تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 46
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام رب العالمین
سلام به استاد جانم و همه عزیزان. امیدوارم حالتون عالی باشه
سعی کردم جهان رو درک کنم ببینم جهان چجوری داره عمل میکنه… عاشقتم استاد با این چهره زیبا و صدای الهی ات
◀دیشب موقع خواب سوالی برام پیش اومد که از خداوند پرسیدم و صبح تو ستاره قطبی هرچقدر فکر کردم سوال یادم نبود که بنویسم . امروز که برف روی زمین نشسته بود رفتم پیاده روی خیلی خلوت بود و تقریبا کسی جز منو خداوند بیرون نبود از خداوند سوال دیگه ای پرسیدم . خداوند پکیج سوالام رو توی این فایل جواب داد.
موقعی زبانی به به خداوند میگم که من تسلیم تو هستم اما در عمل که میرسه واقعا خودم رو میبینم که نه این فقط حرفه و من ایمان ندارم. چون رفتارم داره باورام رو نشون میده و من دستان خداوند رو بستم . عقل من خودش اومده وسط و نمیزاره خداوند کارشو انجام بده.
چون هنوز درکی قلبی از خداوند و جایگاهم بدست نیاوردم با اینکه خداوند کارهای زیادی برام انجام داده. مثلا دیروز مسیری برای مهارتم نشون داد که ادم های زیادی هستن که توش موندن اما راهکاری داده که مطمئنم جواب میگیرم و الگوش رو بهم نشان داده کاری که توانسته و خیلیا سالها به دلیل مسیر اشتباه و سخت نمیتونند و ولش میکنند. عمرا امکان نداشت من میتونستم خودم بهش برسم و خداوند جلو پام گذاشت .
اونجایی که استاد میگه دستای خداوند رو بستیم یاد خواسته خودم میوفتم که میخوام به خداوند بقبولونم که از این مسیر و این خواسته رو میخوام در صورتی که من دارم لقمه رو دور سرم میپیچونم و بازهم خداوند به من به وضوح الهام کرده که پاشنه اشیلم رو رفع کنم و قطعا به این نتیجه رسیدم اگر من با این پاشنه ها حتا به خواستم برسم زجر میبینم. خداوند چیزهایی نشونم میده که هوش از سرم میره و منو از خودم بهتر میشناسه
من توی زندگیم خواسته هایی با ترمزهایی وحشناکی داشتم و دارم و به جایی رسیدم که از طریق همون باورهای داغون به هیچی رسیدم حتا گداتر از گدای خیابان بودم و شکست خورده و به ته رسیدم و همه چیمو از دست دادم همه چی .
به خدا قسم که وقتی با این اگاهی ها و قانون روبرو شدم و اشتباهاتم رو نشونم داد الان خداروشکر میکنم که اون درس ها طوری به من داده شده که توی ذهنم حک شد و هربار مثالش برام مرور میشه . یعنی جوری کتک خوردم که اون راه اشتباه رو نرم چون ادم به شدت تغییر ناپذیر و باورهای اشتباه داشتم .
من ادمی بودم که امادگی اون خواسته رو نداشتم . اما با هربار تکرار پکیجی از مثال گذشته برام مرور میشه و بیشتر میفهمم هرچند که اگاهی ها ته نداره و روی همین مغزم نباید حساب کنم
مثلا توی بحث شراکت . حساب کردن روی بقیه و موارد دیگه اون اتفاق به من درس هایی داد که هربار با اموزش استاد مرور میشه که اینجا رو به این دلیل ضربه خوردی و یه جورایی اهرم رنج کرد که بخوام تکرارش کنم
خداروشکر
«لَبَّیکَ الّلهُمَّ لَبَّیکَ، لَبَّیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَّیکَ، إنَّ الْحَمدَ وَالنِّعمَهَ لَکَ وَالْمُلکَ، لا شَریکَ لَکَ لَبَّیکَ»
خداوندا رو به سوی تو آوردهام و دعوت و ندای تو را اجابت میکنم، اجابت کردنی پس از اجابت کردن، شریک و یاوری نداری، رو به سوی تو آورده و مُقیم آستان بندگی تو میشوم، تمام حمد و ثنایم مخصوص توست، همه نعمتها و پادشاهی عالَم از آنِ توست، هیچ شریکی نداری، دعوتت را لبیک گویم
به نام الله مهربان
هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر ، آرامتر از آهو ، بی باک ترم از شیر..
هرلحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر، رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر
واقعا موضوع تسلیم برای من خیلی جای کار داره. هرچند کلی مثال و اتفاقات عالی برای خیلیا افتاده که باعث تقویت ایمان ما بشه اما واقعا جای کار داره مخصوصا برای موضوعاتی که مقاومت ما خیلی بیشتره
من درمورد ازدواج اصلا برنامه ای نداشتم و برعکس مقاوت هام روی پیشرفت و شرایط مالی خیلی زیاد بود و همیشه هم اونجا مشکل داشتم
یک روزی ب اتفاق دیدن نشانه ها و یک فایل از استاد که آقا شما بیا بنویس ک دوس داری فردی ک میخاد وارد زندگیت بشه چه خصوصیاتی داشته باشه
.پول ک نمیخاد بدی که فقط بنویس همین.
و اینکه دلیل انتخابت هم یادداشت کن
من همینجوری نشسته بودم دفتر کنارم گفتم بنویسم فاکتور ک نمیاندازد
نوشتم بادقت.. به حدی که بعدش گذاشتم کنار و رفتم سراغ مسائلی ک مقاومتم زیاد بود که بشینم رو اونا کار کنم
شد تا اونجا ک یک فرد عزیزی بعد مدتی وارد زندگیم شد و باهم درارتباط بودیم
حسم خیلی خوب بود بهش خیلی انگار جنسش فرق میکرد ولی من برنامم توی ازدواج نبود
اما دقیق بهم گفته شد که این آدم میتونه شریک زندگیت باشه منم چون مقاومتی نداشتم خیلی ساده گرفتم و گفتم خدا خودت میدونی برنامه هام مهاجرت و چیزای دیگس ولی اگه راه تو بهتره من تسلیمم
چشم ازدواج میکنم خیلی جالب بود برام ک چقدر آسون گرفتم این قضیه رو بااینکه شرایط مالی و اوضاع دیگم اصلا اوکی نشده بودن
چون آموزشی استاد و فایلها رو ازقبل دیدم و کارمیکردم راحتتر اجراش کردم
اونقدر قشنگ پیش رفت ک ما تو 5 ماه عقد و عروسی و خونه رهن شده کل وسایل بدون بدهی اضافی تکمیل شد و آب خوردن رفتیم واس ی زندگی جدید
بعد چند وقت که داشتم دفترمو چک میکردم رسیدم ب این صفحه که دوس داری طرفت چ خصوصیاتی داشته باشه!!! وقتی نوشته هامو دیدم فیوزم پرید برام جالب بود ک همون خصوصیاتی ک نوشتم توی این همسرم ک الان تو زندگیمه بصورت ذاتی هست نه اینکه من تحمیل کنم یا تغیر بدم
هیچی دیگه الانم لم دادم روی مبل خونم کاملا تسلیم دارم مینویسم جالبش اینه قبل اینکه بیام خونه رفتم پیاده روی کنار خونمون کوه داره و برگشتم.
خانومم خونه نبود پیام دادم ک از پیاده روی برگشتم این جواب پیامش بود:من فدات بششششم که رفتی پیاده روی کردی
یا خود خدا ینی هست آدمی ک ذاتی خودش عاشقت باشه خودش دیوونتم باشه تو لذت ببری اون با شادی تو لذت ببره!!!
این یک گزینه از تسلیم بودن من تو مسیر ارتباط بود
و جالبتر اینکه ب حدی من تسلیم بودم تو این موضوع که همراه عقد و عروسی هجرت هم کردم ،من شمالی هستم همسرم بختیاری ساکن اصفهان و براحتی اومدم اصفهان بعد 33 سال در شمال کنار تمام اقوام و خانوادهدای که همیشه باهاشون بودم. الانم چه نشونه ک سر راهم قرار گرفته اومدم بترکونم
منتهی توی مالی و اینکه هیچ کس جز خدا قدرت نداره باید بیشتر کار کنم ک تسلیم باسم
ن اینکه خودمو بکشم واس تغیر باور
ب قول استاد یجاها نیاز نیس بترکونی فقط مقاوت کمتر کن خدا میدونه تو چی میخای بزار اون ردیف کنه
میبوسمتون چاییم دم کشید برم بنوشم. سپاس از ابراهیم زمانمون استاد عباس منش
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جانم
خیلی خیلی فایل عالی بود
استاد اوایل ک این فایل رو گوش دادم همون روز اولی ک روی سایت قرار گرفت یه جورایی اومدم تمرین کنم تسلیم بودن رو و اینکه بگم خدایا قصد من از داشتن پول داشتن رابطه داشتن این لذت و ارامش تو خودت میدونی دیدم یه مقاومتی دارم نسبت بهش دیدم ذهنم میگه اگه خدا اونجوری ک تو دوست داری برات نیاره چی،؟
فهمیدم من اصلا خداوند رو نشناختم فهمیدم من اصلا درکی از خدا ندارم . من اصلا بهش اعتماد ندارم من اصلا قبول ندارم ک اون قادر مطلق اون آگاه اون از من بهتر میدونه من چ خواسته ای دارم و چی به درد من میخوره انگار من داشتم با عقل انسانیم میگفتم ک همینه و این برای من بهترین
اون قسمتی ک گفتین به جای اینکه میگی من میخام با فلانی ازدواج کنم بجاش بیا بگو من قصدم از ازدواج اینه بیام قصد پشتش رو بگم. بیا بگم من میخام لذت رو تجربه کنم حالا چه فرقی داره اون آدم کیه من یه سری خواسته ها دارم اونایی ک فک میکنم بهم لذت میدن رو مینویسم اما بقیه اش رو میذارم برای اون. خودش بزا بهترین رو بچینه
اما کاش اینجوری فکر میکردم. یاد داستان خودم افتادم اینجا میگمش ک هم با گفتنش باگ های خودمو بفهمم هم شاید به در کسی بخوره همم صد در صد بعدا ک بگذره درکم بره بالاتر و از این قضیه بگذره دیگه برگردم یادم بیاد این موقع این طرز فکرو داشتم الان اینو دارم.
پارسال یعنی سال 1402 من از مهرش ک رفتم سرکار (کار من در دانشگاه) فردی رو دیدم ک ار لحاظ قیافه و تیپ و کلا هرچیزی شبیه اون چیزی بود ک همیشه من از خدا میخاستم همیشه میگفتم همین جوری دوست دارم باشه.وقتی این فرد رو دیدم خیلی خیلی دلم خواست ک باهاش باشم و خیلی دوست داشتم ک یه رابطه عاطفی خیلی قشنگی داشته باشیم
بعد اونجا به خودم گفتم خوب حالا باید چیکار کنیم. گفتم باید شروع کنم روی باورها و باگ هام کار کنم من شروع کردم کار کردن تا اینکه بعد 6 ماه یک الهامی بهم شد ک برو بهش بگو ک ازش خوشت میاد دقیقا یادمه قبل عید بود من اوایل خوب میترسیدم اما گفتم باشه و اومدم ک بگم نشد و افتاد به تعطیلی و من شروع کردم روی عزت نفسم کار کردن و اینکه تقویت کردنش ک بتونم بعد عید بهش بگم.یادمه عید 1403 بود ک من برای اولین بار تمرین اگهی بازرگانیم رو انجام دادم برای بالابردن عزت نفس و اعتماد به نفسم .خلاصه شد بعد عید من این آقای محترم رو دیدم و شمارشو گرفتم و یه جا قرار گذاشتیم و بهش گفتم و خوب جوابش منفی بود .
من اونجا یادمه دلم گرفت واقعا اما مسیری ک داشتم پیاده روی میکردم به خدا گفتم خدایا من یه پلنی ریخته بودم برای خودم اما تو پلن خیلی بهتری ریختی و خوب یه خورده هم دلم گرفت ک نشد اما تسلیم بودم یکم اونم یکم اما نمیدونم چرا این آدم از ذهنم نرفت بیرون و موند انگار یه جورایی امیدواری داشتم ک میشه توی زندگیم و قراره بیاد . خلاصه گذشت و گذشت من تابستون با یک فردی ک واقعا هدایت خدا بود رفتم تو رابطه و درس ها گرفتم و بعد یک ماهم تموم شد اون رابطه اما این آدم(همونی ک من بهش گفتم و قبول نکرد) تا هفته پیش هنوز تو فکر من بود انگار به رابطه ک فکر میکردم و میخاستم بگم خدایه خودت برام بچین خودت برام بیار اون فرد رو این آدم تو ذهنم بود ک خوب اگه اینو بیاری خوبه من اینو میخام.
استاد از تسلیم بون گفتی خواستم بگم تازه ک این همه شروع کردم تسلیم بشم در برابرش این هفته حس کردم خیلی خیلی بهتر شدم خیلی تسلیم تر شدم و دقیقا همین اومد ک فاطمه اون نشد اما ببین چقدر درس گرفتی چقدر بزرگتر شدی و الانکه میگم من قصدم از رابطه داشتن لذت و تجربه های عالی پس تو خودت برام بیار آرامش دارم. قبلا نداشتم اینو قبلا یه نگرانی داشتم ک میگفتم تسلیمم اما ته قلبم میگفتم خوب اگه اون چیزی ک من میخام نشه چی. الان نه واقعا بهتر شدم نمیگم صد درصد اما میگم 50درصد بهتر شدم و از خدا میخام ک کمکم کنه سر همه چی اینجوری تسلیم باشم .سر همه چی و این آرامش رو داشته باشم.
اون آدم نشد اما واقعا امیدوارم ک بره با کسی ک باهاش لذت رو تجربه کنه و من هم برم با آدم مناسب خودم ک خداوند برای من در نظر گرفته.
خدایا شکرت
استاد عزیزم سپاس گزارم بابت این فایل زیباتون
هزاران بار گوش دادم باید هزار بار دیگه هم گوش بدم باید همیشه گوش بدم ک یادم نره ک اونی که هدایت میکنه همیشه خداست و خداوند بیشتر از من میخاد ک من لذت ببرم از زندگیم و بزا بسپرم بهش اونوقت میبینم ک چقد قشنگ برای من میچینه.
خدایا کمکم کن من بتونم تسلیمت بشم و صدای هدایت هات رو خیلی بهتر بشنوم.
استاد سپاس گزارم ک خدایی رو بهمون شناسوندین ک بی نهایت عادل و بی نهایت قدرتمند و بی نهایت آگاهه. اصلا به همین آگاه بودنش ک فکر میکنم چقدر باعث میشه هم به هدایتاش بیشتر و بیشتر گوش کنم حتی اگه واقعا منطقی نباشه هم خیلی خیلی آروم میشم و احساس خیلی خوبی میگیرم.
سپاس گزارم بابت همه چی
عاشقتونم
سلام فاطمه جان
کامنتتون رو از این نظر که لبریز از احساس خوب بود تحسین میکنم و ازش لذت بردم ،
و عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم
و چه بسا چیزی را خوش میدارید و در آن برای شما شر نهفته است .
خواهر گلم
شر همیشه اون چیزی نیست که ما ممکنه فکر کنیم و هزار شکل ممکنه داشته باشه بزارید یکی دو تاش رو براتون بگم:
یکی از آشناهای ما خیلی همو دوس داشتند ناگهان یکیشون توی حادثه ای فوت شدند و در اوج جوونی در حالی که یه بچه چند ماهه هم داشت اون خانم نه تنها بیوه شدند بلکه مسیر زندگیشن خیلی تلخ فرق کرد یا کسی که القائات اطراف و یه رشته حوادث باعث سردی و تنش و اتفاقاتی شد که زندگی رو به کامشون تلخ کرد ، و نهایتا به جدایی کشید
فاطمه جان بابت مثالهای ناخوشایندم ازتون پوزش میخوام،
واقعا ما نمیدونیم خیر و صلاحمون کجاست و اینجاست که باید اون آیه قرآن رو ورد زبونمون کنیم که خدا یادمون داده بگیم :
رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ پروردگارا به هر خیری که برایم بفرستی سخت نیازمندم.
من خودم سالهای ساله بزرگترین مورد برای شکرگذاری که به ذهنم میاد همسر عزیزم هستش در حالی که من همون سن شما ( سن دانشجویی ) یه نفر رو خیلی بهشون حس داشتم و از خدا میخواسمتش؛ نشد ؛
و بعدها با بهترین بهترین ها آشنا شدم که از هر لحاظ کامل و کامل کننده منه و سالهای ساله دارمش و از خدای مهربان بابت این نعمت سپاسگذارم ،
و دورادور و گاهی به ندرت اون بنده خدا رو میبینم که ایشون هم شکر خدا خیلی خوشبختند شاید بیشتر از من و من میبینم که اگر ایشون در کنار من بودند ابدا نه اون و نه من خوشبخت نمیشدیم به هزار دلیل.
پس قلبتون رو همونطور که الان هست آروم کنید و با خدای درونتون ارتباط بگیرید و از ذات مقدسش بهترین ها رو طلب کنید خدا شاهده که بهتون عطا میشه مطمن باشید . در پناه الله مهربانتر از مادر باشید
به نام رب العالمین!
خدایا به نام خودت که هر چه داریم از آنه توست…
داستان تسلیم و سپردن کارها به خداوند!
هفته ی گذشته دخترم عسل از مدرسه با حالت گریه اومد و گفت معلممون که بسیار معلم خوب و فوق العاده ایی هست و بچه ها واقعا ارتباط عالی باهاشون دارند قراره دیگه نیاد مدرسه و گفتم نگران نباش و وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت که یه مشکل در چشمشون ایجاد شده و دکتر اجازه ی تدریس رو نمیده چون فشار زیاد باعث تشدید اون مسئله میشه و با عسل صحبت کردم و گفتم که سلامتی معلم اولویته و اگه نخواد که بیاد مطمئن باش یه معلم بهتر از اون براتون میاد ولی چون بچه هستند و عادت کردند اصلا غیر قابل باور بود رفتن ایشون در وسط های سال نه تنها این بلکه اکثره بچه ها حال عسل رو داشتند و اولیا درگیره این مسئله و هر کدوم دنباله یه راه حلی ولی انگار با این آموزه ها و فهمیدن و درک کردن قوانین خدا،برای من خیلی مبهم و پیچیده نبود این مسئله و میدونستم مثل بقیه ی کارها و همون سپردن کاره قبلیم به خدا و نتیجه ی فوق العاده اش،دلم رو قرص کرده بود و وقتی هر یک از اولیا در حال زنگ زدن و رفتن و پرس و جو برای دلیل و منطق این ماجرا بودند خداوند اون قدر من رو از مدار اون ها دور کرد که کلا سرم به یه کاره دیگه ای سرگرم شد و نفهمیدم در این هفته که اکثر اولیاها رفته بودند اداره ی آموزش و پرورش و خیلی مسائل حاشیه ای دیگه و چون میدونستم قانونش رو که با هر چی که بجنگی اون رو موندگارتر میکنی کلا رهاش کردم و با عسل هم با زبانی که بفهمه و براش قابل درک باشه حرف زدم و گفتم نگران نباش و بدون بهترین کار رو خدا انجام میده!
صبح وقتی می خواستم ببرمش مدرسه،گفتم روزت رو اینطوری شروع کن و بگو خدایا من نمیدونم هر کاری که به نفع ما هست رو انجام بده!
گفتم بگو خدایا اگه معلممون موندنی هست یه کاری کن که بمونه و اگه رفتنش حتمیه یه معلم خوب دیگه برامون جور کن که تو توانایی و هر چه رو بخوایی میتونی انجام بدی و یه انرژی و شوقی سر صبحی در دله این کودک جاری شد که فرکانسش رو گرفتم و چون چهارشنبه ی گذشته برای آخرین بار و آخرین روز معلمشون اومده بود و خداحافظی کرده بود از تک تکشون و دیگه قرار نبود که بیاد راهیش کردم و گفتم بسپار به خدا اگه اون بخواد که نره حتی معلمتون خودش هم با شرایط پیش اومده و منطق و دلیل نمیتونه بره و اگه خدابخواد میتونه بهترین معلم رو براتون بفرسته پس در هر دو شرایط به نفعتون هست چون همه کاره خداست!
خداوند قادره مطلقه…
خداوند عالمه مطلقه…
خداوند خالقه مطلقه…
بوسیدمش و با انگیزه ی فراوان راهی مدرسه اش کردم!
توی راه آهنگ زیبای بگو نزدیکه نزدیکم از راغب رو پلی کردم و گفتم واقعا خداجانم چقدر با تو بودن و با تو زندگی کردن زیباست!
چقدر حست فوق العاده ست!
چقدر نزدیکه نزدیکی حتی نزدیک تر از خودم به خودم!
اولیا مدرسه جلسه گذاشته بودند ساعت ده تا بریم و بگن که لااقل یه معلم خوب برای بچه ها در نظر بگیرند و من هم بدلیل اینکه نخوام از زیره اون قول و مسولیتم شونه خالی کنم رفتم و جمع شدند و هر کدوم دلیل آوردند و من بین اونا بودم ولی همرنگ اونا نبودم و رفتیم و مدیر سلام و احوال کرد و دلیل اومدن رو پرسید و چون حرف های زیادی آماده کرده بودند تا بگن هر کدوم شروع کردن ولی من ساکت ساکت!
بعده یه ربع که همگی دلیل و استدلال آوردند که درس بچه ها افت میکنه به خاطر این جابجایی و هزاران هزار دلیله دیگه و انگار بهم گفت تو هیچی نگو و چون شهری که ما زندگی میکنیم کوچیک هست اکثرا همه همدیگر رو می شناسند و دیگه گفتم چشم من ساکت بذار بقیه اعتراض کنن و دلیل اومدن من فقط این بود که سلب مسولیت نکنم!
مدیر گفتند حرف هاتون تموم شد و همگی گفتند بله و ادامه دادند که معلم بچه ها موافقت کردند که امسال رو بمونند و دوره ی درمان رو ادامه میدن و نگران رفتنشون نباشید چون نمیرن!
گفتم خدایا شکرت تو دلم که چطور همه چیز رو به زیبایی و آسونی می چینی وقتی از سره راهت کنار می کشیم و اجازه میدیم که کارها رو خودت انجام بدی چقدر زیبا می چینی!؟
چقدر ما رو به تسلیم تر بودن بیشتر هدایت می کنی!؟
چقدر نتیجه ی این تسلیم بودن همیشه به نفعمون میشه!؟
چقدر ما رو آسون می کنی برای آسونی ها!؟
از دفتر مدرسه بیرون اومدیم دیدیم زنگ تفریح بچه هاست،عسل با شوق کودکانه ای پرید بغلم و گفت مامان معلممون گفته تا آخره سال میام مدرسه،
گفتم دیدی گفتم همه چی درست میشه…
چقدر این قانون های خداوند بی نقص اند!
چقدر سپردن کارها به خودش ما رو آسون تر و روان تر میکنه تو این مسیر!
چقدر ایمانمون بیشتر میشه!
چقدر جلوی گفتگوهای ذهنی و ترس ها رو می گیریم،چقدر الگو میشه برامون که سر سپرده تر باشیم!
و چقدر انرژی و فرکانسمون رو بالاتر میبره!
خدایا شکرت که اگه ما سر سوزنی به این قوانینت عمل کنیم درهای نعمت و فراوانی رو به رویمون بیشتر باز میکنی!
بسم الله الرحمان الرحیم
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
به نام نامی یزدان پاک، خداوند بزرگ، قادر مطلق و فرمانروای جهان
میخوام از داستان تسلیم بودن در برابر خداوند بگم، که اگر عاشقانه سر تسلیم در برابر خداوند فرود بیاریم و اجازه بدیم هدایتمون کنه، چه گلستان زیبایی میشه زندگی شیرین ما
من همیشه در رویا هام بود که یک رابطه عالی داشته باشم، رابطه ای سراسر عشق، احترام، لذت، شادی و آرامش
در دفتر خواسته های خودم، ویژگی های همسر آینده ام رو نوشته بودم، که خدایا من همسری میخوام که این ویژگی رو داشته باشه، اینطوری باشه و …
مو به مو، دقیق به دقیق
یادمه یک بار با دو تا از دوستام صحبت میکردیم، من خواسته ام رو گفتم که دوست دارم همسر آینده ام این ویژگی هارو داشته باشه، بعد دوستام بهم گفتن که ابوالفضل تو با این طرز فکر تا ده سال دیگه هم نمیتونی ازدواج کنی! چون این چیزی که تو میگی اصلا شدنی نیست، اینکه انقدر دقیق خط کش بزاری و بخوای تمام ویژگی هایی که دوست داری رو در یک فرد مورد نظر پیدا کنی، خلاصه که نمیشه که نمیشه!!!
اما من به خدای خودم گفته بودم، خدایا من چنین رابطه ای رو میخوام، فردی رو میخوام که این ویژگی هارو داشته باشه، من رابطه ای که میخوام که توی هیچ فیلم عاشقانه ای هم نشه پیداش کرد
ششم تیر ماه سال 1401، من به همراه مادرم رفتیم سرای ایرانی، من ماشینم رو دو ماه بود بهم تحویل داده بودن و قصد داشتم یک زیلو بخرم بزارم صندوق ماشین تا بیرونی جایی رفتیم راحت بتونیم اطراق کنیم
رفتیم سرای ایرانی و گشتیم و من یک زیلو انتخاب کردم، رفتیم که من برم صندوق فاکتور رو بدم حساب کنم و بعدش برم محصول رو تحویل بگیرم
نوبت گرفتم و نشستم، وقتی نوبتم رو خوندن رفتم پشت باجه مورد نظر
همین جا بود که ماه زندگیم، مهسای پرنورم رو دیدم
همون که نگاهم بهش افتاد، تمام وجودم ذوق و شوق شد
انگار که فرشته ای بود که داشت اونجا کار میکرد
حین اینکه داشت کار من رو درست میکرد، من خیره شده بودم و نگاهش میکردم
ناگهان ندایی درونم گفت که همین الان باید پیشنهاد آشنایی به این خانوم محترم بدی!
من گفتم خدایا، من تا به حال چنین کاری نکردم! که بخوام به کسی پیشنهاد آشنایی و دوستی بدم
اون ندا گفت حتما باید این کار رو بکنی
ذهنم به شدت مقاومت میکرد، اگر قبول نکرد چی؟ اگر گفت حراست رو خبر میکنم این آقا مزاحم شده چی؟!
توی فکر بودم که دیدم دستگاه فتوکپی اون باجه کار نمیکنه، اون خانوم محترم که الان همسرم گفت آقا تشریف ببرید یک دوری بزنید تا دستگاه درست بشه
من رفتم و با مادرم یک چرخی زدیم توی سرا، اون ندا پشت سر هم میگفت باید بهش پیشنهاد بدی، باید بهش پیشنهاد بدی، باید شجاع باشی و بری بهش پیشنهاد بدی!
آخه چرا؟
چراش رو بزار بعدا میفهمی، ولی اگر پیشنهاد ندی بدجوری پشیمون میشی!
قلبم تند به تند میزد، انگار که اون ندا درگوش من بود و مدام تکرار میکرد
خدا داشت باهام صحبت میکرد، گفت پسر به حرف من گوش کن، تو کاری رو که من میگم انجام بده
بعد حدود یک ربع برگشتم اون باجه، دستگاه درست شده بود و کار من آماده بود، فاکتور رو گرفتم، اون لحظه مدیر اون صندوق بالای سر اون خانوم وایساده بود و تکون نمیخورد، من نمیتونستم جلوی اون آقا این کار رو بکنم، شاید باعث دردسر برای اون خانم میشد
دو سه دقیقه همینجور نشستم پشت باجه، اون خانم محترم دیگه موذب شد و شماره بعد رو زد
من دیگه فهمیدم باید بلند بشم و برم، پاشدم و رفتم سمت مادرم که صداش کنم بریم، حس عجیبی بود، انگار که یک کار نیمه تمام داشتم و باید تمومش میکردم
چند متر رفتم جلو، بعدش یک لحظه برگشتم دیدم کسی جلوی باجه اون خانم نیست، اون آقا هم رفته
گفتم خدایا الان وقتشه، رفتم پشت باجه و گفتم خانوم اگر اجازه بدید من میخوام شمارو به یک کافی شاپ دعوت کنم
ماه بانوی من اون لحظه خیلی خجالت کشید، خیلی آروم یک برگه کاغذ جلوی من گذاشت و با صدای آروم گفت شمارتون رو بنویسید باهاتون تماس میگیریم
من شماره ام رو نوشتم و با عشق تقدیم کردم، از جام بلند شدم و رفتم پیش مادرم که برگردیم
تمام مسیر برگشت وجودم سراسر شوق بود، سراسر عشق، احساس قدرت و اعتماد به نفس که تونستم انجامش بدم، حرف خدارو گوش دادم، تسلیم خداوند شدم و گفتم خدایا اگر تو میگی انجامش بده انجامش میدم، من جرأتش رو دارم
فردا صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم اون عشق زیبا توی واتس آپ به من پیام داده، و این شروعی بود به رابطه رویایی و نورانی که الان دارم
دوستان گلم، ما بعد از پنج ماه باهم ازدواج کردیم، همسرم تمام اون ویژگی هایی که توی دفترم نوشته بودم رو داره
تک به تک!
همیشه بهش میگم خداوند تورو برای من آفریده، انقدر که تمام ویژگی ها و خصوصیاتت رو دوست دارم
رفقا من از خدا عشق خواستم، تسلیم خداوند شدم و خدا من رو هدایت کرد
من اگر اون روز به حرفش گوش نداده بودم، پیشنهاد آشنایی نمیدادم و دست خالی برمیگشتم، این همه عشق الان توی زندگیم نبود
از وقتی باهمسرم آشنا شدم از آسمان و زمین برای من خیر و برکت نازل شد
ما خونه ساختیم
کلی وسایل قشنگ و عالی خریدیم
خانواده همسرم فوق العاده عالی هستند و من رو بسیار دوست دارند
من عاشق همسرم هستم و ثانیه به ثانیه بودن در کنار همسرم برای تجربه شیرین بهشته
و تمام این اتفاقات زیبا، از اونجایی شروع شد که من به درگاه خداوند تسلیم بودم
چجور من رو هدایت کرد به سرای ایرانی، اون باجه مورد نظر و ….
چجور عشق رو وارد زندگی من کرد
خیلی جاها این داستان رو تعریف میکنم همه میگن چقدر عاشقانه، چقدر اروپایی، چقدر شیک و مجلسی
ای قربون اون اسم زیبات برم الله
خیلی زندگیم رو قشنگ کردی
خیلی خوشحالم که داستان عاشقانه زندگیم رو براتون تعریف کردم
که یاد بگیریم اگر تسلیم خدا باشیم، ثروت، عشق، آرامش، سلامتی، خوشبختی به ساده ترین شکل وارد زندگیمون میشه
خداجونم شکرت، شکرت که بهم درس تسلیم بودن دادی
الهی که در زندگی هممون، همیشه خبر از سلامتی و عشق و ثروت و شادی باشه
در پناه خدای یگانه، عاشق باشید و ثروتمند
به نام سیستم هدایتگر بشر
سلام
1_یک ربی هست که خالق جهان هست که همه چیز رو مدیریت می کنه .اولین باور این که این جهان را یک رب العالمینی خلق کرده که همه چیز در ید قدرت اوست که میلیاردها بار از من اگاه تره بینهایت مدیر مدبر بهتری از من هست…
خداوند بی نهایت از ما آگاه تر هست.
خدایا من مرضیه تسلیم اعتماد می کنم و توکل می کنم بر تو
من را هدایت کن .من به عنوان یک آفریده که بنده تو هستم دلم میخواد که پیشرفتکنم ولی نمی دانم چطور باید پیشرفت کنم من تسلیم تسلیم درگاه تو هستم.خدایا من خاشع ام در برابر تو فروتنم دربرابر تو .خدایا مدرک من قطعا به لطف تو بوده من تسلیمم. اگر لطف و هدایت تو نبود قطعا من نمی تونستم مدرک ارشدم بگیرم پروردگارا. خداوندا هر پیشرفتی که قطعا کمکتو بوده من فروتنم. مدرک ارشد چیه نمره چیه هوش چیه من نوک سوزونم نیستم در برابر عظمت تو پروردگارا.
من تسلییمم. من دیگه نمی چسبم به خواسته ام و دیگه نمیخوام مسیر مشخص کنم برای رسیدنم به خواسته که شغل ثابت خوب هست .تو هزار برابر من آگاهی دانایی مسیر بلدی .
بیام به جای درخواستم که این خانه ماشین وپول و کار و رابطه میخوام قصد پشت این خواسته ها بیا بگو. مثلا میخوای بری سرکار فکر کن ببین قصد پشت این کارت چیه
جای مشخص کردن مسیر و نوع رسیدن به اون مسیر بگو خدایا من تسلیمم می سپرم به خودت من اجازه میدم تو تصمیم نهایی بگیری خداوندا تو هدایت کن من رو .
هدایت قدم به قدم میاد باید قدم اول برداری تا قدم های بیاد برات.
نمی دانی چطوری به خواسته برسی ولی خداوند مرحله به مرحله هدایت می کنه .
شاید گاهیی مسیر نزدیک باشه ولی هدایت بخواد مارو به سمت بهتری هدایت کنه که با آسیب کمتر .
خدایا من حالیم نیست تو متوجه تری من هدایت کن به سمت درست .من مغزم نمی دانه چه جوری باید شاغل بشم و در چه شغلی باشم تو خودت من هدایت کن و نشانه کاری که بدردم میخوره و ثروت آفرین برام برسون …
وقتی به وعده و هدایت خداوند عمل می کنی به زودی گشایش میاد چون خداوند هرکس که تسلیمش باشه رو خیلی خوب هدایت می کنه .
ما نمی توانیم همه چیز رو کنترل کنیم و اصلا امکان پذیر نیست
ما باید فقط قصد خودمان رو بگیم.
2_دربرابر این سیستم باید تسلیم بود و اعتماد کرد به این نیرو بدون هیچ ترس و شکی مثل نوزادی که هنگام تولد وصل به مادرش و مطیع مادرش هست..
هرچیزی میخوای بگو چرا دلیل هات پیدا کن
خدایا من دلم میخواد برم سرکار و حقوق ثابت و شغل ثابت داشته باشم چرا ؟
1_چون فکر می کنم اگر شاغل بشم مستقل تر میشم و خودم می توانم هرچی دلم خواست بخرم و اینکه با داشتن شغل اعتماد به نفس و خود عشق ورزی بیشتری
2_مشغول میشم و کمتر تو خانه می مونم یه جورایی از وقتم ارزشمند استفاده میکنم و با افراد بیشتری ارتباط برقرار می کنم.
3_می توانم پس انداز کنم خانه بخرم ماشین بخرم وسیله بخرم همه مایحتاج خودم بدون منت کسی تهیه کنم
4_از مدرکم استفاده میکنم
5_دیگه تو خانه نمیونم می تونم دوستان خوب افراد خوبی کنار خودم داشته باشم
6_احساس هویت می کنم.
7_دلیل اصلی پول درآوردن هست و رفع مایحتاج و پرشدن وقتم و اینکه جلو دیگران پرستیژ دارم و از بیکاری خارج میشم.
8_احساس مهم بودن و اعتماد به نفس میده ارزشمند تر نیشن
9_کمک خرج همسرم میشم
10_هرچیزی دلم بخواد بدون دغدغه میخرم دیگه لازم نیست به دست دیگران نگاه کنم تا مخارجم بده
11_ با کار پول درمیارم و با پول هرچی که دلم بخواد مثلا باشگاه برم لباس بخرم تفریح داشته باشم لذت ببرم
12_فرزتدانم دراینده بهم افتخار کنن و درآمد شخصی خودم داشته باشم .
13_اسایش آرامش راحتیم میخوام
14_می توانم تو مناسب های مختلف برای خودم برای همسرم و خانوادم بدون نگرانی کادو بگیرم
15_می توانم لوازم ضروری که یک خانم لازم داره بگیرم
و دوست دارم معلمی برم سرکار چرا ؟چون
1_چون فکر می کنم کاری که پرستیژ شغلی داری
2 فکر می کنم امنیت شغلی دارم و برای آینده ام خوبه چون کار ثابتی هست و درآمد مشخصی داره و بیمه عمر داره و تو پیری یه حقوقی بالاخره دارم
3 ساعت کاریش کمه و با توجه به ساعت کم حقوق خوبی داره
5 محیطش مناسب یک خانم هست و محیط شاد مفرحی هست و با کودکان در ارتباط هست
6 اینکه همه همکارانم هم جنس خودم و با شخصیت هستند
7 اینکه دوروز تعطیلی در هفته داره و میشه به خانواده رسیدگی کرد
8 تو تابستان مرخصی با حقوق دارن
9 مرخصی زایمان با حقوق داره
10 به هرحال یه شغلی که توش برشکست شدن نداره
11 سرمایه اولیه نمیخواد و من توش مهارت کافی دارم
12 چرا ؟چون محیطش طوری که فرهنگی هست و آدم ها خوب توش هستن و من می توانم اونجا پیشرفت کنم
13 چرا چون دیگه هر دقیقه نگران کارم نیست که ممکن بازار کساد بشه یا اتفاقی بیفته که نتونم برم سرکار مدرسه همیشه هست و درآمدی مشخص اول هرماه میاد تو حساب
14 کاری که فعالیت بدنی خیلی زیاد نداره و بیشتر باید صحبت کرد و آموزش داد
15 به هرکس بگی معلمی احترام خاصی داری
16 به روحیه من بیشتر میخوره
17 کاری که توش علاقه دارم و توش خوبم و سال های زیادی تصویر می کشیدم معلمم
18 می توانم بعد از مدرسه به کارهای خانه رسیدگی کنم چون پاره وقت می توانم به همسرم و دراینده به فرزندانم رسیدگی کنم
19 بیمه عمر برام مهمه و اینکه امنیت شغلی و ثبات شغلی داشته باشم .
20و اینکه در حال حاضر کار دیگه ایی به ذهنم نمی رسه
21 اینکه دیگه توش حاشیه نیست صاحبکار نداری و اینکه خودت مدیریت داری و اینکه با دولت سروکله می زنی و حقوق دولت میده و طبق وزارت کار هست و در آمد ثابت داری دیگه نگران دزدی گرانی تورم و سرمایه اولیه نیستی احتیاج به شرایط خاصی برای شروع نداری .
22 محیطش منفی سمی نیست محیطش شاد دوستانه و اینکه در زمان کم و محیط مناسب مناسب شخصیت خانم ها هست .
23 کاری که بعد برات حاشیه نداره دشمن تراشی نمیشه محیط منفی نیست و قرار نیست اتفاق بدی بیفته
24 شیفت شب نداره و اینکه تایم کاری خوب
25 محیط شلوغ خوب اجتماعی و من فن بیان خوب دارم
26 قرار نیست صاحبکار سواستفاده جسمی روحی روانی کنه یا حق حقوقت بخوره.
27 قرار نیست خارج از تایم اداری هم کاری کنی .
28داشتن روحیه شاد و پرنشاط به دلیل ارتباط با جوانان و نوجوانان پرانرژی
29 کمتر بودن ساعات کاری کارمندان آموزش و پرورش نسبت به کارمندهای سازمانهای دیگر
30 تعطیلی مدارس در عید نوروز، سه ماه تابستان و شرایط بد جوی تعطیلات خیلی زیادی داره
31دریافت حقوق حتی در زمان تعطیلی مدارس
32 بهرهمندی از بیمه درمانی
33 دریافت عیدی سالانه، پاداش و مواردی مشابه
34دریافت حقوق بازنشستگی بعد از اتمام دوره خدمت
35 داشتن شرایط مناسب برای دو شغلی شدن
36امکان تدریس بهصورت دولتی و خصوصی
37 شغلی که برای خانم ها در ایران مناسب و خیلی امنیت داره .
من مرضیه الان متوجه شدم اولا خداوندا از تو درخواست کار دارم تا بتونم ثروت داشته باشم حالا ثروت برای چی میخوام برای اینکه دستم جلوی کسی دراز نباشه و بتونم هر زمان هرچی دلم خواست بدون نگرانی بخرم و نیازمند دیگران نباشم دلم میخواد مشغول باشم اعتماد به نفس عزت نفس داشته باشم.
خدایا متوجه شدم از شغل معلمی خوشم میاد چون حقوق ثابت داره آزادی مکانی و تعطیلات زمانی زیاد و ساعت کاری کم داره مستقل بودن داشتن حقوق مشخص بدون نیاز به سرمایه اولیه پرستیژ کاری داشتن یه پولی که بدون زحمت زیاد بدست میاد .و فکر می کنم این کار دوست دارم چون امنیت دارم چه در محیط کار و چه از لحاظ ثبات کاری
خداوندا من حس می کنم این کار دوست دارم به دلایل بالا ولی خداوندا من در برابر تو تسلیم هستم
من مرضیه به تو می سپارم همه چیز رو ودیگه با ذهن محدود خودم تصمیم نمی گیرم و از تو درخواست هدایت می کنم و تو جواب بده و تو راهنمایی کن من رو خودت مسیر مناسب رو نشان من بده من نمی دانم من خاشع متواضع هستم اگر این شغل به صلاح من هست من قبول بشم و اگر هم نیست من به سمت شغل یا افراد یا شرایطی هدایت کن که موارد بالا یعنی آزادی زمانی حقوق ثابت مناسب و شرایط بالا داشته باشد
ربنا از تو بابت داشتن شغلی با شرایط بالا سپاسگزارم
خدای مهربانم تو در هرشرایطی مواظب من مرضیه هستی دوست دارم خدا جونم.تو توی هر شرایطی کنارم هستی تو نزدیک ترین منی تو عزیز ترین منی تو بودی من نبودم .دلیل افرینشم را نمی دانم دلیل اینکه از روح خودت در من دمیده.چی شد که اجازه آمدن به کره خاکی رو به من دادی؟فقط صبورم و سپاسگزارم و ازت میخوام که بهم بگی چه باید بکنم و رسالت من در این زندگی چی هست. بهم خوب و بد مسیر رو نشان بده و هرجا از مسیر هدایت تو دور شدم مندو دستی به مسیر خودت برگردون خدایا عشق واقعی من نزدیک ترینم قوی ترینم دست دلباز ترینم صبور ترین مهربان ترین بخشنده ترینم همه دارایی من کاری کن که صفات شخصیتی من روز به روز شبیه تر به تو بشه. یه کاری کن رنگبوی خدایی بگیرم.یه کاری کن حضورم و وجودم باعث حال خوب همه انسان ها بشه.خدایا تو دست دلباز ترینی از روی شناختم از تو فهمیدم نباید التماس کسی رو بکنم یا کسی رو جای تو بیارم چون من با حضور تو قوی ترین زن و دختر دنیا هستم ازت میخوام توجه ویژه به من کنی چون من وجودم با تو معنا پیدا میکنه رسالت من رو بهمبگو
به نام خداوند جان جانان خداوند هادی و رحمان
سلام عرض میکنم خدمت شما استاد سید حسین عباسمنش و سر کار خانم مریم شایسته که شما 2 نفر جزو ناب ترین انسان هایی هستید که من در تمام عمرم دیدم . الگویی مناسب برای هر فردی که به دنبال آرامش و زندگی زیبا از هر جهت هست .
استاد وقتی حرف از هدایت میشه واقعا آدم نمیدونه از کدوم هدایت بگه ،چون وقتی آدم یک دقیقه میشینه عمیق میشه به رفتاراش و اتفاقات روزمرش میبینه که دائما در حال هدایته….
از اجزای بدنمون بگیر تا واکنش های ما به هر چیزی …. اینا واقعا همش هدایت هایی هست که ما اصلا نمیبینیمشون یعنی توجهی بهش نمیکنیم.
ما هر لحظه در حال هدایت هستیم به قول قرآن هر لحظه هدایتی بر شماست…
. فقط چیزی که من تا این مرحله از آگاهی های زندگی و آموزه های شما فهمیدم اینه که ما هدایت هامون بستگی به مداری هست که توشیم، بستگی داره به باور هامون ، و نسبت به این باور ها و مدارها هدایت ها رو دریافت میکنیم .
من 3 سال هست که به یاری خدا و با فایل های رایگان شما به ترکیه مهاجرت کردم و الان در انتهای سال سوم به مهاجرتی دیگر دعوت شدم به لطف خداوند مننان . استاد ما وقتی تصمیم به مهاجرت به ترکیه رو گرفتیم هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای و جا و کار و آشنا و اینا نداشتیم فقط یه حسی به من و همسرم گفت پاشید جمع کنید و برید برید یه جای دور ….. ولی خوب ما در شرایط مالی خوبی نبودیم هر چی تو خونه داشتیم فروختیم و با پول پیش خونه همه رو جمع کردیم و تو یک هفته همه وسایل خونه رو فروختیم و بلیط و حرکت …..
همه هنگ کرده بودن از این تصمیم یهویی ما ،،، مخالفت خانواده ترمزی برای ما شده بود ( البته اینم بگم که ما چند سالی بود دوست داشتیم بریم آلمان ولی هزینش بسیار برای ما بالا بود ) ولی اون صدای خدا که به ما گفت برید ترکیه خیلی واضح بود که ما با ترس و استرسی که داشتیم ولی اومدیم ،انگار ایمانه قویتر بود ، همش اون حرف شما تو ذهنمون بود و مدام به همدیگه میگفتیم: ایمانی که عمل نیاره حرف مفته /// خستهشده بودیم از یکنواختی از چک و لگد های دنیا ، خستگی از ترحم و توجه بیش از حد دیگران و کلی ورودی های مخرب دیگه تصمیم ما رو جدیتر کرد و حرکت ما شروع شد … ما وقتی اومدیم ترکیه استاد با پولی اومدیم که حرکت شنید گفت شما دروغ میگید با این پول شما نمیشد مهاجرت کنید ولی از اونجایی که خدا همیشه به شجاع ها پاسخ میده ما خونمون رو با بهترین قیمت در یک لوکیشن روحانی خونه ای که کاملا مجهز بود و حتی ما یک ماه اول به جز مواد خوراکی هیچ چیزی دیگه ای نخریدم همه بود تو این خونه . بعد فردای اون روز که خونه رو گرفتیم دیدیم خونمون جلوش یه پارکه یه پارک که به دریاچه ای بینظیر وصل میشه و تو فاصله 10 دقیقه ای خونه ما دریا هم هست . اصلا باورتون نمیشه ما وقتی اینارو دیدیم اشک ذوق از هدایت های خدا از چشمانمان جاری شد و همون جا گفتم خداوند بهترین برنامه ریزه و بعدش کار خودم و همسرم به بهترین شکل درست شدو خلاصه تمامی کارامون خیلی خوشگل و آسان و عزتمندانه انجام شد که ار بخوام بنویسم باید صفحه ها بنویسم ، چون انقدر خداوند مارو تو این سه سال هدایت کرد هدایت کرد که واقعا قابل شمارش نیست … ولی اینا رو گفتم برسم به اینجا ….
ما بعد از 3 سال زندگی در ترکیه بطور معجزه آسا با هدایت های خداوند و عمل کردن به این هدایت ها و البته تسلیم بودن در برابر خدا 3 روز دیگر به آلمان مهاجرت خواهیم کرد و این آرزوی ما تقریبا بعد از 10 سال در این 6 ماه اخیر وقتی به درجه ای از تسلیم بودم و عمل با ایمان قویتر رسیدیم انقدر آسان برامون رقم خورد که نگو …..
پسر ما 10 سال بود با کله خودمون میرفتیم جلو نشد که نشد ….چقدر هم دوره ای های ما هم کلاسهای ما رفتن ولی ما قدم برمیداشتیم نمیشد چون داشتیم با کله داغون خودمون و اطلاعات دیگران میرفتیم جلو و قطعا نتیجش همین بود که نمیشد دیگه …. تا اینکه خیلی هدایتی ما از پارسال که 12 قدم رو خریدیم و کار کردیم تو این 6 ماه اخیر درآمد ما بسیار بسیار افزایش پیدا کرد بعد خیلی هدایتی برادر خانومم به ما گیر داد که ( بچه ها یه موسسه مهاجرتی هست که خیلی کارش درسته و اینا ) ما هم با اینکه خیلی از این موسسات و دیده بودیم طبق ادب گفتیم ok اونم پیگیر میشیم و روال زندگیمون رو انجام میدادیم که فردای همون روز که برادر خانومم گفته بود اون موسسه رو خواهر خانومم دوباره پیگی کرد که این موسسه خیلی کارش درسته و اینا ،،،، یه 2 روز بعد یکی از همکارای خانومم تو ترکیه از اون موسسه تعریف کرد بعد یهو منو خانومم همینجوری به هم نگاه کردیم و گفتیم ( این هدایت خداست این هدایت خداست) چرا باید چند نفر با لوکیشن های مختلف به ما یه جا رو معرفی کنن . از اونجایی هم که شما میگید بچه ها شما وقتی دارید رو خودتون کار میکنید، وقتی از خدا درخواست هدایت دارید آنتن ها تون رو تیز کنید چون نشانه ها میان …..
خلاصه سرتون رو درد نیارم ما به اون موسسه زنگ زدیم و مشاوره گرفتیم و چه موسسه خوبی بود و ما کاملا فهمیدیم که این هدایت خدا بی دلیل نبوده … ما از طریق این موسسه موفق شدیم در کمتر از یک ماه هم وقت سفارت و هم ویزامون رو بگیریم که این بزرگترین معجزه خدا تو زندگیمون بود که رد پای خداوند رو به وضوح میشه دید ….
استاد جان الان که ساعت12:30 دقیقه شب هست یه حسی بهم گفت بیام این کامنت رو بنویسم چدن این فایل نشانه امروز من بود . خدا گفت بنویس که کجا هدایتت کردم و ذوقت رو منتشر کن تا شاید بشه دلگرمی برای دیگران و البته رد پایی از خودم . حالا تو این پروسه ویزا خوب ما باید خونه مون رو تحویل میدادیم. اینترنت خونه رو میبستیم و کلی کارای دیگه ،،،، جالب اینجاست که تمامی کار های ما در بهترین زمان خودش انجام شد : اقامت مون در ترکیه دقیقا مصادف شده با اتمام ویزامون . قرار داد اینترنت همینطور . قرار داد کاریمون همینطور . سر سال خونمون همینطور یعنی الان که دارم مینویسم میگم واقعا من اگر خودم میخواستم اینا رو برنامه ریزی کنم اصلا نمیشد امکان نداشت ، ولی ببینید هدایت های خدا و برنامه ریزیش چقدرررررر دقیقه آخه. یعنی اگر برای کسی تعریف کنی که تو مدار ما نباشه میگه داری دروغ میگی مگه میشه همه اینا رو هندل کرد ولی واقعا شما ببینید چه هماهنگی عجیبی دقیقا ما 3 روز دیگه پرواز داریم و تمامی این بار ها رو خدا به راحتی و آسانی از رو دوشمون برداشته ….
خدایا شکررررتتتتتتتتتت
نمیدونم چی بگم واقعا واقعا هر چی میگذره تازه حرف های شمارو متوجه میشم و میگم بابا من اون موقع اصلا نمیدونستم مهنی هدایت رو معنی تسلیم بودن و حرکت در مسیر درست رو …. البته بگم که من با ادامه این مسیر چند وقته دیگه میگم اون موقع من هیچی حالیم نبود و این داستان تا آخر عمرم ادامه خواهد داشت …..
خلاصه استاد عزیزم واقعا دمتون گرم دم مریم خانومم گرم که انقدر شما با عشق این اطلاعات رو در اختیار ما میزارید تا ما کمی تفکر کنیم و متواضع باشیم در برابر خداوندی که تصمیم گیرنده ماست صاحب ماست خود ماست ،
بازم ازتون ممنونم که هستید
به امید دیدارتون
به نام خداوند هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوستان خوبم
امید دارم خدا هدایتم کنه تا اگاهی که امروز به قول دوستان توش شیرجه زدم و بتونم درست بیان کنم
و این حجم از اگاهی رو بتونم همون شکل که در ذهنمه
اینجا بنویسم .
امروز اتفاق عجیبی برام افتاد مثل یه معجزه .
برمیگردم یکم عقب ، و میخوام از مسیر حرکتم کمی خلاصه وار براتون بگم .
وقتی هدایت شدم به ایده ی بافت کیف رافیا برای خودم ، قدم برداشتم و حرکت کردم و نخ خریدم و شروع کردم، از همون ابتدا همش هدایتی بود حتی انتخاب نخش ، چون من نخ دیگه ای و قرار بود بگیرم نه نخ رافیا ، فروشنده و همه دست به کار شدن تا من هدایت بشم به اینکه ببافم و بفروشم ، منی که هیچی نمی دونم
منی که گفتم خدایا چه جوری ،
فقط تلگرام و دارم و در تو این شرایط چه جوری مگه میشه
بازم هدایت کار خودشو کرد و بهم گفته شد و منی که انگار چاقو زیر گلوم باشه رفتم و دونه به دونه مغازه ها کارم و معرفی کردم
هیشکی قبول نکرد که برام بفروشه
نجواها اومد و دوباره کم مونده بود قدرت و بدم دست همسرم که اجازه نمیده من از طریق های دیگه بفروشم و این حرفا تا اینکه گفتم نه همه کاره خداست
اینو گفتم و خدا خواهر همسرم و فرستاد و بدون اینکه من بگم خودش قبول کرد کارامو بفروشه
کمی گذشت و دیدم ایشون اصلا به کار من بها نمیده و ارزش کارمو نمیدونه
با قیمتای خیلی پایین میفروشع
گفتم خدا درستع هدایتم کردی ولی ته دلم اشوبع
اخه ارزش کار من بالاتر از این حرفاس
خدا گفت صبر کن و ادامه بده
بعد از سه ماه یه تضادی برام پیش اومد خیلی اتفاقی
و اون تضاد منو حل داد به اینکه بگم خواهر همسر عزیزم ممنون که برام شدی دستی از دستان خدا
ولی ممنون میشم بقیه بافتها رو برام بیاری
و اینجا بود که دفتر این موضوع بسته شد
حالا من موندم و نجواها ، چه طور قراره بفروشم
شاید باورتون نشه تو این دو روز خدا از زمین و زمان با من حرف زده ، از طریق پسرم :
مامان خدا بع من گفته برات مشتری میشه
قران بارها و بارها باز کردم و دیدم که میگه ادامه بده
و اما امروز
گفتم خدا من اون قدر ایمان ندارم که بخوام ببافم و جمع کنم اونجا
گفتم اصلا این جوری فکر کنم که این کار برلم مناسب نیست و تو برام برنامه بهتری داری من ادمی نیستم روزم و الکی شب کنم .داشتم تو سایت میچرخیدم
منو کشون کشون برد سمت نشانه ها
به خدا یه لحظه مغزم کار نکرد
مگه میشه منو برد به خریدن فصل پنج کتاب رویاهای استاد
حالا چرا فصل پنج؟
چون میخواست اینو بهم بگه
حتی اگر روزهایی رو سپری میکنید که به نظر برسد هیچ کار مفیدی انجام نمیدی به معنی بطالت نیست بلکه برکتی به شما هدیه شده تا اجازه دهی روحت اماده ی مکاشفه ای دیگر باشد
اماده هدایتی در مسیر دیگر و تنها کارت این است که لذت ببری.
خدا شاهده دقیقا جمله کتابه
من دیده بودم ، خیلی ، که خدا جوابمو بده تو کامنتا یا خیلی جاها مثل قران
ولی به خدا قسم این شکلیشو ندیده بودم
حتی خدا بهم گفت کامنتم و اینجا بنویسم
میخواستم تو قسمت همون کتاب بنویسم ولی بازم منو اورد اینجا .
اونقدر قشنگ منو اروم کرد که تا شب از خوشحالی داشتم گریه میکردم و به حدی از لذت رسیدم که رسیدن به خواستم با من این کارو نمیکرد .
کتاب و خوندم و خوندم
انگار خدا داشت با من حرف میزد
مگه میشه منو بکشونه سمت این کتاب و من بدون مقاومت بخرمش و این حرفا از زبان استادم واقعا باور کردنی نیست
بهم گفت وقتی ایمان میاری و تسلیم میشی نعمت و برکت میاد سمتت از راه ایده های مختلف
بعد وقتی کلمه تسلیم و شنیدم اومدم اینجا تو این فایل
بازم اگاهی بهم داد
بازم حالم دگرگون کرد
اخه من این فایل و چند روز پیش گوش دادم ولی انگار اولین با رم بود.
خدای من
بازم رفتم سراغ کتاب
انگار داشت خدا من میکشوند به این ور و اون ور تا بهم بگه باید چی کار کنم
اولش که گفت نترس این یه فرصته برای رشد بیشترت
بعد که صفحات بعدی کتاب و خوندم
بازم معجزه
گفت:
اگه به خاطر ترس از شکست نزدیکه که بیخیال ایده هات بشی نترس،
ایمان داشته باش همون خدایی که این ایده رو بهت داده، قبلا تمام اسباب اجراشو برات فراهم کرده.
خدا شاهده بازم جمله ی کتاب بود .
من هنوزم فکر میکنم خواب میبینم
اروم اروم هدایتم کرد
بعد خیلی عالی حالم و تغییر داد برای درک بیشتر
بعد حرف اصلی و زد
یعنی تسلیم باش ، ایمان داشته باش
نترس
این جمله ی کتاب منو زیرو رو کرد
درسته ، همون خدایی که این ایده رو بهم الهام کرد ، قبلا
برام اجراش کرده ، فقط منتظره ایمان منه
خدایا من در این لحظه تسلیم ترین حالت ممکن و دارم
خدایا من اجاره میدم در هر لخظه هدایتم کنی
خدایا شکرت برای اگاهی امروزم
خدایا شکرت برای رشد امروزم
خدایا شکرت برای ایمان بیشتر امروزم
خدایا شکرت
سلام خانم قاسمی عزیز
منالان داشتم فکر میکردم چرا بیکارم الان و جواب خداوند در کامنت شما بود:
حتی اگر روزهایی رو سپری میکنید که به نظر برسد هیچ کار مفیدی انجام نمیدی به معنی بطالت نیست بلکه برکتی به شما هدیه شده تا اجازه دهی روحت اماده ی مکاشفه ای دیگر باشد
اماده هدایتی در مسیر دیگر و تنها کارت این است که لذت ببری.
وای خدای من که خداوند با یک حرف چندین نفر هدایت می کنه
سپاسگزارم
سلام
خدارا شکر. یک فرصت جدید برای خلق اتفاقات. را بهم میدهد
وقتی کامنتی میزارم کلی انرژی از درونم آزاد میشود
این انرژی تبدیل به فرکانس میشود
و این فرکانس تبدیل به خلق شرایطم میشود
وقتی استاد داشت از هدایت خدا صحبت میکرد
گفتم که ببین همین که امروز دارم در این فایل حرف های استاد را گوش میکنم یعنی اینکه خداوند داره هدایتی میکند
شاید چند بار دیگه هم این فایل و گوش کردم ولی این بار کلام استاد از دیدگاه و باور دیگرم داشت تاثیر میگذاشت
تمام اتفاقات و شرایط به جوری برام رقم میخورد که من خودم فکرش را نمیکنم .همان فرکانس هایی که به جهان هستی ارسال میکنم برام اتفاق میافتد
من در مدار مدار ثروت خودم را قرار میدهم خداوند ثروت را وارد زندگی ام میکند
به آگاهی های جهان هستی توجه میکنم خداوند. بهترین آگاهی های ناب را برام هدایت میکند که گاهی مواقع اشک از چشمانم در میاد
و خودم میدونم که من دارم به احساس خوب خودم را میرسانم
چون خودم را در آغوش خداوند قرار دادم
ندایی که از قلبم بیرون میاد صدای خداست و آرامش را بهم فراوان میدهد خدایا از تو سپاس گذارم
به نام خدای مهربانم
سلام وخسته نباشید خدمت عزیزانم
خداروشکر که فرصتی دارم برای نوشتن
برای صبحت کردن راجبه پروردگارم برای عشق بازی بااون
استاد عزیزم من خیلی اشتباه داشتم توزندگیم
حتی الان که قانون روقهمیدم بازم اشتباه میکنم اما یه نیرویی منو برمیگردونه تومسیر درست
من به خداهمون چیزی روگفتم که شما گفتی گفتم خداجانم اگه دارم اشتباه میکنم گوشمو یکم بپیچون وبرم گردون
ولی یه چیزی رودرک کردم
که حتی اونایی که نشون میدن خیلیبراشون عزیزی توموقع مسائلت یارت نیستن
فقط خداست که میمونه برات
منعادتم اینه هروقت به مسائلی میخورم به استادم پیام میدم وشرومیکنم درددل کردن
ولی دیشب گفتم بیخیال
امشبرو پیام نده توذهنت خودت حلش کن تومیتونی
به خودم گفتم هربار که ذهنمو کنترل کنم وبرای حل مسائلم ازکسی کمک نخوام یعنی 10 قدم به خدانزدیکتر شدم وقویتر شدم ونزد خداعزیزترم
واین فکربهم ارامش میده
خدایاشکرت
شکرت برای دستانم که سالمه وقدرت داره برای نوشتن
شکرت برای این سایت که بهم ارامش میده
شکرت برای فرصت زندگیکردن
شکرت برای نفسی ک میکشم
شکرت برای کامنتی که نوشتم
زندگی زیباست
قدرت فقط خداست
منلایق بهترینهام
هروز همه چی بهتر وساده تر میشه
من خودم خالق زندگیم هستم