«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 21
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای یکتا
سلام به همه اعضای خوب و درجه 1 سایت و سلام گرم و صمیمی خودم به استاد عباس منش.
من با گروه تحقیقاتی عباس منش کم تر از 3 ماه هست که آشنا شدم و از وقتی که وارد دنیای مجازی و اینترنت شدم سایتی بهتر از این سایت ندیدم که انقدر هدفمند و عالی پیش بره و روز به روز پیشرفت کنه. من انقدر با سایت های به دردنخور روبرو شدم که اگه حتی اسم سایت رو هم بخونی به خودت ظلم کردی و وقتت رو هدر دادی.
من با این سایت و استاد عزیز کم تر از 3 ماه هست که آشنا شدم و در همین مدت خیلی کوتاه که به سرعت یک پلک زدن گذشت تغییراتی چه کوچک و چه بزرگ تو زندگیم به وجود اومد که هرچقدر بابت این آشنایی خدا رو شکر کنم بازم کمه.
من وسط ماه رمضان امسال با استاد و شما عزیزان آشنا شدم و راه آشناییم برمی گرده به دوره تندخوانی؛ من 16 سالم و سال تحصیلی امسال به کلاس سوم دبیرستان میرم. مشکلی که من داشتم همه دانش آموزای دیگه هم دارن و اون این که حجم کتابا بسیار زیاد و وقت هم کم میاد. خب من دنبال راه حل رفتم و تو اینترنت انواع مطالب راجب مطالعه رو خوندم؛ یکی می گفت خلاصه نویسی کن یکی می گفت کلمه های کلیدی رو گوشه کتاب بنویس یه جای دیگه نوشته بود به روش طرح شبکه ای مغز(نقشه ذهنی) بخون و جالب که تمام این مطالب رو بدون کوچک ترین توضیح منطقی بیان کرده بودن و کاملا کاملا مشخص بود که فقط کپی پیست کردن و به خودشون زحمت خوندنش رو هم ندادن(این یکی از اون سایتای به دردنخور است).
بعد از کمی سرچ کردن با واژه ای به اسم تندخوانی آشنا شدم و بازم سرچ بیشتری انجام دادم و با تندخوانی استاد عباس منش رو برو شدم بازش کردم و برای اولین بار وارد سایت شدم. عضو سایت شدم و همایش رایگان تندخوانی رو دانلود کردم و گوش دادم.استاد عزیز توضیحات خیلی جالبی رو در مورد مطالعه و حافظه داده بودن.با گوش دادن به فایل ها برای بار اول خیلی خوش حال شدم و به خودم گفتم راه حل رو پیدا کردم : بسته تندخوانی و تقویت حافظه ، حتی بیشتر از نیاز من تو این بسته بود وقتی برای بار دوم گوش دادم تو یکی از قسمتا از استاد شنیدم که تخصص اصلیشون تندخوانی نیست بلکه تخصصشون روانشناسی ثروت و قانون جذب ، بعد هم در مورد آرامش توضیح دادن و این که چقدر وجود آرامش به زندگی بهتر و مطالعه راحت تر کمک می کنه و اون موقع اولین بار بود که اسم قانون جذب به گوشم خورد؛ جالب که بدونید اون موقع فکر کردم که این موضوع در مورد جذابیت و راه های جلب توجه و هیچی درمورد فرکانس و مدار نمی دونستم. من اون موقع به شدت به شدت دنبال جلب توجه دیگران بودم و مدام می خواستم کاری کنم که دیگران از من تعریف کنن و دربارم حرف بزنن این موضوع به حدی تو زندگیم بزرگ شده بود که دیگه داشتم براش زندگی می کردم و ازمسیر منحرف شده بودم. بلافاصله بعد از شنیدن قانون جذب رفتم تو سایت دنبالش ولی فایل برداشته شده بود. مدتی گذشت و فکر خریدن بسته از ذهنم بیرون رفته بود تو اینترنت هم چیز خوبی درموردش پیدا نکردم تازه متوجه شدم که قانون جذب چیزی خیلی خیلی بزرگ تر از تمام چیزی که من فکر می کردم. فهمیدم که تو زندگیم باید چیکار کنم، باید چه فکری داشته باشم و این که من چقدر به موضوعاتی که منو آزار میداده توجه می کردم. به محض این که متوجه اهمیت توجه واحساساتم شدم راحت نصف مشکلاتم از بین رفت مثلامدام با برادرم دعوا می کردم و با فهمیدن این موضوع متوجه شدم که من مدام روی کارهای آزار دهنده برادرم تمرکز می کردم و برای همین بیشتر و بیشتر تجربش می کردم، برای مطالعه مدام ناراحت بودم که چرا وقت کم میاد و مدام مشکلات بیشتری برام به وجود می اومد و…
ولی خوشبختانه و به لطف خدا و کمک استاد عزیزم خیلی از مشکلاتم فقط با گوش دادن به فایل 15 دقیقه ای و عمل به اون برطرف شد.بعد از اون بود که استاد رو بشتر شناختم و فایل های دیگر روهم دانلود کردم و به گفته های استاد عمل کردم. بعد از مدتی کوتاه هم بسته آموزشی رو تهیه کردم و واقعا از خریدم راضیم و این بسته تمام مشکلات مطالعه من اعم از مرور،وقت،تمرکز،سرعت کم و… رو برطرف کرده و به خاطر این نعمت هر چقدر خدا رو شکر کنم بازم کم.
یادتون گفتم خیلی دنبال جلب توجه بودم این موضوع باعث شده بود که توی اجتماع شدیدا احساس حقارت و کوچکی کنم طوری که حتی موقع راه رفتن پاهام می لرزید چون مدام فکر می کردم که دیگران دارن به من نگاه می کنن و من نمی تونم اون طور که مناسبم رفتار کنم. ولی وقتی فایل جلب توجه استاد رو گوش دادم (قبل از این من نمی دونستم و متوجه نبودم که چقدر دنبال جلب توجه هستم)وبعد از خودم پرسیدم که این موضوع تو زندگی من چه جایگاهی داره و بعد متوجه شدم که تمام زندگی من اصلا درباره همین موضوع و این که با دونستن قانون جذب باز هم این موضوع تو زندگیم وجود داشت و مدام بهش توجه می کردم ؛ از همون لحظه تا الآن که دارم این متن رو برای شما دوستای عزیز می نویسم حتی 1 بار هم دنبال جلب توجه دیگران نبودم و زندگیم چنان تغییر کرده که بعضی وقت ها حس می کنم یه آدم دیگه ام و می بینم که هیچ ربطی به اون آدم 3 ماه پیش ندارم.بعد ازمدتی فایل قدیمی استاد با موضوع حزن در قرآن رو گوش دادم و تغییرات جالبی تو باورهام به وجود اومد و من تا اون زمان واقعا طرز فکرم این بود که آدم مسلمان نمی تونه زیاد شاد باشه و شادیش خیلی کوتاه و باز هم تغییرات بیشتر تو باورهام به وجود اومدوایمانم به استاد بیشتر شد.
من کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم رو هم تهیه کردم اون موقع فکر می کردم که اگه بخوام دعام مستجاب بشه و خدا کمکم کنه حتما باید گریه و زاری کنم ولی وقتی کتاب خوندم متوجه شدم حقیقت درست نقطه مقابل اون چیزی که من فکر می کردم و تازه متوجه شدم دعاهام چرا خیلی کم نتیجه میده و قبل از خوندن این کتاب به ندرت پیش اومده بود که با نماز خوندن به آرامش برسم ولی با خوندن این کتاب و نگاه سیستمی به خدا بازهم باورهام تغییر کرد و به نتیجه ای رسیدم و اون این که هیچ چیزی و مشکلی بزرگ نیست و مافقط افکار پوچمون اونا رو بزرگ می کنیم.
امیدوارم که همه شما اعضای خوب سایت با کمک های استاد عزیز به هرچیزی که در زندگی می خوایید برسید و ببخشید اگه متن طولانی شد برای همتون و مخصوصا استاد عزیزم آرزوی موفقیت می کنم…خدانگهدار.
آقای کبودوند زندگینامه ی زیبایی بود ، موفق باشید
با سلام خدمت دوستان وخانواده ی صمیمی عباس منش.
من پریا محرابی 29 ساله کارشناس ارشد مهندسی صنایع هستم.تقریبا مدت یک سال هست با فایل ها وسایت آقای عباس منش آشنا شدم.قبلش تو این فضاها بودم که مثبت نگر باشم,به همه چی وافراد دید مثبت داشته باشم.عبارات تاکیدی مثبت رو گاها با خودم تکرار میکردم چون بالاترین ارزش زندگیم موفقیته گاها با خودم تکرار میکردم که من دائما توسط افراد وشرایط به سمت موفقیت سوق داده میشم.در همین هنگام برادرم یه فایل به من داد به اسم موفقیت که بعضی از فایل های آقای عباس منش وسایرین داخلش بود که ازین طریق با ایشون آشنا شدم واز همون اول خیلی باور داشتم ایشون رووارتباط خیلی خوبی تونستم از لحاظ فرکانسی برقرار کنم با ایشون.در اون هنگام برای نوشتن پروپوزال پایان نامم مشغول بودم دقیقا تابستان 94٫ولی اصلا نمیدونستم باور های ما انقدر سرنوشت ساز هستن.کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز رو خوندم خلاصه کردم 21روز متوالی گوش دادم و با تطبیق با فایل های آقای عباس منش به این نتیجه رسیدم که بیشتر حرفش تغییر باورهاست.سعی کردم با تغییر سوال ازخودم باورهای محدود کنندم رو در بیارم.مثلا یکی از باور های محدود کننده ی من این بود که باتلاش زیاد نتایج عالی میسر میشه ولی الان به این باورم که خیلی راحت میشه به نتایج عالی رسید به این دلیل که به قول آقای عباس منش وقتی که درست از قوانین استفاده کنیم 90درصد کارهارو جهان انجام میده وما باید قدم آخر رو برداریم.ولی باوری که انسان رو واقعا در زندگی جلو میندازه پیرو ی از الهامات درونی هست که در قسمت اخر دوره ی افرینش ایشون اشاره کردن.که این نیرو قویترین نیرو هست تضمین داده که ما به هدفمون میرسیم وهمه منابع وشرایط لازم رو میدونه ودر زمانش برای ما میاره.یکی دیگه از باورهای خوب برای من این هست که هرچیزی در زمان خودش اتفاق میفته یعنی یک زمان بندیه بسیار دقیق توسط خداوند برای ما برای رسیدن به اهدافمون صورت میپزیره.این جا بحث صبر هم به میان میاد دیگه.
توی داستان من شاید نتایج زیاد بزرگ نیست اما درس هایی که لااقل خودم گرفتم بزرگه.مثلا من خودم با یکی از استادای دوران لیسانسم پروپوزال نوشتم ایشون محدودیت زمانی داشت نشد باهاش کار کنم.حالا در پایان داستان خودم دیدم که واقعا کسی اتفاقی وارده زندگی ما نمیشه . بعد اون حس بهم گفت از فلان استادت کمک بگیربرای موضوع که در امریکاس.باز ایشون که مقاله کاملا منطبق با علاقه ی من بهم داد ترجمش کردم از موضوع استاد اولم نو آوریشو برداشتم. با استاد سوم پروپوزال نوشتم دوباره اونم مشکل ظرفیت داشت یه استاد خیلی خوب بهم معرفی کرد.دوباره حسنه استاد سوم این بود که جزهیئت علمی دانشگاه بود وچون پروپوزال با خودش نوشته بودم خیلی زود تایید شد.با استاد چهارم کار کردم خیلی زودوخیلی راحت پپایان نامم جمع شدو اولین نفر توی کل هم ورودی هام بهمن 94 دفاع کردم.بعد 4تا مقاله دراووردم.که یکیش تونستم توی همایش دانشگاه خودمون چاپ کنم چون سه ای دیگه مشکل رایتینگ داشت وفرصت اصلاح نبود چاپ نشد اونجاکه هی به خودم میگفتم ای کاش فرصت بود اصلاح میکردم چاپ میشد و…که اینم باعث شد سر فرصت اونارو اصلاح کنم وتوی سایتای خیلی عالی وجهانی چاپشون کنم که اگه همون اول چاپ میشد دیگه شاید لااقل به این سرعت مقالات چاپ شده در سایت های خوب رو نداشتم.منظور هرمشکلی که شاید در ابتدا مشکل به نظر میرسه واقعا برای پیشرفت ما اومده.یعنی الان با این دیدگاه به مشکلاتی که سره راهم قرار میگیره نگاه میکنم که حتما خیری در این قضیه هست واین باور که همه چی در انتها به نفع من تموم میشه در من پررنگ تر شده.به قول آقای عباس کنش باورکنید زندگی در این دنیا خیلی راحته.به نظر من این جمله یعنی اینکه اصلا همه ی آدما وقتی به دنیا میان راهشون مشخصه یعنی همون رویاها یی که خدا در دلمون میندازه همون خواسته ی حقیقی ما در نهایت هست.یعنی هدف که از همون ابتدا مشخصه,ا زچه راهی هم بریم که دائما به همه ی آدما گفته میشه (دوره ی افرینش قسمت آخر)فقط وظیفه ی ما این هست که به اون خواسته توجه کنیم حالا به هور طریقی مثلا صحبت کردن,فکر کردن,تصویرسازی کردن,گوش کردن,دیدن,خواندن یا نوشتن.که تمامی این توجهات اگه واقعا روی خواسته باشه حس خوبی رو در ما بوجود میازه اگه روی ناخواسته باشه حس بد.بعد توی این مسیر حالا یه سری مشکلات هم سره راه ما قرار میگیره که در نهایت باعث سرعت دادن ما برای رسیدن به خواسته میشه.چون ماهیت عمده ی مشکلات شکل گرفتن خواسته های واقعی ما هست که اگه نبودن شاید این خواسته هارو نداشتیم وبا باور اینکه هرچی که بخوایم به ما داده میشه در زمان خودش و و در نهایت در این راه رسیدن به سرمنزل مقصود.ولی سوالی که اینجا مطرح چند درصد انسان ها واقعا در این مسیر قدم بر میدارن؟به نظره من 5درصد انسان های موفق.بقیه هم به نسبتی که در این راه هستن نتیجه میگیرن.همونایی که وقتی زندگی نامشونو میخونیم همه از بچگی دنبال اون چیزی رفتن که دوس دارن به قول آقای عباس منش نه به خاطر پول به خاطره خودش که پولم میاد دنبالش خیلی زیاد.دلیل اینکه اکثر ما انسان ها از رویاهامون فاصله میگیریم چیه واقعا؟
شاید نداشتن وکم بودن ایمان به خودمون, به خدا وبه قوانین حاکم بر جهان.من خیلی سال پیش یه جمله توی یه کتاب خوندم که هر کس ایمان داره همه چی داره.
در مورده روابط هم واقعا بر این باور نبودم که واقعا به تمام منا ماداریم خلق میکنیم نوع ارتباطاتمون رو.مثلا قبلانا با اینکه سعی میکردم مثبت نگرباشم اما به خاطر سطح انتظارات بالا بیشترنکات منفی اطرافیانم رو میدیدم ودائما برام تکرار میشد اون رفتارها.الان سعی میکنم حتی اگر یه آدم فقط یه نکته ی مثبت داره زوم کنم رو اون یه نکته به خاطر خودم.الان واقعا آرامش دارم گاهی منفی میشم اما سعی میکنم سریع تغییر زاویه بدم وزندگی رو واقعا زیبا ببینم وبه خاطره همه چی حتی ابعاد منفی زندگیم که باعث رشد من شد وواقعا به من نشون داد که من چی میخوام خدارو شکر میکنم.
سلام . مطالبتون ر بااحساس بیان کردید. به امیدخدا به زودی به اهداف بزرگتردست پیدا خواهیدکرد.موفق باشید
مرسی پریا جون نوشتت خیلی حس عالی به من داد
سلام به همه دوستان عزیزم و استاد گرامی
واقعاً شگفت زده شدم. مطالب انقدر جالبه که باید هر کدومو بارها خوند. خداروشکر که همه روز به روز به زندگی دلخواهشون نزدیک میشن. ممنون از شما استاد عزیز که با هر مطلبی کمکی بزرگ به ما میکنید. خیلیییییی خوشحال و شاکرم که تو این سایت عالی هستم. به امید اینکه تا چندوقت دیگه اتفاقات فوقالعاده تری تو سایت بیان کنیم. درپناه خدای مهربون شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
پریا جان عالی بود موفق و شاد و سربلند باشید
سپاس فراوان از اینگه دیدگاه من رو خوندین وپاسخ دادین
با سلام به همه دوستان عزیز استاد دوست داشتنی
من اگر بخوام از داستان زندگیم بگم ساعتها طول میکشه ولی یه کم شاید متفاوت باشه و توش خبری از پیشرفت مالی نیست ولی یه تحولی تو وجود من بوجود آورد که ارزشش برام خیلی زیاد بود …من متولد سال 1365 هستم تو یه شهرستان دور افتاده مرزی تو یه خانواده خیلی ساده و فقیر زندگی کردم پدرم عصبی و بد اخلاق و عصبی و مادرم ساده لو بی سواد و از دوران بچگی ام اون تعریفی که از خودم داشتم یه دختر گوشه گیر منزوی افسرده بودم و حتی توانایی درست صحبت کردن نداشتم و یه چهره سرخورده بی روح داشتم و همیشه نیمکت اخر کلاس تنها می نشستم و تو کل سالهای زندگیم هیچ تفریح و لذتی نداشتم و حتی پدرم دوست نداشت ما خونه فک و فامیل بریم و همیشه زندگی ما سوت و کور و بود و شاهد دعواهای سنگین پدر و مادرم بودم و پدرم سر هر موضوع الکی همه ما رو کتک میزد و من هر شب گریه میکردم و تو مدرسه ام همیشه یه شاگرد تنبل بودم که از همه عقب بودم و مجبور میشدم با تبصره و تقلب نمره بگیرم و معدل دیپلم رشته علوم انسانی من 10 شد و به زور دیپلم گرفتم و درسم که تموم شد خونه نشین شدم و هیچ امیدی برای قبولی کنکور نداشتم و منم هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم و تو اون شهر زندگی کنم همیشه رویا پردازی میکردم و با خودم دنبال راه فرار بودم و تو اون سالها به شدت مشکل افسردگی پیدا کردم دوتا فکر بیشتر به ذهنم نیومد یا خودکشی یا فرار ! و چند بار دست به خودکشی زدم ولی موفقیت آمیز نبود و تو اون دنیای پوچ بی معنای خودم زندگی میکردم و حس میکردم تو این دنیا جز سیاهی لشکرم و همش با نماز و قرآن خودمو مشغول میکردم و میگفتم کاش تو ایران هم کلیسا بود میرفتم راهبه میشدم و تا اخر عمرم تو کلیسا زندگی میکردم! برادر کوچکترم همیشه با من دعوا داشت و منو به شدت کتک میزد و من شده بودم کلفت برادرهام هر کدوم بچه دار میشدن میرفتم خونشون و از بچه اونا نگهداری میکردم یا وقتی اسباب کشی داشتن منو صدا میکردن و خودشون و زنهاشون به من حکومت میکردن و من رو خیلی مسخره میکردن تا می اومدم حرفی میزدم مورد تمسخر و توهین بودم و ترجیح میدادم سکوت کنم …خلاصه من سالها تو بی خبری و و انزوای خودم زندگی میکردم و نمیدونستم باید چیکار کنم و تو کل سالهای عمرم حتی یه خواستگار نداشتم ! بعد از سالها تصمیم گرفتم برای کنکور شرکت کنم و با امید و انگیزه زیادی تو همون شرایط سخت نشستم درس خوندم و تو یه اتاق گل گچ تاریک تو یه گوشه خونه درس میخوندم و گوشه دیگه کارگرها مشغول به کار بودن خلاصه نشستم با تمام وجودم فقط درس خواندم و به خودم قول دادم اگه قبول نشم خودکشی میکنم و من تونستم دانشگاه دولتی با رتبه خوب و یه رشته خوب قبول شم و پدرم و برادرهام به زور اجازه دادن من برم دانشگاه و این در حالی بود که من 25 سال سن داشتم و با هزار بدبختی تونستم راضیشون کنم …و اون زمان که دانشگاه رفتم خودمو یه ادم افسرده و بدون اعتماد به نفس می دیدم و همش با خودم میگفتم من شانس اوردم دانشگاه قبول شدم وگرنه منکه استعداد و حافظه قوی ندارم! دانشگاه رفتن من همان و شروع مشکلات و باز شدن عقده های گذشته ام همان …بخاطر پیش فرض هایی که از مردها داشتم با کسانی آشنا شدم که فقط مورد سواستفاده قرار میگرفتم و من یه ادم افسرده بودم خلاء عاطفی زیادی داشتم اعتماد به نفس نداشتم و دانشگاه رفته بودم ولی هدفم رو گم کردم و همیشه پیش دکتر های روانشناس دانشگاه میرفتم و غرورم رو میشکستم و گریه میکردم و خودمو تحقیر میکردم و هی از مشکلاتم و شکستی که از روابط خورده بودم و از احساسات بدم میگفتم و هی میپرسیدم من چرا خوب نمیشم و جوابی نداشتن و میگفتن تیپ شخصیتی هر کس یه جوره و حرفاشون منو آروم نمیکرد بیشتر شنونده بودن و هیچکس ازین قانون نمیگفت !!! من با بیشتر استادام حرف زدم از مشکلات خودم و خانوادم و افکارم میگفتم و هیچکس نتونست جمله ایی بگه که من یه ذره حالم خوب شه سال 91 بدترین سال زندگیم بود و ترم اول و دوم دانشگاه مشروط شدم و من همچنان احساس افسردگی داشتم و سال 92 بود که برای گوشی من یه پیام اومد و با استاد عباس منش آشنا شدم و عضو سایت شدم و تک تک حرفهای استاد مثل وحی بود و من به استاد عباس منش میگفتم پیامبر نسل جدیده و فایلهایی که گوش میدادم چه تاثیر فوق العاده ایی برام داشت در مورد عفو و بخشش که گفتن من اعضای خانودام و اون مردهایی که ازشون بدی دیده بودم رو بخشیدم و تونستم درک کنم علت تمام مشکلاتم خودم بودم و جواب تمام سوالاتم رو گرفتم و بیماری روحی که سالها با من بود کم کم درمان شد و بلاخره بعد از سالها تونستم درک صحیحی از زندگی و دنیا داشته باشم و دیگه گریه نمیکردم و شب و روز فایلهای استاد تو گوشم بود و توضیحات محوصلات سایت رو میخوندم و میتونستم دقیقا پیش بینی کنم استاد چیا گفته و تک تک فایلهای رایگان بسیار عالی و تاثیر گذار بود و همشو یادداشت میکردم و به تمام اون چیزهایی که دوست داشتم فکر میکردم و سال دوم دانشگاه پایان احساسات بد و افسردگی روحی من بود پایان روابط بدی که درگیرش شدم و تازه خودم رو پیدا کردم … من از تمام استادان دانشگاه وقت مشاوره میگرفتم دقیقا ریز به ریز و با جزئیات براشون ساعتها حرف میزدم فکر میکردم چون دکتر روانشناس هستن و تحصیلات عالیه دارن میتونن کمک کنن ولی دیدم هیچکس از این قانونی هیچ درکی نداشت!!! و استاد عباس منش دقیقا جواب تمام مشکلاتم رو گفت و تونستم خیلی باهاش ارتباط برقرار کنم و حرفاش از دلش می اومد واقعا به دل مینشت
تنها مسئله زندگی من سالها تنها موندن بود سالها افسردگی بود سالهای سال احساس میکردم هیچ کسی منو دوست نداره و فقط تمرکزم رو گذاشتم رو بهبود افکارم تو زمینه روابط عاطفی چون پاشنه اشیل من دقیقا همین بود …
من احساسی که 27 سال باهاش زندگی کردم تونستم حلش کنم من تو روابط بسیار مشکل داشتم و خودم رو از همه حقیر تر و بدبخت تر میدیدم و میگفتم من یه دختر شهرستانی فقیرم من هزاران فرسنگ از اون ادمی که بودم فاصله گرفتم و مهم ترین چیزی که از خدا میخواستم رو بلاخره بدست آوردم ارتباطات قوی و روحیه شاداب و امیدواری به زندگی ام به دست آوردم و میرفتم تهران با مردهایی قرار ملاقات میزاشتم که مدیر عامل یه شرکت بودن و منو میبردن بهترین رستوارن و با من حرف میزدن و من چنان موقر و متشخص و زیبا و خوش لباس و خوش چهره بودم که اون مرد عاشقم میشد من با تمام افرادی که ثروتمند بودن فقط نسشت و برخواست داشتم با کاپیتان کشتی که ماهی 20 میلیون حقوق میگرفت و با خلبان و دکتر و مهندس و استاد دانشگاه و حتی با نماینده مجلس دوست شدم و همه اون مردهایی که تو جایگاه خودشون یه اسم و رسمی داشتن در برابر من تعظیم میکردن!!!
بسته تند خوانی و تقویت حافظه رو گوش دادم و دیگه هیچ درسی نیفتادم و چهره خودم رو تو آینه نگاه میکردم یه دختر زیبا و جذاب و فوق العاده دوست داشتنی بودم تو یه شرکت بازار یابی شبکه ایی رفتم و تونستم بهترین لباس ها رو بپوشم و با پولی که پس انداز کردم تونستم بسته عزت نفس رو بخرم و اینقد روحیه و شخصیت من قوی شد و ارتباطات من و قدرت بیان من عالی شد که خودمم متحیر میشدم من شاداب شدم و حتی زیبا تر از گذشته شدم و بخاطر روابطی که داشتم احساس گناه نمیکردم چون احساس گناه منو روانی کرده بود … جذبه خاصی تو وجودم پیدا شد که همه دوست داشتن با من دوست باشن استاد دانشگاه ازم خواستگاری میکرد و من جواب رد میدادم اینقد که به خودم علاقه مند شدم و خدای درونم رو پیدا کرده بودم و با خودم به صلح رسیده بودم که فقط آدمهایی سراغ من می اومدن که از لحاظ جایگاه اجتماعی و خانوادگی و تحصیلات از من بالاتر بودن ولی من خودمو ا ز همه با ارزش تر می دیدم الان تبدیل شدم به کسی که انگار یه انرژی اطراف منو گرفته و اجازه نمیده آدمهای بد سر راهم بیان و کسی از اعضای خانوادم نمیتونه بهم بگه بالای چشمت ابروه هر روز که تو آینه نگاه میکنم قربون صدقه خودم میرم و بخاطر نعمتهایی که دارم واقعا سپاسگذارم ..
دوستان عزیز من فقط خودم رو تغیر دادم و دنیام تغییر کرد وگرنه هنوزم همون پدر و مادر و برادرها رو دارم الان با خودم در صلح هستم با اینکه تو یه شهرستان دورافتاده هستم و هنوزم خانواده فقیری دارم ولی هیچ احساس محددیتی ندارم! جای فرار کردن به فکر بهبود شرایط همه خانوادم هستم
الان اهدافی دارم که برام خیلی دست یافتنی و قابل لمس هستن و میدونم که میتونم به همه آرزوهام برسم میدونم قراره چقدر ثروتمند شم و آزاد شم و الان دیگه هیچ وقتی اشک نمیریزم دارم اونطور که دوست دارم زندگی میکنم تیر امسال درسم تموم شد و اهداف بزرگی که دارم رو یادداشت کردم و دارم با سرعت زیاد به سمت خواسته هام میرم
الان فقط میگم اول خدا دوم خودم…
سلام
متن شما رو بی اندازه دوس داشتم
لطفا از تمریناتتون بگید و اینکه چه دیدگاهی باعث شد خودتون و ظاهرتون رو اینقد عاشقانه دوس داشته باشین
و اعتماد بنفس روابط رو از کجا آوردید؟؟؟
سلام
زندگیتون را خواندم و عالی بود و امیدوارم که خدا همیشه سبزی و نور انی راه شما باشه و شما به موفقیتهای چشمگیری برسید وبه آرامشی بیشتری برسید
شاد و خوشبخت باشید
وای خیلی خیلی عالی بود شما مهم ترین نتیجه رو گرفتیننننننننننن
سلام رهای عزیز من از چندسال پیش شمارو میشناسم و کامنتهای زیباتون میخوندم و بخاطر شجاعت هایی که داشتید و ترس هایی که توی دلشون رفتید همیشه شمارو تحسین میکردم.
این حد از تغییر و عزت نفس و رشد شخصیت باید برای همه الگو باشه موفق باشی دوست عزیزم
با سلام خدمت شما و همه دوستان
واقعیتش اینه که خواستم از خودم ننویسم اما با دیدن این سوال یه جورایی روزهای گذشته و خاطرات من بر من مرور شد طوری که خودم هم تعجب کردم که قبلا مسیر فکری من چجوری بوده الان چجوریه و البته خدا را هزاران مرتبه شاکرم که ادم قبلی نیستم و فک کردم خوندن ان برای دوستان خالی از لطف نباشه
یکم از محمد قبلی بهتون بگم
فصل اول:
من خیلی ادم تلاشگر پر کار و اما نتیجه نگیر بودم در ضمن خیلی اهل نماز و دعا و همه چیزایی که در این دسته قرار میگیره بودم وقتی میخواستم به کاری بپردازم هزاران نوع ذکر و دعا که به نوعی منو بتونه موفق کنه میخوندم در عین حال یا هیچ نتیجه نمیگرفتم یا اینکه نتیجه برام رضایت بخش نبود به واسطه عدم موفقیتهای مکرر حرفه های زیادی رو بخوبی یاد گرفتم تا بتونم ازشون کسب درامد کنم ( برق کشی، سیم پیچی الکترو موتور، بنایی، نقاشی ساختمان و ….) در عین حال هرگز این کارها نتونستن حتی مایحتاج اولیه زندگی منو تامین کنن. کار میگرفتم به خوبی انجام میدادم اما آخرش یا نسیه بود یا از سرو تهش میزدن و پول قابل توجهی نصیبم نمیشد در این دوران من لیسانس فیزیک داشتم خیلی دنبال کار در ادارات دولتی یا شرکتها بودم ولی هرگز موفق نشدم که کاری در آنها پیدا کنم و جالب اینجاست همه عدم موفقیتم رو یه جورایی ربط میدادم به اینکه خدا نمیخواد من موفق بشم ( شاید شما هم چنین تجربه ای رو داشته باشید)
علت تمام ناکامی هایم رو پدر مادر، برادرای بزرگتر و خدا میدونستم در خیلی از آزمونهای استخدامی شرکت میکردم و چه قبل و چه بعد آزمون یکی از جملات برجسته من و اطرافیانم این بود که پارتی بازیه ما هم که پارتی نداریم پس قبول نمی شم و قبول هم نمیشدم. تا اینکه به مرز 29 سالگی رسیدم و یه کار قراردادی در یکی از ارگانهای دولتی بدست اوردم با حقوق ناچیز و چون خانواده ما یه خانواده سنتی بود به من فشار میاوردن که باید ازدواج کنی و از اونجا که من تازه شروع به کار کرده بودم پولی نداشتم یکم مقاومت میکردم ( از طرفی خودم هم خیلی دوس داشتم ازدواج کنم) تا اینکه یکی از اقوام بنده که روحانیه چند بار پیش من اومد و در مورد مزایا و برکتی که ازدواج به زندگی وارد میکنه با من صحبت کرد و نظر من جلب شد به اینکه با هر وضعیتی میشه ازدواج کرد ازدواج ادمو پولدار میکنه و……. از این حرفا و من به این امید که همین که ازدواج کنم زندگی میگیرم و پولدار هم میشم و کار بهتری هم پیدا میکنم استخدام میشم ولی نشد یک بار هم فرصت استخدام در اداره ما اومده بود اما چون رشته مارو نمیخواست وضعیتم همچنان قراردادی موند.
فصل دوم:
در شهریور 89 نتایج کارشناسی ارشد اعلام شد و من قبول شدم و این برای من به منزله بهتر شدن موقعیتم برای کار و زندگی بود چند ماه بعد من ازدواج کردم با این امید که وضعیتم حتما بهتر میشه ولی ولی ولی بهتر که نشد هییییچ بلکه بدتر هم شد. من دانشجو، مستاجر، سرشار از بدهیهایی ابتدای زندگی (یادم میافته وحشت میکنم) روزهای ما سخت تر و سختتر میشد و تصمیم گرفتیم به محض تمام شدن درسم به تهران مهاجرت کنیم اما درس من تموم شد و همچنان در شهرستان موندیم چرا که از تامین هزینه های اونجا همچنان ناتوان بودیم اما ارزوی تهران همچنان به دلمان بود در این سالهای اولیه ازدواج به کارها و مهارتهای بیشتر دست زدم اما هیچ تغییری حاصل نمیشد و مدام از خداوند گلایه میکردم که تو خودت گفتی” اگه فقیرید از ازدواج کردن نترسید من شما رو بی نیاز میکنم” پس مارو بی نیاز کن هر روز این حرف خدارو بهش گوشزد میکردم و مرور اصرار هایی که برای ازدواج کردن من بود دیگران رو مقصر این وضعیتم میدونستم که فلانی باعث بدبخت شدن من شد اگه مجرد بودم بهتر بود
کم و بیش دوستانی رو میدیدم که وضعیتشون از من خیلی بهتره از اونجا که از دوران بچگی باهم بودیم همش به خدا میگفتم خدایا من چیم از اون کمتره که وضع من اینچنینه اون حتی بچه درسخون نبود دیپلم به زور گرفت من فوق لیسانس دارم این انصافه ؟؟؟؟ چرا اینجوریه؟؟
فصل سوم :
با مرور بر وضعیت خودم و بعضی از دوستان و اطرافیانم و اختلاف کیفیت زندگی من و دیگران مدام این سوال در ذهن من موج میزد که چه چیزی باعث شده که علی رغم اینکه من اینهمه تلاش میکنم در کارم خیلی صداقت دارم و سعی بر نهایت اخلاق در کار و برخورد با دیگران چرا باید روز به روز فقیرتر بشم این درحالیست که دعا و توسل و توکل من بیشتر از قبل هم شده ولی چرا؟؟ همش به خدا میگفتم خدایا چرا کمکم نمیکنی؟ و یادمه پایان دعاهام همیشه این ابیات رو زمزمه میکردم
دست از این پیش که دارد که ما……. زاری از این بیش که دارد که ما
چاره ما ساز که بی یاوریم……..گر تو برانی به که روی آوریم
با این وضعیت خانمم خیلی منو درک میکرد و همیشه دلداریم میداد و نوید روزهای خوب رو میداد شبها زیاد باهم به پیاده روی میرفتیم گاها از محله های خوب شهر گذر میکردیم و خونه های بسیار شیک رو میدیدم من میگفتم اینا با خداوند خویشی دارند که اینقدر وضعشون خوبه خدا مارو اصلا به حساب روزیش نمیاره وگرنه ما هم درامدمون خوب میشد تمام سعیمون بر این بود که در کارمون حق و ناحق نکنیم تا کم روزی نشیم و تکه کلام من اونوقتا با دیدن این خونه های شیک این بود “خدایا شیرفلکه روزی ما رو بازتر کن” خخخخ. آخه چرا ما اینقد تنگ روزی هستیم سر کار اضافه کاری به ما نمیدن ماموریت نمیدن بخاطر اینکه شما قراردادی هستین و بادیدن این تبعیضها سوالهای من بیشترو پر رنگتر میشد
آنقدر این سوالها و چراهای من از خودم و وضعیتم زیاد شده بود که به فکرم رسید برم گذشته خودم رو مرور کنم شاید گیر کارم در گذشته ام باشه حتی از زمان و مکان به دنیا اومدنم و کودکیم که به یاد نداشتم به تحقیق و جستجو پرداختم و در این کار جوابهای افراد مطلع و مرتبط رو باهم مقایسه میکردم تا بتونم گره کارم رو پیدا کنم و بازش کنم تا زندگیم رونق بگیره
فصل چهارم:
چندین ماه بود که به یافتن جواب چراهایی که فک میکردم با دونستن اونا میتونم گره زندگیمو باز کنم سرگرم بودم تا اینکه در تیرماه 1394 یه ایمیلی از یه گروهی که عضو بودم به من رسید جالب اینجاست که اغلب اوقات ایمیلهای اون گروه رو باز نکرده پاک میکردم ( بیشتر تبلیغات بود) ولی اون روز از قضا باز کردم و دیدم یه فایلی برام فرستاده بود با عنوان “چگونه در عرض یک سال درامد خود را سه برابر کنیم” بله درست حدس زدید بخشی از فایل استاد عباس منش بود با دیدن اون فایل خیلی هیجان زده شده بودم بلافاصله رفتم سایت استاد و دیدم یه عالمه مطالب خیلی خوب در عرض چند روز اول همه فایلهای رایگان رو دانلود کردم و شب و روز گوش میکردم ( چون کارم شیفت شب داشت تمام شب تا صب رو من فایلها تو گوشم بود) همچنین خیلی از کتابهایی که استاد در میان گفته هاش بهش اشاره میکرد میرفتم و از اینترنت پیدا میکردم دانلود میکردم و میخوندم و جواب تمام چراهام رو یکی یکی پیدا میکردم ( لازم به ذکره چون من فیزیک خوندم به آسانی مطالب و مباحث کوانتمی استاد رو درک میکردم مباحثی مثل ارتعاشات ذهنی، فرکانسها و …..) سوالهایی مثل:
– خدایا چرا وضعیت من اینجوریه ؟ چرا به من نظر نداری؟ چرا ……
جواب: دید من نسبت به خدا در تمام این سالها کاملا اشتباه بود همیشه فکر میکردم که اگه برم در محراب عبادت گردنمو پیش خدا خم کنم خودمو ذلیل وار نشون خدا بدم (کاری که همیشه میکردم) خدا دلش به حال من میسوزه و کارمو درست میکنه و بارها شده بود به خدا میگفتم خدایا اگه یک نفر از من چیزی بخواد و چند روز متوالی به من بگه اگه خودم هم نداشته باشم از جایی جور میکنم و کارش رو راه میندازم تو چرا دلت به حال من نمیسوزه اینهمه ازت درخواست میکنم؟ در صورتی بقول استاد عباس منش خداوند احساسات بشری نداره که بواسطه دلسوزی حاجات مارو براورده کنه باید تابع قوانینش باشیم تا به خواسته هامون برسیم و این ربطی به خوب یا بد بودن ما نداره.
– چرا روز به روز وضعیت من داره بدتر میشه؟
جواب: بخاطر اینکه هر روز داشتم ناکامیهای خودم رو مرور میکردم و تمرکزم بر نداشته هایم بود تا داشته هایم و ارسال فرکانسهای بد باعث بدتر شدن وضعیت زندگیم میشد و هر روز ناکامیهای بیشتر رو بدنبال داشت.
– چرا در آزمونهای استخدامی قبول نمیشم؟
جواب چون تمرکز من در این آزمونها روی پارتی بازیه پس پارتی بازیه و نتیجه هم چیزیست که انتظار دارم اگر تمرکزم بر لیاقتم باشه قطعا موفق خواهم شد.
از همون روز هیچ یک از روزهای من به بطالت نمیگذشت حتی در مطالعه کتابها وقت هم کم میاوردم به جرات میتونم بگم در طی چند ماه چندین برابر تمام سالهای زندگیم کتاب خوندم و دارم میخونم خیلی از کتاب ها رو چندین بار خوندم و میخونم
چند تا از کتابهای استاد رو از جمله راز ثروت، رویاهایی که رویا نیستند، قهرمان و…. بعضی از جلسات هدف گذاری و دوره قانون آفرینش رو خریدم و گوش دادم وضعیت من بکلی تغییر کرد.
مخصوصا کتاب راز ثروت که با اطلاعات علمی من خیلی هماهنگ بود و از این کتاب صوتی خیلی تاثیر میگیرم.
نتایج:
– در همون ابتدا چند تا از دانشگاهها بواسطه فرم درخواستی که سالها قبل داده بودیم برای تدریس و همکاری از من و خانمم دعوت کردند در حالی که قبل از اون ما به دنبال یافتن پارتی برای هفته ای دو یا چهار ساعت تدریس جهت داشتن سابقه تدریس بودیم و موفق هم نشده بودیم و تقریبا تمام روزهای هفته خانمم در دو دانشگاه پر شد و من هم هفته ای سه روز بعد ظهرها روزی 4ساعت مشغول به تدریس شدیم.
– همیشه دیگران رو مقصر عدم موفقیتم میدونستم اما فهمیدم که برای موفقیت باید مسولیت همه کارهایم رو خودم بپذیرم و همه رو بخشیدم این باعث آرامش خاطرم شد و علی رغم اینکه ادم استرسی بودم اما اکنون خیلی ادم ریلکس و پرحوصله ای هستم.
– با نوشتن اهداف و ارزوهام خودمو لایق داشتن اونها دونستم و بعد از چند ماه وضعیت و موقعیت من در اداره تغییر کرد حقوقم بیشتر شد تشویقیهای زیادی گرفتم تا حدود زیادی تونستم بدهیهام رو بدم وامهام رو تصفیه کنم و با گرفتن یه وام با سود بسیار کم از اداره (در حالی که بازم قراردادی بودم) صاحب ماشین شدم
– همیشه حقوقم در چند روز اول ماه تموم میشد و با تغییر دیدگاههایم و تمرکز بر داشته هایم خدارو شکر که اکنون میتونم پس انداز هم داشته باشم.
– دوهفته پیش رفته بودیم مهمونی دزد به ماشینم زد و همه مدارک و کارتهای بانکیمو با خودش برد به محض متوجه شدن شوکه شدم یهو یاد حرفهای استاد افتادم و خودمو به ارامش دعوت کردم بر خلاف قبل که در چنین اتفاقاتی از زمین و زمان شکایت میکردم ایندفه خدارو شکر کردم که ماشینم سالمه شیشه هاش نشکسته و ….. چند روز بعد یکی از اقوام که کارگر شهرداریه مدارک ماشینمو از توی زباله ها پیدا کرده بود و بهم زنگ زد خییییییلی خوشحال شدم و همه اینها رو نتیجه تغییر زاویه دیدم نسبت به اتفاقات اطرافم میدونم.
– قبلا در محل کارم بعلت کمبود نیرو همیشه شیفتهای اضافه کار میکردم و مزدی هم بابتش دریافت نمیکردم که از زمستان 94 یه نیرو اضافه شد و حتی ساعات کاریم هم کمتر از ساعات موظفی شده و کلا در ماه ده روز کار میکنم .
– جالبترینش اینجاست که ما خیلی دوست داشتیم بریم تهران و الان بنده با شرکت درآزمون استخدامی اسفند 94 که از طریق سازمان سنجش اعلام شد و رشته مارو فقط تهران داشت و سن من هم بیشتر از محدوده سنی استخدام شده از سابقه بیمه ام استفاده کردم و در حالی که از اولویتهای استخدامی بومی بودن در تهران بود من قبول شدم و جالب اینجاست که نفر اول شدم و این درحالیست که مثل آزمونهای قبلی تلاش نکردم فقط و فقط ذهنیت پارتی بازی رو در استخدام کنار گذاشتم و حس لیاقت رو در خودم تقویت کردم و الان خوشحالم که به راحتی میتونم بیام تهران و اون سازمان خودش خونه هم به من میده و انشالله بزودی عزیمت خواهیم کرد خدایا شکرت.
( قبلا که دنبال کار بودم یکی از نگرانی های من این بود که بواسطه افزایش سن فرصتهای استخدامی رو دارم از دست میدم)
و خیلی اتفاقات بزرگ و کوچک دیگه که مجال گفتنش نیست
خدارو سپاسگزارم که استاد عباس منش بعد از اینهمه سال سر راه من قرار گرفت و باعث شد خدا رو بهتر بشناسم و نه تنها دیگه ازش گلایه نکنم بلکه اونو بهترین یا رو یاور خودم در زندگیم بدونم.
شاد پیروز و سربلند و ثروتمند باشید
به نام خدای قادرومهربان
من عبدالله مهاجر(محمداکبری) متولد 26 مرداد1333 هستم وتخصصم برنامه نویسی کامپیوتراست ویکی از پروژه هایم سیستم جامع خدمات آموزشی دانشگاه پیام نوربود که در سال 76 پس از طراحی وبرنامه نویسی با یک تیم سه نفره آن را در بیش از 250 مرکز دانشگاهی پیام نور درسراسرشعب این دانشگاه درکل کشورعملیاتی کردم و تا سال 82 آن را به تنهایی پشتیبانی کردم وحدود 300 کاربر را در زمینه شبکه واستفاده از این نرم افزار تربیت کردم وسمینار آموزشی در مراکز اصلی پیام نوردرکل کشور برگزارکردم …من در اسفند1359 ازدواج کرده وصاحب دودختر ویک پسرهستم ودرسال 90 ازهمسرم به طور توافقی جدا شدم…یادمه که در سال آخر دبیرستان رمان کوچکی از یک نویسنده انگلیسی به نام “نیروهای نهفته بشر” به دستم رسیدوبارها وبارها آن را مرور کردم وجرقه ای در ذهنم زده شد در آن کتاب از کسی صحبت میشد به دلیل فوت پدر ومادر نزد عمه خود زندگی میکرد وبه دلیل اعتماد به نفس پایین ساعتهایی در خانه به رویاپردازی می پرداخت ودر واقع دارای دودنیای متفاوت شده بود، دنیایی که در تخیل خوددرست کرده بود که در آن هر کاری را که اراده میکرد به انجام میرسید ودنیای واقعی که با آن مواجه بود وسرانجام با تداوم این رویاها که با تمام وجودش به آنها می پرداخت، روزی که به خیابان آمده بود وچون در آن زمان چراغ راهنمایی وجود نداشت وبا دستور پلیس رفت وآمد اتومبیلها در چهارراه ها کنترل میشداودر نظرش مجسم کرد که دست پلیس دیگر حرکت نخواهد کرد وتجسم او واراده او واقعیت پیدا کرده وپلیس قادر به تکان دادن دست خود وکنترل ترافیک را نداشت وبا تعجب دید که وقتی دوباره اراده کرد تادست پلیس از حالت سکون درآیدهمین اتفاق به وقوع پیوست ، وقتی به دانشگاه مراجعه کرد واراده خودرا در مشکلاتی که با دانشگاه داشت را به کار گرفت ،به شدت به این باور رسید که چیزی را که در ذهنش تصور واراده کند به انجام میرسد واین برایش بسیارلذت بخش بود واین قدرت هرروز در زمینه های مختلف برایش کارسازشد ولی سالهابعد زمانی فرا رسیددواتفاق در زندگیش افتاد اول اینکه رسیدن به آرزوها برایش دیگر لذت اولیه را نداشت واز آن مهمتراینکه دیگر کنترل این نیرو از دستش خارج شد! به طوریکه وقتی یک فکر منفی به ذهنش میرسید قبل از آنکه اراده کند آن اتفاق حادث میشد! به طوریکه در یک میهمانی که به اتفاق همسرش شرکت کرده بود در نظرش مجسم شد که فرزندزیبای میزبان به طرف بالکن رفته وخودرا از آنجا به پایین پرت میکندوهمین اتفاق هم افتاد واین امر واتفاقاتی از این قبیل باعث شد که ماندن در شهرودرجمع برایش رنج آورگردد و به همین دلیل اقدام به خرید ویلای زیبای در حومه لندن کرد وبه اتفاق همسرش به آنجا نقل مکان کرد ونهایتا از زندگی در سکون وآرامش وبه دور از اجتماع خسته شده بود وروزی که همسرش برای تهیه مایحتاج به شهر رفته بود در ذهن خود تصور کرد که وقتی زنش برگشت اسلحه کمری اورا برداشته واقدام به کشتن اوکند(چون خودش جرات خودکشی رانداشت )وپس از کشتن او کلت را پاک کرده وآن را در دست او قرارخواهد داد تا کشته شدنش توسط همسرش خودکشی توسط خودش جلوه کند وبعد هم همسرش فراموش کند که چه اتفاقی افتاده …از همین کتاب به قدرت ضمیرناخودآگاه واهمیت مهار آن وفیلتر کردن اطلاعات ورودی در آن را پی بردم وبه قدرت تخیل ایمان آوردم وهمین امر باعث شد به زحمت کتابهای گوناگونی در زمین ضمیرناخودآگاه وهیپنوتیزم وپرورش آن نظیر مانیتیسم شخصی تالیف پل ژاکورا مطالعه کنم وکلا اشتیاق من به جایی رسید که زمان را فراموش کنم و درس ومدرسه را کنار گذاشته وبه تمرین ومطالعه در این زمینه پرداختم وچون در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم درکتابهای مذهبی نظیر قرآن نیز به دنبال رد پای این نیرو گشتم پدرومادرم وقتی این وضعیت را دیدند به شدت نگران شدند چون من اشتیاقم به حدی بود که غذای کمی میخوردم وغرق در مطالعه وتمرین بودم ولاغرشده بودم به همین خاطر دست به کارشدند واز داییم کمک گرفتند وایشان هم یک روزجمعه مرا به پیک نیک اطراف جاده چالوس برد وخانواده ام از این فرصت استفاده کرده وکتابهایم را از دسترسم خارج کردند وبعد دوباره بعدازچندماه مرا به دبیرستان برده وبه زحمت ثبت نام کردند، یادمه که دوماه بیشتر به امتحان دیپلم نمانده بود که سرکلاس درس رفتم ودرخرداد آن سال در مقابل چشمان حیرت زده پدرومادرم در خرداد قبول شدم ..نطفه این اشتیاق در من وقتی دوباره زنده شد که فیلم راز را درسال 88 دیده وشروع به خواندن کتاب راز خانم راندا برن کردم ولی نمیتوانستم ارتباطی بین این نیرو با آیات قرآن راپیدا کنم وخیلی از مطالب فیلم برایم گنگ بود..وقتی اختلاف من وهمسراولم زیادشد شروع کردم به کار کردن روی همسرم تاشاید بتوانم با استفاده از روشهای قانون جذب زندگیم را تداوم بخشم چون مهمترین بخش ازفکرم را همین اختلاف به خودمشغول کرده بود،ولی نتیجه بخش نبود چون در یک مدار نبودیم و یادمه اون زمان من مشترک مجله موفقیت نیزبودم ومطالب آن را میخواندم مطالب امیدبخش وزیبایی داشت ولی در واقع با آن راه کارها نتوانستم راه به جایی ببرم ، ولی یک روز عکس زن زیبایی دراین مجله دیدم که خندان بود وخیلی دلم میخواست همسرم شخصی با این خصوصیات فیزیکی ودرمداراعتقادات قلبی من باشد وهمین عکس را بریده ودر جعبه آرزوهایم گذاشتم ویکسال پس از جدایی از همسرسابقم فردی درست با همان خصوصیات ازجایی که انتظارش را نداشتم پیداشدوبا اوازدواج کردم…یادمه به شدت وابسته به استخاره از شخص خاصی شده بودم ویک روز که در پایان پروژه ای مشکلی برایم پیش آمده بود دوراه برایم باقیمانده بودوباید تصمیم میگرفتم وقتی استخاره گرفتم وهردومورد بد آمد زدم زیرگریه که حالا که هردوراه بد آمده چه باید بکنم !؟ وبعضی موارد هفته ای دوبر راه طولانی را طی میکردم تا تصمیم هایم را استخاره بگیرم حالا از وقتی فایل عقل کل درمورد استخاره وقمردرعقرب را بارها وبارها گوش کردم که استاد میگفت : جهان اتفاقاتی را به وجود میاره که با باورهای بنیادین وگذشته تو هماهنگ باشه ولی وقتی که باورهاتو عوض میکنی وایمان داشته باشی که حتی برگی از درخت نمی افته اونوقت تمام شرایط تغییر میکنه واونوقت دست به هعرچی بزنی طلا میشه …واین اصلا ربطی به استخاره نداره بیایید به زبان اشاره ها والهامات آشنا بشیم وبه همین دلیل جلسه 10 قانون آفرینش رو تهیه کردم که به خدای درون پرداخته وبه تدریج وابستگیم را به استخاره از شخص خاص کم وکمتر کردم ..استاد گفت: خدا به هزاران روش بهتون الهام میکنه واعتماد کرده وعمل کنید وهر تصمیمی که میگیرید نگران نباشید واینقدر نگران نتیجه نباشد سعی کن به خودت بگی که خداوند دردرون منه به خداوندی خدا بهتون کمک میشه هر تصمیمی که بگیریداینقدراوضاع روخراب نمیشه که نتونید تغییرش بدید،عدم نتیجه به خاطر ترسه به خاطر دودلیه …اگر از الهاماتتون استفاده نکنید ممکنه چشمه اش خشک بشه پس هرچه زودتر وبیشتر استفاده کنید تا قویتربشه…به نتایج اولیه اصلا توجه نکنید ایمان یعنی قدم اولیه رو برداریدوبه نتایج اولیه توجه نکنید هرچند که ممکنه نتایج اولیه هم خوب باشه ومطمین باشید که درمسیر هم بهتون کمک میشه …من به همسرم وابسته بودم بدون اینکه خودم متوجه باشم وقتی به قسمت 5 از قانون آفرینش 9 را بارها وبارها گوش کردم وفرق بین وابستگی وعشق را دریافتم روابطم باهمسردومم که به تیرگی رو آورده بود کاملا بهبود پیداکرد استاد در این فایل میفرماید : وقتی وابسته بشوید بلافاصله طرف عوض میشه وهمین امر را هم در همسراولم وهم دردومی تجربه کرده بودم وهمین امر باعث پرخاشگری همسرم شده بود ووقتی ناخودآگاه آزادی اورا گرفته بودم میخواست به هر نحوی از دستم فرار کند ولی وقتی باورم ورفتارم را با تمرینهای مکرر عوض کردم که در این رابطه از سرکارخانم فرهادی درگروه تحقیقاتی عباس منش هم کمک گرفتم تا مطالب را بهتردرک کنم وقانون رهایی را اجرا کردم اوضاع 180 درجه تفاوت کردوعلاوه بر آن قبلا هرگزاز خودم وتنهاییم لذت نمیبردم ودلم میخواست که همسرم همیشه کنارم باشد واین را نشانه عشق میدانستم ..ولی الان دریافتم کسی وجود ندارد که مرا کامل کند وخداوند به خودی خود مرا کامل آفریده وکافیست خودمقدسم را با تمام پوست وگوشت واستخوان باور کنم …در زمینه روابط با گوش کردن به فایلهای روانشناسی فروش وفایل قانون جذب ثروت وفایل رایگان بیایید زیباییها را ببینیم هم روابطم بسیار عالی شد وهم فروشم نسبت به دوسال پیش 6 برابر شد..استاد در این فایل بیان میکند اگر واقعا تمرکزتون برروی زیباییها باشه واز قوانین بدون تغییر الهی استفاده کنید زندگی را برای خودمون به وجود میاریم که دوستش داریم ومهم اینه که ما دنبال زیباییها باشیم وتحسین کنیم وشکرگزاری کنیم حتی قبل از دریافت نعمتها …ومن هرروز دفتر شکرگزاری را همانطور که فایل رازشکرگزاری خانم راندابرن گفته را می نویسم ..ووقتی از نگاه کردن به اخبار واتفاقات بد دست برداشته وفقط به فیلمهای انگیزشی وفایلهای صوتی گوش میکنم آرامش بی نظیری پیدا کرده ام وسعی میکنم اول هرروز احساس خوب پیدا کرده وسپس دنبال ل کار روزانه ام بروم….
عالی بود مرسییییییییی
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم از اشتراک گذاشتن داستان زندگیتان
من خیلی یاد گرفتم
وبهتون تبریک میگم بایت تک تک موفقیت هاتون وتحسینتون میکنم
ان شالله روز به روز موفق وموفق تر وشادتر شوید
تبریکمیگم این آگاهی ها و موفقیت هاتون رو
چرا در آزمونهای استخدامی قبول نمیشم؟
جواب چون تمرکز من در این آزمونها روی پارتی بازیه پس پارتی بازیه و نتیجه هم چیزیست که انتظار دارم اگر تمرکزم بر لیاقتم باشه قطعا موفق خواهم شد.
این قسمت خیلی کارساز بود برام
بهترین ها رواز خدا براتون آرزو میکنم
بازم موفقیت هاتون رو تبریک میگم خیلی وشحال شدم براتون
وقتی سبب ساز خدا باشه معلومه که راه موفقیت رو خدا باز میکنه…
هیچ اتفاقی اتفاقی نیست
ممنون استاد
آقای زمانی درود بر شما . تبریک بخاطر انتخاب بهترین راه
سلام دوباره
میخاستم چیزها و اتفاقاتی که در این دو سال برام افتاد و با قانون جذب اونارو جذب کردم بنویسم
من گفتم که ماشینم رو فروختم و حدود 9 ماه با موتورسیکلت میرفتم سرکار و توی هدفهام بود یک ماشین پارس مدل 94 بخرم.هرجا میدیدمش بهش نگاه میکردم و خودمو تجسم میکردم که با ماشین خودم و خانواده ام داریم میریم سفر و بالاخره خریدمش
جالبتر اینکه هیچوقت بی پول نمیشم. کیف و جیبم خالی میشه اما صفر نمیشه و از جاهایی که فکرش نمیکنم میرسه.
مثلا آخرین پول که بدست اوردم . داشتم برای نیروهام دنبال پول میگشتم و بفکر این بودم از کجاها میتونم پول رو بدست بیارم. که زنگ زدم به یکی از سرپرست کارگاه هام که سوال دیگه ای رو ازش بپرسم. اما اون تو حرفهاش گفت راستی اگر پول برای بچه ها خاستی . من دارم وبهت میدم.
دیگه چند وقته که بدون فکر کردن به اینکه پول دارم یا نه . دارم کارهام انجام میدم.
واقعا وقتی ترسی از بی پولی نداشته باشی .خیلی احساس قدرت میکنی و با فکر باز تر کار میکنی و راهت ادامه میدی.
باز از استاد خوبم و گروهشون سپاسگزارم.
با سلام خدمت استاد بزرگوار و بقیه دوستان
واقعا از داستان دوستان لذت بردم خیلی عالی بود
بنام خدا
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم چون اصلا خودم هم نمیدونم که چطوری شد استاد عباسمنش رو شناختم ولی سعی میکنم از اول براتون بگم داستان رو تا عزیزانی که میخوان استفاده بکنن و انگیزه ای بگیرن به دردشون بخوره
همین اول هم قسم به جان عزیزانم میخورم که هرچی مینویسم عین حقیقته…
دقیقا یک سال پیش اواخر مردادماه بود که یه مغازه سوپرمارکت اجاره ای توی شهرک ولیعصر خوی (آ.غ) گرفته بودم و با انبوه گرفتاری و حال بد و افسردگی نشسته بودم تو مغازه و پشت کامپیوترم تو اینترنت میگشتم..البته بازم میگم دقیقا اون اولش رو یادم نمیاد که چطوری به این سایت اومدم و مطمئنم کارخدا بود چون این سایت نه تبلیغاتی داره جایی نه هیچی..!!!!
خلاصه همون روز توی سایت گشتی زدم و گفتم ببینم این آقا چی میگه.. کم کم که جلوتر رفتم دیدم مطالب به دلم میشینه انگار همون چیزهایی هست که سالهاست میدونم ولی بلد نیستم به زبون بیارم.
خلاصه اول شروع کردم به دانلود مطالب رایگان..البته فایلهای تصویری
وقتی اون فایلی رو دیدم که استاد توی شمال جلوی ویلا ضبط کرده بود خداشاهده اصلا انگار آدم دیگه ای شده بودم و حالم عوض شده بود هرچند من همون هادی بودم با همون مغازه لعنتی و همون بی پولی و اوضاع خراب …ولی حالم داشت عوض میشد و اینو کاملا حس میکردم!
یادمه همون شب که رفتم خونه به خانمم گفتم که من یه چیزهای جالبی از دنیا کشف کردم ومطمئنم درسته و حال منو عوض کرده و از این حرفها….ولی خانمم از اول هم آدم بدبینی هست هرچند خیلی خوبه ولی دست خودش نیست منفی بافه و چندساله هی افسردگی میگیره…
خلاصه مطابق انتظارم من هرچی توضیح دادم گفت این حرفها مسخرست..بدبخت برو دنبال پول اجاره خونه مونده من باید برم دکتر پول میخوام و از این حرفها.
راستش بعد این حرفها ته دلم لرزید گفتم راست میگه دیگه هادی مسخره بازیه که بشینی فکرخوب کنی همه چی خوب بشه و پولدار بشی!!!
صبح بیدار شدم و رفتم مغازه بعد یکی دوساعت دلم میگفت برو یه سری بزن به سایت..امتحانش که ضرری نداره..ومن باز شروع کردم به دانلود فایلهای رایگان و ایندفعه که حالم بهتر شد تصمیم گرفتم که تو خونه حرفی نزنم وخودم عمل کنم (بعدها توی قانون آفرینش فهمیدم که اصلا نباید میگفتم)
خلاصه کم کم شروع به خرید کتابهای صوتی کردم
کتاب معجزه سپاسگزاری رو گوش کردم.. کارم شده بود از مغازه تا خونه که شاید دوهزار قدم میشد باهرقدم میگفتم سپاسگزارم!
دیگه حرفهای منفی زدن رو گذاشتم کنار و هروز جملات تاکیدی میگفتم
سه ماه گذشت و خبری نشد
تا اینکه یه روز ظهر مغازه نشسته بودم صاحب مغازه اومد و بعد احوالپرسی شروع کرد به این حرفها که اوضاع چطوره و کاسبی چطوره و برنامه ت چیه و ازاین حرفها…..منم گفتم من علاقه ام این شغل نیست و اجبارا نشستم اینجا وگرنه کار من موبایلفروشیه و از تعمیرات هم سردر میارم ولی سرمایه ندارم
با کمال خونسردی برگشت گفت چقدر سرمایه لازم داری؟
منم همینجوری گفتم یه سی چهل تومنی باشه کارم راه میفته
برگشت گفت: من یه سی تومن بهت میتونم بدم مغازه رو یه تغییراتی بده و کارتو شروع کن.. منم چیز خاصی ازت نمیخوام شش ماه اول ازت هیچ سودی نمیخوام بعد اون باید یه سودی از درآمدت رو به من میدی…
من که خشکم زده بود یه تشکر خشک و خالی کردم و بلند شد گفت صبح بیامغازه چک رو بدم و خدافظی کرد ورفت..
بعد رفتنش من دوساعت نشسته بودم رو صندلی و تو فکر بودم که خدایا این چه حکمتیه..این دیگه چه برنامه ایه..یعنی چی اصلا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شب رفتم خونه و جریان رو با ذوق و شوق به خانومم گفتم اونم خیلی خوشحال شد ولی کاملا معلوم بود که هیچ ارتباطی قائل نبود بین قانون جذب و این اتفاق.
صبح رفتم چک رو گرفتم و اصلا تو حال خودم نبودم تا حالا سی میلیون رو یکجا تو حسابم ندیده بودم
خلاصه رفتم و بعد تغییرات مغازه و خرید وسایل از اواخر شهریور مغازه کهنه بقالی من تبدیل شده به یک مغازه شیک موبایلفروشی…
بعد این جریان من قانون آفرینش رو خریداری کردم و نتایج خیلی خیلی زیادی گرفتم که اگه بخوام بگم دقیقا یک کتاب خواهد شد..
الان دیگه هرروز صبح که بیدار میشم باسپاسگزاری از خونه خارج میشم و هرشب که میخوام بخوابم با تجسم اهداف میخوابم..
در آخر میخوام بگم خدااایااا شکرررررررت که منو بااین قانون آشنا کردی
و استادعباسمنش ان شاء.. هرچی آرزو داری بهش برسی…
سپاسگزارم.
آقای قاسم زاده زندگیتان پر باشد از معجزه های خدا
سلام به آقای قاسم زاده عزیز
آفرین به شما که قانون درخواست رو خواسته یا ناخواسته انجام دادین و به هدفتون رسیدین.
سلام. عالی وصادقانه بود- ان شاالله همیشه این احساس خوب را داشته باشید.موفق باشید
سلام
چقدر قشنگ بود دست خدا همیشه همراهتان
همسرتان نیز با شما همراه می شوند مطمئن باشید با ایمانی محکمتر و راسخت تر حرکت کنید
شما عالی حرکت می کنید و مطمئن هستیم دست خدا یکسره همراه شماست
در پناه حق
تبریک میگم ..موفق باشی دوست عزیز
خدایاشکرت واقعا عالی بود اشک شوق ریختم براتون خیلی حالم خوب شد خدایا عاشقتم واقعا عاشقتم