تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 34

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    به نام تنها فرمانروا که حضور داره و از طریق استاد عزیزم داره با ما صحبت می‌کنه

    سلام به همه ی عزیزان و دستان خدا در این سایت الهی

    واقعا صلوات و درود بر مسببش سید حسین عباس منش

    قبل از اینکه بنویسم

    باشگاه بودم برق نبود تمرینمو انجام دادم دو سه روزیه که موقع تمرین به این فایل گوش میدم بارها شده سر تمرین اشک ریختم ناخودآگاه میخواستم با پیشونی روی زمین بیفتم

    رفتم رختکن چون برق نبود احمد جان سرکارگر باشگاه رو صدا کردم گفتم کمدم رو نمیتونی باز کنی گفت برو دوشتو بگیر انشالله باز میشه رفتم دوش گرفتم اومدن بیرون برق اومد الله جانم کارش دقیقه

    نشستم تو ماشین کولر رو روشن کردم با آرامش حرکت کردم به سمت مغازه دیدم کولر خیلی سرد نیست قشنگ شنیدیم که گفت الان سرما میخوری تازه از حموم اومدی بزار یکم بگذره بعد سردش میکنم،تسلیم شدم گذاشتم کارشو بکنه رسیدم دم مغازه سرد شد،

    اییییینقدر حواسش بهم هست عزیییییزم

    خداروشکر

    استاد لطفا این فایلو بزارین همیشه سر در سایتتون باشه

    استاد اصلا نمی‌دونم درسته یا نه اما کلا همه ی بحثارو جمع کنید فقط بچسبید به همین موضوع،

    به خدا وقتی من غرق این آگاهیی ها هستم خود به خود سرم میاد پایین خود به خود آرامش کل وجودمو میگیره خود به خود خیالم راحت میشه

    و نتیجش چی میشه؟؟ همه چی میشه به خدا عزت احترام سربلندی پول حساب بانکی آرامش آسایش عشق

    از خدا می‌خوام استاد خدا به نفست به صدات برکت بده گرمی بده حرارت بده شور بده و همیشه تا وقتی هستم این صدای توحید رو از حنجره ی پاک و منحصر به فردی که خودش خلق کرده بشنوم و در مسیر درست قرار بگیرم

    اغرار میکنم اعتراف میکنم که هر کجا تسلیم بودم و حتی به شوخی حتی به شوخی گفتم امید به خدا درست میشه توکل به خدا انشاالله خوب میشه همه چیز عالی شده همه چیز عالی پیش رفته

    استاد خوشحالم که از یک شرایط احساسی از یک شرایطی که هم به خدا قبول داشت هم یه جورایی براش بگیر نگیر داشت از یک شرایط پرستش مذهبی طور

    هدایتم کرد به سایت شما

    که اول منطقی باورش کنم منطقی بهم بفهمونه

    خدایی که می‌پرستی خدایی هست که قدرت همه چیز در دستان اوست و هرررررررر چی رو بخوام بهم میده کافیه ایمان داشته باشم ایمان یعنی چی؟! یعنی نگران نباشم یعنی نترسم آرام باشم

    منطقی اومد بهم یاد که هر چییییی تو زندگیت برات اتفاق افتاده خودت خلقش کردی و لاغیر

    اومد منطقی بهم یاد داد که حتی وقتی میگی من فلان غذارو دلم میخواد من دقیقا فلان غذارو بهت میدم

    وقتی میگی من فلان چیز رو می‌خوام دقیقا فلان چیز رو بهت میدم و حتی خیلی وقت ها بهترشو بهت میدم

    اومد منطقی بهم یاد داد که بابااااااا من هستم من واقعیم من حضور دارم چه تو بخوای چه تو نخوای من هستم من وظیفمه هدایتت کنم نمیتونه چیزی جز این باشه

    هرچی رو بگی و احساسش کنی چه از نظرت خوب باشه که از نظرت بد باشه اصلا خوبو بدی وجود نداره هر چیییی رو بهش توجه کنی و احساسش کنی من مثل یک غول چراغ جادویی که توی فیلم ها دیدی میگم چشم بفرمایید مال شما

    اومد منطقی بهم یاد داد که وقتی یه اتفاقی میفته برات که دوستش نداری اگر توجهتو از روش برداری و بزاری رو چیزی که بهت احساس بهتری میده نتیجه صد در صد به نفعت میشه

    اومد بهم منطقی یاد داد که اگر شرایط مالیت اون چیزی نیست که میخوای چون اصلا نخواستیش تو مخالفشو همیشه ازم خواستی منم گفتم چششششم بهت میدم و بعدشم یادم داد خب حالا اگه میخوای ثروت داشته باشی باید مثل دوره روانشناسی ثروت یک فکر کنی

    اومد منطقی بهم یاد داد که اگر میخوای همیشه چرخ زندگیت بچرخه باید مثل دوره ی 12 قدم فکر کنی رفتار کنی و عمل کنی

    آره من منطقی اینارو دیدم و حسش کردم و تجربشون کردم

    اما هنوز یه جای کار می‌لنگید

    چون دیگه فکر کردم خودم خالق زندگیم هستم اومدم گفتم خب اگه فلان چیزو می‌خوام حتما هم از این راه می‌خوام ،کو ،چرا پس مشتری نیومد؟!چرا پس پول نمیاد تا من برم باهاش خونه بخرم ماشین بخرم برم مسافرت ؟ چرا نمیاد چرا نمیاد چرا نمیاد؟!

    بعد یه هو یه نفر از در میاد تو به اندازه تمام روز هایی که فروش نداشتی ازت خرید میکنه،

    بعد میگه دیدی اینقدر نگران بودی من یه همچین برنامه ای برات داشتم ،و باز هم من شرمندش میشم تو این مواقع

    اما خیلییییییییییییی نسبت به قبلم بهتر شدم حداقل سعی میکنم بهش اعتماد کنم اما وقتی کلیت زندگیمو نگاه میکنم میبینم که باز هم من دارم براش خطو نشون میکشم انگار من خدام نه اون،

    اما به لطف هدایت همیشگیش که بر لبهای استاد عزیزم جاری میشه

    از فایل توحید عملی 10 شروع شد

    به خودم اومدم

    یکی یکی گفتم من برا چی دارم این کارو میکنم براچی دارم اون کارو میکنم؟!

    و آتو آشغالا داشت یکی یکی میومد بالا

    ،

    من وقتی بچه بودم همیشه رزمی کار هارو که می‌دیدم لذت میبردم از آرامششون از اعتماد به نفسشون از فرم صورتشون فرم گردنشون بدنشون فرم مشت هاشون ،

    همیشه دلم میخواست اگر کسی به من زور گفت یا به کس دیگه ای بتونم از خودم دفاع کنم همیشه اینو دوست داشتم و هرکس رو می‌دیدم اینجوری تو دلم تحسینش میکردم یا دوست داشتم باهاش دوست بشم،

    وقتی این گوشی هایی که میشد توش فیلم ببینی اومد دستم یه فیلم از یه مبارزه کیک بوکس نمی‌دونم از کجا اما برام بولوتوس شده بود و من عاشق مشت زدن این فایتره بودم ،حتی سر دستشویی هم تو ذهنم مشت میزدم،

    این قضیه مال 15 سال پیشه،

    هدایتم کرد قدم به قدم ،من اصلا بلد نبودم چطوری من فقط میخواستم که این توانایی رو تو وجودم داشته باشم ،

    رسیدم بهش

    فراتر از اون چیزی که میخواستم

    به یک ماشین آدم کشی تبدیل شدم ،اما درونم هرگز بهم اجازه نداد خارج از باشگاه از تواناییم استفاده کنم

    و اینقدر از درون پر شدم که اصلا فراموش شد اون خواسته ها

    اینقدر مرتبه ی منو بالابرد که تو مسابقه ی بهترین بهترین های بوکس ایران وقتی که آمادگیم شاید 30 درصد بود وقتی بهم زنگ زدن که لباساتو بردار بیا سالن مسابقه ،گفتم چشم ارباب برو بریم این همونی بود که من میخواستم اما خیلی ها شاید نمی‌خواستن اما بدون کوچکترین تلاشی تو زمینو زمانو بهم ریختگی تا من تو اون مسابقه بازی کنم،

    تسلیم شدم رفتم سالن فقط داشتم لحظه ی پایانی رو می‌دیدم که حریفمو ناک اوت کردم و داد میزنم و برنده میشم و همه ی همشهری هام خوشحال میشن من اینو دیدم اما چطورشو نمیدونستم اما تو بالای رینگ مشت می‌زدی من که آمادگی نداشتم ،اما تو زدی خوبم زدی تو تیر انداختی خوبم انداختی حریفی که سنگین وزن بود یه وزن بالاتر از من بود دستاش مثل آهن بود اما تو به نرمی از پا درش آوردی راند سوم ناک اوتش کردی و تمام صحنه هایی که فقط یک ساعت قبلش تجسم کردم رو برام رقم زدی،

    بازی حرفه ای میخواستم اما نمیدونستم چطور فقط از عمق وجودم میخواستم و خودمو لایقش میدونستم و بازهم برام انجامش دادی ،

    بعدش آسیب هام اذیتم کرد

    صد درصد اینم هدایت تو بوده ،من دیگه یاد گرفته بودم که تسلیم باشم و غر نزنم بگم باشه اگر این راهشه که من بیشتر لذت ببرم باشه،

    غر نزدم فقط گفت دیگه فعلا تمرین نکن ،مرحله ی اول درمانو هدایتم کرد وقتی که وااااقعا عاجز شده بودم و خیلی خوب جواب داد بدون عمل بدون دارو فقط با یک حرکت اصلاحی،

    اما هنوز مسائلی تو جسمم هستن که اذیت کنندس،ولی باز هم حالم خوبه تسلیمم من نمی‌دونم حتما این راهشه به وقتش ایناهم خوب میشن ،

    بعد از فایل های توحید عملی

    خیلی با خودم فکر کردم خیلی به نتایجم فکر کردم خیلی به کارایی که با قانون تونسته بودم انجام بدم فکر کردم

    و یه دلیلی بود توی ذهنم که من داشتم با هر ضربو زوری با این آسیب های جسمی ادامش میدادم تنها دلیلش هم رو کم کنی و شهرت و موفقیت و ثروت بود،

    آره من یکی از دلایلی که داشتم این مسیرو ادامه میدادم چون فکر میکردم که فقط از همین طریق میتونم ثروتمند بشم،موفق بشم،

    ولی وقتی دلیل اتفاقات رو فهمیدم و دیدم اصلا ثروتمند شدن هیییچ ربطی به هیچ عامل بیرونی نداره،

    وقتی نظر دیگران برام کمرنگ تر شد و لذت بردن خودم از زندگیم خیلی خیلی اولویت بیشتری برام پیدا کرد،

    با اینکه من عااااااشق مبارزم عاشق اون احساس انگیزه ای هستم که برای مبارزاتمم دارم عاشق مشت زدنم و توش عاااالی هستم عاشق تمرین کردن هستم و مطمئنم صد در صد به هرچی که تو ذهنم دارم میرسم ،

    اما استپ کردم،

    روح من یک صداهای دیگه ای از درونش میومد ،

    همه چی رو استپ کردم تا دلایل انجام این کارو از اول بررسی کنم

    حس کردم باورهام درست نیست توی این مسیر دلایل اشتباهه،

    طعم شهرته طعم دوست داشته شدنه به خاطر حرفه ای بودنم به خاطر مبارزات عالی که دارم و صد البته به خاطر اخلاق و شخصیتم رو چشیده بودم،

    نمیگم اینها بد بودن ،یا شهرت چیز بدیه،در نهایت من باید این رو پذیرا باشم که تو این مسیر لاجرم شهرت به دنبال آدم میاد،

    اما واااااقعا من دوست داشتم برای خودم تمرین کنم برای خودم مبارزه کنم نه برای شهرت نه برای اینکه به بقیه بگم من از همه بهترم،

    آموزش مشت زدن هم همینطور واقعا چیزی نبود که من از درون میخواستمش

    همه چی رو استپ کردم تا اگر هم دوباره مبارزه کردم واقعا با دلایل و انگیزه های شخصی خودم مبارزه کنم نه برای اینکه بقیه به به و چه چه کنن یا برای اینکه بقیه رو راضی کنم،

    اما خدارو شکر

    این دو ساله که تمام تمرکز و توجهم توی همین فضای بوکس بود واقعا هدایت خدا بود و چقدر من تو این مدت از همه لحاظ رشد کردم هم لحاظ شخصیتی هم از لحاظ فنی ،اعتباری،اعتماد به نفسی ،اعتماد به توانایی هام برای پول ساختن،

    میتونم بگم هدایت شدم تا خودمو باور کنم تا توانایی هامو باور کنم

    چون قبلش یه اتفاقاتی افتاده بود که باعث شد خودمو به خودم ثابت کنم،

    و خداوند هدایتم کرد راهشو نشونم داد و به جایی منو رسوند که باااااور کردم که اولن من لایق بهترین هام دوما اگر تمام این اتفاقات افتاد پس من هرررر کار دیگه ای رو تو این دنیا میتونم انجام بدم،

    ،

    تو این سالها هنر های رزمی خیلی به من کمک کرد که تو بقیه ی جنبه های زندگیم مثل درس ارتباطات و … موفق تر عمل کنم،

    خیلی از کارهایی که برای بقیه استرس زا یا ترس آور بود یا نگران کننده بود من راحت انجام میدادم،

    خیلی از درون منو این هنرهای رزمی قوی کرد،یه جورایی شخصیت منو ساخت ،

    ارتباط با خداوند و نماز خوندن و قرآن خوندن هم خیلی خیلی به من کمک کرد با اینکه شاید با دید مذهبی بود مقداریش اما من واقعا حضور خدارو تو زندگیم حس میکردم،

    همین قدرت های درونی باعث شده بود که من هر کاری رو شروع میکردم توکل میکردم به خدا وبا انگیزه و امید ادامه میدادم و بهترین نتیجه هارو میگرفتم،

    یعنی واقعا اگر کسی حتی قانون رو هم ندونه و فقط بتونه یه ارتباط معنوی و قوی از درون با خدای خودش داشته باشه بتونه معنی ایمان رو متوجه بشه واقعا همه چیز براش شدنیه و آسون میشه،

    البته در مورد ثروت واقعا هرچقدر هم معنوی باشی اما باورهای نامناسبی درمورد ثروت داشته باشی هیچ اتفاقی برات نمی افته فقط در حد بخور نمیر خدا روزیتو میده که یه عمری بگذرونی

    اما وقتی قانونو بفهمی و درک کنی واقعا جای پات سفت میشه و با قدرت بدون هیچ شکو تردیدی در جامعه ای که 99/9 درصد انسان ها گمراه هستن،و ممکنه با کلامشون شک کنی ،دیگه شکی باقی نمیونه،و مطمئنی که خودت خالق زندگیت هستی

    اتفاقی که الان برای خودم افتاده،

    و واقعا از استاد ممنونم که روزی به این فکر افتاد که کارکرد جهان رو بفهمه و درک کنه،

    ،

    همون روز من حداقل اومدم سعی کردم که کمی تسلیم بشم رها کردم آروم شدم

    و هدایت شدم،

    قدم ها یکی یکی بهم گفته شد چون وااااقعا استاک شده بودم گیر کرده بودم که چیکار کنم قدم بعدیم چیه،

    فقط چیزایی که به ذهنم میومد رو پاشدم انجام دادم تا از اون حال بدی و سردرگمی و فکر های بیهوده بیرون بیام،

    و آروم آروم هدایت شدن،

    من عاشق رهبری هستم و این رو تو تمام مراحل زندگیم وقتی بررسی کردم دیدم وااااقعا از عمق وجودم عاشقشم و تو این لحظه با شجاعت و اعتماد به نفسی که از هنرهای رزمی گرفتم،واقعا حس میکنم آمادشم،

    ولی چطورشو واقعا نمیدونستم و الان هم نیمدونم،

    قبلن بارها تو موقعیت های مختلف تحربش کردم و عالی عمل کردم

    وسپردم به خودش،

    الان خدا به طرز معجزه آسایی یه مغازه بهم داده تو شهر خودم با تمام وسایل داخلش توی همون کار هنری پدرم که دوستش دارم که اونم با تجسم تو مدت زمان کوتاه برام خلق شد،من اصلا نمیدونستم چطور،فقط بهش فکر کردم وخودمو لایقش دوسنتم و دوست داشتم داشته باشمش و شد،خیلییییی راحت هم شد،برا بحث فروش و درآمدش حرف های اطرافیان و ذهنم میخواستن منو نگران کنن اما خداوند پاسخ ایمان رو میده و درآمد ماه اولم به اندازه ی درآمد کل سال قبل و 12 برابر اجاره مغازم شد،این قدرت خدای من و کنترل ذهنه

    و دارم یاد میگیرم که وقتی تو مسیر حرکت میکنی مسائل همیشه هستن ،کار من چیه،وقتی به یه تضادی بر میخورم بیام تمرکز کنم رو خواستم رو لحظه ی پایانی و فقط ازش تو همون لحظه لذت ببرم کاری به چگونگیش نداشته باشم،

    و واقعا دلیل اون خواسته برای خودم باشه ،

    اینو تازه دارم از استاد یاد میگیرم و دارم بهش عمل میکنم،

    اما انگار قطعه های پازل با این فایل ها دارن تکمیل میشن

    اون هم تسلیم بودنه در برابر خداونده و اجازه بده اون که داره از بالا همه چی رو میبینه از بهترین راه و مسیر تو رو به خواستت برسونه

    و باز هم با گوش دادن به این فایل باز هم متوجه شدم که هنوز هم دارم خیلی جاها برای خدا پلن میریزم،

    بهش میگم می‌خوام حتما اینطوری بشه اونطوری بشه،

    نمیام به خودم بگم بابا اونو میخوای که مثلا باهاش چیکار کنی؟! خب بیا اون کاره رو بنویس،بیا اونو تجسم کن،بعد ببین که خدا چطوری سوپرایزت میکنه،

    بعد ذهنم اومد بهم گفت که خب پس تمرین ستاره قطبی رو که هر روز باید اتفاقات رو برای خودت رقم بزنی میخوای چیکار کنی؟!

    اینم ایدش اومد،

    من از این به بعد دلیل اون اتفاقی که می‌خوام برام رخ بده رو مینویسم،

    مثلا اگر می‌خوام فلان اتفاق بیفته که فلان احساس رو تجربه کنم،

    من دیگه نمیام بگم که خدایا این اتفاقو برام رقم بزن تا من این احساس رو تجربه کنم،

    می‌خوام بیام بنویسم که خدایا من می‌خوام این احساس رو این شادی رو این لذت رو این عشق رو تجربه کنم تو سوپرایزم کن،میخوام ببینم تو چیکار می‌کنی برام ،و بعد بیام مهر تاییدی بزنم بر هدایت خداوند که ببین علی تو این احساس رو میخواستی تجربه کنی تو این غذا یا هدیه یا هرچی رو میخواستی تجربه کنی،خداوند اینطوری بهت داد،

    تو پول میخواستی که مثلا باهاش بری فلان چیزو بخری ،ببین اینطوری پولشو برات رسوند،شاید سری بعدی یه جور دیگه ای که تو اصلا به عقلت هم نرسیده باشه برات برسونه،

    ( همین الان 5 میلیون به حسابم واریز شد)

    و این رو هم بگم که خیلی مواقع من میترسم که کارها رو به خدا بسپرم چون فکر میکنم ممکنه این چیزی که الان دارم و ازم بگیره ،و این هم فکر احمقانه ایه،

    خب بابا این چیزی که تو الان داری رو برای چی میخوای داشته باشی؟! غیر از اینه که لذت ببری ازش؟! غیر از اینه که آرامش داشته باشی؟!

    اگر 1 درصد هم این چیزی که الان داری رو ازت بگیره خب تو می‌دونی که قراره بهترشو بهت بده،

    و این فکر باز منو به حس تسلیم بودن می‌رسونه و به حس اعتماد به خداوند،

    به اندازه ای که بتونیم بهش اعتماد کنیم میتونیم از زندگیمون لذت ببریم،

    باید تا میتونیم این فایلو‌ گوش بدیم تا میتونیم داستان حضرت خضر و موسی رو به یاد بیاریم،

    داستان ابراهیم،داستان مادر موسی،

    این خواسته در من شکل گرفته که من دوست دارم واقعا صدای خدارو بشنوم،چون خداوند همیشه داره با ما حرف میزنه،اما ما حواسمون نیست،

    و من می‌خوام یاد بگیرم صدای خدارو بشنوم بهش عمل کنم و نتیجشو ببینم و تایید کنم و مطمئنم خودش هدایتم می‌کنه به صورت تکاملی تو این موضوع هم قوی بشم،

    استاد واقعا ازتون ممنونم،

    واقعا شجاعت و اعتماد به یک نیروی برتری میخواد بیاین در مورد این مسائل با این قدرت صحبت کنین،که صد البته این جرعت و این خود باوری و اعتماد به نفس از عمل کردن و تجربه کردن به دست اومده و از تو قدرت کلام شما این معلومه کاملا که شما شکی تو این حرفهایی که دارین میزنید ندارید،

    و من ندیدم تا حالا کسی با این قدرت و تاثیر گذاری در مورد خداوند و توحید صحبت کنه،

    اجرتون با رب العالمین،

    عاشقتونم،

    از همه دوستان توحیدی هم که در این سایت دارم واقعا ممنونم،اشک ها میریزم پای کامنت بچه ها،

    انشاالله همتون سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1063 روز

      سلام علی آقا دوست عزیز

      سپاسگزارم که دستی از دستان خداوند شدی برای مرور آگاهی ها با مثال عینی که می‌شود ، میشود کارها آسان شود.

      من تازه دارم یاد می گیرم بیشتر به صدای خدای دورنم گوش کنم خیلی هم خوب نیستم اما در حال بهتر شدنم .

      به دنبال کامنتی داشتم یکی یکی کامنت ها را رد می کردم ، حسم گفت مگر دنبال کامنت خوب نمی گردی؟چرا اینو داری اسکرول می کنی؟ همینو بخون و من از همون نیمه شروع کردم خوندن .شاید مسخره باشد اما تسلیم هدایت شدن را دارم از همین ذره ذره عمل کردن ها به کارهایی که اصلأ به چشم نمی آیند شروع می کنم. و دیدم تو همون نیمه کامنت شما دو تا هینت بزرگ برای من هست

      1-،کار من چیه،وقتی به یه تضادی بر میخورم بیام تمرکز کنم رو خواستم رو لحظه ی پایانی و فقط ازش تو همون لحظه لذت ببرم کاری به چگونگیش نداشته باشم،

      و واقعا دلیل اون خواسته برای خودم باشه

      2-من از این به بعد دلیل اون اتفاقی که می‌خوام برام رخ بده رو مینویسم،

      مثلا اگر می‌خوام فلان اتفاق بیفته که فلان احساس رو تجربه کنم،

      من دیگه نمیام بگم که خدایا این اتفاقو برام رقم بزن تا من این احساس رو تجربه کنم،

      می‌خوام بیام بنویسم که خدایا من می‌خوام این احساس رو این شادی رو این لذت رو این عشق رو تجربه کنم تو سوپرایزم کن،میخوام ببینم تو چیکار می‌کنی برام ،و بعد بیام مهر تاییدی بزنم بر هدایت خداوند که ببین علی تو این احساس رو میخواستی تجربه کنی تو این غذا یا هدیه یا هرچی رو میخواستی تجربه کنی،خداوند اینطوری بهت داد،

      و گل صحبت های شما برای من

      این خواسته در من شکل گرفته که من دوست دارم واقعا صدای خدارو بشنوم،چون خداوند همیشه داره با ما حرف میزنه،اما ما حواسمون نیست،

      و من می‌خوام یاد بگیرم صدای خدارو بشنوم بهش عمل کنم و نتیجشو ببینم و تایید کنم و مطمئنم خودش هدایتم می‌کنه به صورت تکاملی تو این موضوع هم قوی بشم،

      البته که نوشتن کامنت بنفیت اولش برای خودمون است مرور و تثبیت توحید است یادآوری قانون بی تغییر خداست اما در واقعیت بیشتر است و خیرش به خیلی از دوستان در فرکانس می‌رسد. من هنوز هم قسمت اول کامنت شما را درست نخوندم اما آنچه باید می گرفتم گرفتم.

      سپاس فراوان. موفق باشید و پایدار همراه قلب سلیم برای دریافت الهامات742

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        علی میرفخررجایی گفته:
        مدت عضویت: 1496 روز

        سلام نفیس عزیز درود بر تو

        باورت میشه خودم این کامنتو نوشتم همین دیروز نوشتم،

        بعد الان دوباره نکته هایی که نوشتی رو انگار برای بار اول داشتم میخوندم،

        یعنی اینقدر این موضوع فراره ،

        و باید همیشه همیشه همیشه به خودمون یاد آوری کنیم،وگر نه خیلی زود دوباره می‌شینیم برای خدا راه تعیین میکنیم،

        نفیس جان برات آرزوی درک هر چه بهتر از قانون و نعمت روز افزون از خداوند برات خواستارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    سعیده گفته:
    مدت عضویت: 415 روز

    سلام و درود بی پایان به استاد استادان،

    استاااااد سییییید حسین عباسمنش عزیزم.

    و سلام بر استاااااد شایسته زیبا و خوش قلب.

    اخه چقدر تو خوشکلی دختر.

    سلام به دوستان عزیز دلم.

    الان که شروع به نوشتن کامنت کردم دقیقا ساعن 19:49 هست و اتمام کامنت هم ساعت 21:37 هست.(هنوز توی پارکیم.بچه ها از بازی سیر نمیشن)با پسرهام اومدیم پارک پایگاه شهید هوایی دوران شیرااااااز.

    بچه هام توی صف ترامپولینن.

    گفتم از فرصت استفاده کنم بیام باهاتون حرف بزنم.و از خودم رد پا بذارم.

    به قول بچه ها هیچ ایده ای برای صحبت ندارم.

    میسپارم خدا خودش کمک کنه.

    استاد من همیشه حرف های شما میشنیدم و واقعا ارووووم میشدم.

    استاد اما الان وقته عمله.

    الان میفهمم که میگفتید ایمانی که عمل نیاورد واقعا حرف مفت است.

    استاد الان که 31 سال عمر از خدای خودم گرفتم تازه اولین بار از شما شنیدم که وام نگیرید حتی اگه اسلحه گذاشتن رو سرتون.

    یا با کسی توی کار شریک نشید.

    استاد دقیقا پارسال بود (اول تیر1402) که دنبال کار بودم.

    اون موقع واقعا خدا رو نمیشناختم.

    یه اگهی توی دیوار دیدم از یکی از همکارها.

    حضوری مراجعه کردم دفتر.

    تا دو هفته اول قرار بود 3 روز در هفته،روزی 5 ساعت برم دفتر ماهی دومیلیون و پانصد.

    که همینم خدارو شکر میکردم.

    بعد دو هفته با شریکش رابطش به هم خورد.به من پیشنهاد داد که بشم شریکش.

    بهم گفت که دفتر کار با من.

    کار از تو.

    درامد 60 درصد اون.40 درصد من.

    خلاصه اون موقع از خوشحالی ذوق مرگ شدم.

    البته اون موقع مثل الان با قوانین اشنا نبودم.

    چون هیچ درامدی نداشتم و تازه(یکسال) مهاجرت کرده بودیم به شیراز و باید اجاره منزل هم میدادم.

    خلاصه گذشت تا چند ماه پیش که به همکارم گفتم در صورتی ادامه میدم که درامد 50 50‌تقسیم بشه و اونم قبول کرد.

    خب در امد رسید به میانگین ماهیانه 15 تومن.راضی بودم.

    برای منی که درامد نداشتم خوب بود.

    تا الان.

    اما الان فهمیدم که نباید شراکتی کار کرد.

    توی این یکسال در رابطه با دفتر رفتن و کار کردن شراکتی بسییییییییار چک و لگد خوردم.

    ولی متوجه نمیشدم که علتش چیه.

    دوباره الان چک و لگدا شروع شده.

    تصمیم گرفتم دیگه قطع شراکت کنم.

    قبل از اشنایی با استاد مشرک به تمام معنا بودم.

    که تقریبا 3 ماهه که با استاد همراه هستم.

    فکر میکردم تنها راه روزی رسوندن به من فقط همین دفتره.

    فکر میکردم اگه قطع شراکت کنم توی پرداخت اجاره منزل میمونم.

    فکر میکردم که خودم نمیتونم دفتر مستقل داشته باشم.

    فکر میکردم اسمون باز شده و فقط همین یه دفتر افتاده پایین.

    فکر میکردم‌که بدون رفتن به این دفتر بدبخت و بیچاره میشم.

    خلاصه به جای پرستیدن خدا دفتر رو میپرستیدم.

    اینا رو گفتم صرفا به خاطر اینکه در اینده،زمانی که خودم دفتر مستقل زدم و درامد بالا رو تجربه کردم یادم نره از کجا به کجا رسیدم.

    استغفرالله ربی و اتوب الیه.

    تازه بعد از 31 سال عمر معنی ایاک نعبد و ایاک نستعین رو میفهمم.

    همکارم‌ موقع شروع همکاری گفت که هروقت دیگه نخواستی ادامه بدی،از یک ماه قبلش بهم‌خبر بده.

    خدایا ازت کمک و هدایت میخوام که همین امشب قال قضیه رو بکنم و به همکارم پیام بدم و اعلام خاتمه همکاری کنم.

    البته تا یکماه باید طبق توافق ادامه بدم که حتما به تعهدم عمل میکنم.

    خیییییلی قلبم ارومه.

    خیییلی از این تصمیمم خوشحالم.

    مطمعنم که بعد ار قطع شراکت قلبم باز میشه.

    مطمعنم خدا درهای بسته رو برام باز میکنه.

    همین الان حس کردم که موقعیت های خیلی خیلی بهتراز الان ،پشت درهای بسته منتظر باز شدن در هستن!!!!

    مطمعنم خدا بینهایت راه بلده که به من بی نهایت ثروت بده.

    قلبم اروم ارومه.

    انگار دارم شرایط بعد قطع همکاریمو واضح میبینم که خیلی عالی تر الانه.

    ان شاالله به امید رب میام و نتایج بعد قطع شراکت رو هم مینویسم.

    خدایا شکرت.

    چقدر با نوشتن توی این سایت الهی سبک میشم.

    مورد دیگه وام هست.

    که استاد میگن وام و قرض خط قرمزه‌.

    خب من این صحبتا رو اولین باره میشنوم.

    ولی باید ایمان بیارم.

    مرحله بعد ایمان عمله.

    اگر عمل نشه یعنی ایمانی هم در کار نبوده.

    پارسال دقیقا 1402/7/30 مجوز پرورش قارچ خانگی من صادر شد.

    و تنها علت گرفتن این مجوز استفاده از وامش بود.

    بعد از کلللللی انتظار برای گرفتن وام،الان بعد 10 ماه تازه اعلام کردن که بودجه وام اومده و قراره وام بدن.

    وام با سود کم و اقساط بلند مدت.

    تازه ما به قول عقل ناقص خودمون یه پارتی هم داریم که قراره اول اسم ما رو رد کنه.

    تازه میخواستم این وام رو بدم یه پراید قراضه.خخخ

    بعدش گفتم بدم دندونام رو تعمیر کنم.

    بعدش گفتم بذارم روی پول رهن خونه.

    اما الان مطمعنم ماشین صفر مدل بالا میخرم.

    مطمعنم صاحب خونه دلخواهم میشم و مطمعنم که خدا خودش هزینه تعمیر و کاشت دندان رو بهم میده.

    اما من استاد رو قبول دارم.

    صحبت هاشون رو مثل وحی منزل میدونم.

    با وجود اینکه الان خیلی به پول احتیاج دارم تصمیم گرفتم پا روی ذهن ناقصم بذارم و با وجود 10 ماه انتظار برای گرفتن وام از گرفتنش منصرف بشم.

    خدا منو هدایت کرد عقل کل.

    پاسخ های دوستان رو خوندم و واقعا کیف کردم.

    اقای حمید رضا نارجی ثانی گفته بودن که باید وام رو فقط از خودش(خدا) بگیریم.

    تازه قسط هم نداره.جل الخالق!!!

    عجیب بود.نبود؟؟؟؟

    چه وامی بشه این وامی که پرداخت کنندش خدااااست.

    اینجا ذهن خیلی نجوا میکنه ولی من میزنم توی دهنش.

    خب پرونده وام هم بسته شد به لطف الله.

    اینم گفتم تا بشه رد پا و بیام از نتایج بعد از اعتماد به الله و رد کردن وام به ظاهر مقبول بگم.

    من اگر پول لازم دارم برای فلان و فلان و فلان،

    مگه خدا نمیتونه بده که من گدایی بانک رو کنم؟؟؟؟

    من اگر میگم خدا قدرتمنده ،ثروتمنده،بصیره،وهابه،نباید فقط زبونی باشه باید در موقعیت های مختلف عمل کنم.

    خب علی الحساب این دو مورد باشه برای عمل کردن.

    یه مورد دیگه هم هست که حتما اینده مینویسم.

    خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که قشنگ دستم رو گرفت و اوردم نشوندم توی این سایت توحیدی.

    همه شما عزیزانم رو به خداوند میسپارم و براتون ارزوی ثروت ارامش و سعادت در دنیا و اخرت رو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    محسن گفته:
    مدت عضویت: 2017 روز

    سلام به استاد عباسمنش و دوستان هم فرکانس.

    استاد، انشاالله خدا شما رو برای ما حفظ کنه تا بیشتر با قوانین کیهانی آشنا بشیم.

    من زیاد توفیق کامنت خوندن و‌کامنت نوشتن ندارم.

    من بسیار زیاد از خداوند طلب کمک میکنم،چون در گذشته از آدما طلب کمک می کردم و جز خار و ذلیل کردن خودم،هیچی برام نداشت.

    یادمه چند سال پیش می خواستم تو منطقه گلمکان مشهد زمین بخرم و با خودم گفتم باید از یه کسی که اینجا ملک داره مشورت بگیرم که اینجا برای سرمایه گزاری خوب هست یا نه.دست بر قضا داماد داییم اونجا چند ماه قبل فهمیدم که اونجا باغ خریده،باهاش مشورت کردم ‌‌گفت اینجا پیشرفت خودشو کرده و برا سرمایه گزاری خوب نیست و منم بی خیال خرید اونجا شدم،و زمین های گلمکان یکسال بعد یک ونیم برابر رشد کرد.بعد با خودم گفتم اینم نتیجه مشورت گرفتن از آدم‌ها….

    خلاصه از اون تاریخ ب بعد تصمیم گرفتم با آدم‌ها مشورت نکنم و با فقط با خداوند مشورت کنم و فقط از خداوند درخواست کمک کنم،فقط از خداوند درخواست هدایت کنم.

    در حال حاضر هم بشدت توی نا خواسته هام گیر کردم،و دارم کاری رو انجام میدم که اصلا دوسش ندارم و فقط رو حساب نیاز داشتن به درآمدش دارم این کارو انجام میدم.

    الان در شرایطی هستم که روزی صد بار میگم خدایا کمکم کن،خدایا هدایتم کن،خدا مسیرم رو بهم نشون بده،میگم خدایا تو از درون من اطلاع داری و خواسته ی منو میدونی.

    تو این شرایط باز بشدت منتظر الهام و هدایت شدن از طرف خداوند هستم و نمی تونم الهامات رو دریافت کنم،هر چقدر هم که تمرکز میکنم ولی متاسفانه گوش شنوا برای شنیدن الهامات خداوند ندارم.

    از طرفی امید به هدایت شدن از جانب خداوند هستم.

    دوتا شغل هم بهم پیشنهاد شده که یکی از این شغل ها تقریبا با معیار های من که آزادی؛ مالی، زمانی و مکانی هست سازگاری داره،اما همسرم مخالفت میکنه و با خودم میگم شاید این مخالفت همسرم همون هدایتی باشه که منتظرشم،چون استاد میگن هدایت همیشه از نظر منِ انسان بر وفق مراد نیست و شاید برای ما ناخوشایند باشه ولی در نهایت به نفع ما هست.

    از خدا می خوام بهم کمک کنه تا از این گمراهی در بیام و در مسیر خودم قرار بگیرم و کاری رو انجام بدم که بهش علاقه دارم و ازش لذت ببرم.

    در ضمن دارم تمام تلاشمو انجام میدم تا روی نا خواسته هام تمرکز نکنم و از مسیر زندگیم لذت ببرم.

    راستی اینم بگم که چقدر کامنت نوشتن خوبه،تمام حرفایی که تو دلت هست رو میگی و یه جورایی سبک شدم.

    ممنون از استاد عباس منش که این لایو رو برگزار کردن تا این آگاهی های ناب و نایاب به ما داده بشه و چراغ راهی برای گمراهان باشه.

    خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2224 روز

    بسم رب الشهدا و الصدقین

    أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ

    ﺁﻳﺎ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﻭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﻳﺎﻭﺭﻱ ﻧﻴﺴﺖ ؟(١٠٧) بقره

    سلام بر بندگان خاص خدا سلام بر جویندگان حقیقت و راستی سلام بر عبادالرحمن الذین لاخوف علیهم و لا هم یحزنون

    این فایل روزی که ظهر اون قصد رفتن به زیارت کربلا رو داشتم روی سایت اومد و فقط در شرایط گوش دادن چندین و چند باره آن بودم. و امروز با اجازه ی خداوند شرایط نوشتن رد پا فراهم شد.

    روز پنجشنبه شب هفته قبل از رفتن به کربلا بود که خانواده برادر همسرم اومدن خونمون، برادر همسرم گفت: میخوایم بریم کربلا میایی همراهمون؟ منم( با توجه به قانون درخواست ) بهش گفتم اگه هزینه ام رو پرداخت می کنی میام. بعد گفت مشکلی نیست. بعد گفتم من که گذرنامه ام منقضی شده، گفت اشکال نداره بده اینترنتی برات درستش کنم و همون موقع رفت و برام گذرنامه درخواست داد و هزینه اش رو خودش پرداخت کرد و گذرنامه ام روز چهارشنبه اومد و تو این مدت برادر همسرم بیشتر پیگیر گذرنامه بود.

    خلاصه روز پنجشنبه شد، و از اونجایی که من معذب بودم که برادر همسرم میخواد هزینه هام رو پرداخت کنه بهش زنگ زدم و گفتم شوخی کردم که هزینه هام رو پرداخت کن، من خودم شخصا پول دارم میشه شماره کارت بفرستی برات کارت به کارت کنم. اونم گفت اصلا حرفش رو نزن، من خودم دوست دارم که با ما بیایی.

    روز پنجشنبه بعد از نهار با ماشین حرکت کردیم به سمت آبادان خرمشهر و از آنطرف به مرز شلمچه. من که اولین بار بود میخواستم از مرز رد بشم و وارد یک کشور دیگه بشم هم برام جالب بود هم یکم استرس داشتم، بخاطر اخبار منفی که مرتب شنیده بودم یکیش که راننده هاشون سرعت میرن و پلیس نیست و … غروب بود که از گیت ایران به گیت عراق وارد شدیم اولش که سربازهای عراقی بودند با اون سبیل های کلفت و ریش شش تیغ شده، تمام فیلم های جنگی جلوی چشمم ظاهر شد. ولی بعد که رفتیم موکب ها دیگه کلا فاز تغییر کرد و چه حس و حال خوبی داشت، جوری ازت پذیرایی می کردند که انگار پادشاه اومده و دارند لیوان آب یا شربت میدن دستش. غروب آفتاب رو هم تماشا کردیم و بعد از نماز رفتیم سمت ماشین ها که ماشین بگیریم برویم سمت نجف، و اونجا من بعنوان مترجم با راننده ها صحبت می کردم و سر قیمت چونه میزدم، خیلی برام جالب بود، و چقدر نعمت بلد بودن زبان عربی برایم واضح و مشخص شد.دست آخر سوار یه ون شدیم که کرایه اش 15 دینار می شد. وقتی که سوار شدیم یه خانواده که پدر و مادر و دو دختر و یک پسر بود در4 صندلی آخر پشت سرم بودند، پدر خانواده گفت: همسفر های عزیز من مداحی بلد هستم اگر اجازه میدید و اذیت نمیشید براتون بخونم، ماهم گفتم بخون. و شروع به خواندن مداحی در مورد حضرت علی کرد و چه شعر زیبایی بود کلی لذت بردم. یه نیم ساعتی که رفتیم یه تعداد گفتن که ما نماز نخوندیم یه جایی توقف کن. و راننده ما را به یه حسینه برد و ما که نماز خونده بودیم، نشستیم ساندویچ مرغی که همعروسم درست کرده بود و بسیار هم خوشمزه بود نوش جان کردیم، موقع سوار شدن دوباره اون آقا گفت: اگه اجازه میدید براتون بخونم ، بقیه هم گفتن بخون، و شروع کرد در مورد حضرت زهرا مداحی کردن و باز شعر طولانی و قشنگی بود، یه لحظه پشت سرم رو نگاه کردم که ببینم داره از روی برگه میخونه یا حفظی ؟ دیدیم داره حفظی میخونه. قبلش یکم با خانمش ارتباط گرفته بودم. خانمش هم مشوقش بود هم تو خوندن همراهی اش می کرد و خانوادگی با باباشون مداحی می کردند. وقتی که مداحی دومی تمام کرد، رویم رو به سمت اونها کردم و گفتم خیلی خوبه که شما دارید همه رو از حفظ میخونید. اون آقا گفت: آره این شعرهای خودم است و من همه رو از حفظ می‌خوانم من سواد ندارم ولی سخنرانی و مداحی می کنم. و کلی آیه های قرآن و همراه با علت نزول و تفسیر های بشدت قشنگ و زیبا برامون خوند و به قولی برای مان سخنرانی کرد. بعد در مورد شغلش گفت: که رنگ آمیز ماشین بود، و در پی خدا و حقیقت و این برایم یک نمونه از نداشتن سواد دانشگاهی و موفقیت در کار مورد علاقه بود .

    همردیف من یه زن و مرد بودن که اون آقا استاد دانشگاه اصفهان بود و همراه اون آقا شروع به صحبت کردند و صحبت های عرفانی و قرآنی و ما گوش می‌دادیم و در میان حرف های اونها منم یه داستان و شعر گفتم که مرتبت با بحث بود و تقریبا مسیر 4 ساعته رو در مورد مباحث عرفانی صحبت کردیم. و ساعت 3 رسیدیم نجف و از همسفران خداحافظی کردیم و رسیدیم به حرم حضرت علی علیه السلام.

    بعد از نماز صبح یکم استراحت کردیم و رفتیم یه صبحانه مفصل خوردیم و رفتیم قبرستان دارالسلام، جای جالبی بود دوست داشتم ساعت ها در این قبرستان پیاده روی کنم ولی متأسفانه هوا بشدت گرم بود و آفتاب سوزان، طوری بود که من شال ام را روی صورتم انداختم که صورتم نسوزه. بقیه هم همین کار رو کرده بودند در واقع خودشون رو پوشانده بودن وقتی این ها را دیدیم و لمس کردم، فایل های حجاب در قران استاد یادم اومد که با توجه به شرایط آب و هوایی لباس می پوشیدن، واقعا اینطور بود. چون ما راهی بغیر از پوشاندن صورتمان نداشتیم اون هم درآفتاب ساعت 8 صبح. خلاصه ساعت 9 صبح بود که ماشین گرفتیم که بریم کربلا و در راه با راننده کلی عربی صحبت کردم و کلی اطلاعات در مورد کشورشون و مکان های دیدنی کسب کردم. و تجربه جالب گفتگو با افراد یک کشور دیگه. ساعت 10 و نیم بودیم رسیدیم کربلا، رفتیم زیارت امام حسین و حضرت ابوالفضل العباس و تا غروب حرم بودیم،بعد از نماز مغرب هم ماشین گرفتیم که برگردیم شلمچه.

    و ساعت 7 صبح روز شنبه ما خونه بودیم.

    همیشه فکر می کردم رفتن کربلا یه‌جورایه و دلم نمیخواست برم، ولی الان که رفتم دوست دارم دوباره برم، ولی یه موقعی که بتونم راحت با پای پیاده اطراف رو دور بزنم اینابر هوا بشدت گرم بود و لباسمون خیس میشد خشک میشد، گرچند زمان اندکی بیرون بودیم و بیشتر داخل حرم که کولر داشت و بسیار خنک بود بودیم. اگه هوا خنک تر باشه خیلی بهتر است.

    از خدای مهربان سپاس گذارم که همچین تجربه با حالی رو برام رقم زد، خدایا شکررررررررت. سر مرز هم یه قهوه خوردیم بسیار خوشمزه که هنوز مزه اش زیر زبانم است. منم برای جایزه ی این تجربه لذت بخش قدم ششم‌ رو به خودم هدیه دادم که جلسه اولش با همین مضمون است و بعد از خلاصه نویسی جلسه اول قدم شش و خلاصه نویسی این فایل اومدم کامنت بنویسم.

    و اما برسیم به موضوع بسیار عالی و کاربردی این فایل، واقعا نمیدونم چطوری سپاس این نعمت را بکنم که حق مطلب ادا شود، اول از خدای مهربان دوم از استاد عزیزم که ناقل این آگاهی های ناب است یه دنیا تشکر و قدردانی میکنم. ان شاءالله برکت این حال خوب میلیون ها برابر بشه برگرده به زندگی و حال خوبش و قلبش رو برای دریافت آگاهی های بیشتر گسترش بده. الهی آمین

    پ.ن. تو این مدت که تو حال و هوای کربلا بودم، داستان هایی از معجزاتی که بقیه دیده بودند به گوشم می‌خورد و وقتی اون معجزات رو با معجزات بچه‌ های سایت و استاد مقایسه می کردم واقعا یه شوخی بیش نبود. و هر چه میگذره، بیشتر متوجه الماس های ناب این مکان مقدس می شوم و خدا را بیشتر و بیشتر شاکرم.

    در پناه حق پاینده و پایدار باشیم الهی آمین

    بنده ی محبوب خدا رضوان یوسفی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1063 روز

      سلام رضوان جان،زیارتت قبول

      چه عالی یک سفر هدیه گرفتی.

      چه عالی حال خوب و نگاه زیبا بینی در طول سفر داشتی.

      راستش برای خودم خیلی سوال بود که افرادی که مذهبی بودن خیلی هم معتقد به انجام مناسکشون چطوره که برخی‌شان زندگی روان و پر زرق و برقی را تجربه می‌کنند باورهای ثروت آفرین خوبی دارند اما بقیه بر عکس هستند؟ با اینکه خیلی تو مجالس عزا هستند که اصلاً حال خوبی اون مجالس ندارد! البته که ما تو ذهنشون نیستیم ولی آنچه من متوجه شدم این بود که آن افراد موفق احساس خوبی را تجربه می کرند یعنی تو ذهنشون کلی به خودشون افتخار می کردند و کلی کردیت پیش خدا کسب می کردند. نه مثل من که همزاد پنداری می کردم تو حال و هوای بد می رفتم یا از. سر احساس گناه و طلب بخشش و یک نگاهی خدا به ما بندازه مشکلمون حل بشود میرفتم.

      خلاصه کنم همش بر می گردد به همون قانون اصلی ِ حال خوب= اتفاقات خوب.

      من خودم عاشق سفرم و. آنچه خودم دوست دارم را برات آرزو دارم

      زندگیت پر از سورپرایز سفر های هیجان انگیز با حال خوب و امتحان مزه های جدید:)مثل مزه قهوه لب مرز

      742

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        رضوان یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 2224 روز

        به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

        سلام Nafis جان

        بسیار سپاسگزارم که برایم نوشتی و چشم و دلم رو روشن کردی،و اون دعای قشنگت که گفتی:

        من خودم عاشق سفرم و. آنچه خودم دوست دارم را برات آرزو دارم

        من خودم هم عاشق سفر کردن هستیم، اتفاقا درخواست این دو سه روزه من از خدای مهربون و کارسازم همین است که ای خدای مهربون دلم یه سفر میخواد که هوا عالی باشه، دریا باشه شنا کنم رودخونه آب سرد داشته باشه برم آب بازی، جنگل داشته باشه برم پیاده روی کوه داشته باشه برم کوهنوردی و دشت پر از گل داشته باشه بدمینتون بازی کنم و غروب و طلوع خورشید رو هم کنار دریا هم بالای کوه و هم از جنگل ببینم و یک شب پر ستاره رو در شب تاریک تجربه کنم.

        و کلی کباب خوشمزه بزنم بر بدن.( همین الان که دارم این ها رو می نویسم دلم از خوشحالی داره ذق ذق می کنه و دهنم برای اون کباب ها آب افتاده)

        ن و القلم و مایسطرون

        دوست عزیزم منم همچنین تجربه ای رو براتون آرزو می کنم.

        در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی مهربانم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 906 روز

    به نام خدای خوبم خدای که صدامو میشنوه خدای سمیع و بصیر خدای غفور رو رحیم به نام اون خدایی که به ما همه چیز داده اما ما بیشتر اونا رو نمی‌بینیم که شکرش را بجا بیاوریم خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    سلام به استاد جان استاد عباس منش عزیزم استاد مریم بانوی مهربان بهشت اون پردایس زیبا

    سلام به دوستان همفرکانسم

    استاد عزیزم و دوستان گلم امروز اومدم اینجا بگم از موقعی که این فایل رو گوش دادم و معنی تسلیم شدن رو فهمیدم و از ته قلبم درکش کردم اومدم بگم چقدر حالم خوبه چقدر آرامش سراسر وجودمو گرفته چقدر کارهام به راحتی انجام میشه چقدر در آمدم خوب شده خدایا شکرت سپاسگزارتم

    تسلیم شدن یعنی رهایی

    تسلیم شدن یعنی آرامش

    تسلیم شدن یعنی من هیچم من نمیدونم

    تسلیم شدن یعنی خودتو به قدرت عظیمی بسپاری

    خدایا من تسلیمم خدایا از موقعی به تو وصل شدم و با قدرتت قدرت گرفتم زندگیم روان شده تو خونه همش کنارمی

    استاد عزیزم از زمانی این فایل رو گوش دادم کبری دیگه شدم اون کبری مرد

    احساس میکنم ایمانم بالا رفته مدارم بالا رفته توکلم بالا رفته شخصیتم تغییر کرده افکار و باورهام درست شده در مسیر درست هستم

    بهتر میتونم ذهنمو کنترل کنم و همش زیر لب میگم خدایا من تسلیمم تو به من بگو کجا برم و چکار کنم همش با خودم میگم‌اونم در طول روز خدایا قدرت و ربوبیتتوباور کردم میدونموقدرت انجام دادن تمام کارها و تمام مسائل و کسب و کارمو از فروشندگی تا خرید میتونی انجام بدی و بهش می‌سپارم

    خدایا تو برام قشنگ درست کن که تو قدرته مطلقی

    خدایا به من قدرت بده که بتونم برم خرید کنم برای مغازه ام

    خدایا به من قدرت بده که بتونم ذهنمو کنترل کنم و فقط زیباییها رو ببینه

    خدابا ممنونتم ای خدای خوبم

    استاد عزیزم ممنونم چراغ راه من در زندگی شدی اینا همه رو مدیون آموزشهای شما هستم خدایا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی تا بدین وسیله ایمان و توکلم و بهت نشون بدم خدایا شکرت سپاسگزارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    عاطفه معین گفته:
    مدت عضویت: 799 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم ، مریم جان زیبا و همه دوستان گلم در این سایت بهشتی و توحیدی .

    فایل های توحیدی آنقدر لذت بخش هستند که نمیشه ساده از کنارشون رد شد نمی‌دونم با امروز و تا این ساعت از روز چندین بار این فایل ارزشمند رو گوش دادم ولی می دونم که تا آخر هفته به بالای 30 بار میرسه ، چه در حال استراحت ، چه در حین کار .. داستان هدایت ها قلب منو روشن می‌کنه ،

    با هر بار گوش دادن حس میکنم روحم به خداوند نزدیک تر شده و اشک شوق به چشمام میاد .

    من خدایی دارم که هر وقت ازش بخوام کمکم می‌کنه ، هر وقت بسپارم بهش بهترین رو تحویلم میده و این بجز عشق چیزی نمی تونه باشه .

    من فقط برای اون بندگی میکنم و اون برای من فرمانروایی و چقدر این جریان هدایت زیباست .

    یادمه وقتی سر دخترم کیانا باردار بودم حالم نا مساعد بود و میخواستم برای چک کردن خودم و بچه برم درمانگاه راستش پولی هم به اون صورت نداشتم همین طور که توی کوچه قدم میزدم و میرفتم بخدا گفتم خودت منو به راحت ترین شکل ممکن ببر درمانگاه و برم گردون خونه ،

    گفتم خدایا درسته من کسی رو توی این شهر ندارم ولی تو که باشی برام کافیه و سپردم بخودش.

    چند دقیقه بعد یه خانمی با ماشین جلوم پام ایستاد و بهم گفت مسیرت کجاست برسونمت ، اون خانم منو برد درمانگاه و ازم خداحافظی گرفت و رفت ،

    دکتر درمانگاه بهم یه آدرس داد و گفت باید برای نوار قلب و به سری کارها بری فلان جا ( یه آدرس اون سر شهر که من بلد نبودم ) وقتی از درمانگاه بیرون اومدم دیدم همون خانم سر کوچه تو ماشینش نشسته ، بهم گفت حس کردم بازم به کمک نیاز داشته باشی و بازم منو به مقصدی که میخواستم رسوند ، اینبار باهام اومد داخل و تمام کارهای دفتری رو انجام دادم و صبر کرد کارم تموم بشه و منو رسوند در خونم ، و من میدونستم این کار خدا بوده ، هدایت خدای مهربانم بوده .

    از بچه های آموزشگاه شنیده بودم امتحان آیین نامه رو جدیدا خیلی سخت میگیرن و اکثرا رد میشن ، من چند باری سوالات رو خوندم و به خدا گفتم هدایتم کن به راحت ترین سوالات ، یه حسی بهم میگفت سوالات رو چطوری بخونم و کدوم رو بیشتر …وقتی امتحان دادم بحدی سوالات من راحت بودند که یه بچه 7 ساله هم میتونست جواب ها رو تیک بزنه و این هدایت خداوند بود .

    تو یه برهه ای از زندگی ، اون موقع که قانون رو نمی دونستیم و با همسرم وام می گرفتیم یکبار 150 تومن پول برای پرداخت وام کم داشتیم .. از خدا هدایت خواستم و بخودش سپردم ، وقتی رفتم کشوهای لباس رو مرتب کنم دقیقا به اندازه پولی که کم داشتیم داخل یکی از کیف های قدیمی پول بود و وام راحت پرداخت شد.

    وقتی میخواستم برای بار دوم مادر شدن رو تجربه کنم خیلی دلم میخواست بچه ام پسر باشه و این خواسته رو بخدا سپردم بهش گفتم بهم یه پسر سلامت و زیبا بده ، وقتی در بهترین سونو گرافی شهر سونو دادم گفتن بچه ات دختر ، ولی من از کسی پسر خواسته بودم که هزاران بار ازش معجزه و هدایت دیده بودم ، دیگه سونو ندادم تا چند ماه بعد ،وقتی انجام دادم دکتر بهم گفت بچه ات پسر هست .

    چند شب پیش از خدا خواستم در تمرین رانندگی به هیچ عنوان استرس نداشته باشم و عالی رانندگی کنم ، وقتی عصر برای تمرین رفتم برعکس روزای دیگه اصلا استرس نداشتم و کلی هم از زبان همسرم تحسین شدم .

    چند روز پیش یه مشکل به ظاهر بد بوجود اومد و شخصی با توپ پر کلی با منو همسرم بد صحبت کرد ،

    من ذهنم رو کنترل کردم و از خدا هدایت خواستم ،

    همسرم دیشب بهم گفت که اون شخص اومده پیشش و خیلی راحت باهم صحبت کردند و خداوند دل ها رو برای آدم نرم می‌کنه اگر ازش بخوایم .

    قبل از عید برای گوشیم مشکلی پیش اومده بود که به هیچ عنوان نمی تونستم وارد سایت بشم و از فایل ها استفاده کنم ، از خدا هدایت خواستم و به طرز باور نکردنی سایت برام باز شد و جالب تر اینکه خدا قدم اول دوره دوازده قدم رو برام توی سبد خرید گذاشته بود و تا مرحله پرداخت نهایی هم پیش رفته بود و بهم گفت همین الان بخرش و من خریدم ( خدا دوره دوازده قدم رو بهم هدیه داد )دوره ای ارزشمند که فوق العادست .

    پسر من داره وارد سه سالگی میشه و فقط می‌تونه چندین کلمه رو بیان کنه ، از خدا خواستم هدایتم کنه تا متوجه بشم پسرم مشکلی نداره و نشانه براش گذاشتم ، همون روز پسرم دو کلمه جدید بیان کرد و خدا بهم گفت مشکلی نداره ولی بازم ببرش مرکز گفتار درمانی تا خیالت راحت بشه ، من چند جا تماس گرفتم و جواب ندادند بازم بخدا گفتم اگه قرار واقعا ببرمش برای چکاپ بگو کدوم مرکز ببرم ، یک ساعت بعد یکی از اون مرکز ها تماس گرفت و آدرس داد ، فردای همون روز بردمش و گفتند مشکلی نداره ، هدایت های خداوند همیشه هست فقط من باید اجازه دریافت بدیم .

    اگه بخوام از هدایت ها بگم باید تا صبح بنویسم..

    جاهایی که دست خدا رو باز نذاشتم و روی خودم حساب کردم:

    وقتی دخترم میخواست بره کلاس اول روی آگاهی های خودم حساب کردم و همش مغرور بودم که مدرسه ای که برای بچم انتخاب کردم عالیه و دو ماه نگذشته بود پشیمون شدم و دخترم مجبور شد9 ماه در مدرسه ای درس بخونه که همه جوره بد بود.

    روی خودم و آدم ها حساب کردم و چند سال پیش سرمایه گذاری انجام دادم که یکسال درگیرش بودم و اصلا سودی نداشت و بازم وقتی از خداوند هدایت خواستم کارها رو برام پیش برد و منو به اصل پولم رسوند .

    روی خودم و بلدم بلدم هام حساب کردم و جنس بدرد نخور بهم انداختند

    روی خودم حساب کردم روی می‌دونم می دونم ها و خودم با دست خودم مشکل بوجود آوردم و روی خدا و هدایت هاش حساب نکردم ، نتیجه فقط پشیمانی بوده.

    فکر میکنم همه مون از این مثال های ریز و درشت زیاد داریم و اگه بخوایم بنویسیم یه دفتر بشه ،

    ولی من تصمیم گرفتم که دیگه فقط روی خدا حساب کنم ،فقط تسلیم خودش باشم و اجازه بدم هدایتم کنه ،

    خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم

    منو به راه راست هدایت کن

    راه کسانی که بهشون نعمت دادی .

    استاد جان نمی‌دونم چطور ازت تشکر کنم ،

    این فایل بینظیر که همه اش کلام خداوند بود خیلی برای من ارزشمند هست ازتون ممنونم

    خدایا سپاسگزارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز و مریم جان

    تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می جویم

    این فایل تمام اون چیزی بود که من باید میشنیدم .چیزی که روزها و ماه ها دنبالش بودم

    تسلیم شدن رهایی آرامش

    این سه کلمه همه ی زندگی منو میسازه

    من این فایل رو حدودا دوبار کامل گوش کردم و سه و چهار بار تیکه تیکه توی خونه و ماشین موقع رانندگی گوش کردم

    و هربار اشک ریختم هربار بیشتر تسلیم شدم هر بار بیشتر رها شدم و به آرامش رسیدم

    بعضی وقتا احساس میکردم روحم از تنم جدا شده و به منبع نور رسیده اینقدر حس سبک بودن داشتم.

    رها از همه ی نگرانی و دغدغه ها..

    روی دوش خدا نشستم و اون محکم دوتا دستام توی دستاش گرفته و هربار که بهش میگم من تسلیمم

    هرچی تو بگی هرکاری تو بگی با هرکسی تو بگی

    اون با عشق نگام میکنه و لبخند میزنه و دستامو آروم میاره سمت خودش میبوسه واااااای از اون لحظه

    انگار روحم جدا میشه از تنم

    انگار قند تو دلم آب میشه

    قلبم باز میشه

    نمیشه در قالب کلمات توصیفش کرد چون با چشم قلب و روحم لمسش میکنم

    من حس میکنم الان بی نیاز شدم از عشق و دوست داشتن چون تجربه ی رابطه ی من و معبودم منو پر کرده از همه چیز

    از محبت و دوست داشتن از عشق و من در کنارش خوشبخت ترین دختر دنیام

    یکی از همین شبا رفتم ساحل دریا شنا که اونم بعد از تسلیم شدنم هدایت شدم و دقایقی رو در آب دریا و نگاه کردن به آسمان و ماه و ستاره ها گذاشت تا اینکه آگاهی های فایل توی ذهنم تکرار شد.

    با خودم گفتم سپیده چی میخوای؟

    رابطه ی عاشقانه

    با کی میخوای؟

    میخوای ازدواج کنی؟

    چرا رابطه ی عاشقانه میخوای؟

    چرا میخوای با فلانی ازدواج کنی؟

    اصلا چرا میخوای ازدواج کنی؟

    و جواب ها پشت سرهم به من داده میشد

    مثه یک گفت و گوی دو نفره

    جوابها این بودش که من میخوام با فلانی ازدواج کنم چون فک میکنم ک باهاش خوشبخت میشم

    باهام خوش میگذرونیم و کنارش حس آرامش .عشق و دوست داشتن رو تجربه میکنم

    با خودم گفتم سپیده پس تو هدفت از این خواسته ایناست

    هدف اصلی و خواسته ی اصلی من تجربه ی آرامش شادی و عشق است

    خواسته ی من تجربه ی خوش گذشتن در کنار کسی ک دوسش دارم آزاد و رها و هرلحظه ش تجربه های قشنگ باشه و لذت ببریم.

    بعد گفتم سپیده تو فقط به خداوند پیشنهادت رو بده ولی تسلیم اون باش

    تو تعیین نکن با کی ازدواج کنی ولی ویژگی شخص مورد نظرت رو بده تا اون خودش بهترین شخص رو برات در نظر بگیره و در زمان مناسب و مکان مناسب هدایتت کنه

    و بازهم به خداوند گفتم اگه باید باورها و رفتارهام رو تغییر بدم به من بگو و من رو هدایت کن.

    الان چند شبی میشه ک خیلیییی آرام تر شدم

    خیلی راحت میخوابم

    و کارها به طرز جادویی انجام میشه.

    چون قبلا تجربه ی شیرین تسلیم شدن رو داشتم حسش رو میفهم و هربار عمیق تر درکش میکنم.

    هربار به خودم میگم سپیده این فایل از اون فایل هایی هست که تا ابد باید گوش کنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 73 رای:
    • -
      Smaeil rostami گفته:
      مدت عضویت: 557 روز

      سلام و احترام خواهر خوبم ؛ و همچنین تبریک‌ بابت لطافت طبع زیادی که در نوشته هایتان گنجانده اید و صمیمیتی روحانی در آن پیداست ؛ به عنوان یک تحربه گر به شما قول شرف میدم اگر همین خطر رو بدون خسته شدن و ردون نیمه کاره گذاشتن طی بکنید و بی توجه به اطراف و به ناخواسته هایی که طبعا در زندگی روزمره پیش می آیند این راه زیبا رو ادامه بدید سرنوشتی زیبا در انتظار شماست . این کامنت من بماند به یادگار . و در آخر این شعر محشر مولانا رو تقدیمتون میکنم :

      هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر . امیدوارم همیشه تسلیم خداوند بزرگ باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      Smaeil rostami گفته:
      مدت عضویت: 557 روز

      سلام و احترام خواهر و همسفر گرامیم؛ و همچنین تبریک‌ بابت لطافت طبع زیادی که در نوشته هایتان گنجانده اید و صمیمیتی روحانی که در آن پیداست ؛ به عنوان فردی که گاهی و از لطف خدا تسلیم بودن رو تجربه کرده ام به شما قول شرف میدم اگر همین خط فکری رو بدون خسته شدن و نیمه کاره گذاشتن طی بکنید و بی توجه به اطراف و به ناخواسته هایی که طبعا در زندگی روزمره پیش می آیند این راه زیبا رو ادامه بدید سرنوشتی زیبا در انتظار شماست . این کامنت من بماند به یادگار تا بعدا نتیجه را که دیدید به درستیش پیشتر پی ببرید . و در آخر این شعر محشر مولانا رو تقدیمتون میکنم انشالله که بهش خوب دقت کنید:

      هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر . امیدوارم همیشه تسلیم خداوند بزرگ باشید و از تدبیر های بیهوده ای که عقل منطقی ما میکند و مانع از اتصالمان به روحمان و الهامات الهیست دور باشید.

      در پناه خدای مهربانی ها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سپیده گفته:
        مدت عضویت: 1076 روز

        سلام آقای رستمی عزیز

        سپاس گزارم از کامنت زیبایی که برای من نوشتین

        سپاس از نگاه زیباتون و آرزوهای قشنگتون

        کامنتتون پر از حس خوب و امید بود برام و چه قدر متن شعر که برام نوشتید رو دوست داشتم

        من عاشق تسلیم شدنم و اشعار مولانا رو خیلی دوست دارم

        اسکرین شات گرفتم که توی دفتر بنویسمش و داشته باشم.

        در آخر سپاس گزارم از همه ی دوستانی ک کامنت منو خوندن با چشم ها و قلب زیباشون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    Mahdi Atharipour گفته:
    مدت عضویت: 2085 روز

    بنام خداوند راهنما و هدایت کننده

    سلام ب راهنمایی و هدایت و الهام سلام ب همه دوستان سلام ب استاد عزیزم

    بقول استاد عزیز:

    1️⃣خداوند به عنوان نیرویی که صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است؛ از رگ گردن به شما نزدیک تر است؛ دید وسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد؛ همه چیز را می داند؛ برای هر چیز راهکار دارد و هدایت شما را به عهده گرفته است اما به شرط…

    2️⃣ ملاصدرا میگه : خداوند همه‌چیز می‌شود همه‌کس را بشرط اعتقاد ، بشرط پاکی دل ، بشرط طهارت روح، بشرط پرهیز از معامله با ابلیس.

    بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا!

    ‏ از هفته‌ی پیش ک اعلام کردند دفتر ماهم مثل خیلی دفترهای دیگه تا آخر ماه جمع می‌شه، با اونکه در ظاهر باید برم دنبال ی دفتر مناسب بگردم در ظاهر با وجود جو سنگین رکود بر جامعه، بیکاری برام پیش اومده، مدام بخودم میگم حتما خیریتی توش هست و طبق پدیده‌ی همزمانی این فایل رو سایت میاد بالا !! ، تو تب نشانه‌ی روزمن فایل‌هایی برام لوود میشه ک همش در مورد توکل و توحید عملی، تو جلسه‌ی 5 قدم 5 دوره‌ی 12 قدم ک تماما در مورد توکل ، دل‌سپردن بخدا و هرچه پیش آید خوش آید، هر اتفاقی ک بیوفته اگر احساست خوب بوده باشه از قبل و اگر احساس خودت‌رو خوب نگه داری ، نتیجه‌ی اون اتفاق بظاهر بد حتما بنفع تو و در مسیر رسیدن تو ب خواسته‌ات هست، استاد صحبت می‌کنند و از همه‌جا باوجود خالی شدن دفتر با وجود رفتن ب محل کار ولی خبری از مشتری و تلفن و … نبودن ،ولی یه حس امیدواری یه حس اعتماد ب خداوند یه حس دلگرمی از اینکه خداوند هست از اینکه چون درتلاشم حرفهای نامربوط دغدغه‌های اطرافیان وسوسه‌های ذهن اغواگر و ظاهر بد قضیه‌رو نادیده بگیرم و با در احساس خوب بودن و با حال خوب و تمرکز روی فایل‌ها و آموزش‌های استاد منتظر یه نشونه یه اتفاق خوب یه هدایت از جانب خداوند هستم و تو این چندروزه تو ستاره قطبی می‌نوشتم خدایا ی نشونه یه هدایت برام بفرست و همش منتظر بودم و این فایل‌رو چندین بار گوش دادم تا دیشب ک اومدم سوار اتوبوس بشم بسمت خونه موقع اومدن اتوبوس با گوشی در دست اومدم ماسک بزنم ک گوشی از دستم افتاد و خورد ب درخت و روی لبه‌ی آهن‌های حفاظتی ک دورتادور درخت نصب کردند واقعا شگفت‌انگیز و غیر قابل تصور ایستاد ، گوشی با لبه ب درخت خورد و من انتظار داشتم با همون لبه بصورت عمودی از کنار درخت بره زیر پل ولی خودم مونده بودم چطوری افقی نسشت روی حفاظ اطراف درخت و لب ب لب فقط ی تکون کوچیک می‌خواست تا بیوفته بره زیر پل، حالا پل‌های روی جوب‌های پهن خیابون پهلوی رو اونقدر بزرگ ساختن ک شده ایستگاه اتوبوس و زیرشون پراز موش و غیر قابل دسترس، یعنی اگر گوشیم میوفتاد باید یه نفر دراز می‌کشید 3-4 متر تو جوب درازکش میرفت تا ب گوشی برسه اونم لابلای چندتا درخت، ک وقتی فکرش‌رو می‌کردم ک چطوری باید از اونجا گوشی‌ در می‌اومد فقط یا باید زنگ می‌زدم آتش نشانی و یا من ک بیخیال گوشی می‌شدم و می‌رفتم ، از همون لحظه ک گوشی‌رو برداشتم و سوار اتوبوس شدم فقط داشتم می‌گفتم خدایاشکرت خدایاشکرت خدایا شکرت

    حالا چرا گوشی (اپل 11)دستم بود ک افتاد؟!

    من بخاطر همین اتفاقات و موتوری‌ها و دزدی تو اتوبوس همیشه گوشیم‌رو تو جیب شلوارم می‌ذارم ، ولی دیشب برای اولین بار هندزفری رو تو کمد دفتر جا گذاشتم واقعا برای اولین بار بود،!!! و تو ایستگاه داشتم از تو سایت کامنت‌هارو می‌خوندم چون نمی‌تونستم فایل گوش کنم، و این اتفاق افتاد.

    وقتی سوار اتوبوس شدم گوشی‌رو گذاشتم جیبم و فقط می‌گفتم خدایاشکرت پس معلومه ک تو مدار خوب تو حال خوب و تو مسیر درست رسیدن ب خواسته‌هام با وجود ظاهر بد این روزهام هستم فقط می‌گفتم این یه نشونه‌ی خیلی آشکار و واضح از اینه ک من این چندروزه حالم خوب بوده و درست دارم رو خودم رو باورهام روی توکل و اعتمادم بخدا کار می‌کنم، واقعا بیشتراز اینکه خداروشکر کنم بخاطر حفظ گوشیم بیشتر بخاطر تو مدار درست و صحیح بودن، بخاطر نشونه‌ای ک خدا ب من داد ک راهم درسته و چون حالم خوبه گوشیم بدون هیچگونه صدمه‌ای الان تو دستمه، لطفا توجه کنید ؛ من چند وقته ک می‌خوام گوشی جدید بگیرم و این گوشی الان فقط داره کار منو راه میندازه ولی با اون خطر جدی (ک من احتمالا دیگه گوشی‌رو از اونجا در نمیاوردم)، گوشی براحتی برای من حفظ شد یه نشونه بود برای من یه نشونه‌ای ک من از ابتدای هفته دنبالش بودم ک آیا من در مسیر درستم یا نه؟ آیا باید همینطور ادامه بدم یا نه؟ آیا باید تو همین شغل بمونم یا نه؟

    و واقعا از ته دل واقعا با تک تک سلول‌هام خداوند بلندمرتبه رو سپاسگزاری کردم ک نشونم داد دقیقا تو مسیر درست و در راه رسیدن ب اهدافم هستم و در راه رسیدن ب اهدافم حالم هم خوبه . عخدا نشونم داد ک چقدر حالم خوبه ک اتفاق بدی هم نیوفتاد بازهم خداروشکر .

    و وقتیکه سوار اتوبوس شدم راحت نشستم تو اتوبوس جدید و نو ، و در طول مسیر یه نفر داشت با تلفن صحبت می‌کرد شنیدم ک مثل من مشاور املاکه و در مورد یه آپارتمان لاکچری از یه سازنده‌ی معروف داشت ب مشتری خودش توضیحاتی می‌داد ک من کاملا سازنده و آپارتمان‌رو می‌شناختم و در تلفن بعدیش داشت باز درمورد یه ملک گلنگی و بعد با مالک اون فایل کلنگی 600 متری صحبت می‌کرد!!؟ و من دوباره ب خودم اومدم ک خدا تو دوباره داری چی ب من می‌گی؟ اینم مشاور همون محدوده !، فایل بزرگ و کلنگی و آپارتمان متراژ بالا!!! تو اتوبوس آخر شب و چندین تلفن !!! طرز صحبتش هم ک خیلی زیبا نبود !!! بعداز منم ک رفت ک پیاده بشه ، پس خونه‌اش دورتر از من بود!!!

    خدایا داری میگی ب دوری راه نگاه نکنم؟! می‌گی ب کلاس حرف زدنش و … نگاه نکنم؟! داری می‌گی ب کسادی بازار نگاه نکنم؟! تو همین بازار این اینهمه زنگخور داره؟! داری می‌گی وقتم‌رو برای فایل‌های گرون سنگین و بزرگ بذارم؟! داری می‌گی مشتری‌رو تو می‌فرستی ؟! می‌گی متمرکز رو چی باشم ؟!

    واقعا خدایا شکرت خدایاممنونم خدایا سپاسگزار راهنمایی‌ها و هدایت‌های تو هستم.

    خدایاشکرت ک اینقدر واضح داری با من صحبت می‌کنی،

    پس بیشتر و بیشتر منتظر مشتری از سمت تو هستم

    پس بیشتر و بیشتر دنبال نشونه‌های تو هستم

    پس بیشتر و بیشتر تو همین راه تو همین شغل محکمتر و استوارتر می‌مونم

    پس بیشتر و بیشتر روی خودم روی گرفتن مشتری از خود خداوند تمرکز می‌کنم

    خودم و همتون‌رو ب خداوند بزرگ و راهنما می‌سپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
    • -
      اعظم برزگری گفته:
      مدت عضویت: 1408 روز

      سلام آقا مهدی عزیز

      وقتی روی خودت و باورات کار میکنی و استمرار داری،این رکود بازار و بیکاری،روندی ست برای رشد،برای پیشرفت!

      اینا رو هم خودم تازه دارم درک میکنم و خواستم برای خودم بنویسم!

      چون همین مسیر رو دارم طی میکنم!

      از کاری که داشتم و توی اون مهارت خاصی داشتم و مشتری خوب!

      از یه جایی به بعد یه حس قوی بهم گفت دیگه ادامه نده و با اینکه هیچ ایده ایی برای هیچ کاری نداشتم ولی اون قدر قوی بود و اون قدر دلم رو قرص کرد که بدون هیچ مقاومتی طی یه هفته کلا کار رو تعطیل کردم و یه ایده ایی اومد و اجراش کردم ولی هنوز نتایج دلخواه کسب نشده و چند روزی بود که نجواها میومد که دیدی جواب نمیده ولی هر طوری بود احساسم رو خوب نگه میداشتم و میدونم مثل استاد،مثل شما،مثل سعیده ی عزیز و مثله هزاران نفره دیگه،نتیجه میده این کنترل ذهن و خاموش کردن نجواها و موندن تو احساس خوب!

      صد در صد خیریتی توش هست و باید باورامون رو قویتر کنیم و درس هر ناخواسته و تضاد رو بگیریم تا در راستایی عمل کردن به الهامات،نتایج هم پشت سره هم بیاد.

      خواستم هم بخودم و هم به شما بگم که اینم رونده طبیعیه این مسیر هست،رونده تکاملی و رشد کردن توی مسیر،روند بزرگ شدن ظرف وجودی و باز شدن جا و استمرار و صبر همراه با ایمان و توکل و تسلیم بودن در برابره نیرویی که خیر هست!

      انشاالله بزودی نتایج شگفت انگیز و عالی در همه ی روابط بخصوص درباره ی ثروت بدست میاریم و بقول استاد انگار زودتر باورهای دیگه در سایره موارد رو میتونیم حل کنیم و ریشه یابی ولی در باره ی ثروت کمی مقاومت هست که با برداشتن ترمزها،به لطف الله جریانی از ثروت وارده زندگیمون خواهد شد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    مژگان مومنی گفته:
    مدت عضویت: 1364 روز

    سلام بر استاد عزیزم واستاد خانم شایسته عزیزم

    من کم کامنت مینویسم

    این چند روز اینترنت خیلی ضعیف بود ملی هر نت بود یا وقت داشتم این فایل بی‌نظیر توحیدی رو گوش میدادم

    نا گفته نماند که توی اینستاگرام مقداری از لایو رو دیدم وهر روز چک میکردم که ببینم کی روی سایت میاد

    هر بار که گوش میدم احساس عجیبی دارم بیشتر به خدا نزدیک میشم

    خیلی خیلی دوست دارم که توحید رو اون طور که باید وشاید درک کنم وعمل کنم

    تا حدودی البته کم موفق شدم

    ولی فراموش میکنم ذهنم درگیر مسائل مختلف میشه

    توی زندگیم اتفاقات زیادی افتاده که وقتی روی خدا حساب باز کردم چقدر راحت وعالی خدا کارش رو انجام داده

    چند تایی رو کامنت گذاشتم

    چند روزی بود که در گیر ثبت نام پسرم توی یکی از بهترین مدارس شهر بودم ولی موفق نمی‌شدم(چند روزی بود که توی ستاره قطبی در خواست میدادم وامروز هم نوشتم)

    به چند نفر هم رو انداختم که کمک کنند(البته میگفتم اگر کاری کنند دستان خدا هستند)

    چند روز پیش دوباره رفتم هر چه اصرار کردم فبول نکردند

    امروز صبح اول قرار بود جایی برم بعد برم مدرسه

    ولی الهام اومد که اول برو مدرسه تلاش خودت رو بکن

    همین طور که میرفتم توی راه خیلی با خودم صحبت می‌کردم وبه خدا میگفتم که کار کار خودته خودت بدام درستش کن

    تنها تو رو میفرستم وتنها از تو یاری می‌جویم

    ولی ته ذهنم نجوا زیاد بود که اگر نشد فلان کن یا فلان

    تقریبا نیمه راه بود وسعی میکردم که ذهنم رو آروم کنم وفقط به خدا توکل کنم

    به خدا گفتم خدایا من میرم مدرسه تلاش خودم رو میکنم اگر خیر پسرم توی این کاره که خودت برام ثبت نامش میکنی ومن،دست پر میرم خونه

    واگر نشد مطمئنم که تو بهتر از این رو براش در نظر گرفتی (این در صورتی بود که من میخواستم اگر اینجا نشد ببرم مدرسه غیر انتفاعی ثبت نامش کنم)

    بعد از جمله شروع کردم به شکر گزاری که پسرم ثبت نام شده وآرامش عجیبی گرفتم گفتم خودت بهتر از مت میدونم خیر واصلاح پسرم در چیه به خودت میسپارم

    رفتم مدرسه خدا رو شکر مدیر امروز روی مود خوبش بود وخوش اخلاق

    باهاش که صحبت کردم گفت که رشته ریاضی تکمیل شده ولی میتونی رشته تجربی بنویسیش ولی سال دیگه میتونه تغییر رشته بده وبره ریاضی

    هر چه اصرار کردم فایده ای نداشت من گفتم میرم با پسرم صحبت میکنم بعد میام برای ثبت نام نهایی

    وقتی خواستم از مدرسه بزم بیرون الهامی بهم شد که برم پیش ناظم ببینم چی میگه

    من رفتن پیش ناظم وهمه ماجرا رو تعریف کردم ناظم گفت دوباره برم پیش مدیر وبیشتر اصرار کن وقتی این رو گفت امیدوار شدم

    دوباره رفتم پیش مدیر ولی فایده‌ای نداشت

    همین طور که وایساده بودم دو نفر باهم صحبت میکردند ودرباره مدرسه ای،که گزینه دوم من بود حرف میزدند که اصلابه بچه هارسیدگی نمیکنه و خیلی حرفهای دیگه وقتی این صحبت ها رو شنیدم گفتم این یک نشونس

    دوباره برگشتم پیش ناظم باهم کمی صحبت کردیم وماجرا رو براش گفتم که چی شده واین برای من یک نشونس وخدا خواسته که من این صحبت ها رو بشنوم

    ناظم از جاش،بلند شدوگفت من میخوام که این کار رو برای شما انجام بدم یک آرامشی توی وجود هست که من رو وادار میکنه که شخصا برات این کار رو کنم

    وقتی لین رو گفت بهش گفتم که من از خدا خواستم وخدا شما رو سر راه من قرار داد وگر نه من میخواستم برم خونه

    وخودش رفت پیش مدیر وبهش گفت که فرم ثبت نام به من بده هر چه مدیر گفت اون قبول نکرد گفت بهش فرم ثبت نام بده

    این شد خداروشکرررر فرم ثبت تام گرفتم وموفق شدم به لطف خدای یزر‌گم که هر،وقت در برابرش تسلیم بودم جواب داده

    البته اون همیشه جواب می هاین ما هستین که،توکل نمی‌کنیم ونمی سپاریم به خودش

    خدایا خودت کمکمون،کن که در تمام لحظات به خودت توکل،کنیم ویادت باشیم وتوحیدی عمل کنیم

    سعی خودم رو میکنم که هر،روز این فایل رو گوش بدم

    استاد عزیزم بسیار بسیار از شما واز خداوند س

    سپاسگزارم که من رو توی مسیر توحید قرار،داد واین سایت رو بهم معرفی کرد همیشه برای وجود شما شکر گزار خداوند هستم

    در پناه خدا شاد وپیروز ومانا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1768 روز

    به نام رب جهانیان

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته

    سلام دوستان عزیز

    خدایا شکرت بابت این فایل بی نظیر.

    خدایا شکرت بابت فرصت نوشتن

    نوشتن که چه عرض کنم ……‌

    خدایا همیشه و در همه حال تو یار و مددکار و رفیق و همه چیز بودی

    اما من همیشه غافل بودم و به توانایی محدود خودم میبالیدم .

    با اینکه بارها و بارها وقتی دیگه نمیتونستم ادامه بدم و تسلیم میشدم.

    تو با تمام وجود انگار که فقط منتظر بودی تا من اجازه بدم و دست بکار بشی آن هم بدون شرط و شروط.

    و باز هم در موقعیت های بعدی من میخواستم با زور و اراده ناچیز خودم عمل کنم و باز هم نمیشد.

    چند سال پیش در یک شرایطی گیر کرده بودم کاری رو قرارداد نوشته بودم و پولم رو هم جلو گرفته بودم و مقداری هم ازش خرج شده بود.

    حالا صاحبکار از ادامه کار منصرف شده بود

    و دلایل خودشو داشت البته مثل اینکه زمین برای همسرش بود و این داشت ساخت و ساز انجام میداد که به مشکل خورده بودند.

    البته اون موقع به من نگفت و بهانه های دیگه ای داشت .

    اوضاع اصلا در ظاهر جالب نبود

    وپشت هر انسان قوی تو اون شرایط به خاک میرسید .

    و اما کافی بود بسپاری به رب جهانیان و بگی

    آقا جون من تسلیم خودت انجام بده

    من نمیتوانم اون وقت خودش به راحتی مثل آب خوردن میگفت فقط بشین تماشا کن .

    اما مرد باش برو و از قدرت وتوانایی ما جار بزن و به همه بگو

    اگرهم نمیگی نگو ولی خودت که قبول داری کار تو نبود و ما برات انجام دادیدم.

    بخدا دوباره من در شرایط های دیگه هم اول زور زدم،غر زدم،ناله کردم،حتی به این و اون رو زدم و در نهایت تسلیم شدم و به بهترین شکل ممکن خداوند انجام داده .

    خوب ادامه داستان بالا..

    صحبکار دیگه فقط داشت الکی گیر میداد که الان بیا سر کارم و من هم جایی مشغول بودم گفتم صبر کن میگفت نه در صورتی این فاصله بین کار هم از طرف خودش بود.

    و من که تسلیم شده بودم

    ایده ها آمدند.

    بهش گفتم یا صبر کن و یا حساب کتاب کنیم یه مرحله از کارتو انجام دادم پولشو کم کنیم و من بقیه پولتو بهت بدم .چون گفتم بهم پول جلو جلو داده بود.

    حالا من مقداری از پولشو داشتم که بهش بدم ونه اصلا همشه داشتم که بدم منتها دیگه صفر میشدم .و این منو میترسوند.

    ولی دیگه من تسلیم شده بودم و باید به ایده ها عمل میکردم.

    خوب اون موقع من باید 26 میلیون به اون آقا پس میدادم.

    خوب گفتم میام مغازه تون و کارت میکشم

    و میخواستم کل حسابشو یعنی 26 میلیون رو کارت بکشم و خودم دیگه صفر صفر بشم.

    اون گفت نه شماره کارت میدم بزن بحساب

    گفتم باشه فقط روزی 10 بیشتر نمیتونم بزنم گفت اوکی.

    خوب یه 10 ت زدم دوباره فردا یه 10 زدم

    یه ایده ای اومد که حالا چند روز صبر کن بعد اگه دوباره زنگ زد اون 6 ت رو بزن بحسابش.

    چند روز گذشت یک دوست مشترک داشتیم زنگ زد ایشون هم تو راسته کاری من بودند و با هم کار میکردیم .گفت فلانی یعنی همون صاحب کار من 5 تومان ازش میخوام گفته از شما طلب داره و من از شما بگیرم

    حالا عجله ای نیست 2 تومانش که نوش جانت و بقیه هم هر وقت دوست داشتی بده

    و بعدها خودش اون بقیه هم بخشید.

    و این طوری خودش همه چیو مدیریت میکنه.

    وقتی بهش اجازه میدی.

    از این موارد زیاد هست

    امید اینکه همیشه و در همه حال تسلیم باشیم.

    خدایا من بی تو هیچم کمکم کن تا فقط، از خودت کمک بخوام و فقط روی خودت حساب کنم.

    خدایا شکرت که هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای: