«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 39
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
((معجزه ی امروز زندگی من ))
????????????????????????????????????
امروز شگفت انگیز ترین روز زندگیم بود
خدای من ، هنوز هم برایم باور نکردی است
چه قدر هر روز از خداوند بسته ی روانشناسی ثروت را طلب می کردم و امروز پاسخ خدا را دریافت کردم
ابتدا در مسابقه یک کتاب مرجع برنده شدم و امروز هم در مسابقه عقل کل جایزه دریافت کردم و سی درصد به لطف استاد عزیزم ، محصولات سایت تخفیف خورد و توانستم بسته ی روانشناسی ثروت را مانند یک معجزه ی الهی به دست آورم
از خوشحالی دستانم می لرزید و نمی توانستم بسته را دانلود کنم ، سراپا شوق بودم ، احساس وصف ناپذیری داشتم زیرا می شد دستان خدا را دید که چگونه بر من منت نهاد
استاد بزرگوارم ، امیدوارم پیام مرا بخوانید ، شما در عید بندگی ، بزرگترین هدیه ی زندگی ام را به من عنایت فرمودید ، بسیار بسیار از شما سپاسگزارم
امیدوارم شاگرد خوبی برایتان باشم و قول می دهم تمام تلاشم را بکنم تا از این بسته نهایت استفاده را به لطف خداوند عزیزم انشالله داشته باشم
خانم فرهادی نازنینم ، از صمیم قلب شما را دوست دارم و همیشه صدای دلنشینتان را که می شنوم ، انرژی و نیروی مثبتی همه ی وجودم را می گیرد ، بسیار از این همه لطف و مرحمت شما سپاسگزارم
سلام خانم شبخیز عزیز , موفقیت شما مهرتاییدی بر صحبت های استاد بود که فقط روی الله حساب کنیم چون
سلام خانون شبخیز
خیلییییییییییییییییییییی خوشحالم کیف کردم انگار خودم این اتفاق برام افتاده از خدای مهربونم خیلییییییییییییییییییییییییی ممنونم که به یکی از بنده هاش چنین محبتی کرده به به به کیف کردم ایشالا بعد از بسته روانشناسی ثروت میلیاردها تومن پول از گواراترین و لذتبخشترین و طیب ترین و حلال ترین راه ها و سریعترین زمانها و نزدیکترین مسیرها از خزانه غیب الهی از همونجایی که خدا میگه بیحساب روزی میدهیم از همونجاها مثل آب که در رودخانه جاریه مثل هوا که در نفسها جاری مثل خون که در رگها جاریه به زندگی خودت و نسلهای بعد از خودت جاری بشه و در بهترین و زیباترین و سلامت ترین و خیرترین و آرامشبخشترین راه ها با لذتی وصف ناپذیر خرج بشه و کیففففففففففففففففففف کنید به به به کیف کردم خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتت عالیییییییییی بود
دوست عزیز سلام چه متن زیبایی نوشته اید این همه شور و اشتیاق شما انشالله به پیروزی های چشمگیر می انجامد از دعای خیر شما بسیار سپاسگزارم چه قدر انرژی بخش بود ، خوش به حال خدا به خاطر داشتن بندگانی بااخلاص و بی ریا و خوش به سعادت من به خاطر داشتن چنین دوستانی
امام صادق علیه السلام :
بر مردم زمانى می آید که امامشان از منظر آنان غایب مىشود. خوشا به حال آنان که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهلبیت ثابتقدم و استوار بمانند! کمترین پاداشى که به آنان میرسد، این است که خداى متعال خطابشان مىیکند و میفرماید: بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است.
کمال الدین، ج 1، ص33
آلما جان از حدیثی که نوشته بودید خیلی قوت قلب گرفتم سپاسگزارم
سلام دوستان , دیروز در برنامه سمت خدا آقای عابدینی مهمان برنامه بودند و آیات 18_23سوره ی حج رو تفسیر کردند.
تفسیرشون به صحبت های استاد خیلی شباهت داشت و در مورد اینکه انسان توانایی خلق آیندشو داره و اگر قدرت خداوند رو باور کنیم همه چیز ممکن میشود.
قسمتی از صحبت های ایشون :
در بهشت اراده انسان انجام میشود. هرچه اراده میکند در آنجا محقق است. نامه نوشته میشود. از حی قیوم لا یموت، به حی قیومی که نمیمیرد. موضوع چیست؟ موضوع این است که من تا به حال به گونهای بودم «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» (یس/82) تو در اینجا به گونهای میشوی که هر چیزی میخواهی میشود. همان «کُن فیکون» است. یعنی در آنجا ولایت پیدا میکنند. یعنی اراده انسان در بهشت تحقق است. بین اراده و تحقق فاصلهای نیست. این اراده که در بهشت برای مؤمنین محقق میشود، در حد وجود مؤمن در بهشت، چون آنچه که میخواهد میشود. ولی این مؤمن ممکن است که خیلی چیزها را نمیداند و وجودش در این مرتبه نبوده و لذا نمیخواهد. اما اگر چیزی را شناخت و اراده کرد، تحقق دارد. این حقیقت در نظام وجود اولیاء در دنیا هم محقق است. اسم این را ولایت تکوینی میگذارند که در دنیا بشود راحت تصرف کرد. منتهی اینها محو اراده الهی هستند. چیزی به غیر از آن نمیخواهند.
از اینکه خداوند من رو جزو هدایت شدگان قرار داده و دوستان خوبی چون شما دارم از پروردگارم سپاسگزارم.
با عرض سلام خدمت استاد عزیز و گرانقدرم
استاد با اینکه مسابقه شما به اتمام رسیده است و بعلت درگیر بودن در آزمون نظام مهندسی فرصت نکردم در مسابقه شرکت کنم، اما دلم میخواهد تجربه ام را برایتان بنویسم تا هم از شما تشکر کنم و هم از خدا. البته تجربه من در زمینه موفقیت مالی نیست ولی خب بسیار شنیدنی است.
من در یک روستای دور افتاده و در یک خانواده مذهبی بدنیا اومدم. از بچگی قوه تخیل و تجسم بسیار قوی ای داشتم اما تا همین 2 سال پیش که با سایت شما آشنا شدم نمیدونستم که این منم که اتفاقات خوب و بد زندگیم را رقم میزنم. در حالیکه قبلا فکر میکردم حس ششم قوی ای دارم و میتونم آینده رو پیشگویی کنم. بهر حال بگذریم.
چون برادرم بسیار در درس خوندن کوشا بود و با تمام مشکلاتی که داشتیم تونست مهندسی برق قبول بشه ، من هم برادرمو الگوی خودم قرار دادم و گفتم من هم باید مهندسی برق قبول بشم. من تمام دوران تحصیلم بجز دوره ابتدایی رو در خوابگاههای شبانه روزی نمونه دولتی سپری کردم اما حتا لحظه ای یادم نمیاد که از اون شرایط سخت به درگاه خدا شکایت کرده باشم. همیشه هدفم جلوی چشمم بود و با تمام وجودم تلاش میکردم که قبول بشم. شرایط بسیار سختی داشتم . دوران راهنمایی رو در اتاقهای 30 نفره، دبیرستان رو در اتاقهای 20 نفره و دانشگاه هم در اتاق 6 نفره زندگی کردم. بعلت اینکه روستای ما نه تلفن داشت و نه جاده درست حسابی، ماشین هم خیلی اونجا رفت و آمد نمیکرد و من مجبور بودم از همان کلاس اول راهنمایی هر 2 ماه یکبار و حتا گاهی هر 3 ماه به خانواده ام سر بزنم و این منو خیلی مستقل بار آورد. بعلت نبود تلفن، خانواده من هم نمیتونستند با من در ارتباط باشن و خلاصه اینکه همیشه بی پول بودم و کار من این بود که از این دوستم پول قرض میکردم به اون یکی دوستم قرضشو پس میدادم.
در تمام دوران تحصیلم تنها هدف و فکر و ذکرم قبولی در کنکور ورشته مهندسی برق بود خودمو تجسم میکردم که قبول شده ام و رتبه 1 کشور شده ام و با من مصاحبه میکنند و کلی ذوق میکردم . وقتی نتایج کنکور اومد و داییم به من مژدگانی داد که قبول شده ام من اصلا ذوق زده نشدم چون من از قبل میدونستم که قبول میشم. حالا درسته رتبه اول کشور نشدم اما رشته مهندسی برق دانشگاه دولتی رو قبول شدم و از خدا بسیار ممنونم.
در دوران دانشگاه و البته قبل از اون در دبیرستان علاقه خاصی به کتابهای روانشناسی و کلا کار کردن بر روی ذهن داشتم و علاقه من طوری بود که تمام دوستانم وقتی میرفتن بیرون و یه کتاب جدید در همین زمینه توی کتابفروشیا میدیدن میومدن بمن میگفتن که فلان کتابم هست ها برو اونم بخون. و من وقتی کتابا رو میخوندم چنان غرق کتاب میشدم که همه بمن میگفتن ادم فک میکنه تو داری رمان میخونی.
استاد شما در دوره عشق و مودت گفتین که ما میتونیم رفتار بقیه رو با خودمون کنترل کنیم. میخام بهتون بگم که من هم در دوران دانشگاه دقیقا کارای شما رو میکردم. ولی نمیدونستم که بخاطر افکارمه در حالیکه اون موقع فکر میکردم بخاطر جذابیت ظاهری و زیبایی چهره ام این قدرت رو دارم. قضیه از این قراره که در دوران دانشگاه، هر پسری رو که ازش خوشم میومد روش تمرکز میکردم و بی بروبرگرد اون پسرعاشقم میشد. ولی بخاطر افکار پوچ مذهبی ای که داشتم فکر میکردم هر نوع ارتباطی حتا حرف زدن با جنس مخالف حرامه و نخواستم با هیچ کدوم از اون پسرا دوست بشم وفقط اونا خودشونو به هر دری میزدن که به هر بهونه ای با من حرف بزنن اما من هرگز بهشون روی خوش نشون ندادم. این قضیه در مورد یکی از استادای مجردم هم صادق بود. البته الان که نزدیک 10 سال از اون روزها میگذره من متوجه شدم که بزرگترین اشتباه رو کردم و از قانون بر ضد خودم استفاده کردم. چون اون موقع که روی هر پسری تمرکز میکردم میدونستم که نمیخام نه باهاش دوست بشم و نه باهاش ازدواج کنم و فقط میخاستم یه جورایی با احساساتشون بازی کنم و اونا رو عاشق خودم کنم که بخودم قدرتمو ثابت کنم. (برای خودم واقعا متاسفم)
دوران دانشگاه رو با بهترین معدل به پایان بردم. در دانشگاه همیشه برای ازدواجم تجسم میکردم و با خودم میگفتم شوهر من باید یه ادم کارشناس ارشد برق باشه خوش تیپ باشه و فوق العاده پولدار و با اخلاق و مهربون. و همیشه منتظر همچین کسی بودم و قلبم هم اطمینان میداد که این فرد حتما یه روزی وارد زندگیم میشه. وقتی دانشگام تموم شد و رفتم تهران تا در کنار برادرم مشغول به کار بشم، با همون فردی که منتظرش بودم آشنا شدم. ایشون دوست صمیمی برادرم بودند. وقتی در همون نگاه اول همدیگه رو ملاقات کردیم قلبم بمن گفت این همون کسیه که منتطرش بودی؛ با اینکه اصلا از میزان تحصیلاتش و ثروتش و خونوادش هیچی نمیدونستم. بعدا که بیشتر اشنا شدم دیدم تمام اون مشخصاتو داره .
دوست برادرم، محمد در همون هفته اول آشناییمون منو از برادرم خواستگاری کرد. وقتی برادرم قضیه رو گفت بمن گفت ببین نکنه الان خودتو گم کنی و … من تو دلم به برادرم خندیدم و گفتم من منتظر همچین روزی بودم بعد تو الان بمن میگی خودتو گم نکنی!!!
همون شبی که برادرم قضیه خواستگاری رو بمن گفت من در پوست خودم نمی گنجیدم و مطمان بودم که با همدیگه ازدواج می کنیم و شروع کردم به رویاپردازی و طوری تجسم میکردم که انگار واقعا ما با هم ازدواج کردیم. در همون موقع که داشتم تجسم میکردم ناگهان برادرم عطسه کرد. از زمان بچگیم مامانم و تمام فک و فامیل به این اعتقاد داشتند که وقتی داری در مورد انجام کاری حرف میزنی یا فکر میکنی و کسی در همون لحظه عطسه کنه ینی صبر اومده و اون کار اتفاق نمی افته.
وقتی برادرم عطسه کرد دقیقا به همون اندازه ای که قبلش مطمان بودم منو محمد با هم ازدواج می کنیم، به همون اندازه مطمان شدم که ما با هم ازدواج نمی کنیم. از همون لحظه شروع کردم به گریه کردن و شکایت کردن به خدا که خدایا تو چرا آرزومو بمن نمیدی.
بخاطر این اعتقاد مسخره، منم بخودم گفتم پس بزار هی منفی فکر کنم و هی بخودم بگم که منو محمد با هم ازدواج نمی کنیم تا دوباره یکی عطسه کنه و وقتی یکی عطسه کرد برعکسش اتفاق می افته و اونوقت ما با هم ازدواج می کنیم. و شروع کردم به تجسم کردن منفی و روز به روز افسرده تر شدم. این افسردگی بمدت 5 سال ادامه یافت. در این مدت خواستگارهای زیادی برام اومدن اما من از هر کی خوشم میومد یه اتفاقی میفتاد که نمیشد. و انقدر که به عطسه کردن فکر میکردم تمام زندگیم شده بود ترس از اینکه الان یکی عطسه میکنه و …
در افسردگی کامل سیر میکردم و حتا به فکر خودکشی می افتادم گاهی. تا اینکه پاییز سال 93 به همکارم قول دادم که از این به بعد فقط و فقط مثبت فکر میکنم. یکماه به سختی فکرمو کنترل میکردم و هر وقت میخواستم شکایت کنم همکارم مچمو میگرفت و یاداوری میکرد که باید مثبت فکر کنی. بعد از یکماه همکارم یه فایلی رو بمن داد و گفت بیا این فایلو گوش بده در مورد ثروته ولی بدرد تو هم میخوره. اون فایل، قسمت اول فایل صوتی “چگونه در عرض یکسال درآمد خود را سه برابر کنیم” بود.
من اون فایلو گوش دادم و نمیدونین چه انرژی ای گرفتم. با اشتیاق تمام اومدم دو تا قسمت بعدی و تمام فایلای رایگان رو هم دانلود کردم و صبح تا شب گوش میدادم. حرفای شما استاد بمن انرژی میداد و هر وقت میخاستم دوباره به افسردگی برگردم شور و حرارت کلام شما مانع میشد.
من هر روز بارها و بارها فایلا رو گوش میدادم و بعدش دوره گام به گام تا استقلال مالی رو خریدم و همینطور کم کم تمام محصولات شما رو خریدم. وقتی در دوره هدفگذاری شما شرکت کردم در جلسه فکر کنم سوم گفتین که خواسته تان را با جزییات کامل بنویسید. منم شروع کردم به نوشتن در مورد ازدواج رویایی ای که آرزو داشتم. داشتم با خودم فکر میکردم که چی بنویسم ناخودآگاه فکرم رفت سراغ محمد. سریع بخودم گفتم با اون که نمیتونم ازدواج کنم اما ناگهان یه صدایی تو قلبم گفت چرا نشه. استاد نمیدونین وقتی اون صدا رو تو قلبم حس کردم موهای تنم سیخ شد… خدا داشت با من حرف میزد. من باورم نمیشد ناخودآگاه شروع کردم به گریه کردن و بخودم گفتم خدایا ینی میشه؟
در هر صورت سال 94 هم سپری شد و من بارها و بارها هی بزور تجسم میکردم ولی خیلی زود عقلم مانع میشد و باز بخودم میگفتم نه نمیشه. سال 95 برای خودم هدفگذاری کردم که میخام یه ازدواج موفق داشته باشم اصلا هم مهم نیست که محمد باشه یا کس دیگه ای. اما خصوصیات موردنظرمو داشته باشه.
اوایل سال 95 دوره عشق و مودت رو ثبت نام کردم و بعد از اون دوره نسبت به قبل خیلی بهتر میتونم تجسم کنم. و پیشرفت من در حدی است که وقتی تجسم میکنم عقلم دیگه مانع نمیشه اما هنوز هم باید فکرمو کنترل کنم چون تا حواسم ازش پرت میشه دوباره برمیگرده سراغ همون افکار مسموم و بیمارگونه دوره افسردگی.
استاد بعد از تهیه دوره روانشناسی ثروت، بعد از 6 ماه یه شرکت ثبت کردم اما فعلا درآمد خاصی از شرکتم ندارم. تمام کارهای ثبت شرکت و حتا ایده آن خودبخود بمن نشان داده شد.
ماه گذشته برادرم که دید شرکت ثبت کرده ام بمن گفت بیا برو دوره هایی که محمد برگزار میکنه رو شرکت کن چون در زمینه فعالیت شرکت توعه. من این رو یه نشونه میدونم شاید خدا داره به قولی که بمن داده بود عمل میکنه و داره شرایط رو طوری درست میکنه که منو محمد دوباره با هم ملاقات داشته باشیم البته نمیدونم شاید هم توهم زده ام. 2 هفته آینده قراره برم و اون دوره آموزشی رو شرکت کنم.
استاد از شما بینهایت تشکر میکنم چون شما زندگیمو از لبه پرتگاه نجات دادین. کلام شما بمن قدرت و انرژی میداد تا این راه رو تا الان ادامه دادم و با توکل بر خدا تا ابد این راه را ادامه خواهم داد. از خدای بزرگم بی نهایت سپاسگزارم که منو با شما آشنا کرد. اما در این 7 سالی که از آشنایی منو محمد میگذره من با تمام وجودم به آیه” فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره” ایمان آوردم . چون تمام اون تجسمهای منفی که نادانسته در قبال دیگران میکردم به سر خودم اومد و من بارها و بارها از خدا طلب بخشش کردم.
سلام خانوم زهره ارجمند سپاس از مطالیب تون با حال بود ????????????
سلام خانم ارجمند داستان شما به شدت من رو یاد یکی از اقواممون انداخت. دختر عموم. به طرز عجیبی حس کردم شما شباهت بسیار زیادی به دختر عموی من دارین آخه من خودم جزء کسایی بودم که عاشق دختر عموم شده بودم و اون مثل شما نه میخواست با کسی دوست باشه و نه با کسی ازدواج کنه. همزاد پنداری عجیبی با داستان شما کردم. ولی نظرم اینه که من هم از جنس دختر عموم بودم و هنوز هم کمتر ولی هستم که در مدارش قرار گرفتم و عاشقش شدم گرچه الان اصلا احساس عشقی بهش ندارم و فقط دوست دارم کمکش کنم. ولی الان میفهمم که من خدا رو اون موقع نداشتم و به جای وابسته بودن به خدا وابسته به بهده هاش میشدم. فکر میکنم شما هم مشکل من رو داشتید و معذرت میخوام دارید. به خدا وابسته باشید. هر موقع احساس علاقه شدید مثل وابستگی به کسی داشتید بدونید که ممکنه طرفتون رو یه مدت به دست بیارید ولی بعد حتما از دستش میدید میدونید چرا؟ چون وقتی به کسی وابسته میشید اولش برای هر دو نفر جذابه ولی بعدش چون آزادی شخص گرفته میشه اون هرگز حاضر نمیشه آزادیشو با همیشه در کنار شما بودن تعویض کنه. این رو از استاد یاد گرفتم. شما رو به خدا تو زندگیتون فقط به خدا وابسته بشید اون قدر وابسته که اگه نباشه بمیرید…
پیروز و موفق باشید ممنون از داشتانی که نوشتید بسیار آموزنده بود برای من
جک ما؛ کارآفرین چینی، فاتح گنج علیبابا
«باید اسمی انتخاب میکردیم که در عین منحصربهفرد بودن، برای مردم آشنا هم باشد؛ بهعلاوه تلفظ آن برای ملتها با زبانهای مختلف راحت باشد.» جک سالها مدرس زبان انگلیسی بود و از این طریق با داستان علیبابا و چهل دزد بغداد از مجموعهی هزار و یک شب آشنایی داشت. «روزی در کافهای در سن فرانسیسکو نشسته بودم و به اسم شرکت فکر میکردم. گارسون که آمد پرسیدم: از علیبابا چیزی میدانی؟ گفت: سِسِمی باز شو و همانجا بود که به خودم گفتم بله این اسمی است که به دنبالش هستم. سریع به خیابان رفتم از چندین رهگذر همین سوال را کردم؛ آلمانی، هندی، ژاپنی، چینی و … همه علیبابا را میشناختند. علیبابا بازرگان باهوشی بود که به روستاییان کمک میکرد. علیبابا غار گنج را برای شرکتهای کوچک و متوسط باز میکند!»
آنچه خواندید توضیحی است که «جک ما» (Jack Ma)، یکی از بنیانگذاران و مرد اول شرکت علیبابا دربارهی نام شرکتش داده. «ما یون» (Ma Yun) که بعدها با نام جک ما معروف شد، در سال 1964 در شهر هانگژوی چیندر خانوادهای با وضعیت مالی متوسط به دنیا آمد. پدر و مادرش نوازنده و نقال بودند.
آیندهی او زمانی رقم خورد که رییس جمهور وقت ایالات متحده، ریچارد نیکسون، به چین سفر کرد و به انزوای این کشور در جامعهی بینالملل خاتمه داد. بعد از آن بود که سرمایهها و گردشگران غربی به چین سرازیر شدند؛ حالا که به لطف سیاستهای درست دولتمردان، فضای رشد فراهم شده بود یون که اشتیاق فراوانی به یادگیری انگلیسی داشت، نه سال تمام هر روز به هتلی در حوالی شهر میرفت تا بهعنوان راهنما، با گردشگران خارجی انگلیسی تمرین کند.
لقب «جک» را هم یکی از همان خارجیها به او داده. آخر سر هم آنقدر کنکور داد تا بالاخره بار سوم در رشته زبان انگلیسی وارد دانشگاه شد و در سال 1988 لیسانس گرفت.
«ما» برخلاف بزرگان درهی سیلیکون مانند مارک زاکربرگ،بیل گیتس و استیو جابز تحصیل در دانشگاه را برای کارآفرینی رها نکرد. او از آنجا که امکانات آمریکاییها را در کشورش نداشت و نیز به واسطهی طبقهی اجتماعیاش با افراد صاحبنفوذ هم مرتبط نبود تنها راهحل را تحصیل دید. وقتی علیبابا را راه انداخته بود همزمان مشغول درس خواندن در رشته MBA بود تا راه و رسم تجارت را یاد بگیرد. جک ما یک محصول دانشگاهی است تا بازار.
باور کردن اینکه این مرد در مسیر زندگی چقدر شکست خورده و با درهای بسته مواجه شده کمی دشوار است. آنطور که خودش در مصاحبهها گفته از امتحانات مدرسه گرفته تا ورودی دانشگاه و استخدام در شرکتها، او بارها و بارها رد شده ولی از پا ننشسته. حتی همین اواخر باز هم در کسب اعتماد و جمعآوری سرمایه از درهی سیلیکون موفق نبود و کسی برای کار او ارزش قائل نشد.
از بس که در آزمونهای ورودی مشاغل (از KFC تا ادارهی پلیس) شرکت کرده و قبول نشده بود، نهایتا تصمیم گرفت به همان تدریس انگلیسی بپردازد. اما اوضاع پرداختی به معلمان در چین مانند اکثر نقاط جهان تعریفی نداشت و جکِ جوان که برای آینده برنامههای فراوانی داشت را راضی نمیکرد.
از دانش رایانه و برنامهنویسی سر در نمیآورد ولی وقتی به آمریکا رفت و برای اولین بار از اینترنت استفاده کرد توانمندی بالقوه آن را درک کرد. خودش در جایی گفته: «وقتی شروع به جستوجو در وب کردم نتایج مرتبط با چین پیدا نکردم و همین مساله باعث ایجاد جرقهی یک فعالیت اینترنتی برای کشورم شد.»
دو تلاش اولش برای راهاندازی چنین کسبوکاری موفق نبود؛ تا اینکه بالاخره چهار سال بعد، 17 نفر از دوستانش را در منزلش جمع کرد و متقاعدشان کرد تا در ایدهی مرکز خرید اینترنتی او سرمایهگذاری کنند؛ و اینگونه علیبابا شکل گرفت.
ارتباطات مناسب حاکمیت چین با جهان باعث شد شرکتهای نوپای چینی در معرض سرمایههای بینالمللی قرار بگیرند و تیم جوان علیبابا بهزودی توانست در یک مرحله، 5 و در نوبت بعد 20 میلیون دلار پول دریافت کند. نکات حائز اهمیتی در ارتباط تیم علیبابا با دولت چین نهفته که میتواند راهگشای شرکتهای نوپا در دیگر کشورها باشد. آنطور که جک ما میگوید اوایل آنها با حکومت کار میکردند و پروژههای دولتی را انجام میدادند؛ اما چندی که گذشت درگیر کاغذبازیها و رشوهگیریهای مرسوم دولتی شدند و تازه فهمیدند که برای بزرگشدن این روش جواب نمیدهد. به قول او: «عاشق دولت باشید ولی با آن ازدواج نکنید.» این شد که وقتی دولت چین برای رفع مشکلی به تیم علیبابا رجوع کرد، نیاز حکومت را بهرایگان در ازای اینکه با آنها کاری نداشته باشند و مزاحم پیشرفتشان نشوند رفع کردند.
گروه علیبابا در سال 2003 وبگاه taobao را راه انداخت تا با شعبهی چین شرکت معظم eBay رقابت کند. آنها تصمیم گرفتند از فروشهای صورتگرفته درصدی دریافت نکنند و کلیهی فرآیند را برای خردهفروشیهای کوچک و متوسط بهرایگان انجام دهند. اما خود این موضوع باعث میشد مجموعه، درآمدی نداشته باشد. در نهایت با استفاده از راهکارهای جانبی توانستند به سوددهی رسیده و eBay را از گردونه حذف کنند. او در مصاحبهای جالب گفته اگر eBay کوسهی اقیانوس است ما هم کروکدیل رود یانگتسه هستیم!
هر چه میگذشت «ما» بیشتر به اهمیت روابط در تجارت پی میبرد و تلاشهای زیادی برای رابطهسازی انجام داد. چندی بعد در سال 2005 توانست از طریق هموطن خود و یکی از موسسان یاهو، این شرکت را مجاب کند در عوض 40 درصد از سهام علیبابا، 1 میلیارد دلار سرمایهگذاری کند.
روند پیشرفت علیبابا تحت مدیریت جک ما ادامه داشت تا در سال 2013 او سمت مدیر عاملی را ترک کرد و ریاست هیات مدیره را بر عهده گرفت. اما بزرگترین و درعینحال شجاعانهترین حرکت مجموعهی علیبابا، عرضهی سهام این شرکت در بورس ایالات متحده بود که به یکباره ارزش این شرکت را تا 159 میلیارد دلار بالا برد و به تبع آن، «ما» با 25 میلیارد دلار سرمایه، ثروتمندترین مرد چین لقب گرفت. جک ما در صحبتهایی در همان روز میگوید: «امروز این پول نبود که بهدست آوردیم. آنچه حاصل شد اعتماد مردم بود.»
اینطور که دوستان قدیمی «ما» میگویند، این ثروت تغییری در روحیات او بهوجود نیاورده و حتی هنوز از خریدهای پر زرقوبرق پرهیز میکند. جک ما کوشیده خانوادهاش را از تیررس رسانهها دور نگه دارد تا پسر و دخترش در آرامش به تحصیل بپردازند. «ما» همچنان به مطالعه دربارهی کونگفو علاقه دارد، به مدیتیشن ادامه میدهد و تمرین مستمر تایچی را فراموش نکرده.
جک ما مانند بسیاری از ثروتمندان دنیای فناوری امروزی، در امور خیر شرکت میکند و دستبهخیر او در محل تولدش زبانزد است. در چین برای او احترام زیادی قائلاند و سخنرانیهای عمومیاش با حضور هزاران نفر برگزار میشود. اما همهی اینها مانع بروز شوخطبعی ذاتی «ما» نشده و گاه و بیگاه اجراهای نمایشی او برای کارکنان شرکت همه را سر شوق میآورد.
طبق گزارش مجلهی فوربز، تا سال 2015 سرمایهی جک ما 27 میلیارد دلار برآورد شده که باعث میشود او ثروتمندترین مرد در چین و هجدهمین نفر از لحاظ ثروت در جهان باشد.
این قسمت خیلی برام جالب بود????????????????????
امروز این پول نبود که بهدست آوردیم. آنچه حاصل شد اعتماد مردم بود.»
سلام.خانم شب خیز و اقای ارامان مشایخی عزیز بسیار از خوندن موفقیت هاتون لذت بردم.چقدر خوبه که موفقیت ها رو با این جرییات بنویسیم که یکی مثل خوده من یه باورر تو وجودش شکل بگیره که همین گام های کوچیک برای ذهن زمینه ساز موفقیت های بزرگ تر هست در اینده.خانم شب خیز بابت شجاعتتون و غلبه به ترس هاتون بهتون تبریک میگم و منم مثل شما امروز تصمیم گرفتم داروهای تو یخچال رو بریزم تو سطل آشغال.
اقای مشایخی خیلی خوبه که شما نشستن تو اون ماشین رو تجربه کردید این خودش یه نشانه س.ممنون که این حس خوب رو با ما به اشتراک گذاشتید
به امید روزی که شما،من و دیگر دوستان به اون 107 ارزو مون و حتی بیشتر رسیده باشیم و اینجا از اون موفقیت های بزرگ تر بنویسیم.
مریم جان دوست عزیزم سلام بابت آین همه ابراز لطفی که به بنده دارید سپاسگزارم امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشید
خانم رضوی خیلی خوشحالم که تونستم به دوستانم انگیزه بدم..انشالا همه به ارزوهای که دارن برسن…ممنونم????????????
سلام دوستان عزیزم
از آنجا که گفته شده بود کوچکترین موفقیت خود را بنویسم امروز اتفاقاتی که در سفر اخیر پیش آمد تعریف می کنم
استاد عباس منش عبارت تاکیدی جالبی را در فایل ها آموزش می دهند که می فرمایند همواره بگویید خدایا شکرت که در مکان و زمان درست قرار. داریم
چون آین بار با ماشین شخصی خودمان دل و جرات به خرج دادیم و به جاده زدیم طبعا مسیر را درست نمی شناختیم اما خوب تمام مسیرها با تابلوهایی که به عنوان راهنما است علامت گذاری شده است و مشخص شد ترس من و شوهرم بیهوده بوده است ، فقط در یک مسیر تابلو زده نشده بود وچون ساعت یک نیمه شب بود نمی دانستیم دقیقا برای استراحت کدام مکان را که از امنیت لازم برخوردار است انتخاب کنیم ، از ماشینی که کنار ما رد می شد سوال کردیم خندید و گفت ، همشهری سلام ، جالب بود که ایشان هم پلاک شیراز بودند و با خانواده ، به ما مکان خوبی را پیشنهاد دادند برای اسکان و چادر مسافرتی خود راهم کنار چادر ما نصب کردند
در ادامه ی مسیر شب بعد که به مکان بعدی رسیدیم و می خواستیم مقداری در هزینه ها صرفه جویی کنیم به چند محل اسکان مسافران سر زدیم اما محیط جالبی نبود، یادم به عبارت تاکیدی استاد افتاد من و شوهر و فرزندم با صدای بلند این عبارت تاکیدی زمان و مکان را با شکرگزاری تکرار کردیم که ، متوجه شدیم یک فرد موتورسوار که همسرش نیز همراهش بود کنار ماشین ما آمد ، و گفت خدمتکار مدرسه است و ما را به مدرسه برد و در بهترین اتاق آن ساکن کرد ،
اما چون از بچگی همیشه مرا از پلیس ترسانده بودند و این به یک باور نادرست در ذهن من تبدیل شده بود تقریبا تمام ایست بازرسی ها ماشین ما را متوقف می کردند خوب که کنکاش کردم متوجه این باور ذهنی ام شدم و تمام تلاشم را کردم که اعتماد به نفسم را افزایش دهم حداقل در مسیر برگشت اصلا خودروی ما را متوقف نکردند
باور اشتباه دیگرم آین است که به شدت از سگ می ترسم یک شب را هم در پارک جنگلی گذارانیدیم ، نصف شب صدای پارس همزمان چند سگ وحشی آمد که به صورت خیلی عجیب زوزه می کشیدند که فکر کردم به سمت چادرهای مسافران حمله کردند به شدت تپش قلب گرفتم اما یادم به حرف استاد افتاد که هیچ برگی بی اذن خداوند از درخت نمی افتد دلم آرام گرفت ، البته بعد متوجه شدیم که فقط به دنبال چند گربه گذاشته بودند ، جالب اینجاست که حتی کوچکترین موجود کوچکی مثلا یک پشه هم به سمت ما نیامد ، صدای سکوت جنگل بی نظیر است دلم می خواست تجربه ی سکوت جنگل را در هنگام شب که استاد می گفتند داشته باشم واقعا بی نظیر است طبیعت زیبای خداوند
همیشه یک پک کامل دارو برای فرزندم می بردم از ترس بیماری و همیشه در سفر خودم یا فرزندم بیمار می شدیم ، اما این بار تمام داروهایی که در خانه داشتیم را به سطل زباله منتقل کرده بودم و جالب اینجاست که هیچ کدام از ما در این سفر کوچکترین علائمی از بیماری حتی یک سرماخوردگی جزئی به سراغمان نیامد
خیلی سفر زیبایی بود در بهترین مکان و زمان قرار می گرفتیم و در تمام طول سفر شاد و با نشاط بودیم
اساسا استاد می گویند صبح خود را با شکرگزاری گزاری شروع کنید و بگویید که منتظر اتفاقات شاد و عالی و خبرهای خوب هستید و در انتهای شب هم ، همینگونه عمل کنید از روزی که این تکنیک سپاسگزاری را انجام می دهم ، زندگیم پر شده است اتفاقا ت مثبت و عالی
شما هم امتحان کنید واقعا نتیجه می دهد
به نام خدایی که جهان را با قوانینی مشخص آفرید
سلام به شما خانم شب خیز
واقعا بسیار فوق العاده وعالی بود.به شما بسیار تبریک می گویم که توانستید این همه تغییر در خودتان ایجاد نمایید واین نتایج فوق العاده را درزندگیتان بگیرید.به خود بنده بسیار برای استفاده کردن هرچه بیشتر از قانون انگیزه داد.
انشاءالله موفقیت هایتان روز افزون باد.
آقای کریمیان دوست عزیز سلام موفقیت های پی درپی شما را هم تبریک می گویم و بسیار از لطف شماسپاسگزارم
آفرین بر شما خانم شبخیز واقعا درک عملی و کاربردی بودن این تمرینات باعث میشه ن بیشتر این تمرینات رو باور کنم وقتی میبینم دوستانم به شیوه های مختلف دارن از تمرینات نتیجه میبینن. همواره در زمان مناسب در مکان مناسب قرار داشتن یعنی خوش شانس بودن در داستان شما خیلی خوب بود. سپاسگزارم از لطف شما که تجربیاتتون رو با ما شریک میشید.
سپاسگزارم دوست عزیز
انشالله خداوند شما را هم همواره در مکان و زمان درست بهترین ثروت های الهی قرار بدهد
خانم شب خیز عزیز چه مسافرت زیبایی به یاد مسافرت خودمون افتادم از خیلی جهات شبیه به هم بودیم چادر، اسکان مسافرین، ماشین و …
چند دقیقه رفتم امام رضا و برگشتم. ممنون که این خاطرات را برام زنده کردید.
همیشه به سفر و همیشه به شادی…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سپاسگزارم آقای جوان دوست بزرگوار
واقعا وقتی انسان به خواسته هایش دست می یابد پر از انرژی مثبت می شود
فریده جان دوست عزیزم سلام
ببخشید که متوجه پیام شما نشده بودم و با تاخیر پاسخ می دهم ، از شما بسیار سپاسگزارم و خیلی باعث خوشحالی من است که توانسته ام خدمت کوچکی به بهترین بندگان شایسته ی خداوند با پاسخ هایم در بخش عقل کل کنم
سلام خدمت دوستان..امروز یک تجریه جالب داشتم گفتم با شما به اشتراگ بذارم امروز یکی از ثروتمندان شهرم اومد مغازه پرینتر خرید بعد به من گفت بیا راه اندازی کن راستش بخوای اسم ماشینش بلد نیستم فقط شاسی بلند بود وقتی خواست ماشین پارک کنه بهم گفت که خیلی خوش شانسه و همیشه براش جا پارک هست اسم شرکتش کوه گل بود تو کار اب معدنی بود خداشکر خیلی کار بارش گرفته داره ساختمون میسازه از وقتی سوار ماشیت شدم دارم دیونه میشم
آقای مشایخی چقدر خوشحال شدم که با یکی از ثروتمندان شهرتون آشنا شدید، بعد از خوندن تجربه تون منم بودن توی اون ماشین رو تجسم کردم و حس خوبی رو تجربه کردم، ان شاالله خیلی زود هم شما هم من و هم همه ی عزیزان این سایت به خواسته هامون میرسیم???????????????? امیدوارم روز به روز پله های ترقی رو باسرعت بیشتر طی کنید و همیشه شاد و ثروتمند و خوشبخت و سالم و سعادتمند باشید
مرسی دوست عزیز????????????
این بنده خدا تو کار لبنیات هم بود برو تو سایت کوه گل ببین چه افتخاراتی کسب کرده
محمد کاظم اتابک مدیریت شرکت فرآوردههای لبنی کوه گل به عنوان مدیر یکی از 26 شرکت موفق در ایران موفق به درفات دکترای افتخاری از Golde- state شد.
دوست عزیزم وهاب زندیان درود خدا بر شما باد فوق العاده بود از سخاوت شما در بیان تجربیات تان صمیمانه سپاسگزارم