تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 45 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
دمت گرم استاد
تسلیم بودن در برابر خداوند
استاد من تجربه تسلیم بودن در برابر خداوند را دارم
استاد من چند سال در خونه ای مستأجر بودم پارسال صاحب خونه هم کرایه خانه را زیاد کرد وهم پول پیش خانه
من ماندم با سه تا بچه نه کار دارم نه پول دارم نه ایده ای برای از این شرایط در امدن
فقط ایده ای که دارم روی باور هایم کار کنم روی باورهای توحیدی ام کار کنم ومن هم چنان روی تسلیم بودنم متعهد بودم این تسلیم بودن به من ارامش میداد ومن را به سمت ایده های ارام بودن هدایت میکرد
ان ایده ها این بود که شکر گزاری بنویسم یا دائما فایل های استاد رو گوش کنم یا من رابه سمت دوش گرفتن هدایت میکرد یا با میرفتم با دوستان هم فرکانسی خوش میگذروندم ولذت میبردم
خلاصه تسلیم بودم ویه حسی به من میگفت ارام باش از لحظه لذت ببر ومن هر روز تسلیمم عمیق میشد وهر روز الهامات جدید تری به من گفته میشد وبه من ارامش درون میداد
وزمان وقت خانه به پایان رسید من در در ارامش وسکوت مانده بودم و یه حسی من را از خانه نمیگذاشت بروم بیرون اون حس حس ارامش از جنس خدابود وبه من میگفت به موقع بهت میگم مو قعه اش که شد حس درونی ام گفت برو بیرون یه شخصی رو میبینی ودر مورد خونه وشرایط خودت صحبت میکنی وبعد اون تورا هدایت میکند این حس خیلی من را ارام میکرد
وچند با من به خانمم گفتم حسم به من این چیزها رو گفت ونمی دانم خانمم باور کرد یانه
اما من به این حس اعتماد کردم ویه روز اخر اساس من به حیاط صاحب خانه بود حس درونم فعال شد حس درونم به من گفت وقتش است برو بیرون وقتی که در را باز کردم دوستی که 6 ماه پیش باهاش کار میکردم رو دیدم ودر مورد شرایطم وخانه ام باهاش صحبت کردم وان شماره برادرش رابه من داد وهمان لحظه هماهنگ شدم ورفتم خونه برادرش را دیدم وبا شرایط من جور بود واین اتفاق عالی برایم افتادو تا الان من مستاجر همان خانه هستم
استاد یه تجربه دیگه واضع وروشن دارم که دوست دارم اینجا بنویسم
استاد من همیشه به خاطر باورهایم یا ضعف هایم با برادرم که ازمن کوچک تر بود کار میکردم واکثر موقه هااحساسم را بد میکرد ومن چون ثبات نداشتم صبر وتحمل میکردم وچون اوایل تغییر باورهایم بودم وهمیشه قلم با من صحبت میکرد میگفت ما تورا هدایت میکنیم وخیلی به من احساس امید واحساس خوبی میداد وهر روز تسلیم تر میشدم روحیه خوبی داشتم یه روز با برادرم بحث کردم وزدم بیرون خیلی ناراحت شدم
واز خداوند هدایت خواستم و تسلیم خداوند شدم وهمیشه به یادم میاد قران که به پیامبرش گفته بود شما سنگ نیا نیانداخته من سنگ انداختم
وهمان غروب زیر دوش خداوند به من گفت برو پیش فلانی درخواست کار کن بهش گفتم خدایا چه طور بهش بگم چی بگم به من گفت تو برو من میگم
گفتم چشم
استاد خدا شاهده مگه من این حرف ها رو بلد بودم خداوند در کلام من پدیدار شد ومن استخدام شدم
جوری برایم چید که گفتم الله اکبر استاد دیگه تا اخرش بخوان
استاد من خیلی از این تجربه های الهام بخش دارم
خدایا تورا می پرستم وبه تو سجده میکنم وفقط وفقط از تویاری میجویم و تسلیم تویم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای 9 شهریور رو با عشق مینویسم
ربّ من
جانم
ربّ من
جانم
ربّ من
جانم بنده عزیزم بگو میشنوم
خیلی دوستت دارم
منم دوستت دارم بنده عزیزم
الان که دارم مینویسم دارم اشک میریزم ،یه اشک سبک با یه نفس سبک با یه حس بی وزنی و حسی که نمیدونم چجوری توصیفش کنم انقدر آروم و سبکم که حس نمیکنم تو بدنم باشم
خدا کاری با من کرد که الان بعد چند وقت ،که از وقتی آگاه شدم ،هر وقت آگاه تر میشدم و درکم بیشتر میشد و نماز میخوندم با گریه شدید میخوندم و به معنیاش توجه میکردم ،بعد یه چند ماهی بود با این حال نماز نخونده بودم
و امروز خدا بهم لطف داشت تا با عشق بیشتر و توجه نمازمو بخونم البته شاید کامل توجه نداشتم ولی وقتی داشتم نماز میخوندم فقط خودم بودم و خودش
از اینکه درمقابلش هیچی نیستم ،در مقابل این همه عظمتش
جریانو از شب مینویسم
چون اتفاقات روزم به هم پیوسته هست
اول این متن بالا رو نوشتم چون حس کردم باید اول اینو بنویسم تا در آخر رد پام ادامه شو بنویسم و آخر شبم با عشق خدا و نماز مغرب با کلی عشق بین من و خودش بود
من دیشب میخواستم نقاشی بکشم تا فرداش، جمعه یعنی امروز 9 شهریور ببرم جمعه بازار پل طبیعت ، ولی خوابم میومد گفتم تا یک بخوابم ، ساعت گوشیمو گذاشتم ساعت 1 که بیدار بشم ، ولی خوابم برد و صدای زنگ گوشیمو میشنیدم ولی بیدار نمیشدم تا اینکه با صدای الله اکبر، بیدار شدم و دیدم نماز صبح هست
از خدا تشکر کردم و نمازمو خوندم و چراغای اتاقمو روشن کردم و شروع کردم به نقاشی کشیدن ،
چند روزی بود شبا صدای صوت از گوشم میشنیدن و گوشم درد میکرد مدام فکر این بودم که چی باعث شده که گوشم اینجوری درد بگیره
آخه استاد عباس منش میگفت دردی اگر در بدنتون حس کردین نشانه ای هست که میخواد چیزی بهتون بگه
و من متوجه شدم که الگوی تکرار شونده مو هنوز نتونستم تصحیحش کنم و هرچند دقت یه بار به یه قسمت از بدنم گیر میدم و حس میکنم درد میکنه یا ربطش میدم به عوامل بیرونی
مثل :
باورغلطی که اگر شب بیدار بمونی مریض میشی
یا اینکه اگر زیادی هندزفری تو گوشت باشه گوشت نمیشنوه و ضرر میرسونه و خیلی چیزای دیگه
که باید سعیمو بکنم آگاهانه توجهم به اعضای بدن پر از عشقم باشه که هر لحظه دارن سلامت و باعشق برای من کار میکنن
و باید اینو به خودم بگم که خودم مسئول این دردا بودم و خودمم باید درستش کنم و سعی کنم آگاهانه تکرار کنم و تمام تلاشمو بکنم
ولی من که هیچ آگاهی ندارم با این عقل ناقصم که دقیق بدونم چی باعث این درد شده و خدا بهتر از من میدونه دلیل اصلیشو و ازش کمک میخوام بهم بگه و اصلاح کنم
و البته اینم بگم جدیدا قدم برداشتم برای سلامتیم ،تا جایی که میتونم چیزای مضر نمیخورم و قدر بدنمو بیشتر میدونم و سعیمو میکنم غذاها رو با مصلحاتش بخورم
تا اینکه با این مراقبت ها و قدم برداشتن ها ،لایق بشم برای خرید دوره قانون سلامتی
من وقتی داشتم نقاشی میکشیدم ،یاد حرف مادرم افتادم
دو روز پیش بهم زنگ زد گفت طیبه من میخوام بمونم گرگان خونه خواهرت ،میشه بلیت قطارو لغو کنین ،پرسیدم چرا
مگه قرار نبود من یکشنبه بیام و سه شنبه باهم برگردیم
گفت آره ولی اینجا یه خانم رو دیدم که میگفت یه نفر روی دستش چربی زیر پوستی داره که رفته پیش یه سید و روغن زده و خوب خوب شده ، آخه مامان من بعد فوت بابام انقدر شب و روز گریه کرد که چربی زیر پوستی کنار چشمش ایجاد شد و دکترا گفتن که از گریه زیاد مایعی که از چشم و بینی باید خارج بشه ،خارج نشده و اونجا جمع شده و نمیشه کاریش کرد
و این حدود 14 سال هست که روی صورت ،کنار چشم مادرمه و بزرگ شده
مادرم میگفت طیبه میخوام برم تا اون سیدی که میگن روی صورتم از اون روغن بزنه تا اینکه این چربی بره
ولی گفته که من این روغن رو میزنم و دعا میکنم ، لازمه اش اینه که باور داشته باشین تا درمان بشه
اینو که شنیدم گفتم خب معلومه که همه چی باوره
و یاد حرفای استاد عباس منش افتادم
یه لحظه از فکرم رد شد که منم میتونم برم برای گلوم و یه چربی زیر پوستی کوچیکم رو بدنم بود که با شنیدنش گفتم منم برم
ولی بعد گفتم خب من به جای اینکه مثلا بخوام برم پیش اون سید ،چرا راهمو طولانی میکنم ، مستقیم میرم به خدا میگم دیگه
درسته اونا دستی هستن از دستای خدا و دعا میکنن
ولی اگر من باورم قوی نباشه چه اون سید دعا کنه و چه خودم بخوام هیچ اتفاقی نمی افته
الانم که با خدا با هم رفیقیم و خیلی راحت بهش میگم ،ولی طبق گفته استاد که تو فایلی میگفت دعای اماما و پیامبرا برای این نبود که دعا کردن قبول شده
طبق باوری که به قدرت خدا داشتن دعا شون مستجاب میشد
فکر کنم تو فایل انرژی که ما خدا مینامیم اونجا میگفت استاد
بعد یه لحظه گفتم و رد شدم
گفتم خدا من میخوام از خودت بخوام
خودت بهم بگو چیکار کنم تا گلوم خوب بشه ،چون دوسه روزی بود که کمی درد داشت و نمیدونستم کجای کارم ایراد داره که اصلاحش کنم
و طبق باورای غلط درمورد بیماری و اینکه هرجایی از بدن درد گرفت بترسید و سریع برید بیمارستان به خصوص درد گوش من رو میترسوند
و داشتم شرک میورزیدم
و البته اینم بگم تمام تلاشمو میکردم تا آگاهانه توجهمو به نکات مثبت بدم تا دردگلو و گوشمو حس نکنم
بعد گذشت من دیگه رها کردم و درموردش با خدا حرفی نزدم
درسته نجواهای ذهن هی میومد ولی سعیمو میکردم تا به زیبایی ها توجه کنم
و به نقاشیم ادامه دادم و وقتی تموم شد بسته بندی نقاشیام و عکس گرفتم تا وسایلامو جمع کنم و برم جمعه بازار
قرار بود خواهرمم با من بیاد
هفته پیش بهم گفت منم باهات بیام
اون هفته ذهنم سریع گفت چرا باهات بیاد اون بیاد انرژیش و فرکانسش پایینه مانع از فروش تو میشه و مشتری سمتت نمیاد
از این حرفایی میزد که من تازه پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و اون سال اول 1401 از این کتابایی خونده بودم که میگفت ،به آدما دست ندید انرژی منفیشون به شما منتقل میشه و مریضتون میکنه
یا اینکه میگفت اگر نوشته ناجالبی در خونه تون باشه و خبر نداشته باشید میتونه باعث مرگ شما و یه جورایی همون چشم زخم باشه و از این حرفا
که همون روز جواب ذهنمو دادم ،گفتم، ببین ،دیگه اون آگاهیایی که فکر میکردی و من فکر میکردم درسته رو دور ریختم
چرا؟؟؟
چون قدرت فقط و فقط خداست
و هیچ کس نمیتونه هیچ کاری بکنه
تا زمانی که من باور نداشته باشم هیچ ضرری به من نمیرسه ولی اگر بترسم و نگران باشم و شرک بورزم ،آره میتونه ضرر برسونه
بعد گفتم خیلی هم خوب ،خواهرمم بیاد ، خدا برای هر کس با توجه به باورش بهش مشتری میاره
خواهرم بیاد یا هر کس دیگه من فروش خواهم داشت و حتی خواهرمم میفروشه به لطف خدا و سپاسگزاری کردم از خدا
وقتی اومد و با هم دیگه رفتیم ، یکم دیر اومد و بی آر تی رفت و چون جمعه بود نجوای ذهنم گفت بیا ،دیدی گفتم با خواهرت نرو دیر کرد بی آر تی رفت الان دیر میرسی جمعه بازار
اگر خودت تنها بودی سریع سوار میشدی
گفتم بشین سرجات هیچ اشکالی نداره هرچی خیرهمون میشه و ما میریم و میفروشیم
وقتی رسیدیم حقانی و رفتیم سرجای قبلیمون من شروع کردم به پهن کردن وسایلام و تمام جوانه های بافتنیایی که بافته بودمو هم چیدم
ساعت 12:7 بود و وقتی نشستم، گفتم خب خدا شروع کن، الان نوبت توعه خودت از طریق ساناز خانم که دیروز صبح حدود 5:36 بیدارش کردی تا بیاد سایت و برای پاسخ من، برای دیدگاهش تو فایل ، بهم پیغام فرستادی
گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا – صفحه 20
و بیدارش کردی تا بیاد و بنویسه که جمعه خیلی خیلی روز خاصی برای من هست و من امید دارم به این نامه عاشقانه تو ربّ من
بعد یه دختر خیلی راحت اومد گفت جوانه ها چنده و اولین جوانه 70 تمن به فروش رفت و 12:18 بود
تقریبا ده دقیقه بود نشسته بودم و خواهرم رفت یکم بگرده بعد بیاد پیشم
بعد اون یه آقا اومد با دخترش و دخترش گفت من گیره سر میخوام و وقتی پول داد گفتم خورد ندارم و یکی دیگه ازم خریدن و باباش به دخترش گفت هرچقدر دوست داری بردار من مشکلی ندارم
بعد که به حرفش فکر کردم گفتم ببین یه باور قوی داشت این حرفش و با چنان اطمینانی میگفت ،که این باورو من حس کردم که خدا میرسونه و من انقدر ثروت و فراوانی دارم که هرچقدر از اینجا برداری من میتونم پولشو پرداخت کنم و از جیبش کلی اسکناس صد هزار تمنی در آورد پول جوانه هارو داد و رفتن
جالبه من از وقتی شروع کردم به تکرار باورای قدرتمند کننده و هر روز حداقل یک بار حتما سعی میکنم به باورایی که با صدای خودم ضبط کردم گوش بدم
از اون روزی که خدا تاکید کرد در کنار صحبت کردن با من باوراتم باید قوی کنی و قدم برداری تا من قدم بردارم برات ، از اون روز من انسان های ثروتمند ،عاشق و زیبا و با احترام رو میبینم
حتی مشتریام به راحتی ، حتی بدون اینکه قیمت بپرسن ازم کارت بانکیشونو میدادن تا کارت بکشم
ولی من میگفتم کارت خوان ندارم و اگر میشه نقدی بدین یا کارت به کارت کنید
و سریع کارت به کارت میکردن یا پول نقد میدادن بدون اینکه درخواست تخفیف بکنن
کلی هم تشکر میکردن و میرفتن
یادمه از اینستاگرام دو سه روز پیش یه فایلی دیدم که یه نفر میگفت اول فروش رو یاد بگیر بعد برو جایی بفروش که مشتریای خوب باشن
کل منظورش این بود که تو درخواستتو بکن از خدا که مشتریایی میان سراغت که به راحتی پول رو پرداخت میکنن یا حتی چند روز قبل هم واریز میکنن و به راحتی تو هر خدماتی که داشتی به قیمت حتی بالاتر میفروشی
البته که حرف استاد عباس منش یادمه کیفیت کارت رو بالا ببر
کل حرفش داشت این باورو میرسوند که یاد بگیر چجوری بخوای تا اونجور که دوست داری رخ بده
و من داشتم تکرار باورامو تو این تقریبا سه هفته زندگی میکردم تو لحظه ، که چقدر داره مشتریام تغییر میکنه
چقدر راحت پول واریز میکنن
بعد دو تا دختر خیلی زیبا اومدن با موهای نیمه بلند و زیبا ازم خرید کردن بهشون گفتم میشه ازتون عکس بگیرم داشتن جوانه هارو به سر همدیگه میزدن خیلی ذوق داشتن و حس خوبی داشت
هر کس میخرید ذوق داشت و با اینکه سنشون بیشتر هم بود ولی کلی ذوق میکردن و حتی یه مشتریم چنان ذوقیق داشت که خیلی حس خوبی میگرفتم
وایساده بودم یه دختر زیبا اومد گفت میشه به موهام بزنم گفتم چرا که نه روی موهاش زد و انقدر ذوق کرد که از ذوق اونا منم کیف میکردم خیلی حس خوبی بود
بعد که 4 تا خدا برای من فروخت ، یکم فاصله افتاد ،مشتری نیومد ،بعد که فکر کردم دیدم که مشکل از من بود
وقتی داشتم پشت سرهم مشتریارو جواب میدادم اونموقع سرم به کارم یعنی تمرین خط تحریری بودم و سپرده بودم به خدا یهویی یکی میومد میگرفت میرفت
ولی تو اون لحظه من داشتم دنبال آدما میگشتم نگاهشون میکردم که بیان و خرید کنن ،حتی چشمم دنبال این میگشت که سر یکی جوانه فروشنده های دیگه رو ببینم ،یه جورایی حسادت بود و انقدر پنهان بود که من اون لحظه متوجهش نشدم
من تو اون فاصله چشمم به آدما بود و میگفتم چرا نمیان بخرن و انگار یه جورایی عجله داشتم
جالب اینجاست، خدا به این رفتار من یه درسی بهم داد
که باید سعی کنم همیشه بسپرم به خودش و کار خودمو بکنم
خود خدا کارشو خوب بلده به وقتش انجام بده
به تک تک اون آدمایی که میومدن به کارای من نگاه میکردن و میرفتن و جوانه هارو میدیدن وقتی برمیگشتن میدیدم که دستشون یه جوانه هست یا برای دختراشون خریدن یا رو سرشونه
پرسیدم چرا اینا جوانه های منو ندیدن و رفتن و از اونیکی فروشنده ها گرفتن
اونجا بود که به خودم گفتم ببین طیبه رها باش و شروع کردم به فکر کردن تک تک رفتارهای اون یه ساعت که مشتری نمیومد
گفتم مگه خدا اونروز با حرف ساناز خانم تو سایت نگفت بهت که همه اش فروش میره چرا نگرانی ؟
بعد متوجه شدم که ببین، اگر نگران باشی و به هر دلیل حسادت بورزی نسبت به یه فروشنده دیگه ،خدا ممکن بود اونارو بفرسته و از تو جوانه بخرن ولی قشنگ اومدن و از جلو وسایلای تو رد شدن و دیدن کاراتو، ولی اصلا ندیدن !!!!!!!!!! این یعنی چی؟؟؟؟
یعنی اینکه خدا چشمشونو از دیدن بسته بود ،که نیان و از تو خرید نکنن
و تنها دلیلش افکار نا مناسب خودت بود که یک : حسادت ورزیدی
دو: عجله داشتی و نگران بودی
دلیل اینکه این اتفاق رو تجربه کردی این بود که باید تو پی میبردی و فکر میکردی تا اشتباه کارتو پیدا کنی
حتی یه دختر و پسری اومدن کنار من نشستن و رفتن و بعد که برمیگشتن برن دیدم دست دختر دو تا گل بافتنی هست
و به خودم گفتم طیبه رها باش بذار خدا کار خودشو بکنه
یادته هفته پیش رها بودی و سرت به کار خودت بود و داشتی خط تحریری رو تمرین میکردی چقدر پشت سر هم برات مشتری اومد
الان دقتت به آدما بود که ،کی میاد بگیره
بعد دیدم هر کی میاد سمت وسایلام نجوای ذهنم بلند میگه نمیخرن ببین الان نمیخرن
یهویی به خودم اومدم گفتم خدا کمکم کن و به ذهنم گفتم ساکت شو ، خدا وعده داده بهم جوانه ها فروش میره
و به خدا گفتم خدا کاری کن که ذهن خاموش بشه ببینه که تو چقدر قدرتمندی
همینو که گفتم سه نفر اومدن جوانه خریدن و رفتن
هی به ذهنم گفتم دیدی گفتم، دیدی گفتم خدا چقدر خوبه سریع جوابمو داد
پس ساکت میشی
ولی ساکت نمیشد دوباره از خدا کمک خواستم که شنیدم توجه نکن و با من حرف بزن
بعد که متوجه اشتباهم شدم و فهمیدم شرک میورزیدم ،از خدا طلب بخشش کردم و پشت سرهم اومدن ازم جوانه و جوجه خریدن که بافته بودم
بعد تو فکر اینم بودم، میگفتم خدا نقاشیامم بخردیگه ، کلی کار کردم ،ولی امروز از نقاشیام و بقیه چیزا فروش نداشتم
فقط و فقط جوانه بود که خدا بهم وعده شو داده بود
و 700 هزار تمن جوانه فروش رفت تو جمعه بازار از ساعت 1 تا 5 بعد از ظهر
وقتی ساعت 5 شد جمع کردیم تا برگردیم سمت مترو
حدود ساعتای 1 بود خاله ام زنگ زد گفت طیبه بازم رفتی برای فروش
گفتم آره و گفت میام ببینمت و باهم برگردیم
بعد من برای بدن عزیزم ناهار درست کردم و صبح تخم مرغ و سیب زمینی آب پز کردم و خیار شور و گوجه وچای و چیزای دیگه برداشتم
وقتی با خاله ام صحبت میکردم گلوم درد گرفت گفتم خدایا کمکم کن چی برای گلوی من خوبه و دیگه بهش فکر نکنم
وقتی پاشدیم تا بیایم جوانه هارو گرفتم دستم و گفتم خدا من نمیدونم گفتی میفروشی همه شو بخر ازم، از 23 تا 13 تا مونده
بعد وسط راه خواستم آب بخورم یه دختر بچه دید و به مادرش گفت ،مادرش گفت تخفیف بده گفتم باشه اشکالی نداره 10 تخفیف میدم
بعد اون یه دختر اومد و به باباش گفت باباش گفت تخفیف بده دوتا بخرم و گفتم باشه
و سومی تو مترو بود که برای من درس بزرگی داشت
وقتی نزدیک مترو شدیم یهویی یادم اومد من نماز نخوندم ،گفتم وای خدای من ببخش نماز نخوندم سریع دوییدم مسجد وقتی شروع کردم داشتم با عجله میخوندم تا غروب 4 دقیقه مونده بود که میخواستم تو اون 4 دقیقه تموم کنم نمازمو
وسط نماز شنیدم که با عجله نخون
اگه با عجله میخونی فایده ای نداره به چه دردی میخوره به معنیاش و حتی به من فکر نمیکنی و توجه نداری
آروم بخون من ازت قبول میکنم
به خودم گفتم ببین حتی الانم خدا بهم میگه چیکار کنم و چی برای من خوبه
بعد که رفتیم خاله ام گفت بشینیم اینجا برو نماز مغرب رو هم بخون بعد بریم گفتم نه بریم تو خونه میخونم
وقتی منتظر قطار بودیم یه خانم اومد قیمت پرسید گفتم 70 گفت گرونه تو جمعه بازار 60 میدادن
بعد گفت پولم کمه 40 حساب میکنی
گفتم باشه بعد دیدم 20 بهم داد گفت پولام خیس شده آب ریخته تو کیفم
بعد دیدم باقی پولمو نداد گفت دیگه پول ندارم این ده تمنم برای کرایه ماشینم
چیزی نگفتم گفتم باشه بذار بفروشم
ولی بعد متوجه باور اشتباهم شدم
و خدا با رفتار این خانم بهم فهموند که به هر قیمتی کار دستتو نفروش
چون من اون لحظه که خانم هی تخفیف میخواست ،تو ذهنم بود که سریع باید همه رو بفروشم و دوباره خودمو به خدا نسپردم و انگار میخواستم خودم کارارو انجام بدم
وقتی وایساده بودیم تو قطار همون خانم گفت ، به بچه خواهرم گفتم خوشش اومد برات مشتری پیدا کردم شماره کارت بده
جوری هم بهم گفت انگار فقط اون میتونه برای من مشتری پیدا کنه
بعدش متوجه شدم همه اش فرکانسای خودم بود که باعث شدم چنین مشتری سمتم بیاد
بعد که گفتم 70 واریز کنه گفت بهش گفتم 30
گفتم نمیشه که چون شما گفتین همراهتون نیست من 30 دادم نمیتونم کمتر از 60 بدم که نخواست و جوانه رو گذاشت تو ظرفم یه جوری پرت کرد جوانه رو تو ظرف
رفتارش منو آگاه کرد به افکارم و انگار یه پس گردنی از خدا بود که ببین تو عجله کردی همه اش به این فکر بودی که همه رو بفروشی با عقل کمت ولی ببین چی شد
کمتر فروختی حتی کارتو پرت کرد توی ظرفی که دستت بود
دیدم که من شرک داشتم و از خدا معذرت خواهی کردم
و این برای من درس شد که وقتی من دارم باورای قوی رو تکرار میکنم و خودمو میسپرم و تسلیم خدا میشم ،خدا خودش مشتریای ثروتمند رو که به راحتی واریز میکنن برام میاره
من هیچ کاره ام و خداست که همه چیز رو برای من میاره خداست که قدرت داره
و همه مشتریای جمعه بازارو یادم آوردم
و گفتم دیگه طیبه نباید خودت کاری انجام بدی
وظیفه تو اینه که فقط به قوانین عمل کنی همین
بعد تو مترو یهویی متوجه شدم که آدما یکی یکی قیمت میپرسن ازم بدون اینکه من بلند چیزی بگم ، یه نفر میخواست خرید کنه کارت خوان نداشتم
و چندین نفر قیمت میخواستن
که متوجه شدم پیشرفت کردم چون من چند ماه پیش حتی نمیتونستم وسیله هامو تو مترو دستم بگیرم و بعدش چند باری شد ولی کم میپرسیدن
ولی اینبار همه میپرسیدن چنده
وقتی رسیدیم خونه آبجیم رفت خونه شون و منم اومدم و شروع کردم به تمیز کردن وسایلی که برده بودم
امروز یه فایلی دیدم که رونالدو مصاحبه داشت در مورد نظم
به خودم گفتم سعی کن از این به بعد تو کارات نظم داشته باشی
بعد که کارامو انجام دادم ، شامم رو هم خوردم حس کردم که سه تا پیاز بردار و با غذا بخور
بعد که آخرای غذام بود
قشنگ شنیدم الان برو پیاز بردار و رنده کن و آبشو غرغره کن
پرسیدم که چرا؟ گفت مگه نگفتی میخوای گلوت خوب بشه و ازم خواستی شفا بدم
خب الان برو کاری که میگمو انجام بده
چون قبلا خدا بارها بهم گفته بود برو فلان چیزو بخور برات خوبه و من تو اینترنت زده بودم که دیدم دقیقا خدا حساب شده برای من تجویز کرده ،اونموقع اسفند ماه 1402 بود
الانم با توجه به اون تجربه ام چشم گفتم و رفتم سریع پیاز برداشتم
قبلش پرسیدم چند تا پیاز بردارم که شنیدم تو اول برو بردار سریع تر برو و زود رفتم و سه تا پیاز برداشتم و رنده کردم تا آبشو بگیرم
شنیدم گفت خورده هاشم باید بخوری
الان که میگم شنیدم یا گفت ، قشنگ یه صدایی عین صدای خودم باهم داشتیم گفتگو میکردیم
بعد من که خواستم غرغره کنم ، ترشحاتی از گلوم اومد که واقعا اونا داشتن اذیتم میکردن
آخه من با توجه به باورهای غلطم در سال 97 باعث شد به طرز عجیبی تیروئیدم مشکل پیدا کنه و تا الان خوب نشده
میدونم دلیل این خوب نشدنش و بوجود اومدنش مسئولش خودم بودم و خودم و میدونم باید خودم هم قدم بردارم برای سلامتیم
بعد که غرغره کردم شنیدم خب الان روزی 3 بار باید آب پیاز رو غرغره کنی و تا ده روز کافیه
من اینو شنیدم کنجکاو شدم گفتم بذار برم تو گوگل بنویسم ببینم غرغره آب پیاز برای چی مفیده
وقتی خوندم فقط اشک ریختم ، گفتم خدا چیکار داری بامن میکنی دقیقا توضیحات گوگل که نوشته بود 3 الی 4 بار در روز به مدت 10 روز باید انجام بده کسی که گلوش درد میکنه و عفونی شده و به گوشش زده و گوشش درد داره
که دقیقا چند وقت بود گوش من درد میکرد و سوت میکشید و با هر باد سرد گوشم سریع درد میکرد
از وقتی اسفند ماه سرماخوردگی شدید گرفتم اینجوری شد
و من داشتم به هدایت خدا فکر میکردم و گریه میکردم
ببین چقدر حساب شده
من اون لحظه گفتم که خدا من به جای اینکه برم پیش اون سید و ازش روغن بگیرم ،چرا مستقیم نیام سمت تو
تو خودت کمکم کن که چه کارهایی باید انجام بدم برای شفای تیروئد و گوش و گلوم
که خدا تا شب بهم گفت باید چیکار کنم
بعد من حس کردم که اول برو نماز بخون بعد برو سایت
بعد دیدم یکی از دوستان اسمشون فاطمه خانم بود برای من پاسخی برای فایل روز شمار 136 9 شهریور ساعت 12 برام پاسخ نوشته
مثل ابوموسی نباشیم – صفحه 33
که من رد پانو 27 اردیبهشت نوشته بودم و الان 9 شهریوره
تقریبا دو ماه و نیم شده
پاسخی برام گذاشته بود
تا حدودی خوندم و به دیدگاه خودم که نگاه کردم دیدم من اون روزا تمام حل مساله ام این بود که تو مترو وسیله هامو بفروشم یا میرم جلو درمدرسه ها
دیدم من چقدر پیشرفت داشتم تو این مدت
و پاسخ فاطمه خانم به من یادآوری کرد که ببین اگر تلاش کنی نتایجت سرعت میگیره همینجوری ادامه بده و اینکه تو میتونی باید بیشتر قدم برداری و به خدا و وعده هاش تسلیم باشی
من رفتم تا نمازمو بخونم شروع کردم به گریه ،دست خودم نبود هی هدایتای خدا اومد به یادم و با هر آیه ای که میخوندم گریه میکردم که تو چقدر بزرگ و عظیمی که منو هدایت کردی چون بعد غرغره نفسم سبک شد
حس آرامشی اومد بهم و حس بی وزنی داشتم تو گلو و گوشام
حس کردم که گفته شد تو فقط بسپر به من و باور داشته باش که همه چی درست میشه
باور پیدا کنی به قدرت من دیگه به راحتی همه چی رخ میده
الان که نفس میکشم حس میکنم اکسیژن بیشتری به بدنم میره
وقتی نماز میخوندم حالم عجیب بود خیلی دوست داشتم بیشتر تو اون حالم باشم
از خدا خواستم بیشتر بشه دوستی بینمون
و من یهویی شروع کردم به گفتن ربّ من
من هی ربّ من میگفتم و هی میشنیدم جانم و هی میگفتم و دوباره میشنیدم جانم عشق دلم عزیزم
و من هی گریه میکردم و میگفتم ربّ من
انگار دوست داشتم فقط بگم ربّ من
خیلی خدا باحاله
وقتایی که صداش میزنم یادم میاد که خدا چقدر مشتاق تر از من هست که من سمتش برم و باهاش حرف بزنم
و چقدر خالق و صاحب اختیار بزرگ و عظیمیه که لحظه به لحظه ،با اینکه خطا هم داشتم امروز و کلی شرک ورزیدم و بعد متوجه شدم شرک بوده ولی همون خدا شب سر نماز به من اجازه گفتن ربّ من رو داد تا بهم بگه جانم
من یادمه پارسال و قبل آگاهیم محتاج یه جانم شنیدن از آدما بودم
تا یکی به من میگفت جانم رفتارم با خودم خوب میشد ، حس میکردم خیلی مهمم و وقتی کسی باهام خوب رفتار میکرد حس خوبی بهم دست میداد و وقتی خوب رفتار نمیکردن حالم بد میشد ولی الان که فکر میکنم به گذشته ام میبینم که با خودم در صلح نبودم و خودمو دوست نداشتم و خدا رو نداشتم
که اصل خداست
حتی وقتی میشنیدم جانم یهویی محکم خودمو بغل کردم و گفتم دوستت دارم و شنیدم منم دوستت دارم بنده من
ولی الان هر کس میگه جانم یا عشقم
که امروز یکی از مشتریا که یه دختر خیلی خیلی نازی بود و کلی برای جوانه ها ذوق داشت گفت عشقم پیجتو فالو میکنم
من اون لحظه از طرف خدا داشتم پیام دریافت میکردم
که ببین من بدون اینکه تو هشتگ هم بذاری به وقتش پیجتو پر از افرادی میکنم که به راحتی میان و کارای پیجتو میبینن و نقاشیاتو خرید میکنن
و حتی دوست داشتنمو از طریق آدما بهت میگم
خدا داره یکی یکی همه چیو برای من میچینه و کمکم میکنه
وقتی اومدم تا پولارو حساب کنم گفتم خدا الان وقتشه بذار ببینم 10 درصدی که استاد عباس منش میگفت چقدر میشه که سهم تو رو کنار بذارم
بعد گفتم البته سهم تو که همه اش برای تو هست من چیکاره ام این وسط
بعد حساب کردم 820 هزار تمن بود فروشم 10 درصدش 82 هزار تمن شد که 100 هزار تمن برداشتم تا کنار بذارم
یه لحظه نجوای ذهنم گفت 100 زیاده
گفتم چی داری میگی 100 هزار تمن درمقابل 820 تمنی که امروز خدا به من داد که زیاد نیست
من از این به بعد ده درصد از هر بار فروشم رو کنار میذارم برای خدا
بعد گفتم خدا این پولو باید چیکار کنم؟؟؟
که بعدش حس کردم اول از فامیلامون شروع کنم بعد به افراد غریبه بدم
برای تمام لحظه به لحظه امروزم از خدا سپاسگزارم و ازش میخوام بازم کمکم کنه و بهم بگه چیکار باید انجام بدم تا بهتر از امروزم باشم
امروز خیلی خیلی زیاد بود اتفاقات و ممکنه که من یادم بره یه سریاشون ولی برای تک تکشون بی نهایت از خدا سپاسگزارم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
باسلام طیبه جان
الله واکبر ازین هدایت بی نظیر ربّ واقعا نمیدونم چی بگم بخدا
شما توی اون کامنتی ک من برات پاسخ گذاشتم برام لینک کامنت 9 شهریور رو فرستاده بودی اما اشتباه فرستادی 6 شهریور بود ههههه
رفتم خوندم دیدم اون چیزی نیس ک من خاسته بودم بعد گفتم خدایا این اصلا درباره باور مشتری ک برام فرستاده بود و9 شهریور نیس
همینی ک گفتم ورهاش کردم امروز نمیدونم حسم گف کامنتای این فایل رو بخونم واین صفحه زدم کامنت تو بود همون چیزی ک دنبالش بودم
طیبه جان دقیقا اشتباهاتی ک کردی من توی بیزینس قبلیم انجام میدادم من دستبند وگیره وزیورالات درست میکردم ومیفروختم اما من ب اشتباهاتم پی نبردم من فکر کردم من نمیتونم پول بسازم یا هرکاری برم زود یاد میگیرم اما درد بزرگ من مشتری هست همش توفکرم کی بخره
خلاصه ماهها گذشت ومن رفتم سراغ خیاطی گفتم زیورآلات جواب نمیده اینم شد کار
خیاطی رو مبتدی یاد گرفتم کلی لباس دوختم
دوباره گفتم خب حالا چیکار کنم
دوباره ذهنم گف کو مشتری حالا
بااینکه من گفته بودم باید حرفه ای بشم ک کار کنم
اما بازهم ندای درونم گف خب لباس ندوز
سرویس آشپزخانه ک راحته میشه باهمین مرحله ازش کسب درآمد کنی تا توی لباس راه بیفتی
صدبار گفتم خدایا ایده بده خودشم گف سرویس آشپزخانه
باورت میشه باورهام فلجم کرده اصلا تا حالا حتی راهی باز نشد برم پارچه بخرم وشروع کنم بخاطر باورهام
بااینکه من 80 درصد زیورالات رو فروختم اما کلی نجوا داشتم بعدشم رها شد
الان ک هدایت شدم ب کامنت 9 شهریور شما
عزیزم خیلی نکات عالی نوشتی
دقیقا همون چیزی که خدا بهم گف ک توحید رو ب ثروت ومشتری ربط بده اما نجوای من بیشترازین حرفاست چون تمام الگوهایی ک من دارم درب وداغونه
خاستم از کامنتت اسکرین شات بگیرم ونکات رو بنویسم توی دفترم ک اجراشون کنم اگر اقدام کردم
اما دیدم خیلی طولانیه
خاستم ازت درخواست کنم همینایی ک نوشتی میشه برام ب شکل نکته نکته بنویسی ک چیکار کنم چجور فکر کنم واسه مشتری
میخام فکرمو عوض کنم واقعا خسته شدم ازین فکر مشتری
خدای من همه بهم میگن از هردستت هنر میباره وذهنم میگه چ فایده عرضه پول درآوردن نداری هرچی یادبگیری همش ایده هایی میات بخاطر باورام ک ازم کار سخت میخان بادرامد خیلی کم وبعد دوباره بیخیال موفقیت مالی میشم میخام مثل شما تغییر بدم کم کم واز خدا نشانه خاستم توی تمرین ستاره قطبی امروزم وشما نشانه والگوی امروزم بودی خدایاشکرت
سپاسگذارم عزیزم
به نام ربّ
سلام فاطمه جان ممنونم از اینکه زمان با ارزشتو برای خوندن آگاهی ها میذاری
راستشو بخوای من اگر بخوام خلاصه بهت بگم برای من
از لحظه ای شروع شد که 28 اسفند فایل جدید استاد رو که میگفت هدف سال جدیدتون تغییر شخصیت خودتون باشه که اگر شخصیتتون تغییر کنه پول ،مشتری،عشق و سلامتی و آرامش همه چی خودشون میاد
و من هدفمو این گذاشتم و روی خودم متمرکز شدم
و از 4 فروردین پشت سر هم مشتری اومد برام
تو این چند ماه کاری که من کردم این بود که کلی به رفتارام دقت کردم
و باورای اشتباهمو پیدا کردم
البته میگم من خودم که چیزی بلد نیستم همه رو خدا بهم عطا کرده و حتی وقتی شروع کردم به تغییر خدا خودش باورای اشتباهو بهم نشون داد
و مهم ترین چیز عمل کردن و قدم برداشتنه ،هر ایده ای بهم داد سعی کردم برم دنبالش و تا جایی که قدم برداشتم نتیجه کارمو چند برابر بهم داده تا اینجا
و من متوجه شدم که سه تا کارو اگر انجام بدم همه چی خود به خود درست میشه
1. تسلیم گفته خدا باشم و هر وقت حس کردم باید چیزی رو انجام بدم ،چشم بگم و بهش اعتماد داشته باشم ،که این اعتماد رو از چیزای کوچیک شروع کردم
2. قدم بردارم
تا من قدمی برندارم هیچ اتفاقی برای من نمیفته
و من دقیقا از اول امسال قدم برداشتم و مشتری هام زیاد شد به نسبت قدم هام
و 3. سعی میکنم هر روز به قوانین عمل کنم ،باورای قوی بسازم درمورد ثروت ،سلامتی و شادی و عشق و…
و اینارو هر روز تکرار میکنم و الگوپیدا میکنم و تحسینشون میکنم و بارها میگم اگر اون تونسته پس تو هم میتونی
به نظرم این سه تا کارو انجام بدی نتایجت واقعا دیده میشه خیلی سریع
سلام طیبه عزیز
کامنتات خیلی دلنشین و پر از حس خوب با خدا بودنه واقعا لذت میبرم از خوندنشون و تسلیم بودن و نتیجه ارسال فرکانس رو درک میکنم . امیدوارم ک همیشه موفق باشی . خیلی راغب شدم کارهاتو ببینم لطف می کنی آدرس پیجتو برام بفرسی؟ ممنونم
به نام ربّ
سلام پگاه جان
ممنونم از توجه و زمانی که گذاشتی و رد پایی که نوشتم رو خوندی
تو این سایت فکر کنم اگر درست یادم باشه استاد گفتن تبلیغی نذاریم یا شماره تماس یا آدرس
حسم بهم اینو گفت که کار درستی نیست اگر بخوام پیجم رو به شما بگم
اگر به شما آدرس پیجم رو بگم ،به اصل و درست بودن در عمل به اجرای قوانین ، کار درستی انجام ندادم
ببخشید پگاه جان ،چون یادم اومد یه جا تو سایت دیده بودم که استاد نوشتن اجازه ندارید ،منم چشم میگم به حرفشون
باز هم ممنونم که به رد پای من وقت گذاشتین و خوندید
برای شما بی نهایت ثروت و نعمت و سلامتی و آرامش و عشق از خدا میخوام
به نام خدا
پروردگارا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم خدایا متشکرم که امروز با این فایل هدایتم کردی و بهم گفتی و بهم فهموندی که من هیچی نیستم و هرچی دارم از توست و هیچی نمیدونم خدایا سپاسگزارم که جواب درخواستهامو دادی خدایا متشکرم که نور هدایتت رو به قلبم تابوندی خدایا ممنونم که توی این سایت بهشتی و نورانی دارم کامنت مینویسم خیلی با این فایل گریه کردم خیلی به موقع بود اومدم توی سایت که برم فایلهای تولید عملی رو گوش بدم که خدا هدایتم کرد یعنی یه حسی بهم گفت این فایلو گوش بده این الان به دردت میخوره خیلی عالی بود خیلی لذت بردم دیوونه شدم با گوش کردن این فایل
پروردگارا من تسلیم تو هستم تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم تویی که همه خوب و بد منو میدونی و میتونی من رو از آسانترین راه ممکن به خواستههام برسونی استاد عزیز خدا قوت میگم بهتون سالم و سلامت باشید
سلام استاد، هر بار این فایلهای توحیدی شما رو گوش می کنم، با خودم میگم، شما نظرکرده هستین، استاد، بارها و بارها داستانهای هدایت شما رو شنیدم و هر بار متعجب، اما این جریان هدایت شما که سر کار نرید و همون روز تانکر منفجر بشه، و یا هدایت نیمه شب که به شما گفته بشه از خونه خارج بشین و شما به اون ندا گوش بدین، استاد همیشه برام سوال بوده و هست، واقعا این ندا، این الهام، این وحی چگونه و از چه نوع هست؟؟؟؟ گاهی حس می کنم شاید آنقدر قلب شما برای دریافت این الهامات باز هست که به وضوح آنرا دریافت می کنید. ولی برای افرادی چون من واقعا خدا باید فریاد بزنه تا بفهمم، خودمم نمی دونم چطور خودم رو برای دریافت الهامات آماده کنم، حتی یک سال هست که مدیتیشن می کنم ولی بازهم نتیجه ای که مدنظرم بود، نگرفتم. همیشه شما می گین، اون حس اطمینان و آرامش بخش از طرف خداست، و احساس ترس و ناامیدی از طرف شیطان، ولی با تمام این تفاسیر من بازهم احساس می کنم، متوجه الهامات پروردگار نمیشم، امروز صبح هم در فایل دیگه ای از شما شنیدم که گفتید خداوند هفت بار قسم خورده که به شما وحی می کنه، استاد از شما خواهش می کنم این نوعی که به شما گفته میشه رو باز کنید، بازهم راجع بهش توضیح بدین، اون وحی چگونه است؟ یعنی اونقدر شما واضح می گفتین که به من گفته شد برو بیرون و شما بهش جواب دادین، من با این ذهنم نمی تونم درک کنم، اون گفتگو چگونه است؟!!!!؟؟؟ استاد امیدوارم تونسته باشم سوالی که سالهاست تو ذهنمه و هربار شما با دریافت الهامات خودتون تعریف می کنید مطرح کرده باشم. خیلی خیلی نیازمند دانستن این جواب هستم. البته یک عزیزی می گفت، شما باید ارزش خودتون رو بدونید که شما و خدا یکی هستید، شاید مشکل از همین احساس ارزشمندی من هست، واقعا خودمم نمی دونم خیلی سردرگمم. لطفا راهنمایی کنید استاد.
سلام منیره عزیزم
لذت بردم از صداقتت
استاد بارها در فایلهاشون گفتن که چطور درمدار الهامات خداوند قرار بگیریم
ولی قبول میکنم اون اوایل آدم نمیشنوه
و خیلی فایل ها براش گنگ هست
ولی طبق توصیه خود استاد توی دوره دوازده قدم
اون چیزی که فهمیدیم رو باید بهش عمل کنیم
جواب اونچیزی که نمیدونیم بهمون گفته میشه
سپاس گزاری رو فک کنم همه ما فهمیدیم
اونو باید بهش عمل کنیم
بی واسطه بی پیش نیاز که واقعا سپاس گزاری نیاز به هیچ چیزی نداره و توی زندگیمون هزاران هزار
چیز هست که میشه راجبش سپاس گزار بود
اونو بهش عمل کنیم یواش یواش در مدر الهامات قرار میگیریم
مثلا استاد خودش آدم سپاس گزاری بود که در این مسیرها قرار گرفت
سلامممممم خدمت استاد بی نظیرمممم
خب من امروز نمی دونم چندمین باربود که این فایل رو گوش میدادم (دیشب با هدایت این فایل رو دوباره دانلود کردم) خب بگم دفعات قبلی اصلا هیچی نفهمیدم هیچییییی
گفتم فعلا چیزی ازش نمی دونم و به دردم نمیخوره و حذفش کردم و امروز گوش دادم و دقیقا همون دقیقه اول برگشتم دوباره از اول گفتم استاد چی داره میگه چرا من این جمله ها رو دفعه قبل نشنیدم، من باید اول این باور رو بسازم که بابا این جهان یک رب داره خالق و اداره کننده همه چیزه و بر همه چیز مسلط و آگاهه و این رب العالمین از من بر همه چیز آگاه تر و مدیر و مدبر هست اول باید این رو باور کنم تا بتونم بهش اعتماد کنم و تسلیم باشم. خلاصه این فایل رو کلمه به کلمه گوش دادم و نوشتم البته که این هنوز اولش هست.
خب بگم از هدایتم من از اول تابستون هر دو دستم به شدت درد می کرد به خصوص دست راست تا این اواخر که به گردن درد هم رسید چندبار هم نوبت دکتر گرفتم اما به هر دلیلی نتونستم برم، اما تو تمرین صبحگاهی این رو خواستم که میخوام دستم خوب بشه به راحت ترین شکل و میگفتم خدایا تو من رو از هیچ به وجود آوردی حالا برای تو که کاری نداره دستم رو خوب کنی (دست درد و گردن دردم به حدی بود من که دو ماه مقاومت کردم از درد من تب و لرز کردم و شب قرص خوردم و خوابیدم) روز بعد من بازم همین رو نوشتم و تجسم می کردم خوب شدم و سپاسگزاری می کردم از خدا و از بدنم، تا اینکه یه شب فیلم اوشین رو داشتم نگاه می کردم دیدم دخترش داره شونه هاش رو ماساژ میده من به همسرم گفتم تو هم می تونی شونه هام رو ماساژ بدی اون قبول کرد همین که دستش به قسمتی از شونه ام که نزدیک مهره ها بود می رسید درد من چندبرابر می شد تازه متوجه شدم این قسمت از بدنم چه دردی داره همین طور که ماساژ می داد من یه احساس رهایی تو دستام حس می کردم انگار دستام دارن آزاد میشن با اون ماساژ بهتر شدم اما تو مچ دستم و آرنجم هنوزم درد داشتم و گردنم دو بار ماساژ داد بار بعد این به من گفته شد از این چسب هایی که مخصوص درد هست رو اون قسمت بزنم دو روز روی همون قسمت از کتفم بود و اون درد کامل رفت
و ایده بعدی این بود برو دوش بگیر یه نفر بهم گفت دوش آب سرد بگیر بعد آب گرم و دوباره دوش آب سرد و من اینکارها رو کردم
و الان من سالم و سلامت با دست های عزیزم در آرامش و شادی این کامنت رو تایپ می کنم
البته این رو بگم که در کنار اینها باورهای سلامتی رو هم من تکرار می کردم مه یکی از ریشه هاش حس مظلوم نمایی و جلب توجه بود که وقتی مریض هستی بقیه بیشتر برات دل می سوزونن و اینکه خدا بهترین شفا دهنده هست. خداروشکر الان حالم خیلی خوبه و سپاسگزار هستم که به راحت ترین شکل حالم خوب شده.
و در ادامه یک موقعیت برام پیش اومده که سرمایه گذاری کنم پول اولیه خیلی سریع و هدایتی به دستم رسید و اقدام کردم اما پول دور دوم رو ندارم که بدم البته امروز متوجه شدم که باید این پول رو تا سه روز دیگه بریزم به حساب ولی خدا دیشب هدایتم کرد که این فایل رو دانلود کنم و حتی دیشب که دانلود کردم گفتم ولی این فایل رو همین چند روز پیش گوش دادم و حذف کردم چون احساس می کردم چیزی ازش نفهمیدم ولی یه حسی درونم گفت حالا بذار فردا گوش کن
خدایا تو بر همه چیز آگاهی تو می دونستی امروز این خبر به من می رسه و جلوتر به من این آگاهی رو دادی این فایل رو دانلود کنم والان گوش بدم و بفهمم که چطور باید تسلیم باشم.
استاد عزیزم سپاسگزارم
خدایا همون طور که دستم رو اینقدر راحت و آسون خوب کردی اینجا هم به آسون ترین حالت من رو به خواسته ام می سونی
می دونی که قصد من از این سرمایه گذاری چی بود من تسلیممممم تو بهترین راه رو برام مشخص کن که من به همون خواسته اصلیم برسم این راه یا هر راه دیگه ای
امروز شنبه 10 شهریور 1403
سلام بر استاد عزیز
مشابه قصه ی انفجار شمارو من در معدن داشتم،که قبلاً هم توضیح دادم و البته تفاوت قصه ی من و شما در تعداد کشته هاست،در معدنی که من استعفا دادم و بیرون اومدم 43نفر از همکاران من به رحمت خدا رفتند-در اثر ریزش معدن به دلیل مسائل ایمنی که رعایت نمیشد و یکی از دلایل من همین عدم رعایت مسائل ایمنی بود و دلیل دیگر آن همکاری بود که تازه به قسمت ما منتقل شده بود و بسیار بی شخصیت بود و خدا بهم گفت که دیگر جای من در اون معدن نیست- و من به الهام و هدایت خداوند با قلبم گوش کردم و استعفا دادم و منطق و عقل در آن زمان که 40سال داشتم ،نمیپذیرفت که در آن موقع که وضعیت درآمدی خوبی داشتم بیرون بیام و به سمت کاری بروم که هیچ تجربه ای تا آن زمان نداشتم،بروم.
بماند به هر حال من به ندای قلبم گوش کردم و بیرون اومدم و آن اتفاق دهشتناک افتاد که اگر میماندم ،به قول استاد یا میمردم یا مسئول مرگ 43نفر از همکاران خودم میشدم.
و اکنون بعده سالها وقتی فکر میکنم در آن مقطع و با آن آگاهی های کم ،چیزی جز عمل به ندای قلبم و الهام خداوند نبوده.
مورد بعدی هم اینکه در مسیر زندگی ما باید بندگی کنیم و در مسیر زندگی ،درست عمل کنیم و هدایت قطعا از سمت خداست و البته خودش هم بر خودش واجب کرده هدایت مان را با شرطی که ما اجازه بدهیم تا خداوند هدایت کند.
من معتقدم خداوند خیلی با ادبه و بدون اجازه هدایتمان نمیکند.
و این روزا من با فایلهای استاد ،-دانلودی و دوره ها-خصوصاً دوره ی بی نظیر «کشف قوانین زندگی »یک زندگی متفاوت ،ارام و راحت و بی دغدغه رو دارم تجربه میکنم.
استاد سپاسگزارم از اینکه تجربیات الهی تون رو به صورت دوره ها و فایلهای دانلودی در اختیار من و دوستان عزیزم قرار میدهید.
در پناه مهر بی پایان خداوند، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
Second Part of my writing
Hello my lovely master,
Diamond Points
Key 8: Ask for the final goal or wish instead of specific things. What does this mean?
It means seeking freedom, the feeling of satisfaction, peace, and calm as the ultimate goal. As the master already mentioned, maybe right now, you do not have a good financial situation. But reaching the feeling of satisfaction is possible without money or the other material things we wish to have.
It’s important to remember that without a calm and relaxed mind, it is impossible to find solutions and free yourself from the mental prison you’ve created. I need to achieve a sense of satisfaction. Right now, I don’t have much except an old computer, but first, I need to reach a state of contentment and then ask God for guidance. Please guide me to the right path at the right moment.
Key 9: As the master said, it is essential to reach self-awareness and change the way we look at our aims and goals. Understand why we want something, and then ask for the essence of that goal. Finally, be aware of the signs that appear along the way.
We must be flexible and wise in interpreting these signs.
Now, what is the goal that is most important to you?
For me, as I mentioned in the first part of my writing, it is to achieve good health, meaning a healthy spine, and financial freedom—enough to rent a house, buy proper food, and go out with my family without worrying about how much money I have in my pocket.
I want to achieve financial freedom.
I think working in electronics and repairs might help me reach that goal. Right now, I need to focus on this field and build the traits and personality necessary to succeed.
I need to be relaxed and calm, not constantly worrying about how to make money. I need to gain knowledge and experience first, without worrying about money, as the master said. Just go and get better in the field you are interested in.
How much I am willing to sacrifice for your goal?
The more you sacrifice, the closer you get to achieving it. Focus is a crucial element in reaching your goal—without it, your progress will be slow or even stagnant. I’m enthusiastic about reaching my goal, especially financial freedom.
For finding good role models, you can use this website: Starter Story.
Key 10: I used to think that too much time had to pass before God would respond, but no, no, no—if I am submissive, He will respond, just like in the example the master gave about the mother of Musa. She undertook a really hard task, but Allah responded very soon. Allah does what He promises; don’t forget that. If you do not get results, it means something is wrong on your end.
Key 11: The sign of being submissive is whether I have peace and tranquility. You can ask yourself this every time. If the answer is no, then ask why not? What’s going on in my mind? Why am I anxious? Why am I afraid? Remember, if you can pacify yourself, especially in difficult times, and trust what you hear, the reward will be huge and come quickly.
Key 12: Diamond Point: Now I understand how to set goals. Instead of saying, “I want that amount of money,” say, “I want freedom, I want liberation, I want peace.” I got this, but the key point here is that to reach that goal, I need to make some changes in myself. I need to progress in specific areas connected to my goal.
To clarify for myself: I have the goal of migrating to a better place. I asked what I should do, given my current situation. The answer I received offered several options according to my situation:
1. Learn English → Pass an official English test → Apply for university → Apply for a visa → Finally, go for it.
2. Apply for immigration cases → Then wait for the result.
The second way doesn’t seem too cool or interesting, but I did both. But here is the main thing: My goal is to reach a better place in all aspects. I need to improve my English from zero, pass the test, and apply to university. It’s the same for any goal; I need to change myself and enhance my abilities to reach them.
Another example is financial freedom. Setting this goal and then just sitting at home, thinking I’m submissive—no, no, no, that’s wrong. If I want to reach financial freedom, I have to ask, “Where am I now? What should I do to reach it? What qualities should I build?”
Now, God, I do not know! I am submitting myself to you. I do not know what to do. I do not know how to make money from the knowledge and skills I have. Please tell me what to do and where to go.
First Step:
→ Go and find someone who has experience in electronic repair and start working. Just go and find them.
→ Purchase some basic equipment and also purchase some faulty boards, repair them, and sell them back for a good profit.
I need to get better by studying. Do things by studying a book or taking a course in electronics. At the moment, you won’t make more money; you just need to get better and better until you have knowledge that few others have and become the best in your field.
Next Step: Start acting, and remove the distractions and tasks that do not have priority. This is very important. I want to reach my goal. I want to achieve financial freedom. I am willing to sacrifice my energy and time and show some bravery and faith.
As the master said, if you are submissive, but you do not bring any changes in yourself, for example, if you want to marry someone with specific traits or work in a specific job you love, but you are not yet the proper person for marriage or you do not yet have the basic knowledge to work in that specific job, then it won’t work.
Diamond Key 13: When we submit to God, He tells us which way to go and also what changes we need to bring to ourselves: → What traits we need to build. → What beliefs we need to change. → What paths to take and how to navigate them.
Practice: How can I use this guidance from God in my life to have a better, smoother life?
First of all, by adopting the beliefs mentioned at the beginning. When you reach a calm feeling, ask God, “This is my goal; I want you to tell me what to do and show me the signs,” and then go for it.
For me:
God, I want to work with someone who is experienced in electronic repairing. I want to work for 2 or 3 months, and during that time, I want to sharpen my skills and learn how to navigate the market. Guide me on when and where I should go. I feel I should go to Keyban Sar Sayed → Sader → and finally, Dubai Plaza. When should I go? My wounds have not yet healed, so I should wait, and soon I will go.
Diamond Key 15 plus Practice: Start being submissive to God with simple things, even things you somewhat resist. Then you can remind yourself, “I did it, and everything went amazingly and much better than I thought.”
For example, today I wanted to exchange a sum of money. During my search, I checked several shops and found that one offered the best price. But some of them refused, and only a few agreed. When I returned, the person said no. I said, “No issue,” and asked what I should do. I felt like going there, and on the very next try, I found another person who exchanged the money at a much better rate. At that moment, I couldn’t say anything but, “Thank you, God.”
The two examples that the master shared from his own experience are really extreme and good examples that have influenced me.
Key 16: If I have a bad habit or something else, I should say, “I am not the rival of my habit and my mind. I need your help, God.”
Diamond Point 17: This belief that God knows me—He knows my strengths, my weaknesses, my goals, and the best way to reach them and make a plan for me—is it. I just need to trust Him. I know it is evolutionary.
Wow, the master is amazing. The second example he shared from his own experience was really influential and courageous. Fear is the element that stops us. In the master’s example, he was able to control the fear and trust in God.
Key 19: When we do not get results and we keep trying and trying without success, it’s not because God doesn’t want us to succeed—it’s because we need to learn and take our lessons. That’s the key. If you don’t get results, it’s because you still haven’t learned your lessons. Think, think.
سلام به استاد آگاهم استاد جان یکی از سپاسگزاری های من از خداوند شما هستین … شما وسیله ای برای هدایت بودین برای من
و چقدر زیباست احساس رهایی احساس دراختیار داشتن قدرت الله احساس متکی بودن احساس حضور … چقدر تسلیم بودن آسون تر میکنه مسیر رو چقدر راحت تر پیش میره کارها چقدر انسان از درون احساس سبکی میکنه چقدر دنیا کمک میکنه … اما خب همونطور که گفتم بعضی وقتا که به خودم یاداوری میکنم که امیرحسین باید تسلیم باشی باید از خدا هدایت بخوای با اینکه آگاهی رو دارم با اینکه قبلا درک کردم و تجربه کردم گاهی اوقات واقعا کنترل ذهن سخته … چیز هایی که گفتین رو 100 درصد تایید میکنم اما یادآوری کردن هرروز و عمل کردنش وااااقعا سخته هااا واقعا سخته نمیدونم چرا با اینکه درک شده آگاهی هم هست اما بعضی اوقات در عمل کردن کوتاهی اتفاق میوفته؟؟؟
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای 31 مرداد رو باعشق مینویسم
وقتی خدا زلیخا رو جوان کرد چرا نتونه استخوان قسمتی از بدن رو صاف کنه
یا هر چی که در نظر داشته باشی ، همه رو میتونه و میشه
خودش خلقش کرده پس خودشم میتونه درستش کنه یا تغییرش بده
رد پای روز 30 مردادم رو که در فایل تسلیم بودن در برابر خداوند نوشتم ، بعد داشتم به حرفایی که نوشتم فکر میکردم
یاد زلیخا افتادم ،که پیر بود و جوان شده
و بعد یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت پیامبرا و اماما که دعا میکردن این دعاشون نبوده که کار انجام میداده این باوری بوده که به قدرت خدا داشتن و میدونستن که دعایی که گفتن یا درخواستی که کردن خدا انقدر بی نهایت بزرگه که عطا میکنه
بگه موجود باش موجود میشه
چرا که نه
عین یه چراغ سبز شد برای من که وقتی زلیخا جوان شده چرا مثلا نشه که استخوان قسمتی از بدن کاملا صاف بشه و مثل روز اولش بشه بدون اینکه ورزشی بکنی
پس وقتی به قول حرف استاد عباس منش که میگفت ،حتی اگر یک الگو پیدا کردید و برای اون شده ،پس برای شما هم میشه
دیروز که نوشتم تو رد پام که به طرز عجیبی کتفم خوب و صاف شده ، درد گردنم خوب شده ، درد مچ دستم و …خوب شدن ، از اون روزی که تصمیم گرفتم و وقتی با خدا شروع کردم صحبت کردم و نقاشی کشیدم ،کمرم کاملا صاف صاف شده حتی استخوان کتفم کاملا سرجاش رفته که صاف صاف شده و دیگه گردن درد و کتف درد ندارم
همه اینها کار قدرتمند ترین نیروی عالم هست
یه جورایی داره با نشونه دادن این الگوها پر روم میکنه که طلبکارانه یه سری چیزارو ازش بخوام
داشتم فکر میکردم ، واقعا وقتی آدم فکر میکنه تازه درک میکنه چی به چیه
چی عوض شده ؟؟؟
طیبه دقت کن
چی واقعا عوض شد؟؟.؟؟
من که تو این یکسال درست و اصولی ورزش نکردم !!!!!
حتی قبل شروع به آگاهیم داشتم ورزش میکردم و سه دوره ورزش از یه پیج اینستاگرامی تهیه کردم که درد مچ دست و کتف و گردنم خوب بشه
اونموقع فکر میکردم از بس زیاد نقاشی کشیدم یا چشمم به گوشی تلفن بود اینجوری درد داره
ولی الان که نگاه میکنم از نظر فیزیکی هیچی عوض نشده که هیچ ،حتی من کمترم ورزش کردم
حتی من هر روز بیشتر و بیشتر گوشی دستمه تا فایلای استاد عباس منش رو گوش بدم و میام تو سایت تا هر روز بنویسم رد پام رو و تقریبا هر روز نوشته های من 1 ساعت و نیم طول میکشه اگر طولانی باشه و اتفاقات روزم بی نهایت زیبا تر و زیبا تر میشن با گذاشتن رد پام و هر روز من درکم بیشتر از قبل میشه و پیشرفتمو احساس میکنم
فقط یه چیز بزرگ و اساسی و اصل تغییر کرد که قبل آگاهیم درست درکش نکرده بودم
و اون صحبت کردن با خدا و اینکه سعی کنم هر لحظه حواسمو بدم به خدایی که هر لحظه همراه من هست تا من باهاش صحبت کنم
و اون قدرت دادن و تنها قدرت جهان دونستن خدا بود
و اون خدایی بود که از وقتی در درونم باهاش صحبت کردم و الگویی که از استاد عباس منش گرفتم و گفتم چرا که نه
وقتی برای استاد شده برای من هم میشه
وقتی استاد میگه من با خدا صحبت میکنم ،منم میتونم صحبت کنم و یادمه اول بکم برام سخت بود باور اینکه استاد عباس منش میگفت با خدا حرف میزنم و اون بهم میگه که چیکار کنم
و صداشو میشنوم
با اینکه باورش سخت بود گفتم نه میشه
چون قبل آگاهیم بارها با خدا صحبت میکردم سر نماز و ازش پول میخواستم و میگفتم آخر هفته جورش کن لازم دارم و میدونستم که جورش میکنه چون بارها این برام رخ داده بود و باور شده بود که هر وقت پول بخوام خدا بهم عطا میکنه
و البته سعی و تلاشمم میکردم تا کار کنم ولی خدا به شکل های شگفت انگیزی جور میکرد
من اون روز که تصمیم گرفتم گفتم خب من از چیزای کوچیک شروع میکنم
مثلا میگفتم خدا از کدوممسیر برم ؟؟؟
اوایل هیچ صدایی نمیشنیدم یا صدایی شبیه به صدای خودم و خیلی برام سخت بود میگفتم چرا نمیشنوم ولی ادامه دادم و سعی کردم آروم باشم
میدونستم که اگر ادامه بدم میشه
تا اینکه از اسفند ماه وقتی شدید مریض شدم ،از خدا کمک خواستم که قشنگ با نشونه بهم گفت چی بخورم و چه دمنوش و غذایی برام خوبه
و از اون روزا تا الان خداروشکر میکنم خیلی بیشتر وقتا که حرفشو گوش میدم صداشو واضح میشنوم انگار عین صدای خودمه
و تشویقم میکنه و راه رو نشونم میده
و من با این آرامشی که خدا بهم هدیه داد تونستم صداشو بشنوم و متوجه شدم درد هایی که ربطش داده بودم به نقاشی و کار زیاد ، همه و همه از نبود اصل در وجودم بود
البته قبل آگاهیم بود ولی درست نبود
خدا درست در وجودم نبود
و حالا بی نهایت سپاسگزارشم
الان که من هر روز از صبح تا شب و شبا تا اذان صبح بیدارم و سعی میکنم بیشتر برای مهارتم زمان بذارم تا هر روز نسبت به روز قبل پیشرفت کنم ،حتی تو نقاشی کشیدن ریز ترین کارهارو هم انجام میدم
دستم به شدت قوی و قوی و قوی تر شده
مچ دستام ،انگشتام ،چشمام گردنم و کتفم همه و همه درست و سلامت دارن با عشق با تک تک اعضای بدم هماهنگ میشن تا عشق رو هر روز به تک تک سلول های بدنم ارسال کنن
من امروز رفتم برای چاپگرمون جوهر خریدم و برای خواهرم که پرچم ایران و ترکیه رو گرفته بود و گفت برم از جایی که سفارش داده بگیرم ،رفتم و 4 برگشتم خونه
و بعد شروع به نقاشی کشیدن کردم
و به داداشم گفتم تا از کامپیوتر محل کارش نقاشی من رو به سایت زیبا سازی شهری بارگزاری کنه
دو روز تمدیدش کردن و من تونستم طرحم رو ارسال کنم
و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه
من لایق و ارزشمندم تا دریافت کنم ثروت بی نهایت خدا رو
وقتی لایق دریافت الهام طرح برای مسابقه بودم ،صد در صد لایق دریافت ثروت هم هستم که از این مسابقه برای من داده میشه
من نمیدونم چجوری ،من میخوامش و خدا باید بهم عطا کنه چون بی نهایت ثروت داره و هرچقدر به من عطا کنه باز هم بی نهایت تر داره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام
سلام بر استاد عزیز وخانم شایسته عزیز
بنده خیلی خوشحالم که وارد این سایت بسیار توانا و نیرومند و توحیدی شدم
از شما استاد عزیز بسیار سپاسگزارم که به ما خداوند را شناساندی و من دارم کم کم خدارو به وسیله شما میشناسم و درک میکنم که هر چه از خداوند وهاب بخوایم رو بهمون با رویی گشاده عطا میکنه
چند باری ازش خواستم یعنی هر بار که از ته دل ازش خواستم و به خودش سپردم و تسلیم پروردگار شدم و کارهارو به خودش سپردم، کارهام به نحو احسنت انجام شده و خواستم برآورده شده
هنوز خیلی راه دارم که بشم مثل شما و همه زندگیمو تسلیم خداوند عزیزو توانا باشم
امیدوارم به اون حد از رشد و تسلیم بودن در برابر رب العالمین برسم
از خداوند کریم میخواهم مرا هدایت کند به بهترین مسیرها
این رد پا رو میزارم برای خودم که از همچین روزی شروع کردم و به امید خدا حرکت میکنم و خداوند نیز مرا هدایت میکند
به امید نتایج و رشد عالی در همه جنبه های زندگیم