در این چند روزه، درذهنم مشغولِ مرور مسیری بودم که در ابتدای روندِ موفقیت آغاز کردم و آن، نقش الگوهایی بود که در ذهنم برای رسیدن به موفقیت ایجاد کرده بودم.
در زندگی اطرافیانِ من، الگوهای موفق وجود نداشت. اما در کتابهای زیادی، داستان های زندگیِ افراد موفقی را یافتم که:
توانسته بودند از هیچ، موفقیت بسازند
توانسته بودند، بدون هیچ سرمایه ای کسب و کار موفقی ایجاد نمایند
توانسته بودند، با وجود برخورد به مشکلات، همچنان مسیرشان را ادامه دهند
من بارها و بارها، روندِ موفقیت این افراد را خواندم. آنقدر که انگار آنها را می شناسم و با آنها زندگی می کنم
با هر بار خواندنِ داستان های بیشتری از افراد موفق، ذهنیتی در من ایجاد می شد، که می شود حتی از هیچ، به موفقیت هایی بزرگ رسید و بیشتر باورم می شد که اگر آنها توانسته اند، من هم می توانم
من این روند را آنقدر ادامه دادم که دیگر رسیدن به موفقیت های بزرگ، نه تنها برایم یک رویای دور از دسترس نبود، بلکه ۱۰۰% یقین داشتم که آنچه را می خواهم، بدست خواهم آورد. آنهم درست در زمانی که در واقعیتِ آن روزهای زندگی ام، کوچکترین نشانه ای از موفقیت وجود نداشت…
درصدِ بسیاری از این یقین، را همان الگوها در ذهن من ساختند… و قضیه اینجاست که وقتی ذهنِ ما می پذیرد که موضوعی امکان پذیر است، دیگر رسیدنِ ما به آن موفقیت، حتمی است.
لذا تصمیم گرفتم از شما دعوت کنم که، با کمکِ یکدیگر، کتابی مرجع در مورد الگوهای موفق، از داستان موفقیت های تان تهیه کنیم که:
توانسته اید با اجرای آگاهی های آموخته شده از فایلها و دوره های من، باورهایی ثروت آفرین و برنامه ای قدرتمندکننده در ذهنتان نصب کنید که شما را وارد مدار خواسته هایتان کند،
توانسته اید توانایی را در خود بیدار نگه دارید که حمایت و هدایت خداوند را در مسیری که برای خلق خواسته های خود می پیمایید، در وجودتان زنده نگه دارد،
توانایی ای که حساب کردن روی جریان هدایت را در عمل می آموزد تا بتوانید در لحظاتِ ناتوانی از کنترل ذهن به یادت آوری که:
اوضاع هر چقدر هم سخت باشد، قابل تغییر است، اگر بتوانم خودم را با این جریان هدایت همراه کنم و با این قانون مسلم که احساس خوب = اتفاقات خوب، هماهنگ شوم:
همه چیز تغییر می کند وقتی قادر می شویم، فکر خدا را بخوانیم. وقتی باتغییرِ نگاه مان به خود و توانایی های مان، فرکانس و مدارمان را تغییر می دهیم.
یادمان باشد که در جهانی زندگی می کنیم که همواره در حال گسترش است و همیشه مشتاقِ بیشتر بخشیدن به ماست.
یعنی هر چقدر هم موفق باشیم، باز هم می توانیم موفق تر باشیم. هر چقدر باورهای قدرتمند کننده ای در خود ساخته باشیم، باز هم می توانیم باورهای بهتری جایگزینِ آنها نماییم. زیرا جهان ما همواره به سمتِ بهتر شدن و بیشتر داشتن پیش می رود.
داستان این موفقیت ها، داستان ماندن در لبه های پیشرفت است و هر فردی در هر موقعیتی داستانِ شما را می خواند، می تواند با خود بگوید:
اگر این افراد با وجود این شرایط توانسته اند، پس من هم می توانم.
از اینکه با به اشتراک گذاشتن ارزشمند ترین تجارب زندگی تان، موجب رشد افرادِ زیادی در آینده می شوید و به گسترش جهان کمک می کنید، به شما بسیار تبریک می گوییم و تحسین تان می کنیم.
و تازه این شروع موفقیت های شماست
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD279MB23 دقیقه
- فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش21MB23 دقیقه
به نام خدای بخشنده و مهربان.
هر وقت که به صحبت های استاد گوش میکنم. احساس خیلی خوبی به هم دست میده، با تمام صداقت حرف میزنند، با ایمان فراوون به خداوند و کتاب ارزشمند قرآن تمام نتیجه های زندگیشون رو برای ما بازگو میکنند. خدا رو هزاران مرتبه شکر گزار هستم به خاطر وجود همچین شخصیتی در کنارم. چرا که چیزهایی که من از استاد یاد گرفتم تو هیچ فیلم یا کتابی ندیدم و نخوندم. همگی برام تازگی داشت. من به باورهایی رسیدم که مسیر زندگیم رو دارن تغییر میدن. سال های پیش نیتم از خوندن قرآن این بود که یا فقط ختم کننده قرآن. باشم. و یا اینکه. چون بچه مسلمون هستم باید بخونم. درکی درستی از خوندن قران نداشتم. بیشتر از ترس جهنم و خشم خداوند نماز و عبادت انجام میدادم. اما دیگه به لطف خداوند و کمک استادم. قران رو دارم می فهمم. خداوند رو جور دیگه دوست دارم. چون مهربون، چون عزیز، چون عشق واقعی می پرستمش، باهاش ساعت ها حرف میزنم، براش می نویسم. و احساس خوبم رو مدیون توجه خداوند و کمک استاد عزیزم میدونم.
خدایا استاد خوبم رو در پناه خودت شاد، خوشبخت، سلامت،و سعادتمندش کن در دنیا و آخرت.
دوستان خوبم حرف های استاد حقیقت داره و عمل به اونا ما رو به عشق به خدا و آرامش قلبی میرسونه.
و این بزرگترین نیاز انسانه.
من الان تو مسافرتم، تو یکی از شهرهای بزرگ ایران. و وقتی زیباییهای این شهر رو میبینم به این نتیجه میرسم که وقتی نگاهم و احساسم خوب باشه جهان برام زیباست. وقتی احساسم خوبه اتفاقات خوب رو تو هر لحظه تجربه میکنم. وقتی احساسم خوبه به همه ارامشم رو انتقال میدم. خدایا متشکرم و دوستت دارم بی نهااااااااااایت.
به نام خدای بزرگ و مهربان.
سلام استاد عزیز و بزرگوار. سلام دوستای خوبم. واقعا لذت میبرم از خوندن داستان موفقیت شماعزیزان و تجربه های عالی کسب میکنم.
منم تو این یک سالی که با قوانین یکسان جهان آشنا شدم زندگیم در حالتغییر و ترقی شده. و اتفاقات خوب زیادی برام بوجود اومده. از خداوند بزرگ ممنون وسپاسگزارم به خاطر وجود استاد عزیزمون.
استاد ازتون ممنون بی نهایت. شمایه مرد بزرگ هستید وقتی هر بار از تجربیاتتون صحبت میکنید من لذت میبرم. با تمام وجودم گوش میکنم و نعجب میکنم از این همه تلاش و پشتکار. درس هایی که از شما آموختم رو تو زندگیم اجرا میکنم. همه حرفاتتون درسته، به دل ادم میشینه چرا که صادقانه و با ایمان صحبت میکنید.
من جزوه افرادی بودم که همیشه بین دو راهی زندگی میکردم و ترس هایی که در من بود نمیگذاشت که درست تصمیم بگیرم. ولی از وقتی که با شما آشنا شدم خیلی با اعتماد به نفس شدم، خیلی آروم شدم، دیگه حرف های دیگران برام اهمیتی نداره. منی که زندگی بر پای حرف دیگران میگذشت. چی بخرم برای خونم که اطرافیانم خوششون بیاد، چی بپوشم که اطرافیانم راضی باشن، چطور حرف بزنم، یا آیا جایی برم یا نرم که بقیه تایید کنن. به لطف خدای بزرگ و مهربونم و کمک های شما استاد خوبم دیگه حرف دیگرانی اهمیت نداره برام. من تغییراتم رو میبینم چرا که زندگیم روندش تغییر کرده. و دیگه خودم و اهدافم برام مهمه. همسرم،بچه هام، برام مهمن. دارم هر روز رو خودم و باورام کار میکنم. منی که خدا رو فقط نماز به نماز یاد میکردم. الان هر لحظه وجودش رو تو دلم حس میکنم. هر لحظه باهاش حرف میزنم و ازش راهنمایی میخوام و اونم با الهاماتش به دلم منو هدایت میکنه. دیگه اتفاقات هر لحظه زندگیم رو میفهمم که از کدوم فرکانسم به جهان پیش اومده. دیگه درک میکنم که خالق اتفاقات زندگم خودم هستم. قوی تر و با ایمان ترشدم، حالم عالی و بی نظیر. هر چند وقت یکبار مسافرت میرم. دارم پول دار میشم و برای چند سال دیگه نقشه های فوق الاده ای برای خودم و زندگیم دارم. خونمون رو داریم تغییر میدیم. و این اتفاق خیلی خوبیه چرا که ایمان دارم تغییر جا منو بیشتر تغییر خواهد داد و به اهدافم نزدیک تر خواهد کرد.
من این حال خوب رو مدیون خدای مهربون و استاد خوبم
هستم و هر روز شکرگزار هستم. خدایا دوستت دارم بی نهااااااااااایت.
دوست عزیزم لیلا جان و ساناز عزیزم ممنون ومتشکرم به خاطر لطف و مهربونیتون. از خوندن داستان موفقیتزندگی هر دوی شما دوستای عزیز و دوست داشتنیم لذت بردم. و آرزوی سعادت و خوشبختی و آرامش بسیار برای شما و دیگر دوستانم دارم.عشق خداوند بر دلتان باد.
سلام خدا جون. خدای خوبم،خدای عزیزتر از جونم،صبحت بخیر. امروز هم مثل روزهای قبل حالم خوب و عالیه. و دوباره تو را شکر می گوییم هزاران مرتبه. به اندازه تمام کهکشان، به مقدار تمام ریگ های روی زمین، به وسعت بزرگی خودت دوستت دارم. از تو ممنونم به خاطر سلامتی تمام اعضای بدنم،زیبایی، ایمان و شادابیم. از تو ممنون و سپاسگزارم به خاطر خانواده ام، پدر و مادر مهربانم، همسر خوبم، بچه های دوست داشتنی و فوق الاده ام، شغلم، درامدم، روحیه بسیار بالایم، عشقم به تو، عشقم به همه…….
خدا جونم امروز هم با توکل بر تو اغاز میکنم و ایمان صد در صد دارم که تو همراهم هستی در هر لحظه و همه جا و هدایتم میکنی به راه درستکاران و کسانی که نعمت فراوان دادی.
خدایا، ای مهربانم، ای همه ی هستی من، ای که لحظه به لحظه نفس کشیدنم به دست توست، ای که به هر جا مینگرم زیبایی تو را نظاره میکنم. تو را میپرستم، عاشقتم بی نهایت.
امروز هم منتظرم. که با اتفاقات شگفت انگیز و عالیت مرا سوپرایز کنی. دلم رو با یادت و عشقت لبریز از شادی کنی. منتظرم ای مهربان ترین مهربانان………
خدایا امروز هم لیاقتی نسیبم کن که برای رضای تو کار کنم.
مهربانی،احساس خوب، خدمت کردن به خلق تو و شکرگزاریت را روزیم کن.
ای معبودم، مونس ویار همیشگی من دوستت دارم بی نهااااااااااایت.
قسمتی از نامه های هر روز من به خدا….:-) :-) :-)
سلام استاد عزیز ودوستان خوبم.
خدارو هزاران مرتبه شکر و سپاس میگویم به خاطر همه نعمتهای بی منتی که به من ارزانی داشته.
من در 23 سال زندگی مشترکم همیشه پول رو راحت خرج میکردم و پس انداز کردن رو بلد نبودم. البته اینو بگم ما زندگیمون رو از صفر شروع کردیم همسرم میگفت من تو مجردی میخواستم با پس اندازن یه پیکان بگیرم پدرم گفت برو با این پول زن بگیر خخخخ. و وقتی ما ازدواج کردیم پولی که تو مراسم جمع شد پدر همسرم برداشت و ما اول زندگی برای پول پیش خونه قرض کردیم. و یادمه همیشه همسرم بدهکار بود چون حقوقش احتیاجاتمون رو برطرف نمیکرد. من تو خونه ارایشگری و خیاطی میکردم
همیشه ارزو داشتم طعم پولداری رو بچشم. مادرم همیشه پنهانی کمکم میکرد و میگفت بساز با زندگیت.دیگران از شما بدترن و آدم ها ی بدبخت رو برام مثال میزد. ولی من در وجودم نمیپذیرفتم و درک میکردم که اون آدم ها مشکل از خودشونه. و به همسرم میگفتم ببین آدمهای بیخیال و صبور پولدارن و راحت پول بدس میارن. ولی اون میگفت اونایی که راحت پول بدست میارن خلافکارن. من تو زندگیم خیلی جاها ندانسته به قانون خوب عمل کردم. مثلاً اگر با همسرم دعوا میکردم. وقتی میرفت سر کار من پا میشدم برای خودم آهنگ میزاشتم. غذای دلخواهم رو میپختم و یا کاری که علاقه داشتم انجام میدادم و احساس بدم رو به خوب تغییر میدادم.
منی که پول نمیتونستم پس انداز کنم به لطف خدای مهربونم تو این یکسالی که با این سایت آشنا شدم تونستم 20 میلیون پس انداز کنم. و ایمان دارم که تا سال دیگه 3 برابرش میکنم. من باورهای ثروتمندی رو در خودم ساختم و میدونم که اگر به لطف خدای مهربون دوره روانشناسی رو هم تهیه کنم جزوه میلیادر ها میشم چون این توان رو در خودم میبینم. من در این چند ماهی که تو فروشگاه لوازم خانگی برادرم جار میکنم. به جایی رسیدم که برادرم مسئولیت 80 درصد فروشگاه رو به من سپرده. من تو انبار هم کار میکنم و هم در فروشگاه. گاهی وقتا احساس میکنم که فروشگاه مال خودمه مثلا به خریدار میگم این جنس رو ندارم، براتون تهیه میکنم خخخخ.
آره دوستان رو خود باوری خودتون کار کنید. وقتی اعتماد به نفست بالا باشه میتونی جهان رو فتح کنی.
من وسایلی هم دوختم و تو فروشگاهمون برای فروش گذاشتم. تو خونه خیاطی میکنم اگر کسی هم بخواد براش میدوزم، ارایشگری هم میکنم.، نقاشی سیاه قلم هم سفارش میکشم. و از این کارها لذت میبرم. صبح ها زود بیدار میشم. به همه کارام میرسم و شبها با آرامش به خواب میرم. الان دیگه زندگی برام لذت بخشه. چرا که هر روزم رو با انگیزه شروع میکنم. و میدونم روزی خواهد ادم که من سرپرستی چند بچه رو به عهده میگیرم. من جزء خیرین مدرسه ساز میشم. من درراه رسیدن به این آرزو ها دست به هر کاری میزنم و باورهای عالی میسازم. و خداوند هم مرا بیاری خواهد کرد. خدایا دوستت دارم بی نهااااااااااایت
با عرض سلام مجدد
زمانی من جذب استاد و این گروه شدم که نیاز شدید داشتم که استقلال مالی پیدا کنم تا اگر روزی از همسرم جدا شدم. تکیه به خودم داشته باشم. زمانی که شروع کردم به گوش دادن فایل های رایگان استاد با تعجب فراوون میدیدم که چه باورهای غلطی داشتم که باعث شده بود از زندیگم ناراضی باشم. احساس میکردم تازه متولد شدم. خدایی که تا به اون روز عبادت میکردم رو اصلا نشناخته بودم. استاد دری رو به روی من باز کرد پر اگاهیهای خوب و ناب. که نیاز شدید به دونستنشون داشتم شبانه روز گوش میدادم. مینوشتم. تجسم میکردم حال خوبی پیدا کرده بودم. دیگه زیاد حرف نمیزدم. بحث نمیکردم. غیبت نمیکردم. از محیط وافراد منفی دوری میکردم. دوستی داشتم در همسایگی دیوار به دیوارم. خداوند بزرگ کاری کرد که یکدفعه اون خونش رو فروخت و با شرایط سخت به جای دیگه ای رفت. قابل توجه که من ساعتهای زیادی رو با او بودم و ادم منفی بود و میگفت چند وقتی که با تو بودم حال و روز روحیم بهتر شده بود. آخه من همش دلداریش میدادم که همه چیز درست میشه. زور میزدم که از فاز منفی به مثبت بیارمش خخخخ
تا اینکه تو اون روزا جهان اونو از من جدا کرد. رفتنش برام باور نکردنی بود. ادامه تغییراتم این بود که آروم شده بودم. به نکات مثبت هر کس بیشتر توجه میکردم. تمرکزم رو جمع کردن پول بود. و این باور رو ساخته بودم که استادی که با اون شرایط سخت به اونهمه ثروت و ارامش رسیده بود من هم میتونم و با تمرینات قسمت اول قانون آفرینش. این باور برام قوی و قویتر میشد. و فهمیده بودم که مدار من و همسرم یکی نیست ومن نباید دیگه اونو تغییر بدم. من باید خودم تلاش کنم تا به خواسته هام برسم. شروع کردم به خریدن فایل پیش به سوی ثروت،چرا پول زیاد وارد زندگی ام نمیشود،کتاب راز ثروت،کتاب قهرمان،کتاب رویاهایی که رویا نیستن، جلسه چهارم عزت نفس،کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم. و دوره عشق و مودت. که همه این محصولات کمک فراوونی به من کردن در راه رسیدن که خواسته هام. وقتی خیلی از بارهام رو تغییر دادم جهان خیلی افراد اطرافم رو از من دور کرد. یه روزی که تو یه استند اپ کارافرینی شرکت کردم بودم. ایده ای به ذهنم خطور کرد که باعث شد در فروشگاه برعدرم شروع به کار کنم و چون همسرم دیدمحل کارم پیش پدرم و برادرم هست و نیاز به پول هم داریم به سختی قبول کرد که سر کار برم خیلی خوشحال بودم چرا که کارم رو دوست دارم و چون گاهی روزها نیمه وقت و گاهی روزها تمام وقته حقوقم بیشتر شده و افکارم رو بیشتر روی کار و درامد وپس اندازم دارم تا به امید خدا یه زن پولداربشم.
من با استفاده از فایلها فهمیدم که تضادها تو زندگیم باعث شد که بدونم دقیقاً چی از زندگیم میخوام. مهمترین انگیزاننده تو زندگیم زندگی استاد بود و میخواستم ببینم چطور میشه یه انسان از زیر صفر به اوج ثروت برسه. من ارزوهای بزرگی داشتم و دارم و فهمیدم که باید باورهام رو درست کنم تا به همه ی اونا برسم. یک سری باورهام رو من در محصول عشق و مودت درست کردم و این محصول خیلی به من کمک کرد که خودم رو پیدا کنم. خدارو پیدا کنم. برعی خودم ارزش قائل باشم. نیازی نداشته باشم که دیگران من رو شاد کنند،و خیلی مسایل دیگه.خدایا سپاسگزارم. استاد ازت متشکرم.
من الان در حال حاضر کارم خوبه. پس انداز خوبی دارم که در جایی سرمایه گزاری کردم که به لطف الله سود خوبی داره. با همسرم کمتر بحث میکنم چرا که کمتر هم میبینم. خیلی رفتاراش تغییر کرده چرا که من هم تغییر کردم. قصد دارم امسال برای خودم ماشین بخرم. که روزی جزو ارزوهام بود. دخترم امسال رتبش خوب شد و امیدوارم در رشته فیزیو تراپی قبول بشه. خلاصه حال روحیم عالیه. و هر روز منتظر بهترین اتفاق ها تو زندگیم هستم. استاد به من فهموند که اگر من با فرکانسهام تونستم شخصی مثل دکتر رو به زندگیم وارد کنم. پس بهتر از اون رو هم میتونم دعوت کنم و جهان به فرکانس های ما جواب میدهد و من با امید فراوان دارم زندگی میکنم و میدونم روزی خواهد امد که به لطف الله من جزو زنان پولدار و خییر جهان هستم و به همه ارزوهام رسیدم.
من درراه رسیدن به این موفقیت ها موانع زیادی داشتم. مثل راضی کردن همسرم. رسیدگی به کارهای منزل به تنهایی. تحمل اخم و غر زدن های همسرم. دختر کنکوری داشتم که باید همه شرایط خوب رو براش فراهم میکردم که در ارامش درس بخونه. نارضایتیهای مادرم از کار کردن من. و خیلی مسایل دیگه که اگه بگم یه کتاب میشه. ولی من عزمم رو جزم کرده بودم که راهی رو که استاد رفته رو برم. من رو ایمانم کار میکنم. دارم فقط معنی قران رو میخونم. اونقدر ادامه میدم تا درک کامای از قران پیدا کنم. ارزو دارم محصول روانشناسی ثروت 1 رو تهیه کنم. تا هر روز بیشتر بیشتر ترقی کنم وایمان دارم که الله یکتا برام مسیر رو هموار میکنه.
من خیلیییییی تغییر کردم به طوری که خواهرام میگن برو ادامه تحصیل بده و روانشناسی بخون. تو فروشگاه اکثر مشتریا میگن شما چقدر انرژیتون مثبت. دوست داریم وقتی میایم شما باشید. همسرم هم فهمیده من تغییر کردم و دیگه مثل گذشته به من گیر نمیده. بچه هام میگن مامان ما به تو افتخار میکنیم. تو خیلی زن صبوری هستی و مادر نمونه.خخخخخخ ( کمی هم از خودم تعریف کنم) دیگه مادرم با من از دیگران حرف نمیزنه میدونه که گوش نمیدم. رفته به طرف خواهرام و فهمیده که من تغییر کردم. دلم میخواد برای مدتی از خانواده ام دور باشم. مثلا برم یه شهر دیگه. نیاز به یه تنهایی ناب دارم دوست دارم زمان های زیادی رو با خداوند خلوت کنم و ایمان دارم که این اتفاق رو هم تجربه میکنم. راستی اینو هم بگم. من هر روز تو فروشگاه از هر فرصتی استفاده میکنم ورق بر میدارم برای خدا نامه مینویسم. باهاش حال و احوال میکنم. شکرش میکنم و از اتفاقات و خواسته هام میگم. با هم دوست فوق الاده ای شدیم. اگه یه روز نامه ننویسم دلتنگش میشم. امتحان کنید. خیلی حس خوبی…… من دفتری برای خودم درست کردم و سناریو هایی زیادی از زندگیم مینویسم اون طور که دوست دارم زندگی کنم مینویسم. و باور کنید دارم به تجربشون نزدیک و نزدیک تر میشم.به احساسی در خودم رسیدم که با تمام قدرت ایمان دارم که میتونم اتفاقات زندگیم رو بفهمم به خاطر چه فرکانسی بوده. و باور قوی دارم که هر روز در حال ترقی در ابعاد مالی، معنوی واخلاقی در خودم هستم. از خداوند بزرگ میخوام همه ما رو به راه راست هدایت کنه. در اخر از همتون پوزش می طلبم اگر مطالبم طولانی شد. ولی باور کنید خیلی اشتیاق داشتم از تغییراتم بگم تا بتونم کمکی هم به شما عزیزان کرده باشم. هنوز خیلی از اتفاقات قشنگ دیگه ای هم داشتم که وقت ندارم بگم چون باید برم سر کار. از خدای بزرگ ممنون و سپاسگزارم برای همه نعمتهایی که به من ارزونی داشته. و از استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که این شرعیط رو فراهم کرد که از پیشرفت و موفقیت های دوستانمون اطلاع پیدا کنیم و شاد باشیم. ارزوی خوشبختی و سعادت برای تک تک شما عزیزان از خداوند مهربونم دارم. خدایا دوستت دارم.
همیشه تو زندگیم تشنه یادگیری بودم. دلم میخواست یه جایگاه خوب شغلی داشتم. همیشه دوست داشتم چون اولین فرزند تو خانواده بودم که ازدواج کرده بودم و همسرم هم اولین بچه بود که ازدواج کرده بود از همه پولدارتر میشدیم. ولی به سختی ترقی میکردیم. خواهر و برادرهام با اینکه درآمدشون از ما هم کمتر بود ولی همیشه در حال ترقی خوبی بودن و من همیشه به همسرم میگفتم چون تو با نارضایتی پول در میاری و خرج میکنی پولمون برکت نداره. سختی های زندگی من زیاد بود. همسرم رو دوست نداشتم، وضع مالیمون خوب نبود،توقعات زیاد خانواده همسر و خودم خیلی اذیتم میکرد. یادم دکتر به من میگفت تو تو خانوادتون استثنا هستی. طرز فکرت با همشون فرق میکنه واسه همینه که خیلی اذیت میشی. پارسال شرایط روحی بدی داشتم. رفتن دکتر، اختلافات من و همسرم بالا رفته بود. دخترم هم کنکورش رو خراب کرده بود، ارزو داشت پزشکی قبول بشه. پدرش براش هزینه کرده بود کلاسای کنکور رفته بود ولی شرایط روحی بدی داشت و همیشه میگفت بابا رو دوست ندارم. و دلم نمیخواد برام هزینه کنه. چون میگفت بعدها هم بابا و هم خانواده پدریم سرزنششم میکنن.
پارسال از همسرم خواستم اجازه بده برم نقاشی یاد بگیرم. وقتی دید شرایط مالیش سخته و نیاز داره به کمک درآمد. گفت اگه خونه سفارش بگیری باشه برو. و من رفتم آموزش دیدم و گاهی هم سفارش میکشیدم. تا پارسال تابستون یکی از دوستای دخترم به نام شقایق اومده بود منزل ما با هم صحبت کردیم دیدم خیلی علاقه داره که خودش کار کنه و پولداربشه. با هم ایده ای ریختیم که بسته هایی از مواد غذایی برای صبحانه درست کنیم تا اون ببره صبح در ایستگاه های تاکسی بفروشه. کلی بسته دور از چشم همسرم درست کردیم و گفتیم اگر کارمون بگیره باهاش در میون بزارم. که پدر شقایق راضی نشد و کارامون رو دستمون موند. بچه ها دنبال راهی میگشتن که پول کلاسهای کنکورشون رو خودشون دربیارن و دوباره برا کنکوربخونند و از پدراشون پولی نگیرن. فکرای زیادی تو سرم میومد. از خداوند کمک میخواستم. ساعتها دعا میکردم. خداوند خیلی مهربون وبزرگه. تو اون شرایط سخت یه روز شقایق اومد خونمون وبه دختر من گفت پدرم با یه سایتی آشنا شده که بسته های تند خوانی داره، میگن فوقالعادس به دخترم گفت بیا با هم شراکتی بخریم و استفاده کنیم. یه روز که لب تابش روشن بود و استاد عزیز آقای عباس منش داشتن صحبت میکردن من وارد اتاق شدم شقایق گفت خاله بیا ببین صحبتهای این استاد چقدر خوبه. لحظه ای گوش کردم یه احساس عجیبی پیدا کردم. ناخوداگاه نشستم. خوب گوش دادم. یه نیرویی جذبم کرد. خیلی حرفاشون به دلم نشست. یه فایل انگیزشی هم ازشون دیدم که فوقالعاده بود. با اینکه دخترم یا خواهرام میگفتن که استاد لهجه داره ولی من بسیار از صداشون و نوع بیانشون لذت میبردم. این طور شد که من با این سایت آشنا. شدم و هر روز شروع کردم با اشتیاق فراوون به فایلها گوش دادن. و احساس میکردم واقعا نیاز داشتم که این حرف ها رو یکی بهم بزنه تا بلکه کمی اروم بشم. روزی هزار بار خدا روشکر میکردم که با این سایت آشنا شدم. چون پول و درامدی نداشتم. نمیتونستم فایلی بخرم و همش توجهم روی یه درامدی بود که بتونم به راحتی فایلهای پولی رو خریداری کنم.
داستانم ادامه داره…..
به نام خدای مهربان و حکیم.
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم. و گروه فعال و پر انرژی ایشون. واز خدای مهربونم سپاسگزارم که من رو هم در کنار چنین استاد بزرگ و دوستان خوبی چون شما قرار داده. و تشکر فراوان از آقای عباس منش و گروهشون دارم به خاطر تمام زحمتهای شبانه روزیشون برای پیشرفت انسانها در راه رسیدن به سعادت و خوشبختی.
دوستان داستان زندگی من خیلی جالبه. حتماً تا آخر بخونید. البته ببخشید اگه طولانی شد.
در خانواده ای بزرگ شدم که پدر و مادرم بیسواد بودن، شش فرزند هستیم. من دختر اول و فرزند سوم هستم. مادری دارم بسیار منفی نگر و دارای استرس زیاد. همیشه نگرانه در مورد همه چیز. و حرف های روز مرش در مورد اینکه فلانی چه زشته،فلانی چه آدم بدی، ما بدبختیم. بچه های من بی عرضه ان و….. خلاصخ هر چیزی رو قسمت منفیش رو میبینه و همیشه ناراضیه. در حالی که پدرم کاملاً بر عکس مادرم هست. فردی مثبت اندیش و شاد وبا ایمان و همیشه شاکر خداوند بوده.
من در سن 16 سالگی در نهایت ناراضی بودن به اصرار مادرم که فکر میکرد دارم ترشیده میشم و دیگه داره دیر میشه با پسر عموش که یه بچه شهرستانی کم سواد و با قیافه خیلی معمولی و خانواده مذهبی سختگیر ازدواج کردم. همسرم فردی عصبی و منفی نگر بود و بیان بسیار ضعیفی داشت. و همیشه فکر میکرد زندگی مشترک مساوی است با فقط رابطه جنسی. اگر میگفتم جایی بریم نراحت میشد، اگر میگفتم چیزی بخریم ناراحت میشد، اگر میگفتم این کار رو بکنیم ناراحت میشد. در کل آدم ناراحت بود نمیدونستم چیکار کنم. تو یکسال اول فهمیدم که نمیتونم باهاش کنار بیام. چرا که خصوصیات اخلاقی من مثل پدرم بود. هر بار در میخواستیم در مورد موضوعی حتی کوچیک هم صحبت کنیم به بحث و دعوا کشیده میشد. بارها به مادر میگفتم که من نمیتونم با این شخص زندگی کنم ولی مادرم فقط نگران حرف مردم و ابروشون بود. من تو زندگیم به جایی رسیدم که دیدم از هیچ کس نمیتونم کمک بگیرم. و فقط با خدا درد و دل میکردم و همیشه با حالت گریه و زاری به خدا شکایت میکردم که چرا باید اینقدر زجر بکشم؟ همیشه کمبود محبت شدید داشتم، حرفام تو دلم میموند تا تبدیل به بغض میشد خداوند مهربان دو فرزند به ما هدیه کرد. با اینکه زندگی بدون عشق داشتم ولی تمام تلاشم رو میکردم که بچه هام خوب تربیت بشن و برای رفاه و خوشبختیشون هر کاری میکردم. ناگفته نمونه که همسرم به دلیل اعتقادات مذهبی که داشت متعهد بود که باید برای زندگیش و بچه هاش کا ر کنه ونیازهای ما رو تا جایی که در توانش بود فراهم کنه ولی چون باورهای غلط زیاد داشت همیشه ناراضی از کارش و درامدش بود به طوری که صبح تا شب کار میکرد ولی همیشه بدهکار بود و به زور و سختی به وسیله وام گرفتن پس اندازی میکرد. زمانی که خونه خرید گرون خرید زمانی که فروخت ارزون فروخت. ماشین گرون میخرید ارزون میفروخت و میگفت من هیچ شانسی ندارم و کلا همیشه در حال غر زدنه.
نه خواهر بزرگی داشتم، نه زن برادری،نه خاله،نه عمه ای،نه دوستی که بتونم کمکی یا راهنمایی بگیرم. پیش مشاور هم که میرفتم میگفت باید همسرت هم بیاد تا مشکلاتتون رو بررسی کنم ولی همسر من هیچ وقت مشاورها رو قبول نداشت. به جایی رسیده بودم که فقط از خدا میخواستم که نجاتم بده و برای خودم رویاهایی میساختم که با فردی هستم که به من محبت فراوون میکنه و منهم عاشقش هستم و با این رویاهام کمی خودم رو اروم میکردم و زندگی رو میگذروندم.
دخترم 14 سالش شد دچار استرس درسی شدید شده بود به طوری که میخواست ترک تحصیل کنه. از طریق خواهرم با پزشکی آشنا شدم. اون شخص که فوق الاده مرد با شخصیت ومهربانی بود به من قول داد که به دخترم کمک میکنه. روزها باهاش صحبت حضوری یا تلفنی داشت به طوری که دخترم هم راضی شد مدرسه بره و هم اون سال با معدل 20 قبول شد. دخترم خیل به دکتر احترام میزاشت و حرفاشو گوش میداد. دکتر بارها با من تلفنی صحبت میکرد و دلسوزانه راهنماییم میکرد. اون فهمیده بود که من و دخترم شدیدا کمبود محبت از طرف جنس مخالف داریم. و با محبتهاش و بیان قویش ما رو شیفته خودش کرد به طوری که ما رفت و امد خانوادگی پیدا کردیم. و من هم زن و بچش رو خیلی دوست داشتم. هر روز خدا رو هزاران بار شکر گزار بودم که دکتر و خانوادش رو در کنار ما قرار داد. احساس میکردم دیگه چیزی نمیخوام. دکتر با من حرف میزد. به حرفام گوش میداد برام کادو میخرید. و جای خالی محبتهایی که من از همسرم توقع داشتم رو برام پر میکرد. به بچه هام خیلی محبت میکرد. با هم مسافرت میرفتیم. هذ چند همسرم کلا ناراضی بود ولی چون میدید که دخترش حالش خوبه و درس میخونه. مجبور میشث ساکت باشه. روزهای خیلی خوبی رو با هم داشتیم. تا اینکه مادر من دخالت کرد و شروع کرد همسرم رو پر کردن که چرا یه فرد غریبه جای فامیل رو برای تو گرفته. خواهر و برادرات رو کنار گذاشتی. دخترم دیگه کمتر خونه پدرش میاد و خیلی حرفای دیگه که منجر به اختلافات زیاد و جدایی ما از دکتر و خانوادش شد.
ضربه روحی سختی به من وارد شد. ولی ظاهرم رو حفظ کردم و همه چیز رو در درونم ریختم. و از خدا خواستم خودش هدایتم کنه تا به ارامش برسم. گاهی وقتها با دکتر مخفیانه تلفنی صحبت میکردم. ولی وقتی فهمیدم که دیگه باید دل بکنم چرا که نمیتونم ببینمش و اون همیشه به من میگفت توکلت به خدا باشه و گذشت زمان همه چیز رو درست میکنه. در شرایط سختی روزارو سپری میکردم. همیشه دوست داشتم کاری با در امد مستقلی داشته باشم. به خیلی کارها تو دوره زندگیم دست زدم خیاطی برای مردم کردم، ارایشگری کردم، گل سازی کردم، عروسک سازی کردم با اصرار زیاد میرفتم دنبال یادگیری وقتی به جایی میرسیدم که پول در بیارم همسرم مخالفت شثید میکرد که نمیخوام کار کنی. اون زمان که دکتر کنار ما بود به من گفت تو علاقت به تحصیل زیاد و چون نصفه رها کردی برو دنبالش و اون زمون همسرم رو راضی کرد که اجازه بده من درس بخونم و وقتی دیپلمم رو گرفتم اجازه نداد کنکور بدم. میگفت تو اگر درست بالا بره منو قبول نمیکنی. با اینکه میدونست من از اول هم از این ازدواج ناراضی بودم.
این داستان ادامه داره……..