تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فائزه رستگار گفته:
    مدت عضویت: 775 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و سلام خدمت اعضای خانواده عباس منشی

    خدا را شاکرم که بعد از چند ماه قسمت شد که این فایلو ببینم و کامنت بزارم

    من چند وقته دارم به این موضوع فکر می‌کنم رها بودن یعنی چی رهایی یعنی چی هنوز خوب درکش نمی‌کردم تسلیم بودن در برابر خدا رو انجام نمی‌دادم یادمه چند ماه پیش که عمل داشتم نمی‌دونستم زیر عمل زنده می‌مونم یا نه نمی‌دونستم بهتر می‌شم یا بدتر وقتی عمل کردم هم زندگی دوباره خدا بهم داد بدتر نشدم که هیچ بهترم شدم مثل یک آدم عادی زندگی کردم بعد از چند سال که آرزوش داشتم که اصلاً فکر نمی‌کردم خوشحال بودم وقتی پاهام تو یه گچ بود تصور می‌کردم که خوب میشم میرم اسکیت سواری میرم کوه میرم هرچی که از بچگی آرزوش داشتم انجام میدم خیلی ذوق داشتم بعد از یه مدت گچ‌های پامو وا کردم و شروع به راه رفتن کردم اما با تغییراتی که بعد از عمل به وجود اومد نتونستم کنار بیام نتونستم با اینکه درسم عقب افتاده کنار بیام نتونستم با هر روز کار درمانی رفتن کنار بیام

    و بعد از چند سال دوباره برگشتم به کاردرمانی

    چون چند سالی بود بیخیال درمان شده بودم اما پارسال به پیشنهاد مشاور تحصیلی که واقعاً به عنوان یک مشاور خوب قبولش دارند و واقعاً فقط حرف اونو توی زندگیم قبول می‌کنم رفتم دنبال درمان خیلی برام عجیب بود دکتر می‌گفت اگه چند ماه دیرتر میومدی شاید کلاً فلج می‌شدی و دیگه درمانی برات وجود نداشت و من بابت این خدا رو شاکر بودم که این مشاور تحصیلی به من گفت و من ناخودآگاه حرفشو گوش کردم چون من خودمو می‌شناسم من یکم لجبازم و حرف کسی رو به این سادگی‌ها قبول نمی‌کنم ولی حرف ایشونو به سادگی قبول کردم و خیلی برام عجیب بود اما بعد عمل که دوباره رفتم کار درمانی دوباره فضای منفی کاردرمانی و گریه‌های بچه‌های کوچیکو دیدم دوباره به خدا می‌گفتم خدایا چرا من به جای اینکه بیام باشگاه مثل همسن و سالام برم مدرسه به فکر کنکورم باشم برم دانشگاه باید اینجا باشم گاهی وقتا انقدر ورزش کاردرمانی سخت می‌شد برام انقدر درد داشتم که می‌گفتم کاش زیر عمل می‌مردم می‌گفتم کاش نبال درمان نمی‌رفتم تا اینکه گذشت درمان من کامل شد 95 درصد بهتر شدم و همه چیز بهتر شد ولی به خاطر درسم نمی‌تونستم ذهنمو کنترل کنم به خاطر قانون جدید کنکور که تو ایران اومده که شرط معدل اومده مجبور شدم برم دانشگاه آزاد و بابت این خیلی عصبانی بودم چون تمام رویای من دانشگاه شهید بهشتی تهران بود چند هفته مونده بود به کنکور من شروع کردم به درس خوندن می‌دونستم قبول نمی‌شم اما استرس کنکور داشتم و همزمان دنبال کار حضوری می‌گشتم خلاصه تا دیر وقت توی کتابخونه بودم یا تا دیر وقت دنبال کار می‌گشتم از خواب و خوراک افتاده بودم فقط دنبال یک چیزی می‌گشتم که زندگیمو تغییر بدم فکر می‌کردم ذهنمو دارم کنترل می‌کنم ولی واقعیتش ذهنمو اونجوری که باید کنترل نمی‌کردم تا اومد و روز تولدم بود به خاطر یک موضوعی روز تولدم شد بدترین روز زندگیم ذ و دوباره من حالم بد شد تانک یک روز رفتم کتابخونه دوستام گفتن که فائزه خیلی تغییری کردی خیلی صورتت ورم کرده خیلی حالت بده نمی‌تونی درست نفس بکشی همش صدات می‌گیره و همشم تب داشتم فکر می‌کردم از کم خوابی یا کم غذاییم که به خاطر کنکور و کار هم کم می‌خوابم هم کم غذا می‌خورم فکر می‌کردم یک سرماخوردگی ساده است تا یک روز نفسم گرفت و راهی بیمارستان شدم و و وقتی وارد بیمارستان شدم دکتر تعجب کرد گفت تو چه جوری زنده موندی تمام تنفسی گلوت بسته شده و به خاطر همینه نمی‌تونی درست نفس بکشی خلاصه عکس آزمایش‌های مختلف دکترا گفتن شاید سرطان باشه وقتی تو بیمارستان بودم به این نتیجه رسیدم که من به خاطر فکرهای منفیم زندگی شیرینمو چقدر تلخ کردم سلامتی که داشتم به دست می‌آوردم و خراب کردم فقط به خاطر یک درس ساده آخه مگه ارزششو داره خلاصه اونجا سعی کردم ذهنمو کنترل کنم و با کمک مشاورم سعی کردم آروم باشم و سعی کردم شکرگزار باشم دوباره و از بیمارستان خوشبختانه مرخص شدند وقتی رفتم مطب دکتر دکتر گفت تا 6 ماه نمی‌تونی بیرون بری چون بیرون آلوده است نمی‌تونی فلان غذا و فلان کارو بکنیم و من فهمیدم که قبلاً چقدر نعمت بزرگی داشتم و از دستش دادم چقدر همه چیز خوب بود و من قدرشو ندونستم و به خاطر تصمیم‌هایی که رهاشون نکرده بودم چقدر زندگیو سخت گرفته بودم الان از وقتی از بیمارستان مرخص شدن مرتب دارم فایل‌های شما را نگاه می‌کنم مرتب دارم به خودم میگم که فائزه مراقب باش که آرامشت خراب نشه مرتب به خودم میگم فائزه تو چه می‌دونی شاید راه تو دانشگاه دولتی نباشه راه تو موفقیت تو توی دانشگاه آزاد باشه به خودم میگم فائزه رها کن و به آرامشت برس خدا را شکر از روزی که استرسمو کمتر کردم و از روزی که سعی کردم حال خودم رو به هر بهونه‌ای خوب نگه دارم حتی با کوچک‌ترین چیزها آزمایش‌ها به طور عجیب غریبی خوب شده و همه چیز زندگی رواله به نظرم این اتفاق برای من درسی شد چی به قول استاد عباس منش رها کنم در برابر قدرت خدا تسلیم باشم فهمیدم مریضی که از بچگی داشتم مریضی نبوده و لطف خدا بوده که اصلاً از خیلیا بهترم و برای من درسی شد که اگر روزی کسی برای من دلسوزی و ترحم کرد بهش بگم که مریضیم که من دارم یک موضوع خیلی ساده است که بیشتر افراد جامعه دارند مثل پا درد و به خودم بگم شکر که بدتر از این نشد و تلاش کنم که اوضاع از اینی که هست بهتر بشه و ذهنم رو کنترل کنم تصمیم گرفتم این دوره شیمی درمانی و ذهنم رو کنترل کنم که مریضی من تبدیل به سرطان نشه و بعد از این قدر نعمت‌هایی که دارم رو بدونم

    بازم میگم خدایا شکرت بابت همه این چیزها

    ممنونم از شما استادی که این فایل قشنگ رو برای ما در سایت گذاشتید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 836 روز

    سلام به استاد عزیزم و هم فرکانسی های قشنگم

    الان که دارم این متن رو تایپ میکنم دارم اشک میریزم

    من یک دختری بودم که از بچگی بهم گفته میشد چون باهوشم باید برم پزشکی و تو بچگی این شده بود یک رویای تلقینی نه یک رویای حقیقی چون بچه اول خانواده هستم بسیار آدم حساس و زود رنج و واقعا به شدت کمالگرا و نازک نارنجی هستم که همیشه براش تایید شدن از طرف پدر و مادر اهمیت داشته و همیشه هم خانواده سخت گیری داشتن و محدودم کردن هیچوقت با دوستی رابطه نداشتم اجازه کار به هییییچ وجه نداشتم

    در سن نوجوانی از 15 یا 16 سالگی به شدت دچار سردرگمی و بی هویتی شدم فهمیدم که اون رویای من خواسته حقیقی من نبوده و شروع کردم به تحقیق در مورد شغل های مختلف از مدلینگ و خوانندگی تو کشورای خارجی گرفته تا داروسازی ومهندسی مکانیک و …. همه رو در موردش تحقیق کردم و روش فکر کردم و بار ها تو ذهنم تکرار میکردم که من چقدر در این مسیر انتخاب شغل و رشته دانشگاهی تنها هستم و هیچکس به دادم نمیرسه. سر انجام تابستون پارسال با سردرگمی شدید با وجود اینکه زیاد پیش مشاورهای مختلف هم رفته بودم دقیقه نود نظرم رو راجب تغییر رشتم عوض کردم و رشته مهندسی صنایع رو انتخاب کردم البته اینو بگم که هنوز هم به فکر تغییر رشته و انصراف از دانشگاه هستم چون خیلی من رو جذب خودش نکرده اما اینبار بسیار متفاوت از پارسال هست دارم روی خودم کار میکنم که از خدا بخوام من رو هدایت کنه الان برام خنده داره که چطور پارسال فکر میکردم خودمم که باید بفهمم چه رشته ای برم ،خب نتیجش هم معلوم شد سردرگمی و کلافگی بیشتر!!!!!!!

    تو 18 سالگی همش به فکر خودکشی بودم و میگفتم آدمی که نمیتونه آرزوی پدر و مادرش رو برآورده کنه همون بهتر که بمیره . اینقدر حالم بد بود که فکر میکردم من یک طرد شده در درگاه خداوند هستم و خدا دیگه من رو رها کرده دیگه بهم کاری نداره.

    تو 18 سالگی که سن هیجان انگیز و پر انرژی هست من از درون مرده بودم حس میکردم آیندم به قدری تباه شده که خدا هم دیگه پاسخ من رو نمیده .

    دو سه روزه که این فایل اپلود شده دائم اینو گوش دادم و یاد آوری کردم به خودم که چقدر خدا من رو دوست داره و تو آغوشش هستم اون من رو هدایت میکنه و دائم در حال هدایت من هست

    دو روزه که به خدا گفتم خدایا من بهت اجازه هدایت میدم من به تو اجازه دخالت در تمام جنبه های زندگی رو میدم مخصوصا الان برای کسب مهارت نمیدونم چه کار پاره وقتی رو شروع کنم

    یک مدتی بود که شهودم میگفت به فلان آگهی تو اپلیکیشن دیوار تماس بگیر و وقت مصاحبه بگیر اینجا میتونه راهت رو واضح تر کنه حتی برای رشته دانشگاهی

    همش پشت گوش می انداختم و جدی نمیگرفتم این هفته گفتم خدایا خودت هدایتم کن جلسه اول رو رفتم مدیر اونجا باهام تقریبا یک برخورد جدی و سردی داشتن چون تا حالا همچین برخوردی باهام نشده بود با خودم میگفتم دیگه ادامه ندم امروز که برای بار دوم رفتم به اون شرکت خیلی خوب برام کار رو توضیح دادن و قرار شد برم یک هفته آزمایشی کار کنم و بعدش اگر خواستیم استخدامم.به پدرم نگفته بودم و با خودم میگفتم مثل همیشه یک نه سفت و محکم میگن و اجازه تموم کردن ادامه صحبت هم بهم نمیدن، الان که باهاشون صحبت کردم بدون مقاومت گوش دادن و گفتن باشه در مورد شرکتش باید تحقیقات انجام بدم

    اینقدر خوشحالم که نهایت نداره از خدا دائم هدایت بیشتر و بیشتر میخوام و میخوام کل زندگیم رو به دستش بسپارم و بگم خدایا هدایتم کن مطمئنم که این شروع کارمه و به زودی به بهترین رشته دانشگاهی

    که با اخلاقیاتم جور در میاد و رسالتم هست و درآمد های عالی و چیزهای عالی تر هدایت میشم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      ماهان بختیاری گفته:
      مدت عضویت: 1401 روز

      زهره خانوم الهی شکر واسه وجودتون منم 17 سالمه و سردرگم بودم چندین ساله واسه رشته و فیلدی ک میخوام برم ولی چند وقتیه رها کردم و با این فایل و کامنت زیبای شما قشنگ قلبم درخشید که اره مسیرش همینه ! همین مه به خدا اجازه بدیم و اما و اگر هارو بریزیم دور همین که اجازه بدیم ارباب جهان بغلمون کنه … یسری مسائل هست که درکش نکردم هنوز اما اینو فهمیدم که یه خداییم هس انقدر عذاب و فشار انتخاب به خودمو و وجودم ندم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    امیرحسین رسولی گفته:
    مدت عضویت: 901 روز

    سلام به همه عزیزان دل

    تجربه کوتاهی از اعتماد به خدا داشتم

    چند روز پیش که در ادامه توضیح میدم

    شکر الله که سید جان این فایلتونو دیدم و گفتید عقل خدا بیشتر از منه و ادم رو هدایت میکنه و مطمئن کمکت مبکنه

    با خودم فکر میکردم خدا از کار من یر در نمیاره یه بیزنس بر پایه احتمالاته و خدا نمیتونه توی این بیزنس کمکم کنه البته یه توضیح کوتاه بدم که شغل من معامله جفت ارز های کشور های پیشرفته دنیاس

    خلاصه بگم که این تفکر کودکانه و بچگانه و ببخشید احمقانه تغییر کرد

    دیروز بین معامله 3 ارز گیر بودم که کودمشون بهترن که گفتم خدایا کدومشون بهتره معامله کنم دلم بهم گفت برو eurnzd رو معامله کن گفتم بابا جان این که منطقی نیست و خوب نیست برای معامله و معامله نکردم و در کمال تعجب دیدم اون جفت ارز فردا صبح که خواب بیدار شدم به فدری بالا رفته بود و که من متعجب و حیرون بودم و گفتم این کلامتو الله جان هر چند منطقی به نظر میرسید ولی تو از اینده خبر داشتی به من گفتی بخر اعتماد به کلامت نداشتم

    خوب خیلی خیلی خوب شد میخوام نهایت استفاده بکنم ازت ای رب العالمین

    از این به بعد تو توی بیزنسم شریک و مشاور من هستی

    امیدواذم این همکاری خیلی خوب باشه و جلو برهه

    از ایت بی نهایت متشکرم ازت ممنونم

    متشکرم که این شغل مقدس رو در سر راه زندگیم گذاشتی

    شکر الله همه چی عالیه

    خدایا شکرت برای همه چی

    خدایا دمت گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    صادق احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2515 روز

    به نام خدایی که هر آنچه هستم و دارم اعتبارش از اوست

    ربنا به تو نیازمندم که توحیدی و تسلیم امر تو باشم که زندگی یعنی تسلیم تو بودن خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    ربنا به تو نیازمندم که از ساده‌ترین آسانترین کوتاه ترین لذت بخش ترین و عزت مندانه ترین مسیر من را به خواسته هایم برسانی خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    ربنا به تو نیازمندم که هر لحظه از طریق بی‌نهایت دستانت لطافت مهربانی رحمت و سخاوت وهابیت را بر من بباری خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    ربنا به هر خیری که برایم بفرستی فقیرم خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    رب العالمین من در مقابل عظمت تو هیچم همیشه من را مورد هدایت قرار بده و لحظه ای من را به حال خود وامگذار که بدون تو هیچی نیستم خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    ربنا در این جنگل انبوه اگر هدایتم نکنی مسیرم گم میکنم و سالها دور خودم بی هدف میچرخم به تو و هدایتت سخت فقیرم خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    ربنا به تو نیازمندم که حال خوب و احساس خوب و در آغوش تو رها باشم خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    ربنا به تو نیازمندم که همواره و همیشه یادم باشد جایگاه من و جایگاه تو کجاست و خاشع و تسلیم باشم خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 1434 روز

    سلاممم

    چند روزی بود میخواستم این فایل جدید رو ببینم ولی خب جور نمیشد و امروز درست وقتی که یه نگرانی شدید از هدفم و آیندم داشت اذیتم میکرد به خودم اومدم دیدم دارم این فایل رو گوش میدم و چقدر همون حرفایی هست که نیاز داشتم بشنوم البته قبل شنیدن این فایل، آروم شده بودم و همین آرامش باعث شد کشیده بشم سمت این فایل که صبر کنم جا نزنم و یادم بیاد که این من نیستم که باید آیندمو بسازم و همه اینا دست خداست البته اگه من این اجازه رو بهش بدم و تسلیمش بشم و من یه جورایی هدایت شدم که این فایلی که در مورد هدایته بشنوم و با قدرت بیشتری ادامه بدم و گوش بدم به اون راه هایی که خدا بهم نشون میده و شک نکنم به این مسیر شاید مقصد همین نزدیکی باشه و من نمیدونم و چشمم به اون راه طولانی مقابلمه در صورتی که شاید مقصد خیلی نزدیک تراز اون چیزی هست که فکر میکنم.

    خیلی خوشحالم که توی این جمع هستم و خیلی خوشحالم که جزو اون دسته ها هستم که هدایت میشم و متوجه این هدایتم میشم تا حدودی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    سعید خستوانه گفته:
    مدت عضویت: 2123 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز مهربان امیدوارم دوستان گلم همیشه سالم تن دروس باشن

    و استاد عزیز همیشه فقط سالم باشن وبا خانوم شایسته مهربان

    دوستان عزیز مهربان درگی گه از تسلیم گردم اینه هر اتفاق بد هم آخرش خوبه هر چیزی یه خیریتی داره

    ادو شود سبب خیر این چیزا رو من از کجا میدونستم فقط میگفتم ای نامرد خدا ت اون بلا چیگار می‌کنی فقط داری زد حال میزنی

    دوستان خداوند دقیقه 99 میاد خدای گه درگ گردم این حالتو داره هی ت مسیر حلا ثروت رابطه سلامتی میگه این کارها رو بگن اگه گوش گرفتی خب دیگه روی هیچ کسو هیچ چیزو هیچ عواملی حساب نمیکنی اگه به حرفهش نکنی میگه سعید منو ول گردی رفتی سراغ گی خب بگیر بیاد وای از چگ لگت هایش وای از این گه توی جهنم هستی اوف چون بارها اینو با وضوع. یادم هست گه موقعی گه دیگه از همه جا رونده از همه جامونده میگفتم خدایا اونجا هم خدا دمش گرم دستمو گرفت ولی چه فایده دیگه بدرد نمیخوره

    ولی نکته مثبتی گه داره اون جا هست گه یه الگو داری یه گلید داری اگه سعید بتونی روی خوبی هاش توجه کنی دونیات گلستانه

    یه داستان زیبا امشب سال 10 / 8 / 1403

    من گه توی اسنپ گار میگردم طرف شهرهمون از دور دیدم یه هتل خیلی خوشگل بود گفتم خدایا میشه برو اونجا خلاصه راهو گم گردمو نتوستم برم بعد یه مسافر کرفتم منم اسلن نمیدوستم میخاد بره طرف همون جا بخدا نمی‌دونم این قانون یعنی خیلی سریع ج میده اگه ترمز نداشته باشی بعد من گه رفتم دیدم وای یا خدا من گه اینجا هستم من گه اینو 10 دقیقه قبل گفتم خلاصه اشگم در شد هزار بار گفتم خدایا شگرت از یه دختری گفتم میشه یه چنتا عکس ازم بگیری با شوق گفت بله حتمن وای دوستان عزیز مهربان من واقعان این تسلیم بود من خاستم و اولش با فگر خودم بود بعد گفتم خدایا من میخام از زیبایت لذت ببرم پولم در بیارم و عشقو حال کنم فقط باید در خاست و تجسم و دیگه بسپاری اما اما

    ترمز من بچها همون لحظه نجوا ها آمد خب میدیم گه هر کسی با عشقش داره قدم میزنه و عکس میگیره و داخل هتل بودن خب این نجوا می‌گفت خب سعید ت با 100 هزار تومن نمیزارن نگاه داخل هتلم گنی

    اما وظیفه من چی بود اون لحظه میگفتم خدایا من همین لحظه رو عشق است همین خدای گه منو در هتل آورد یه روزی میام اینجا و شبها و ساعت ها اشک میرزم و میگم خدایا من چی بودم چی شدم دوستان عزیز خدا شاهده اینو با تمام وجودم میگم‌ خداوند توی یه لحظه معجزه می‌کنه اما این باورها از همین باورهای گوچگ و قابل پذیرش میاد جلو و یه روزی به خود میای و میبینی سلامتی رابطه و ثروت مصل سیل روانه شده به سمتت

    اسلن نمی‌دونم چطوری فقط میدونم میشه چون این خدا فقط با فر کانس من گار داره نه با نمازو روزو یا عزاداری این چیزا فقط با این باور گه قبولش داری هست قبول داری خودت سعید داری خلق می‌کنی خب آره

    امید وارم در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    محبوبه سما گفته:
    مدت عضویت: 1383 روز

    سلام ب استاد نازنینم و مریم عزیزم و اعضای بینظیر این سایت بهشتی و استاد ارشیانفر گرانقدر

    استاد با دیدن کلمه تسلیم بودن دیوانه شدم و اصلا با یک شور و شوقی وصف نشدنی دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن و هر لحظه از خدای مهربون و قدرتمندم میخام که بمن توانایی تسلیم بودن در مقابل خودش رو عطا کنه چرا که همه چی خودشه و آرامش خودشه . دقیقا درست گفتید که موقعیکه تسلیم میشی چنان ارامشی میگیری رها میشی از همه چی و قدم برمیداری و کامل فرمون میدی دست خداوند

    این حس خیلی قشنگیه من با اینکه واقعا از خداوند این توانایی رو خواستم اما خیلی راه داره به مرحله ای برسم که برای تمام موضوعات هدایت رو تشخیص بدم اما در خیلی از مسائل هم شده که این هدایت رو متوجه شدم و نتیجه درستشم دیدم .

    بازم از خداوند میخام که توانایی تسلیم بودن و چشم گفتن بی چون و چرا رو بهم بده

    خداوند بی نهایت اگاهه بزرگه بخشندس مهربونه و علمش بر تمام جهان مسلطه . خداوندی که داره کیهان و کهکشان ها رو مدیریت میکنه هدایت من براش هیچ کاری نداره . از طرفی کلا چندین بار در قران با قسم به روز و شب و اسمانها و زمین گفته که خیر و شر رو بهتون الهام میکنیم . چی ازین راحت تر. واقعا چی از این بهتر که یک مشاور یک رفیق آگاه یک راهنمای 24 ساعته داره هر لحظه هدایتم میکنه و از رگ گردن بهم نزدیکتره و اصلا در قلب منه . باید بهش اعتماد کنم

    خدای زیبایم خالق آسمانها و زمین تنها فرمانروای من تنها رب من به هر خیری از طرفت محتاجم و فقیر . بدون هدایت تو حتی نمیتونم نفس بکشم حتی نمیتونم گردنم رو تکون بدم تویی که همه چیزی تویی که پدری مادری رئیسی عشقی ثروتی نعمتی خوشبختی هستی . عاشقتم خدای مهربونم . کمکم کن که من بهت خیعلی احتیاج دارم و مسیر درست و مستقیم رو نشونم بده و هر انچه لازمه توی این مسیر یاد بگیرم از راهی آسان و راحت و عزتمندانه یادم بده .

    خداوندا سپاسگزارم ازت بخاطر تمام نعمتهات

    قدرت سپاسگزاری بیشتر بهم بده

    توانایی تسلیم بودن در مقابلت

    توانایی عمل کردن به الهاماتت

    توانایی توحیدی تر شدن و نزدیک شدن بخودت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    Farnazq گفته:
    مدت عضویت: 2901 روز

    سلام استاد عزیز

    خیلی تشکر میکنم بابت این فایل

    امروز موقع تمرین ستاره قطبی یه لحظه یه خواسته ای از ذهنم اومد که نوشتم و پاک کردم و تو دلم خودم رو تسلیم خدا دونستم

    انگار خدا این فایل رو آماده کرده برای همه سوالات و جوابامون یا بهتره بگم تمرین ستاره قطبی باعث شد به سمت این سایت هدایت بشم

    این هدایت بی نظیر این همزمانی زیبا و ستودنی

    و حتی بیشتر از جواب سوالات امروزم رو گرفتم خیلی بیشتر

    چقدر باورم نسبت به خدا و اعتقادم قوی‌تر شد با دیدن این فایل

    بعضی ماها چون نگاه انسانی تو ذهنمون از خدا داریم و با منطقمون نمیخونه اعتقادمون ضعیف میشه و طوری که درباره خدا صحبت کردید من کاملا حسش کردم درکش کردم به یاد آوردم وقتی به خدا بعنوان نیرو و مدیر و مدبر جهان بهش نگاه کردم چقد نتیجه زیبایی گرفتم. خیلی از همزمانی ها رو به یاد اوردم.

    و همینطور روشی که چراها مون رو بنویسیم من متوجه شرک مخفی شدم. درباره کار موردعلاقه م. اولین چرایی که نوشتم میخواستم به خودم و همه ثابت کنم که کارای من دوست داشتنی و ارزشمنده و دومین چرایی که به هدفم و رسالتم نزدیک تر بود اینکه میخواستم حس خوب رو منتقل کنم و یه اشکالی دیدم اینکه من خودم رو منبع میدونستم. و شاید همین حس بدی بهم میداد. و یه لحظه اینو به عنوان یه شرک پنهان دیدم اما میدونم من از کارم حس خوب میگیرم و این حس ارامشو دوست دارم و از خدا میخوام که هدایتم کنه و به وضوح و درستی بیشتری برسونه

    مثال جنگل که آوردید معرکه بود

    همون اوایل فایل گفتم ایکاش تو فایل بعدی استاد بگه چطور هدایت رو تشخیص بدیم و در ادامه از احساس آرامش و اطمینان هدایت الهی صحبت کردید. چه حس آشنا و زیبایی.

    از خدا میخوام که هر لحظه به ریسمانش وصل بمونیم و هدایت‌هاشو دریافت کنیم و بهشون عمل کنیم

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم ولاالضالین

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1648 روز

    سلام به توحیدی ترین استاد جهان و خانم شایسته ی بینظیر و دوستان عزیزم

    استاد فایل توحید عملی ده و یازده عالی بود، ولی حس میکنم تو این فایل مفهوم تسلیم بودن رو بیشتر شکافتین، و براش اندیکتور تعیین کردین ک بسنجم خودمو و مثال آوردین که بسنجم خودمو که آیا من واقعا تسلیمم؟

    تسلیم یعنی آرامش، تسلیم یعنی من هیچ آگاهی ندارم، راهی بلد نیستم، هیچی نمیدونم، یعنی هیچی، ن راهی میدونم ک چطور برسم، نه مانعی رو میشناسم ک فکر کنم نمیرسم، یعنی هیچ دیده و شنیده ای ندارم دیگه، من از سر راهم کنار رفتم

    اصلا همینکه من نمیتونم حسمو خوب کنم وقتی در یک چالشی هستم یا به یک خواسته ای نرسیدم یعنی تسلیم نیستم، یعنی اینکه من میدونم من آگاهم از پلن خداوند از چیزی ک قراره فردا رقم بخوره، از تعداد دستان خداوند، من میدونم که قرار نیست اتفاق خوبی بیفته،دری باز بشه، من به همه چی آگاهم،به اتفاقاتی که خداوند قراره رقم بزنه و چون میدونم نیست،ناامیدم

    مثال استاد که تسلیم بودن و به فاصله ی یک شب زندگیشون از این رو به اون رو شد، استاد ادعا نداشت علمشون زیاده که بدونه فردا هم هفته ی بعد هم چیزی رقم نمیخوره و به اندازه ی خداوند آگاهه.

    اصن ناامید شدن یعنی من میدونم

    تسلیم یعنی من فقط دوتا چیز میدونم ،یکی اینکه خواسته م چیه

    دوم اینکه فرمانروای قدرتمندی هست که هر کاری براش آسونه، به هر چیزی آگاهه، برای هر چیزی راه حل داره، جواب هر چیزی رو میدونه، هیچ قدرتی جز اون نیست،بر زمین و زمان تسلط داره، در یک کلام هر کاری هرکاری رو میتونه ب آسونی انجام بده و این فرمانروا هر لحظه داره اجابت و هدایت میکنه

    من وقتی تسلیم میشم دیگه کار رو ب اون سپردم

    وقتی تسلیم شدم، یعنی کارم ب چنین نیرویی سپرده شده ک مو لا درزش نمیره،، خب پس اگر چنینه ،نگرانی من برای چیه؟؟

    تسلیم شدن هم تکاملیه، نیاز ب تجربه داره، ایمان و عمل داره ک نتیجه بیاد و هی منطق ساخته بشه برام ک آرامتر بشم

    دلیل اینکه نمیتونم تسلیم بشم چیه؟

    یکیش ترمزامه در مورد اون خواسته،، من وقتی ترمزامو رفع نکردم نمیتونم ب راحتی تسلیم بشم، هی ذهنم میاد میگه پس اون چی، اون چجور؟

    یکیش اینه ک جهان رو فرکانس نبینم، باید بدونم ک فرکانس ها کار انجام میدن،نتیجه رو رقم میزنن، اعمال فزیکی اصل نیستن، اعمال در اصل اون تبلور باورهامه، اعمالی ک انجام میدم بخاطر فرکانس و افکاری هست ک دارم،، در اصل اون افکار منو هدایت کردن به اینکه این اعمال برام منطقی بشه و انجامش بدم.

    در حقیقت اعمال من یک مرحله ی بعد افکار من هستن، مدار فرکانسی و باورهایی ک دارم موجب عملکرد من میشه، هدایت میشم ب انجام یکسری کارها

    حالا اگر باور و فرکانسای من تنظیم باشن،هذایت میشم ب عملی ک منو ب نتیجه برسونه،اگر نباشه هم که به اعمالی ک فقط تقلا و تلاش فزیکی باشه بدون نتیجه.

    پس من بیام روی ریشه کار کنم، هول نشم ک حتما یک کار فزیکی انجام بدم، بله در جهان مادی زندگی میکنیم،کار فزیکی لازمه ولی کار نتیجه بخش، که اونم بعد از افکار درست میان.

    یعنی مشکل من از اونجا شروع میشه که جهان رو فرکانس نمیبینم، گول میخورم ، هی میخام برم کار فزیکی انجام بدم، تا زمانیکه کار فزیکی انجام ندادم حس میکنم کاری انجام نشده.

    ولی من باید اینو بیاد خودم بیارم ک در جهانی ک همه چیز بر مبنای فرکانس هست،وقتی من دارم روی فرکانس هام با کنترل کانون توجه، با دادن ورودی مناسب کار میکنم،ک نتیجه ش همونجا میشه احساس خوب، بیام اینو به خودم یادآوری کنم که همین الان کار انجام شده،نتیجه رقم خورده، باید ادامه بدم فقط تا فرکانس قدرتمند بشه و جهان مادی بهش واکنش نشون بده و خلق بشه، از قالب حس خوب،نشانه ، تبدیل بشه به ماده در زندگی من.

    ولی تا قبل از دیدن اون نتیجه من باید بر اون حس خوب اتکا کنم و اون رو سند و مدرکی از رسیدن به خواسته م بدونم و بابتش سپاسگزار و آرام باشم که دیگه تمامه خواسته ی من به من داده میشه، این همون ایمان به غیب هست، از یکطرف سختترین کار دنیاست ولی از یکطرف وقتی جهان و هر مفهومی رو فرکانس بدونم کاملا منطقی و آسون هست.

    تسلیم شدن یعنی احساس آرامش، ولی این یک دکمه نیست بزنم ، یا یک جمله ک بگم وتمام بشه بره، تسلیم یعنی من دیگه کاری ب راه و چگونگی ندارم، ولی وظیفه ی من اینه ک هر لحطه افکارم رو ب سمت درست جهت بدم و در مدار درست بمونم.

    من قبل از این فایل تسلیم و مستاصل بودن رو یکی میدونستم، فرقشون از زمین تا آسمون هست، گرچه شاید گاهی هم همون استیصال ما رو برسونه ب نقطه ی تسلیم

    ولی استیصال یعنی من هیچ راهی ندارم و تمام و خروجی احساسیش میشه حس بد، مظلومیت،بیچارگی،ناتوانی در مقابل همه.

    ولی تسلیم یعنی مغز من، عقل من راهی نداره، ولی خداوند یک راه آسان برای من داره، ک نتیجه ی احساسی ش میشه آرامش.

    استاد گفتن که جایگاه خودمون و خدا رو درک کنیم،، فکر کردم به این جمله یاد محل کارم افتادم که هر کسی یک پوزشین و وظیفه ای داشت، از کسی بیشتر از اون توانایی و علمی که داشتن کسی توقع بیشتری نداشت،، من اینو ببینم با خداوند.

    من چرا نمیتونم احساسمو خوب کنم وقت یک چالش یا در مسیر رسیدن ب یک خواسته؟ چون من جایگاه خودمو درک نکردم، کار من مدیریت کردن و تعیین کردن راه و چگونگی نیست، کار من حل کردن اون یا پیدا کردن راه حل نیست،

    در حقیقت کار من کنترل افکارم به سمتی هست که به من احساس بهتری بده و من فقط در این توانا هستم و این توانایی به من توسط خداوند بزرگ داده شده، من ناظر بر افکارم ،یعنی این کار کاملا در حوزه ی توانایی و قدرت من هست که افکارم رو به سمت بهتر کنترل کنم ،، و اگر اینکار رو کنم قانون جهان هست ک اتفاقات خوب رو رقم بزنه،قانون هست مثل قانون جاذبه،،، قانون یعنی چیزی ک صد درصد همیشه اتفاق میفته

    مشکل من از جایی شروع میشه ک جایگاهمو درک نمیکنم، مثال میزنم برای خودم که کسی رو که هیچ علمی و توانایی در طبابت نداره بندازن وسط یک عمل قلب باز و بگن کار خودته ،طرف پس میفته ،چون ناتوانه،علمی نداره. منم همینم در مقابل زندگی ،چگونگی خواسته هام، حل کردن مشکلاتم.

    من گاهی فکر میکنم تسلیمم اما با شنیدن این فایل فهمیدم نیستم، من یک خواسته ای دارم و به خدا سپردم، اما هنوز هم نگران میشم، فکز کردم چرا؟ فهمیدم چون هنوز ذهنم داره اونو با امکاناتی که برای رسیدن به این خواسته شنیدم و دیدم و من ندارم میسنجه،، و نگرانه، خب این تسلیم نشد، تسلیم یعنی تمام پیش فرضها رو پاک کنم.

    و البته برای رسیدن ب همون احساس خوب و تسلیم بودن باید ویژگی های انسانی مو بیاد بیارم و دو قطبی بودن جهان رو ک همیشه نجوا هست، قطب مخالف هست، فقط باید ذر هر لحظه سعی کنم به افکار کمی بهتر برسم در هر مداری که هستم و بیام اون افکار بهتر و احساس بهتر رو هی به خودم یاودآوری کنم که ببین الان کار داره انجام میشه ها، داره پشت صحنه رقم میخوره تبریک میگم بهت واقعا و این باز منو میبره در مدار بالاتر و احساس بهتر.

    و چیز مهمتری ک میتونه به من کمک کنه که تسلیم باشم و از خداوند توقع داشته باشم اینه که من سهم خودم رو انجام داده باشم. من تلاش ذهنی م برای رسیدن ب افکار مناسب و احساس خوب رو انجام داده باشم، چون این بازی دونفره بین منو خداست، اما اولش از من شروع میشه از افکار من.

    یکی دیگه از چیزایی که کمک میکنه اینه که درک کنم هدایت خداوند قدم به قدم هست، نه طبق تصویر من ک جواب نهایی رو همون لحظه به من بگه، خیلی وقتا ما هدایت میشیم پیشرفت میکنیم ،اما چون هدایت خدا رو،کمک خدا رو فقط با نتیجه ی نهایی میسنجیم، باعث میشه حس کنیم هدایت نشدیم،پیشرفتی نداشتیم.

    من یک خواسته ای دارم و مدتی بود هر چی تلاش میکردم بهش نمیرسیدم، تا اینکه فهیدم خیلی مقاومتام درباره ی این خواسته زیاده که حتی نمیتونستم نتیجه ی نهایی رو تجسم کنم، تسلیم شدم و رها کردم و شروع کزدم ب سپاسگزار از داشته ها و تمرکز بر نکات مثبت زندگیم و به احساس خوب میرسیدم ،مدتی در احساس خوب موندم و ذهنم رو کنترل کردم، تا هدایت ها رسید ولی بازم جالبه نه اونطور ک من فکر میکردم، در قالب یک تضادی که منو واقعا به فکر واداشت و هدایت شدم به ترمزام.

    قبلش مثل این بازی آی جی آی بودم که گاهی یه سرباز ی جا مخفی میشد و هی تیر میزد، هر چی نگاه میکردی نمیفهمیدی از کجا میخوری.

    منم قبل از فهمیدن ترمزا نمیفهمیدم اصن چرا نیمتونم ب خواسته برسم از کجا دارم میخورم.

    و جالبه که ترمزا هم مرحله به مرحله بهم گفته میشد، یک ترمزی رو هدایت میکرذ،یک مدت ک کار میکردم ،نشانه ها ی ترمز جدید رو میگفت، در همین جریان هم میدیدم که به احساس بهتری دربازه ی اون خواسته میرسم، مقاومتام کمتر شده و میتونم تجسم کنم لحظه نهایی رو، ولی هر مرحله هر ترمز زمانی بهم گفته میشد که رو ترمز قبلی کار کرده بودم.

    اگر من این سیستم هدایت قدم ب قدم خداوند رو درک نکنم ،حس یک انسان بدبختی رو دارم ک مدتهاست روی خواسته ش تلاش کرده و هیچ پیشرفتی نکرده،چون هنوز نتیجه ی نهایی نیومده و خدایی هم وجود نداره و هدایتی نکرده

    ولی اگر سیستم هدایت خداوند رو درک کنم خودم رو یک آدمی میبینم که پنج مرحله پیشرفت کرده به سمت خواسته ش، پنج تا ترمز قوی رو رفع کرده در حالی که شخصیتش هم داره رشد میکنه و درکش از جهان و قوانینش بیشتر میشه.

    استاد سپاسگزارم برای این فایل بینهایت ارزشمند

    بهترین ها رو براتون میخام با عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    فاطمه ربیعی گفته:
    مدت عضویت: 1434 روز

    بنام الله یکتا

    سلام به استاد ومریم جان وبچه های عزیز

    اول ازهمه بگم استاد چقدر زیبا شدین چقدر پوستتون شفاف شده تحسینتون میکنم واقعا عالی شده هم پوستتون هم اندامتون خدایا شکرت

    استاد گفتین اولین باوری که باید داشته باشیم اینه که بپذیریم که یه خدایی هست که خالق کل این جهانه یک رب هست که مالک تمام اسمان ها وزمین هست واین باوراصل واساسه باید به عظمتش پی ببریم وببینیم که از سلول گرفته تا کهکشان ها وکیهان همه وهمه تحت سیطره خودشه وهمه رو داره هدایت ومدیریت میکنه پس این اولین قدمه ووقتی ببینم باهمچین خدای بزرگ وباعظمت طرفیم باید تسلیمش بشیم و متواضع باشیم درمقابلش و خودمونو رها کنیم وبذاریم هدایتمون کنه وتقلا نکنیم خدایا شکرت که منوهدایت کردی به این مسیر شکرت که دارم کنترل ذهنمو در دست میگیرم شکرت که اتفاقات عالی داره برام میفته شکرت که حالم خوبه شکرت که خوشبخترینم چون تورو دارم وکسی که تورو داره یعنی همه چیو داره شکرت که هستی شکرت خداجونم

    اما مثال هایی دارم زمانی که رو ادم ها حساب کردم نتیجه پوچ وبیهوده بوده وزمانی که رو خدا حساب کردم کلییی نتیجه عالی گرفتم واحساس عالی داشتم

    یکیش اینه که چندسال تویه کاری بودم وبعدش،مهاجرت کردم وبعدازیک سال ونیم برگشتم به شهرستانمون به خیال اینکه بازهمون کاره رو انجام میدم وچقدرذوق داشتم،چون کارمو دوس داشتم وگفتم صاحب کارم حتما،منو میپذیره چون نیروی باتجربش هستم وشک ندارم این قضیه اوکی شده فرض کنم ولی خب وقتی رفتم باتمام ذوق وشوقم جواب نه رو شنیدم باکله خوردم زمین ووقتی رو خدا حساب کردم یه کاردیگه ای برام اوکی شد بدون اینکه صاحب کار روببینم یابشناسم زنگم زد گفت خانم فلانی بعداز ظهر شمابیاین سرکار استخدامی بخدا استاد ندیده ونشناخته بعدش فهمیدم خواهرم شمارمو گذاشته بود تودیوار چقدر مقاومت داشتم دوس نداشتم برم اینقدر اسرارکرد صاحب اون کاره گفت خانم فلانی چرا دوس نداری باهامون همکاری کنی چقدر اسرار وپیام این درحالی که هنوز همدیگه رو ندیده بودیم نه مصاحبه ی قبل از کار نه هیچی غریبه وکاملا ناشناس گفتم خدای من مگه میشه ندیده ونشناخته اینقدر اسرار داره استخدامم کنه اخه یعنی چی خلاصه بخاطراسرارزیادشون عصررفتم برای مصاحبه حس خوبی نداشتم زدم منو به سمت نشانه ام هدایت کن فایل ازاینجایی که هستی بهترین فرصت برای شروع هست دراومد بدون اینکه فایل وگوش بدم فقط تیترش که دیدم تسلیم شدم گفتم چشم بعدش ازطریق همین کاره برام خونه اوکی شد به صورت معجزه وار و واقعا تسلیم شدن چه معجزه هایی که نمیکنه خدایااشکرتتتت

    امشبم یه اتفاق جالبی برام رخ داد من تولدم تیر ماه بوده صاحب کارم نمیدونسته امشب که متوجه شد برام کیک گرفته بود ویه مبلغ پولی هم بهم داد وجالبش اینکه یه مشتری همیشگی به همکارم گفت فلان مبلغ وکارت بکش ونقد بدین به خانم فلانی هدیه تولدش گفتم اخه ادم غریبه دیگه چرا درصورتیکه یک ماه از تولدم گذشته بود اگه کار خدا نیست کار کیه پس…اه خدای من شکرت

    یک باری هم چندسال پیش یه همسایه ای داشتیم داشتم ازسرکارمیومدم سمت خونمون منودید کشید کنار گفت اینجایی که کارمیکنی چقدر حقوق میگیری گفتم چرا گفت بگو تابهت بگم گفتم nتومن گفت خیلی کمه بابا من یه کاری برات سراغ دارم که حقوقش اینقدره مزایاش اینه فلان چه شرایطی چه ….گفتم راست میگیییی عالیه خب ادرسش کجاهست کی باید برم گفت فردا خودم میام دنبالت باهم میریم گفتم ااااه چه خوب عجب ادم خوبیه عجب فلان ..اخه فردا شد نه اون ادمه رودیدم نه اون کار ومنتظرموندم که خبرم بده پیداش نشد که نشد بعداز اون هروقت منو میدید سرشو پایین مینداخت و رد میشد این قضیه مال چندین سال پیشه ولی الان یادم اومد که رو کی باید حساب کنیم واز کی باید کمک بخوایم

    خدایا به من توفیق بده که همیشه تسلیم توباشم وفقط از تو کمک بخوام

    تنهاتورو میپرستم وتنها از تویاری میجویم خدایا شکرت

    چندباری هم که ازلحاظ مالی به شرایط سختی برمیخورم توذهنم مامانمو خواهرم میتونن بهم کمک کن وقتی زنگشون میزنم میگن که نمیتونیم بهت کمک کنیم وقتی میسپارم به خدا از جایی که فکرشو نمیکنم میرسونه وکمک میکنه وخیلی راحت کارها پیش میبره اونم بی منت خدایاااا شکرت بی نهایت مرتبه

    استاد شما بی نظرید ممنونم وسپاسگزارم ازتون وازمریم جانم وبچه های سایت که چه گنج هایی تو این کامنت ها نهفته

    ست

    درپناه الله شادوثروتمند وسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: