .
دیگه همه میدونیم که از هرطرف به قانون و صحبتهای استاد نگاه کنیم
میرسیم به اینکه
اعتماد به خدا تمام ماجراست
ان شاالله منم بتونم از مقاومتهام کم کنم و با ایمان وتوکل بیشتر اجازه بدم خدا هدایتم کنه و به خدا اعتماد کنم خیلی بیشتر…
سپاسگزارم از کامنت زیبا و
یاداوری قشنگ تون .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله بهترین رفیق جان مون
سلااااااااام به شهرزاد عزیزززززم
بوس به روی ماهت رفیق جانم
عااااااااشقتم خیلیییییییی زیاد
اینکه زندگیتو جوری داری میسازی و خلق میکنی که ارزش گفتن داره
اینکه تو تضاد ها به سمت متعالی شدن رفتی نه متلاشی شدن …
اینکه تو مسیر شغلی ت شجاعت وایمان نشون دادی
و از نقطه امن ت خارج شدی
اینکه درمسیر نو رو توحید داری
قدم برمیداری وپیش میری
همه وهمه تحسین برانگیزن
سپاسگزارم از کامنت پربرکتت
از نوشتن ستاره قطبی ت که
خیلی راحت و شیک ومجلسی
تیک خوردن خداروشکر
از انجام شدن آسون کارها
و قرار گرفتنت در مدار آسونی ها
اصلا دوره مقدس 12قدم بی نظیره فوق العاده است
خداروشکر هزاران بار شکر
برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی مون عزیزم
تحسین میکنم میزان تعهد وپیشرفتت رو نازنینم
داستان هدایتت خوندم و خیلی ازش لذت بردم خیلیییییییی
سفر استانبول هم پراز حال خوب
پراز رزق های الهی باشه واست
و بترکونی و کلی ازش برامون تعریف کنی تا لذت ببریم رفیق جانمون
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله
سلام خانم سلیمی عزیزم
سلااااااااام مامان قشنگ مون
روی ماهتون میبوسم رفیق جانم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
عااااااااشقتون هستم حسابی
اونقدی که خدا میدونه ..
سعادتی وافتخاره برای ما بودن در کنارشما بانوی عزیز و دخترای نازنین وموفق تون
خداروشکر هزاران بار شکر
شما ،مادر نمونه سایت هستی و
همیشه درخشیدین و الگویی از انگیزه وتعهد
وعمل گرایی به ذهن مون دارید میدین
واین از نعمتهای خداست که در این سایت بهشتی قدردان وجود ارزشمند شما و باقی دوستان باشیم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به سارا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت
روی ماهت می بوسم رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای هدایتهایی که دریافت کردی و برام نوشتی و
ان شاالله بهترین اتفاقها و هدایتها رو در روابط هم دریافت کنی .
خداروشکر برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به مینا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت
بوس به روی ماهت رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای وجود ارزشمندت دراین سایت
بهشتی مون و دراین مسیر موندن
صددرصد نوشتن این کامنت هم هدایت خدا بود که قبل از این خیلی واضح ننوشته بودم ..
خداروشکر برای حال واحساس خوبی که از این داستان هدایت دریافت کردین که این هم باز
از خودخداست درقالب این کامنت
من از شما سپاسگزارم
و تحسین تون میکنم
باعث افتخارین
بابت 935روز دراین بهشت بودن و کنترل ذهن کردن تون
اعراض کردن و تمرین کردن و
بهبود شخصیت درونی ایجاد کردن
بابت توجه کردن به زیبایی های دنیا و اطرافت ،
بابت شکرگزاری های بیشترتون
بابت آسان گرفتن هاتون
بابت دوست داشتن خودتون
بابت بها دادن وکنترل ورودی هاتون ولبخندهای بیشترتون
محقق شدن خواسته هاتون
بابت کامنت نوشتن هاتون
بابت تغییراتی که تو این 935
روز کردین و ادامه خواهد داشت
شما فوق العاده ای عزیزم
عااااااااشقتم خیلی زیاد رفیق جانم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به لیلی جان عزیزم
بوس بهروی ماهت نازنینم
شما بخند و لیلی شاد سایت بهشتی مون باش ..
اصلا خندیدن معجزه میکنه واقعا
سپاسگزارم از مهر ولطفت قشنگم
خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی عااااااااشقتم رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای تک تک تغییراتی که دراین مسیر کردی و تو کامنتهات اشاره کردی و برامون نوشتی
برای حال خوب و ارتباط عاشقانه وتوحیدی ترت با خداوند
خداروشکر برای تعهدت و عملگرایی و تمرکزت رو کنترل ذهن هات و
برای شغل موردعلاقه ت
تو کامنتت خوندم تو زندگی دربهشت که نوشته بودی
دلم خواست با یه دوست عزیزی که بی قید و شرط عاشقمه و عاشقش هستم بریم و اون بیف استراگانف درست کنه و بخوریم . روی آتیش درست کنه ماهی کبابی روی آتیش دلم خواست….
خلاصه ان شاالله بزودی خواسته ت محقق بشه و یاد منم باشی موقع خوردن این غذاها …
شایدم خودم اونجا سروکله م پیدا شد خدارو چه دیدی؟؟!
واقعا بعد مکانی نیست و هم مداری مهمه
من تو تصوراتم هم نبود یه روز در حال فیلم گرفتن از یه مرکز خرید برای سعیده جان شهریاری ،
سعیده رضایی ما رو تو اون مرکز خرید بشناسه و درست همزمان باهم اونجا همدبگه رو اتفاقی ببینیم و ارتباط مون شکل بگیره فارغ از فضای مجازی …
واقعا قانون درسته و اصل هم مدارشدن هست ..
هرچند ما دراین بهشت بهترین دوستامون داریم که میتونیم آزادانه با همین کامنت نوشتن ها از
توحید و خدا و از احساس و علاقه قلبی مون بگیم
از نتایج قشنگ مون از حال خوبمون بگیم.
باید قدردان این نعمت الهی باشیم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای این نعمت الهی و حضور استاد عزیزمون در زندگی مون .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به سعیده جان مهربونم
روی ماهتو می بوسم عزیزدلم
عااااااااشقتم رفیق جااااااانم
ایییییی جااااانم به دختر نازنینت
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سپاسگزارم از کامنت پربرکتت که از زبان خدا نوشتی و رزق بی حساب به شدت زیبایی به
قلبم نشوندی عزیزدلم
اصلا پاشم بیام یه بغل محکمت کنم
سکوت رمز رسیدن به تسلیمه
خداروشکر هزاران بار شکر برای هدایت شدنت به قدم ششم رفیق جانم
اینکه تا قدم ششم رو با یاری خدا تهیه کردی عالیه این دوره واقعا مقدس هست گنج عظیم هست
گفتی قدم چهار وپنجم تسلط نداری
خلاصه ننوشتی و ….
قدم اول جلسه هفتم با دقت گوش کن و
نکته هاش بنویس هروقت فرصت کردی ..
خواب شما کاملا درسته وهدایته حتی برای خود من
چون تسلیم شدن عملی هست تو زندگی و ازطرفی
هم پیش زمینه ی قدم ششم،
انجام دادن کارها وتمرینهای قدم چهارم وپنجم هست عزیزدلم
عجله نداشته باش
دوتا قدم قبل رو گوش کن و بعد بیا این قدم شروع کن
من کاملا قدمهارو گوش کردم
و خلاصه نویسی هم کردم و تمرینهاروانجام میدم ولی اگه همین الان برم قدم اول جلسه اول گوش کنم حرفهایی از استاد جان می شنوم که انگار دفعات قبلی نشنیدم
خودم تعجب میکنم که چرا متوجه این قسمت نشدم چرا اینو نشنیدم
بعد یاد حرف استاد عزیزمون
می افتم میگه هرچی درک شما بهتر میشه ، فایل رو هربار گوش میکنید آگاهی جدیدتری متوجه میشین ..
این جور موقع ها خوشحالم میشم
خداروشکر میکنم میگم یه خورده
درکم بهترشده ،از مقاومتهای ذهنم کم شده که جور دیگه دارم متوجه میشم و میفهمم ..
میتونی امتحان کنی جلسه اول از قدم اول با دقت وتمرکز گوش کن
بعد متوجه منظورم میشی که
مدارت تغییرکرده ورشدکردی
حالا یه نفر زودتر متوجه میشه ومقاومت کمتری داره ولی برای یکی دیگه زمان میبره
مهم انجام دادن تمرینها و عمل
به صحبتهای استاد جان هست
من خودم باور کن یکسال طول کشید تا متوجه مسئولیت پذیری بشم و بپذیرم ..
حالا یکی دیگه هم همون ماه اول
یاد میگیره ..
نمیشه خودمو با اون شخص مقایسه کنم !!
من خودمو با هفته قبل ، ماه قبل ، اصلا سال قبل مقایسه میکنم
و با احساس بهتری انجام میدم..
وقتی سعیده جان داری خودتو در آغوش میگیری که نورخدا در وجودته و دراین مسیر توحیدی هستی
وقتی با عشق دختر ماه و همسر عزیزت رو تماشا میکنی و لبخند
میزنی و قلبت آرامش داره
وقتی با لذت و شکرگزاری کارهاتو
انجام میدی و مراقب ورودی هات هستی
وقتی آدمها رو تحسین میکنی
وقتی خودتو با تموم ویژگی هات
می پذیری و قدردان خودت هستی
وقتی حتی با کمک خدا و هدایت هاش کامنت می نویسی
وقتی داری تمرکز میذاری رو زیبایی
و قدردان داشته هات هستی
وقتی تو ناخواسته ها ، کنترل ذهن
میکنی یعنی نتیجه عزیزدلم
که بارها تجربه ش کردی ومیکنی
همه ی اینها تغییر مثبت ونتیجه است که با تکرار ومرورشون کلی
انگیزه و سوخت میشه برای ادامه ی مسیر درست و توحیدیت ..
بسیار تحسینت میکنم عزیزم و
بزودی ان شاالله کامنت های پربرکتت ونتایج
خوشگلتو در قدم اول تا ششم میخونیم ولذت میبریم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله