در این چند روزه، درذهنم مشغولِ مرور مسیری بودم که در ابتدای روندِ موفقیت آغاز کردم و آن، نقش الگوهایی بود که در ذهنم برای رسیدن به موفقیت ایجاد کرده بودم.
در زندگی اطرافیانِ من، الگوهای موفق وجود نداشت. اما در کتابهای زیادی، داستان های زندگیِ افراد موفقی را یافتم که:
توانسته بودند از هیچ، موفقیت بسازند
توانسته بودند، بدون هیچ سرمایه ای کسب و کار موفقی ایجاد نمایند
توانسته بودند، با وجود برخورد به مشکلات، همچنان مسیرشان را ادامه دهند
من بارها و بارها، روندِ موفقیت این افراد را خواندم. آنقدر که انگار آنها را می شناسم و با آنها زندگی می کنم
با هر بار خواندنِ داستان های بیشتری از افراد موفق، ذهنیتی در من ایجاد می شد، که می شود حتی از هیچ، به موفقیت هایی بزرگ رسید و بیشتر باورم می شد که اگر آنها توانسته اند، من هم می توانم
من این روند را آنقدر ادامه دادم که دیگر رسیدن به موفقیت های بزرگ، نه تنها برایم یک رویای دور از دسترس نبود، بلکه ۱۰۰% یقین داشتم که آنچه را می خواهم، بدست خواهم آورد. آنهم درست در زمانی که در واقعیتِ آن روزهای زندگی ام، کوچکترین نشانه ای از موفقیت وجود نداشت…
درصدِ بسیاری از این یقین، را همان الگوها در ذهن من ساختند… و قضیه اینجاست که وقتی ذهنِ ما می پذیرد که موضوعی امکان پذیر است، دیگر رسیدنِ ما به آن موفقیت، حتمی است.
لذا تصمیم گرفتم از شما دعوت کنم که، با کمکِ یکدیگر، کتابی مرجع در مورد الگوهای موفق، از داستان موفقیت های تان تهیه کنیم که:
توانسته اید با اجرای آگاهی های آموخته شده از فایلها و دوره های من، باورهایی ثروت آفرین و برنامه ای قدرتمندکننده در ذهنتان نصب کنید که شما را وارد مدار خواسته هایتان کند،
توانسته اید توانایی را در خود بیدار نگه دارید که حمایت و هدایت خداوند را در مسیری که برای خلق خواسته های خود می پیمایید، در وجودتان زنده نگه دارد،
توانایی ای که حساب کردن روی جریان هدایت را در عمل می آموزد تا بتوانید در لحظاتِ ناتوانی از کنترل ذهن به یادت آوری که:
اوضاع هر چقدر هم سخت باشد، قابل تغییر است، اگر بتوانم خودم را با این جریان هدایت همراه کنم و با این قانون مسلم که احساس خوب = اتفاقات خوب، هماهنگ شوم:
همه چیز تغییر می کند وقتی قادر می شویم، فکر خدا را بخوانیم. وقتی باتغییرِ نگاه مان به خود و توانایی های مان، فرکانس و مدارمان را تغییر می دهیم.
یادمان باشد که در جهانی زندگی می کنیم که همواره در حال گسترش است و همیشه مشتاقِ بیشتر بخشیدن به ماست.
یعنی هر چقدر هم موفق باشیم، باز هم می توانیم موفق تر باشیم. هر چقدر باورهای قدرتمند کننده ای در خود ساخته باشیم، باز هم می توانیم باورهای بهتری جایگزینِ آنها نماییم. زیرا جهان ما همواره به سمتِ بهتر شدن و بیشتر داشتن پیش می رود.
داستان این موفقیت ها، داستان ماندن در لبه های پیشرفت است و هر فردی در هر موقعیتی داستانِ شما را می خواند، می تواند با خود بگوید:
اگر این افراد با وجود این شرایط توانسته اند، پس من هم می توانم.
از اینکه با به اشتراک گذاشتن ارزشمند ترین تجارب زندگی تان، موجب رشد افرادِ زیادی در آینده می شوید و به گسترش جهان کمک می کنید، به شما بسیار تبریک می گوییم و تحسین تان می کنیم.
و تازه این شروع موفقیت های شماست
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD279MB23 دقیقه
- فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش21MB23 دقیقه
این داستان واقعیست!
سال 87 در رشته ی الکتروتکنیک قبول شدم و وارد دانشگاه آزاد واحد پردیس شدم , یادمه مادرم بهم گفته بود که یه قرون از پول تحصیلت رو بهت نمیدم , اگر میخوای بری تمام هزینه ی دانشگاه رو خودت باید جور کنی و به من ارتباطی نداره , وقتی که دو ساله بودم پدرم فوت شد وکلی تا به اون سن کار کرده بودم و خرج زندگی ما از طریق حقوق مستمری بیمه تامین اجتماعی داده می شد و مبلغی که بیمه به ما می داد فقط در حدی بود که بتونیم هزینه های جاری زندگی خودمون رو تا ماه بعد تامین کنیم.
برای تامین هزینه های سنگین دانشگاهم مجبور شدم برم دفترخانه ی اسناد رسمی دامادمون و اسناد مدارک مشتری هارو از این اداره به اون اداره تو گرما و سرمای هوا جا به جا کنم / مدرک کاردانی من سه سال طول کشید و در طول این سه سال من هیچ روز جمعه ایی برای استراحت نداشتم چون 4 روز در هفته سره کار می رفتم و سه روز مابقی رو هم دانشگاه می رفتم و سعی میکردم تا جایی که میشه برای روزهای جمعه واحد بردارم تا حداقل بتونم یه موازنه بین درآمدم و پرداختی به دانشگاه و هزینه های جاری خودم بوجود بیارم…….. سه سال گذشت و با تمامی حسرت ها و خستگی و نامیدی , تو سال 90 موفق شدم که مدرک دانشگاهیم رو بگیرم و اصلا نمیدونستم که باید با این مدرک چیکار کنم و من از سره رفیق بازی و اشتباه رشته ی برق رو انتخاب کرده بودم که ریاضی کمتر داشته باشه که بدتر همش محاسبات بود و بارها خواستم انصراف بدم ولی وقتی نگاه میکردم به پشت سرم که چقدر زحمت کشیدم براش دلم نمیومد ادامش ندم
من عاشق رشته ی کامپیوتر بودم و بازم از روی اشتباه در زمان انتخاب رشته در زمان هنرستانم رشته ی برق رو انتخاب کرده بودم که آینده ی بهتری داشته باشم ولی اشتباه پشت اشتباه و این اتفاقات باعث شده بود که توی یه دوره باطل بدی گیر بکنم و اصلا نمیفهمیدم که دارم چیکار میکنم , خیلی دوست داشتم خدا بیاد پایین بگه محمد داری چه غلطی میکنی !
برای سال 90 برنامه ریزی کردم که برم سمت موضوعی که بهش علاقه دارم , کلی روزنامه هارو زیرو رو کردم و شرکت های مختلف کامپیوتری رو مشخصاتشون رو پیدا کردم و تصمیم گرفتم برم بهشون بگم که من عاشق برنامه نویسی سمت وب هستم و در حال حاضر چیزه زیادی بلد نیستم اما قول میدم که در سریع ترین زمان ممکن آموزش ببینم و بدردتون بخورم و چندتا شرکت رفتم با رییس هاشون صحبت کردم و همشون منو رد کردن و گفتن ما نیروی متخصص نیاز داریم نه کاراموز! ولی نامید نشدم بازم گشتم و با یه شرکت صحبت کردم و رییسش قبول کرد که من برم دفترشون و شروع کنم به یادگیری و با توجه به این که مهارتم در زمینه ی کارکردن با ویندوز و کلا خدمات کامپیوتری تقریبا کامل بود من رو قبول کرد و گفت ماهیانه بهت 300 هزارتومن هم میدم, سریعا شروع کردم به یادگیری علوم برنامه نویسی و در اولین قدم با یک برنامه ی مدیریت محتوا به نام جوملا آشنا شدم که شرکت در اون زمان به شدت بهش نیاز داشت و در عرض یکماه به این برنامه مسلط شدم و طوری شد که در نبود رییس شرکت با منشی هماهنگ میکردم که مشتری هارو برای مصاحبه بفرسته شرکت و باهاشون صحبت میکردم قرارداد مینوشتم و هزینه رو ازشون میگرفتم و تحویل منشی میدادم
3 ماهی به این صورت گذشت و رییس به شدت از من راضی بود و به خودم افتخار میکردم که هرروز داره تجربیاتم در زمینه ای که بهش علاقه دارم داره بیشتر و بیشتر میشه و بعد گذشت 4 ماه به دلایل طولانی که ارزش گفتن نداره شرکت دچار مشکلاتی شد و رییس شرکت تصمیم گرفت که کلا شرکت طراحی سایت رو تعطیل کنه و من در این مدت 4 ماه هم حقوقی نگرفته بودم و به من گفته بود که بزودی حقوق این مدتت رو برات می ریزم و نگران نباش , اما واقعا نمیدونم به چه دلیلی این کارو نکرد و من هزارتومن هم بابت این 4 ماه زحمتم نگرفتم
یادمه دو تا رفیق جون جونی داشتم که به حدی منفی گرا بودن که اگه بیل گیتس رو هم میوردی پیششون در عرض چند ماه ورشکستش میکردن و این دوستام صبح تا شب بغله گوش من نجوا میکردن که برگرد دفترخونه همه حقت رو میخورن تورو چه به وب برو پیش دامادتون حداقل اون پولتو نمیخوره و این صحبت هاشون روزها و ماه ها تو گوش من نجوا میکرد و هر روز دوباره تکرار میشد
تصمیم گرفتم از دانش این 4 ماه استفاده کنم و برم یک شرکت کامپیوتری دیگه و درآمد کسب کنم دوباره همون کار قبلی رو انجام دادم و وارد یک شرکت شدم که تخصصش نصب جی پی اس بر روی ماشین ها بود تا در صورت سرقت ماشین بتونن از راه دور اون هارو خاموش کنن و اطلاعات لحظه ایی اون هارو داشته باشن و من در سمت طراحی وب سایت این شرکت استخدام شدم , محیطش به شدت سرد و بد و در یک کلوم مزخرف بود , رییس شرکت به شدت خودش رو می گرفت و با کارکنان مثه برده رفتار می کرد , مدیریت درست نبود و هرکس برای خودش راجب سایت نظری می داد و من داشتم به معنای واقعی کلمه داغون می شدم و بیش تر از دو ماه هم اونجا نتونستم دووم بیارم و در آخر هم رییس شرکت گفت پولی نداریم بهت بدیم و یک چک بهم داد که برای شش ماه بعد بود که مبلغش 550 هزارتومن بود و از اون شرکت هم اومدم بیرون و اینجا نقطه ایی بود که من خودم رو باختم که تمام نجواهای دوستام روم به طور کامل اثر کرد
کلی از این همه اتفاقات بد گریه کردم و نگاهم نسبت به جامعه و همه ی آدمای اطرافم خیلی بد شد و حس میکردم همه فقط نفع خودشون براشون مهمه و انسانیت یه افسانه ی محلیه
از روی ناچاری و دست از پا دراز تر برگشتم به دفترخونه و شدم یک کارمند خیلی خیلی معمولی که هر روز از صبح تا بعد از ظهر قرار بود یه کاره خیلی معمولی رو برای مدت ها انجام بده و در تمام این مدت که تا بعد از ظهرها سره کار بودم شب هاش وقت میذاشتم و روی دانش برنامه نویسیم کار میکردم صرفا از روی علاقه و نه چیزه دیگه ایی و سال 92 رو به اتمام بود و من آرزو داشتم که حتی برای یک بار هم که شده مبلغ یک میلیون تومن رو توی حسابم ببینم ولی هیچوقت این اتفاق نیفتاد و من تصمیم گرفتم که برای همیشه از دفترخونه بیام بیرون و وقتی به بیرون اومدنم فکر میکردم انگار به آزاد شدنم از زندان فکر میکردم , حس عجیبی بهم میداد حس آزادی اما به بعدش که فکر میکردم به اون همه هزینه هایی که باید پرداخت کنم تمام وجودم میشد پر از ترس و استرس
سال 92 تمام شد و من برای همیشه از دفترخونه اومدم بیرون , حالم از خودم و از شرایطم بهم میخورد حتی به دزدی و جعل اسکناس هم بارها فکر کرده بودم بارها شده بود که به هر دری میزدم بسته بود و واقعا داشتم از درون نابود میشدم و واقعا نمیدونم چه اتفاقی برام افتاد که تو اون روزها فقط معتاد نشدم
البته تمام این اتفاقاتی که تا اینجا براتون تعریف کردم صرفا گوشه ایی از بلاهایی بود که سرم اومد و بارها پولم رو خورده بودن و شرایط صفر مطلق رو بارها تجربه کرده بودم و هرچقدر که جلوتر می رفتم بیشتر باور میکردم که آدما چقدر پست و عوضین و همه می خوان حقم رو بخورن اون موقع ها عاشق آدمای ندار و بدبخت شده بودم و از آدمای ثروتمند متنفر بودم و حالم از هرچی آدم ثروتمند بهم می خورد چون باور داشتم من و امثال من رو پله میکنن برای موفقیت خودشون و تمام ثروتشون از همین راه بدست اومده و به این موضوع باور کامل پیدا کره بودم
توی تمام این مدت یک رویایی داشتم که با فکر کردن بهش کلی حال میکردم و اون رویا این بود که توی یک شرکت خیلی شیک و مدرن کامپیوتری مثه گوگل و با کلی آدم نخبه همکار بشم و صبح تا شب فقط روی علاقه ام که برنامه نویسی بود کار کنم و این رویا همیشه با من بود ولی هرجا که تا الان رفته بودم برای کار محیطش شبیه به آثار باستانی بود
سال 93 از راه رسید و فروردین و اردیبهشت ماه هم من در پی پیدا کردن یک جای خوب بودم که بتونم هم استخدام بشم و هم به ایده آل هام نزدیک باشه که بعده کلی تلاش به طرز باور نکردنی تو یک شرکت دانش بنیان در مجتمع فنی پیشرفته دانشگاه شریف استخدام شدم , محیطی به شدت مدرن و حرفه ایی و با برنامه نویسانی از نخبه های کشور همکار شدم و با من قرار داد یکساله بستند و اینجا نقطه ی طلاییه پیشرفت من بود و هم محیط دانشگاه و هم جو سره کارم به شدت روی من تاثیر گذاشت و تونستم توی مدت زمان کمی به اندازه ی چندین سال تجربه کسب کنم و برای خودم در دنیای برنامه نویسی حرفی برای گفتن داشته باشم و واقعا تعریف کردن از حسی که اون روزها از خودم داشتم غیر قابل وصف بود و انگار بعد از کلی شکست به یک پیروزی بزرگ و عجیب دست پیدا کرده بودم که هیچکس باورش نمیشد مخصوصا اون دوستان بدبینم که اصن نمیدونستن چی باید بگن و کلا هنگ کرده بودن از این اتفاقی که برام افتاده!
دقیقا به همون چیزی که راجبش مدت ها فکر کرده بودم و آرزوم بود رسیده بودم و از بودن در اون محیط لذت می بردم اما تنها موردی که من رو آزار می داد میزان پایین حقوقم بود که اصلا راضی کننده نبود و بارها تلاش کرده بودم که به حقوقم اضافه کنم ولی موفق نمیشدم و من مدت یک سال و تا پایان قرارداد در دانشگاه شریف به برنامه نویسی مشغول بودم و پس از پایان این مدت زمان و به دلیل بالا رفتن رقم ناچیزی به حقوقم و با توجه به وضعیت مالی خرابم مجبور به استعفا شدم و در روز آخری که من در دانشگاه شریف مشغول بکار بودم یک برنامه نویس جدید از آبادان به تیم شرکت اضافه شده بود که توی همون چند ساعتی که من داشتم کارهای استعفام رو انجام میدادم باهاش کمی آشنا شدم و برای همیشه از دانشگاه رفتم و تصمیم گرفتم که برای خودم کار کنم و تبلیغات کنم و برای مشتری ها سایت طراحی کنم و مستقل بشم , من شروع کردم به این کار , درآمدی به نسبت بدتر از زمانی که توی دانشگاه بودم داشتم و شرایط دوباره بد شده بود و دوباره داشتم به شرایط قبل برمیگشتم و یادمه یکبار تو راه برگشت به خونه از شدت ناراحتی کلی گریه کردم و چند باری به زمین و دیوار لگد میزدم و اصلا دلم نمیخواست که شرایطم مثه گذشته بشه و میخواستم با تمام وجود تغییر کنم اما نمیدونستم چجوری و چطوری ولی همیشه ته دلم این جمله رو تکرار میکردم که ثروتمند شدن راه داره و آدمایی که ثروتمند میشن چیزهایی رو میدونن که ما نمیدونیم و همیشه این سوال تو ذهنم بود…….
سال 94 شروع شده بود و در فروردین ماه سال 94 من دست از پا دراز تر پای کامپیوترم نشسته بودم و عین دیوونه ها تو اینترنت میگشتم و دنبال مطلبی یا موضوعی یا کتابی یا شخصی میگشتم که بتونم این همه سوالی که تو کلم ارم رو بهم جواب بده و واقعا میخواستم تغییر کنم و شب قبلش هم از خدا با تمام وجود خواسته بود که اگه تو خدای منی به من کسی رو معرفی کن که راهنماییم که از این وضعیت راحت شم من دیگه تحمل این وضع رو ندارم دارم نابود میشم که از روی بیکاری رفتم داخل سایت یوتیوب و با کلمه کلیدی چگونه ثروتمند شوم با لیستی از ویدیوها توی این زمینه برخورد کردم!
چشمم به یک ویدیو افتاد با این عنوان “چگونه در عرض یکسال درآمد خود را حداقل سه برابر کنیم” به محض اینکه این عنوان رو خوندم به خودم گفتم ببین به چه روش هایی میخوان مردم رو گول بزنن و پولاشونو ازشون بگیرن دیگه هر کی تو نت دوکون باز کرده برای خودش , با همون پوزخندی که به لبم داشتم از بین اون همه ویدیو روی این عنوان کلیک کردم و دقیقا از اینجا بود که من با استاد عزیزم آقای عباس منش آشنا شدم
دفعه ی اولی که این ویدیو رو گوش کردم کلا هنگ کردم تا یه ربع مغزم هیچ فرمان خاصی نمیداد و نزدیکه ده بار تکرارش کردم و هر بار که بیشتر گوشش میکردم بیشتر حس میکردم که انگار زندگیه من با اون همه بدبختیش خیلی به زندگی این عباس منشی که میگه توی بندر عباس اون همه بلا سرم اومد نزدیکی داره و حس کردم که دوباره خدا جواب من رو داد و این شخصیه که خدا بهم معرفیش کرده که به من چیزهایی رو یاد بده که تا الان نمیدونستم و بتونم زندگیم رو تغییر بدم , شاید باور نکنید من این 4 تا ویدیو که در ارتباط با 3 برابر کردن درآمد بود که در یوتیوب قرار داده شده بود رو حداقل در دو هفته نزدیکه 200 بار گوشش میکردم و از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم میخواستم فریاد بزنم که من رازی رو فهمیدم که میتونم با انجام دادنش زندگیم رو سرو سامان بدم و واقعا تو اون وضع بدبختی و ناراحت کننده ی من مثله این بود که یه آدم مریض و سرطانی شفا گرفته باشه و اون حس رو داشتم , من دنبال این بودم که آقای عباس منش در ارتباط با دین اسلام هم برام مثال بزنه چون من از بچگی توی خانواده ی مذهبی بزرگ شده بودم و کلی باورهای محدود کننده درباره ی دین داشتم که مثل ترمز دستی جلوی پیشرفت من رو میگرفت
شروع کردم به پیدا کردن هرچی ویدیو رایگان که استاد عباس منش بیرون داده و همش رو هر روز بارها و بارها گوش میکردم و به حدی پر از انرژی شده بودم که تو اون وضع نداریم ایمان داشتم که همه چیز بزودی اوکی میشه
ویدیوهایی که زندگی من رو عوض کرد به ترتیب این ها بود
1- چگونه در عرض یکسال درآمد خود را حداقل سه برابر کنیم(4 قسمت کامل)
2-قانون جذب در قرآن
3-دروغ بزرگ چشم زخم در قرآن
4-تئوری سطل(بخشی از دوره ی روانشناسی ثروت)
5-فقط روی خدا حساب باز کن
6-همین لحظه وهمین امکاناتی که داری بهترین زمان برای شروع است
5-ویژگی کارآفرین موفق(3 قسمت کامل)
با گوش کردن به همین چند فایل رایگان انگار که تمامی ابزارهایی که برای پیشرفت نیاز داشتم بهم داده شده بود و نحوه ی کارکردن با این ابزارها هم به من کامل آموزش داده شده بود و هر روز بارها و بارها این فایل هارو تو خیابون تو خونه , تو حمام و هرجایی که بودم به هر نحوی که بود پلی میکردم و گوش میکردم و خودم تاییدشون میکردم و سر تکون میدادم , من باور کرده بودم که عباس منش رو خدا بهم معرفی کرده و بخاطر این باور به هیچ عنوان در مقابل حرف های استاد مقاومت نمیکردم و همه رو تایید میکردم البته بعضی اوقات به فکر فرو می رفتم و مقاومت های کمی داشتم ولی به این موضوع باور داشتم که تو یه عمر با اون افکار زندگی کردی و شرایطت کاملا نشون میده که اون طرزه فکرها و باورها غلط بوده که به هیچ جا نرسیدی و قبول میکردم که باید اطلاعات جدید استاد رو روی اطلاعات ویروسی گذشتم کپی پیست کنم تا جایگزین بشه
استاد عباسمنش توی سخنانش گفته بود که خیلی زود نشونه های تغییر کردن مدارتون رو میبینید و من دو روز بعد یک پروژه ی 5 میلیونی وب سایت بهم پیشنهاد شد و چند جا بهم درخواست همکاری دادن و کلی اتفاقات خوب ریز و درشت , البته هیچکدوم اوکی نشد ولی استاد گفته بود اینا نشونس و داره نشون میده که مدارت داره تغییر میکنه و من بیشتر باور کردم که حرف های استاد درسته و دقیقا در خرداد ماه سال 94 یک اتفاق عجیب برام افتاد
من باور داشتم که دوباره یک اتفاق خوب در زمینه ی کاریم برام میفته و همون شخص آبادانی که من فقط دو ساعت باهاش ملاقات داشتم , شماره ی من رو با کلی زحمت پیدا کرده بود و به من توی واتس اپ پیام داده بود که دلم برات تنگ شده یادت کردم و میخوام ببینمت و یک پیشنهاد کاری بهت بدم و بعد از ملاقات بهم گفت که داره از دانشگاه شریف میاد بیرون و توی یک شرکت خوب کامپیوتری دیگه که برگزار کننده ی جشنواره ی برند محبوب در تهران بود قراره استخدام بشه با حقوق بالا و دوست دارم که تو هم اگه تمایل داری بیایی رزومه بدی و با هم همکار شیم!,
من نه دنبال کار رفته بودم و نه مثل گذشته آگهی های همشهری رو نگاه میکردم و به همین راحتی یک کار با حقوق یک و نیم میلیونی و با کلی مزایا بدون کمترین زحمت برام اوکی شد و به طرز خیلی سریعی من رو استخدام کردن و رییس های اون شرکت عین پروانه دورم میگشتن و هرچی نیاز داشتیم برامون جور میکردن و تاثیر تغییر مدارهام رو به شدت احساس میکردم و از خوشحالی کلی گریه میکردم که همه چیز عنقد عالی داره خودش درست میشه بدون زحمت بدون استرس بدون نگرانی…..
3 ماه تا پایان سال 94 مانده بود و همکار آبادانیم تصمیم گرفت که به یک شرکت معتبرتر به نام نت برگ بره و در اونجا برنامه نویسی رو ادامه بده و طولی نکشید که بازهم به همون راحتی که من به این شرکت اومده بودم رفتم نت برگ و به راحتی استخدام شدم , این شرکت به شدت روی تخصص نیروها سخت گیر بود و بارها برنامه نویس هایی میومدن و رد میشدن ولی ورود من بهش از آب خوردن برام آسون تر بود اتفاقی که برام تا پایان سال 94 افتاد این بود که درآمد من طبق قولی که به خودم داده بود که درآمدم رو حداقل 3 برابر کنم اتفاق نیفتاد , بلکه من موفق شده بودم درآمدم رو 4/5 برابر افزایش بدم و این یک رکورد جدید و عالی تو زندگیم بود که به من شخصیتی رو داد که خودم رو باور کردم که تمام زندگیم دسته خودمه و این منم که با افکارم زندگیم رو میسازم و هر اتفاقی که برام میفته بخاطر باورهای بنیادینی هست که دارم و جهان در هر لحظه داره این باورهای من رو تایید میکنه و به مدل های مختلف وارد زندگیم میکنه
سال 95 از راه رسید و من تصمیم گرفته بودم از این شرایط کارمندی خارج بشم و کسب و کاره خودم رو شروع کنم و در فروردین ماه لیستی از ایده های مختلفی که به ذهنم خطور کرده بود رو روی برگه نوشته بودم و در حال بررسی بودم , و طبق صحبت های استاد میدونستم که بهترین ایده به من گفته میشه و فقط کافیه پای در راه بذارم و به طرز عجیبی یاده سایتی افتادم که دو سال پیش برای یکی از اقوام زده بودم و پس از اینکه به خوبی سئوش کرده بودم و در رتبه ی یک گوگل قرار داده بودمش کلی درآمد کسب کرده بود و صاحب شرکت ماشین و خونه ی شخصی خودش شده بود
یک لحظه ذهنم جرقه زد که من خودم این درآمد رو برای اون ایجاد کردم چرا تا الان بهش دقت نکرده بودم !!!! اصن خودم مونده بودم که چرا به این موضوع درست توجه نکرده بود و خیلی سر سری باهاش برخورد کرده بودم, در همون لحظه تصمیم گرفتم که این کار رو شروع کنم و در اولین قدم شروع کردم به بررسی سایتی که خودم براش طراحی کرده بودم و بررسی سایت تمامی رقیب هاش و به این نتیجه رسیدم که من باید برای سال 95 مستقل بشم و هدفم هم این بود که درآمدی که در سال 94 در آوردم در سال 95 حداقل 4/5 برابر بشه و در پایان فرردین ماه درخواست استعفای خودم رو به شرکت دادم و با وجودی که شرکت بازهم درآمد من رو بالا برد و همکارام بارها بهم گفتن نرو از اینجا جای بهتر پیدا نمیکنی اما من قبول نکردم و از اون موقعیت عالی با حقوق عالی که داشتم با تلفیقی از غم و خوشحالی اومدم بیرون
چون ایده ایی که داشتم مربوط به صنعت گردشگری میشد و چون داخل کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید گفته شده بود که برید در محیط اون ایده ایی که دارید کار کنید و بعد کسب و کارتون رو شروع کنید سریع لیستی از بهترین شرکت های گردشگری رو پیدا کردم و شاید باورتون نشه هرجا که میرفتم و تخصصم رو براشون شرح میدادم و با قدرت باهاشون صحبت میکردم که انگاری من از اون ها قوی ترم همه تحویلم میگرفتن و همه بهم احترام میذاشتن و دو تا از بهترین شرکت های گردشگری با درخواست من موافقت کردن و البته قبول نمیکردن که من کاراموز باشم و به زور بهم حقوق میدادن و من در مدت دو ماه سریعا تمامی اطلاعاتی که راجب به ایده ام داشتم رو کسب کردم
خداروشکر الان که دارم این مطلب رو براتون تایپ میکنم بنده مدیر یک آژانس گردشگری و تور هستم که سه کارمند دارم که از اول مرداد ماه آژانس شروع بکار کرده و در ماه اول 6 میلیون تومان سود برای دفتر داشته در صورتی که تمامی آژانس ها ماه ها خاک خوری دارن اما ما اینطور نیستیم و هر روز کلی تماس و زنگ خور داریم و من مثله آهنربای پول شدم و در دفتر رو که باز میکنم زنگ خورها شروع میشه البته تخصصم در تبلیغات اینترنتی هم مهم بوده اما نه به میزان تغییر باورهام
من با توجه به آموزه هایی که از استاد عزیزم گرفتم در مداری قرار گرفتم که خوشبختی شادی و ثروت به سمت من سرازیر شده و من فقط دارم مدیریتش میکنم منه امروز اصلا با منه دو سال پیش قابل مقایسه نیستم اون موقع همش بلا سرم میومد الان همش پول رو سرم میریزه.
چندتا نکات کلیدی که باعث شد سریع تر پیشرفت کنم رو باهاتون در میون میذارم
1-الخیرو فی ما وقع (در هر اتفاقی خیری نهفتس)
2-نجوا کاره شیطانه (اصلا بهش توجه نکن محلش نده)
3-دوستای منفی گرات رو بذار کنار حتی اگه خیلی هم باهاشون صمیمی هستی فاصلت رو باهاشون حفظ کن چون بخوای نخوای روت تاثیر میذارن
4-تنها افکار خودت راجب به خودت باید برات مهم باشه نه افکار و حرف های بقیه راجبه تو (بسیار مهم) بذار هرچی میخوان بگن
5- هیچ مشکلی در دنیا وجود نداره بلکه اینا مسائلی هستند که باید حلشون کنی تا به وضوح برسی و این قسمتی از کمال و آفرینش هست و اگه پاسشون نکنی در یک زمان دیگه ایی دوباره وارد زندگیت میشه پس حلشون کن و درغیر اینصورت برای ترم بعدت اجبارا این واحد بهت داده میشه D:
6-زیاد خودت رو درگیر خوندن کتاب های مختلف در زمینه ی موفقیت نکن چون هر کتاب دیدگاه نویسندس و با کتاب های زیاد خوندن تضادهای ذهنیت بیش تر میشه و باید کتاب های خوب رو بارها و بارها بخونی که تاثیرش به مراتب بیشتره
7-با آدم های موفق تر از خودت ارتباط بگیر , هفته ایی یکبار پول خرج کن برو باشگاه انقلاب بین آدم های ثروتمند و صاحب کسب و کارهای بزرگ ورزش کن و ناخوداگاه مثه همونا میشی (بخوای نخوای روت تاثیر میذارن)
8-هیچ وقت نذار لیوان ذهنت پر بشه منظورم اینه فکر نکن اگه این مسائل رو فهمیدی شدی علامه ی دهر , لیوان ذهنت رو خالی کن تا گنجایش کافی برای ورود اطلاعات بیشتر به کلت رو داشته باشی تا بتونی پیشرفت کنی
9-ببخش تا این رودخونه ی ثروت دوباره برات با ثروت های خیلی بیشتر پرش کنه
10-به تمام اتفاقاتی که اطرافت رخ میده همیشه طوری نگاه کن که حالتو خوب کنه (جور دیگه به زندگی نگاه کن)
11-خودت رو دوست داشته باش همینی که هستی , اما برای بهتر شدنش حتما تلاش کن
12-یادت باشه این ثروتمندان هستند که کسب و کارهایی راه میندازن تا افراد فقیر بتونن از کنارش نونی سره سفره ببرن پس دوسشون داشته باش و تلاش کن که صاحب کسب و کاری بشی و این تو باشی که حقوق بدی ونه بگیری و به پیشرفت جهان سرعت ببخشی که جهان این سرعت بخشیدن رو خیلی دوست داره و حتما در این مسیر حمایت خواهی شد
13-آهنگ های منفی گوش نکنید
14-نماز شب توصیه میشه خیلی جواب مبده البته بازهم به باورتون برمیگرده
لیست کتاب هایی که به من در این مسیر کمک کرد
1-اسرار ذهن ثروتمند
2-ثروتمندترین مرد بابل
3-حکایت دولت و فرزانگی
من کتاب های زیادی خوندم که بعضی هاش تضادهای بدی رو در ذهنم ایجاد کرد ولی در بین همشون این سه تا کتاب رو بارها میخوندم و بازم دارم تکرارشون میکنم و اصلا توی ذهنتون تضادی ایجاد نمیکنه و بهتون توصبه میکنم که حتما مطالع بفرمایید
دوست عزیزی که حوصله کردی و این مطلب رو تا به اینجا دنبال کردی ازت خواهش میکنم اگر دنبال تغییر کردنی از فایل های رایگانی که از استاد عباس منش در یوتیوب موجوه استفاده کن و در مقابل تمام سخنانی که عرض میکنند مقاومت نکن , ذهن ما سال هاست که مثل کامپیوترهای معیوب ویروسی شده و درست کار نمیکنه و همش خطا میده بذار استاد عباس منش رو ذهنت یک سیستم عامل جدید و بروز رو نصب کنه و بذار از اول پارتیشن بندیش کنه و اون موقع میبینی که چقدر سرعت کارکردنش بالا میره و چقدر عالی کار میکنه و دیگه نذار با افکار منفی که در اطرافت فراوونه دوباره مثل سابق ویروسی بشه , تنها اطلاعاتی رو بذار وارد ذهنت بشه که به تو انگیزه میده برای پیشرفت و موفقیت و هرچیزی غیر از این رو جلوش رو بگیر و به سمت سطل آشغال ذهنت هدایت کن , یادت باشه یک کامپیوتر ویروسی اول از همه به خودش آسیب میزنه
به خدا قسم که من یک آدم دیگه ایی شدم من دیگه اون محمد بدبخت بد شانس چند سال پیش نیستم که برای یه قرون باید ساعت ها زحمت بکشم من اعتماد به نفسم رفته بالا , به اطلاعات خودم افتخار میکنم به تخصصم افتخار میکنم با مردم با قدرت ارتباط برقرار میکنم به همه چیز جوری نگاه میکنم که بهم احساس خوبی بده , در مسیر رشد قرار گرفتم از وضعیت صفر مطلق به مدیریت یک آژانس رسیدم و تمام این موهبت ها رو از جانب خدا میدونم که با معرفی استاد عباس منش به حقیقت پیوست و این مرد راستگوئه این مرد دروغگو نیست
این مرد زندگیه من و صدها آدم دیگه رو تغییر داده و ازت میخوام که کارهایی که استاد بهت میگه رو مو به مو انجام بدی و تغییر زندگیت رو ببین.
صحبتی دارم با استاد عزیزم سید حسین عباس منش , استاد عزیزم من میخوام در پایین همین کامنت اعترافاتی بکنم , بارها تصمیم گرفتم که سایتت رو هک کنم و به پکیج روانشناسی ثروت دسترسی پیدا کنم چون هزینه ی پرداختش رو در گذشته نداشتم و بسیار مایل بودم که ازش استفاده کنم چون وقتی این فایل های رایگان تا این حد زندگی من رو تغییر داد حتما این پکیج رشدش رو چند برابر میکنه و هر بار که تصمیمی گرفتم این کار رو بکنم یاده این همه مهربونیات که میفتادم که این همه به من لطف کردی و زندگی من رو تغییر دادی از انجام دادنش صرف نظر کردم ولی همیشه به داشتنش فکر میکردم و انرژی میفرستادم.
خیلی دوست دارم نازنین استادم
ایشالا که خدا به خودت و پدر و مادرت و خانوادت خیر دنیا و آخرت رو بده و ایشالا اسم و آوازت به گوش جهانیان برسه تا زندگیه بقیه آدم هارو هم با تحقیقات عالیت متحول کنی
خدا پشت و پناهت
سید محمد حسینی 26 ساله از تهران