«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

در این چند روزه، درذهنم مشغولِ مرور مسیری بودم که در ابتدای روندِ موفقیت آغاز کردم و آن، نقش الگوهایی بود که در ذهنم برای رسیدن به موفقیت ایجاد کرده بودم.

در زندگی اطرافیانِ من، الگوهای موفق وجود نداشت. اما در کتابهای زیادی، داستان های زندگیِ افراد موفقی را یافتم که:

توانسته بودند از هیچ، موفقیت بسازند

توانسته بودند، بدون هیچ سرمایه ای کسب و کار موفقی ایجاد نمایند

توانسته بودند، با وجود برخورد به مشکلات، همچنان مسیرشان را ادامه دهند

من بارها و بارها، روندِ موفقیت این افراد را خواندم. آنقدر که انگار آنها را می شناسم و با آنها زندگی می کنم

با هر بار خواندنِ داستان های بیشتری از افراد موفق، ذهنیتی در من ایجاد می شد، که می شود حتی از هیچ، به موفقیت هایی بزرگ رسید و بیشتر باورم می شد که اگر آنها توانسته اند، من هم می توانم

من این روند را آنقدر ادامه دادم که دیگر رسیدن به موفقیت های بزرگ، نه تنها برایم یک رویای دور از دسترس نبود، بلکه ۱۰۰% یقین داشتم که آنچه را می خواهم، بدست خواهم آورد. آنهم درست در زمانی که در واقعیتِ آن روزهای زندگی ام، کوچکترین نشانه ای از موفقیت وجود نداشت…

درصدِ بسیاری از این یقین، را همان الگوها در ذهن من ساختند… و قضیه اینجاست که وقتی ذهنِ ما می پذیرد که موضوعی امکان پذیر است، دیگر رسیدنِ ما به آن موفقیت، حتمی است.

لذا تصمیم گرفتم از شما دعوت کنم که، با کمکِ یکدیگر، کتابی مرجع در مورد الگوهای موفق، از داستان موفقیت های تان تهیه کنیم که:

توانسته اید با اجرای آگاهی های آموخته شده از فایلها و دوره های من، باورهایی ثروت آفرین و برنامه ای قدرتمندکننده در ذهنتان نصب کنید که شما را وارد مدار خواسته هایتان کند،

توانسته اید توانایی را در خود بیدار نگه دارید که حمایت و هدایت خداوند را در مسیری که برای خلق خواسته های خود می پیمایید، در وجودتان زنده نگه دارد،

توانایی ای که حساب کردن روی جریان هدایت را در عمل می آموزد تا بتوانید در لحظاتِ ناتوانی از کنترل ذهن به یادت آوری که:

اوضاع هر چقدر هم سخت باشد، قابل تغییر است، اگر بتوانم خودم را با این جریان هدایت همراه کنم و با این قانون مسلم که احساس خوب = اتفاقات خوب، هماهنگ شوم:

همه چیز تغییر می کند وقتی قادر می شویم، فکر خدا را بخوانیم. وقتی باتغییرِ نگاه مان به خود و توانایی های مان، فرکانس و مدارمان را تغییر می دهیم.

یادمان باشد که در جهانی زندگی می کنیم که همواره در حال گسترش است و همیشه مشتاقِ بیشتر بخشیدن به ماست.

یعنی هر چقدر هم موفق باشیم، باز هم می توانیم موفق تر باشیم. هر چقدر باورهای قدرتمند کننده ای در خود ساخته باشیم، باز هم می توانیم باورهای بهتری جایگزینِ آنها نماییم. زیرا جهان ما همواره به سمتِ بهتر شدن و بیشتر داشتن پیش می رود.

داستان این موفقیت ها، داستان ماندن در لبه های پیشرفت است و هر فردی در هر موقعیتی داستانِ شما را می خواند، می تواند با خود بگوید:

اگر این افراد با وجود این شرایط توانسته اند، پس من هم می توانم.

از اینکه با به اشتراک گذاشتن ارزشمند ترین تجارب زندگی تان، موجب رشد افرادِ زیادی در آینده می شوید و به گسترش جهان کمک می کنید، به شما بسیار تبریک می گوییم و تحسین تان می کنیم.

و تازه این شروع موفقیت های شماست

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    279MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم طهمورسی» در این صفحه: 4
  1. -
    مریم طهمورسی گفته:
    مدت عضویت: 3604 روز

    یک نکته مهم ما باید بهای اون چیزی که میخوایم باید بپردازیم ،

    اگر شده این که شب تا صبح نخوابیم و سخت کار کنیم و یا همین تجسم کردن مراقبت از احساس خوبمون برای به وجود اومدن اتفاقات خوب اینا همش بهایی که ما می پردازیم من چند سال پیش از این که با شما اشنا بشم متوجه این موضوع شدم ولی درکی عملی ازش نداشتم ….

    من برای اینکه بتونم اراده ام قوی کنم تا بتونم بسته که خریدم تمرینش کار کنم اومدم فایل علم بی عمل گوش دادم درمورد اهرم رنج و لذت قبلا خودم یکم چیز میدونستم ولی شما خیلی زیبا توضیح دادید اومدم شروع کردم نوشتن که اگر انجام ندم چه قدر بد بخت میشم خلاصه خیلی فجیح نوشتم یعنی ته بدبختی هم نوشتم ولی بعد که خوندم زدم زیر خنده کی نخد حالا بخند نمیدونم چرا خندم گرفت . اومدم یه کار دیگه کردم یه لیست از افراد بدبختی میشناختم نوشتم همین که بهشون فکر میکنم انگیزه عمل کردن پیدا میکنم خدا نکنه من شبیه اونا بشه زندگیم.

    .

    اما وقتی که این فایل گوش دادم پیش خودم گفتم خوب الگو های من کی هستن . مرلین منرو

    بازیگر امریکایی من زندگی نامش خوندم اون یه ادم افسرده و دارای مشکلات روانی زیادی بود و در اخرم خودکشی میکنع و میمیره حتی عادت غلط اون یعنی مصرف زیاد مواد مخدر و سیگار و مشروبات هم داشته

    الگو دیگه من فروغ فروخزاد بود این اواخر هر شب داشتم سفر نامه اش به ایتالیا میخوندم اونم زنی افسرده و شکست خورده بود .

    کمکم داشت عادات و رفتار و زندگی این افراد وارد زندگی من می شد . خیلی اون لحظه دلم به حال خودم سوخت که اینا الگو های من بودن .

    خانم شبخیر عزیز خیلی دلم گرفت شما برای همه نظر گذاشتد اما برای من نزاشتید ????????

    من کودک این خانواده ام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    مریم طهمورسی گفته:
    مدت عضویت: 3604 روز

    میخوام از خدا این جا جلوی تمام بنده های خوبش تشکر کنم که همیشه و همه جا حواسش به من هست و من گاهی فراموشش میکنم و بازم منو راهنمایی میکنه .به خاطر اینکه من نمیتونم ادم بدی باشم ازش تشکر میکنم .

    میخوام از زمان اشنایی خودم با استاد بگم که تو چه زمانی بود .من تو سن 12سالگی خودکشی کرده بودم شاید براتون خنده دار بیاد خدایی الانم که خودم مینویسم خنده ام میگیره و نکته جالبش اینجاست این خودکشی از همه خودکشی های قبلی من شدید تر و بزرگ تر بود .با خورد کلی قرص راهی بیمارستان شدم و خداروشکر زنده ام من به ته خط رسیده بودم ولی نمیدونستم زمین گرد و هر پایانی یه شروع دیگه است.

    میدونید من یه باور دارم که ادم تا از شرایط فعلی خودش خسته نشه و به تنگ نیاد تغییر یه کلمه ی مسخره است .و شرایط من هم کاملا سخت بود .یکم برام سخته بنویسم ولی مینویسم به قول استاد باید گذشته خودمون ببخشید و راحت درمورد حرف بزنیم .

    یه دختر شکست خورده از یه توهم به نام دوست داشتن و پدر و مادرم مقصر تمام بد بختی هام میدیدم و افسردگی شدید و تو خونه بودن داشت دیونم میکرد با خواهرم و خانواده ام اصلا برخورد خوبی نداشتم و ذهنم کلی افکار مزخرف بود و ایمانم نداشتم و به هیچ چیز اعتقاد نداشتم که حالا مثل بقیه دعا کنم و از خدا بخوام نجاتم بده .

    و از همه مهم تر نا امید به تمام معنا. ناامیدی اخرین تیری که شیطان به قلب انسان میزنه .

    خلاصه بعد از اون خودکشی تمام خانواده زبونشون روی من دراز شد که چرا اینکار کردی منم حالم خوب نبود جوابشون بدم و اونا که بهتر از خودم میدونستن که چرا اینکار کردم من و ماخذه میکردن .

    دو هفته بعدش رفتم خودم جلوآیینه و خودم نگاه کردم .

    گفتم خوب مریم جان افرین دیدی که نشد و این ته راه کار .این که رفته بودم ته بدبختی انگاری چیز دیگه ای نبود که امتحان کنم که بد تر بشه زندگیم .به خودم گفتم حالا که نمردم پس باید زندگی کنم . اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که برم کلاس زبان چیزی که همیشه به خاطرش تو مدرسه اذیت میشدمو میشم .یادمه برف زده بود و صبح روز پنجشنبه بود تنها رفتم اموزشگاه زبان که دوستم همیشه بهم میگفت ثبت نامکردم .

    و بعد همه بهم میگفتن تنها راه نجات تو از این زندگی اینه که درس بخونی بتونی از خونه بری که اذیت نشی هنوزم میگن که من اصلا قبول نداشتم و ندارمو خلاصه درسم هم تعریفی نداشت باید کاری میکردم مثل همیشه از اینترنت که همه کسم هست و من زمان زیادی باهاش میگذرونم شروع به سرچ کردن درمورد پیشرفت درسی کردم قبلا هم ازاین کارا میکردم ولی تو مدار درست نبودم و فایده ای نداشت تا رسیدم به سایت عباسمنش و بسته افزایشش حافظه و تند خوانی بود .توضیح ها دانلود کردم شروع کردم به گوش دادن.خیلی خوشم اومده بود.ولی تو فازش نبودم که بخرم گذشت هی فایل های دیگه دانلود کردم من قبلا فیلم راز دیده بودم ولی خیلی سرسری ازش گذشته بود وقتی میدیدم استاد اینجوری میگه انگار من حقیقتی فهمیده بودم که هیچ کس ازش خبر نداشت .

    خلاصه زندگی میگذشت با مشاوره ها و روان درمانی ها ،یادمه وقتی اولین بار قرص هایی که دکتر برام نوشته بود خوردم کلی گریه کردم که چرا باید تو این سن باید این جور قرص ها بخورم .

    کمکم ایمانم قوی تر شد .تا پارسال تابستون.من ناخواسته یه ادم بی ارزش تو زندگیم جذب کردم میدونید چه طوری ؟

    من شبا قبل از خواب به این فکر میکردم که اگر فلانی بیاد به من به من دوست دارم و میخوام باهات باشم و عاشقتم اینو هنوز نگفته میزدم زیر خنده و یه حس خوب بهم می دادو میخوابیدم .به طور کاملا اتفاقی شمارش گرفتم اصلا خبر نداشتم که این شماره کیه ؟

    زمان گذشت و اون همون چیزایی که من میخواستم گفت ???? یه مدت کوتاه باهاش بودم و فکر میکردم روی ابرهام اما تو دلم این بود که همه می فهم ان و من اشتباه میکنم

    اره همینم شد .از هر چی بترسی همون سرت می یاد. این تضاد به من یاد داد که حواسم باشه دارم چیو ؟ و کیو جذب میکنم ؟ و یاد بگیرم که خودم ببخشم.

    همه فهمیدن به جز پدرم

    میتونم بگم که به اندازه ده سال پیر شدم و خورد شدم .یه دفعه بیمار ی کلیه ام شروع شد که من اصلا ازش خبر نداشتم این از فشار روانی بود که من تحمل میکردم یه هفته کامل دکتر بیمارستان

    من بازم بزرگ شدم تو اون همه چیز بد بود من همه فایل های رایگان دانلود کردم و شب تا صبح گوش میدادم و کتاب راز دوباره شروع کردم به خوندن من قبلا کتاب کچهار اثرم برای دفعه اول که خوب شده بود خونده بودم ولی تمام حسهای خوب حداقل یک ماه و دوما بود.

    میرفتم بیمارستان و با مرفین اروم میشدم اما توی اون شرایط اصلا به دردم فکر نمیکردم به این فکر میکردم که دختر خاله ام اومده خونمون با هم کلی گردش میکنیم و خوش میگذرونیم دکتر گفته معجزه رخ داده و تو هیچ مشکلی نداری و فایل ها گوشمی دادم و دقیقان همین شد

    توی اخرین سی تی اسکن و ام ارای جواب مثبت بود هیچ خبری از اون سنگ که منو اذیت میکرد نبود ،عروسی در پیش داشتیم و همه چیز خوش میگذشت با دختر خالم

    کم کم همه چیز درست شد و من تونستم زندگیمو به دست بیارم که هیچ زندگی اطرافیانم هم عوض کنم .

    من همیشه و هر جا برم به هر کی برسم فایل ها به همه میدم همین جوریم که دوست خوب پیدا کردم .ولی این که اونا تو فرکانس خوب شدن باشن و اینو دریافت کنن و زندگیشون تغییر کنه خیلی کمه

    تغییرات و دست اوردهایی که داشتم

    من هیچ وقت نا امید نمیشم این شاید تمام ثروت من باشه که به دست اوردم درست گاهی ناراحتی میکنم و حواسم نیست چه فرکانسی به زندگی میدم ولی این امید که تو دل خون و رگم رفته هیچ وقت از بین نمیره

    همین جدیدا من خیلی نگران خاله ام بودم چون خیلی دوستش دارم اون دنبال کار می گشت من برای اونم تمام فایل ها ریختم تو گوشیش واون این اواخر خیلی جدی گوش میداد .الان تویه مدرسه غیر انتفاهی داره رشته خودش تدریس میکنه و نگران ازدواج اونم بود اینقدر نشستم براش تجسم کرد که همین دیروز بهمگفت که یه خاستگار خوب گیرش اومده .من برای کارشم خیلی تجسم کردم به نظر من اگر طرف مقابل هم توی فرکانس درست باشه فکر و تجسم ما هم میتونه به زندگیش کمک کنه ،اینوجری شدم که دوستام بهم میگن مریم تو بشین فکر کن برای ما ما بهت پول میدیم چونهر چی تو فکر میکنی اتفاق می افته.

    تودفتر اهدافم سفر به کیش نوشته بودم و خیلی دوست داشتم برم اونجا و خیلی دوست دارم بازم برم .

    توی تعطیلات سال پیش قرار شد بریم بوشهر ولی من کیش میخواستم وقتی به خواهرم میگفتم ، میگفت دیونه شدی کی من و تو مب بره کیش اما بوشهر رفتن ما کنسل شد و بابام گفت بریم کیش ،دوست پدرم برای ما هتل رزو کرد و هزینه هتل حساب کرد یکی از بهترین هتل های کیش بابام این قانون درخواست کردن فوت ابه خیلی راحت از همه درخواست میکنه ،،با اینکه این یه تشکر بود برای زحماتی که پدرم برای دوستش کشیده بود .رفتیم و خیلی خوش گذشت

    یادمه تو سفر من داشتم برنامه اندروید روانشناسی ثروت گوش میدادم که میگفت هر کسی توی مداره و جنگ با تروریسیم من به عینه دیدم که تو سفر همه داشتن به نکات منفی پدرم دقت میکردن ولی من نه داشتم از سفری که خودم تجسم کرده بود لذت میبردم یادمه من یه کار اشتباهی انجام دادم ولی اصلا بابام با هام دعوا نکرد و جای من با بقیه دعوا کرد اخه من تومدار اون نبودم .

    یه دبیر ورزش داشتیم من ازش متنفر بودم من تجسم کردم که ورزش دوست دارم به اون توجه نکردم سال بعد اونم تو مدرسه بود ولی معلم ما نبود و من تونستم تو ورزش پیشرفت کنم .

    اما درسته که من چیزای زیادی از طریق قانون به دست نیاوردم که جنبه مادی داشته باشه ولی من به خوشبختی و احساس خوب نیاز دارم که اینو به دست اوردم با توجه به صحبت های استاد .همین که هر روز برای زندگی بهترم تلاش میکنم. همین که سعی میکنم خانوادم خوش حال کنم مشکلات درست کنم

    همینه هر روز با اینکه خسته از مدرسه میومدم اما خوش حال و شکر گزار خدا هستم و خواهم بود .همین که هر سال که میگذره میگم ببین مریم امسال پر از لحظه های شاد و خنده های از ته دل داشتی . همین که سعی کردم رابطم با بابام خیلی خوب کنم و این بزرگ ترین تغییر زندگیم که راه بلند تر هنوز در پیش داره ولی تا همین اینجا هم خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  3. -
    مریم طهمورسی گفته:
    مدت عضویت: 3604 روز

    باسلام وکلی انرزی خدایی برای تمام خانواده من . خانواده عباسمنشی بزرگ .سلام میکنم به استادم که جای همه نداشته های منه و هم برام پدری و هم مادری وخواهری و برادری میکنه. من مریم طهمورسی 15 ساله از شیراز هستم . تعجعب کردید؟فکر کنم من کوچیک ترین عضو سایت هستم و خیلی خوش حالم که هم شهری خانم شبخیر عزیزم و یکی از اهدافم هست ایشون حضوری ببینم .

    میخوام از همین الان بگم و بعد درمورد گذشته و خلاصه لحظه و دریابم .تا همین دیروز همین ساعت ها که داشتم نظر دوستان تک به تک میخوندم احساس بدی داشتم برخلاف همیشه که کلی حالم خوب میکرد و ایمانم قوی تر . من پیش خودم میگفتم چرا من چیزی ندارم که بنویسم ؟چرا من چیزی از قانونی که ادا میکنم بلدم به دست نیاوردم که با افتخار مثل بقیه اینجا بنویسم؟

    (به خاطر دید منفی که اون لحظه داشتم چیزایی که به دست اورده بودم نمی دیدم )

    من این دومین کامنت که توی سایت میزارم و اون قبلی هم برای فایل سوالات خود را درمورد روابط بنویسید بود .

    (باور محدود کننده من که فقط 15سالمه . هیچ تجربه ای ندارم که درمورد فایل ها نظر بدم در صورتی که توی دلم یه جواب داشتم برای سوال هایی که استاد می پرسید ولی جرات نداشتم بنویسم و دقیقا جواب که میدادن میدیدم این همون جواب منه که درست بوده.)

    خیلی خوش حالم که باور های محدود کننده خودم شناختم . به هر حال با هر اندیشه ای خودم مجبور کردم که تو باید تمام نظرات بخونی و تمام فایل ها یه بار دیگه گوش کنی و رفتم برای تبلتم اینترنت گرفتم که راحت تر بخونم منی که تا قبل از این به خاطر شرایط روحی بدم اینترنت قطع کرده بودذم . خ.ندن نظر بچه ها منو از تمام ناخواسته هایی که بهشون فکر میکردم دور و جدا میکرد ادامه داشت تا این که دیروز عصر بعد از 3 ماه همه چیز جور شد تا من و دوستم که خیلی دوستش دارم دنیا عزیزم رفتیم بیرون و کلی انرزی خوب دریافت کردم . اصلا هیچ کس نفهمید که من رفتم و امدم وکلی هم خوش گذشت.

    دیشب طبق معمول اومد یکی از فایل های استاد پلی کنم چون توی نظر هایی که خونده بودم و خلاصه نویسی کردم خیلی اسم فایل فقط روی خدا حساب باز کنید به چشم میخورد رفتم پلی کردم میتونم قسم بخورم الان 3 روز نخوابیدم و فقط دارم فایل ها دوباره گوش میدم و نظرات میخونم و فکر میکنم و غذا هم یه وعده میخورم و جالب اینجاست که اصلا خسته هم نمی شم و کلی چیز یاد گرفتم و فهمیدم و نقطه های کور ذهنم روشن شده.

    (باور محدود کننده من همیشه این بود که فکر میکردم وقتی استاد میگه شرایط مالی و روانشناسی ثروت و میگه ریس تون و همسرتون و کار فرماتون و هزار کلمه دیگه میگفتم خوب من که هیچ کدوم از اینا ندارم و تجربه شغل هم ندارم و خلاصه کلافه میشدم که چرا استاد همش درمورد پول و ادم بزرگ ها حرف میزنه و میگفتم استاد مال ده 60 ها هست و من این وسط باید یاد بگیرم که در اینده چی کار کنم ولی من خبر نداشتم که باید حرف های استاد خورد کنم و توی قالب زتدگیم بریزم و من تازه این فهم دیشب گرفتم بعد از دو سال اشنایی با استاد . دیشب درک عمیقی به من داد که خوش حالم با شما به اشتراک میزارم .

    استاد مهربونم توی اون فایل گفت فقط خدا عامل خوشبختی و ثروت ما فراهم میکنه به نظرم اگر در مسیر و مدار درست باشیم و باید روی خدا حساب بارز کنیم و خدا

    ممکنه این نعمت ها و خواسته های ما از دست ها و طریق های مختلف به ما بده .

    من تادیشب فکر میکردم بابام عامل 1 خوشبختی 2 ثروتم 3 خواسته های شخصی 4 بزرگ ترین هدفم هست و چه ساده لوحانه چشم ام روی معجرات زندگی بسته بودمو باور های خوب گذشتم داشتم خاک میکردم و برای راحتی خودم همه تغییر ها می انداختم گردن اون تا خودم از عذاب وجدان تلاش نکرده برای زندگیم رها بشم .

    1خوب من هر چی بخوام بابام باید برام تهیه کنه این باورم بود توی خواسته های شخصیم

    باور جدیدم خدا میتونه از دست های دیگه و شکل های دیگه من و خوش حال کنه و به خواسته هام برسم .

    2 ثروتم بابام باید به من همیشه پول بده و با اینکه میدونم از ارث محروم هستم برای اینده اصلا روی پول میلیاردی که بهم برسه فکر م نمی کردم خلاصه بماند که چه قدر سر این که بده و نده بهم همین الان پول عصبی و ناراحت میشدم و این اواخر هم به خاطر این باور ها ی محدود کننده به حالت افسردگی برگشته بودم درصورتی که با کوچیک ترین حس خوب از بابام پول زیادی در یافت میکنم

    من همیشه کیفم پر پوله و خلاصه به قول دوستام و خانواده من بچه مایه دارم و همیشه توی خرج کردن هیچ ترسی ندارزم اگر بخوام از خرج کردنم بگم متن زیاد میشه و همیشه هم کیفم پر پوله خواهرم برخلاف من که از همه پول میگیره اما همیشه پول نداره

    (قوانین نسبت به باور ها واکنش نشون میده و قوانین نسبت به خواهر و برادرتون واکنش متفاوتی بهتون میده )

    من همیشه وقتی چیزی که دوست دارم میخوام و به خدا ایمان دارم یه جوری پولش جور میشه از طریق داییی و خاله و مامان و گاهی برنده شدن .

    خدا دست های زیادی برای دادن نمعمت ها به بنده هاش داره.

    3 احساس خوشبختی و بد بختی من ربطی به کسی نداره من وقتی در مسیر درست قرار میگیرم و تلاش میکنم برای زندگیم خوشبختم پس ربطی به این نداره که شرایطم فعلی زندگیم چه طور؟ ربطی به این نداره که با یه مادر و پدر افسرده زندگی میکنم .

    همیشه میگم و گفتم خدا برای بنده هاش هیچ وقت بد نمیخواد و خوشبختی و بد بختی هر کس دست خودشه و خدا خیلی خوش حال میشه که ما خوشبخت بشیم پس کمکمون میکنه.و وقتی میگم اونایی که هم مدار من نیستن کلی عصبی میشن ولی برام مهم نیست.

    4 بزرگ ترین هدفم من مهاجرت به لندن هستش که به امید به خدایی که منو تا اینجا اورده بهش میرسم و اینم ربطی به بابام نداره با اینکه هیچ مخالفتی نداره و انشالله به یه شکل کاملا عالی دو سال اینده مهاجرت میکنم .

    مممنونم از تمام خانواده من که تجربیاتشون نوشتن کلی نکته بر داری کردم که انشالله در نظرات دیگه اونا مینویسم .

    خدا و هزار مرتبه شکر که زنده هستم و میتونم زندگی با سعادت در کنار شما خانواده عزیزم تجربه کنم ببخشید طولانی شد بازم نظر میزارم .

    خدا

    با

    من

    است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای: