«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 11

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مخلص شما آقا امین هستم گفته:
    مدت عضویت: 3597 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت دوستان عزیزم

    من پسری هستم 20 ساله و دانشجوی سال آخر رشته ی زبان انگلیسی می باشم.

    به لطف خدا از سرزمین نا امیدی و نا سپاسی به سرزمین عشق و امید و شادی مهاجرت کردم و حالا می خوام داستان هجرتم رو برای شما عزیزان تعریف کنم.

    من در سن 19 سالگی درست زمانی که باید به فکر آینده ی خودم می بودم و برای زندگی بهتر می کوشیدم همیشه احساس سرخوردگی-ناامیدی – پوچی و بی خاصیتی می کردم. بسیار فردی تنبل – چاقالو (120 کیلو وزن) -مو های شلخته و خلاصه یکی مثل حسنی بودم (منتها از نوع مدرنش). که همین احساسات بد اصلا اجازه ی حرکت و پیشرفت را به سوی سعادتمندی در دنیا و آخرت را به من نمی داد.همیشه الاف بودم و 24 ساعته توی شبکه های اجتماعی و اینترنت و از این جور کار های بیهوده بودم و وقتم رو به بطالت می گذروندم.

    همیشه از این و اون باید سرکوف می شنیدم حتی از عزیز ترین کسانم در زندگی که بابا دیگه بسته این همه بی مصرفی و بی خاصیتی.هنوز صدای این که تو توی زندگی هیچی نمی شی تو گوشم هست. دیگه واقعا خودم از این زندگی نکبت بار خسته شده بودم و یه جورایی افسردگی گرفته بودم که نتیجه ی این بیماری روحی روی جسمم هم تاثیر گذاشت و دچار نوعی بیماری نتص ایمنی شدم.

    برای این که از این وضعیت لعنتی خلاص بشم تصمیم گرفتم تا در سمینار ها و سخنرانی های موفقیت و انگیزشی شرکت کنم.در این راه با اساتید مختلفی آشنا شدم که متاسفانه اون سمینار ها هیچ تاثیری در من نداشت که هیچ بلکه باعث شدند تا در زندگی احساس نا امیدی بیشتری بکنم. در واقع میشه گفت اون سمینار های موفقیت سمینار های شکست و پسرفت من شد مثلا اونقدر قانون جذب رو بد توضیح داده بودند که من با انجام تمرین هایی که گفته بودند اصلا نتیجه ای تو زندگی نمی گرفتم چون بیشترشون می گفتند که فقط تخیل کن که به آرزو ها و خواسته هایت رسیدی و دیگر هیچ.

    دیگه واقعا نمی دونستم چیکار کنم و از همه چیز و همه کس نا امید شده بودم حتی خدا…

    تااین که یک روز که در حال وبگردی بودم ناگهان چشمم به عکسی افتاد که روش نوشته بود من می توانم آینده ی مالی شما را پیش بینی کنم. به نظرم جالب آمد و روی آن کلیک کردم که همان کلیک باعث شد تا سفر خود را به شهر شادی و ثروت و سلامتی و هر چیز خوب دیگه ای تو زندگی آغاز کنم.

    در آن فایل فردی به نام آقای عباسمنش که من اصلا نمی دانستم کیست و چه کارهایی انجام داده در مورد باور ها و قانون فرکانس و مدار ها توضیح می داد و خلاصه ی کلام ایشان این بود که که با تغییر باورهایت می توانی زندگی ات را دگرگون کنی و به هر چه که می خواهی برسی و رسانه ها و خانواده و اطرافیان بر روی باور های شما اثر می گذارند.آنقدر از تماشای آن فایل ذوق زده شده بودم که تصمیم گرفتم برای خانواده ام نیز آن را پخش کنم تا آن ها نیز به سوی سعادتمندی قدم بردارند اما با منفی نگری های آن ها و مسخره کردن من از پخش کردن آن فایل بسیار دلسرد شدم و تصمیم گرفتم دیگه مطالب ایشون رو دنبال نکنم تا این که یک روز به طور اتفاقی در اینترنت به فیلمی برخورد کردم با عنوان ((قسمتی از جلسه ی اول و دوم قانون آفرینش)).

    باورتان نمی شود با دیدن آن فیلم که فقط نمونه ی محصول ((قانون آفرینش)) دچار تحولی عظیم شدم و تصمیم گرفتم که دیگه به حرف کسی توجه نکنم و کاری رو که می دونستم درسته رو انجام بدم.

    در آن فیلم گفته شد که قانون جذب 3 مرحله دارد یعنی 1-درخواست 2-پاسخ 3-دریافت.

    چون فیلم نمونه بود فقط درباره قانون در خواست صحبت شد و باورتان نمی شود فقط با اجرایی کردن قوانین درخواست از خدا و حتی دیگران به هرچیزی که خواستم رسیدم. راستش اوایل خیلی سخت بود تا من غرور و تکبر و خجالت رو زیر پا بگذارم و در خواست کنم . اوایل که با این قانون آشنا شدم تصمیم گرفتم تا با درخواست های به ظاهر گستاخانه اول امتحانش کنم تا ببینم درست است یا خیر .

    خب من بنا به دلایلی به دنبال محصولی بودم که کمی گران بود و توان خریدنش را نداشتم و از فروشنده که می دانستم به کسی تخفیف نمی دهد تقاضای تخفیف کردم و در کمال نا باوری 20% تخفیف دریافت کردم.

    یا مثلا من همیشه دوست داشتم معدلم بالای 19 بشود در حالی که همیشه معدلم در حد 16 بود. پس تصمیم گرفتم که از خدا در خواست کنم که معدلم بالای 19 بشود و جالب اینجاست وقتی که این درخواست را از خدا کردم راه هایی را به من نشان می داد که به رسیدن خواسته هایم ختم می شد و توانستم با کمی و فقط

    کمی همت راه هایی را که خدا به من نشان داده بود را بروم و نتیجه اش هم این بود که معدل من در دانشگاه 19/63 شد.

    حقیقت این است که من همیشه فکر می کردم خدا می داند نیازهای بنده اش چیست و همینطور هم هست ولی تا زمانی که از او در خواست نکنی خواسته هایت را اجابت نمی کند.

    همچنین با خواندن کتاب ((معجزه سپاسگزاری)) و انجام تمریناتش موفقیت های بیشتری و روزافزونی نصیبم شد و می خواهم به شما جمله ای از انجیل بگویم که واقعا زندگی من رو متحول کرد(البته من مسلمان هستم و شیعه مولا علی) :

    ( هر آنکس که شکرگزار باشد بیشتر به او داده می شود و او در نعمت غرق خواهد شد و آنکس که شکرگزار نباشد حتی آنچه را دارد نیز از او ستانده خواهد شد )

    بله دوستان.مشکلی که من در زندگی داشتم و مطمئنم خیلی از انسان ها در جهان از آن رنج می برند (ناسپاسی) است.من داشته هایم را در زندگی نمی دیدم و فقط بر روی نداشته هایم متمرکز شده بودم و همیشه و در همه حال حسرت می خوردم که خدا را شکر کتاب معجزه سپاسگزاری من رو از این باتلاق نجات داد.

    خدا را بی نهایت شاکرم که در این سن کم و سرنوشت ساز به من فرصت داد تا با آقای عباسمنش آشنا شوم و توسط ایشان قوانین موفقیت و سعادتمندی در دنیا و آخرت را کشف کنم.

    و در پایان دستاورد های من توسط قانون در خواست :

    1-دریافت تخفیف های بزرگ

    2-دو برابر شدن پس اندازم

    3-تسلط بر زبان انگلیسی و آشنایی نسبی با زبان فرانسه

    4-تناسب اندام -وزنم 115 کیلو بوده ولی الآن 90(خیلی خوش هیکل شدم اصرارم نکنید که شماره نمی دم چون عزت نفسم رفته بالا و ارزش و قیمت بالایی پیدا کردم).

    5-روابط عالی با خانواده و دوستان و اقوام و …

    به امید دیدار یکدیگر در قله های موفقیت

    یا علی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  2. -
    مهناز قمری گفته:
    مدت عضویت: 3759 روز

    سلام پرانرژی خدمت تمام دوستانی که آمده اند برای تغییرو روز به روز زیبا ترشدن وزیباتردیدن

    من دختری 27 ساله هستم که در خانواده7نفره زندگی میکنم 4دختر و1پسربه همراه پدر ومادرم پدرم راننده کامیون ومادرم خانه داراست وازنظر موقعیت اجتماعی درسطح متوسط قرارداشتیم.اما به خاطر یک مشکل مالی بزرگ مجبور به فروش ماشین پدرم شدیم میشه گفت کاملا پول ماشین وسرمایه زندگیمون رو ازدست دادیم ودران زمان در جامعه زیر خط فقر قرارداشتیم زندگی خیلی به سختی می گذشت وپدرم برای کار مجبور بود باماشین همکارانش به عنوان کمک راننده کار کند وناراحت این موضوع بود.ولی ازته قلبش ایمان داشت که به زودی یک تریلی صفر خوشرکاب تر ازتریلی قبلی خواهد خرید و ما همیشه وقتی میگفت بهترش را خواهم خرید وخدا بهتر ازآن رابه من خواهد داد ما واقعا ناراحتش می شدیم چون می گفتیم کسی که هیچ پولی جزئ مخارج روزانش ندارد چطور حرف از 500 میلیون پول می زند می گفتیم خدا بسیار بزرگ است اما چون خودمان دنبال راه حل بودیم در باورمان نمی گنجید چطور قرار است حرف پدرم به واقعیت تبدیل شود اما بعد از چند ماه پدرم تریلی صفر با شرایط خاص بدون شریک ازشرکت نفت خرید دقیقا خواسته های پدرم مو به مو ریز به ریز با تمام جزئیاتی که خواسته بود برایش اتفاق افتاد ما هم از این موضوع چیزی یاد گرفتیم که ما یک راه حل برای مشکلاتمون داریم اما خدا1000راه حل برای مشکل ما می داند و باورمان هرچیزی باشد همان برایتان اتفاق میافتد آن زمان بود که با کتاب راز و اسکاولشین وآنتونی رابینز آشنا شدیم وچیزهای درمورد کائنات وقدرت جاذبه فهمیدیم اما به خوبی آن را نمی شناختیم ونمی توانستیم به آن عمل کنیم وبه مشکلاتی بر می خوردیم اما همیشه همه خانوادمان باور داشتیم که شرایط خانوادگی وفردی ما روز به روز بهتر خواهد شدوهمین باور باعث میشد که دربرابر مشکلات وباور های غلطی که ساخت ذهن مابود مشکلات را یکی پس از دیگری پشت سر بگذاریم واینها همه قسمتی ازکلیات زندگی خانواده ما بود وحال میخواهم از باور اینکه همه چیز درست میشود و ما بهترین می شویم.

    بگویم در بهمن 93 با صدای آقای دکتر عباس منش آشنا شدیم آن هم به این گونه بود که خواهرم نزدیک اذان صبح ویدیویی از دوستانش دریافت کرد برامون خیلی جالب بود که بدونیم موضوع ویدیو در مورد چیست ؟ویدیو را دیدیم و موضوع اصلی ویدیو این بود «بلند شو زندگیت را تغییر بده تو میتوانی تو خالق زندگی خودت هستی ازهمین لحظه شروع کن برای تغییر آن زمان احساس غریبی بهمون دست داده بود انگار یه احساس خفته یه علم ناشناخته یه توانایی کمرنگ در و جودمان بود را بیدار کرده بود باور کنید احساس غیرقابل توصیفی بود انگار نیمه گمشده ای بود که چندین سال بود بدون آنکه بدانیم چیست به دنبالش می گشتیم و انتظارش را می کشیدیم پیدا شده بود یک ناجی یک راهنما یک رهبر خوب خدایا شکرت به خاطر این احساس خوب زمانی که ویدیو را دیدیم من به همراه خواهرم دانشجویه شهر دیگری بودیم و لحظه ها را با هیجان پشت سر میگذاشتیم تا بتوانیم به شهر خودمان برگردیم و به خانواده مان ویدیو را نشان دهیم و با پیگیری با آقای عباس منش آشنا شویم .تا بتوانیم با او قانون دنیا را یاد بگیریم با پیگیری خواهر دیگرم با سایت دکتر عباس منش آشنا شدیم و با تمام وجود عضو سایت شدیم و از آن زمان تا بهمن 94که موضوع جالبی اتفاق افتاد ما فقط فقط از فایل های رایگان دکتر استفاده میکردیم واز نظر احساسی خوب پیش میرفتیم اما با مشکلاتی هم برمیخودیم که راه حل مشکل ما در فایل رایگان نبود اما به خاطر وجود برخی از مشکلات مالی نمی توانستیم از دوره های آقای دکتر استفاده کنیم طوری که من خودم چند بار در مسابقات آقای دکتر شرکت میکردم به امید اینکه برنده میشوم و میتوانم در دوره ها شرکت کنم اما متاسفانه نشد وضع کاری پدرم سخت به مشکل برخورده بود ودر ضمن ماشین هم خراب شده بود و هر کاری میکردیم که ماشین فروش رود نمی شد و برای ما هم کاری پیدا نمیشد که حداقل کمک خرج پدرم باشیم در کل هیچ چیز سرجای خودش نبود و این مشکل ساز شده بود. یکی از خواهرانم به سختی مقدار کمی پول جمع کرده بود برای قسمت ازشهریه اش که مبلغ آن دقیقا 200هزار تومان بود وپول داخل حسابش بود و این یک طرف موضوع بود و خواهر دیگرم که درحال چک کردن سایت دکتر بود گفت که خیلی دوست دارم در یکی از دوره ها شرکت کنیم قول میده اتفاقات خوب برامون می افته وخواهر دیگرم که مقداری پول داشت از او پرسید هزینه جلسه اول دوره چنده ؟ جواب داد که کدام دوره من گفتم دوره افرینش وخواهرم با اشتباه گفت هفده هزارو نهصد خواهرم گفت اشکالی نداره از حساب من بخر با همین دوره قانون افرینش یاد میگریم و مابقیش رو به راحتی میخریم توکل به خدا تمام باور خانواده ما همه همه به این بود که با جلسه اول هم چیز به خوبی تغییر میکند زمانی که پول از حساب کسر شد پیامی به گوشی خواهرم آمد که مشتری عزیز ازحساب شما 179000تومان کسر شد صدای گریه خواهرم که شهریه دانشگاه رو ازکجا بیارم بلند شد وناراحت بود اما نمیدانم من گریه آن لحظه خواهرم را همه خنده فردایش میدیدم واینکه علتی داشت در اوج نداری وبی پولی با اشتباه خواندن قیمت و پرداخت آن و بعد فهمیدن اصل موضوع خواهر دیگرم که این اشتباه را کرده بود پیامی به پشتیبانی خرید سایت دار وموضوع را شرح داد که اشتباه خرید شده ونیاز ضروری به این پولداریم اگر میشود پول به حساب باز گردد وماهنوز فایل را دانلود نکرده ایم. آن شب خواهرم با گریه خوابش برد وخودش میگفت نمیدانم علت چه بوده خدا کند همان شود که ما میخواهیم وناراحت شهریه اش بود و فردای همان روز از پشتیبانی پیامی آمد که موضوع آن این گونه بود سلام کاربر عزیز به شما به خاطر حسن خریدتان تبریک میگویم اما امکان برگشت پول نیست اما این را بدانید که هیچ یک از اتفاقات دنیا بی علت نیست وامیدوارم باهمین دوره اتفاقات بسیار خوبی از شما در سایت دکتر عباس منش به گوش برسد وشما به موفقعیت چشم گیری نیز دست پیدا کنید واقعا حال همه ی خانواده ما رو خوب کرده بود طوری که خواهرم با لبخند و امید خاص گفت به امید اون روز و خدا شهریه من رو به بهترین نحو آماده میکنه و واقعا بعد از چند روز شهریه دانشگاه کامل تسویه شد بدون قرض و وام و خلا صه ما جلسه اول روحدود 200بار گوش کرده بودیم و سعی میکردیم تمام تمرینات اون رو به خوبی طوری که با پوست و خونمون احساسش کنیم انجام میدادیم البته فکر میکنم فرق من با بقیه این است که ما خانوادگی تصمیم به تغییر گرفته ایم فقط پدرم انجام نمی دهد چون میگوید من باور خوبی دارم شما باید یاد بگیرید و حال قدرت ذهنمان خیلی خیلی با همان جلسه اول تغییر کرده ایم حال ازاتفاقات خوب جلسه اول بگویم ما در بهمن 94 در دوره شرکت کرده بودیم اما دراسفند 94 بعداز دوسال ماشین خراب پدرم که روشن هم نمیشد به بالاترین قیمت ماشینها که در سال 94 فروخته بودند فروخته شد . بالاترین قیمت استان بود و خلاصه که قرض هایمان را پرداخت کردیم وزندگیمان روی غلطک افتاده بود وهمه همه به خاطر پک افرینش بود باهمان جلسه اول اتفاقات خوب همه درحال رخدادن بود وخواهر دیگرم در دانشگاه به عنوان کارشناس آموزش دانشگاه استخدام شد در صورتی قبلا گفته بودند که به هیچ وجه نیروی انسانی نیاز ندارن من و خواهر دیگرم که هم رشته بودیم با یک شرکت آرایشی بهداشتی خارجی شروع به کار کردیم وبا یک گروه فنی وهنری همکاری میکنیم و در حال زدن طرحی برای پلی که قرار است در شهرمان اجرا شود و در ضمنا ما حالا در حال انجام تمرینات جلسه دوم دوره هستیم و چند سالی بود که تصمیم به نقل مکان به جایی بهتر ی داشتیم اما شرایط مهیا نمیشد خدارو شکر درحال اتفاق افتادن است مکانی زیبا تر بهتر با انرژی بیشتر راستی همه ما خودمان جذب صحبت های آقای دکتر شدیم وهیچ اجباری نبوده چون همه دوستداریم روز به روز موفق تر شویم. درضمن مشکلاتی هم پیش میامد اما باتوجه به صحبت های آقای دکتر ریشه مشکل را پیدا میکردیم و با قانون عالم هستی حلش میکردیم واز آن درس میگرفتیم . و حالا توانایی خرید کامل دوره را داریم اما تا تمام اعضای خانواده ام تمریناتشان را به خوبی انجام ندهند وبا پوست وخونشان احساس نکنند شرایط خرید پیش نمی آید واین هم آخرین اتفاق خوب در دو روز گذشته یعنی 2/6/95 موضوع جالبی بود که حیفم آمد که برایتان نگویم من وخواهرم ومادرم تصمیم گرفتیم که نمایندگی کیف وکفش چرم بزنیم اما دریغ از سرمایه اولیه وحتی داشتن مغازه فقط وفقط در حد درخواست بود بعداز گذشت 15روز که همچین درخواستی داشتیم سرمایه به خواست خدا جورشد و فقط مانده بود مغازه برای کرایه مغازه اقدام کردیم مغازه اول پیش های بالا وکرایه های زیاد وبه شرایط ما نمی خورد مغازه دوم هم همین طور بود مغازه سوم اما ماباورمان این بود که بهترین را خدا برای ما رقم میزند مغازه چهارم که رفتیم شرایط مغازه عالی بود ودر ضمن بسیار لوکس تر عالی تر از مغازه های قبلی شرایط پیش وکرا یه هم عالی بود نسبت به مغازه های دیگر آنجا بود که باتمام وجود ایمان راسخ پیدا کردم که باورهای زندگیمان خواسته هایمان اتفاقات خوب وبد زندگیمان را میسازد بیاید با باورهای خوب از زندگیمان که خالقش خودمان هستیم لذت ببریم .

    میگویند زندگی شبیه لیوان آب ترک خوده ای است که اگر آب را بخوری تمام میشود اگر هم نخوری باز هم تمام میشود پس آب را بخور و از زندگیت لذت ببر .

    من باوردارم که من وخانواده ام بعدازاتمام دوره افرینش اتفاقات بسیار خوبی برایمان افتاده وخبر های بسیار خوبی در سایت دکتراز ما به گوش خواهد رسید به امید همان روز های خوب برای هممون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  3. -
    افشین عالیان گفته:
    مدت عضویت: 3327 روز

    سلام من افشین عالیان هستم از بندرعباس به لطف خدای مهربان در مورخه اردیبهشت ماه امسال ی سفر به شمال کشور داشتم ویه روز که رفتیم جنگل من احساس خوبی داشتم واز خدا خواستم که زندگی من تغیر کنه یعنی خیلی عامیانه وبا صدای بلند ی جای خلوت شروع کردم با خدا صحبت کردن چون تا قبل از این من زندگی خوبی از لحاظ مالی نداشتم و خیلی دوست داشتم زندگی مرفه ای داشته باشم و همیشه فقط دعا میکردم ولی هیچ حرکت وفعالیتی نداشتم چون کارمند بودم همیشه گلایه وشکایت میکردم ومینالیدم تاجایی که از قران و دین ونماز و همه اون چیزایی که به من گفته بودن رو رد میکردم و از لحاظ اعتقادی صفر شدم وهمه چیز رو رد میکردم جز خدا همیشه درگیر بی پولی وبدهی و مریضی بودم .بعد از بازگشت از سفر شمال دوستی داشتم به نام اقا اسماعیل که رابطه دوستی 15 ساله داشتیم ولی حدود 3 سال بود در حوزه موفقیت کسب علم کرده بودود کسب کارش خداروشکر بسیار موفق شده بود و منو به خاطر باورهای منفی و فقر کنار گذاشته بود وهیچ ارتباطی باهم نداشیم .تااینکه به محض برگشت از شمال ایشون بامن تماس گرفت ویک بلیط سمینار بهم داد که راجع به عوامل موفقیت در کسب وکار و ثروت سخنرانی میکردن خب برام جای تعجب بود که دوست من 3 سال بامن ارتباطی نداشته چطو بدون هیچ اطلاعی این کار و کرد و وقتی ازش پرسیم گفت من چندتا بلیط تهیه کردم که به چند نفر از دوستام بدم ولی همش شما تو ذهنم بودید وهر کاری کردم که نیام سمت شما نتونستم وجرقه موفقیت از اون روز شروع شد من حدو 3 ماه به صورت کلی تغیر کردم از اون روز بع بعد ساعت بیداری من از 8 به 4 تغیر پیدا کرد هرروز میرم لب دریا ورزش ومراقبه ودعا میکنم .تلوزیون که عاشقش بودم خصوصا اخبار وبرنامه ورزشی مخصوصا نود کلا از زندگی من رفته کنار کلش باز حرفه ای بودم حذف کردم تمام دوستانی که در مسیر من نبودن از زندگی من رفتن و دوستان ثروتمند اومدن. در منزل مشکلات شدید خانوادگی داشتم بکلی از بین رفته ویک رابطه بسیار خوب با همسرم وفرزندانم دارم در محل کار و احتماع و فامیل عزت نفس دارم ودیگران هم بهم احترام میذارن مهمتراز همه درک قران و رجوع بادل و جان به قران و اموختن زندگی به سبک قران به دست اوردن 7 ایده خوب که هرکدام میتواند برایم ثروت افرین باشد که در مرحله تحقیق میباشد تغیر رفتار واداب زندگی واجتماعی . واینقدر در این مدت با انرژی و عشق ادامه دادم که مدیر فروش یک فروشگاه بزرگ دربهای ضدسرقت شدم وبه خاطر کسب اطلاعات وعلم فروش وارد کلاسهای بازاریابی وفروشندگی شدم که همین دیروز به خاطر اعتماد به نفس وقدرت کلام بال ودرک مطالب وروحیه خوب 2 پیشنهاد بسیار عالی از صاحبین فروشگاه های بزرگ داشتم وخدارو سپاسگذارم که دراین مدت کم این همه محبت به منداشته چون من احساس لیاقت دارم و از استاد عباسمنش هم سپاسگذارم که مطلاب مهمی که در سایت میذارن ومن فقط از این مطالب و مطالبی که دراین خصوص از دوستانم تهیه کردم راه و مسیر زندگی من عوض شد ومن خیلی راظیم و مطمئن هستم که به قول مهندس فخری که دوست صمیمی استاد هست، من موفق خواهم شد. خدایا شکرت بابت وجود استاد عباسمنش .استاد بزرگوار خیلی دوست دارم وبرات ارزوی موفقیت میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  4. -
    احسان خالقی راد گفته:
    مدت عضویت: 3578 روز

    خیلی عالی بود. واقعا به نکته ای اشاره کردین که بیشتر ما آدمها فراموش میکنیم خدایی هست. من لذت بردم مخصوصا آخر نوشته هاتون که دوستاتون گفتندپارتی داشتی؟ وشمادر دل میدانستی که تنها حامی شما فقط خدا بوده و بس …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سید علی اکبر حیدری گفته:
    مدت عضویت: 3748 روز

    درود بر استاد و اعضای محترم گروه تحقیقاتی عباس منش

    نزدیک به سه سال است که با این گروه آشنا شده ام.

    دوره کامل آفرینش و دوره عشق و مودت و دوره کامل هدف گذاری و دوره کامل اعتماد به نفس و خیلی دیگر از محصولات را خریداری کردم و تقریبا هر روز فقط دارم این دانلودها را در ماشین و از طریق ویس رکوردر گوش می دهم.

    زندگی بسیار بدی داشتم و نزدیک به 8 سال است که در کلاسهای روانشناسی زناشویی و تربیت فرزند شرکت می کنم و در این 8 سال زندگی ام به لطف خدا و همت خودم روز به روز بهتر شده است

    وقتی با این گروه آشنا شدم رشد تغییرات در من و ایجاد باورهای جدید سرعت بیشتری گرفت و روابط زناشویی و ارتباط با فرزندم و دیگران خیلی بهتر شده است

    با خرید محصول عشق و مودت تصمیم به برگزاری سمینارهای روابط زناشویی به اسم رگ خواب گرفتم که در کرج و مشهد شهرستان فیض آباد برنامه اجرا کردم و همین جمعه هم دومین سمینار رگ خواب را در شهرک اکباتان می خواهم برگزار کنم

    ترس از اقدام داشتم ولی مدام با عبارات تأکیدی و یاد آوری موفقیت های کوچک و بزرگ قبلی این کار را استارت زدم.

    مدام ذهن ام من را تخریب می کرد ولی من به خودم انرژی می دادم و با کوچکترین کار به خودم جایزه مثل بستنی و پسته می دادم

    خدا را شکر هر روز اتفاقات بهتری وارد زندگی ام شد و من را بر این داشت تا این مسیر را ادامه دهم.

    از استاد عباس منش و اعضای پر انرژی این گروه بسیار سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
    • -
      حضور مثبت گفته:
      مدت عضویت: 3499 روز

      بابک گرامی. خیلی عالی بودی این جمله ایی که در زیر گفتی دقیقا چیزیه که من نیاز داشتم. چومن با وجود اینهمه انرژی مثبتی که میفرستم و مدیرا خیلی قبولم دارن بازم هرازگاهی میگم اینکارو نکنم الان زیرآبمو میزنن. الان به خودم گفتم دیگه حق نداری از این فکرا کنی

      “””اشک ریختم…. که چرا من چشمم به دست رئیس شعبه م بود تا هوام رو داشته باشه و اخراجم نکنند… وقتی تنها یک قدرت وجود داره و برگی بی اذن خداوند از درخت نمی افته…چرا من از همکارانم بیم و هراس داشتم که مبادا زیراب منو بزنند و پیش مقامات مافوق خراب بشم…. الله اکبر… خدا حتما منو بخشیده… ولی وقتی خودم یادم میاد مو به تنم سیخ میشه که چرا برای یه انتقالی به تهران اینهمه التماس کردم و نشد… و درست روزی که رها کردم و به خدا سپردم ، معجزه وار همه چی جفت و جور شد…””””

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حسن بابائی گفته:
      مدت عضویت: 3672 روز

      دوست عزیزم آقای اکبری مهربان سلام

      همیشه و همیشه از شما سپاسگزارم شما همان کسی بودی که وویس معرفی کتاب سپاسگزاری از زبان استاد عباس منش رو در اون گروه تلگرامی گذاشتی و زمینه آشنایی بنده رو با این گروه عزیز فراهم کردی قطعا شما یکی از دستان خداوند بودید لطف شما تا آخر عمرم از یادم نخواهد رفت…..

      درود خداوند رزاق بر شما

      همواره شاد و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    بابک بهمنی گفته:
    مدت عضویت: 3745 روز

    سلام

    عزیزانی که در کنکور شرکت کرده اند، میدانند که هرچقدر هم به مطالب مسلط باشی ، بازهم تا زمانیکه نکات مربوطه و فنون تست زنی را بلد نباشی در کنکور شانس چندانی نخواهی داشت، حتما دور برتان افرادی بوده اند که بسیار درس خون و با معدل های بالا که نتوانستند موفقیت چندانی در کنکور کسب کنند( به خصوص سالهای قبل که کنکور یک سد بزرگ محسوب میشد). منظورم از طرح این مثال این بود که خود من کسی بودم که کتابهای بسیاری رو مطالعه کردم و حتی دوره های مختلفی از اساتید برجسته کشور شرکت کرده بودم، اما عملا نتایج بزرگی بدست نیاورده بودم. خواندن یک کتاب خوب، یا شرکت در یک سمینار موفقیت، تنها برای چند روز یا نهایتا چند هفته حال منو خوب می کرد و بعد رفته رفته انرژی و انگیزه من تحلیل می رفت و می شدم همون آدم سابق!…

    جوینده یابنده ست… چون در مدار و خواسته شدید قلبی برای موفقیت قرار گرفته بودم مقالات، کتابها و سایتهای مختلفی به من معرفی میشد، تا اینکه توسط همسرم با سایت آقای عباس منش آشنا شدم. راستش اولش گفتم خوب؛ اینم یکی از همون جوونهاییه که 4 تا کتاب خونده و به وجد اومده و حالا احساس رسالت بهش دست داده!! اما با مطالعه محصولات و تماشای فایلهای ایشون واقعا تعجب کردم! از اون زمان دیگه مرتب فایلها رو گوش کردم و یک سری نکات دستگیرم شد که چرا علی رغم مطالعات زیادم دستاوردهای چندانی نداشتم، مثلا یک علتش این بود که من استمرار نداشتم، درصورتیکه ایجاد فضای مثبت ذهنی و تربیت ضمیر ناخوداگاه به تکرار و تماس مداوم نیاز دارد… و البته موضوع مهم ایمان…. بنظر من یکی از بهترین و زیباترین محصولات آقای عباس منش فایل ” فقط خدا” یا ” فقط روی الله حساب کن” بوده که هنوزم وقتی گوش می کنم بغضم میگیره… زمانی بود که درگیر انتقال کاری بودم و میخواستم بعد از شش سال کارم در بانک از کرمان به زادگاهم تهران برگردم و مشکل اینجا بود که در شبکه بانکی و بخصوص بانکهای خصوصی انتقال به تهران بسیار مشکل و انتقال از شعبه به ستاد مرکزی تقریبا محال است… ضمن اینکه با رفتار غیردوستانه همکارانم مواجه شده بودم و در شرایطی قرار گرفته بودم که حتی احتمال اخراج من از کار وجود داشت… دقیقا تو همون روزا بود که فایل زیبا و حماسی ” فقط خدا” به گوشم خورد و نشستم بارها و بارها گوش کردم… و اشک ریختم…. که چرا من چشمم به دست رئیس شعبه م بود تا هوام رو داشته باشه و اخراجم نکنند… وقتی تنها یک قدرت وجود داره و برگی بی اذن خداوند از درخت نمی افته…چرا من از همکارانم بیم و هراس داشتم که مبادا زیراب منو بزنند و پیش مقامات مافوق خراب بشم…. الله اکبر… خدا حتما منو بخشیده… ولی وقتی خودم یادم میاد مو به تنم سیخ میشه که چرا برای یه انتقالی به تهران اینهمه التماس کردم و نشد… و درست روزی که رها کردم و به خدا سپردم ، معجزه وار همه چی جفت و جور شد… وقتی از خود خدا خواستم و دیگه ازهیچ احدی درخواست و خواهش نکردم، وقتی دیگه از رفتارهای ناجوانمردانه در محیط کار نترسیدم و شک به دلم راه ندادم، وقتی گفتم خدا هست و به آن نادیدنی توکل کردم… بر خلاف روال معمول (که در حدودحداقل 2ماه طول میکشه تا تشریفات اداری و موافقتها حاصل بشه) هفته بعدش من تهران در ستاد بانک پشت میزم بودم…. و الان دارم پشت میزم از میدون فردوسی تهران این پیام رو، این حرف دل رو براتون مینویسم…حیرت همه رو دیدم… تک تک همکارانی که منو میشناختند یا نمی شناختند می پرسیدند کسی رو داری؟؟؟ معلومه پارتیت خیلی بزرگه…. و من تو دلم می بالیدم به خدایی که هست، اگر نگاهش کنی و اگر فقط از خودش بخوای…

    دوستان شاید انتقالی گرفتن از شهرستان به تهران کار بزرگ یا دستاورد عظیمی نباشه، اما یه اتفاق بزرگی در من افتاد… و یقین دارم که بزرگترین دستاورد زندگی هر کسی در طول زندگی خاکی اش؛ ایمان اوست… شاید همه خاطرات شیرین و موفقیتهای ریز و درشت زندگی یه روزی فراموش بشن، اما اون روزهایی که دل به دریا زدی و ترس رو کنار گذاشتی و به خدا توکل کردی، رو هرگز فراموش نخواهی کرد…

    ارادتمند شمابهمنی هستم، 33ساله، شاغل در بانک شهر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
  7. -
    علی اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 3825 روز

    سلام عرض ادب

    من جوانی هستم 22 ساله از شهر گنبدهای فیروزه ای………اصفهان

    این سایت واین انسان بزرگوار یک تحول شگفت انگیز و متحیر کننده را در نظام باورهای من به وجود آورد.

    دوستان تاکید میکنم واقعا شگفن انگیز بود.

    اجازه بدهید کمی از گذشته تعریف کنم……

    من در خانواده ای بزرگ شده ام که تاکید زیادی فقط و فقط بر روی خداوند و قرآن کریم بود و دیگر هیچ چیز.پدرم میگفت بدون واسطه و بدون هیچ چیز دیگر هر چه میخواهی مستقیما از خدا بخواه.در هر شرایطی در هر وضعیتی

    پدرم طوری صحبت میکرد که واقعا احساس بی نیازی میکردم.چون واقعا خدا را حس میکردم که هست و خیلی نزدیک است……اما

    از اوایل نوجوانی تا پایان آن تقریبا 19 سالگی دوران پر تنشی در زندگی من آغاز شد .روز به روز اوضاع بدتر میشداین بد بودن شرایط در تمام جنبه ها و ابعاد تعمیم میافت و رخنه میکرد.

    جدای این شرایط نکته ای بگویم…..

    از کودکی پندها و موعظه ها و اطلاعاتی که از معلمان و والدین و مراسمها و کلا محیط اطرافم دریافت میکردم مجموعا تصویری را از پروردگار متعال در ذهن من می ساخت…..

    فرمانروایی متکبر و قدرتمند که بر تخت پادشاهی کاینات خیلی با شکوه نشسته و منتظر فقط ذره ای اشتباه است تا آن را با خشونتی وصف نا پذیر سرکوب کند..

    واقغا خدارا دوست داشتم ولی خب این دیدگاه را هم نسبت به او داشتم و خیلی مواقع درگیر یک تضاد درونی میشدم.

    در آن دوران پر تنش گاهی تعجب میکردم که چرا خداوند هیچ کاری در مورد شرایط من نمیکند.چرا اتفاق خوبی نمی افتد .چرا صدای مرا نمیشنود.ایمان داشتم که وجود دارد ولی احساس میکردم که فقط نشسته و مرا نگاه میکند همین

    فکر کیکردم در حال پس دادن امتحان هستم.فکر میکردم این سرنوشت من است.گاهی از شرایط خسته میشدم……..رفته رفته ایمانم ضعیفتر و ضعیف تر میشد.

    در همان دوران بود که با قانون جذب آشنا شدم و فیلم راز را هم دیدم.این قوانین را با ایمانی که نسبت به خدا داشتم جدا میدیدم.یعنی خداوند یک حکومت دارد و این قوانین جدای آن است .گاهی احساس گناه میکردم که از این اصول استفاده میکنم چون فکر میکردم از راه و رسم توحیدی و یکتا پرستی جداست..

    در مورد قانون جذب و موفقیت در اینترنت هم جست و جو میکردم و اتفاقا سایت عباسمنش هم یکی از آنها بود.ولی متوجه شدم که بیان این فرد بادیگران متفاوت است انگار باور عمیقتری نسبت به دیگران داشت…..

    ……….حالا اتفاق جالب و شگفت آور این جا افتادکه………..

    خب میدیدم که این استاد هم همان مطالب و اصولی را میگوید که بارها شنیده بودم یا مطالعه کرده بودم.فایلهای رایگان را دانلود میکردم و گوش میدادم.دیگر قرآن برایم کسل کننده شده بود…….آن را فقط یک نماد میدیدم….نماد دین اسلام

    اما…..دوستان……اما

    …………فایل حزن در قرآن………..

    وای خدای بزرگ …این دیدگاه متفاوتی نسبت به قرآن نسبت به خداوند نسبت به اسلام و کلا طرز فکرم بود.

    عقاید ..طرز فکر..تعصبات…پندها…موعظه ها و کلا همه و همه یک لحظه برایم زیر سوال رفتند.به تصویری که از فرمان روای متکبر داشتم شک کردم.

    اشتیاقم نسبت به سایت بیشتر شد به دنبال تمام فایلهای رایگان رفتم .پیام مشترکی در تمام فایلهای رایگان وجود داشت .این که قرآن کریم به شکلهای مختلف و با داستانهای گوناگون با تکرار قانون جذب را فریاد میزندو حالا فهمیدم که چرا احساسا میکردم خداوند نشسته و فقط به من نگاه میکند.

    خداوند از قوانینی که برای کاینات وضع کرده سرپیچی نمیکند…برای هیچ کس

    این من بودم که قانون شکنی میکردم و در نتیجه اوضاع و احوالم روز به روز بد تر میشد…خیلی زیبا و منطقی است.

    قبل از این پندهایی که میشنیدم برایم یک سری حرف های کلیشه ای بود ولی حالا دلیل آن ها را میفهمیدم .مثلا غیبت کردن تمرکز بر روی ویژگی بد مردم است و این باعث میشود که از این دسته شخصیت ها را جذب کنی برای همین غیبت کردن منع شده …خیلی زیباست.از آن به بعد اشتیاق داشتم که به اصول دینی عمل کنم.چون قانون است …نمیشود از آنها سرپیچی کرد.

    سید حسین عباسمنش تو دیدگاهی را مطرح کردی که تا قبل از آن هیچ معلمی هیچ استادی و در هیچ مراسمی و هیچ کجا به نشان داده نشده بود.

    نگرشی که به خداوند و قرآن مطرح شد. این که آیات چه میگویند…….قانون جذب از نظر قرآن

    استاد حسین عباسمنش با تمام وجود و از ته دلم از تو سپاس گزارم

    فایل حزن در قرآن نقطه ی عطفی در نظام باورهای من بود و باعث شد که تو را به عنوان استاد موفقیت انتخاب کنم .

    اتفاقات جالب و شگفت آور زیاد در زندگی برایم اتفاق افتاده است .ولی نقطه ی عطف آن فایل حزن در قرآن بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  8. -
    مهدی عبادات گفته:
    مدت عضویت: 3872 روز

    به نام خدای مهربان

    من مهدی عبادات هستم و 27 سال سن دارم، داستان از اینجا شروع شد که من به دلیل از دست دادن شنوایی ام که دلیل مشخصی نداشت چندین سال درمان کردم اما پاسخی دریافت نکردم تا اینکه دنبال راهی برای بهبود میگشتم، در این سال ها انواع درمان ها از جمله: طب سنتی، طب سوزنی، انواع رژیم ها و… رو دنبال کردم اما ذره ای پیشرفت در شنوا یی ام حاصل نشد، در اسفند ماه سال 93 داشتم تو اینترنت سرچ میکردم و دنبال راهی میگشتم که نمیدونم چطوری صفحه سایت عباسمنش باز شد که نوشته بود (چگونه برای سال 94 هدف گذاری کنید و به آن برسید) چون من به بحث هدف خیلی علاقه مند هستم این مطلب نظرم رو جلب کرد و فایل رو دانلود کردم، در این فایل گفته بودید برای رسیدن به خواسته ها و اهداف اولا باید همه توجه و تمرکزمون رو روی هدف بزاریم و ثانیا در مورد هدف صحبت کنیم، در واقع در مورد ناخواسته ها صحبت نکنیم، من با جدیت همین 2 تکنیک رو اج خورا کردم و اول از همه توانستم با کانون تمرکزم روی خواسته ها آلرژی ام رو بدون مصرف دارو کاملا خوب کنم و برای خودم هدف تعیین کردم که بدون سمعک شنوایی ام رو به 100% برسونم، وقتی به این هدف فکر میکردم از شدت ترس تنم میلرزید و میگفتم امکان نداره اما با جدیت بیشتر کلمات و کانون توجهم رو کنترل کردم و در مرداد ماه 94 اولین سمعکم رو کنار گذاشتم و هم زمان در یک موسسه خصوصی شروع به خواندن ارشد مدیریت اجرایی کسب و کار کردم، به لطف خدا پیشرفتم عالی بود تا اینکه از فروردین 95 سمعک دوم رو کنار گذاشتم و ارشدم رو از دانشگاه جورجیا آمریکا گرفتم و در حال حاضر شنوایی ام عالیه و تونستم مشاور بازاریابی و فروش یک نمایشگاه تجهیزات آشپزخونه در اهواز بشم و دارم به اشخاص زیادی در بدست آوردن سلامتی و انگیزه کمک میکنم و مشاوره میدم، هدفم اینه که تا پایان امسال برای ادامه زندگی به تهران مهاجرت کنم و به موفقیتهای خیلی بزرگتر برسم.

    اینجا جا داره که از خدای مهربان سپاسگزاری کنم که من رو با آقای عباسمنش و صحبت های بسیار خوبشون آشنا کرد، استاد من تک تک فایل های رایگان شما رو دانلود میکنم و با جون دل گوش میدم چون حرفاتون از عمق وجودتون میاد و به دل میشینه، هدفم اینه که بسته روانشناسی ثروت و قانون آفرینش رو تهیه کنم و به استقلال مالی برسم و به دیگران هم کمک کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  9. -
    بهمن گفته:
    مدت عضویت: 3967 روز

    من نظرت بقیه دوستان رو خوندم ، واسه اینکه راحت خونده بشه و حوصله کسی سر نره ، اولا به زبان محاوره ای می نویسم دوما خلاصه و مختصر

    من لیسانس کامپیوتر دارم و تا قبل از سال 93 چون تخصصی نداشتم همش دنبال کارهای کارمندی میگشتم و همیشه نگران بودم که آنده ام چی میشه . تا اینکه در بهار سال 93 سه تا اتفاق جالب همزان برام اتفاق افتاد

    یک پیشنهاد کاری خوب بهم شد و من ردش کردم !

    یک پیشنهادکاری خوب بهم شد و اونا منو رد کردن !

    (راستش الانم یادم نیست چجوری) ولی با دوست و برادر بزرگتر عزیزم سید حسین عباس منش آشنا شدم !

    نمیگم استاد چون حس خوبی که بهش دارم درقالب دوست بیشتر میگنجه تا استاد . بگذریم…

    اردیبهشت سال 93 اول برای یک کاری باهام تماس گرفتند و من شاد خوشحال از اینکه دیگه دوران بیکاریم تموم میشه رفتم واسه مصاحبه ، تخصص چندانی نمیخواست و تقریبا میدونستم شغل رو خواهم گرفت چون پیشنهاد حقوقم رو وزارت کاری نوشتم (برای کارشناس کامپیوتر !)

    یک هفته بعدش یکی از دوستام که توی یه جای خیلی خیلی خیلی معتبرتر (نیمه دولتی) کار میکرد بهم پیشنهاد کار داد و منم رفتم واسه مصاحبه ، انقدر کار رو پسندیده بودم که داشتم ذوق مرگ میشدم ! توی مصاحبه چون تخصص نداشتم دیگه هم من هم مصاحبه کننده داشتیم به چرت وپرت هایی که من درجواب سوالا میگفتم خندمون میگرفت و دیگه کارم به خواهش و تمنا کشید که بذارید کار کنم و خودمو نشون میدوم و… طرف آدم خوبی بود و اولش قبول کرد(بازم میگم تو اون روزا اصلا و ابدا تخصص لازم رو نداشتم)

    چند روزی بود میرفتم سرکار که از محل کار مصاحبه ی اولم باهام تماس گرفتند و منم با غرور خاصی گفتم که من فلان جا مشغول شدم ونمیام اونجا ! خوب یادمه روز تولد حضرت علی (ع)بود که از همون جای دوم هم باهام تماس گرفتند و گفتند شما تخصص لازم رو نداری و دیگه نیا !!!

    نمیدونید چه آواری روی سرم خراب شد ! از اینجا رونده و از اونجا مونده !

    توی همین روزها بود که ویدئوی ثروت یک آقای عباس منش رو دیدم . ناگفته نماند که قبلا تمام سخنرانی های آقای شاهین فرهنگ رو شنیده بودم و حرفهای این دو عزیز مثل دو شعاع نور از یک منبع بودند …

    سرتونو درد نیارم ، از ویدئوی اول ثروت که خوشم آومد شروع کردم هرچی از سایت دم دستم بود دانلود کردم و خوندم و خوندوم و گوش کردم… بارها و بارها و بارها ویدئوهای تکراری رو مشاهده کردم و باورشون کردم (در حد ایمان اون روزم !)

    واقعا مدارم عوض شد ! چجوری !؟ قشنگ ترین مثال استاد مثال مدار سیارات بود وواقعا به هیچ روش دیگه ای نمیشد این بحث ها رو بیان کرد . انگار یکی منو از مدار سرد پلوتون ورداشت آروم آروم برد سمت مدار زمین !

    اینکه میگم مدارم عوض شد منظورم اینه که انگار یه دست نامرئی بهم میگفت اول نا امید نشو ! بعد برو و مطالب و سرفصلهای سیسکو ومیاکروسافت رو از پایه شروع کن و بخون … خیلی تلاش کردم و باورم نمیشد من در هفته ی آخر خرداد شروع کردم و در هفته ی آخر شهریور به چی تبدیل شده و بودم … ! (این سه ماه رو داشته باشید تا در ادامه بهش برسیم!) انگار یه نفر لیسانسش رو در عرض سه ماه گرفته بود !!

    آبان ماه اون جایی که منو نخواستند نیرو لازم شد ، دوباره رفتم ، باورم نمیشد که من سه ماه قبل چجوری ردم کرده بودند و حالا من بعداز دو ماه کار توی اونجا دیدم چقدر برام کوچیکه و جایی که منو نخواسته بودند و بیرونم کرده وبودند ، حالا من واسه اونا ناز میکردم و با اکراه کار میکردم و بعداز دوسال با کلی دنگ و فنگ تونستم بیام بیرون و برم دنبال تخصص بیشتر و …

    سرتونو درد نیارم…

    من اولش زمین خوردم ، یجورایی تحقیر شدم ، اما خودمو نباختم …بلند شدم و خودمو ساختم و منی که آرزوی داشتن یه شغل کارمندی ساده رو داشتم الان خیلی خیلی وسواس دارم و خیلی از مصاحبه هامو نمیرم و میگم که برام کوچیکه اون کار (کارهای تخصصی امنیت و شبکه !) و هنوزم دارم روی خودم کار میکنم

    باور کنید مدار کار میکنه … بخدا کار میکنه ! فقط باید طرزکارش رو بلدبشید…

    هروقت ناراحتم و اعصابم خورده ، میشینم و ویدئوهای تکراری دوست عزیزم سید حسین عباس منش رو نگاه میکنم و سردردم رفع میشه ! نمیدونم چی توی حرفاشه که آرومم میکنه !

    اما هرچی که هست ایشون یکی از بهترین اتفاق های زندگی منه…

    هر ویدئوی جدیدی که بیرون میده رو میشینم با هدفون گوش میدم و جمله به جمله اش رو یادداشت برداری میکنم…

    آرزوم اینه که یکبار از نزدیک دوست عزیزم رو ببینم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
    • -
      حضور مثبت گفته:
      مدت عضویت: 3499 روز

      بهمن گرامی . من هر چقدر این داستانهای واقعی رو میخونم میلیاردها بار انگیزم میره بالا تا روشم را بی لحظه ای تردید دنبال کنم جون اینطوری باورم دو صد چندان میشه که همه مثل خودم داران از این قانون کاینات بهره میگیرن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        بهمن گفته:
        مدت عضویت: 3967 روز

        دوستان عزیز ! اگه بگم تا همین چند دقیقه ی پیش هم مدارم کار میکنه باور میکنید !!؟

        استاد میگفت که اون قله رو هدف قرار بدید و به مسیر کاری نداشته باشید ،توی کار مدار دخالت و فضولی نکنید بگذارید کارشو بکنه !

        ایده هایی به ذهنم خطور میکنه و وقتی نتیجه رو با قبل مقایسه میکنم میبینم نتیجه ای که الان با دوهفته روزی سه ساعت میگیرم رو قبلا با دوماه زمان و صرف انرژی بیشتر میگرفتم باورم نمیشه … اگه یکی بچندماه قبل بهم میگفت من میتونم کاری کنم که همین نتیجه ای که توی دوماه میگیری رو توی دوهفته بگیری میگفتم برررررررررروووووووووو بابااااااااااا ! مگه میشه !

        یه تجربه ی دیگه …

        چندوقت پیش یه پولی بدهکار بودم ، نگران بودم ، دوست عزیزم حسین آقا میگفت که وقتی توی مدار درست باشی ، نگران هیچ چیزی نباش و بذار مدار کارشو بکنه !

        اگه بگم خندتون میگیره !!! اونی که بهش بدهکار بودم زنگ زد گفت دوماه دیگه پولمو میخوام ! یک ربع بعدش یکی دیگه از دوستام زنگ زد و بعد از کمی صحبت موقع خداحافظی گفت من فعلا اوضاع مالیم خوبه ، پولی چیزی خواستی حتما بهم زنگ بزن !! خنده دار نیست که یکی زنگ میزنه پولشو میخواد اون یکی زنگ میزنه (انگار داره جواب اون یکی تماس رو میده و) میگه من الان پول لازم ندارم بیا بهت بدم بعدا بهم میدی !

        فقط من نمیدونم من این وسط چیکاره ام ، یدفعه خود مدار بیاد جام زندگی هم بکنه دیگه :))))))))))))))))))))))))))))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    امیر ارسلان نامدار گفته:
    مدت عضویت: 3320 روز

    سلام به استاد گرامی و دوستان عزیز .

    امروز جمله ای رو در یکی از گروهها از بیل گیتس خواندم دیدم خالی از لطف نیست که اینجا برای بقیه دوستان هم بگم . این جمله اینجوریه:

    من در تقابل برای پیروزی از کسی نیستم. من فقط در رقابت با خودم هستم برای آخرین کاری که انجام نداده ام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای: