تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 37

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا مومنی ۲ گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    بنام یگانه گوهر حیات

    سلام خدمت استاد گرامی که لطف کفایتش شمال حال بسیاری از جمله بنده شده و عوامل ارزشمند راه حقیقت و دوستان بزرگوار

    سپاس فراوان

    لطفتان مستدام و طریقتان برقرار

    از ذره به دریا

    انرژی باشعور حکمت فرهیخته

    برای چون تویی باید سربه خاک نهاد و درودها از خالص ترین نیات وجودی فرستاد

    سپاسگزارم بخاطر

    این روزی خاص …

    جریان آگاهی در این مدار از خلقتت

    آرامش رو به رشد

    ایمان رو به خلوص

    هدایت های بی دریغ

    سلامتی روز افزون

    آمرزش گران و بهای کوچک

    موفقیت‌های سنگین و دلایل سبک

    قدردانی اندک (من) و سخاوت بسیار(شما)

    و،   و،  و…

    مجیدا

    مرا در مشیت خود قرار ده و ثابت قدم دار

    و

    از عیوبم بگذر

    همین فراموشکاری

    همین ستمگری

    همین نادانی

    همین ناسپاسی

    همین ولع مادیات

    همین عشق قدرت

    همین عطش ستایش شدن

    رفیعا

    ای برتر از هر پندار و گمان

    آری اگر احساس خطر کنم طریقم با زمانی که احساس امنیت دارم تفاوت دارد

    از درگاه وسیعت از دولت وحیدت امیدی است جز اکرام و نیکی ؟…

    ای صاحب اندیشه

    ای عنصر نیکی

    شکر اندک از بنده و اجابت بسیار از شما

    با اینهمه

    اشرف مخلوقاتت شدم

    سپاسگزارم

    بازهم

    سپاس

    و باز هم …

    چه شکری فرستم که اندر پی ش نیاید به سویم شکرانه ای

    کنم شکر پیوسته با صد امید که بینم نویدی ز روز وعید

    حبیبا

    .

    بیادم بیاور

    که

    معرفت بی منطق

    و

    منطق بی معرفت

    سعادتی ندارد

    .

    بیادم بیاور

    که

    چیزی از تو جدا نیست

    .

    بیادم بیاور

    که

    میزان عدالت کیست

    .

    بیادم بیاور

    که

    برتری از آن ذات پاک  توست

    .

    بیادم بیاور

    که

    دنیا فانیست و آخرت باقیست

    بیادم بیاور

    که

    تو حکیمی و مردمان بیمارانند

    .

    بیادم بیاور

    که

    بیاد بیاورم

    سپاس

    سپاس

    و شما دوستان

    وعده ما اولین سلام باد صبا

    دستان پرمهر معبود همدم و همراهتان

    دوستدارتان ذره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم جان عزیزم

    من چندباری یه صدایی بهم گفته بیا و تو هم داستان اون زمانی که تسلیم شدی رو بنویس من هی اهمیت نمیدم و نجوا نمیزاره ولی الان به فضل خدا میخوام بنویسم

    من دوتا بچه دارم که تو بارداری هردوشون من دیابت بارداری گرفتم

    بارداری پسرم مصادف شد با ایام کرونا و چندماهی من اصلا بیرون از خونه و جاهای عمومی نمیرفتم و قند من بالارفته بود اما نمیدونستم و خدا بچه منو حفظ کرده بود بعدشتو ماه هشتم بارداری که آزمایش دادم بهم گفتن بستری شو و من بستری شدم و انسولین زدم پولی نداشتیم برای زایمان سزارین و من به خدا میگفتم خدایا من نمیدونم چجوری فقط میدونم به شدت از زایمان طبیعی میترسم و وحشت دارم تو کمکم کن و خیلی خیلی راحت من تو بیمارستان دولتی با هزینه کم توسط یه دکتر فوق‌العاده و مهربون سزارین شدم و با بچم تو سلامتی کانل به خونه اومدم

    سر بارداری دومم همه چیز باهم قاطی شد ما تو آذر ماه و هوای سرد زمانی که من 4 ماهه باردار بودم اسباب کشی کردیم و مامانم فقط یک روز تونست به کمکم بیاد و من و بودم و همسرم در وپنجره‌های خونه جدید تازه همون روز رنگ شده بود و گچکاری دیوارا روز قبلش تموم شده خونه پر از بوی رنگ و بوی نم بود به هم ریخته و بدون در (در سفارشی هنوز آماده نبود) هوا به شدت سرد بود اما خدا با شدت بیشتری حواسش به من بود ما مشغول بنایی طبقه بالا هم بودیم و تو اون بنایی دست و بالمون به شدت خالی شد و ماهم اون موقع تا حدودی قوانین رو فهمیده بودیم وام و قرضمون رو تسویه کرده بودیم و اصلا اهل قرض گرفتن هم نبودیم رسیدیم به ماه پنجم بارداری بنایی بیشتر شد و کمبود مالی بیشتر و قند خون من بالاتر چندروزی با دستگاه خونگی قندام رو یادداشت کردم و زنگ زدم به منشی دکتر گفتم و بهم گفت همین الان اورژانسی برو دکتر تاکید کرد همین الان

    ولی ما هیچ پولی نداشتیم اونروز حتی پول ویزیت دکتر چه برسه به انسولین تو اون چند روز که عدد قند ناشتامو می‌دیدم استرسم بالا بود بعد از اینکه منشی دکتر گفت اورژانسی برو دکتر اولش ناراحت شدم ولی بعد که شرایط و مرور کردم گفتم خدایا خودت دادی این بچه رو خودتم حفظش کن من به هیچ‌وجه دلم نمیخواد حتی برای این مسئله مهم هم پول قرض کنیم و علی‌رغم اصرار همسرم هم راضی به پول قرض گرفتن نشدم و دیگه آروم شدم به خدا گفتم دیگه هیچکاری از دست ما برنمیاد خودت بچمو حفظ کن من چند روز بعدش رفتم پیش یکی از بهترین دکترای قم و دکتری که چندماه یکبار وقت میده حتی به دختری که از بیمارستان هم اومده بود منشی نوبت چند روز بعد هم حتی نداد ولی تا شرایط منو به دکتر گفت من و سریع پذیرش کرد (چون سر بارداری پسرم بستری شده بودم به شدت از بستری شدن و تنها موندن پسرم میترسیدم و همش دلهره داشتم دکتر بگه باید بستری بشی ولی نگفت در کمال خونسردی برخورد کرد و ازم خواست دوباره قندناشتاهامو مرتب بنویسم برای چند روز ، تا برطبق اون بهم انسولین بده و اطمینان داد که بستریم نمیکنه

    بعد یه هفته برام انسولین نوشت و گفت برم سازمان غذا و دارو تو اون سازمان یکی از کارمندا کلی داشت میپوچند قضیه رو و اونجوری که اون میگفت طول می‌کشید تا بهم انسولین بدن اما یه آقایی اونجا بود که بعدا فهمیدم رتبشون‌ از اون کارمنده‌هم بالاتره به من گفت من کارتون و انجام میدم و فرستادم یه داروخونه و من به راحتی انسولین گرفتم من تسلیم خدا شدم و خدا بچه منو حفظ کرد و سالم نگه داشت

    ما‌ طبقه‌ای که توش زندگی می‌کردیم و دادیم رهن تا با پولش طبقه بالا تکمیل بشه زمان اومدن مستاجر رسیده بود و سفید کاری طبقه بالا تموم نشده بود دوباره با همسرم به تنهایی تو فاصله سماه از اسباب‌کشی قبلی وسایلا رو جمع کردیم و کارگر برد بالا همونجوری تلمبار کردیم وسط خونه من رفتم یه هفته خونه مامانم ساوه اما اونجا هم نتونستم بنا به دلایلی بمونم و برگشتم قم گچکاری سالن تموم شده بود اما اتاقاو پارکینگ و راه‌پله‌ها مونده بود و روی دو تا روفرشی و پتو تومان هفتم بارداری موندم از نظر جسمی حالم خیلی خوب بود بعد از تقریبا هشت روزی که کارشون تموم شد بازهم به تنهایی همه وسایل و جابجا کردم حتی بعضی وسایل سنگین و خدا بازم حواسش بهم بود و درکم کرد و کوچکترین فشاری بهم نیومد

    من تا موقع زایمانم پیش یه دکتر زنان خوب میرفتم ولی بهم گفت تو بیمارستان دولتی نمیتونه عمل انجام بده چون رزیدنتا عمل میکنن ولی تو اتاق عمل میاد تا نظاره‌گر باشه و بهم اطمینان خاطر داد که میاد حتی شب قبل زایمانم منشیش زنگ زد و هماهنگ کرد که دکتر فردا تو اتاق عمل میاد اما فردا صبحش نیومد و اصلا دکتر با تجربه‌و کاربلدی تو اتاق نبود فقط رزیدنتا بودن حتی آمپولی‌ که باید بهم میزدن هم سر دعوای پرستارا و لجبازیشون نمی‌زدند( آمپول کفلین‌) خودم تو اتاق عمل گفتم پرستار بخش‌ موقع آماده کردنم گفت کفلین نداریم شما تو اتاق عمل بزنین و بعد چالش، بین خودشون ، زدن بهم یه لحظه از دیدن اتاق عمل و نیومدن دکترم از ترسم فشارم داشت بالا می‌رفت که ازم پرسیدن ترسیدی من گفتم آره و بهم قوت قلب دادن تو ذهنم با خودم گفتم خدایی که تا الان بچمو حفظ کرده و این‌همه تو بارداریم کنارم بوده حتما الانم کمکم‌ میکنه دکتر خودم تو اتاق عمل نباشه خدا که هست و فشارم اومد پایین و یه رزیدنت مهربون عملم کرد و دخترم به دنیا اومد

    من گاهی این همه لطف خدا به خودمو یادم میره و به چشمم کوچیک میاد اما اینا بزرگترین لطفایی بود که در حقم شد و هیچ انسانی قادر نبود که بچمو حفظ کنه فشار خونمو پایین بیاره فقط خدا

    الان که دوتا ملکمون و گذاشتیم برای فروش و (شغل ما اینه) و در اثر عدم تکاملمون دوباره افتادیم تو یه چالشی که حساب پولیمون‌ کمه ماشینی که باهاش همسرم تو اسنپ کار می‌کرد خراب شده ما باز هم عجیب حالمون خوبه نسبت به گذشته خودمون و مطمئنیم‌ خدا برامون برنامه‌های جذاب داره ما واقعا تسلیم شدیم کارهایی که از دستمون برمیومد‌ و انجام دادیم دیگه بقیش با خود خدا به عقل ما دیگه هیچکاری نمیرسه خدایا من الان تسلیم توام‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  3. -
    سینا سبزواری گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    به نام خدای مهربان

    از خداوند میخوام که هدایتم کنه تا این کامنت رو بنویسم…

    چقدر واقعا وقتی نگاه میکنم به اینکه کجاها شرایط خوب پیش رفت و یهو همه چی خیلی روان پیش رفت و هدایت شدم دیدم اون وقتایی بوده که به نقطه عجز رسیدم. وقتایی که واقعا به معنی کلمه تسلیم شدم

    اما خیلی وقت ها شده که مثلا وقتی اوضاع درست شده دیگه خبری از اون تسلیم بودنه نبوده. خبری از طلب هدایت خواستن نبوده و خیلی سخت با تقلا همه چی پیش میرفت

    به این فکر میکردم که چطور میشه که ما وقتی که داره همه چی خوب پیش میره یادمون باشه که طلب هدایت بخوایم. یادمون باشه که هر چیزی که داره خوب پیش میره اعتبارش رو بدیم به خداوند..

    احساس میکنم برمیگرده به اینکه جایگاه خودمون دربرابر خداوند رو بدونیم

    بدونیم ما چقدر اگاهی داریم و خدا چقدر اگاهی داره

    بدونیم ما در برابر خداوند هیچی نیستم و این جایگاه رو توی ذهنمون همیشه داشته باشیم که اگر چیزی داره خوب پیش میره و احساس خوبی دارم همش بخاطر اون منبع خیر هست که من میتونم بهش نزدیک و نزدیک تر بشم

    و وقتی که اینو تکرار میکنیم باز احساسمون خوب تر میشه باز یک درجه درک اون جایگاه خودمون در برابر خداوند بیشتر میشه.

    وقتی جایگاه خودمون رو واقعا بفهمیم برای هرکار کوچیکی هدایت میخوایم

    بابا اصلا نیاز نیست به خودمون فشار بیاریم. چه آرامشی و چه قدرتی به آدم میده درک این اگاهی ها و اجرای آنها در عمل،، یک جنس از احساس لیاقتی از این باور میاد که:من میدونم خدا هدایتم میکنه؛ من خداوند رو پشت و پناهم دارم و اگر بدونیم و سعی کنیم حداقل یک ذره واقعاا فقط یک ذره قدرت خداوند رو درک کنیم. و بدونیم یک ربّ این جهان رو داره مدیریت میکنه که بینهایت از من آگاه تره و داره منو بمبارون میکنه با هدایت و من فقط کافیه که در مدار اون هدایت قرار بگیرم

    چی میشه که من در مدار هدایت قرار بگیرم

    وقتی که به این موضوع اگاه شم و بدونم که من لیاقت هم صحبتی با خداوند رو دارم و بدونم که خودم هیچی نمیدونم و اگر نعمتی هست خیری هست از جانب خداونده

    واقعا احساس میکنم روحم تشنه این اگاهی های توحیدی هست. بنظرم هرچقدر زمان بزاریم برای درک توحید و اجرا آن در عمل و خودشناسی درمورد این موضوع ارزشش رو داره

    من تجربه کردم روزایی رو که چقدر کارها روان پیش رفته و چقدر عالی به لطف خدا سعی میکردن این موضوع رو رعایت کنم مخصوصااا بعد از توحید عملی یازده اصلا من نمیتونم واقعا توصیف کنم تو چه احساس فوق العاده ایی بودم و چقدررر اون احساس با سرعت و قدرت بالایی اتفاقات خوب رو رقم میزد یادمه توی خونه راه میرفتم ساعت ها با خداوند صحبت میکردم. قلبم باز شده بود روحم لطیف شده بود

    صرف همین یادآوری این دو مورد: • وقتایی که تسلیم بودم و کارها روان پیش رفت و • جاهایی که فکر میکردم خیلی بلدم روی هر چیزی حساب باز میکردم بجز خداوند واقعا دیدک چقدر سخت پیش رفت چقدر تقلا بود و چقدر احساس زجر و ناامیدی؛

    وقتی این هارو یادآوری میکنم بیشتر اهمیت این موضوع رو به عنوان اصل ماجرا درک میکنم و همین باعث میشه که بیشتر بخوام از این اگاهی در عمل استفاده کنم…

    بیشتر متعهدم تا درک کنم این موضوع رو، فایل های توحیدی بیشتر به قلبم میشینه…

    اصلا همین تکرار وقتایی که تسلیم بودم و همه چی پیش رفت یک تمرین فوق العادست برای تقویت این عضله…

    دلم میخواست با بهبودگرایی این کامنت رو بنویسم و به لطف خداوند نوشته شد و چقدر واقعا چیزای خوبی رو برای خودم حین نوشتن این کامنت مرور کردم.

    چقدر دوست دارم واقعا از همین لحظه سعی کنم حداقل یک ذره تسلیم تر باشم یک ذره بیشتر کافیه…

    یک ذره شروع کنم به سوال پرسیدن از خداوند و اعتبار نعمت زندگیم رو به خداوند بدم.

    اعتبار این کامنت، سلامتی، احساسات خوبی که تا الان تجربه کردم.

    سپاسگزار تر باشم.

    بنظر من این که من کارهارو به خداوند بسپارم و بعدش نگران باشم یعنی دارم شرک میورزم

    چون اون نگرانی ربط پیدا میکنه به هر عامل بیرونی! قرار نیست خب همون اول هم پرفکت عمل کنم و بگم من دیگه. نگران نیستم یا… اما درک این موضوع کمک میکنه که رفتار هام رو بهتر تنظیم کنم.

    دلم میخواد حالا که هدایت شدم به نوشتن این کامنت واقعا با تعهد بیشتر در عمل اگاهی های این فایل و بقیه فایل های توحیدی رو استفاده کنم.

    به قول متن همین فایل:

    به اندازه ای که بتوانی آگاهی های این فایل را درک و اجرا کنی،

    به همان اندازه آسان می شوی برای آسانی ها (فسنیسره للیسری)

    به همان اندازه، نگرانی از آینده از زندگی شما حذف می شود. خواه یک ساعت آینده، یک روز آینده یا سالهای آینده؛

    به همان اندازه، خداوند مدیر و مدبر زندگی شما می شود و به نیازهای شما پاسخ می دهد

    به همان اندازه، خداوند برای شما همه چیز می شود و شما را در بهترین زمان، در بهترین مکان قرار می دهد و با بهترین رخ دادها، هم مدار می کند.

    خداوندا ازت میخوام که منو در مسیر درست و راه راست هدایت کنی به راه کسانی که به انها نعمت داده…

    خدایا خودت بهم بگو چطوری تسلیم تر بشم تو مسیر رو برام هموار تر کن

    تو کمکم کن تو این مسیر بمونم من میدونم خودم نمیتونم تواناییش رو ندارم

    تو علمشو داری تو میدونی من هیچی بلد نیستم

    تو بلدی تو بهم بگو کِی چه کاری رو انجام بدم

    چطوری رفتار کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    ساره امین آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻢ ، ﺩﻋﺎﻱ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ; ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻋﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﺑﻨﺪ .(١٨6) بقره

    سلام به استاد عباسمنش جانم و مریم خانم شایسته مهربون . سلام به دوستان عزیزم خواندن کامنتشون در ثابت قدم بودن من بسیار مؤثره

    میخوام رد پایی از یه نتیجه بنویسم . میخوام جای پام محکم بشه برای رسیدن به قله. خدا واقعا به من نزدیکه . از خودم به خودم نزدیکتره . وقتی خواسته ای دارم و اجابت میکنه مثل این میمونه که اون آشپزی ماهره و من درخواست غذا بهش دادم. کل روز رو اون کار کرده از توانایی های خارق العاده اش استفاده کرده تا شب برام اون غذا رو آماده کرده . زحمتی که من باید بکشم اینه بلند بشم برم سر میز قاشق چنگال بردارم و نهایت 10 دقیقه ای نوش جان کنم و بگم سپاسگزارم . فقط تنها کارم اینه باور داشته باشم خوش قوله غذا رو حتما میپزه و من باید صبر کنم همه مواد و مهارت ها با هم به خوبی ترکیب بشن . وقتی هم آماده شد بهانه نیارم . اه و پیف نکنم . دو دو تا چهار تا نکنم . فقط بخورم لذت ببرم و تشکر کنم .

    من از این خداوند قهار درخواست سیستم کامپیوتر هیولا کرده بودم . وقتی درخواست کردم تو ذهنم دور از دسترس نبود . حقیقتش یه مقداری نه کامل داشتم اماااااا طبق یه باور جدید در 12 قدم گفتم من نمیخام پس اندازم صفر بشه میخام تا این مبلغ تو حسابم داشته باشم بعد هزینه کنم. ، اینجاست که ذهن میگه : ااا کاشکی یه چیز بهتر میخواستم :) . دلم می‌خواست راحت پولش جور بشه من زحمتی نکشم .تایم بیشتر از الانم کار نکنم …. از بشکن زدن واسش راحت‌تر بود . من از هیچ کدوم خانواده نخواستم . فقط همسرم اطلاع داشت اما منتظر اون نبودم . اونقدر مطمئن بودم پولش میرسه که گفتم بزار قدم های سمت خودم بردارم . یه سیستم 100 میلیونی میخواستم .80 میلیون داشتم . استاد گفتن 3 برابر هزینه باید تو حسابت باشه راستش واسه ذهن من باورپذیر نبود من گفتم 150 میلیون تو حسابم باشه من میخرم . تکاملم طی میکنم نتیجه میگیرم برای خواسته های بعدی میتونم 3 برابر کنم . خط قرمز های بدون قرض و وام و هم اینکه پول از خودم باشه از کسی درخواست نکنم هم سر جاش بود . رفتم سراغ تحقیقات با حس خوب . با این دید که میدونم داره میرسه حالا چی بخرم ؟ از کی بخرم ؟ چه مشخصاتی با چه کیفیتی ؟ … اتفاقی که دیشب افتاد خداوند رزاق از طریق دستان پر مهر مادرم دقیقا دو سکه تمام آزادی به ارزش 80 میلیون بهم هدیه داد . راستش خیلی ذوق زده در حد مرگ نشدم . جدیدا بیشتر ذوق دارم ببینم از چه راهی میرسه . انگاری بازی معماست . یه فیلم معمایی هیجانی که میدونی آخرش خوش و خرم تموم میشه ولی از چه راهی نمیدونی، الله اعلم … مادرم یه عالمه وقته شاید یکسالیه میخواست در حد 20 30 تومن هدیه بده . فقط میگفت ولی به تصمیم قطعی نمی‌رسید. برام این هم زمانی یه نشونه از پروردگار بود . مسیر خوشبختی و هدایت خداوند باید راحت طی بشه اگر ما ترمزی نداشته باشیم .

    دیشب قرآن رو باز کردم و این قرآن دوباره برام معجزه کرد . دقیقا یه خلاصه از اتفاقات روزم همراه با پندهای ناب :آیه 8 تا 27 الاسراء ، در مورد عجول نبودن (حس کردم واسه خرید سیستم میگفت ) در مورد چجوری با پدر مادرت رفتار کن (عجب قرابت معنایی در زمان مناسب) ، آیه معروف سایت (کلا نمد هولاء و هولاء)

    خدایا من چجوری شکرت کنم که سزاوار تو باشه . خدایا هر آنچه در زندگیمه تو دادی و از آن توه . من بندگی تو رو میکنم و تو تنها یاور من هستی . عاشقتم . بوس .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      مرجان گفته:
      مدت عضویت: 1210 روز

      به نام خدای مهربان. هدایتگرم به سمت نعمت بیشتر به روشی اسان تر ولذت بخش تر

      سلام ودرود من رااز شهر زیبای یزد با مردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باشید

      خانم ساره عزیز. بی نهایت تحسینتون میکنم به خاطر توحیدی که درعمل نشون دادید وممنونم که این حس خوب ونتیجه رابا ما به اشتراک گذاشتید.

      چقدر از خوندن کامنت شما لذت بروم وجواب سوالاتم رادریافت کردم

      دوست همفرکانسی من. از اینکه به خداوند توکل کردید ودرخواست دادید وصدور بودید بی نهایت تحسینتون میکنم. پاسخ متوکلین همیشه بهترین هاست

      خدارو بی نهایت سپاسگزارم که هرلحظه هدایتمون میکنه به سمت بهترین ها. به روشی اسان ولذت بخش تر

      منتظر دستاوردهای بیشتر شما هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    حمید معدندار گفته:
    مدت عضویت: 997 روز

    بنام الله مهربان

    قسم به خورشید و تابندگى‏ اش (1)

    قسم به ماه چون پى [خورشید] رود (2)

    قسم به روز چون [زمین را] روشن گرداند (3)

    قسم به شب چو پرده بر آن پوشد (4)

    قسم به آسمان و آن کس که آن را برافراشت (5)

    قسم به زمین و آن کس که آن را گسترد(6)

    قسم به نفس و آن کس که آن را درست کرد (7)

    سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏ اش را به آن الهام کرد

    خدایا بینهایت سپاسگذارتم که با این نشانه هات 7 بار تاکید کردی که خیر و شر رو به من الهام میکنی و من هر چقدر بیشتر تعمق میکنم بهتر میفهمم که همیشه هدایتگر و حامی من هستی و همه چی رو بهم میگی و منم مطمئن تر قدم بر میدارم

    سلام به استاد عزیز و دوستان نازنینم

    چند روز پیش یه کامنتی رو تو همین فایل گذاشتم و از نتایج گفتم ، یعنی وقتی دیگه از همه جا بریدم ، دست از شرک کشیدم ، دیگه روی ذهن خودم حساب نکردم ، دیگه روی دیگران حساب نکردم ، و نتونستم هیچ کاری کنم که نتیجه حاصل شه

    اونموقع تسلیم شدم و از خدا درخواست کردم و همه چی رو سپردم به خدا و نتیجه چی شد:

    آسان شدم به آسانی ها و براحتی به خواسته ام رسیدم

    که تو کامنت قبلی صفحه 35 همین فایل نوشته بودم

    حالا جالب اینجاست وقتی داشتم داستان همین اتفاق و معجزه رو تو کامنت قبلی می‌نوشتم ، تقریبا آخراش بود و گفتم که دو تا ماشین دیگه هم دارم و سپردم به خدا که خودش بهترین مشتری رو بیاره و بفروشه برام و قبل از اینکه ویرایش کامنت تموم بشه ، دیدم یه مشتری که روز قبل ماشین رو دیده بود اومد داخل نمایشگاه و گفت من ماشین رو امروز میخوام قولنامه کنم و ببرم

    و من که متحیر مونده بودم از این همه هدایت و حمایت بی‌نظیر خداوند ، اول با احساس خیلی خوب سپاسگزاری کردم از الله مهربان و بعدش رفتم دنبال کارای ماشین

    مشتری ماشین رو پیش 3 تا مکانیک ، 1 اگزوز ساز ، 1 مکانیک هیدرولیک فرمون و بعدشم کارشناسی رنگ برد

    تو هر قسمتی که رفتیم ذهنم میگفت اگه کنسل بشه و خوشش نیاد چی ، اگه بگه من نمیخوان چی و اما من آگاهانه میگفتم همون خدایی که من رو تا اینجا آورده و قبلن هم کلی معجزه نشونم داده ، بقیه شم خودش انجام میده و به لطف خدای مهربانم هر جا که میرفتیم میگفتن عاااالیه ماشین ، هیچ مشکلی نداره ، فنی‌ سالمه و نهایتا تو یک ساعت و نیم کل کارا تموم شد ، قولنامه کردیم و خیلی راحت ماشین رو تحویل دادم و همه چیزعااالی و همونطور که من میخواستم انجام شد خدایا شکرت

    وقتی برگشتم خونه واسه ناهار فقط داشتم از خدای خودم سپاسگزاری می‌کردم

    یکم که تفکر کردم ، دیدم آره من رها کردم و سپردم به خدا و اون ایمانه باعث شد حالم خوب باشه و آرامشی که داشتم همراه با تواضع در برابر خداوند باعث شد یسری فرکانس‌ها از طرف من به جهان ارسال شه که نتیجه اش اتفاقات خوبی بود که گفتم

    یعنی فرمول اینه :

    ایمان کامل به خداوند (که نشونه اش آرامشه)

    + رها بودن (نچسبیدن به اون خواسته)

    + احساس خوب(نتیجه اون ایمان به خداست)

    = اتفاقات خوب (رسیدن به خواسته)

    من حدود سه ساله که با استاد آشنا شدم و تقریبا نزدیک به 2 ساله که با سایت آشنا شدم و همیشه داشتم رو خودم کار می‌کردم ، حالا چه فایلهای دانلودی چه دوره هایی که از سایت خریدم ، چه عبارات تاکیدی و….. والان بعد از این مدت زمانی که گذشته احساس میکنم در مورد نداشتن شرک و شناخت و ارتباط با الله مهربان دارم آروم آروم تکاملم رو طی میکنم و به اندازه ای که توکل واقعی و ایمان واقعی به خدا دارم و عمل میکنم بهش به همون اندازه نتایج میاد

    من طی این چند سال فکر میکردم که فقط تکرار کردن ، گوش دادن به فایلها ، حرفای قشنگ زدن ، حال خوب داشتن همینا کافیه

    ولی الان درکم اینه که باید رها باشم ، ایمان واقعی داشته باشم که نشونه اش حرکت کردنه ، جسارت انجام کاره ، رفتن تو دل ترسهاست ، عمل به الهاماتیه که بهم میشه فارق از نتیجه که خوب باشه یا بد ، فقط بایدانجامش بدم

    یعنی من طرف خودم رو انجام بدم ، حرکت کنم و بقیه اش رو بسپارم به خدا ، سیستم اینجوریه وقتی شجاعت و حرکت کردن من رو میبینه اون فرکانس رو دریافت میکنه و مجموعه از اتفاقات که با اون حرکت من همخونی داره رو برام ایجاد میکنه یا من رو در اون مسیر قرار میده

    حالا در مورد الهامات برای من این شکلی بود که :

    _ به فلانی زنگ بزن درمورد ماشینش صحبت کن

    _ یا الان وقت آگهی کردنه ماشینه و منتظر دیگران نباش و خودت حرکت کن

    _ یا الان خودت برو فلان جا و فلان کار رو بابت ماشین انجام بده و منتظر نباش که یکی حتما کنارت باشه

    _ یا الان باید خودت قولنامه بنویسی و منتظر نباش کسی بهت بگه برو تو دل کار خدا هدایت میکنه

    یا امثال این الهامات رو من بصورت عملی انجام دادم و جهان هم پاسخ داد

    میدونید اول سپردم به خدا و از درون ایمانم رو قوی کردم اون بخاطر اینه که گفتم من نمیدونم خدایا خودت هدایتم کن

    بعد به اندازه ای که خودم رو ارزشمند و لایق دونستم به همون اندازه هم حرکت کردم و به همون اندازه هم نتایج اومد

    و این داستان قانون جذب و قانون آفرینش

    خیلی خوشحالم که الان به این مرحله رسیدم و قطعا میتونم بهتر و بهتر بشم و هر روز از خواب که بیدار میشم میگم خدایا من بدون تو هیچم ، همه چیز من برای توست و از قدرت توست ، نفسی که میکشم ، ضربان قلبم ، خونی که در رگهام جاریه ، سلامتی که دارم همه و همه از قدرت توست

    از خداوند میخوام که هدایتم کنه خدایا تنها بندگی تو را میکنم و تنها از تو کمک میخوام ، من رو به راه راست هدایت کن به راه کسانی که به آنها نعمت داده

    خدایا میخوام آرامش داشته باشم

    خدایا میخوام لذت ببرم از نعمتهایی که بهم میدی

    خدایا خودت هدایتم کن به سمت بهترین اتفاقات

    خدایا خودت هدایتم کن به زیباترین مناطق که کلی لذت ببرم

    خدایا سپاسگزارم که هدایتم کردی تو این شب زیبا که ماه کامل ، داره تو آسمون میدرخشه و با هوای خنک وعااالی که دارم حسش میکنم ، بتونم این کامنت رو بنویسم

    امیدوارم رد پای خوبی باشه هم برای خودم هم برای بقیه عزیزانی که فکر می‌کنند سخته و نمیشه

    من تازه دارم یه چیزایی رو درک میکنم و این تازه اول راهه و قراره خداوند هدایتم کنه به بینهایت اتفاق خوب

    برای همه دوستان آرزوی حال خوب ، سلامتی ، شادی ، ثروت و خوشبختی دارم

    امیدوارم به هر چی که میخواید برسید و این رو میدونم که مسیر از یه جا میگذره و اونم ایمان کامل به الله مهربان ، وهّاب و یکتاست

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      مرجان گفته:
      مدت عضویت: 1210 روز

      به نام خدای مهربان. هدایتگرم به سمت نعمت بیشتر به روشی اسان تر ولذت بخش تر.

      سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد بامردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باشید

      وااای آقای حمید عزیز چقدر تحسینتون میکنم. کامنت قبلی شماراخونده بودم واقعا ازته دلم تحسینتون کردم وامشب دوباره هدایت الله مهربان من رابه سمت کامنت شما کشید

      خواسته این روزهای من وهمسرم خرید ماشین هست

      چندتا ماشین پیداکردیم تا نزدیک قولنامه هم رسیدم ولی بخاطر 300تومن کمی پول جور نشده.

      چندروزه عبارت تاکیدی من.

      خداوند از راهی که خودش بداند ماشین رابرام جور میکنه. مشتری میشه برام. پول راخودش جور میکنه. من فقط میخوام وخدا هدایت میکنه

      امروز که قلبم باز شده وهدایت ها از هرطرف وارد میشه هدایت شدم به کامنت شما ودوست عزیز ساره امینی که چقدر همزمانی داشت هردو کامنت.

      خدارابی نهایت سپاسگزارم بخاطر این سایت الهی

      ازتون سپاسگزارم که کامنت نوشتید ودست خداهستید برای هدایت من

      تحسینتون میکنم که درمسیر هدایت وتسلیم بودن قرار گرفتید

      تحسینتون میکنم که به راحتی مشتری برای فروش ماشین پیداکردید

      اینم هدایت خداست

      الهی صدهزار مرتبه شکرت

      به امید موفقیت های بیشتر شما واشتراک هدایت ها با ما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حمید معدندار گفته:
        مدت عضویت: 997 روز

        بنام الله یکتا

        سلام خانم مرجان عزیز

        خیلی خوشحالم که تونستم کمکی کرده باشم

        خیلی سپاسگزارم بابت لطفی که دارید

        بابت تحسین هاتون ممنونم

        منم شما رو تحسین میکنم بخاطر انرژی خوبی که دارید و در مدار خوبی که هستید

        قطعا این حال فرکانسی رو که ارسال میکنید همه دریافت می‌کنند

        عبارات تاکیدی که گفتین خیلی خوبه ، منم هر روز دارم کار میکنم

        میدونید استاد میگفتن که وقتی ما به منبع وصل میشیم یه احساس لطیف بودن به آدم دست میده ، و اون باور قلبی جنسش اینجوریه که خیلی رها و خوشحاله ، یه ذوق درونیه و اونجاست که دقیقا میفهمه قلبش باز شده و انگاری همه چیز تحت فرمان ماست و بقول استاد آدم علی بی غم میشه ، حس سبکی میکنه ، میخنده و ناخود آگاه با یه حال خیلی خوب فقط شکر گزاری میکنه ، اصلا سبکه و میخواد پرواز کنه و این همون فرکانس بینظیره که ارسال میکنه و در مدار خواسته قرار میگیره

        براتون بهترینها رو آرزو میکنم

        مطمئنم با توجه به حال خوب و فرکانس خوبی که دارید خیلی زود خداوند هدایتتون میکنه و از جایی پول رو وارد زندگیتون میکنه که انتظارش رو ندارید و به آسانی هدایت میکنه به خرید ماشین مورد علاقه تون

        من یه عبارت تاکیدی رو کار میکنم که داره تبدیل میشه به باور جهان من سرشار از نعمت ثروت پول و فراوانیه که از هر سمت وارد زندگی من میشه

        در پناه الله یکتا شاد، سالم، خوشبخت و ثروتمند باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 1426 روز

    سلاممم

    چند روزی بود میخواستم این فایل جدید رو ببینم ولی خب جور نمیشد و امروز درست وقتی که یه نگرانی شدید از هدفم و آیندم داشت اذیتم میکرد به خودم اومدم دیدم دارم این فایل رو گوش میدم و چقدر همون حرفایی هست که نیاز داشتم بشنوم البته قبل شنیدن این فایل، آروم شده بودم و همین آرامش باعث شد کشیده بشم سمت این فایل که صبر کنم جا نزنم و یادم بیاد که این من نیستم که باید آیندمو بسازم و همه اینا دست خداست البته اگه من این اجازه رو بهش بدم و تسلیمش بشم و من یه جورایی هدایت شدم که این فایلی که در مورد هدایته بشنوم و با قدرت بیشتری ادامه بدم و گوش بدم به اون راه هایی که خدا بهم نشون میده و شک نکنم به این مسیر شاید مقصد همین نزدیکی باشه و من نمیدونم و چشمم به اون راه طولانی مقابلمه در صورتی که شاید مقصد خیلی نزدیک تراز اون چیزی هست که فکر میکنم.

    خیلی خوشحالم که توی این جمع هستم و خیلی خوشحالم که جزو اون دسته ها هستم که هدایت میشم و متوجه این هدایتم میشم تا حدودی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3779 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم،‌بانو شایسته زیبا و همه عزیزانی که کامنت من رو می‌خونن…

    وقتی دقیق تر به فایل های استاد عباس منش گوش میدم، زمانی که صحبت در مورد هدایت خداوند و سپردن مسیر به دست اون صحبت می کنن، همیشه حرف از طی کردن مرحله به مرحله قدم ها در اثر هدایت توسط خداوند زده میشه.

    یعنی این طور درک می کنم که هدایت خداوند به این شکل نیست که یه بمبی منفجر بشه یا یه کیسه طلا از آسمون به زمین بیفته. بلکه خیلی طبیعی و در طی روند زندگی و بر اساس همون شکلی که تا الان پیش می رفتیم، انجام میشه. در همون مسیره.

    درک این موضوع خیلی به نظر من تکامل میخواد. من که خودم تا سالیان زیاد با این که این فایل هارو بارها و بارها گوش داده بودم اما نمی فهمیدم. حتی همین الانشم می تونم بگم به خوبی نمی فهمم. اما به اندازه اپسیلون از قبل بهتر شدم که خودش از نظر من پیشرفت بزرگیه و خدارو به خاطرش شاکرم.

    این روند هدایت رو به صورت کامل میشه در گذران زندگی احساس کرد. اصلا چی شد که من بهتر حرف های استاد رو در مورد هدایت مرحله به مرحله خدا درک کردم؟ دلیلش اتفاقی بود که برام افتاد و البته الانم داره می افته. و خیلی قشنگ و واضح می تونم درک کنم که هر قسمت از این اتفاق تیکه ای از پازل خداونده که داره به درستی سر جاش چیده میشه. (البته به این خاطر می تونم بهتر درک کنم که فایل های استاد رو سعی کردم بهتر از قبل گوش بدم.)

    اصلا انگار خداوند اولین هدایت رو بهت میکنه تا ببینه چند مرده حلاجی؟! آیا مردش هستی و قدم به دل ناشناخته ها میذاری یا نه، می چسبی به همون شرایطی که داری و حاضر نمیشی از دایره امنت بیرون بری. و منتظری که یه روزی یه منجی بیاد و تورو از اون شرایط بیرون کنه.

    هدایتی که در اون لحظه بهت میگه انجام بدی اصلا چیز سختی نیست. به راحتی می تونی از پسش بربیای و فقط باید کمی شجاع باشی. کمی پات رو از اون دایره امنت بیرون بذاری. اصلا قرار نیست یه کار خیلی بزرگ و خاص انجام بدی. نه! فقط کمی فراتر از چیزی که هستی برو تا به خداوند بگی که بهش ایمان داری و حاضری برای رسیدن به موفقیت بها بدی.

    وقتی این قدم رو در مورد موضوع ازدواج انجام دادم. (که البته اون هم یه جورایی انگار خداوند هلم داد. دقیقا مثل همون فایل استاد با نام «جزو کدام دسته هستید؟» و دسته سوم بودم که تا کارد به بیخ استخونم نرسید حرکت نکردم. اما قشنگ می تونستم متوجه بشم که اگه این موقعا حرکت نکنم دیگه کار بیخ پیدا می کنه و مثل اون معتاد باید گوشه جوی آب بمیرم و حسرت اون چیزی که می خواستم رو داشته باشم.)

    بعد که به لطف خدا و با کمک اون تونستم از این قدم گذر کنم، انگار یکی یکی دارن مراحل باز میشن. خداوند ایده ها و شرایطی رو برای من مهیا می کنه که تا پیش از اون برای من قفل بود. این خیلی برام ارزش داره. چرا که کاملا می تونم بفهمم خداوند داره کارهای من رو انجام میده و من رو در مسیر درست هدایت و حمایت می کنه.

    خواستم بگم الان بهتر از قبل فایل های استاد در مورد هدایت الهی و تسلیم بودن در برابر اون رو درک می کنم. البته که درک الان من قطره از دریا هم نیست. اما از خودش می خوام که در این مسیر دست منو بگیره و منو حتی در درک هدایت خودش، هدایت کنه.

    و چقدر خوب که من استاد رو دارم. استاد جزو سپاسگزاری های هر روزه منن. مردی که فارغ از هرگونه چاپلوسی و اغراق، الگوی درجه یک توحید و تسلیم در برابر پروردگارن…

    خیلی دوستتون دارم استاد عباس منش. شما تاثیرگذار ترین آدم در زندگی من هستید.

    برای شما، بانو شایسته و همه عزیزانی که کامنت من رو مطالعه کردن، آرزوی بهترین اتفاقات رو از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی دارم.

    خدانگهدار

    1403/5/27

    21:41

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  8. -
    مسعود معروفی گفته:
    مدت عضویت: 820 روز

    35تا تجربه از تمرین ندای درونیم که هم به حرفش گوش دادم هم به حرفش گوش ندادم تا باورم قوی تر بشه اونهایی که گوش ندادم ضرب در قرمز ️زدم

    1_ جلوی درب برج بودم سوال کردم زنگ بزنم خانه درب باز کنه یا نه؟چون کنترل در از راه دوره با گوشی باز میشه گفتند که نه صبر کن صبر کردم 1 دقیقه بعد ماشین پژو پارس خواست خارج بشه در و باز کرد️

    2_من میخواستم برم پیش یکی از دوستام حس خوبی هم نگرفتم نصبت تصمیمم ندای درونیم هم گفت نه ومن هم نرفتم.بعد آگاهی اومد گفت دقیقا پول و عشق و ماشین و هر آنچه که هست به همین شکله اگر اماده نباشیم به سمت ما نمی ایند.

    3_در محل کار یک همسایه داریم تابلو ال ای دی مغازه شو باز کرده بود میخواست بفروشه از من درخواست کرد آگهی میزاری تو دیوار برام منم براش گذاشتم بعد خواستم عکس های ال ای دی و از تو گوشیم حذف کنم به ندای درونم‌گوش دادم عکس تابلو ال ای دی رو پاک نکردم 3 روز بعد دیدمش گفت میشه دوباره آگهی بزاری داخل دیوار ببینم مجددپول میخواد یا نهاگر پول نخواست دوباره به روزش کنی آگهی برام حالا فکر کن اگر آگهی و پاک کرده بودم مجدد باید عکس می گرفتم از ال ای دی ها چون تو انبارش بود به سختی می شد مجدد رفت عکس گرفت.

    4_در مغازه بودم ندای درونیم گفت برو بیرون رفتم به سمت خانه سر خیابان پسر عمه ام و دیدم داشت از  مدرسه میامد و گفت تمرین هام و قطع کردم که مجدد راهنماییش کردم که باید ادامه بدی چقدر دقیقه این نداهای درونی.

    5_امروز مادرم گفت با بچه های برادرت بیا بریم پارک سوال کردم ندای درونم‌گفت بمون خانه بعد از تقریبا یک ربع برادرم اومد کلید درب حیاط و میخواست بهش دادم فکر کن اگر رفته بودم پشت در میموند.

    6_برنج گرم کردم داشتم می کشیدم تو بشقاب گفتم چ مقدار بکشم حتی ندای درونیم اندازه ش و گفت بعد از اینکه کشیدم یک مقدار داخل قابلمه ماند گفتم این و هم بکشم گفت نه بعد من فکر کردم باید داخل بشقاب و بخورم بعد ندای درونیم گفت داخل قابلمه رو بخور و داخل بشقاب و نگهداردرب بشقاب و هم نگذار بعد تقریبا 5 دقیقه بعد برادرم اومد از سر کار گرسنه غذا گرم و اماده بود. خدایا بی نهایت شکر چه نعمت بزرگیه این ندای درونی.

    7_خدا گفت برو بیرون قدم بزن شلوارم و خیس کرده بودم گفتم شلوار ندارم بعد رفتم دیدم مادرم شسته آویزان کرده خشک شده تعجب کردمپوشیدم و رفتم.

    8_یک فایلی روی پیج اینستا استاد عباس منش قرار داده شده بود می خواستم دانلود کنم سوال کردم گفتند نه دانلود نکن فقط گوش بده بعد از 10 15 ثانیه تمام شد متوجه شدم که فایل اصلیش داخل سایت وجود داره به خاطر همین گفتند دانلود نکن.

    ️9_جورابم و کردم تو شلوارم خدا گفت شلوار مشکی هم بپوش نپوشیدم همسایه اومد شیرینی اورده بود ظاهر نامناسب داشتم که اگر می پوشیدم خیلی حال بهتری بهم دست می داد.

    10_داشت خوابم می برد ندای درونیم گفت پاشو با اینکه خیلی سخت بود بلند شدم بعد برادرم اومد باهاش یک معامله کردم چهار میلیون اومد تو حسابم بعدش مهمان برامون اومد که اگر میخوابیدم هم معامله از دست رفته بود هم شرایط نامناسب بود جلو مهمان.

    11_میخواستم غذا درست کنم ندای درونیم بهم یاد داد چطوری برنج بپزم قدم به قدم راهنماییم می کرد البته چند باری هم تجربه پخت و پز داشتم انقدر خوشمزه شده بود همه خوششون اومد.

    ️12_داشتم ورزش میکردم گوشیم و میخواستم جایی بزارم که راحت تر بتونم ورزش کنم بهم‌گفت گوشیت وقابش و روی لباست متصل نکن احتمال داره بیوفته داشتم گوش نکردم متصل کردم و در حین دویدن گوشی افتاد.

    13_می خواستم فایل استاد عباس منش بزارم از ندای درونیم پرسیدم گفت اهنگ بزار گفتم چه اهنگی گفت فتانه من تو اینترنت زدم اهنگ هاش و اورد حتی گفت کدوم آهنگ و پخش کن و شگفت انگیز بود آهنگ هایی که ندای درونیم گفت دقیقا نیازی بود که تو اون لحظه می خواستیم

    14_ندای درونیم نمک برای معده همسایه بهم نشان دادبه شکل اسب که داره که برای پاکسازی شکمش نمک لیس میزنه بعد زدم تو اینترنت دقیقا همونی که نشان دادن و اورد و فواید لیس زدن سنگ نمک.

    ️15_برادر زاده ام زنگ زد کتونی میخواست قبل از زنگ زدن موج منفی فرستاد ندای درونیم بهم گفت جواب نده یه بار زنگ زد جواب ندادم بار دوم جواب دادم مطمعن بشم و ایمان بیارم به این ندای درونیم و راهنمایی خدادقیقا درست میگفت کلی حال بد منتقل کرد بهم.

    16_امروز من دعوت بودم خانه ی دایی ام از ندای درونیم سوال کردم برم گفتند نه 20 دقیقه بعدپسر عمه ام اومد در این 20 دقیقه هم با خدا ارتباط گرفتم و هم کلی استراحت کردم و انرژی گرفتم تا بتوانم درسهای بی نظیری که از مرکز میاد را به باپسر عمم کار کنیم.

    ️17_جلوی پارک بودم گفتم برم خانه گفتند نه با اسرار اومدم خونه دیدم زن یکی از همسایه هامون که در کنارش حس خوبی نمیگیرم خونه ی ماس بدون اینکه برم داخل برگشتم بیرون.

    ️18_حس بد گرفتم‌ از مشتری که بهم زنگ زده بود توجه نکردم گفتم بیاد بیانه داد محصول و نگه داشتم‌اومد دلال بود کلی ایراد گرفت نخرید منم بیانه رو برگردوندم بهش و رفت.

    19_می خواستم برم خانه ی عمه ام با دختر عمه ام درس کار کنم ندای درونیم گفت که فعلا نرو و زنگ زدم از عمه ام سوال کردم گفت رفته کتاب خانه.

    20_خواستم ناهار بخورم سوال کردم که بخورم یا نه گفتند نه بعد از 20 دقیقه برادر زاده ام اومد غذا رو خورد روزی اون بودبعد از یک ربع رفتم دیدم خورده روزی منم خدا نگه داشته‍️

    21_خواستم فایل اموزشی بزارم برادر زاده ام هم بود فایلی و که ندای درونیم گفت گذاشتم فایل رسیدن به ثروت تنها راه گذر از ثروت 39 دقیقه بود بعد گفت از کدوم قسمت شروع کن گذاشتم دقیقا با غذا خوردن برادر زاده ام فایل شروع شد با تموم کردن غذاش فایل تموم شد

    ️22_تولدبرادر زاده ام بود وقتی تموم شد مهمان ها داشتند میرفتند مامانم گفت به دختر همسایه بادکنک صورتی رو بده حالا چسبیده بود به هم جدا نمیشد فکر کن با 5 تا چسب به هم چسبیده بود ندای درونیم بهم گفت چسب هارو جدا کن تا 4 تا جدا کردم اخریش و بهم گفت جدا نکن میترکه گوش نکردم داشتم جدا میکردم ترکید

    ️23_رفتم مغازه کمک بابام اخر شب داشتیم جمع میکردیم خواستم سطل زباله رو خالی کنم گفتن نبر من به ندای درونیم گوش ندادم بردم بعدش یه مشتری اومد کلی سفارش داد مجدد کلی زباله تولید شد فکر کن دوباره بردم سطل اشغالی ریختم

    24_شب مغازه بابام خواستم لامپ های جلو مغازه رو باز کنم گفتند فعلا باز نکن بعد از چند دقیقه دیدم همسایه بغلی تعمیرات داره داشت ماشینش و درست میکرد نیاز به نور داشت اگر خاموش می کردم کارش نیمه تمام میموند.

    25_در دیوار با خرید فروش دنبال پول بودم طرف محصولی اگهی کرده بود حسم فوق العاده بد شد اخرش طرف گفت کلاه برداریه دقیقا درست گفت ندای درونیم به من، اصلا محیط دیوار حس خوبی بهم نمیده.

    26_خانمه زنگ زده بود برای محصولم که اگهی کرده بودم 30 درصد حس منفی داشت بهش گفتم 30 درصد مهم نیست بزارجواب بدم جواب دادم اومد نخرید رفت

    27_خانه عمه ام بودم دختر عمه ام شربت ابلیمو اورد خوردم بعدش سیب اورد ندای درونیم گفت نخور بعددرمورد ندای درونیم مشغول صحبت شدیم، با پسر عمه ام و دختر عمه ام سه تایی داشتیم صحبت می کردیم بعد عمه ام اومد ندای درونیم گفت پیش این صحبت نکن گوش ندادم عمه ام گفت این حرفها رو ول کنید باباچرت و پرته خلاصه داشتم میومدم عمه ام همه ی سیب هارو داد گفت ببر،آوردم مغازمون همون سیبی که میخواستم بخورم روزی بابام شد و داداش ️

    28_اومدم برم پیش دوستم موبایلی درس کار کنیم ندای درونیم گفت برو خونه اومدم خونه میوه و ناهار خوردم کلی استراحت کردم جات خالی بعدش هم برادرم پیام داد گفت خونه ای کارمهم باهات دارم گفتم اره خونه ام.

    ️29_همسایه زنگ زد ندای درونیم گفت جواب نده با خودم گفتم اشناس بزار جواب بدم جواب دادم دقیقا حسم درست بودکاش جواب نمیدادم.

    30_یکی دیگه از همسایه ها زنگ زد ندای درونیم گفت جواب نده مجدد گفتم اشناس بزار جواب بدم مجدد درست بود راهنماییه ندای درونیم نتیجه گیری کردم هیچ چیز و دخیل ندونم در تصمیم گیری مثل پول زیاد رابطه نزدیک و دور اشناها و …

    ️31_یک حسی بهم گفت که جارو شارژی به خاله ام ندم و من گوش نکردم و جارو رو بردم دادم بهش بعد از دوروز گفت نمیخوام

    32_میخواستم برم بازار خرید یک حسی به من مرتب میگفت نرو نرو،من نرفتم و تصمیم گرفتم خانه بمانم بعد از چند دقیقه دوستم امد و چهار پایه فلزی بزرگی اورده بود که من باید تحویل میگرفتم و می بردم بالا پشت بام که اگر نبودم کسی نبود تحویلش بگیره دوباره کاری می شد بنده خدا مجدد باید یک بار دیگه می اورد.

    33_دیشب یعنی شنبه دختر خاله ام زنگ زده بود داشت با مادرم صحبت می کرد یه حسی شدید بهم میگفت بهش بگو فردا استخرکنسله روزه قبلش هم گفته بود زیاد توجه نکرده بودم چند تا راهنمایی دیگه هم‌کرده بود گوش ندادم متضرر شدم با خودم گفتم نکنه درست میگه اجازه بده گوش کنم به حرف ندای درونم گوش دادم که با اطمینان میگفت بگو فردا کنسله بلاخره به مادرم گفتم بهش بگو فردا جایی ام استخر نمیریم خلاصه امروز برادرم زنگ زد که یه وانت وسایل خریدم پول واریز کن پول واریز کردم باید بودم کمکش میکردم وسایل هارو ببره داخل خانه خدایاشکرت از راهنماییهای بی نقص ندای درونی‍️

    34_مغازه دایی ام بودم خواستم بیام سوال کردم گفتند که نرو بمون ماندم یکی دیگه از دایی هام اومد کلی راهنماییش کردم بعد مجدد خواستم بیام دوباره گفتند نرو بمون ماندم یه هو دایی بزرگم گفت مکانیک زنگ زده میری ماشین و از مکانیک تحویل بگیری گفتم اره رفتم گرفتم تحویلش دادم‌ اومدم تا رسیدم دایی دیگه مو دیدم اونم با من کلی حرف زد و یک مساله ای که حل نشده بود براش حل کردیم.

    35_در مغازه بودم خواستم لامپ جلوی مغازه رو خاموش کنم ندای درونیم گفت خاموش نکن در اخر خاموش کن همسایه بقلیمون با زن و بچه منتظر بودن برن جایی از نور چراغ استفاده کردند

    36_در کیسه زباله رو خواستم گره بزنم سوال کردم گفتند گره نزن شب بود می خواستیم شام بخوریم سیب زمینی پوست کندم سرخ کنم برای قیمه بعد اشغال هاش و ریختم داخل کیسه ای که گفتند گره نزن 

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1639 روز

      سلام مسعودعزیز

      دوست هم فرکانسی ام

      ازخوندن کامنت سراسرتوحیدی تون لذت بردم ازاینکه هرکارکوچک وبزرگ میخواین انجام بدین بلافاصله ازندای درونتون ازخدای مهربون وبزرگ کمک میگیرید تعجب کردم ودرعین حال ازسریع بودنتون درموردکمک گرفتن بسیارلذت بردم وکیف کردم راستش خیلییی دلم میخواد مثل شمابرای انجام دادن هرکاری ازخداهدایت بخوام ولی فراموش می کنم

      اگربراتون امکان داره بگیدچطوری به این حدازایمان وتوکل به خداوند رسیدید ؟

      من این کامنت شماروهدایتی میدونم ازطرف خداوندعظیم وباشکوه ام تابه این مسیرهدایت زیبا وتوکل عااالی برسم

      ممنون میشم به عنوان دست الهی وبنده نیکوکارالهی راهنمایی ام کنید

      سپاااااس .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    امیرحسین گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    سلام به استاد آگاهم استاد جان یکی از سپاسگزاری های من از خداوند شما هستین … شما وسیله ای برای هدایت بودین برای من

    و چقدر زیباست احساس رهایی احساس دراختیار داشتن قدرت الله احساس متکی بودن احساس حضور … چقدر تسلیم بودن آسون تر میکنه مسیر رو چقدر راحت تر پیش میره کارها چقدر انسان از درون احساس سبکی میکنه چقدر دنیا کمک میکنه … اما خب همونطور که گفتم بعضی وقتا که به خودم یاداوری میکنم که امیرحسین باید تسلیم باشی باید از خدا هدایت بخوای با اینکه آگاهی رو دارم با اینکه قبلا درک کردم و تجربه کردم گاهی اوقات واقعا کنترل ذهن سخته ‌… چیز هایی که گفتین رو 100 درصد تایید میکنم اما یادآوری کردن هرروز و عمل کردنش وااااقعا سخته هااا واقعا سخته نمیدونم چرا با اینکه درک شده آگاهی هم هست اما بعضی اوقات در عمل کردن کوتاهی اتفاق میوفته؟؟؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سارا دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 1506 روز

    سلام آقای عباسمنش،من حدودا سه سال میشه که با برنامه های شما آشنا شدم و چقدررر به زندگیم کمک کرده از همه نظر…من روند سه ساله ی شمارو دنبال کردم،از تغییر سبک زندگیتون تا تناسب اندام و… البته تا جایی که خودتون نشون دادید که قطعا بخش کوچیکی از زندگی شمارو ما میتونیم ببینیم..

    اما چیزی که اخیرا متوجه ش شدم و میخواستم بهتون بگم اینه که؛ جنس صحبت های شما با قبل خییییلی فرق کرده.. اون اشتیاقی که قبلا داشتید انگار که دیگه نیست! طوری که قبلا درباره ی رسیدن به خواسته ها صحبت می‌کردید خیلی پر شور تر بود.. یکی از جملاتی که داخل این لایو گفتید این بود که؛ شما یه خواسته ای داری و میخوای با رسیدن بهش خوشحال بشی، اما شاید خدا، خوشحالی بزرگتر و بهتری رو بهت بده و برات در نظر گرفته باشه! این با جمله های همیشگیتون که میگفتید:خدا یه سیستمه و هیچی برای ما نمیخواد و این ما هستیم که می‌خوایم و خدا تایید میکنه، خدا فقط تایید میکنه و… ، تناقض داره!

    و داخل یکی دیگه از فایل هاتون برای مهاجرت گفتید که رفتید داخل یه دفتر مهاجرتی و اون شخصی بهتون گفت؛ آمریکاااااا که دیگه اصلا نمیشه! و شما هم گفتید که یه اخلاقی دارید که هرکسی بگه این دیگه غوووول آخره، من میخوام همون غول آخرو داشته باشم( یه همچین چیزی). اما تو فایل های دیگه حتی اینجا گفتید که:اصرار نکنید روی یه خواسته! اما من مطمعنم این اصرار شما برای موفقیت بوده که شمارو اینقدر موفق و خوشبخت کرده … اما احساس میکنم الان که همه چیز دارید( از نظر مالی و فیزیکی، به قول خودتون احساس خوب رو هم که با راننده تاکسی بودن داشتید)، کمی از اون شور و اشتیاقتون کم شده.. و جنس حرفاتون متفاوت شده…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      امیرحسین گفته:
      مدت عضویت: 1174 روز

      سلام دوست عزیزم، من هم مثل شما تقریبا 1 یا 2 ساله که به سخنان استاد عباسمنش گوش میکنم و طی این سال ها سعی کردم که صحبت هایی که ایشون میکنن رو درک کنم نه اینکه فقط بشنوم … خیلی فرق داره که یک حرفی رو بشنوی … یا اینکه بعد از شنیدن اونقدر تامل و تفکر کنی و بعد در زندگی در عمل به درک واقعی برسی من سعی کردم توی این یکی دوسال به درک واقعی برسم البته با امتحان کردن و تفکر کردن …

      و چیزی که درک کردم احساس اطمینان و آرامشی هست که توی این فایل استاد داره ازش تعریف میکنه

      چسبیدن به خواسته گاها احساس کمبود و احساس ترس و نگرانی رو به آدم میده اما واقعا هیچ چیز فوق العاده تر از احساس رهایی نیست …

      زمانی که شما به رهایی و احساس متکی بودن به نیرویی که اسمش الله هست میرسی کارها سریع تر … بهتر … راحت تر … و عالی تر انجام میشه …

      و سخن شما رو تایید میکنم بابت اینکه بله استاد با قبل خیلیییی فرق کرده من از صدای استاد آرامش رو دریافت میکنم، رهایی رو دریافت میکنم اون پختگی روح رو حس میکنم و امیدوارم که بتونیم ماهم به این حالت برسیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سامان بایرامی گفته:
      مدت عضویت: 1190 روز

      بنام خداوند بخشنده مهربان که هرچه دارم از اوست..

      دوست عزیز با درود خدمت شما

      پیشنهاد میکنم فایل دلیل سرقت پیکان دنده آرژانتینی استاد رو از تو سایت پیدا کنید و ببینید متوجه منظور استاد میشید

      یه پیشنهاد دیگه اینکه زیاد به فرعیات اهمیت ندید اصل رو بچسبید.

      براتون آرزوی موفقیت روز افزون را از رب العالمین خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      بهمن جمعی گفته:
      مدت عضویت: 3028 روز

      سلام دوست عزیز, من یه جایی هم تو گذشته این توضیح رو دادم، اینکه از چه تریبونی در مورد یه موضوع صحبت میشه خیلی مهم هسته. ما وقتی داریم برای شکافتن یه موضوع یه مثالی می‌زنیم اون مثال برای توضیح اون جنبه از موضوع مورد بحث هستش و نمیشه به موضوعات دیگه تعمیم داد. متاسفانه در تفسیر آیات و احادیث هم این اشکال بزرگ وجود داره که مفسرین دین میان در مورد همین آیات مثل، مثلا حجاب که در یه مکان و زمان خاص در مورد یه موضوعی خاص نازل و یا گفته شده به صورت یک اصل کلی تفسیر می‌کنن و به همه چی تعمیم میدن.

      در مورد همیندموضوعی که می‌گید استاد میگن با رسیدن به هدف نمیشه خوشحال شد و به احساس خوب رسید بلکه با احساس خوب و خوشحالی هست که میشه به هدف رسید.

      و در مورد دومی مصمم بودن برای رسین به هدف با چسبیدن به هدف فرق داره. و اینکه هدف استاد امریکا نبوده بلکه رفتن به کشوری بوده که احساس آزادی همه جانبه داشته باشه . نمی‌دونم یه چی گفتم که آگاهی آن رو باهاتون به اشتراک بزارم براتون آرزوی موفقیت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      Smaeil rostami گفته:
      مدت عضویت: 563 روز

      سلام خانم دهقانی عزیز همسفر محترمم ؛ هر چند مخاطب سوال شما خود استاد بودند و نه کاربران سایت اما از سر شب یه حسی به من میگه براتون بنویسم ، چون که یک‌ زمانی خودم این حالت های شما رو‌تجربه کردم ببینید خواهر گلم حرفهای استاد عباسمتش تناقضی ندارند ( این رو اینجا اضافه کنم که به شخصه هرگز کسی رو بت نمیکنم و احدی جز خدا رو عاری از خطا نمیدونم ) ولی ببینید بسته به موقعیت کلام و مسیر یک‌ صحبت، نوع حرف زدن ها ممکنه گاهی متناقض به نظر برسند کلیت صحبت های آقای عباسمنش که باعث سوال شما شده یا کلا قانون جذب اینکه که شما بسته به مدار و قدرت باورت هر هدفی رو طلب کن ولی بهش وابسته نباش یعنی تو ببین یک خواسته رو برای چه میخواید و چرا میخوایدش و چه احساسی پشت داشتن و رسیدن به اون خواسته هاست که شما میخواید تجربش کنید خوب مشخصش کن و اون احساس رو بخواه ولی دست کائنات( خدا ) رو باز بزارید برا ی تحقق خواسته تون چه بسا اون آرزو ، هدف ، خواسته یا هر چیز که در ذهن شماست از طریقی کاملا متفاوت به شما برسه مثلا از طریق فردی متفاوت از اون که در ذهن شماست یا شغل یا موقعیت یا …. و این تسلیم بودنه .

      سالهاست که دقیق شدم چه در زندگی خودم و چه در زندگی دیگران میبینم چه آرزوهایی که داشتم و دیگران داشتد ولی خدا خیلی کاملتر و بزرگتر و بهترشو عطا کرده‌ شاد و سربلند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سید مصطفی گفته:
      مدت عضویت: 2317 روز

      سلام

      من فکر میکنم وقتی استاد میگن به خواسته ها نچسبید بخاطر اینه که هر چه خواسته ما و نحوه تحقق اون با جزئیات بیشتری باشه در واقع بحای اینکه ما هدف را در نظر بگیریم چگونگی رسیدن به هدف رو مدنظر میگیریم و این یعنی استرس و … پس ما هر لحظه ممکنه بیشتر از اون هدف دور بشیم چون به اون هدف چسبیدیم و زمان و نحوه تحقق اون هدف رو میخایم به سبک خودمون رقم بزنیم و این اشتباهه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      هاشم داداشی گفته:
      مدت عضویت: 1372 روز

      سلام دوست عزیزم سارا

      سارا جان ممنونم از کامنتی که نوشتی خواستم یاد آوری کنم که من جایی نشنیدم که استاد بگه خدا برای ما نمی‌خواد خداوند خیر مطلقه و اون از ما خیلی بیشتر دوست داره که ما خوشبخت بشیم چون هر چقدر ما خوشبختی رو تو زندگیمون داشته باشیم بیشتر به خدا نزدیکتر میشیم و اینکه ما خالق زندگی خود هستیم ما چطور میتونیم زندگی خودمون و خلق کنیم با موندن در احساس خوب وقتی ما حال خوبی داشته باشیم به طبع در مسیر راستی قرار گرفتیم و سمت خودمون و خوب انجام میدم و بقیه کارا رو می‌سپاریم به خدا اون خوب بلد خدایی خودش و پس نتیجه میگیریم که خدا برای ما همه چیز میخواد ولی ما در مسیر کدوم چیز هستیم همون و خدا برای ما فراهم می‌کنه منظور استاد اینکه خدا خیلی بهتر از ما می‌تونه پازل زندگیمون و بچینه مثلاً استاد خواسته شون پرداخت بدهی بوده ولی وقتی استاد در مسیر درستی بوده خداوند هزاران برابر بهش داده چون خداوند قادر مطلق وقتی تو کار خدایی انجام میدید و در مسیر راستی قرار میگیری خداوند خدایی می‌کنه برات اگه دقت کرده باشید استاد گفتند من با خانواده نخود آب‌پز می‌کرده و می‌خورده یعنی حتی اون روغنم نرفته از کسی بگیره و بگه وقتی حقوق گرفتم بهت میدم هر چی داشته با همون مدارا کرده این حرکت استاد برای من دانشجو یه درس می‌تونه باشه اینکه فقط به خدا دل ببندیم آیا ما و من هم همین طور هستیم اگه بگم آره دروغ گفتم

      جمله دوم استاد وقتی که طرف گفته آمریکا نمیشه استاد از این جمله یه اهرمی درست کرده برای پیشرفت و انگیزه ای شده و اینکه چون با قانون آگاهی داشته با خیال راحت گفته اگه میگه نمیشه من میگم میشه و اجراش میکنم و رفته چون قانون و میدونستم که خییییلی ها نمیدونن سپاس از کامنتی که نوشتی تا من هم نظر خودمو بگم عاشقانه دوستون دارم و بهترینها رو از درگاه خداوند متعال خواهانم چون لایق بهترینها هستید هر کجا که هستید در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید…

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: