«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

در این چند روزه، درذهنم مشغولِ مرور مسیری بودم که در ابتدای روندِ موفقیت آغاز کردم و آن، نقش الگوهایی بود که در ذهنم برای رسیدن به موفقیت ایجاد کرده بودم.

در زندگی اطرافیانِ من، الگوهای موفق وجود نداشت. اما در کتابهای زیادی، داستان های زندگیِ افراد موفقی را یافتم که:

توانسته بودند از هیچ، موفقیت بسازند

توانسته بودند، بدون هیچ سرمایه ای کسب و کار موفقی ایجاد نمایند

توانسته بودند، با وجود برخورد به مشکلات، همچنان مسیرشان را ادامه دهند

من بارها و بارها، روندِ موفقیت این افراد را خواندم. آنقدر که انگار آنها را می شناسم و با آنها زندگی می کنم

با هر بار خواندنِ داستان های بیشتری از افراد موفق، ذهنیتی در من ایجاد می شد، که می شود حتی از هیچ، به موفقیت هایی بزرگ رسید و بیشتر باورم می شد که اگر آنها توانسته اند، من هم می توانم

من این روند را آنقدر ادامه دادم که دیگر رسیدن به موفقیت های بزرگ، نه تنها برایم یک رویای دور از دسترس نبود، بلکه ۱۰۰% یقین داشتم که آنچه را می خواهم، بدست خواهم آورد. آنهم درست در زمانی که در واقعیتِ آن روزهای زندگی ام، کوچکترین نشانه ای از موفقیت وجود نداشت…

درصدِ بسیاری از این یقین، را همان الگوها در ذهن من ساختند… و قضیه اینجاست که وقتی ذهنِ ما می پذیرد که موضوعی امکان پذیر است، دیگر رسیدنِ ما به آن موفقیت، حتمی است.

لذا تصمیم گرفتم از شما دعوت کنم که، با کمکِ یکدیگر، کتابی مرجع در مورد الگوهای موفق، از داستان موفقیت های تان تهیه کنیم که:

توانسته اید با اجرای آگاهی های آموخته شده از فایلها و دوره های من، باورهایی ثروت آفرین و برنامه ای قدرتمندکننده در ذهنتان نصب کنید که شما را وارد مدار خواسته هایتان کند،

توانسته اید توانایی را در خود بیدار نگه دارید که حمایت و هدایت خداوند را در مسیری که برای خلق خواسته های خود می پیمایید، در وجودتان زنده نگه دارد،

توانایی ای که حساب کردن روی جریان هدایت را در عمل می آموزد تا بتوانید در لحظاتِ ناتوانی از کنترل ذهن به یادت آوری که:

اوضاع هر چقدر هم سخت باشد، قابل تغییر است، اگر بتوانم خودم را با این جریان هدایت همراه کنم و با این قانون مسلم که احساس خوب = اتفاقات خوب، هماهنگ شوم:

همه چیز تغییر می کند وقتی قادر می شویم، فکر خدا را بخوانیم. وقتی باتغییرِ نگاه مان به خود و توانایی های مان، فرکانس و مدارمان را تغییر می دهیم.

یادمان باشد که در جهانی زندگی می کنیم که همواره در حال گسترش است و همیشه مشتاقِ بیشتر بخشیدن به ماست.

یعنی هر چقدر هم موفق باشیم، باز هم می توانیم موفق تر باشیم. هر چقدر باورهای قدرتمند کننده ای در خود ساخته باشیم، باز هم می توانیم باورهای بهتری جایگزینِ آنها نماییم. زیرا جهان ما همواره به سمتِ بهتر شدن و بیشتر داشتن پیش می رود.

داستان این موفقیت ها، داستان ماندن در لبه های پیشرفت است و هر فردی در هر موقعیتی داستانِ شما را می خواند، می تواند با خود بگوید:

اگر این افراد با وجود این شرایط توانسته اند، پس من هم می توانم.

از اینکه با به اشتراک گذاشتن ارزشمند ترین تجارب زندگی تان، موجب رشد افرادِ زیادی در آینده می شوید و به گسترش جهان کمک می کنید، به شما بسیار تبریک می گوییم و تحسین تان می کنیم.

و تازه این شروع موفقیت های شماست

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    279MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «تقی خلیلی» در این صفحه: 6
  1. -
    تقی خلیلی گفته:
    مدت عضویت: 3955 روز

    باسلام خدمت دوستان عزیز

    با تشکر از گروه تحقیقاتی استاد عباس منش و تمامی دوستان که به بنده ابراز لطف داشتند و خدا قوت به همگی

    من بسیار از استاد عباس منش متشکرم که این تمرین خیلی عالی رو طراحی و اجرا کرد چون واقعا از مهم ترین نتایجی که این تمرین برای ما داشت این بود که وقتی داشتیم مطلب بخشی از موفقیتهامون رو با همسرم مینوشتیم برای خودمون یاد آوری میشد که چه اتفاقایی برامون افتاده و چه پیشرفتهایی کردیم و واقعا روحمون چقدر بزرگتر شده و مدام پیش خودمون وقتی داشتیم مطالب رو مینوشتیم از خدای منان تشکر و سپاس گذاری میکردیم

    بهترین ها رو از خدای زمین و آسمان برای همگی خواستارم . موفق – ثروتمند – شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    تقی خلیلی گفته:
    مدت عضویت: 3955 روز

    با سلام خدمت استاد و دوستان عزیز

    داستان پسری که همیشه آرزوی پادشاهی داشت…

    داستانی که در ادامه می آید شاید کمی طولانی باشد ولی قطعا مفید و شعف انگیز میباشد چون یک داستان وافعی بر اساس زندگی خودم هست.

    من در این داستان میگویم که چگونه با قواینن روابطم رو اصلاح کردم . در امدم روبیش از 10 برابر افزایش میدهم . 10 کیلو وزن کم کردم و سلامتی ام رو کامل دارم البته به لطف خدای متعال که پادشاه زمین و اسمانست.

    قسمت اول : تولد و غریبی

    من در یک روز از تیر ماه سال 67 متولد شدم در خانواده ای که قبل از من 4 فرزند دیگر داشتند.در محله ای فقیر نشین و پایین شهر قم که به دلالیل مذهبی والدینم از روستا بعد از ازدواجشان مهاجرت کرده بودند.اسم مرا تقی گذاشتند. در کودکی به دلایل شرایط جامعه تفکر اینکه بدبختی و فقر خوب است در ذهنم نهادینه شد.وقتی 3 -4 سال داشتم اطرافیانم مدام یک شوخی مزخرف میکردند و مرا چون تیر ماهی بودم میگفتند ( تیر بیخی ) میگفتن تو رو از بالای تیر چراغ برق اوردن .این باعث میشد من همون بچگی احساس کنم من از این خانواده نیستم و من بزرگ میشم و ادم پولدار و قدرتمندی میشم .

    قسمت دوم: کسب درآمد

    سالهای مدرسه شروع شد و من از کودکی علاقه زیادی به کسب درآمد داشتم.در ـآن دوران یک آجر سوراخدار بر میداشتم و یک لواشک دو تومنی را به 4 تکه تقسیم میکردم و 4 عدد شکلات که دو تاش یه تومن میشد و یک سکه دو تومانی و یک پوچ در 10 سوراخ آجر میذاشتم و آن را با یک روزنامه میپیچاندم و یک شانسی دست ساز درست میکردم و هر شانس را یک تومان میفروختم که ددر نهایت 4 تومتان سود میکردم.و یا یکی دیکه از کارهایی که میکرم اینکه باقالی میخریدم و در خانه میپختم و جلوی در خانه روی یک جعبه میوه آنرا به بچه های محل میفروختم و در برهه ای کارتهایی را که در بازی کارت بازی از بچه ها میبردم با نصف قیمت مغازه دار باز دوباره به بچه های محل میفروختم . بعد از کلاس پنجم به یک کارگاه تولید کیف که در همسایگی ما بود رفتم و در آنجا پادو شدم. ماه اول فقط کف مغازه و جلوی درب را جارو میزدم و ماه دوم کارهایی ماند روغن زدن به کیف که برای روان دوخته شدن پارچه لازم بود میکردم در ماه سوم زیپ انداختن را یاد گرفتم و سال بعد راسته دوزی و چرخ کاری رو یاد گرفتم و سال بعدش برای خودم یه چرخ خریدم و توی مغازه اوستا کار میکردم.من واقعا عاشق کسب و کار شده بودم .با خودم و خانوادم که حرف میزدم یکبار پدرم جمله ای گفت که شاید الان خودش یادش نیاد ولی همیشه در وجودم نقش بسته و اون این بود که : (( تو خیلی آدم بافکر و با سیاستی هستی. من مطمئنم که آدم موفقی میشی ))

    قسمت سوم : کار فنی

    در مهر ماه سال اوا دبیرستان بودم که خانه مان را عوض کردیم و به یک محله ای بهتر رفتیم در اونجا یک مغازه بود که برقکاری میکرد من احساس کردم به کارش علاقه دارم رفتم پیشش و شاگردش شدم سال بعد به هنرستان رفتم که برای ثبت نام شرط معدل داشت که چون معدلم 13 بود در لیست رزرو ها ثبت نام شدم . روز ثبت نام نهایی اسم من و یکی از دوستانم با هم اشتباه وارد لیست شد و و به طور کاملا اتفاقی و عجیب من در رشته تاسیسات ساختمان ثبت نام شدم …

    من از سال اوال ابتدایی تا اول دبیرستان هر سال افت تحصیلی داشتم با این روند که من طی کرده بودم و نه درس میخوندم و نه اخلاق داشتم کلیه فامیل از من قطع امید کرده بودن و با والدینم میگفتن همین که تقی رو بتونین کنترل کنین کار شاقی کرئین دیگه ادب کردنش که بماند …

    ولی در هنرستان به دلیل وجود محیط بهتر و دوستان درسخوان به درسهای تخصصی و تاسیساتی علاقه مند شدم بظوریکه در سال دوم هنرستان معدل من 17 و سال سوم 19 شد….. و این تعجب همه رو برانگیخت …

    سال سوم هنرستان عنوان شده بود که یه مسابقه علمی عملی هنرستانها برگزار میشه که من در شهر و استان خودم اول شدم همش هم به خاطر علاقه ی بسیار شدیدم به رشتم بود. بعد از اون به مسابقات کشوری رفتم و اونجا فقط بخاطر یک سوتی کوچیک دوم بشم .این مسابقات باعث شد من عزت نفسم که مدتها بود از بین رفته بود آروم آروم دوباره بدست بیارم و این موفقیت بزرگ شد پلی به سوی بسیاری از موفقیتها آیندم بسازم.بعد از اون هم در مسابقات ملی مهارت فرستاده دشدم و اونجا بسیار درخشیدم و کلی اطلاعات عالی یاد گرفتم. و با اعتماد به نفسی از این موفقیتها کسب کردم فقط با 10 روز درس خوندن در دانشکده فنی انقلاب اسلامی تهران روزانه قبول شدم….

    دیگه واقعا نظر اطرافیان که هگی ازم قطع امید کرده بودن با کسب این موفقیتها و تغییر دادن شخصیتم عوض شد. ..

    سال 84 تهران اومدم ( برای اولین بارم بود میومدم شهر تهران ) که واقعا میتونم بگم نقطه عطف زندگیم اونجا بود چون وقتی اومدم اونجا یکباره دیدم من با این همه به ظاهر موفقیتهای گدشته حالا که به اینجا رسیدم از همه پایین ترم و همه هر روز دارن برای بهتر شدن و پیشرفتهای آیندشون تلاش میکنن که تلاشهای دائمی و بی وقفه ی اونها رو که دیدم گفتم خب اینا که میتونن پیشرفت کنن منم میتونم (تغییر باور ) . رفته رفته تغییرات در من عمیقتر میشد و تغییرات فقط به درس بسنده نکرد و من کم کم رفتار و ادبیات حرف زدن و لباس پوشیدن و معرفت و دیدگاهم تغییر کرد.دیگه آدم خشن و اهل دعوا و عصبی قبل نبودم و به یک پسر پرتلاش اهل مطالعه و در حال پیشرفت تبدیل شده بودم. رفته رفته به خودم اومدم دیدم منم مثل بقیه هم کلاسی هام در حال ایده دادن و ثبت یک اختراع جدید هستم….

    بله منی که روزی برای گرفتن نمره 10 در مدرسه هچ تلاشی نمیکردم ثبت اختراع کردم و رفتم و پتنت اختراعم رو هم گرفتم و عضو انجمن ملی نخبگان شدم…(ولی به خاطر باورها ی فقیرانه اون زمانم اختراعم رو نتونستم تجاری سازی کنم میگفتم کلی مافیا داره و منم از پسش بر نمیام و …)

    دوران خوش کاردانی گذشت و من کنکور دادم و کارشناسی اصفهان قبول شدم.دوران دانشجویی در اصفهان به خاطر دوستان کمی سطح پایینتر که البته خودم انتخابشون کرده بودم به پر باریه کاردانی نبود ولی خب بد هم نبود.

    سال 88 بود که در حال اتمام درسم بودم که آموزش و پرورش فراخوان داد که معلم استخدام میکنه .خوشحال شدم و چون دوست ذاشتم علمم رو به دیگران هم یاد بدم و به قول اون زمانهای خودم زکات علمم رو بدم ! در آزمون شرکت کردم.

    البته اینم بگم که در تمام دوران کاردانی و کارشناسی سربار خانواده نبودم و خودم کار های کوچیک در حد لوله کشی یه ساختمون دو طبقه یا تعمیرات چیلر یا نگهداری موتور خونه و … انجام میدادم ولی خب برام امنیت شغلی هم مهم بود ا ون زمان و استخدام آموزش و پرورش شدن تمام اینها رو تامین میکرد. جواب آزمون اومد و من در کمال ناباوری قبول نشدم همه میگفتن آدم نخبه ای مثل تو که قبول نشه پس اینا دقیقا کی رو میخوان استخدام کنن.منم گفتم به خودم که حالا آموزش پرورش نشد عیبی نداره من که تا حالا کلی سابقه فنی دارم میرم تهران کار میکنم .کل وسایلمو از خونه جمع کردم که برم یهو زنگ زدن که آقا اشتباه شده شما استخدامی ….

    دوران معلمی :

    سال اول دوران معلمی خوب بود من پرشور و علاقه بودم ولی متاسفانه محیط کارمندی اونم معلمی اصلا خوب نبود خلاصه هر سالکه میگذشت من بیشتر به اشتباهم پی میبردم ولی انگار هر سال بیشتر محطاط میشدم ولی همچنان اعتماد به نفس تخصص رشته خودم باهام همراه بود در سال تابستان 91 با چند روز خوندن کتابها در ازمون صلاحیت نظام مهندسی قبول شدم چون قبول شدنش اصلا برام زیاد سخت و پیچیده نبود . از همان دوران تحصیل کار در زمینه رشته خودم چون انجام میدادم وقتی معلم شدم در زمان های خالی پروژه میگرفتم و اجرا میکردم ولی چندتا مشکل وجود داشت که الان میدونم که از باورام بوده یکی این که باید توسط کسی به پروژه معرفی میشدم و دیگر این که در آخر کار پول گرفتنم از کارفرما دچار مشکل بود هر دفعه یه اتفاقی میافتاد که حق من ضایع بشود.کار زیاد میکردم کلی نیرو داشتم ولی پول به من نمیرسید.

    دوران ازدواج و تحول:

    چون کار و برنامه زندگی ام معلوم شده بود خانواده مسئله ازدواج رو مدام مطرح میکردند ولی من زیر بار نمیرفت تا اینکه در سال 91 با خودم فکر کردم اگر میخواهم ازدواج کنم بهتر است در اوایل جوانی این اتفاق بیافتد . روال خواستگاری ها شروع شد تا اینکه از طریق یکی از همکارانم با همسرم اشنا شدم. دوران اشنایی با همسرم حدود دو ماه طول کشید . همسرم در رشته حقوق تحصیل میکرد و شاگرد اول دانشگاه قم بود و رتبه 100 در کنکور نظری اورده بود مهم ترین ویژگی اش که مرا جذب کرد صحبت کردنش از دید گاه ها و داشتن هدف و برنامه بود. من در زمان اشنایی با همسرم با کلی کار و فعالیت در بهمن ماه 91 فقط یک پژو 405 داشتم و مقدار کمی پول که توانستم برای همسرم حلقه و هدیه بخرم در تابستان 92 با هم زندگی مشترکمان را شروع کردیم از همان ابتدا علاقه داشتیم که زندگی مستقلی از هر نظر داشته باشیم.

    تضادهایی جهت بیداری و پیشرفت:

    من چون چند سال بود که در خواب غفلت فرو رفته بودم و هر سال از ارزوهایم عقب میکشیدم . من در اول ازدواج در مجموع در امدم از معلمی – کار ازاد بیرون – نظام مهندسی کلا 1 میلیون تومان بود ولی من از صبح تا شب کار میکردم ولی در امدم نهایتا 1/5 میلیون بود. بدلیل فشارهایی که به هم وارد میشد تصمیم گرفتم از زیرزمین منزل پدری جا به جا بشویم در عرض یک روز به یک واحد در یکی از شهرکهای اطراف قم جابجا شدیم. وقتی میخواستم جابجا بشم همه میگفتند اینکار رو نکن خیلی اشتباه داری میکنی پیش خانواده بمون ولی ما تصمیم گرفته بودیم مستقل بشیم . یه واحد عالی در یک مجتمع عالی به مبلغ 10 میلیون تومان پول پیش و ماهی 100 هزار تومان جور شد. سعی کردیم مستقل زندگی بکنیم ولی باز مشکل داشتیم درامد پایین از لحاظ ارتباطی هر چی میگذشت رابطه من و همسرم بدتر میشد ما حتی به روزایی رسیدیم که هر سه روز با هم بحث میکردیم روی موارد خیلی ساده و بی اهمیت و حتی گذشته…

    دنیا هی ضربه میزد ولی من از خواب بیدار نمیشدم و دنیا ضربه محکم تری میزد.

    من از همان زمان فارغ التحصیلی ، بیرون خودم رو میخواسم بکشم بالا و کارهای مختلف از طرق دوستان بهم معرفی میشد و من کارها و پروژه های مختلف و بزرگ میگرفت ولی ازش پول نمیتونستم در بیارم.

    اشنایی با مباحث موفقیت:

    من از همان دوران دانشجویی به یک مسئله برخورد کرده بودم ولی هیچگاه جواب قانع کننده ای نداشتم و ان مسئله این بود که چطور میشود که هر انسانی با توجه به اعتقادی که دارد جواب میگیرد ولی در نهایت به جوابی نرسیدم به جز اینکه اگر به هرچی اعتقاد داشته باشی همون برات اتفاق میافته ولی مشکل اینجا بود که نتونستم از اون مباحث در زندگی ام استفاده کنم . ولی اصلا مباحث علم و رونشناسی موفقیت را قبول نداشتم و میگفتم اینا یک سری مسائل کلاس بازی هستش و هر وقت در خیابان انقلاب در کتاب فروشی ها کتابهایی چون قورباغه ات را قورت بده را میدیدم میگفتم این مسائل الکی و به درد نمیخورن .

    اما همسرم از قبل با این مسائل اشنا شده بود و از سال 89 از مطالب و محصولات استاد استفاده میکرد . وقتی با هم ازدواج کردیم بعضی اوقات با هم در این موارد اتفاده میکردیم ولی هیچ وقت ایمان نداشتم از انها استفاده نمیکردم. در اواخر تابستان سال 93 روزی همسرم تماس گرفت و از محصولی که گارانتی دارد گفت به نام روانشناسی ثروت و ما با کلی صحبت کردن قرار شد محصول را بخریم. کلا تو حسابمون 1/5 میلیون تومان داشتیم. محصول را خریدیم.

    من هر روز که میرفتم خونه شب به اصرار همسرم یکی از فایلها رو میدیم البته وسطای فایل من از فرط خستگی خوابم میبرد.چند ماه اول چون خوب تمرین ها رو انجام نمیدادیم تغییر انچنان محسوس نبود تا اینکه با تضا د هایی که برخورد کرده بودیم و کمی از حرف های استاد رو شنیده بودم بدم نیومد چند ماه تمرینات رو البته بعض ها شون رو جدی تر انجام بدم .در عرض یک ماه درامدم یک مقدار کم افزایش داشت و کمی روابطمون بهتر شد و با انجام تمرینات کمی به آینده امیدوارتر شده بودیم و موفق شدیم یک واحد ارزان در همان شهرک بخریم ولی داخل آن نرفتیم زندگی کنیم. وقتی این نتایج را دیدیم یکی از تمرینات را که ارزش قائل شدن برای خود بود را خواستیم با عوض کردن خانه انجام دهیم. یه واحد خوب تو یکی از مناطق خوب داخل شهر گرفتیم و در بهمن ماه 93 به آنجا جا به جا شدیم مبلغ10 ملیون تومان پیش و ماهی 550 هزار تومان اجاره که واقعا به واحد می ارزید ولی برای ما که کلا در امدمون 2 میلیون تومان بود و با داشتن 3 وام برامون در اخر ماه 500 هزار تومان میماند. اتفاق جالبی بود در امد مان با هزینه های جدیدمان هماهنگ شد یعنی در امد ما به 5/2 میلیون تومان رسید . دقیقا مانند قبل من هزینه هایم را 500 هزار تومان افزایش دادم و با توکل به خدا حرکت کردم و در امدم 500 هزار تومان افزایش پیدا کرد. دو هفته بعد اتفاق جالبی افتاد که باعث شد من به تغیی مداوم و حرکت ارادت و اعتقاد پیدا کنم . یکی از دوستانم یک خودرو پرشیا سفید داشت و من ماشینش رو دوست داشتم مدلش هم نسبت به ماشین خودمون 7 سال بالاتر بود . من و خانمم مدام از داشتن پرشیا ی سفید رنگ باهم حرف میزدیم . من به دوستم گفتم ماشینت رو به من بفروش اون قبول کرد ماشین ما رو بردار و من اضافه بها رو بهش پرداخت کنم ولی من پول نداشتم که پرداخت کنم دوستم به طرز شگفت انگیزی قبول کرد من تا دوماه اینده تسویه کنم با هم قول نامه نوشتیم و من ماشین را اورم خونه همسرم شوکه شده بود که چطور شده چون این اتفاق ناگهان افتاد در عرض چند ساعت.واقعا داشت تمرینات جواب میداد ما باهم مدام درمورد اینکه قوانین جواب میدهند صحبت میکردیم . اسفند سال 93 درز اخرین دقایق متوجه شدیم استاد دوره هدفگذاری انلاین ثبت نام میکنند سریع ثبت نام کردیم .

    تمرینات رواشناسی ثروت رو انجام میدادیم که تمرینات هدفگذاری هم شروع شد واقعا دوره فوقالعده ای بود مخصوصا برای من که هیچ وقت به این دقت هدفگذاری در زندگی نداشتم. عید سال 94 یه روز که به طبیعت رفته بودیم اطراف شهر با همسرم 3 تا قول به همدیگر دادیم یک تصمیم گرفتیم به مدت یک ماه باهم دیگر بحث و جدل نکنیم و این قول و تمرین یک ماه باعث شد تا وقتی حرصمان در می امد خودمون رو کنترل کنیم و سعی کنیم احساس خودمون رو خوب کنیم و از زوایای مختلف به قضایا نگاه کنیم و این تمرین یک ماه باعث شد رابطمون عالی بشه و هر روز زندگی عاشقانه بهتری را تجربه کنبم و همینطور تصمیم گرفتیم به مدت یک ماه هر نفر 10 بار دوره روانشناسی ثروت رو دوره کند واقعا عالی بود تازه حرفهایی رو میشنیدم که قبلا انگار اصلا نشنیدم و تصمیم سوم کنار گذاشتن کلی تلویزیون از زندگیمون بود.

    من یه معلم – مهندس نظام مهندسی – یه ناظر پروژه بودم و درامدم به 3 میلیون تومان در اردیبهشت رسیده بود.

    در ان زمان همه میگفتند اوضاع خوب نیست و رکود در مسکن هست اصلا خرید و فروش وجود ندارد ولی ما با کار کردن روی خودمون همون واحد را که در پاییز گرفته بودیم در اردیبهشت ماه با 20 در صد سود فروختیم و باورمون شد که هر کس در دنیای خودش زندگی میکند. پول رو بانک گداشتیم و با مقداریش هم یک ماشین چند ماه تحویل ثبت نام کردیم و قرار شد همسرم یا خودم با پول در بانک در موقع نیاز در کسب و کارمون استفاده کنیم .

    یکی از طلب های من زنده شد و پول ماشین نیز تسویه شد واقعا عالی شده بود زندگیمون داشت شروع میکرد به چرخیدن و اون هم با دستای خودمون و بدون هیچ کمکی از دیگران و فقط با یاری خداوند متعال.

    تصمیم گرفتم در مهرماه 94 دیگر معلمی را ادامه ندهم با زهمه گفتند اشتباه هست استخدام رسمی هستی همه منتظر موقعیت تو هستند ولی من گفتم گول حرفاتون رو نمیخورم من میخوام زندگی کنم و خدا روزی رسان من هست نه اموزش و پرورش البته این حرفها رو فقط پیش خودم میزدم .همسرم هم در کار تابلو فرش وارد شده بود و داشت فعالیت میکرد.

    از اردیبهشت ماه تصمیم گرفتم رو ترسهام پا بزارم و حرکت کنم یه دفتر کار گرفتم تا اینکه برای شرکتم محلی داشته باشم به پروژه های مختلف سرمیزدم ولی جواب نمیگرفتم ولی باز محکم تر جلو میرفتم البته پروژه های قبلی خود را شامل نظارت بود را داشتم.

    بالاخره خودم تونستم پروژه بدون هیچگونه معرفی شدن بگیرم.

    مهرماه 94 از معلمی استعفا دادم و به کارهای مورد علاقه ام را پیگیر تر شدم …

    یکی از پروژه های در حال ساخت که در شهر قم بود را چند بار سر زده بودم و خودم را جهت انجام پیمانکار معرفی کرده بودم البته هیچ وقت پروژه ای شبیه آن را انجام نداده بودم . ولی چون اعتماد به نفس داشتم مطمئن بودم از پسش برمیام. یه روز در آبان ماه با من تماس گرفتند و خواستند به پروژه مراجعه کنم . پیش مدیر پروژه رفتم ازم خواست تا فعلا جهت راه اندازی اولی کار به عنوان سرپرست در پروژهاشون مشغول بکار شوم شرایطم رو گفتم و انها پذیرفتند اصلا باورم نمیشد خدا خودش بهترین پروژه رو نصیبم کرده بود .جالب اینجا بود که یک هفته یعد معلوم شد آن پروژه ای قبلا در آن مشغول بودم دارد دچار مشکل مالی میشود ولی خدا رو شکر من زودتر پروژه دیگری با شرایط و حقوق بهتر پیدا کرده بودم خدارو شکر

    من توسط دفترم نتونسته بودم اونقدر ها کار کنم وتصمیم گرفته بودم جمعش کنم با اینکه ماهیانه 600 هزار تومان اجاره میدادم ولی تجربه خوبی بود و توانستم بعض از گره های ذهنی ام را که مربوط به شرایط بیرونی برای موفقیت میشد را باز کنم . به محض اینکه دفتر را جمع کردم این پروژه فراهم شد.

    ماشینی را که ثبت نام کرده بودیم موعدش رسید ولی نمیتونستیم بفروشیمش گفتیم بزاریم همه میگن شب عید بازار ماشین داغ میشود ولی شب عید هم نشد بفروشیم اتفاقا قیمتها افت کرده بود ماشین را از نمایندگی تحویل گرفتیم ولی چون روزهای اخر اسفند بود برایمان مدل 95 حیساب کردند ما در زمانی که همه میگفتند رکود ماشین هست یعنی بعد عید ماشین را فروختیم و چون مدل 95 خورده بود 5 میلیون بیشتر سود کردیم .

    داشتیم حرکت کردن را یاد میگرفتیم…

    در زمستان 94 تصمیم گرفتیم جهت انجام بعضی ازتمرینات رونشناسی ثروت و حمله کردن به سوی ترسها به دبی مسافرت کنیم باور کنید بعد از ثبت نام پول کل مسافرتمان جور شد و جالب است برایمان یک هتل بسیار عالی جورشد با اینکه شرکت قول یک هتل دیگر را داده بود تا ما بخواهیم تصمیم بگیریم کدام هتل را انتخاب کنیم ان جا پر شد و آن شرک با قیمت بسیار مناسب یک بسیار بهتر و با درجه بالاتر بهمون داد ولی ما فکر میکردیم همان هتل اولی بهتر بوده و آن شرکت سر ما کلاه گذاشته است ولی وقتی رفتیم دبی متوجه شدیم چقدر مدار ما خوب بوده چون هتل اولیه نزدیک هتلمان بود متوجه شدیم این هتل بسیار از آن بهتر هست و بسیار خدارو شکر کردیم.

    دبی بسیار عالی بود و بسیار روی ما تاثیر گذاشت.

    در اسفند 94 در دوره بسیار عالی عشق و مودت شرکت کردیم و متوجه شدیم یکی دیگر از اشکالاتمان را متوجه شدیم که ما هرچقدر روی خودمان تمرین میکنیم چون اطرفیانمان با اینکه بسیار ادم های خوبی بودند ولی چون این مباحث را قبول نداشتند و به شیوه خود زندگی میکردند برای همین وقتی ما با انها ارتباط داشتیم ، این ارتباط ها با عث میشد انرژی ما نیز گرفته شود و یکی از نشتی های ما بودند از فروردین 95 تصمیم گرفتیم ارتباطاتمان را بسیار محدود و حتی قطع کنیم .

    اوایل سختمان بود ولی جهان به این شهامت ما نیز پاسخ گفت و در امدمان به 7 میلیون تومان رسید .

    در فروردین دوباره هدفگذار ی کردیم و در آپدیت دوم روانشناسی ثروت 1 استاد دیده بودیم که میگفت پیشرفت کنید و خودتون رو بالا بکشید . تصمیم گرفتیم محل زندگی را ارتقا بدهیم ولی اینبار میخواستیم چند تمرین را همزمان انجام دهیم و همینطور ایمانمان بخدا را بخودمان ثابت کنیم و بر روی ترسهایمان پا گذاشته باشیم تصمیم گرفتیم محل زندگی را به یکی از مناطق بالای تهران بیاوریم .کجا ؟؟؟ نمیدانستیم…

    دوست داشتم بین انسانهای ثروتمند و موفق زندگی کنم و یا حداقل نزدیک به اونها باشم در خرداد ماه یک روز امدیم تا مناطق و محله ها رو بگردیم و محله مورد نطر رو انتخاب کنیم تا راحتر و دقیق تر بتونیم انتخاب کنیم از بین مناطق زعفرانیه را بیشتر پسندیدیم. هفته بعد یک رو ز امیدیم تو منطقه دور زدیم قیمتها واقعا نسبت به قیمتهایی که قبلا ما بودیم بالا بود من پیش خودم گفته بودم تا یه عددی اماده هستم هزینه کنم ولی با اون عدد نمیشد خونه مورد نظر رو پیدا کرد رفتیم هفته بعدش امدیم باز تو منطقه گفتیم تو محله ای اطراف این منطقه هم بود باشه ولی باز مورد مناسب پیدا نمیشد تا اینکه یه واحد عالی در یکی از خیابانهای اصلی این منطقه برامون معرفی شد رفتم دیدم باورم نمیشد همسایگان ارزشمند محیط فوق العاده ولی باز هم قیمت بالا بود با صاحب خانه وارد مذاکره شدم بهم کلی تخفیف داد منم عددم رو پیش خودم بالا برده بودم . اقای صاحبخانه همه اش از اینکه به دلش افتاده این واحد روبه ما بده صحبت میکرد و میگفت یه خیریتی توش میبینه خلاصه اینکه قولنامه بسته شد.

    ما یک هفته بعد از آن در اخرین هفته تیرماه به این منزل براحتی جابجا شدیم خدا روشکر همه چیز راست و ریست شد من به خدا ایمانم رو ثابت کردم و خدا جوابم رو داد بعد از بیش از یکماه که در این منزل امدیم هر روز بیشتر متوجه میشویم که چقدر جای خوب و عالی امده ایم . در این مدت در امد من چند برابر شده و خیلی راحتر و مبالغ بزرگتر بدست می اورم و خدا روشکر چند قرار داد خوب بسته ام . و در امد ثابتم رو بالای 20 میلیون رسوندم.

    داستان من طولانی شد و حتی دیشب نتونستم تمومش کنم تا به مسابقه برسونمش.

    چیزی که هست و در زندگی خودم مشهود میبینم در کل زندگی من قوانین ثابت خداوند بوده اند که اتفاقات را رقم می زدند با اینکه من 25 سال نمیدانستم ولی ان قوانین کار میکردند مانند قانون جاذبه زمین که کار ندارد ما میدانیم وجود دارد یا نه حالا خدا روشکر دارم هم خودم رو بیشتر و بهتر میشناسم و هم بیشتر به قوانین اگاه میشوم و از انها برای بهتر زندگی کردن و راحت تر رشیدن به خواسته ها استفاده میکنم و مدام روی خودم و تربیت خودم کار میکنم تا باور ها و عادات درست در اخلاقم و رفتارم قرار بدهم و در خود نهادینه کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 92 رای:
  3. -
    تقی خلیلی گفته:
    مدت عضویت: 3955 روز

    امیر مسعود جان موفقیتهات رو از صمیم قلبم بهت تبریک میگم انشاالله همیشه روی ریل موفقیت حرکت کنی

    در مورد پول هم باید بهت بگم که اولین پیشنهادم بهت اینه که فایل های رایگان چطور درآمد خود را در طول یکسال سه برابر کنیم رو بارها و بارها گوش کن و تمریناتش رو بارها و بارها انجام بده ‘

    و پیشنهاد بعدیم به شما اینه که برای خودت در سطح دنیا و در سطح ایران به دنبال الگو هایی باش که دانش آموز بودن و همسن خودت بودن و سرمایه اولیه هم نداشتن تازه استعدادشان هم در برنامه نویسی نصف تو هم نبوده ولی خیلی خیلی پولدار و ثروتمند شدن ‘

    یه الگو از همین شرایطی که بهت گفتم یه دختر پانزده ساله در انگلیس بوده که در همین شرایط فوق الان میلیون دلار درآمد داره اونم فقط از طریق یک وبلاگ’

    برات بهترینها رو آرزو میکنم ‘ در پناه الله یکتا همیشه موفق و ثروتمند و سالم باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: