در این چند روزه، درذهنم مشغولِ مرور مسیری بودم که در ابتدای روندِ موفقیت آغاز کردم و آن، نقش الگوهایی بود که در ذهنم برای رسیدن به موفقیت ایجاد کرده بودم.
در زندگی اطرافیانِ من، الگوهای موفق وجود نداشت. اما در کتابهای زیادی، داستان های زندگیِ افراد موفقی را یافتم که:
توانسته بودند از هیچ، موفقیت بسازند
توانسته بودند، بدون هیچ سرمایه ای کسب و کار موفقی ایجاد نمایند
توانسته بودند، با وجود برخورد به مشکلات، همچنان مسیرشان را ادامه دهند
من بارها و بارها، روندِ موفقیت این افراد را خواندم. آنقدر که انگار آنها را می شناسم و با آنها زندگی می کنم
با هر بار خواندنِ داستان های بیشتری از افراد موفق، ذهنیتی در من ایجاد می شد، که می شود حتی از هیچ، به موفقیت هایی بزرگ رسید و بیشتر باورم می شد که اگر آنها توانسته اند، من هم می توانم
من این روند را آنقدر ادامه دادم که دیگر رسیدن به موفقیت های بزرگ، نه تنها برایم یک رویای دور از دسترس نبود، بلکه ۱۰۰% یقین داشتم که آنچه را می خواهم، بدست خواهم آورد. آنهم درست در زمانی که در واقعیتِ آن روزهای زندگی ام، کوچکترین نشانه ای از موفقیت وجود نداشت…
درصدِ بسیاری از این یقین، را همان الگوها در ذهن من ساختند… و قضیه اینجاست که وقتی ذهنِ ما می پذیرد که موضوعی امکان پذیر است، دیگر رسیدنِ ما به آن موفقیت، حتمی است.
لذا تصمیم گرفتم از شما دعوت کنم که، با کمکِ یکدیگر، کتابی مرجع در مورد الگوهای موفق، از داستان موفقیت های تان تهیه کنیم که:
توانسته اید با اجرای آگاهی های آموخته شده از فایلها و دوره های من، باورهایی ثروت آفرین و برنامه ای قدرتمندکننده در ذهنتان نصب کنید که شما را وارد مدار خواسته هایتان کند،
توانسته اید توانایی را در خود بیدار نگه دارید که حمایت و هدایت خداوند را در مسیری که برای خلق خواسته های خود می پیمایید، در وجودتان زنده نگه دارد،
توانایی ای که حساب کردن روی جریان هدایت را در عمل می آموزد تا بتوانید در لحظاتِ ناتوانی از کنترل ذهن به یادت آوری که:
اوضاع هر چقدر هم سخت باشد، قابل تغییر است، اگر بتوانم خودم را با این جریان هدایت همراه کنم و با این قانون مسلم که احساس خوب = اتفاقات خوب، هماهنگ شوم:
همه چیز تغییر می کند وقتی قادر می شویم، فکر خدا را بخوانیم. وقتی باتغییرِ نگاه مان به خود و توانایی های مان، فرکانس و مدارمان را تغییر می دهیم.
یادمان باشد که در جهانی زندگی می کنیم که همواره در حال گسترش است و همیشه مشتاقِ بیشتر بخشیدن به ماست.
یعنی هر چقدر هم موفق باشیم، باز هم می توانیم موفق تر باشیم. هر چقدر باورهای قدرتمند کننده ای در خود ساخته باشیم، باز هم می توانیم باورهای بهتری جایگزینِ آنها نماییم. زیرا جهان ما همواره به سمتِ بهتر شدن و بیشتر داشتن پیش می رود.
داستان این موفقیت ها، داستان ماندن در لبه های پیشرفت است و هر فردی در هر موقعیتی داستانِ شما را می خواند، می تواند با خود بگوید:
اگر این افراد با وجود این شرایط توانسته اند، پس من هم می توانم.
از اینکه با به اشتراک گذاشتن ارزشمند ترین تجارب زندگی تان، موجب رشد افرادِ زیادی در آینده می شوید و به گسترش جهان کمک می کنید، به شما بسیار تبریک می گوییم و تحسین تان می کنیم.
و تازه این شروع موفقیت های شماست
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD279MB23 دقیقه
- فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش21MB23 دقیقه
بنام رب وهاب و غفور و رحیمم
سلام به دوستان عالی و محشرم
روز بیست و هفتم
در هر چی بیشتر داره میگذره دقیقا نمیدونم چند روز شده که با هدایت خداوند به این قسمت سایت هدایت شدم، ولی تا اونجایی که میدونم یجور دلبستگی جذابی به این قسمت پیدا کردم، بعضی کامنت ها که برمیگردن به سال 95 اینا انگار تازه نوشته شدن و کلی از همه کامنت ها در حال لذت بردن هستم باورتون نمیشه
خدایا شکرت که تا اینجای مسیر اومدم، خدایا شکرت که اینقدر رابطم بات عالی شده عجیبه که بعد از نامه حضرت علی به امام حسن و همینطور دعای کمیل خیلی دیدم راجع به خدا عوض شده منی که ادعا میکردم چقدر با خدا صمیمی هستم و حالم باش خوبه ولی دیدم نه خیلی بهتر از اونم میشه رابطه داشتم و هر روز بهترم میتونه بشه، تازه میفهمم وقتی استاد میگن باورها هر روز بهتر میتونن بشن یعنی چی
دقیقا دو سه روزی هست به صورت پیوسته دارم نشونه می بینم از کامنت ها که بیام در مورد رابطه عاطفی که دوست دارم برقرار کنم و در واقع در مورد همسر آیندم و ویژگی ها و خصوصیاتش بنویسم و اینقدر همه به چیزای جذاب و واقعا معجزه آسایی برخوردن که ناخودآگاه دوست تو هم تجربشون کنی، بعد الان چند دقیقه پیش که داشتم برای خودم چای درست می کردم اومدم نشونه ها رو گذاشتم پیش هم همینطور احساسی که از دو سه روز پیش در من به وجود اومده بود که یه حال خاصیه و انگار از رخ دادن یک اتفاق عالی برای من خبر میده، صدا و یا حرف نیست ها یک احساس غیر قابل لمسه فقط انگار میدونی معنیش چیه، خلاصه با اومدن کنار هم گذاشتن همه احساسات این یکی دو روز اخیر و چیزایی که یاد گرفتم، گفتم بیام راجع به خصوصیات همسرم بنویسم و گفتم واقعا نوشتنش به آدم لذت میده پس چرا انجامش ندم (من اینجورم که گاه یوقتا برای انجام دادن یک سری تمرین ها که خارج از دوره هایی که میگذرونم باشن یخورده تنبلی می کنم و هی منتظرم تو دوره بشون برخورم و استاد بگه انجام بدین تا انجام بدم ولی اینبار واقعا اون احساس گفت برو بنویس و منم نوشتم، باید بیشتر یاد بگیرم که فاصله فکر و عملم و عمل به الهاماتم صفر باشه)، الان پنج دقیقه ای میشه که دفتر رو گذاشتم کنار و الان دارم کامنت می نویسم باورتون نمیشه یجوریه حسم که انگار دارمش و رها شدن انگار، خیلی احساس خوبیه الانم دارم صدای اذان مغرب گوش میدم و خیلی احساسم خوب می کنه خدایا شکرت که چقدر تو معرکه ای،
یه چیز دیگه هم خواستم بگم در مورد خوابم، دیشب داشتم به خودم کلنجار می رفتم در وافع سه روزی هست که دارم کلنجار میرم که در حین انجام کار ایده الهیم آیا ورزش هم بکنم یا نه (چون عادت دارم چهار روز در هفته ورزش کنم، تو خونه یک سری تمرینات بدنسازی تخصصی و عالی انجام میدم با وزنه هایی که دارم)، چون حتی همین ورزشم انگار داره تمرکزم رو دوپاره میکنه هر چند باید زمانی انجامش بدم که صبح زود بیدار شده باشم و وقت زیادی داشته باشم و قسمت عمده از کارم رو انجام داده باشم بعد برم سراغ ورزش، خلاصه تو دفترم که باز از کامنت ها یاد گرفته بودم که خانم شب خیز گفتن از خدا که سوال بخوایم بپرسیم تو دفترمون بنویسیم که خدایا شکرت منو راهنمایی کردی، خلاصه خواب دیدم که من کارخونه ای دارم که در حال تولید یک سری قطعات هستم و من فقط داشتم یک قطعه گرد کوچیک رو تولید می کردم بقیه همکارا می گفتن بیا این شکل ها و شکل های دیگه رو تولید کن و من پافشاری می کردم که نه فعلا فقط این گردی کوچک رو و این خواب همینطور ادامه دار بود یعنی صحنه ها همینجور درست می شدن وسط خواب بیدار شدم هنوز تصویر ادامه دار بود و گفتم بابا چقدر بی معنی یعنی چی، چه خواب چرتی و بعد یه صدایی گفت نفهمیدی چی شده الان؟ و بعد انگار که جواب دادم فک کنم در مورد تمرکزه که تمرکزم رو باید بزارم فقط روی یه چیز و تایید شد و خوابیدم، وقتی بیدار شدم فهمیدم قضیه چیه و ربطش دادم به چیزی که تجربه کردم و فهمیدم باید تمرکزم فعلا فقط روی ایده الهیم باشه و به قول استاد اگر میدونستین تمرکز چه کار می کنه و چه قدرتی داره ازش استفاده میکردین
خدایا شکرت برای این آگاهی ها برای این سایت عالی و برای این خانواده ارزشمند و عزیز و عظیم
عاشقتوووووووووووووووووووووووووووووونم
در پناه الله باشید.
بنام رب وهاب و غفور و رحیمم
سلام به دوخانواده عزیز و بزرگم
روز بیست و ششم
اقااااااا اونقدر احساس خوب دارم که نگو وووو، امیدوارم این احساس و انرژی ای که از اول صبح داشتم بتون برسه از طریق همین کامنت، اینکه اینجاا کامنت میزارم مجدد برای اینکه از کامنت های بچه ها از ص53 به قبل اونقدر عالی بودن و بچه ها میومدن از جزئیات اتفاقات عالی ای که براشون رخ داده و نتایجشون به بهترین شکل می گفتن و به شدت خوندنشون حالمو عالی می کنه،منم گفتم بیام بنویسم هم برای سپاس گزاری و گفت موفقیت ها و حال خوب ها که بیشتر شه و هم برای شما که لذت ببری دوستای گلم، یعنی استاد حرفشون طلاست وقتی می گن یه کاری رو انجام بده یعنی آقا انجام بده بگو چشم بعد ادامه بده استمرار بورز نتیجه رو ببین حال کن
آقا جان ما روز خودمون را با لطف پروردگار که ازش خوساته بودم زود بیدارم کنه ساعت 10 مثلا، ساعت 9 بیدارم کرد و به شدت خوشحال شدم و بعد پا شدم سریع بدون هیچ وقت تلف کردنی شروع کردم به انجام برنامه ای که از شب قبل نوشته بودم
اول پا شدم یه ناهار خوشمزه درست کردم جای همگی خالی و با احساس خوب و همزمان با شنیدن صدای استاد، و خونه کاملا خلوت و عالی پدرم بیرون بود خواهرام بیرون مامانممم کربلاست، خلاصه صدای فایل عزت نفس استاد رو گذاشتم و شروع کرد به گوش دادن (دیشبم چون با احساس عالی خوابیدم لا جرم اتفاقات بهتری هم در صبح رخ میده: کلی با خدا گفت و گو کردم، آهنگی که مریم خانم جان گذاشته بودن بر روی فایل هدایت الهی و پدیده همزمانی (ملکا-محسن چاوشی) رو میزاشتم و به دریم برد جدیدی که درست کردن که به حالت اسلاید شو تو گوشیم نگاه می کنم و چون فایل نامه حضرت علی به امام حسن رو دیده بودم دیشب که استاد می گفتن از خدا زیاد بخواه و باورهام همینطور محکم تر می شد و حالم بهتر، منم با اطمینان بیشتری رفتم سراغ تکمیل دیرم بردم و شب باورتون نمیشه تا ساعت 4 و نیم صبح داشتم با خدا حرف می زدم از خواسته هام یه جایی دیگه از رختم به حالت خوابیده پاشدم چهارزانو نشستم انگار که خدا رو بروم باشه و حرف میزدم باش، مقایسه می کردم حالمو اینموقع پارسال که با اطمینان خاصی خدا منو به این مسیر فرامیخواند و من حالم خوب بود که بالاخره قراره دنیام عوض شه و آشنا شدم با خانواده ای به این عظمت که خدارو میبینم هر بار که کامنتاتون رو میخونم، هر وقت استاد و مریم خانم جان میبینم که با چه سخاوتی هر جای زیبایی که میرن رو به ما نشون میدن اصلا معرکه بود حالم) خلاصه صبح قبل از آشپزی کامنت هم خوندم طبق عادت هر روزم و همینطور احساسم بهتر و بهتر می شد، که یهو انگار کسی گفت برو ببین کامنتت کدومش تایید شده، دیدم همین کامنتی که شرح حالی از خودم و گذشتم نوشته بودم تایید شده و یک رای داره، میدونم کار فرعی ای هست که بریم ببینیم کی رای داده ولی عجیب اینبار یه حسی گفت برو ببین بعد دیدم گروه تحقیقاتی عباسمنش گفتم عهههه چه جلب بعد گفتم ببینم این گروه عباسمنش کیه پروفایلش ببینم بعد مریم خانم جان شایسته بودن، آقاااااااا اونقدر خوشحال شدم اول صبحی اصن انرژی گرفتم خانم شایسته کامنتمو خونده پنج ستاره داده خدایا شکرت
بعد از آشپزی باز حالم عالی بود گفتم بیام سراغ انجام داده ایده الهیم مثل روزای گذشته که دیدم برادرزادم که رابطه خییییلیییی نزدیکی با من و خواهرام داره اصنن انگار خواهرمونه ده سال اختلاف سنی داریم ولی به شدت حرف همو میفهمیم و عین دوست و خواهریم، و اولین نوه ما هم هست و خیلی آدم خاصیه از هر لحاظ و خیلی دوستش داریم، که اونم دوست داره بیاد تو این مسیر بعضی وقتا یه سری به سایت میزنه ما هیچ براش نمیگیم از معلوماتمون چون هر چی استاد می گفت نگین و ما میگفتیم از شدت اشتیاق و به قول استاد خوب چک و لقد خوردیم و مسئله بها دادن هم هست، همش بش می گیم هر چی میخوای تو سایت هست سرچ کن میاد، هر چی میگی ها، گاهی وقتا میگه حوصله ندارم بش می گم سایت دیگه من نمیدونم، خلاصه پیام داده بود: سلام زیبا چطوری؟ گفتم خدایا من دیشب بش فکر میکردم گفتم خبری از زهرا نیست به من پیام نداده در حالیکه دیشب داشت همش با فاطی خواهرم کوچیکه حرف میزدن بعد گفتم اوکی تو مدارم نیست اینا و منم فرصت نکردم پیام بدم بش واقعا، و رهاش کردم، و امروز پیام داده بود، یعنی اینقدر همه چیز با دونستن قوانین عالی عمل می کنه این اتفاق جالب و قشنگ دوم بود، بعد از اون هم ساعت 6 و سی بود پیام واریز 500 هزارتومن به حسابم بود، گفتم خدایا کیه این بعد زنگ زدم خواهرم گفتم تو بودی گفتم نه، و اون توضیح داد باز چیزی راجع به همین از تجربیات خودش در این مسیر، خلاصه تنها کسی که به فکرم رسید که دیشب بش فکر میکردم دوستم بود که بش کتاب هایی رو فروخته بودم قبلا،زنگ زدم گفت ببخشید طول کشید بیا فردا همو ببینیم دلم برات تنگ شده، دقیقا دیشب برای قسمتی از کارم در جهت عمل به ایده الهی که انشالله از نتایج اونم میام میگم، یاد دوستم افتادم که چند وقتیه خبری ازش نیست و ما اونقدر صمیمی هستیم و هم فرکانس تا یه حدودی که من تا بش فکر می کنم اون زنگ میزنه یا پیام میده بطوریکه همیشه شاکیه چرا من زنگ نمیزدم یا پیام نمیدم (البته شاکیه که شوخیه) و بعد گفتم بش اتفاقا دیشب داشتم به این فکر می کردم که چرا من فکر یادت افتادم زنگ نزدی از طرفی هم چون مشغول انجام کارهای پایان نامه دکتراش هست و میدونستم داره دوره ای رو میگذرونه به صورت تمرکزی گفتم مزاحمش نشم تا خودش پیام بده و دیشب که بعد نماز داشتم با خدا حرف میزدم و طبق همون فایلی که دیده بودم با خدا حرف زدم و از برنامه هام می گفتم که حتی گفتم خواسته هام چیه و خدا امروز جورش کرد و قراره من و دوستم همو ببینیم و در مورد کارمم ازش راهنمایی بگیرم و همین بعد تو برنامم نوشتم خدایا برام زمان درست کن برقصم یکم با آهنگ دقیقا زمان برام جور شد و برای خودم تنهایی رقصیدم و آهنگ گوش کردم یکم
و خلاصه همینطور که دارم به تعهدم عمل می کنم همینطور نتایج دارن آروم آروم خودشون رو نشون میدن و این عالیه
فقط ایمان واقعی به گفته های استاد و عمل بشون میتونه ما رو به سر منزل مقصود برسونه، تعهد واقعی
خدایا شکرت هزاران بار برای این روز زیبا، و به قول آهنگی که خانم شایسته گرانقدر روی ویدیو توجه به نکات مثبت قسمت 12 گذاشته بودن آهنگی بنام خدایا از تو ممنونم که پیشنهاد می کنم حتما ببینید این قسمت رو پر از زیبایی و آهنگ هست خیلی خاصه، شاعر میفرماید: چجوری بگم خدا جون از تو ممنونم/ممنونم واسه این زندگی و هوای تازه/ واسه هر چی که من یاد تو میندازه/ واسه امروز که نمیزاری تموم شه/ من تو رو دوست دارم بی حد و اندازههههههههههههههه
خدایا عاشقتونم
دوستان گلم عاسقتونم
به امید روزی که همه همدیگرو ببینیم و دور هم بزنیم و برقصیم
استاد و خانم شایسته ارزشمند شما معرکه این
خدایا شکرت برای اینکه گفتی بیام بنویسم خدایا شکرت
راستی یه چیز رو یادم رفتت بگم من قبلا همیشه در مورد یسری مسائل از خدا نظرخواهی می کردم و به بهترین شکل و واضح جواب می گرفتم حالا یا از قرآن یا از سایت و بعد امروز غذایی که میپختم نیاز داشت به سیب زمینی سرخ کرده برای راحت کردن کار گفتم بزارم تو ایرفرایر، ولی مدل سیب زمینی هایی که میزاری و زمانی که به صورت دیفالت هست برای سیب زمینی رستورانی ولی من ودلشون بسیار ظریف و باریک بودن بعد همون لحظه گفتم خدایا خودت بگو درجه و زمانش رو چجوری تغییر بدم بدون هیچ مکثی ندا آمد: 15 دقیقه و درجه 150، منم سریع وارد کردم و نتیجه شد سیب زمینی های معرکه و خوشرنگ، خلاصه از خودش بخواید در هز زمینه ای و بسته به میزان باوری که بش داری سریع جواب میده دوستان امتحان کنید حیرت زده میشید از این همه نزدیکی و اتصال
دیگه حرفامو تموم میکنم انشالله باز بیام از نتایجم بگم، دوستان شما هم از نتایجتون بیاید بگین هرررررر نتیجه ای نمیدونید چه تاثیری میزاره چه برای شما که می نویسین و چه برای کسایی که می خونن
عاشقتونم
در پناه الله باشید.
به نام رب وهابم، رب غفور و رحیمم
سلام به خانواده ارزشمند و عزیزم، استاد گرانقدرم و خانم شایسته عزیز و گردانندگان سایت
روز بیست و سوم
خدایا هزاران بار شکرت، برای این حجم از آگاهی ها، آموزه های خیلی زیادی رو از این قسمت یاد گرفتم، دقیقا وقتی همش به این فکر می کردم که چطوری باید باورهامو تغییر بدم و چطوری باید باور جدید بسازم، با این صفحه آشنا شدم به صورت کاملا هدایتی، و هر روز بیشتر از دیروز از خوندن کامنت ها دارم لذت میبرم و یه جاهایی عظمت کارهایی که دارن با قدرت تغییر باور و هدایت رب وهاب صورت می گیرن، اشک شوق می ریزم، و حتی داره برام باور شده، اونقدر که خوندم در این قسمت، اگر مهاجرت کنم، قطعا در بهترین مکان به بهترین خانه و در بهترین زمان خواهم رسید، چون دیدم که میگفتین چطور خداوند به کسانی که ایمان دارند و با توکل قدم برمیدارن، پاداش میده اونم چه پاداشی، خدایا شکرت، حتی باور اینکه وقتی داریم کار می کنیم روی خودمون بسته به اینکه چقدر وقت بزاریم برای یادگیری، چقدر واقعا بش باور داشته باشیم، و چقدر بش ایمان داشته باشیم تا بشون عمل کنیم، همه بدون استثناء به موفقیت های کوچیک و بزرگ میرسیم و نمیشه و غیرممکنه که در این مسیر باشی و دستاوردی نداشته باشی چه مادی چه معنوی.
خواستم از خودم بگم کمی شاید چیزهایی که میگم خیلی کوچیک بنظر برسن، ولی میخوام بنویسم تا هرگز یادم نره و بدونم از کجا به کجا رسیدم.
من اسماء منصوری هستم، 28 سالمه و در اهواز زندگی می کنم، مجردم و با خانوادم زندگی می کنم. همیشه از نظر درسی جزء تاپ های کلاس درس و شاگرد اولای کلاس بودم، و یجوری شده بود به قولی باورم که من هیچ کاری نکنم هم اولم و همینطورم بود. خیلی دست پا شکسته برای کنکور خوندم و میخواستم هر جور شده سال دیگه حتما دانشگاه قبول شم و یه رشته مهندسی بخونم در حالیکه من عاشق هنر بودم و وقتی راهنمایی بودم خودم رو در دانشگاه هنرهای زیبایی تهران تصور میکردم، ولی بخاطر باورهای موجود و خلاصه مدرسه کلی رومون حساب باز کرده بود و کلی چیزهای دیگه نمیدونم چجوری شد که هنر از چشمم افتاد و به نظرم چیز فرعی و دهن پر کنی نبود (انگار که میخواستم با مدرکم به بقیه نشون بدم چقدر عالیم)، و میدونستم در کنار کارم بش برسم، اونموقع من چیزی از قانون جذب نمیدوستم ولی عادت داشتم هر موقع جو برام مناسب نبود برم غرق تصویرهای ذهنی خودم بشم و خودم تصور میکردم در کلاس دانشگاه فقط نشستیم دور هم میخندیم و حرف میزنیم و کلی داره بمون خوش میگذره (اینم بگم که من چون دبیرستان خیلی درس خونده بودم یجورایی خسته شده بودم و به خودم قول دادم دانشگاه رفتم تحت هیچ شرایطی درس نخونم و فقط شب امتحان بخونم)، خلاصه من مهندسی مکانیک ماشین های کشاورزی دانشگاه شهید چمران اهواز قبول شدم، رشته خوبی بود، ولی اون چیزی نبود که من میخواستم و ترم سه فهمیدم که عاشق رشته روانشناسی هستم، و کلی کتاب هایی که به عنوان کتاب و سرگرمی میخوندم کتاب های روانشناسی بودن، یادمه یه کتابی خردیم از آنتونی رابینز از نمایشگاه دانشگاه به اسم رویای سرنوشت، که یه جا می گفت اهدافی که دوس دارین بش برسین رو بنویسین و رویاهاتون رو و تاریخ بزنین تو یه کاغأ نگهداریش کنین و یه همچین چیزی و کلی از کتاب یادمه نکته برداری کرده بودم و منم نوشتم اهدافمو، خلاصه سال 96 فارغ التحصیل شدم و بعد تصمیم گرفتم برای ارشد رشته روانشناسی رو بخونم، اول اومدم از هر شاخه روانشناسی یسری کتاب خوندم دیدم هیچکدوم به روحیه من نمیخورن به جز روانشناسی صنعتی و سازمانی، تصمیم گرفتم به خوندن کتاب ها و برای کنکور در عرض چند ماه آماده شدم با بهترین برنامه ریزی و با بیشترین تمرکز بطوریکه وارد هیچ گونه برنامه اجتماعی نمیشدم، و سر ساعت بیدار میشدم و سر ساعت می خوابیدم، چون فهمیده بودم این رشته با چیزی که قبلا می خوندم خیلی فرق داره و من اصلا بلد نبودم درسی رو حفظ کنم، بالاخره روش خوندن درست کتاب ها رو پیدا کردم، من با دل و جون و روزنامه وار جوری که کتاب بخونم از روی علاقه و اینکه چیزی به من اضافه کنه میخوندم، خلاصه یادمه اولای راه هی میگفتم عجب غلطی کردم ها، چرا اصلا من باید ارشد بخونم (اصلا نمیدوستم چرا دارم همچین تصمیمی می گردم و از طرفی میدونستم نباید این علاقه تو دلم بمونه و باید از نزدیک لمس کنم این رشته رو و از طرفیم چون دو خواهر بزرگترم ارشد خونده بودن، این که من نخونم ارشد رو دون شأن خودم میدونستم=تلاش برای اینکه به اندازه بقیه دیده بشم و یا حتی مورد سرزنش بقیه قرار نگیرم)، و همش میگفتم خدایا خودت منو رو سفید کن، البته روزای نزدیک کنکور دقیقا یادمه فروردین 97، من میدونستم که بین یک تا ده میشه رتبم، و رتبم شد 6، و تو همه اون روزا که می خوندم برای کنکور (زمان زیادی هم نزاشتم در حد چند ماه ولی تمرکزی و با برنامه دقیق) یک آهنگ برای خودم که بسیار زیبا و انگیزشی بود انتخاب کرده بودم و قبل از خواب به جای اینکه برم تو شبکه های اجتماعی یا با حرف زدن با دوستام وقتم تلف کنم، آهنگ رو میزاشتم و وارد تجسم خودم درباره دانشگاهم، دانشکدم (البته یکی از کارهایی که قبل از خوندن برای کنکور انجام داده بودم این بود که به همراه دوستم که اون هم میخواست رشتش بعد عوض کنه یکی دوبار به دیدن دانشکدم میرفتم و همیشه میگفتیم بیا یکم بریم دانشکدمون رو ببینیم، کلاساش بشناسیم و قدم میزدیم تو دانشکده، یعنی قانون عمل می کرد، من وقتی با استاد و آموزه هاش آشنا شدم دیدم که این کارهایی که میکردم جزء قوانین بوده)، خلاصه تعداد شاگردهای کلاسم، استادام که همشون ازم تعریف می کنن شما چه شاگرد زرنگی هستی و چقدر جرئت داری که از یک رشته دیگه اومدی و کلی من در حال خندیدن تو کلاس هستم و به شدت از موقعیتم راضیم و همه دور یک میز تقریبا بیضی شکل نشستیم و حرف میزنیم در مورد موضوعات مربوط به محیط های کاری، موفقیت و سازمان ها، و من در حال اظهار نظرهای عالی در جمع و ارائه درس، بعد از اینکه دانشگاه قبول شدم و در اولین کلاسم و اولین روز دانشگاه، دقیقا همون تعداد دانشجو، دقیقا اکثر کلاس هامون به صورت میزگردی بود، دقیقا همه استادهام ازم تعریف کردن که چحوری اومدم این رشته و همش ازم می پرسیدن که چطوری تصمیم گرفتی بیای و …، و حتی دانشجوها و تاپیک ها و موضوعات یجوری بودن که من همیشه میخندیدم و کلا جو کلاس پر از خنده بود و بسیار شاد بودم و احساس شادی میکردم خیلی شادتر از دوران کارشناسیم، فهمیدم وقتی علاقه باشه همه چیز عالیه، تازه یسری نرم افزارهای آماری باید یاد می گرفتم که برام آب خوردن بود، مقاله نوشتم، حتی تاپیک پایان نامم یکی از ناول ترین موضوعات بود که حتی استادام روز دفاع یک کلمه هم نتونستن حرف بزنن و با نمره عالی دفاع کردم و بهترین روز زندگیم روز دفاعم بود، چون فقط تعریف و تمجید بود و اینکه همه می گفتن چطور جرئت کردی موضوعی که اینقدر در ایران هیچکس راجع بش ننوشته و همهمنابعم انگلیسی بودن رو برداری، و خلاصه همش با تصورات و تمرکز و توکل بر خدا انجام گرفت، من کاری نکردم در حقیقت، و اینم یادم رفت بگم روزی که داشتم کمد کتابام رو خالی می کردم تا کتابای ارشدم رو بزارم و جزوات جدید ارشدم رو بچینم و هر چی از قبل بوده رو بندازم دور، به یه کاغذ مقوایی برخوردم که توش اهدافم رو نوشته بودم و اون هم اولیش خواندن رشته روانشناسی برای ارشد بود (و گفتم عه من نوشته بودم اینجا که انجام گرفت، و به قول استاد قانون و قدرت نوشتن، که دقیقا حتی موقع عمل کردن بش نمیدونستم چرا دارم اینکارو می کنم، همونجوری که استاد میگن وقتی داری به اهدافت میرسی برات بدیهیه رسیدن بش)، حتی یکی از بهترین دوستان زندگیم رو هم باش آشنا شدم و همیشه تا الان با همیم و خیلی خیلی صمیمی هستیم و به شدت به رشد و پیشرفت هم کمک می کنیم و اساس رابطمون بر اساس رشد و یادگیری از هم هست، خودم تا حدودی آدم مثبتی بودم، ولی وقتی دفاع کردم و قبل و بعد از اون واقعا هم میدونستم هم نمیدونستم چی میخوام از زندگی، احساس پوچی میکردم و موضوعی مثل پندمیک خیلی روی من اثر روحی روانی گذاشت، من همش تو ترس بودم و فقط حالم کمی بهتر شد که کتاب خوزه سیلوا رو خوندم به نام دستان شفا بخش و واقعا بهترین کتابی بود که تا حالا تو عمرم خونده بودم و آشنایی با معجزه ای بنام آلفا و تا الان تو سپاس گزاریام هست، و اونجا بود که فهمیدم چقدر قدرتمندم و همون دوسالو حتی یکبارم سرمانخوردم، و گفتم اثرات روحی روانیه بدی روی من گذاشت، وسواس بشدت زیادی در دست شستن و … ، که به شدت انرژی من رو گرفته بود، آزادی عمل، آزادی روح و خیلی سخت و با تلاش زیاد روحیه خودم رو خوب نگه می داشتم، فرسودگی روحی خیلی زیادی رو تجربه کردم و حتی میدونستم این اثر تا مدت ها با من میمونه و عاجزانه به خداوند میگفتم کمکک کنه ولی من کمک هاشو نمی دیدم، من با استاد عباس منش از طریق یک لایوی که با استاد عرشیانفر داشتن و همینطور از طریق خواهر کوچترم که متولد 75 هست، آشنا شدم که به شدت عاشقشون شدم، لایوی بود در مورد همین موضوع پندمیک و تا یه حد کمی تونستم بر حسب فرکانس اونموقع که گفتن هر چی کانال خبری و تی وی هست نیبینین و نشنوین و بنظرم منطقی بود کاملا من هر چی کشیده بودم از همینا بود، ولی فقط در حد باور کردن این حرفها در این حد بودم، که تی وی و اخبار رو قطع کنم که حتی چشمم نخوره، و میدونستم حرفایی که دارن میزنن معرکس ولی نمی دونستم چرا در من رسوخ نمی کنه و اونهم به خاطر فرکانس اونموقه من بود، پناه بردن به کتاب های متافیزیکی مثل کتاب های فرستادگان نور و رمان های پائلو کوئلیو برای من بهتر بودن، میدونستم حرفای استاد نیازمند تعهد و انجام یکسری کارهاست و من تصمیم گرفتم که پیوری نکنم یعنی با همون یک فایل میدونستم که چیزی که این استاد میخواد ایجاد کنه خیلی عمیقه و من آمادگیش ندارم، تصمیم گرفتم با کتاب هایی که گفتم و همینطور زیستن در قلب و … شروع کنم، میدونستم اونها هم منو سیراب نمیکنن و روحیه منو کمی بهتر کردن، تا اینکه یکسال بعد وقتی داشتم روی پایان نامم کار میکردم فکر کنم، خواهرم آدرس سایت رو دادو من وفقط عضو شدم و فقط چون محصولات رو دیدم و باز فرکانس اونموقعم گفتم این که همش پولیه، بی خیال شدم و فقط حساب باز کده بودم و اومدم بیرون، برای همین تاریخ عضویت من خیلی زیاده، ولی در عمل من شهریور 1401 با سایت آشنا شدم، خلاصه میدونستم با این وضع فرسودگی روحیم و از طرفی تضادهایی که برام به وجود اومده بود از همه نظر من نمیتونم اینجوری ادامه بدم، روحم فریاد می کشید که باید شیوت رو عوض کنی یه مدت فایل های کوین ترودو رو میدیم و باز هم اون برام سیراب کننده نبود من دنبال معالجه روحم بودم و هیچ کجا چیزی پیدا نمیکردم و حاضر بودم هر تمرینی رو انجام بدم دیگه تو سال 1400 که بودم که یادمه با ای اف تی آشنا شدم از زبون خود کوین ترودو، که برای مشکلات روحیم، مثل احساس عذاب وجدان علکی ای که داشتم، ترس از مریضی در حالی که مریض نبودم فقط بخاطر اوضاع این ترس با من بود، بخاطر وسواس عملیم، بخاطر احساس گناهم، و همینطور این عملیات ای اف تی من بیشتر و بیشتر شعله ور تر می کرد بطوریکه خشم من که تو این دوسال به شدت زیاد شده بود شدت بیشتری گرفت، خلاصه زمستون (اسفند) 1400 بود که با بوجود اومدن تضادی به شدتتتتتتتتتتت نیاز به تغییر رو احساس میکردم، همش میگفتم میخوام یه آدم دیگه بشم، دقیقا یادمه یک هفته بعدش نداهایی در من شنیده میشد که میگفت قراره خیلی تغییر کنی، قراره یکی دیگه بشی، قراره زندگیت عوض بشه، و من فقط گریه میکردم که بالاخره همه چیز عوض شد گریه از اینکه چرا داره همه چیز تغییر میکنه به عینه میدیم که یک سری چیزای اساسی داشت تغییر میکرد در محیط اطرافم و وابستگی من حتی به اون موضوعات چرت هم باعث گریه و دلتنگی من شده بود، و اشک شوقم بیشتر بود البته بخاطر اینکه ایمان عجیلی داشتم که سال جدید خیلی قراره همه چیز تغییر کنه، اصلا یه حال عجیبی داشتم انگار که یک کسی داشت خیلی خیلی واضح با من حرف میزد که با تمام چیزایی که تو رو رنجوند، تمام گذشتت، تمام فرسودگی روحی که داشتی خداحافظی کن و یجوری انگاز نسبت بشون داشتم صلح پیدا میکردم، و شب ها ساعت یک دو میرفتم تو حیاط خونمون قدم میزدم و فقط به نداهای الله یکتا گوش میکردم که همینجور یک ضرب میومدن، و خلاصه میدونستم قراره خیلی اتفاقات خوب رخ بده ولی باز ترس داشتم از تغییر و ندا میگفت چیزی که قراره تجربش کنی اگر میدونستی چیه خیلی بیشتر خوشحال میشدی و به قول دیالوگ سیری در سریال وایکینگ به رولو (البته من دیگه هیچ فیلم و سریالی نمی بینم از وقتی با استاد آشنا شدم)، اگر میداستی که قرار است چه اتفاقاتی برایت رخ دهد، لخت در ساحل می رقصیدی، و خلاصه تا اونجا که آخرای اسفند بود به دلم افتاده بود البته به دل ما سه خواهر که شروع کنیم به تمیز کردن و خونه تکونی و دور ریختن وسایلی که نمیخوایم دقیقا بمون الهام میشد چون با این مورد از کتاب های پائولو آشنا بودیم همگی، خواهرم دوره عزت نفس رو شروع کرده بود و من یادمه داشتم برنامه هام رو برای سال جدید می نوشنم بش گفتم میدونم باید تغییرات خودم رو با دوره های استاد عباسمنش شروع کنم چون یادمه همون موقع یه چنتا فایل هم گوش کرده بودم که خیلی حالم رو خوب میکردن که تصمیم گرفتم حتما هر چی دوره دارن شرکت کنم، خواهرم چون زودتر عزت نفس رو شروع کرده بود ،اسم دوره آفرینش رو اورد که اصلا دلمو برد فقط اسمش گفتم چه قشنگ یعنی بیافرینیم زندگیمون رو و این دقیقا مثل الهاماتیه که به من شده، خلاصه از روز دوم فروردین 1401 شروع کردم به گوش دادن دوره آفرینش (کلا هر چی گوش میدادیم غیرمجاز بود و ما نمیدونستیم تا اینکه برای اینکه مطمئن شیم قبل از شروع دقیقا منو خواهرم و دختر عمم که همسفر ما در این مسیر توحیدی هستن و همگی عضو این خانواده هستیم، از کانالی که این دوره ها رو گذاشته بودن گفتیم آیا ما استاد عباسمنش اجازه دادن که از این فایل ها استفاده کنیم گفتن بله و ما شروع کردیم)، یادمه قشنگ فهمیدم تغییر یعنی چی، کار کردن روی خود یعنی چی شده بودم آدم بی غم پر از احساسات معرکه، احساس اذت، تازه با یه دنیایی آشنا شده بودم که هر روز منتظر معجزه بودم عملا و رخ می داد خیلی اتفاقات عالی هی میخواستم با فرکانس جدیدم برم همه جا رو دوباره ببینم، آدمها، بازار یه بیرون رفتن معمولی شده بود یه دنیا و جهان دیگه، و چقدر روحم نیاز داشت و اینو کاملا درک میکردم و میفهمیدم تازه من زیاد تمرین ها رو اونجور که باید عمل نمیکردم و بیشتر هیجان داشتم که آخر دوره قراره چی بشه، رفتارم با خانوادم عالی، اعتماد به نفسم عالی تر، بدون هیچ آرایشی و با حس خوب و حال خوب میرفتم بیرون و فوق العاده جذاب تر شده بودم از نظر خودم و بقیه، اصن روحیم چقدر بهتر شده بود و چقدر انگیزه داشتم برای ادامه مسیر اونقد رکه حالم عالی شده بود، تو یه زمانی درآمدم چقدر عالی شد و بعد خوابید همه چیز که علتش غیرمجاز بودن محصول بود، از طرفی من همیشه عاشق کشتی بودم و اط نظر من کشتی گیر شدن برای من محال بود چون کی از 27 سالگی رشته ای به این سختی رو شروع می کنه و همیشه کلیپ اگر میدیدم کشتی بود اصن تو برنامه اینستا بودمم بخاطر کشتی بود که تو. دوره آفرینش اینستا رو هم حذف کردم، خلاصه چیزی که محال بود ولی چون تو تصویر سازی معرکم تصویرش ساخته بود سال پیش و اینجوری بعضی شبها خوابم میبرد، چون عادت دارم شبها قبل از خواب تصویرسازی کنم از بچگی همینطور بودم، و تمام چیزایی که تصویر کردم شده بودن خوب یا بد، برای همین هیچ مقاومتی در مقابل قوانین نداشتم، قانون جذب برام هضم شده بود البته در حد و حدود فرکانسم، خرداد ماه بود که تصمی گرفتم برم رشته جودو چون کشتی نبود اهواز گفتم جودو هم عین کشتیه، خلاصه بدون هیچگونه تلاش فیزیکی من یه مربی عالی پیدا کردم که یادمه موقعی که بش پیام میدادم ایشون در اردوی تیم ملی بودن و بشدت شایسته و بهترین مربی ورزشی که تا این زمان دیده بودم به لحاظ اخلاق و منش، ایشون گفتن هیچ کلاس جودویی که گروهی باشه برای خانم ها نیست در اهواز و اگر بخوای خصوصی برگزارش میکنم برات حریف تمرینی هم همینطور و باورتون نمیشه قیمت چقدر پایین و مناسب بود، خلاصه همینجور که مکالمه میکردیم اشون گفتن من قراره برای اولین بار تو اهواز کلاس کشتی برگزار کنم تو میتونی بیای کنار بچه ها من بت جودو یاد میدم، باورم نمیشد که داشتم این جمله رو میشنیدم، خلاصه باز بدون هیچ تلاش فیزیکی من وارد کلاس کشتی شدم چون خواهرام هم مثل من کشتی دوست هستن البته من خییییییییییییلی بیشتر، که برام مثل عشق بود این رشته، سه تایی با هم رفتیم دو سه جلسه کلاس رایگان شرکت کنیم که آشنا شیم تو همون دو جلسه رفتیم البته خیلی چیز یاد گرفتیم که خیلی بابتشون از مربی گرانقدرم تشکر میکنم و من باورم نمیشد که به رویام که راه رفتن و ورزش کردن روی تشک کشتی بود رسیده بودم، اصلا تو اون گرمای وحشتناک اهوار تو تابستون همه داشتن از گرما تو کلاس تلف میشدن البته همش بزور هفت نفر میشدیم که استاد میگفت به خودتون افتخار کنید که تصمیم دارین این رشته سخت رو یاد بگیرین و استادمون به شدت اخلاق مدار بود و دقیقا تمام تصور من از اهالی کشتی در ایشون بود و مورد تایید قرار گرفتن (ایشون هم جودو کار هستن و هم در کشتی آلیش فعالیت میکنن)، بعد که من به تضاد مالی خوردم و فهمیدم باید دنبال کار باشم و طبق گفته های استاد من نمیتونم تمرکزم رو دوپاره کنم، یعنی همزمان هم تو کشتی باشم و هم از نظر مالی که صفر بودم (البته حتی تو اون زمان وام خونگیمون هم جور شد دقیقا موقعی که من از لحاظ مالی صفر بودم که نمیدونستم چرا کافینت من یهو سقط شد، که البته بعدها فهمیدم دلیلش چیه)، مربیم کلی اصرار کرد که میتونی هر وقت داشتی شهریه بدی و اصلا فقط دوتا خواهر شهریه بدین بقیه لازم نیست، خلاصه منش پهلوانی مربیمون هم تجربه کردم، کلا فضایی رو تجربه کردم در عرض فقط دو روز که عملا تو هوا بودم از شدت خوشحالی که اینقدر عالی طبق تصوراتم تجربه کردم فضای ورزشگاه کشتی و تشک کشتی رو و سپاس گزار خدا بودم که بالاخره این فرصت رو به من داد و پایدار نبود باز به دلیل اینکه هم من فرکانس درستی نداشتم و هم بی برکت بود چون من دوره آفرنیش رو خریداری نکرده بود خلاصه به جلسات 8 و 9 که میرسیدم طبق چیزهایی که استاد میگفت من خیلی باید دستاورهای بیشتری رو تجربه می کردم یادمه به خواهرام هم میگفتم و دخترعمم چون همگی هم مسیریم، ولی هربار خودمون رو به شکلی توجیه می کردیم، و میگفتم بعدها ده برابرش رو میدم به سایت، و دیگه از لحاظ مالی اونقد افتضاح بودم ولی عجیب احساسم معرکه بود، حالم عالی و فوق العاده بود به لحاظ روحی و اط نظر وسواس هم کمی بهتر شده بودم به اندازه 10 درصد، نشستم دنبال کرا از آموزه هایی که از استاد یاد گرفته بودم اصلا من نمیگشتم فقط یکی دوبار که خسته شدم و سپردم به خود وهابش و بعد دخترعمم یه کار دورکاری رو بم معرفی کرد، منم بدووووووون کوچکترین تلاشی که برم خودمو آماده مصاحبه کنم یا زور بزنم آنلاین باشم تا جوابمو بدن فقط رزومه فرستادم و بی خیال شدم و رها کردم، چون سطح انگلیسیم عالیه و با اعتماد به نفسی که در مورد توانایی هام از دوره آفرینش کسب کرده بودم و احساس خوب داشتن کار خودشونو می کردن خیلی سریع با حضور من موافقت شد و خیلی تعجب میکردن که چطور انگلیسین اینقدر عالیه با اینکه سلف استادی خوندم دقیقا لهجه آمریکن، و کار یجوری بود که حقوق ثابت بالایی داشت و برای من چیز عجیبی بود این میزان حقوق برای یک ماه از نظر من که کار خاصی نمیخواد فقط مکالمه تلفنی و چت از طریق برنامه انگلیسی بود برای مشتریان خارجی (البته من که بعهدا فهمیدم که اصلا توانایی های خودم رو نمی بینم با اینکه این مسئله که چجوری حل بشه رو استاد در دوره میگفت ولی نمیشد بش عمل بشه یا درک بشه چون؟ دیگه خودتون می دونید) که اصلا نیازی نبود حتی قانع شن، چون مشتری کار زیاد بود و همینکه حقوق هر 15 روز پرداخت میشد و دلاری بود چون اون کسی که کار رو انجام میداد در کالیفرنیا بود، و سیستم اداری در ایران بود که سه نفر در ایران که من سومی بودم و چهارمی در ترکیه، ساعت کاری منم اینکه باش موافقت میشد و هر جور که من دلم میخواست بود و رفتار همکارها معرکه حتی در دوره های کارآموزی هم که یک هفته بود هم براش حقوق و ساعت رد میکردن اینقدر این افراد عالی بودن مدیر همه چیز عالی، همون تصوری که همیشه راجع به محیط کاری داشتم اینکه جایی باشم که همش انگلیسی حرف بزنن همه، با مشتریای خارجی در ارتباط باشم و خود به خود حس میکردی که در کالیفرنیا زندگی می کنی و دو هفته معرکه رو سپری کردم و ساعت کاریم جوری بود که همیشه دوست داشتم از 4 صبح بیدار بشم مثل روزای قبل و از طرفی ترمز داشتم برای اینکار و همینکه کارم از ساعت 4 صبح بود تا 11 و سی صبح، کم کم اثرات خودش رو گذاشت فرکانسی که من از طریق نادرست و راه خلاف بدست آورده بودم شنیدن آموزه های استاد و عمل به اونها، باعث شد که به صورت اتفاقی من از کار بیام بیرون اونم به درخواست خودم، نمیدونم چطور شد که زده شدم، و از طرفی کلی پیگیری کردن که با من تماس بگیرن مدیر اونجا ولی من عامدانه جواب نمیدادم و حتی خودم بیخیال پول شدم،شاید اصلا در تماسی شماره حساب من رو میخواستن که پول دو هفته رو بدن بم چون همکارام خیلی ازم راضی بودن و میگفتن کارمو عالی انجام میدم و رئیسمم از این قضیه با خبر بود و هربار میگفتن شماره کارتت بده برای واریز حقوق آخر ماه چون به میلادی بود و من اواسط اضافه شدم به تیم، من یادم میرفت که باز دلیلش واضحه، خلاصه بعد از این قضیه بود که نت ها کلا قطع شد و من کلا از هر گونه نت و این چیزا قطع شده بودم هیچی نداشت گوشیم عملا و به خودم میکفتم خوب موقعی قطع همکاری کردم ها، و گرنه چقدر استرس میگرفتم (بهانه و توجیه علکی) البته نمیدونم نتیجه کسب و کار اونا چیجوره ولی قطها راه چاره ای داشت، خلاصه بعد از اون یعنی اواخر شهریور بود که همگی من و همسفرانم اومدیم نشستیم ارزیابی کردیم و نتایجمون رو از فروردین و به این نتیجه رسیدیم که باید فایل ها رو حذف کنیم کامل از همه جا و از سایت شروع کنیم، سایتی دارن که میشه اونجا فایل رایگان گوش کرد و اونجا بود که من جلساتت توحیدی رو دانلود کردم و شروع کردم و همش خودم رو ملامت میکردم که چرا از اول درست قدم بردانشتم عملا اوضاعم شد زیر صفر به لحاظ مالی و نتایج حس خوب و لذت خیلی پایداریشون کم شده بود، تا اینکه همگی با هم تصمیم گرفتیم از فایل های رایگان شروع مجدد داشته باشیم و شروع برای من بخاطر باورهای غلطی که در مورد فایل های رایگان داشتم زیاد همون لحظه جواب نمیدادن و تعهد و استمرار خیلی زیادی میخواست و خواهرم روز بعد تعهدی که همگی با هم دادیم تا از فایل های رایگان شروع کنیم دوره صلح رو خرید و با هم من دو خواهرم گوش کردیم و انوقدر از همون دو جمله اولی که استاد میگفت که باید راه درست رو بری از همون اول و بها بپردازی چیز یاد گرفتم که جا خوردم گفتم چقدر قراره درک من از فایلا بیشتر بشه، دیگه حجابی که اونموقع بوده نیست و با همون جلسه اول که به مدت دو ماه پیاپی گوش کردم کامل وسواس من برطرف شد، اصلا انگار روحم آزاد شد، دستام خراب شده بودن، عالی شدن، و روحیم و انرژیم حتی بیشتر شد، آزادانه میرفتم بیرون اصلا تازه برگشته بودم به اصل خودم، چیزی که فکر میکردم بعد از اون دوسال هرگز نخواهم دید ولی من با استفاده از آموزه های جلسه یک دوره صلح کامل رها و آزاد شدم و این ناممکن در ذهن و روح من ممکن شد خدایا هزاران بار شکرت، تازه متوجه شدم که دوره ها بروزرسانی میشن در حالی که آفرینشی که من گوش میدادم بروزرسانی نشده بود، شما فکر کنید از راه درست یعنی خرید محصول و اون هم بروزرسانی شده چه نتایجی خواهید گرفت. بعدش من از خدا درخواست کردم برای دوره عزت نفس که از نظر من خریدش برای من در سال های خیلی بعد رخ میده، برای من در عرض دوهفته رخ داد اونهم توسط خواهرم بدون اینکه من بش بگم چون از نظر من شرک بود، و حالا داستان کاملش رو بعدا میگم ولی خدا اینقدر عظیمه و اونقدر برای تغییر دادن خودت و اینکه میخوای همت کنی پاداش میده که نگو، من به عینه دیدم و همونطور که دوستان از نتایج شگفت انگیزشون گفتم، امروز من رسیدم به جلسه 6، یعنی تازه امروز وارد جلسه شیش شدم، از 17 دی ماه شروع کردم، یک روز بعد از روز تولدم، در واقع این هدیه ای بود که از خدا خواستم تازه با راهنمایی از خودش (داستانش خیلی جالبه، بعد میگم اینجا متنم خیلی زیاد شد)، و همینطور فایل های رایگان استاد رو هر کدوم که بش برمیخورم دانلود می کنم و سریال های زندگی در بهشت، توجه به نکات مثبت و سفر به دور آمریکا رو با عشق میبینم و تازه میفهمم این سایت هدف واقعیش چیه و تازه من با تکامل به این درجه رسیدم، با تکامل تازه فهمیدم که استاد گرانقدرم چقدر با همه استادای این دنیا از هر نظر متفاوتن مخصوصا توحید، و به خودم افتخار میکنم هر روز بیشتر از دیروز که خدایا شکرت من رو به این مسیر و آشنایی با چنین انسان و فرااستاد ارزشمندی که راحت قوانینت رو عین هلو برو تو گلو در اختیار ما قرار میده اونهم به رایگان، الله اکبر، و از وقتی که فایل پرداخت بها برای رسیدن به هدف (حاضری چه چیزی رو برای هدفت قربانی کنی؟) رو دیدم تعهد کردم که برای رسیدن به هدفم کلیم که رسیدن به اون من رو به خیلی از چیزهای دیگه میرسونه حاضرم چه بهایی بدم و یکی از اونها این هست که روز کامنت بزارم با توجه به فایلی که میبینم، و امروز بیست و سه روز شده و خیلی خوشحلم از این بابت و خودم رو تحسین می کنم، تازه خواهرم دوره سلامتی رو هم خریده و خیلی دوست داشتم که این دوره رو خودم بهاش بدم که بپردازم برای همین فعلا دو دلم برای اینکه با خواهرهام شروعش کنم یا نه، ولی یه حسی بم میگه اگر واقعا بخوام بهاش خودم بپردازم برام جور میشه شاید یکم دیرتر ولی نه خیلی دیر، و از چیزی که از کامنت آقای جوان یاد گرفتم دیشب کامنتشون رو خوندم مربوط به سال 95 بود که نوشتن چطوری خودشون رو هم فرکانس با خرید دوره روانشناسی ثروت کردن، و من هم میخوام از ایشون الگو بگیرم و دقیقا کارهایی که کردن رو انجام بدم.
خلاصه که اگر تازه این مسیر رو شروع کردین بدانید که فقط خیر و خوبی و برکت برای شماست و ناامید نشوید و به اصل بچسبید چیزی که اصل و اساس این سایت و گفته های استاد گرانقدر هست
خیلی خوشحالم خیلی خیلی خیلی چون دارم نتایج دوره عزت نفسو میبینم که فوق العادس چقدر خودم جذاب تر شدم، چقدر احترام همه به من بیشتر شده قشنگ من و خواهرم سحر، در مورد تاثیرات دوره با هم حرف میزنیم و نوع نگاهمون و تجربیاتی که داریم، به قول استاد که در جلسه شیش و یا هفت و یا هشت آفرینش بود که در مورد روابط می گفتن بعد از این جلسه چقدر تغییر میکنید که با خودتون میگید چی شده؟ من پولدار شدم؟ من دماغم عمل کردم؟ چیکار کردم که اینقدر همه چیز تغییر کرده، و مناینو دارم با تمام وجودم در دوره عزت نفس تجربه می کنم، خدا هزاران هزاران بار به عمرتون برکت بده، هر روز سرزنده تر و شادتر و سلامت تر باشین استاد گرانقدرم صمیمانه از شما و آگاهی هایی که به سخاوتمندانه ترین حالت ممکن در اختیار ما قرار میدین سپاس گزار و متشکرم.
همینطور از تمام دوستان و خانواده عزیزم که کلی ازشون یاد می گیرم و افتخار میکنم به بودن در بین شما از تهه قلبم سپاس گزارم
از مریم خانم جان شایسته برای این سایت که چی بگم دنیای پر از آگاهی و این نظم و چینش سپاس گزارم
از دیگر اعضای گردانندگان سایت که اسمشون رو نمیدونم صمیمانه قدردانم
عاشقتووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم
در پناه الله باشید
بنام بزرگترین و بخشنده ترین جهان رب وهاب و غفور
سلام به خانواده ارزشمند عزیزم، استاد و خانم شایسته عزیز
روز چهاردهم
خیلی خوشحالم که خداوند بخشنده من، من رو با این قسمت از سایت که در واقع کتابی با داستان های واقعی هست رو آشنا کرد
قسمتی که خیلی بش احتیاج داشتم و به گفته استاد داشتن الگو موفق و اینکه هر فرد موفقی این قابلیت رو داره که ازش الگو بگیریم، رو دارم میخونم و لذت میبرم و اصلا گذر زمان رو متوجه نمیشم و چقدر کامنت هایی که میخونم هم فرکانس با من هستن و چیزی که در ذهنم هست خدایا شکرت
اونقدر از اینکه داستان زندگیتون رو قبل و بعد از آشنایی با استاد میگین اونم با صداقت کامل از شما سپاس گزارم، میام میخونم که مثلا فلانی با فلان فایل رایگان تونست به فلان باور برسه و چقدر در زندگیش پیشرفت کنه و احساس لذت و آرامش کنه
اینجور هم من یاد میگیرم دستاوردها و نتایج بزرگ و کوچیک خودم رو ببینم و سپاس گزاری کنم و هم توجه کنم بشون چون واقعا آدم بعد از یه مدتی هر تغییری براش عادی میشه، نتایج، مسیر ولی خوندن کامنت های این قسمت واقعا به آدم انگیزه حرکت کردن و عنل کردن به آگاهی ها و ادامه مسیر رو میده
باور اینکه شده پس منم با تمرکز و تمرین میتونم به موفقیت ها و خواسته هام برسم
عاشق همتونم، خدایا شکرت
خدایا شکرت هزاران هزاران هزاران بار برای این سایت برای این خانواده و برای پدر معنوی مان به قول آقای محمد فتحی، خدایا شکرت که در این مسیریم ما رو از همیشه قدرتمند تر کن تا با شوق و لذت در این مسیر توحیدی گام برداریم و استمرار ورزیم
در پناه الله یکتا باشید
با سلام و درود به تو سجاد جان
چقدر زیبا نوشتی، با عشق و لذت و احساس عالی کامنتت خوندم و فوق العاده انگیزم زیاد شد خداقوت به تو و هزاران بار مبارکت باشه نتایجت، چرا که نون باورایی که روشون کار کردی رو داری میخوری، تو درخت شدی که حالا حالاها قراره میوه بده، امیدوارم هر روز به موفقیت های بیشتر و بزرگتر و خییییییلییییی خییییلییییییی زیاد برسی و بیای اینجا باز از نتایجت بگی و لذت ببریم
عالی نوشتی عالی
سلام به دوست عزیز و ارزشمندم رویا جان
اسم فوق العاده ای داری عزیزه دلم، یادمه یکی از خواهرزاده هام که متولد 97 است وقتی خواستیم براش اسم بزاریم خیلی اصرار کردم که اسمش بزارن رویا و بعد از کلی اسمریال اسم رویا رو براش انتخاب کردن و من خیلی خوشحال شدم، حتی یادمه قبلنا دوست داشتم اسم خودم رویا باشه، ولی الان فوق العاده از اسمم راضیم و دوستش دارم
همینطور که عکس زیبا، سرزنده و شاد و پر انرژی ای داری رویا جانم واقعا تحسینت می کنم
دیدن نقطه آبی مثل همیشه خوشحال کنندس
سپاس گزارم که این احساس خوب شدین برای من
چقدر از عبارت “دختر ارزشمند اقیانوسی” خوشحال و ذوقمند شدم عالی بود، سپاس واقعا چون من عاشق آب، دریا و اقیانوسم.
خیلی ممنون از اینکه کامنتم خوندن و باعث شدین منم باز کامنتم بخونم و روند تکالم بار دیگه به خودم یادآور بشم.
چقدر عالی نوشتین و چه نکاتی رو برام گفتین که واقعا ارزشمند هستن
اسم خواهرم سحر و فاطمه منصوری هست که هر کدومشون جداگانه پروفایل دارن
خواهرم سحر به شیوه خودش در این مسیر در حال قدم برداشتن هست و به نتایج عالی ای رسیده و همیشه نتایجش رو براش بازگو می کنم و میگم شاید تو حواست نباشه ولی من که دارم از بیرون می بینمت خیلی تغییر کردی و یا فلان تغییر کردی و این نشون میده این باورها رو جدیدا ساختی و این نتایجی که الان داری از این باورهایی هست که ایجاد کردی
و خواهرم فاطمه هم داره روی دوره عشق و مودت کار می کنه و همچین داره نتایج خیلی خوبی رو برای خودش رقم می زنه و دخترعمم هم مریم جعفری پور هستن که ایشون هم دارن روی دوره دوازده قدم کار می کنن، و من هم به امید الله رسیدم به جلسه 3 دوره راهنمایی عملی رویاها که فوق العادس و از فوق العادگیش هر چی بگم کم گفتم.
البته به قول استاد فرقی نمی کنه چه دوره ای رو دنبال کنیم، همینکه دوره ای باشه، فایلی باشه که هر روز گوش بدیم و ذهنمون رو تغییر بدیم، تمام ابعاد زندگیمون تغییر می کنن
خداروشکر واقعا برای وجود این سایت که افراد هم فرکانس رو دور خودش جمع کرده و داریم کنار هم لذت می بریم، و هر کدوم به نوبه خودمون در حال ساختن بهشت خودمون هستیم.
خدا رو شکر برای وجود شما رویا جانم سپاس فراوااااااان برای دعاهای قشنگت
منم برات آرزوی سرزندگی بیشتر، امید بیشتر و لذت و حال خوب بیشتر رو می کنم
ثروت و نعمت و برکت فراوان جاری بشه به زندگیت عزیز دلم
در پناه الله یکتا باشی.