در این چند روزه، درذهنم مشغولِ مرور مسیری بودم که در ابتدای روندِ موفقیت آغاز کردم و آن، نقش الگوهایی بود که در ذهنم برای رسیدن به موفقیت ایجاد کرده بودم.
در زندگی اطرافیانِ من، الگوهای موفق وجود نداشت. اما در کتابهای زیادی، داستان های زندگیِ افراد موفقی را یافتم که:
توانسته بودند از هیچ، موفقیت بسازند
توانسته بودند، بدون هیچ سرمایه ای کسب و کار موفقی ایجاد نمایند
توانسته بودند، با وجود برخورد به مشکلات، همچنان مسیرشان را ادامه دهند
من بارها و بارها، روندِ موفقیت این افراد را خواندم. آنقدر که انگار آنها را می شناسم و با آنها زندگی می کنم
با هر بار خواندنِ داستان های بیشتری از افراد موفق، ذهنیتی در من ایجاد می شد، که می شود حتی از هیچ، به موفقیت هایی بزرگ رسید و بیشتر باورم می شد که اگر آنها توانسته اند، من هم می توانم
من این روند را آنقدر ادامه دادم که دیگر رسیدن به موفقیت های بزرگ، نه تنها برایم یک رویای دور از دسترس نبود، بلکه ۱۰۰% یقین داشتم که آنچه را می خواهم، بدست خواهم آورد. آنهم درست در زمانی که در واقعیتِ آن روزهای زندگی ام، کوچکترین نشانه ای از موفقیت وجود نداشت…
درصدِ بسیاری از این یقین، را همان الگوها در ذهن من ساختند… و قضیه اینجاست که وقتی ذهنِ ما می پذیرد که موضوعی امکان پذیر است، دیگر رسیدنِ ما به آن موفقیت، حتمی است.
لذا تصمیم گرفتم از شما دعوت کنم که، با کمکِ یکدیگر، کتابی مرجع در مورد الگوهای موفق، از داستان موفقیت های تان تهیه کنیم که:
توانسته اید با اجرای آگاهی های آموخته شده از فایلها و دوره های من، باورهایی ثروت آفرین و برنامه ای قدرتمندکننده در ذهنتان نصب کنید که شما را وارد مدار خواسته هایتان کند،
توانسته اید توانایی را در خود بیدار نگه دارید که حمایت و هدایت خداوند را در مسیری که برای خلق خواسته های خود می پیمایید، در وجودتان زنده نگه دارد،
توانایی ای که حساب کردن روی جریان هدایت را در عمل می آموزد تا بتوانید در لحظاتِ ناتوانی از کنترل ذهن به یادت آوری که:
اوضاع هر چقدر هم سخت باشد، قابل تغییر است، اگر بتوانم خودم را با این جریان هدایت همراه کنم و با این قانون مسلم که احساس خوب = اتفاقات خوب، هماهنگ شوم:
همه چیز تغییر می کند وقتی قادر می شویم، فکر خدا را بخوانیم. وقتی باتغییرِ نگاه مان به خود و توانایی های مان، فرکانس و مدارمان را تغییر می دهیم.
یادمان باشد که در جهانی زندگی می کنیم که همواره در حال گسترش است و همیشه مشتاقِ بیشتر بخشیدن به ماست.
یعنی هر چقدر هم موفق باشیم، باز هم می توانیم موفق تر باشیم. هر چقدر باورهای قدرتمند کننده ای در خود ساخته باشیم، باز هم می توانیم باورهای بهتری جایگزینِ آنها نماییم. زیرا جهان ما همواره به سمتِ بهتر شدن و بیشتر داشتن پیش می رود.
داستان این موفقیت ها، داستان ماندن در لبه های پیشرفت است و هر فردی در هر موقعیتی داستانِ شما را می خواند، می تواند با خود بگوید:
اگر این افراد با وجود این شرایط توانسته اند، پس من هم می توانم.
از اینکه با به اشتراک گذاشتن ارزشمند ترین تجارب زندگی تان، موجب رشد افرادِ زیادی در آینده می شوید و به گسترش جهان کمک می کنید، به شما بسیار تبریک می گوییم و تحسین تان می کنیم.
و تازه این شروع موفقیت های شماست
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD279MB23 دقیقه
- فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش21MB23 دقیقه
با سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و تمام بچهای سایت
خیلی خدا روشاکرم که در این جمع فوق العاده هستم و این بخشی از شکرگزاری های روزانه منه که با قانون آشنا شدم و با سایتی و با استادی با این کیفیت آشنا شدم.خداروهزاران بار شکککککر.
خب بریم سراغ نتایجم از استفاده از محصولات و سایت استاد:
من حدود ۳ سال هست که با قانون جذب آشنا شدم قبلش در دوره های اساتید دیگه بودم و با رشد مدارم در طی دوسال، حدودا یکسال پیش با استاد عباسمنش آشنا شدم.
بعد از فارغ التحصیلی در مقطع ارشد حدود ۴ سال پیش تصمیم داشتم سرکار برم اما نه در شهرستان کوچیک خودمون من مرکز استان رو انتخاب کرده بودم سختم بود بعد از سالها استقلال و زندگی در شهرهای دیگه برگردم شهرستان کوچیکی که مجبور باشم با خانواده در محیط کوچیک خونه زندگی کنم که حتی اتاق مستقل هم نداشتم. سرکار میرفتم و در خوابگاه شاغلین زندگی کردم به مدت ۳ ماه. کاری که از ساعت ۱۵ شروع میشد و تا ۳۰ دقیقه بامداد من بیرون بودم و خیلی شبها ساعت ۱ میرسیدم خوابگاه. و درامدم فقط کفاف هزینه هام رو میداد اما اینقدر که در اون جمع و اون محیط با تایم زیاد کاری اذیت بودم دقیقا قبل از نوروز ۹۷ از اون کار بیرون اومدم رفتم تا عید رو شهرستان باشم و بعد عید دوباره دنبال کار باشم که دقیقا اول اردیبهشت بلاخره خانواده ام بعد از دوسال خواستگاری رضایت دادند!! با شخصی که از دوران کارشناسیم میشناختیم همدیگه رو ازدواج کردیم. خونه یکی از بستگان همسرم که خودش فوت کرده بود و فرزندانش ایران نبودند بمدت ۱ سال زندگی میکردیم ما تونستیم از چالش ازدواج موفق بیرون بریم و این کار انجام بشه اما همون اوایل با شرایط خیلی سخت مالی روبرو شدیم همش یاد حرفهای بقیه میفتادم که توی ازدواج فقط نباید علاقه رو درنظربگیری با کسی ازدواج کن که بتونه شرایط رفاهی خوبی ایجاد کنه وگرنه رابطه ی عاطفیت هم تحت تاثیر قرار میگیره. ولی یه امیدی ته دلم بود که میگفتم نه میتونیم در کنارهم رشد مالی عالی داشته باشیم بعد چند ماه در شرایط سخت مالی بودن از طریق خواهر عزیزم با قانون جذب و دوره یکی از اساتید آشنا شدم همسرم خیلی این مسایل رو قبول نداشت ولی من امیدی ته دلم بوود و خصوصا که استاد اون دوره تا حدودی به آیه های قرآنی هم اشاره داشت و باعث شد بیشتر باور کنم من ادامه دادم به گوش دادن فایل ها و نوت برداری و عمل کردن تا حدودی و این باعث شد اتفاقای مالی عجیب بیفته(یک روز که باید بدهی مون رو به کسی میدادیم و مبلغش حدود ۴ برابر حقوق یکماه همسرم بود، گفت بگو نمیتونیم واریز کنیم ولی من یه امیدی ته دلم بود که خودش تا فردا پس فردا درست میکنه و به اون دوستی که بهش مقروض بودیم هیچی نگفتم که نمیتونیم پرداخت کنیم. دقیقا فرداش از جایی که فکرش رو نمیکردیم حدود ۱۰ برابر حقوق یک ماه همسرم در یک روز به حسابم واریز شه بدون اینکه به کسی بگیم و یا دنبال پول باشیم. نه تنها قرض رو کامل پرداخت کنیم و کلی هم خرید کردیم و حتی تفریح رفتیم.) از اونجا که نتیجه دیدیم ایمانمون به قانون بیشتر شد خصوصا همسرم. تصمیم به مهاجرت تحصیلی داشتیم دقیقا یکماه قبل از عید ۹۸ پذیرش گرفتیم از یک دانشگاه رنک بالای اروپایی گفتیم بعد عید یه مجلس عروسی میگیریم و میریم اما هیچ پولی نداشتیم . تقاضای وام ازدواج چند هفته قبل داده بودیم توی شهرستان که دستان خدا یعنی متصدی بانک درخواست ما رو رد کرد (اون موقع مبلغ نفری ۱۵ میلیون بود.)و بعد چند ماه متوجه شدیم که رد کرده اولش ناراحت شدیم ولی ایمان داشتیم که بهترش پیش میاد. مدارک رو گرفتیم و گفتیم حالا بعدا درخواست میدیم وقتی قضیه مهاجرت جدی شد وخواستیم مجلس بگیریم دوباره پیگیر وام شدیم ولی مبلغ وام شده بود نفری ۳۰ میلیون (خدا بهتر میدوسنست زمان وام گرفتم ما رو هم بیشتر بکارمون اومد وومجلس خیلی خوبی گرفتیم و هم زمان بهتری بود ).قبل از عید ۹۸ تمام کارهای مجلس رو انجام دادیم و تمام خدمات تالار، آتلیه ، آرایشگاه و همه چی رو با تخفیف بیشتراز ۵۰ درصد قرارداد بستیم و برای هر کدوم ۱۰۰ تومن ۲۰۰ تومن پیش پرداخت زدیم و قرار بود تا آخر فروردین تسویه کنیم ولی عملا هیچ پولی نداشتیم و وام هم هنوز واریز نشده بود یادمه قرار به پرداخت بود برای فرداش من داشتم از آرایشگاه برمیگشتم خونه همسرم زنگ زد که رییس بانک گفته تا دو هفته دیگه نمیتونیم پرداخت کنیم گفتم نزدیک خونه ام الان میرسیم صحبت میکنیم. توراه گفتم خدایا ما مهمونها رو دعوت کردیم کارتها پخش شده همه چی رزرو شده و اگه تا فردا پرداخت نکنیم همه رزرو ها لغو میشه به من ربطی نداره تو خدایی درست کن توی کوچه بودم که این صحبت ها رو کردم باهاش و ۲۰۰ متر تا خونه فاصله داشتم دستم که رفت روی آیفون گوشیم زنگ خورد همسرم بود و گفت با آشنامون که دوست رییس بانک بود صحبت کرده و اون واسطه شده قراره تا فردا یکی از وام ها رو واریز کنه. خشکم زد گفتم خدایا این واسطه ها و این وسیله ها از طرف تویه من مطمنیم خودتی و سپاسگزارتم. خیلی خوشحال شدم خلاصح یه عروسی خیلی عالی گرفتیم جوری که فامیل ها همه تعجب کردند که این دوتا چطوری با دست خالی و بدون کمک گرفتن از خانواده ها همچین مجلس خوبی گرفتند ولی ما نبودیم خدا بود که قدم به قدم هدایت کرد و همه چی اوکی شد.
قرار بود بعد ارز دوهفته بعد مجلس بریم و امان از این باورهای محدود کننده، باورهای اشتباه من که وای مهاجرت سخته،دوری از خانواده چی میشه و… شرایطی ایجاد شد که ثبت نام ما در دانشگاه بخاطر کسری مدرک لغو شد. به کسی نگفتیم و سعی کردیم اپلای کردن رو ادامه بدیم از طرفی چون همسرم مسیله سربازی داشت اگر تا مرداد کارش رو انجام نمیداد باید سربازی میرفت. و این استرس نمیداشت ما راحت روی خواسته مون تمرکز کنیم و با قدرت ادامه بدیم. فکر میکنم هفته سوم مرداد بود تصمیم گرفتیم بیخیال همه چی بشیم و بریم سفر فقط خوش بگذرونیم گفتیم نهایت نشه بریم بعد از سربازی مهاجرت میکنیم. رفتیم یک هفته تبریز بعدش گیلان و از اونجا مازندران کلی خوش گذروندیم و وقتی برگشتیم چون آروم بودیم و احساسمون خوب بود بعد از سفر الهامات رو میشنیدیم یه ایده اومد که حالا که پذیرش دکتری ما لغو شد بعنوان محقق بریم چه کاریه منتظر بمونیم استاده گفت من میز اتاق کار و اینترنت دانشگاه در اختیارتون میذارم اما شرمنده نمیتونم پولی بدم گفتیم همین رو انجام میدیم میریم خدا خودش ایده برای پول درآوردن توی اروپا هم میده بهمون. دقیقا ۲۶ مرداد بود و ۴ روز وقت داشت همسرم خواست بره تهران تا کارهای معافیت تحصیلی رو انجام بده حدود ۲۵ میلیون هزینه داشت ولی حسابش زیر ۲ تومن پول داشت. شب گفت چکار کنم گفتم نمیدونم فردا برو ایشالا اوکی میشه ۵ دقیقه بیشتر نشد یکی از فامیل ها زنگ زد چخبر نرفتین و.. گفتیم فردا میره تهران برای انجام کارا گفت پول اگه لازم دارین بزنم همسرم هم گفت آره ۵-۶ تومن هزینه داره یکم کم دارم ممنون میشم. طرف گفت فردا صبح میزنم برات و این هزینه های جانی اوکی شد فقط مونده بود هزینه وثیقه که فکر میکنم ۲۱-۲۲ میلیون بود گفته بودن که قبلا میشده کسی ضمانت کنه تا طرف پول نقد برای وثیقه نده اما الان قانونش رو برداشتن دوباره همسرم گفت من میرم میگم وثیقه ندارم اما ضامن با گردش حساب دارم ببینم چی میشه.(همین ایده ضامن گذاشتن هم خود طرف که ضامن ما شد پیشنهاد داد گفت همسرم ضامن فلانی که رفته برای تحصیل فرانسه شده اگه میخوای بری من ضامنت میشم یه وقت پول نقد ندی به بانک یعنی خدا تمام دستانش رو بسیج کرده بود که کارهای ما انجام بشه. هر وقت یادشون میفتم میگم خدای من تو چقدر قشنگ برنامه میریزی.) خلاصه روزی که کارهای معافیت تحصیلی همسرم انجام شد ۳۰ مرداد بور که اگر انجام نمیشد از ۱ شهریور باید برای اعزام به خدمت اقدام میکرد. ما آبان رفتیم اروپا تمام کارهامون به راحت ترین شکل ممکن انجام شد. ما هنوز ایران بودیم که استادم برامون خونه ۳ خوابه بزرگ اجاره کرده بود. دپوزیت خونه ررو از ۶۰۰ یورو به ۱۰۰ یورو کاهش داد برای ما. و ما با حدود ۱۰۰۰ یورو رفتیم اروپا که با پرداخت اجاره ماه اول و دپوزیت کمتر ۵۰۰ یورو باقی موند اما میگفتم خدا باید بده روزی ما رو و خودش میده. روز اول استادمون اومد دم در خونه دنبالمون مهمونمون کرد به یک رستوران برای صبحونه و گفت ساعت فلان بیاین برای اینکه چک بدم بهتون! چک چی؟ خدا دلها ررو نرم میکنه دستاش رو میفرسته همیشه. یه چک ۱۲۰۰ یورویی داد و رفتیم بانک دانشگاه و خوشحال و خندان پول رو گرفتیم.( همه اش دستان خدا بودن و صددرصد خدا فرستادشون اونم به موقع، از اون دوستی که خودش پیشنهاد داد پول وثیقه ندین من ضامن میشم بدون اینکه یک کلمه ما بگیم که میخوایم وثیقه بذاریم تا اون فامیل عزیز که دقیقا شب قبل از حرکت به سمت تهران زنگ زد و باز بدون اینکه ما بگیم گفت پول میزنم به حسابت و باز استادی که بدون صحبت ما خودش بیاد و چک بده بهمون و حتی پول بلیط و همون ۱۰۰۰ یورو بخشی از هدایایی بود که فامیل ها خودشون ۵۰یورو ۱۰۰ یورو هدیه دادن)
و اما آشنایی با سایت استاد:
بعد از ۶-۷ ماه از مهاجرت من توی اینستاگرام همش صحبت های استادی رو میشندیدم که صداش بشدت انرزی داشت و فرکانس ایمان رو از صداش دریافت میکردم دنبال بودم ببینم صدای کیه که از طریق یکی از شاگردان استاد که سپاسگزارشم (آقای رضوی عزیز) دیدم که اسم استاد رو گذاشته که فایل با صدای استاد عباسمنش و تمام فایل ها در سایتشون هست رفتم گوگل سرچ کردم و عضو سایت شدم هر روز فایل های رایگان رو گوش میدادم خصوصا که مصادف شده بود با قرنطینه و ما خونه بودیم و تایمم بیشتر بود. با فایل ها ایمان، و عزت نفسم خیلی بیشتر شد و زمانی که موقع ثبت نام دکتری بود من اصلا احساس خوبی نداشتم که این دوره رو شرمع کنم و انگار حسی از درونم میگفت ثبت نام نکن من ثبت نام نکردم و به همسرم گفتم ترجیح میدم مححق باشم که وقتم آزادتر باشه تا دانشجوی دکتری. همسرم ثبت نام کرد و باز هدایت خدا اینبار با اینکه مدارک کامل کامل بود و حضوری مدارک رو تحویل مسول ثبت نام داد و اینترنتی توی سایت بارگزاری کرد باز هم ثبت نامش کامل نشد روزی که استادم زنگ زد و گفت من از خوشحالی این خبر داد میزدم که خدایا شکرت این هدایت تویه شاید ما باید بریم شهر بزرگتر و دانشگاه بهتر.(چون من اصلا شهرهای کوچیک رو دوست ندارم و عاشق زندگی در کلان شهر هستم). دوستای ایرانی که اون دانشگاه بودند هنگ بودن که این اتفاق بدیه تو چرا اینقدر خوشحالی اما من جریان هدایت رو تاحدودی از فایل های رایگان استاد گرفته بودم و مطمین بودم این هدایت از جانب خودشه. با اینکه تا یک روز بعد مشکل ثبت نام حل شد وحتی ادمیشن رسمی رو برای امضا فرستادن اما همسرم گفت من امضا نمیکنم و میخوام دانشگاهای دیگه شانسم رو امتحان کنم.با اینکه استادمون خیلی لطف کرده بود به ما و هوامون رو داشت و یجورایی ناراحت شد که نخواستیم باهاش کار کنیم اما احساس خودمون عالی بود به اینکار. هدایته اومد که برو شهرهای دیگه حضوری و ببین چطوره اما حقیقت ترسه هم بود و باعث شد کاری نکنیم و چون ثبت نام نکرده بودیم نتونستیم ویزا رو تمدید کنیم خصوصا که بخاطر این بیماری سفارت ایران بسته بود که البته اینم باز هدایت بود.خلاصه ما برگشتیم ایران و به تضادی که من در روابط با خانواده ام خوردم باعث شد اولین دوره یعنی عزت نفس رو خریداری کنم. (که این تضاده خودش بشدت برای من درس داشت و خداروشاکرم بابت تمام درسهاش.) در نهایت بعد از چند ماه ایران بودن هدایت شدیم به شروع کسب و کار و همسرم بیخیال تحصیل شد و البتته خودم. ازش نشونه خواستیم و در عرض چند روز نشانه ها رگباری اومدن که باید بری ترکیه و دنبال کسب و کار خودت باشی با اینکه درآمد همسرم نسبت که سال قبل که به اروپا مهاجرت کردیم حدود ۳-۴ برابر شده بود اما باز هم پس انداز خاصی نداشتیم. دوباره دست خالی به ترکیه مهاجرت کردیم اما خدا هم پول شد هم سرمایه برای ثبت شرکت بین المللی ما و هم یک خونه شیک توی یکی از بهترین مناطق استانبول و توی یکی از بهترین برجهای این شهر با تمام امکانات رفاهی خونه ای شیک و تمیز و مجهز. من دوهفته آخر که ایران بودم سفر رفتم به اصفهان شیراز و کیش و همش در هتل های ۵ ستاره اقامت داشتم و باز اول که اومدیم ترکیه دو هفته تا خونه پیدا کنم توی هتل های ۵ ستاره استانبول بودم اما به جرات میگم خونه الانم از همه شون بهتره. از هتل اسپیناس تهران و بهترین هتل های استانبول هم بهتر، تمیزتر و مجهزتره. و این نتیجه لطف خدا و چند ماه کار کردن روی دوره عزت نفس و بتازگی قانون آفرینش هست . چون همین چندماه چیش توی ایران من خونه ای اجاره کرده بودم تقریبا یکسان با اجاره خونه الانم اما حتی تخت خواب مناسب یا ماشین لباسشویی هم نداشت و با دست لباس میشستم و برای من که سالها فاصله گرفته بودم از این شرایط واقعا سخت بود. اما الان با همون مبلغ توی استانبول توی بهترین خونه ساکنم و خداروشکارم که این همه کیفیت زندگیم رو تغییر داد بواسطه تغییر باورهام.
درمورد تغییر روابطم بخاطر باورهای اشتباهم روابطم با خانواده ام تقریبا هر چند وقت یکبار یک مشاجره ای داشتم ولی الان خیلی روابط بهتری دارم و خیلی هم عاشقانه تر دوستشون دارم.
در مورد مسایل مالی که در این مدت درآمدمون خیلی رشد کرده و البته هزینه هامون هم بشدت کاهش پیدا کرده که خودش ثروته.( از سال ۹۷ که با قانون آشنا شدیم درآمد همسرم نزدیک به ۱۰۰ برابر رشد کرده و درآمد من چند ده برابر شده.) در این یکسال که با استاد هستیم هم حداقل سه تا چهار برابر شده.
رفاه توی زندگیم چندین و چند برابر شده.
وضعیت سلامتیم بشدت تغییر پیدا کرده و الان چندین و چند وقته سالم سالمم.
ایمانم به خدا، رابطه ام با خدا که کلا نسبت به قبل ۳۶۰ درجه بهتر شده خدا رو شناختم باهاش حرف میزنم عشق میکنم و بدون احساس گناه بدون ناله و زاری پیشش دوستانه باهاش عشق میکنم. من بیشتر از همه روی معنویتم دارم زوم میکنم و کار میکنم چون میدونم همه چیز ایمانه .جوری شده که من چند هفته پیش که پدرم رو از دست دادم در عرض چند ساعت آروم شدم و تونستم با باورهای توحیدی که استاد میگه به احساس سپاسگذاری برسم درسته روزهای بعدی باز نجواها بود و یکم بهم میریختم ولی باز تا بخوام به احساس خوب برسم چند دقیقه و کمتر از یک ساعت طول میکشید. و این نتیجه کار کردن روی باورهای توحیدیه. (فایل پیام ابراهیم و ایمان به رب توی روزای اول خیلی کمکم کرد)
موضوع اساسی که در من تغییر کرده حرف مردمه که از ۱۰۰ فکر میکنم به ۵ رسیده و همین هم هنوز خیلی جای کار دارم.
یکی دیگه از نتایج عالی انجام شدن تمام کارهامون و گرفتن اقامت ترکیه بود که همش به راحت ترین شکل ممکن انجام شد و در کوتاه ترین زمان ممکن.و البته همینطور کارهای ثبت شرکت که وکیله میگفت بابا شما خیلی خوش شانسین اینقدر راحت کارتون انجام شده و اینقدر سریع همچین چیزی توی ۱۱ سال سابقه کاری من در استانبول بی سابقه بوده. ولی من میدونم شانس نیس فقط خودشه که داره کارهام رو انجام میده. و سپاسگزار خداوندم و دست بینظیرش استاد جانم با این آگاهی های ناب.
و این نتایج بخشی از نتایج کوچیک منه و میدونم تا یکسال بعد اونقدر نتایجم تصاعدی رشد میکنه که وقتی این کامنتم رو بخونم بگم بابا اینا که نوشته بودی نتیجه نبود.
عاشقتونم استاد جانم مریم عزیزم، خانم فرهادی عزیز و آقای ابراهیم و همه دوستانم.
حسین عزیز سپاسگزارم از کامنت شما و امیدوارم نتایج عالی بگیریم همگی در کنار هم و در کنار استاد عزیزمون
من هم اول که این فایل رو دیدم، شروع کردم به خواندن کامنت ها و کلی احساس خوبی دریافت کردم ارز کامنت دوستای عزیزم و موفقیت هاشون. به خودم که اومدم دیدم بیشتر از 3 ساعته که دارم کامنت میخونم و اینقدر احساسم خوب شد و انرژی گرفتم که گفتم پس باید من هم کامنت بذارم تا دوستانم همین قدر انرژی بگیرند و انگیزه باشه برای بقیه عزیزانم برای عمل به هدایت و عمل به قانون .خداروشاکرم که هدایتم کرد به خوندن کامنت دوستانم و همینطور به نوشتم کامنت.
آمنه ی عزیزم سپاسگزارم از کامنت زیبات از یادآوری نکاتی که شاید خودم فراموش کرده بودم
خیلی وقتها ما موفقیتی کسب میکنیم و یا مسیری رو درست انتخاب میکنیم ولی بعد از مدتی که گذشت اون موفقیت برای ما کاملا معمولی میشه و چون از طرفی همیشه ذهن تمرکز به نکات منفی داره یادمون میره که قبلا تونستیم یکسری کاررها انجام بدیم و تمام تمرکز میره بسمت جاهایی که موفق عمل نکردیم. این هم هدایت خدا بود که شما به کامنت من پاسخ بدی و همین توجه مثبت شما یادآوری خیلی خوبی برای من بود. سپاسگزارم از خدا بخاطر تمام هدایت هاش و همینطور از شما دوست عزیزم که انرزی زیادی به من دادین. در پناه خدا صاحب بهترین ها باشید.